شهر یا اجتماع
والدین، آموزگاران و دوستانی که مسؤول پرورش فضیلت در کودکان هستند، جزیی از اجتماع بزرگتری به حساب میآیند که ارسطو آن را مدینه یا شهر نامید. شهر برای تندرستیمان و حتی برای ادامهی حیاتمان ضروری است. تنها در
نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفیزند
برگردان: جعفر نجفیزند
برقراری عدالت، تضمین آرامش خانگی (داخلی)، آمادگی برای دفاع همگانی، ارتقاء رفاه عمومی، و تأمین موهبتهای آزادی.
قانون اساسی ایالات متحده آمریکا
والدین، آموزگاران و دوستانی که مسؤول پرورش فضیلت در کودکان هستند، جزیی از اجتماع بزرگتری به حساب میآیند که ارسطو آن را مدینه یا شهر نامید. شهر برای تندرستیمان و حتی برای ادامهی حیاتمان ضروری است. تنها در شهر است که میتوانیم نیکهایی را که برای تحقق بخشیدن به قابلیتهایمان نیاز داریم به دست آوریم. ما به غذا از خواروبار فروشی، کتاب از کتابخانه، گرما از شرکت تأسیساتی، و حمایت پلیس ازکسانی که به ما صدمه میزنند، نیاز داریم. البته، برخی نیکها را خودمان به تنهایی میتوانیم در طبیعت وحشی به دست آوریم، اما این حقیقت که تقریباً همهی ما زیستن در بین سایرین را انتخاب میکنیم بر نیاز به شهر گواهی میدهد.
بلی، خواستن به دور و رها بودن از ازدحام دیوانه کننده برای مدت کوتاهی مهیّج است اما دلمان نمیخواهد مدت طولانی در چنین جایی بمانیم. خانهی ما با دیگران است. (1)
خواه یک روستای آرام را ترجیح بدهیم یاکلان شهر شلوغ را، آرزو داریم که با هم نوع خود باشیم. برای با هم زیستن باید درمورد برخی اصول اخلاقی، حداقل در سطح کمینه، توافق کنیم.
این اصول اخلاقی مشترک به چند دلیل مهماند. آنها ما را قادر میسازند رفتار دیگران را پیشبینی کنیم و عادتهایی را شکل دهیم. مهمتر از همه، در بافت فعلیمان، شهر مجموعه قوانینی را فراهم میآورد که راهنمای عمل مناسب برای کسانی میشود که هنوز شیوههای با فضیلت را پرورش ندادهاند. در مورد افراد بدون بهرهمندی از خود نظمی و «امیال صحیح» شهر رفتار اجتماعی را ساختار میدهد. با این وجود، همان گونه که ارسطو خاطر نشان میسازد، عمده یا اساس، فرد است. شهر، توسط، و برای فرد موجودیت مییابد. هدف از شهر کمال افرادی است که آن را تشکیل میدهند (اوریک (2) (1990) را ببینید].
اگر این درست است، و اگر هدف از شهر خدمت به رشد اعضای آن است، ما درمقامی هستیم که میتوانیم موفقیت یا شکست اجتماع را داوری کنیم. به احتمال تمایز بین نیک واقعی و ظاهری را که در فصل 6 بحث کردیم به خاطر دارید. نیکهای واقعی نیازهای انسان را برآورده میسازند نیکهای ظاهری به ما لذت میدهند اما تغییر در ما ایجاد نمیکنند و هیچ چیزی برای شکوفایی قابلیتها ندارند. غذا، پناهگاه، دوستان، سلامتی، و آزادی نیکهای واقعیاند. ارسطو نیکهای جسمانی (مثل سلامت)، نیکهای روحی (مثل فضیلت، دانش و موسیقی) و نیکهای بیرونی (پول، خانه، و «آرامش خانگی») را شناسایی میکند. جواهرات، اتومبیلهای گران قیمت و نوشیدنی گوارا، لذتبخشاند اما ما را افراد بهتری نمیسازند، اینها نیکهای ظاهریاند. به نیکهای ظاهری با لذتی که آنها میآورند، تا آنجا که تأثیر موقت آنها را میفهمیم، هیچ ایرادی وارد نیست.
اجتماعی در شکل محله، ایالت، یا ملت میتواند به ما کمک کند به نیک یا خیرهایی برسیم و یا دستیاببی به آنها را دشوار سازد. در حالی که نیکهایی هستند که ما به عنوان افراد باید آنها را کسب کنیم، شهر نیز برای فراهم ساختن برخی از آنها مسؤول است. عدالت، برابری، و «موهبت آزادی» تنها به طور غیر مستقیم در دست افرادند. اینها را شهر فراهم میسازد. شهر در آن حدی که به نیکهای واقعی بیش ازنیکهای ظاهری بها میدهد و رفاه عمومی را ارتقاء میبخشد، افراد را برای تعقیب شادکامی تشویق و کمک میکند. اما در آن درجهای که به نیکهای ظاهری که فقط لذتی آنی دارند بها میدهد، و نیکهای واقعی را که مهماند کم ارزش میشمارد، شهروندانش را تضعیف میکند. در این رابطه مورد تایمز ادلر [1970/1996] به مقدمهی قانون اساسی ایالات متحده آمریکا اشاره میکند. او میگوید، هدف دولت: «برقراری عدالت، تضمین آرامش خانگی (داخلی)، آمده شدن برای دفاع همگانی، ارتقاء رفاه عمومی، و تأمین موهبتهای آزادی است.»
به این ترتیب، شهر میتواند دوست ما یا بر علیه ما باشد. اجتماعها، محلهها، و دولتها و رژیمهای مستبدی که برنابرابری، بیعدالتی، ثروت مادی، قدرت، و حرص و طمع تأکید دارند ما را از یک زندگی انسانی منزه محروم میسازند. آنها امکان شادکامی ما را انکار میکنند. در تحلیل نهایی، این شکوفایی قابلیت انسان است که زندگی انسانی خوب را میسازد. اجتماعهایی در شکل خانوادهها، روستاها، ایالتها، یا ملتها که سایر چیزهای خوب کمتر اصیل را ترویج میکنند، ما را از آنچه که برای زیستن خوب نیاز داریم محروم میسازند. شهر با ایجاد محدودیتها و خط مشیهای غیر منصفانه نه فقط میتواند ما را تضعیف کند، بلکه با این ارزشهایی که آن ترویج میکند میتواند به ما صدمه نیز بزند.
زمانهی ما اغلب به خاطر مادیگرایی و منفعت طلبی لجام گسیختهاش مورد انتقاد قرار گرفته است و این انتقادها تا حدودی به طور حتم تصدیق میشوند. به هر حال، رفاه، اقتصادی مهم است. سلسله مراتب نیازهای مزلو به ما میگوید، انگیزههای فیزیولوژیکی، ایمنی و امنیت غالباند و بر انگیزندههای مرتبهی بالاتر مثل خود حرمتی و شکوفایی تقدم دارند. اما زمانی که به اندازهی کافی نیکهای مادی برای ارضای نیازهای انسانیمان به دست آوردیم، در این صورت به خوبی حمایت شدهایم که به سوی انگیزههای عالیتر حرکت کنیم. نیکهای مادی، تا حدی، به مقدارمعین، و به میزانی که نیازهای انسانیمان را بر آورده سازند ضروری هستند. اما ورای حد اعتدال، ورای مقداری که نیاز است، ادامهی مطالبهی نیکهای مادی میتواند مضر باشد [لین (2000)]. پول، لباس، و یک اتومبیل قابل اطمینان تا حدی خوبند، اما پس از آنکه نیکها ظاهری شدند، ما را از چیزهایی که نیاز داریم پرت میکنند. شهر میتواند یکی از این گزینهها را ترویج کند، زیادهخواهی یا میانهروی دوراندیشانهی منجر به شکوفایی.
آیا شکوفایی یاکمال خودخواهی است؟
ما انسانها اعضای شهر یا اجتماع میشویم زیرا طبیعت مااقتضا میکند. ما در برخی ارزشها، باورها، و اصول اخلاقی که قادر میسازند روابط اجتماعیمان را ارضا کنیم، با دیگران سهیم میشویم. با این وجود، همزمان کمال بخشیدن به قابلیتهای مشترک و انحصاراً فردیمان را هم پی میگیریم. چنین تعقیبی ممکن است بطلبد که دست به اعمالی بزنیم که به ما نفع میرساند. ما به نیکهای واقعی نیاز داریم که به دست آوردنشان ممکن است آسان نباشد. حتی بهترین شهر هم نمیتواند تمام آن چیزهایی را که برای خوب زیستن نیاز داریم فراهم سازد. نباید هم این طور باشد. درست همانطور که جفرسون اعلام کرده است، ما مجبوریم شادکامیمان را تعقیب کنیم.آیا تعقیب نیکهای واقعی، عملاً خودخواهی، خود خدمتی، و به زیان دیگران است؟ چگونه میتوانیم شهروندان خوب برای شهر و در عین حال مفید برای خودمان باشیم؟ شاید فراوانترین انتقاد به نظریهی شکوفایی ارسطو و تمام انواع مدرن آن این باشد که آن به خودخواهی و خودناپرهیزی (3) منجر میشود. منتقدان، بعضی وقتها با صدای بلند و محکم، اعلام میکنند که دیدگاه انسانگرای ارسطو نه فقط خودخواهی را ترویج میکند بلکه وظایفمان نسبت به دیگران را نادیده میگیرد. آنان اصول مذهبی یا فلسفی را ذکرمیکنند که از ما میخواهند «همسایهات را دوست بدار» و منافع دیگران را بالاتر از منافع خود قرار بده.
اریک فروم [1947، به ویژه IV در مورد «مسایل اخلاقیات انسانگرا» را ببینید]، میگوید که خاستگاه چنین انتقادی را میتوان در نوشتههای مذهبی نهضت اصلاح پروتستان یافت که در آن خودنگرانی و خود دوست داشتن، به عنوان چیزی رذل و شرمآور دیده میشدند. خدمت به خدا باید اوّل باشد. اندکی بعد، اما نوئل کانت (4) فیلسوف، به خدمت به دیگران و همین طور خدا تأکید کرد. فروم اظهار میدارد که اندیشهی خودخواهی به عنوان یک نظر اهریمنی به مذهب و فلسفه محدود نمیشود بلکه یک ارزش فرهنگی میشود که «در خانه، مدرسه، سینما، کتابها؛ در حقیقت در تمام ابزارهای تلقین اجتماعی نیز ترویج داده میشود. خودخواه نباش جملهای است که بر میلیونها کودک، نسل بعد از نسل تأثیر گذاشته است.»
اما فروم این دیدگاه را تقریباً رد میکند. خود نفعی با خودخواهی یکی نیست. خودنفعی با دوست داشتن دیگران مغایرت ندارد. «اگر دوست داشتن همسایهام به عنوان یک انسان فضیلت است، که باید فضیلت باشد، دوست داشتن خودم نیز نباید فساد باشد، زیرامن هم یک انسانم.» دوست داشتن، نگرانی، و احترام به خود، با دوست داشتن و احترام به دیگران در تضاد نیست. فروم میگوید فردی که واقعاً خودخواه است خودش را هم واقعاً دوست ندارد بلکه برعکس از هر نوع دوست داشتنی ناتوان است. چنین فردی ممکن است خود حمایتگر باشد اما خود دوستدارنیست. چنین فردی نه میتواند خودش را دوست بدارد و نه دیگری را. دوست داشتن نگران بودن، و احترام گذاشتن، نیرومندی و اعتماد میطلبد و افراد واقعاً خودخواه فاقد چنین ویژگیهایی هستند. تنهانگرانی آنان حمایت ازخود معیوبشان است که محبورند با آن زندگی کنند.
بنابراین، دوست داشتن خود چیز بدی نیست، چیز خوبی است. ما اگر به خودمان احترام قایل نشویم نمیتوانیم به دیگران احترام بگذاریم. در آن حدی که نیازهای انسانیمان و قابلیتهای یکتای خودمان را میشناسیم، و در آن حدی که به آنها کمال میبخشیم، در دوست داشتن دیگران هم بهتریم.
اثرهای کمال به ورای خود یا خویشتن گسترش مییابد. فضیلتهای ارسطو اعمال بارور اجتماعی زیادی را در بر میگیرند. شخص با فضیلت قادر است و میخواهدعادلانه عمل کند، با دیگران با مساوات و انصاف برخورد میکند. شخص با فضیلت میداند چگونه به دیگران برسد. فضیلت آزادمنشی توانایی گذشتن ازخود به درستی، نه خیلی کم و نه خیلی زیاد است. از دید ارسطو دوستی یک فضیلت عمده بود و دراین رابطه مفصل بحث کرده است. شخص با فضیلت قابل اعتماد و با تدبیر است و حس بذله گویی خوبی دارد. اینها همه فضیلتهایی هستند که ارسطو تشخیص داده است و همگی به شهر و بهزیستی دیگران خدمت میکنند.
در این رابطه، واترمن [1984]، در بحث خود از فردگرایی اخلاقی سه اصل را شناسایی میکند که ویژگی شخص شکوفا است. اولی آزادی انتخاب است که او آن را آزادی مینامد. فرد اخلاقی به دیگران آزادی و فرصت میدهد که کمال خود را بجویند و حق همه را برای تعقیب عمر طولانی یا زندگی خوب رعایت میکند. دومی را واترمن اهمیت احترام به منزل دیگران ذکر میکند. شخص در حال شکوفا دیگران را «برخوردار ازمنزلت قابل قیاس باخودش» میبیند. و سرانجام واترمن به اهمیت عدالت و برابری اشاره میکند که در آن همهی افراد مجازند به نیکهایی که برای زندگی انسانی خوب نیاز است دسترسی داشته باشند. واترمن با بازنگری مطالعات زیادی در طی چندین سال به این جمعبندی میرسد که کمال، یا آنگونه که او مینامد فردگرایی، با «خوب انسانی» - خوب هم برای فرد و هم شهر کاملاً همسو است.
بنابراین روشن است که مدل کمال شادکامی، به هیچ وجه، از خودخواهی دفاع نمیکند. افراد کمال یافته از لحاظ اجتماعی آگاه و شهروند مدارند. کمال بخشیدن به خود به تمام شهر نفع میرساند.
فضیلت، فقط نیکها را هم برای خود و هم برای جهان به ارمغان میآورد. «خودخواه» توصیف مناسبی از افراد شکوفا نیست.
انتقاد دیگری از مدل شکوفایی وجود دارد که باید به آن پرداخته شود. بعضی اظهار میدارند که نظریهی کمال ابراز تمام قابلیتها، حتی مخربها، را قبول دارد. بنابراین، اگر جو اسمیت، (5) قابلیت خشونت، رفتار ضد اخلاقی، دارد، باید به او اجازه داده شود این امکان را بروز دهد. البته، فروید تشخیص داد که غریزه یا سائق مرگ (6) و ویرانی نیروی قدرتمندی در انسانها است. نیاز به تخریب و آسیب رساندن همانند نیاز به دوستی و محبت، انسانی است. این استدلال علیه نظریهی ارسطو مسئله سازتر از انتقاد مربوط به خودخواهی است. خود ارسطو هم به این اتهام پاسخ نمیدهد اما متفکران بعدی دو بحث مخالف اصلی را ارائه دادهاند.
کارل راجرز [1961] باور دارد که رفتار مخرب و ضد اجتماعی از قابلیت موروثی در درون فرد ناشی نمیشود بلکه بر عکس از جهان نشأت میگیرد که ابراز قابلیتهای مثبت و سازنده را ناکام میسازد. ناکامی تمایات طبیعی، میتواند به اعمال غیر عادی مثل پرخاشگری و تخریب منجر شود. یعنی این که، جهان از طریق قدرتهای باز دارندهاش، و نه شخص، منبع شرارتهایی است که اغلب شاهد هستیم.
روانشناسان میکائیل ولایز، والاچ (7) [1983] خاطر نشان میسازند که روانشناسان انسانگرا مثل مزلو و راجرز که از فلسفهی روسو (8) دال بر این که انسان ذاتاً خوب است، پیروی میکردند، نسل خودخواه آمریکا را به وجود آوردهند. آنان اظهار میدارند، دیدگاه انسانگرا، کلاً بر نیاز کمال فردی تأکید بیش از حد قایل است، و به رفاه دیگران خیلی کم توجه میکند. آنها این دیدگاه را رویکرد کمینهگرا (9) به اخلاقیات میشمارند و از پیامدهای مخرب آن شدیداً انتقاد میکنند.
آنها آنچه را هم که رویکرد اقتدار طلب به اخلاقیات مینامند و گویای این است که مذهب غربی آنقدر بر گناهکاری ما تأکید کرده است که مذهب و سایر منابع کنترل بیرونی را ضروری میشمارد، رد میکنند. والاچها [1983] هم جایگاه کمینهگرا و هم جایگاه اقتدار طلب در مورد اخلاقیات را رد میکنند. آنها بر این باورند که ما انسانها از قابلیتهای ذاتی، از جمله پیش آمادگیهای مثبت مثل میل به اهمیت دادن به دیگران، تمجید «نیکهای موجود در ژنهایمان» برخورداریم. اما آنها این نکته را نیز اضافه میکنند که ما نمیتوانیم به «نیکی خودانگیختهی (10) تنها متکی باشیم. شهر باید قابلیتهای ما را هدایت کند. ما باید «متوجه باشیم که میتوانیم راهنمایی، تذکارها، انضباط، و مقررات را بدون از دست دادن آزادیمان، به خاطر دیگران بپذیریم.»
رولومی (11) [1981/1969] دیدگاه دیگری را عرضه کرده است. او میگوید که درهمهی ما هم قابلیتهای سازنده و هم قابلیتهای مخرب یافت میشوند، اما درنهایت آمیزهی این دو اعمال ما را رقم میزند. او با اتخاذ یک جایگاه فرویدی که در آن سکس (عشق) و پرخاشگری (مرگ) نیروهای همیشه حاضر و مخالف در زندگی ما هستند، میگوید که «در تمام مراحل رشد انسان تجارب عشق و مرگ در هم تنیدهاند.» در واقع، مفهوم والایش فروید اندیشهای بسیار شبیه به این است. از دید فروید، سائقهای پرخاشگرانه میتوانند به نحو اجتماع پسندانهای ابراز شوند که به جای مخرب بودن فرهنگساز باشند. به این ترتیب، سربازان و فوتبالیستها به رفتارهایی میپردازند که به آنها اجازه میدهند نیروهایی را ابراز دارند که در غیر این صورت ممکن بود به رفتار ضد اجتماعی منجر شوند. والایش، در روانشناسی فرویدی اندیشهی مهمی بود. آن میگوید که قابلیتها و نیازهای ما مخلوط، ترکیب و سنتز میشوند تا ویژگیهای در حال تکوین را بسازند. بدها در ما میتوانند با خوبها ترکیب شوند تا خلق کنند، تولید کنند، پیشرفت کنند و کمال بخشند.
به طور خلاصه، اجتماعهای ما در رشد و تداوم فضیلت نقش مهمی دارند. شهر میتواند ارزشهایی را ترویج کند که به کمال بخشیدن قابلیتهایمان کمک کنند یا میتواند با آرمانها و اصول مضر، بالندگی ما را خفه کند. ملتها، شهرها و حتی محلهها با قوانینی که وضع و با آرمانهایی که ترویج میکنند، بر شادکامی ساکنان خود تأثیر میگذارند. رشد فضیلت نه فقط به «بزرگشدن خوب» بلکه به یک شهر خوب نیز احتیاج دارد.
برخی ادعا میکنند که هدف شکوفایی با رفاه اجتماع مغایرت دارد. صداهای مذهبی، فلسفی، و فرهنگی، گهگاه بر علیه فردگرایی که توسط مدل کمال در مورد تندرستی ترویج میشد، بلند بوده است. اما، درک واقعی از شکوفایی، دادهها از مطالعات متعدد، و نمونههای بیشمار از تجارب روزمره این استدلال را رد میکنند. فرد با فضیلت هر چیزی میتواند باشد مگر خودخواه. ارسطو و پیروانش فضیلتهای عدالت، برابری، و منزلت دیگران را در خط مقدم جای دادهاند. در حقیقت، درست بر عکس آن چیزی است که که منتقدان ادعا کرده اند. شکوفایی و قابلیتهای فردی سهم بسزایی در شهر دارند.
انتقاد دیگر بر مدل کمال بر این اعتقاد است که حتی قابلیتهای مخرب تشویق میشوند. به خاطر این که قابلیتها به احتمال خودشان را در شکل ناب نمایان نمیسازند بلکه به صورت ترکیباتی تجلی میکنند، چنین ادعایی به احتمال نکتهی انحرافی است.
همانگونه که فروید مدتی پیش پیشنهاد کرده، انگیزههای جنسی و پرخاشگری، وقتی با دلیل یا عقل ترکیب میشوند، میتوانند به جای مخرب بودن، فرهنگساز باشند. مفهوم فضیلت ارسطو نیز خیلی پیشتر همین اندیشه را اعلام کرده است. میل، هیجان و عمل باید توسط عقل ترکیب و هدایت شوند. ترکیب، مخلوط، و سنتز است که در واقع مهماند. قابلیت خام، دست نخورده، و راهنمایی نشده به احتمال مثل «غول بیشاخ ودم» افسانهاند. قابلیتها، همانند هر چیز دیگری با سایر عوامل ترکیب و سنتز میشوند. آنها، مانند فضیلت، نمیتوانند به عناصر منفرد کاهش یابند. بنابراین، منتقدانی که ادعا میکنند، کمال، رفتار نامطلوب را ترویج میکند، باید مورد سؤال قرار گیرند. شکوفایی خودخواهی نیست و رفتار ضد اجتماعی را ترویج نمیکند. این کاستیهای فرضی فرمول ارسطو نمیتواند صداقت آن یا قابلیت عظیم آن برای ترویج نیکی را تضعیف کند.
پینوشتها:
1. Erich Fromm در کتاب جامعهی سالم (1995) و سایر نوشتههایش قوییاً اعلام میدارد که نوع بشر هم جزیی از طبیعت و هم جدای از آن است. ما هنوز هم بخشی حیوانیم و بخشی هم الهی هستیم. ما به عنان انسانها دیگر درخانهای در طبیعت وحشی نیستیم، جایمان در کنار دیگران است، و باید با هم زیستن را یاد بگیریم.
2. Verbeke.
3. self - indulgence.
4. Emanuel Kant.
5. Joe Smith.
6. Thanatos.
7. Michael & Lise Wallach.
8. Rousseau.
9. minimalist.
10. spontaneous goodness.
11. Rollo May.
فرانکلین؛ ساموئل، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}