نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفی‌زند




 

تأمل در موردارزش‎های غایی، همانند تأمل درماهیت جهان می‌شود. جستجوی حقیقت.... نمی‌تواند همانندجستجوی زیبایی، نظم، یکتایی، کمال، درستی...باشد. آیا دراین صورت علم از هنر، مذهب، و فلسفه، قابل تشخیص می‌شود؟
آبراهام مزلو (1982)

فصل‌های پایانی اخلاقیات نیکو ما خوس ارسطو جنبه‌ی حیرت‌آوری پیدا می‌کند. سرتاسر اخلاقیات یاد می‌گیریم که زندگی انسانی خوب به فضیلت عقلانی و اخلاقی نیاز دارد. کلید شادکامی در فضیلت یافت می‌شود زیرا، شجاعت، خویشتن‌داری، عدالت، دوستی، و مانند آن به ما اجازه می‌دهند نیک‌های واقعی را که برای تحقق بخشیدن به قابلیت‌ها نیاز است به دست آوریم. زندگی با لذت ممکن است در کوتاه مدت لذت‌بخش باشد ولی در نهایت خرد عملی و حد اعتدال برنده‌اند. فضیلت هم برای فرد و هم برای شهر خوب است.
به نظر می‌رسد ارسطو در پایان اخلاقیات داستان متفاوتی را می‌گوید: او ادعا می‌کند شادکامی حقیقی در تأمل یافت می‌شود. عقل یا دلیل بنیان فضیلت است که ما را قادر می‌سازد. جهان روزمره را درنوردیم. اما عقل می‌تواند ما را به قلمرو دیگری نیز هدایت کند. این احتمال وجود دارد به فراسوی نیازهای جهانی، نیک‌های مادی، و مسایل عملی برویم و به دنیای صورت‌ها یا شکل‌ها (1) - یعنی جهان دانش، حقیقت، بی‌نقصی، و خدا - وارد شویم. تأمل وسیله‌ای است که ما با آن می‌توانیم به «نگرانی‌های غایی» سفر کنیم. اکنون ارسطو ما را به مرشدش یعنی افلاطون حواله می‌دهد.
از دید افلاطون ماده (2) و صورت یا شکل، خمیره (3) و «روح یا معنویت» (4) وجود دارد. افلاطون از ما می‌خواهد سایه‌های غار (شیئی) را رها کنیم. و جهان حقیقت ازلی، یعنی ابدیّت را پذیرا باشیم. فضیلت ممکن است یک زندگی انسانی خوب را، چیزی که اکثر ما می‌خواهیم، فراهم سازد اما کسانی هم هستند که فراتر می‌روند، از مسایل عملی عدول می‌کنند و به خدا نزدیکتر می‌شوند. اما از دید ارسطو یک هشدار (5) وجود دارد. ما نمی‌توانیم جهان مادی را نادیده بگیریم و انحصاراً به ازل متمرکز باشیم؛ «دنیای واقعی» باید موردتصدیق قرار گیرد. اما، از دیدکسانی که در جهان روزمره نمّو می‌کنند و موفق‌اند (6) امکان شادکامی نوعی دیگر وجود دارد.

تعالی

این اندیشه که شادکامی در جهان متعالی قرار دارد چیز تازه‌ای نیست. مسیحیت اولیه نیز صورت‌های افلاطونی را می‌پذیرفت. در اوایل قرون وسطی آگوستین مقدس در حالی که مادی را خار می‌کرد، ازلی را رفیع می‌ساخت. او ادعا می‌کرد، جهان معنوی، بی‌نقصی خدایی را آشکار می‌سازد اما ماده فرومایه و پست است، ما را از مقدسات پرت می‌کند. ارسطو، بنیانگذار علم غربی با این نظر مخالف بود: انسان‌ها جزیی از دنیای طبیعی هستند و نمی‌توانند از آن بگریزند ما باید در قلمرو جسمانی و همین طور روحانی زندگی کنیم.
در زمان‌های جدیدتر، در بسیاری از نگرانی‌های روان‌شناسی، تغییر از ماده به صورت، از خاکی به ازلی رامی‌یابیم. ویلیام جیمز، بنیانگذار روان‌شناسی آمریکا پس از نوشتن «ادیبانه‌ترین، برانگیزه‌ترین، و درعین حال، قابل فهم‌ترین کتاب روان‌شناسی که تا کنون به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری عرضه شده است» این نظام را رها کرد [مک لئود، 1969] و علایق خود در فلسفه را پی گرفت و اثر کلاسیک تنوع تجربه‌ی مذهبی (7) را نوشت [جیمز، 19002/1964] .
کارل یونگ، (8) حواری معروف فروید نیز به گذر از عملی به متعالی صحه گذاشت. یونگ که در سال‌های آخر عمرش مردی بسیار روحانی بود، مراحل رشد پس از بلوغ را، جایی که فروید رها کرده بود، پیشنهاد و اعلام کرد که در میانسالی ما باید دور شدن از دنیای روزمره‎‌ی عملی و رفتن به سوی علاقه‌مندی به معنویت، مذهب، و خرد را شروع کنیم.
مراحل انگیزشی آبراهام مزلو همین تفکر را منعکس می‌سازد. مرحله‌ی واقعیت بخشی (شکوفایی) او، با تأکیدش بر ارزش‌ها و آرمان‌ها، فقط پس از ارضای نیازهای عملی مرتبط با فیزیولوژی، ایمنی، تعلق و خود حرمتی، حاصل می‌شود. مزلو همچنین پدیده‌ای به نام «تجربه‌ی اوج» (9) را مطرح ساخت که اکثر مردم بعضی وقت‌ها ولی افراد خود شکوفا به کرات دارند. تجربه‌های اوج احساسات نزدیکی به ازلیّت و موزونی با جهان‌اند. مزلو و پیروانش بر اساس اندیشه‌ی تجربه‌ی اوج سرانجام روانشناسی فرا شخصی (10) را تدوین کردند [مزلو 1982]. این رویکرد بر حالت‌های روحانی و متعالی هشیاری تأکید دارد و با دیدگاه ارسطو در مورد، تأمل، و معنویت به عنوان شکل عالی‌تر سر حالی یا تندرستی، همسو به نظر می‌رسد.
توازی دیگری با تأمل ارسطو را می‌توان درنسخه‌ی لورنس کلبرگ در مورد نظریه‌ی رشد اخلاقی او یافت [کلبرگ 1981]. به احتمال به یاد می‌آورید که کلبرگ درابتدا می‌گفت اخلاقیات در شش مرحله رشد می‌کند. این مراحل را تقریبا با جزئیات در فصل 15 بحث کردیم. جالب است بدانیم که کلبرگ در
اواخر زندگیش راجع به یک مرحله‌ی جدید رشد اخلاقی می‌اندیشید. وقتی سعی داشت به این پرسش جواب بدهد که چرا ما باید اخلاقی باشیم به فرض مرحله‌ی 7: مرحله‌ی مذهبی، رهنمون شد. اگر چه کلبرگ با سعی در مجزا نگهداشتن اخلاقیات و مذهب شروع کرد، سرانجام نیاز به الحاق آندو را احساس کرد. درمرحله‌ی هفتم شخص پیوند با انسانیت و با جهانی را تجربه می‌کند که داوری‌های و اعمال اخلاقی را ناگزیر می‌سازند. در این سطح بالای رشد، اخلاقیات اهمیت مذهبی دارد، هر چند که نیاز نیست با هیچ مذهب خاصی مرتبط باشد. ما بار دیگر دید ارسطو را که معنویت‌گرایی می‌تواند از نگرانی‌های عملی‌تر و اجرای فضیلت اخلاقی پیروی کند، در کلبرگ می‌یابیم.

عصب یزدان‌شناسی (11)

مذهب و معنویت‌گرایی اخیراً از بُعد دیگری در روان‌شناسی واردشده است. روان‌شناسی زمانی که یک نظام جوان بود و برای یافتن جایی در بین علوم تلاش می‌کرد، به خاطر ترس از لغزیدن به قلمرو فلسفه از مسایل مذهبی اجتناب داشت. اما باگذشت سالیان، و با کسب جایگاه مطمئن‌تر در فضای دانشگاهی، (12) این شجاعت را یافت به مسائل گسترده‌تر و مهمتر بپردازد. اینک رشته‌ی جدیدی با نام عصب یزدان‌شناسی، مطالعه‌ی فرایندهای مغزی زمینه‌ساز حالت‌های مذهبی و روحانی هشیاری، وجود دارد.
به طور فزاینده مشخص شده است که مذهب و معنویت‌گرایی، در زندگی میلیون‌ها نفر در سرتاسر جهان نقش مهم و حتی غالب ایفا می‌کند. از دید افراد زیدی روی این سیاره، فعالیت و هشیاری روزمره را تجربه‌ی معنوی شکل می‌دهد. معنویت گرایی ممکن است صورت تجویز شده توسط مذاهب سنتی را داشته باشد، اما می‌تواند در حالت‌های خلسه و فعالیت‌های متعالی نامتعارف نیز رخ بدهد.
سطر آغازین علم فراطبیعی ارسطو چنین می‌گوید «همه‌ی انسان‌ها طبیعتاً میل به دانستن دارند.» اخیراً اندرو نیوبرگ (13) و همکارانش [2001] این نکته را به نحو متفاوت بیان می‌کنند. آنان می‌گویند، ما انسان‌ها یک سابق (رانه‌ی) ذاتی غیر ارادی برای «معنادار ساختن چیزها از طریق تحلیل شناختی واقعیت» داریم. آنان این رانه را الزام شناختی (14) می‌نامند. ما برای اندیشیدن، فهمیدن و یافتن معنا در تجربه‌مان، ساخته شده‌ایم. حتی بشر اولیه هم راجع به تولد، مرگ، جای بشر در جهان، پرسش‌هایی داشت. نیاکان ما در تلاش برای «معنادارکردن چیزها» افسانه‌ها و مناسکی (15) را تدوین کردند که اغلب آنها را به حالت‌های غیر معمول هوشیاری منتقل می‌ساختند. افسانه و مناسک مسیرهای اولیه به چیزی بودند که اکنون معنویت گرایی می‌نامیم.
مطالعات مغز توسط نیوبرگ نشان می‌دهد که چگونه برخی رفتارهای تکراری، مثل آنهایی که در مناسک یافت می‌شوند، به فعالیت کاهش یافته در قطعه‌های آهیانه‌ای منجر می‌شوند. این ناحیه‌ی مغز برای قرار دادن اشیاء و خود در فضا عمل می‌کند. وقتی فعالیت این ناحیه کاهش می‌یابد، مرز بین خود و مابقی جهان شُل می‌شود با تیره و تار شدن خود تعریف شده شخص معمولاً خود را در حال شدن جزیی از یک کل بزرگتر احساس می‌کند. این تجربه را می‌توان به عنوان متعالی شدن در اینجا و اکنون توصیف کرد، و به صورت روحانی و یا مذهبی تجربه می‌شود. فعالیت مناسکی مثل سُرایش (اجرای سرود و دعای جمعی) (16) یا نیایش مستمر یا تأمل می‌توانند بر قطعه‌های آهیانه‌ای تأثیر بگذارند و این احساس را به بار آورند.
نیوبرگ و همکارانش مغز بودایی‌های تبتّی (17) و راهبه‌های فرانسیسی (18) [یک فرقه‌ی مذهبی مسیحی] را هنگام خلسه یا عبادت اسکن کردند. آنها شواهد علمی از معنویت گرایی یافتند. این تجربه با فعالیت افزایش یافته در برخی مراکز مغز و کاهش فعالیت در سایر مراکز همراه است. به این ترتیب، معنویت گرایی چیزی بیش از یک تجربه‌ی فقط روان‌شناختی است. آن ریشه‌های زیست‌شناختی در چیزی دارد که مؤلفان آن را «دستگاه تعالی» (19) می‌نامند.
علم همیشه در مورد پدیده‌هایی که نمی‌توان دید یا اندازه‌گیری کرد صبوری کمی نشان داده است. اما اوضاع می‌تواند تغییر یابد. همین «شُل شدن خود یا نفس» و پیوند به کلیت منسجم لایتناهی قرن‌ها در مراسم بی‌شمار مذهبی مشاهده شده است. اینک می‌یابیم که مغز برای این شکل از فهمیدن ساخته شده است. تعداد کمی از ما تجربه‌های روحانی تمام عیار را که نیوبرگ هستی یگانه‌ی مطلق (20) می‌نامد شناخته‌ایم، اما بسیاری ازما، گهگاه آن را در شکل‌های خفیف‌تر شناخته‌ایم. نیوبرگ می‌گوید، «حالت متعالی، آن گونه که ما دیده‌ایم، در امتداد پیوستاری از سطوح پیشرونده‌ی عالی‌تر از هستی یگانه وجود دارد که سرانجام به نقطه‌ای ختم می‌شود که در آن یگانگی مطلق می‌شود.» او می‌گوید، با پیشروی به سوی مطلق، رویکردهای متفاوتی را نسبت به مذهب به وجود آورده‌ایم، اما یک معنویت مرموز منبع تمام مذاهب دنیاست.
نیوبرگ و همکارانش، به عنوان دانشمند با شروع به تحقیق در این مورد که آیا معنویت یک محصول حاشیه‌ای فعالیت عصب‌شناختی است یا نه، به نظر می‌رسد توسط یافته‌هایشان: «دستگاه تعالی ذهن در حقیقت می‌تواند دریچه‌ای باشد که از آن طریق می‌توانیم واقعیت ازلی چیزی را که در حقیقت ملکوتی است نظاره‌گر باشیم.» برای همیشه تغییر کرده‌اند. نیوبرگ، دُ اَکیلی، (21) و رائوس (22) این گونه نتیجه‌گیری می‌کنند:
ریشه‌های عصب زیست‌شناختی تعالی روحانی نشان می‌دهند که هستی یگانه‌ی مطلق یک امکان حتی محتمل، پذیرفتنی است. از تمام شگفتی‌هایی که نظریه‌ی ما برای ارائه دارد. - این که افسانه‌ها توسط اجبار زیست‌شناختی برانگیخته می‌شوند، این که مناسک برای تحریک حالت‌های یگانه به طور شهودی شکل می‌گیرند، و این که عرفانیات لزوماً دیوانگی نیست، و این که همه‌ی مذاهب شاخه‌های یک درخت روحانی هستند - این واقعیت که حالت یگانه‌ی نهایی می‌تواند به طور معقول تأیید شود، بیشتر از همه مارا کنجکاو می‌سازد. واقعی بودن هستی یکتای مطلق برهان مسلم برای وجودخدای برتر نیست، بلکه تقریباً اثبات می‌کند که درمورد موجودیت انسان چیزی بیشتر از موجودیت مادی محض وجود دارد. ذهن‌های ما توسط شهودِ این واقعیت ژرفتر، این حسّ تمام عیار از وجدانیت، به جایی کشانده می‌شوند که مصیبت محو می‌شود و تمام امیال در صلح و آرامش قرار می‌گیرند. تا آنجا که مغزهای ما به این صورت که هستند آرایش یافته‌اند، تا آنجا که ذهن‌های ما قادرند واقعیت ژرفتر را درک کنند، معنویت به تجربه‌ی بشر، و درک خدا، شکل خواهد داد. هر قدر هم ما آن را مفهومی با شکوه و اسرار آمیز تعریف کنیم، از بین نخواهد رفت.

مذهب / معنویت و شادکامی

رابرت ایمانز (23) [1999] روان‌شناس اخیراً این سؤال را که مذهب و معنویت چگونه به شادکامی و تندرستی کمک می‌کنند، بررسی کرده است. ایمانز با ذکر چند آمار جالب، اهمیت مذهب و معنویت را برای آمریکائیان و در حقیقت برای دنیا، تأیید می‌کند. طبق نظر خواهی 1989 گالپ، (24) 90 درصد آمریکائیان به خدا یا هستی برتر اعتقاددارند. دو سوم اینها می‌گویند که مذهب در زندگی آنان نقش مهمی دارد، و 71 درصد آمریکائیان به حیات بعد از مرگ اعتقاد دارند. اگر چه ما در مورد امور مذهبی، از عبادت سنتی و با ساختار، تا شکل‌های انتخابی فردی خلسه و تأمل، اختلاف فاحش می‌بینیم، آمریکا در حقیقت ملّت معتقدان است.
ایمانز مجاب شده است و استدلال‌های او، که دلیل معنویت اینقدر وسیع پذیرفته شده اهمیت آن به شخصیت را می‌رساند بسیار نافذ است. با هم این اندیشه را کمی بیشتر بررسی می‌کنیم.
ایمانز مثل ارسطو یزدان‌شناس است. او باور دارد که ما هدف جوییم: هر چیزی می‌اندیشیم یا انجام می‌دهیم به نحوی توسط هدفی برانگیخته شده است. اهداف می‌توانند هشیار یا ناهشیار باشند، اما درهر حالتی افکار و اعمال ما را آنها هدایت می‌کنند. اکثر ما می‌خواهیم ثروتمند، شاد، خوش‌قیافه، دوست داشتنی، زیرک، و مشهور باشیم. چنین اهدافی رفتار را هدایت می‌کنند. اعمال ما تصادفی یا هدایت شده فقط با محرک‌های بیرونی نیستند. برعکس، ما همیشه در تعقیبیم، همیشه جویای هدفیم، همیشه در جستجوئیم. از نظر ایمانز، مذهب و معنویت در رأس فهرست به دنبال اهداف بودن قرار دارند.
جستجوها دلالت به این دارند که چیزی برای یافتن وجود دارد؛ این حالت‌های پایانی، هدف‌ها هستند. جستجوی معنوی تلاش برای شناسایی چیزی را در بر می‌گیرد که برای متعهد بودن به آن مقدس و با ارزش است. مقدس به خدا، یا اسامی مرتبط با خدا، مثل قدرت ملکوتی، هستی برتر، واقعیت غایی، یا حقیقت غایی، دلالت دارد.
جستجوی معنوی می‌تواند برای تندرستی و شادکامی ما بسیار مهم باشد. ارسطو گفته است که «تمام افراد بشر میل به داشتن دارند» که ما یک نیاز طبیعی فهمیدن داریم. مذهب و معنویت می‌توانند در این پی‌گیری یاری کنند. راهش این است:
طبق نظر ایمانز ما انبوهی از هدف‌ها داریم که به طور آرمانی به نحو معناداری مرتب شده و سازمان یافته‌اند. دراینجاست که مذهب و معنویت واردعمل می‌شوند. آنها به ما کمک می‌کنند خواسته‌ها و امیالمان، یعنی اهدافمان را یکپارچه سازیم. بودایی‌ها و افراد دیگری که مذاهب غربی و سنت‌های تأملی را اجرا می‌کنند سعی می‌کنند وارد یک هارمونی باکیهان شوند. هدف آنان این است که با جهان یکی و در آرامش باشند. چنین آرمانی می‌تواند بسیار مهم باشد و برای تمام سایر تعقیب‌ها نظم ایجاد کند. هدف «انسان خوب» بودن یا اجرای اصل «با دیگران همان‌گونه عمل کن که دوست داری با تو عمل شود» می‌تواند نظم به وجود آورد و تمام هدف‌های کوچک‌تر را درخود جای دهد. مذهب و معنویت می‌توانند به حیات نظم بدهند. ریچارد کراوت (25)[1989] (26) دانشور ارسطویی اندیشه‌ی بسیار شبیه به آن دارد. او از زبان ارسطو می‌گوید، «درست همان‌گونه که او فکر می‌کند اهدافی مثل ثروت، افتخار، لذت، و فضیلت می‌توانند در یک سلسله مراتب قرار گیرند، از آنجا که برخی از این اهداف به خاطر سایرین‌اند، لذا او فکر می‌کند خود فضیلت‌ها می‌توانند به صورت سلسله مراتبی مرتب شوند.»
معنا از نظم حاصل می‌شود. اگر واژه‌های یک جمله به طور نادرست مرتب شوند معنا نمی‌دهد. اما اگر همان واژه‌ها به درستی قرار گیرند جمله معنادار است. در بین روان‌شناسان گذشته و حال به طور کلی پذیرفته است که معناداری از روابط، پیوند یافتگی و کلیّت حاصل می‌شود. باومیستر [1991] معنا را به تار عنکبوت متصل به آرایه‌ای از اشیاء تشبیه کرده است. این تار یا شبکه‌ به همه چیز وصل می‌شود، قسمت‌های مجزا را به هم می‌پیوندد و یک کل معنادار می‌سازد. ایمانز می‌گوید اندیشه‌های حاصل از طریق مذهب و معنویت می‌تواند به همین طریق برای سازمان دادن قسمت‌های مختلف خود یا وجودمان کمک کند. او می‌گوید «هدف مذهب، تمام مذاهب،
تبدیل شخص از فروپاشی به یکپارچگی است.» او می گوید، مذهب«قابلیت به وجود آوردن وحدت و انسجام از هرج و مرج و فروپاشی را دارد.» مذهب می‌تواند «یک فلسفه‌ی وحدت‌بخش از حیات فراهم آورد... باور بر این است که همین جامعیت مذهب، در مقابل سایر سامانه‌های اعتقادی است که توانایی احساسات مذهبی برای ساختن یک الگوی همساز از چهل تکه‌ی تکانه‌ها و تلاش‌های ناموزون را تبیین می‌کند.»
هم کارل یونگ و هم سی. اس. لویس (27) شخصیت را به یک چرخ (28) تشبیه می‌کند. چرخ یک توپی مرکزی دارد که با پره‌هایی به طوقه‌ی محیطی متصل است. وقتی پره‌ها متوازنند این چرخ راحت ونرم می‌چرخد اما وقتی که پره‌ها نامتوازنند طوقه و تایر از گردی در می‌آیند و چرخ به هنگام چرخیدن لمبر می‌زند. شما می‌توانید این رخداد را برای دوچرخه‌ای با پره‌های شکسته به خاطر بیاورید. توپی را می‌توان به عنوان یک اصل مرکزی وحدت‌بخش دید که تمام اجزاء شخصیت، یعنی پره‌ها را، میزان می‌کند. استعاره‌ی دیگر برای مذهب می‌تواند ریشه‌های یک درخت باشد که تنه را مستقیم و سرپا، و به هنگام تغذیه‌ی شاخه‌ها و برگ‌ها استوار نگه می‌دارند.
هر چند شخص آرزو دارد مذهب و معنویت را تصور کند، به نظر می‌رسد روان‌شناسان و همین طور یزدان‌شناسان زیادی بر این باورند که آن می‌تواند قدرت نیرومندی درزندگی ما باشد. البته، افرادی هستند که امور مذهبی آنان را می‌توان سطحی و فاقد درونی سازی اصول سازمان بخش مشخص کرد و لذا آنها قادر نخواهند بود چیزی شبیه به یکپارچگی توصیف شده توسط ایمانز را تجربه کنند. اما ما باید افرادی را هم که معنویت‌گرایی اساس زندگی روزانه‌شان است در نظر بگیریم. آنها آن نوع بدیل مذهب را به نمایش می‌گذارند که ایمانز در ذهن دارد.
ما نمی‌توانیم با اطمینان دقیقاً بدانیم که وقتی ارسطو تأمل را به عنوان وسیله‌ای برای شادکامی حقیقی مطرح ساخت چه در ذهن خود داشت. اما این احتمال قوی وجود دارد به آنچه که ما اینک مذهب و معنویت می‌نامیم، اشاره داشته است. واژه‌ی «ملکوتی» در فصل 7 کتاب 10، شش بار ذکر می‌شود. به علاوه، چندین عبارت وجود دارد که شادکامی و تأمل را به خدایان وصل می‌کنند. برای مثال «حیات ذهن ملکوتی است»، «تا آنجا که امکان دارد ما باید نامیرا بشویم»، «شادکامی ذهن مجزا است»، «فعالیت خدا، که در مقدس بودنش از همه‌ی دیگران عدول می‌کند، یک فعالیت تأملی خواهد بود»، «حیات خدایان کاملاً سعادتمندانه است، حیات بشر فقط تا آن حدی که شباهت جزیی به فعالیت خدایان دارد...» عبارت‌هایی از این قبیل به نظر می‌رسند دیدگاه متعالی تأمل را تأیید می‌کنند [کراوت (1898)، به ویژه صفحات 74-73 و زیر نویس 52 در مورددیدگاه کراوت راجع به معنای تأمل را ببینید]. (29)
در حالی که ارسطو معمولاً مؤسس علم غربی و فردگرایی به حساب می‌آید به نظر می‌رسد وجه دیگری از او نیز باشد. اکثر فیلسوفان تأمل را به معنای فعالیت مطالعه و جسجوی معقول برای «اولین اصول» یا حقیقت‌های جهان، گرفته‌اند. اما استفاده‌ی مکرر از واژه‌ی ملکوتی» و ارجاع‌های مکرر به خدایان تفسیر جایگزین را اجازه می‌دهد.
ما قبلاً در بین بسیاری افراد متفکر تمایل به تعالی بخشیدن صرفاً جسمی را، وقتی که زمان مناسب است مرور کردیم. ماده اهمیت دارد اما صورت یا شکل هم مهم است. خمیره خوب است اما همین طورند خدایان. آلبرت اینشتین یکی از بزرگترین ذهن‌ها که جهان شناخته است می‌گوید، «علم بدون مذهب چلاق و مذهب بدون علم کور است». به یاد بیاوید که ویلیام جیمز پایه‌گذار روان‌شناسی آمریکا پس از تکمیل تصدی گریش در روان‌شناسی علمی به انواع تجربه‌ی مذهبی روی آورد و به این جمع‌بندی رسید که مذهب به ما اجازه می‌دهد «یگانگی با چیزی بزرگتر از خودمان را تجربه کنیم، و در این بزرگترین یگانگی، آرامشمان را بیابیم.» مزلو اواخر عمرش روان‌شناسی فراشخصی را تدوین کرد. کلبرگ مرحله‎‌‌ی هفتم، مرحله‌ی مذهبی، را به نظریه‌ی رشد اخلاقی خود اضافه کرد.
پیش از ارسطو، افلاطون سعی کرد اهمیت صورت (شکل) ها، دنیای حقیقت‌های جهانی ورای جسمانی، را به ما بگوید. اگر چه ارسطو بیشترین توجه خود را به دنیای ماده اختصاص داد، او هرگز طرف مرشد خود را درمورد موضوع زندگی انسانی خوب، رها نکرد. به طور مسلم، شخص ممکن است بیش از حد از جهان فیزیکی به دور - بیش از حد روحانی، بیش ازحد جهان دیگری، بیش از حد مذهبی - شود و فقط به نحو ضعیف به تکالیف زندگی روزمره بپردازد. فضیلت‌های اخلاقی هنوز هم در مرکز زندگی انسانی خوب قرار دارند، اما آنها می‌توانند وسیله‌ای برای تعالی و تأمل نیز باشند. بسیاری از بهترین ذهن‌ها در روان‌شناسی، همین طور فلسفه و یزدان‌شناسی موافق‌اند که: معنویت می‌تواند مرکز هدف باشد. کمال ممکن است به فراسوی ارضاء نیازهای محرومیت و به ورای واقعیت بخشی (شکوفایی) قابلیت‌ها به دور دسترس‌ترین هشیاری بشر گسترش یابد. مذهب و معنویت ازهمان ابتدا با ما بوده است. و شاید زمانی که آنها در ژرفترین، معنادارترین، در شکل حاد، جذب شوند، صورت غایی شادکامی را فراهم سازند.

پی‌نوشت‌ها:

1. forms.
2. matter.
3. stuff.
4. spirit.
5. caveat.
6. thrive.
7. The varieties of religious experience.
8. Carl Jung.
9. peak experience.
10. transpersonal psychology.
11. neurotheology.
12. academia.
13. Andrew Newberg.
14. cognitive imperative.
15. rituals.
16. chanting.
17. Tibetan Buddhists.
18. Franciscan nuns.
19. machinery transendence.
20. absolute unitary being.
21. D' Aquili.
22. Rause.
23. Robert Emmons.
24. Gallup.
25. Richard Kraut.
26. همچنین (2007) Mark Chekola فیلسوف به «نقشه‌ی حیات» یا سلسله مراتب امیال اشاره می‌کند که وقتی در راهنمایی زندگیمان موفق است، شادکامی را به بار می‌آورد.
27. C. S. Lewis.
28. Wheel.
29. کراوت عقیده دارد که تأمل ارسطو در رأس سلسله مراتب فضیلت‌ها جای دارد و به فهمیدن «حرکت دهنده‌ی بی‌اعتنا» یا پروردگار، اختصاص دارد. (1999) Broadie,s اظهار می‌دارد که اخلاقیات «بدون هیچ پرسشی بُعد مذهبی دارد»، ص. 208 . او همچنین از ارسطو نقل می‌کند، «بیان او در اخلاقیات که خرد یا عقل و هدف‌های آن ماهیت ملکوتی دارند به تعبیر کاملاً جدی بودن - نه اغراق بلاغت و نه استعاره‌ی اکتشافی از سودمندی گذرا - دقیق است. اما در عین حال نباید این بیان را قطعه‌ای از آیین تمام شده تلقی کنیم. آن بیشتر شبیه به نقطه‌ی شروع شهودی برای هر نظریه در مورد خدا یا خرد است، و لذا برای انواع تفسیرهای متافیزیکی و معرفت شناختی باز است. اخلاقیات به یک نظریه‌ی فنی یا نظریه‌ی دیگری در مورد خدا یا عقل بستگی ندارد، بلکه فقط به این اصل که هر چنین نظریه‌ای از آن پیروی می‌کند بستگی دارد: خدا، خرد و غرض آن، هر چه هستند و هر قدر مرتبط‌اند، طبیعت یا ماهیت یکسان دارند. برای اخلاقیات ارسطویی بیش از این نیازنیست» (صص 401- 400). (1991) Jonathan Lear فیلسوف نقل می‌کند که بشر قادر است با متعالی ساختن ماهیت خود بیشتر از آنچه هست بشود. یعنی این که ما ظرفیت پیشی گرفتن حیات اخلاقی، حیات با فضیلت، و از طریق تأمل، ورود به قلمرو ملکوتی را داریم. به ویژه بخش مربوط به «مکان ذهن خارج از طبیعت» صص. 320-239 لیر را ببینید.

منبع مقاله :
فرانکلین؛ ساموئل، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.