نویسنده: محمد کبیر (1)




 

چکیده

امروزه افراطی‌گرائی به عنوان یکی از اساسی‌ترین آسیب‌های اجتماعی و روانی جامعه اسلامی به شمار می‌آید بدین منظور در این مقاله سعی شده با بررسی این پدیده هویت آنها بازشناسی شود و زمینه‌های شناختی و پشتوانه‌های فکری آنها مشخص شود، با توجه به جریان معتدل و وسط‌گرا که خود را برگرفته از دین صحیح معرفی می‌کند، می‌توان پدیده افراط گرائی را یک جمود فکری دانست که به صورت بیمارگونه در مراتب سه گانه روانی (مرتبه عقلی و مرتبه عاطفی و مرتبه سلوکی) بروز می‌کند. افراطی‌گرایی نتیجه شرایط اقتصادی و اجتماعی است که اقتصاد باز آن را آفرید و این بخشی از نقشه امپریالیستی صهیونیستی است که قدرت‌های منطقه‌ای و محلی با آن همکاری می‌کنند تا یکپارچگی جامعه را مورد هدف قرار دهند، افراطی‌گری و خشونت و تروریسم مسئولیتی فردی و کلی نیست و لیکن بخاطر شرایط اجتماعی که در بنیان‌های جامعه وجود دارد ایجاد می‌شوند، که دولتها با دخالت دادن آنها در عرصه‌های سیاسی راه را برای گسترش آنها هموار می‌کنند، در این مقاله با بررسی اثرات نابودگر افراطی‌‎گرائی در جامعه معتقد است که تفاوت میان اعتدال‌گرائی و افراط گرائی، تفاوت در درجه است نه تفاوت در نوع و دلیل، بنابراین شیوه فکر و منابع فکری این دو یکی است، همان‌گونه که در مسأله تکفیر در واقع رکن اساسی در بنیان گفتمان دینی در هر دو نوع معتدل و افراطی است که به صورت مساوی در هر دو آنها وجود دارد با این تفاوت که در گفتمان افراط گراها این موضوع علنی و آشکار است و در گفتمان اعتدال‌گراها مخفی و پوشیده است.

مقدمه:

فکر نورانی و عربی اسلام، خود را در مواجهه با نقدهای مفاهیم مختلف و تیرگی‌هایی که کنترل چشم‌انداز و برنامه‌های مردم را دربرگرفته، قرار می‌دهد و کارکردن برای بسیاری از تحرکات اصولی برای سرعت بخشیدن به قیام فوری برای جایگزین تاریخی اثر شکست‌های فکر دموکراسی لیبرالی عرفی است.
با توجه به این که اسلام اساس پروژه‌ی اولیه تمدن است، اما کیفیت طرح کردن اسلام در این زمان در واکنش به شکست جریان‌های دیگر مثل تلاش برای کسب سلطه استبدادی جوامع، انگیزه‌ای در ما ایجاد کرد تا مسیر این جنبش‌های اسلامی و فعالیت آن‌ها را اصلاح کنیم. از سوی دیگر در راستای راهنمایی و آگاه‌سازی این جنبش‌ها و روشنگری و در جهت هماهنگ شدن با تفاوت‌های اجتماعی و تمدنی و سیاسی و برای این که اسیر تعصب‌ها و کوتاه‌بینی در میراث و خودداری از توسعه و پیشرفت بر این کار دست زدیم. به ویژه آن که این جنبش‌ها موضعی منفی در قبال پیشرفت‌های اجتماعی و فکری جامعه عربی ما، اتخاذ می‌کنند، به طوری که در برابر هر چیزی موضع می‌گیرند و آن را به نام اسلام صورت می‌دهند.
برای حل پدیده افراطی‌گرای باید به جریان معتدل توجه داشته باشیم. این جریان خود را آگاه کننده معرفی می‌کند و به دین صحیح تمسک می‌کنند و می‌تواند در برابر خشونت و افراطی‌گرایی بایستد. سوالی که مطرح می‌شود این است که: زمینه‌های شناختی و پشتوانه‌های فکری که جریان وسط‌گرا اتخاذ می‌کند کدام است؟
جریان وسط‌گرا دارای زمینه‌های شناختی است و همان پشتوانه‌های اسلام‌گراهای افراطی را گرفته و به میراث، به عنوان اصل، رجوع می‌کند خواه حدیث باشد یا تفسیر؛ و بر همان روش استنباط و فهم تکیه می‌کند و با گروه‌های افراطی فقط در برخی تأویل‌ها و احادیث تلفیق شده، اختلاف دارند، سعی وسط‌گراها یا اعتدال‌گراها، برای ایستادگی در برابر افراط‌گراها، با شکست روبه روست و هیچ فایده‌ای ندارد، زیرا هر دو گروه، دارای مبانی فکری یکسانی هستند و منبعی واحد و شیوه فکری همانندی دارند و هر دو گروه در میراث و روایات همان دلیلی را اتخاذ می‌کند، که دیگری استفاده کرده است.
نقشه امپریالی آمریکایی جدید، ایجاد گروهِ اسلامی افراط‌گراست که، در غلو و تفکرات، موازی با چهار ضلع اسرائیلی، تلمودی، توراتی و یهودی است که به وسیله‌ی آن، صهیونیسم‌های علم‌گرا در اسرائیل و سازمان‌های عربی محافظه‌کار و همراه با آن‌ها از بین بروند یا ضعیف شوند.

تعریف افراطی‌گرایی و عناصر آن:

افراط‌گرایی به معنای خروج از امور عرفی و یا هر آن چه که مردم در جامعه‌ای و در دوره‌ای معین به آن عادت دارند، نیست، زیرا پیشرفت‌های جهان در همه حوزه‌های اجتماعی، علمی، فرهنگی و سیاسی همواره به نوعی صورت امری ناآشنا و غیر از آنچه که مردم به آن عادت داشته‌‎اند، بوده است. در واقع ادیان آسمانی، خروج از عرف و عادت مردم بوده است و مهم‌تر این که نگاه به افراطی‌گرایی به این کیفیت، خود نوعی افراطی‌گرایی و شیوه افراط‌گرایان است.
بنابراین تعریف افراطی‌گرایی به خروج از عرف و عادت، نوعی انجماد جوامع انسانی است، بلکه همان افراط‌گرایی است.
افراط‌گرایی بر اساس تعریف‌های علمی در دایره‌المعارف‌ها و علوم اجتماعی مترادف کلمه انگلیسی dogmatism است، به معنای جمود اعتقادی و بسته بودن فکری. این اساس تفکری است که گروه‌های افراطی نامیده می‌شوند.
افراط‌گرایی بدین معنا شیوه‌ای بسته از تفکر است، که تحمل پذیرش هرگونه باوری که مخالف با باورهای شخص یا گروه باشد ندارد. این نوع باور، بر ارکان زیر استوار است:
- باور همواره صحیح، مطلق و ابدی است؛
- صلاحیت همه زمان‌ها و مکان‌ها را دارد؛
- هیچ جایی برای بحث و بررسی ادله‌ای که آن را اثبات یا نفی می‌کند، نیست؛
- همه انواع شناخت‌‎ها از هیچ راهی جز این راه، قابل دست‌یابی نیستند؛
- برخورد با هرگونه باور متفاوت؛
- آمادگی برای برخورد خشونتی با اختلاف در نظریات و یا تفسیر؛
- تحمیل باور به دیگران با زور.
پژوهش‌های روان‌شناسی و روان‎‌پزشکی نشان می‌دهد روحیه افراد افراط‌گرا، بیمار است و ویژگی‌های مشترک فراوانی میان افراطی‌ها و بیماران روانی است، به ویژه بیماری که جنون ادواری نامیده می‌شود معمولاً در این افراطی‌ها توهماتی این چنین مشاهده می‌شود که نزد دیگران نیست و خود را بالاتر از همه می‌دانند. هرکدام از افراطی‌ها ممکن است فرمانده‌ای باشند که امر و نهی می‌کند و این توهم را دارند که همه مردم بر علیه او یا گروهش توطئه می‌کنند و به آن‌ها شک دارندو ممکن است او را به نابودی بکشانند و به همین دلیل آن‌ها را کافر می‌خواند که مستحق مجازات و نابودی هستند، بیماری روانی افراط‌گراها به صورت خاص در مواضع آن‌ها درباره‌ی زن‌ها آشکار می‌شود، آن‌ها همیشه این توهمات را دارند که زن در هر سنی و در هر جایگاهی (همسر یا دختر یا خواهر یا مادر) فریب‌دهنده‌ی مرد است و همیشه توهمات حیوانی و شهوانی مرد در برابر زن وجود دارد، و همواره شک در ذات و در غیر آن دارند و این به این دلیل است که امکان جدایی ذات و غیر آن، وجود ندارد.
بنابراین افراط‌گرایی پدیده‌ای بیمارگونه به تمام معنا در مراتب سه گانه روانی است: مرتبه عقلی یا عرفی، مرتبه عاطفی یا وجدانی و مرتبه سلوکی.
در مرتبه عقلی این بیماری با از بین رفتن توانایی بر تأمل، تفکر و استفاده از مغز و نوآوری شناخته می‌شود. در مرتبه وجدانی یا عاطفی، افراط‌گرا به واکنش‌های وجدانی و هیجانات شدید شناخته می‌شود، نفرت مطلق از مخالفشان و یا همه انسانها به صورت کلی، از جمله ذات، این نفرت نابودگر و بدون خشم منفجر می‌شود و هر آن‌چه در اطرافش است، از بین می‌برد و در مرتبه سلوکی نیز واکنش‌های بدون تعقل به خشونت می‌انجامد.
آن‌ها سیاست‌مداران افراطی هستند، تفکرات و گرایش‌هایی دارند که بحث و گفت و گو را نپذیرفته و نظریات دیگران را قبول نمی‌کنند و از هر که دارای نظری باشد، تنفر دارند. آموزگارانشان هم افراطی‌اند، و همه شاگردانشان نظر و شناخت دیگری را نمی‌پذیرند و گفت و گو را قبول نمی‌کنند.
اصحاب رسانه افراطی‌اند، و برداشت‌ها و تفکرات خود را بر توده‌ها و عموم مردم تحمیل می‌کنند. دولتی‌های افراطی، تفسیرات کورکورانه و خشک را از لایحه‌ها و قوانین برمی‌گزینند. در خانواده هم زمانی افراط‌گرایی پیش می‌آید که پدر، شوهر، مادر و یا همسر، نظر، خواسته‌ها و تصمیماتشان را بر بقیه افراد خانواده تحمیل می‌کنند.

شرایط اقتصادی اجتماعی رشد پدیده افراط‌گرایی:

همه سازمان‌های اجتماعی ما در چهل سال گذشته در معرض خطر سنگینی قرار گرفت و این پس از آن بود که جهان عرب شاهد تحولات کلی در گرایش‌ها بود؛ که شامل سطح داخلی و خارجی می‌شد و «اقتصاد باز» نامیده می‌شد. مهم‌ترین موضوعی که در این مدت در کشورهایی عربی پدیدار شد، قدرت یافتن و سیطره دولت مرکزی بود و منظور ما از آن، قدرت بر ایجاد امنیت نیست، بلکه کنترل همه امور مرتبط و سازنده در تصمیم‌گیری‌های سیاسی، اقتصادی، رسانه‌ای و غیره است.
از لحاظ اقتصادی: تقدیس وابستگی اقتصادی به سرمایه‌‌داری غرب و حمایت و استمرار آن و قراردادن کلیدهای اقتصاد همه کشورهای عربی در دست این قدرت‌ها، به طوری که هر موقع این اقتصاد منافع آن‌ها را تهدید کند و یا تصمیمات ملی عربی با منافعشان در تعارض بود، آن را نابود سازند. (بخش‌های پیشرو در اقتصاد مانند: وام‌ها، کمک‌های مالی و اسلحه...)

از لحاظ سیاسی:

مقید کردن قدرت ذاتی عربی در تصمیم‌گیری‌ها در حوزه سیاست خارجی که با منافع این قدرت‌ها تعارض دارد، و تضعیف تصمیمات سیاست داخلی که قدرت ملی را افزایش دهد و می‌تواند با سیاست‌های اقتصادی مرتبط با خارج مخالف کند.

از لحاظ فرهنگی:

تحریف آگاهی شهروندان در شناخت مسائل سرنوشت‌ساز و شناخت دشمنان واقعی و از بین بردن همه ارزش‌های ملی وطنی و مثبت نزد آن‌ها و تزریق تفکرات و ارزش‌های غرب‌گرای سرمایه‌داری در آن‌ها و دورکردن آن‌ها از واقعیت خودشان؛ به این معنا که شخصیت عربی آن‌ها دگرگون شده و از یک بازیگر مثبت به بازیگر منفی و مطیع تبدیل شوند.

از لحاظ اجتماعی:

از بین بردن ارتباطات و مؤسسات اجتماعی و تبدیل افراد به تکه‌های جدا، که در دنیای خودشان زندگی می‌کنند. و شعله‌ور کردن تعصبات دینی، مذهبی و منطقه‌ای، به طوری که درگیری به مبارزه میان افراد جامعه و گروه‌هایش باشد، به جای این که مبارزه علیه دشمن واحد مشترک برای منافع والای ملی صورت گیرد.
این اهداف خصمانه‌ای بود که مستندات دلالت می‌کند که قدرت‎‌های امپریالی در جوامع عربی مشغول آن هستند. و در پرتو آن بحث گروه‌های دینی افراطی و تفکر افراطی را به طور کلی بنا نهادند.
افراطی‌گرایی نتیجه شرایط اقتصادی و اجتماعی است، که اقتصاد باز آن را آفرید و این بخشی از نقشه امپریالیستی صهیونیستی است که قدرت‌های منطقه‌ای و محلی با آن همکاری کرده، تا یکپارچگی جامعه را هدف قرار داده و جامعه را تقسیم کنند و بزرگ‌نمایی عقب‌ماندگی‌شان به دلیل تبعیت از نواحی دیگری است که از آن غافل بوده‌اند.
افراطی‌گری، خشونت و تروریسم مسئولیتی فردی و کلی نیست، اما به سبب شرایط اجتماعی که در بنیان‌های جامعه وجود دارد ایجاد می‌شوند. و هنگامی که این بنیان با نقص مواجه می‌شود این نقصان در مغزها و روحیه افراد با حالت‌های مختلف آشکار می‌شود و به نقصانی دچار می‌شود که به صورت افراطی‌گری و خشونت درمی‌آید.

زمینه‌های سیاسی

عدم وجود برنامه‌های ملی به طوری که اهداف استراتژیک ملی محقق نشود.
- رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال ملی؛
- مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی و آزادسازی فلسطین و سرزمین‌های عربی اشغال شده پس از سال 1967م؛
- محقق کردن امید به اتحاد عربی یا حداقل همبستگی عربی؛
- محقق کردن رشد اقتصادی و اجتماعی با توجه به تولید ملی و رهایی از بازار سرمایه‌داری جهانی؛
- ایجاد عدالت اجتماعی و از بین بردن اختلاف طبقاتی.
این همان چیزی است که زمینه رشد و پناه‌گاه این گروه‌ها و جریانات فکری است و فضای خالی را در کشورهای عربی پیدا کرد، به ویژه پس از آن که هیچ برنامه انقلابی استقلالی و یا موضوعی که مردم اطراف آن جمع شوند و برایش تلاش کنند وجود نداشت. و هنگامی که برای مردم چاره‌ای برای مشکلات شخصی‌شان، جز نیایش و دعا با خداوند نمی‌دیدند، برای گروه‌های اسلام‌گرا بسیار آسان بود که جمعی از جوانان را جمع‌آوری و جذب کند و آن‌ها را تبدیل به وسیله‌ای برای خشونت و تخریب کنند.

بهره‌برداری رسمی از گروه‌های اسلام‌گرا؛

یکی از مهم‌ترین عوامل سیاسی در انتشار گروه‌های افراطی اسلام‌گرا و قدرت یافتن آن‎‌ها، بهره‌برداری سیاسی از جانب دولت‌هاست. انور سادات از این موضوع برای برخورد و ضربه زدن به مراکز قدرت‌ها و گرایش‌های ناصری و مارکسیستی و پیش‌رو استفاده کرد. گروه‌هایی که از آزادی بیان برخوردار و تجمعات برگزار می‌کردند و این فعالیت‌ها و تجمعات را حتی پیش از تأسیس منبرها و احزاب سیاسی شروع کرده بودند. برخی از این جریان‌ها، کمک‌های مستقیم و حتی تسلیحاتی، برای برخورد با دیگر گروه‌ها دریافت می‌کردند، همان‌گونه که در منیا و اسیوط اتفاق افتاد. این گروه‌ها به نقش‌آفرینی و فعالیت مؤثر در دانشگاه‌ها و مؤسسات و مدرسه‌ها تشویق شدند، به طوری که به آنان اجازه داده شد که در تشکل‌های دانشجویی نفوذ کرده و تشکل‌های دانشجویی را کنترل کنند و امتداد این تأثیرگذاری بر مجموعه اساتید و مدرسان در دانشگاه مصر ادامه دارد.

پشتوانه مذهبی مقابله با گروه‌های اسلام‌گرا:

رشد گروه‌های اسلام‌گرا، نشان‌گر اهداف سیاسی است که بخش زیادی از آن، دینیِ محض است و مقابله حکومت با آن ناشی از زمینه‌سازی سیاسی نیست، بلکه نشأت گرفته از زمینه‌ای دینی است؛ در این حالت حکومت نزد جوانان عنوان رسمی به خود می‌گیرد و متفکران افراطی دارای عنوان مردمی می‌شوند و حکومت به قدرت و ستم شناخته می‌شود و این گروه‌ها، به مظلومیت و درمانده در افکار، معروف می‌شوند و این که باید جوانان با گروه مردمی و ضعیف همراه شوند، نه با جانب رسمی و قوی‌تر به نام دولت، به ویژه این که هر گفتگویی که صورت گرفت در زمینه حکومت و در سرزمین‌های دولتی رسمی انجام شده است.
به همین ترتیب هر کدام از نظام‌های تربیتی، فرهنگی و رسانه‌ای و هم‌چنین نظام خانواده، زمینه‌ای حاصل‌خیز برای رشد پدیده افراط‌گرایی دارد. تحلیل خود را با بررسی عوامل به هم پیوسته‌ای که سبب رشد این گروه‌های اسلام‌گرا شده است، به صورت ذیل خلاصه می‌کنیم:
- وجود قدرت‌های خارجی تأثیرگذار به صورت مستقیم و غیرمستقیم بر روند جامعه عربی و در همان زمان حمایت از افراط‌گرایی مذهبی و هم‌پیمان شدن با آن‌‌ها به صورت آشکار و پنهان (سازمان القاعده- سازمان داعش)؛
- تشویق و دعوت رسمی جریانات مذهبی و سازمان‌های آنان از جانب حکومت، برای مقابله با قدرت‌های سیاسی که دارای تضاد در اهداف با ایشان هستند.
- وجود قدرت‌ها و یا گروه‌های اقتصادی اجتماعی داخلی که از این جریانات افراطی، پشتیبانی و حمایت مالی می‌کنند.
- وجود اهداف سیاسی، در پشت پرده اهداف آشکار و مذهبی اعلام شده به وسیله‌ی این گروه‌ها و به کار بردن خشونت برای رسیدن به این اهداف؛
- بدتر شدن اوضاع اقتصادی و فرهنگی و درد و رنج عمومی؛
- رواج ارزش‌های فاسد؛
-نیاز به برنامه‌ی ملی یا هدف کلی که نشان‌گر و امیدی برای آینده‌ای بهتر برای مردم باشد؛
- دعوت از جوانان، گروه‌ها و طبقات بالا و متوسط و ایجاد جنب و جوش در آن‌ها و استخدامشان به وسیله‌ی فرماندهان؛ جوانان به دلیل افزایش سختی و ناامیدی به سبب مصرف کننده بودن، و فساد رایج و افزایش اختلاف طبقاتی به این گروه‌ها گرایش پیدا می‌کنند؛
- به طور کلی نظام آموزشی و رسانه‌ها و سازمان‌های سیاسی تشویق کننده افراط‌گرایی هستند و افراط‌گرایی مذهبی از آن نشأت می‌گیرد. افراط‌گرایی مردم را به بکارگیری عقل و نقد و نوآوری دعوت نمی‌کند، بلکه تفکر منفی را رواج داده و هیچ نقدی را نمی‌پذیرد و هر نظر دیگر را محکوم می‌کند و با آن مقابله می‌کند. (پدر و مادر، معلمان، مسئولان، ...)
- تشویق رسانه‌ای بحث افراط‌گرایی مذهبی و همدردی با ایشان، زیرا ارائه رسانه‌ای، دینی و رسمی است و در مقابل، افراط‌گراها، افرادی مردمی به نظر می‌رسند.

آثار اجتماعی افراط‌گرایی و اثرات آن بر امنیت ملی

افراط‌گرایی حالتی از انجماد فکری، بسته بودن عقلی، غیرفعال کردن ظرفیت‌های ذهنی از خلاقیت و نوآوری و پیداکردن راه حل مشکلات متغیر در دنیای سریع التغییر است. این وضعیت تهدید به حساب می‌آید، ولی نه برای پیشرفت جامعه، بلکه برای استمرار جامعه افراط گرایی در آن واحد، نتیجه‌ای از عقب‌ماندگی و رکودی است که برای ملت‌های عربی خواسته‌اند (و آن در طول تاریخ به وسیله‌ی قدرت‌های اجنبی مورد هدف قرار گرفته است که مهم‌ترین آن‌ها در حال حاضر امپریالیسم جهانی و صهیونیسم است). بنابراین ایجاد استراتژی کلی برای رشد اقتصادی اجتماعی که با تکیه بر خود به هر میزان که امکان دارد و بهره‌برداری از کلیه منابع انسانی و مادی جامعه و ایجاد برنامه توسعه فرهنگی که به وسیله‌ی مردم اجرا شده باشد در جامعه لازم است و شناخت عناصر افراط‌گرایی و مقابله با آن نقش فراوانی در این توسعه و رشد فرهنگی دارد.
اثرات نابودگر افراط‌گرایی در جامعه در امور زیر خلاصه می‌شود:
- از بین رفتن تولید، به این دلیل که مهم‌ترین رکن در تولید انسان کارگر است، که پیشرفت و تولید آن متوقف بر پیشرفت عقلی است؛ به طوری که قادر بر خلاقیت و نوآوری باشد، پس اگر در بند تفکرات منجمد و خشک و ناتوان از به کارگیری عقل باشد، در نهایت به روش‌های قدیمی در تولید دست می‌زنند و همین‌طور در همه فرآیندهای تولیدی این چنین خواهند بود؛
- افراط‎‌گرایی مذهبی همواره دلتنگ گذشته و دارای میل به گذشته می‌باشد، یعنی همواره حالت برگشت‌پذیر دارد و از بهترین شرایط و اوضاع سابق حفاظت می‌کند و این حالت در نهایت به اوضاع و شرایط منسوخ منجر می‌شود که هماهنگ با پیشرفت دوره‌های زمانی نیست؛
- افراط گرایی همواره با تعصب کورکورانه و خشونت همراه بوده است که منجر به زنجیره‌ای از تعصبات و خشونت‌ها در برابر هم می‌شود که در نهایت به درگیری‌هایی نابودکننده در داخل جامعه ختم می‌شود (فتنه مذهبی میان مسلمانان و مسیحیان و فتنه میان شیعیان و اهل تسنن و درگیری‌های در میان مذاهب دیگر ...)؛
- افراط‌گرایی همیشه همراه با نابودی فرهنگی، فکری، علمی و هنری بوده است و انسان را به دلیل این که موجودی خلاق است، می‌کشد؛
- افراط‌گرایی همه ظرفیت‌های انسانی را نابود می‌کند و آن‌ها را در جهت درگیری‌ها و دشمنی‌ها به کار می‌گیرد و مانع تکامل جامعه می‌شود؛ هم‌چنین افراط‌گرایی مذهبی نیمی از جامعه (زنان) را از بین می‌برد.
- هنگامی که افراط‌گرایی طغیان می‌کند، جامعه توانایی تفکر و پیشرفت و ایجاد راه حل برای مشکلاتش را از دست می‌دهد و دنباله‌رو دیگران خواهد بود و استقلال و امور سرنوشت‌ساز آینده را نابود می‌کند؛

گفتمان دینی میان اعتدال‌گرایی و افراط‌گرایی:

با لحاظ عدم اختلاف و جدایی رسانه‌ای موجود میان این دو گروه، آیا تفاوتی میان این دو گفتمان وجود دارد؟
در واقع تفاوت میان این دو الگو از گفتمان، تفاوت در درجه است، تفاوت در نوع و دلیل؛ به همین دلیل پژوهش‌گر اختلاف و تفاوتی از جهت شیوه فکری و منابع، میان این دو پیدا نمی‌کند و این انطباق ناشی از یکسان بودن ارکان اساسی الگوهای گفتمان در بنیان گفتمان دینی به صورت کلی است.
ممکن است الگوهای گفتمان کاملاً از حیث شیوه‌های فکری و منابعی که بر آن تکیه کرده و روش‌هایی که در شناخت مفاهیم از آن استفاده و دیگران را با آن برهان‌ها قاطع کرده‌اند متفاوت باشد ولی مرکز اجتماع مشترکی میان این دو وجود دارد، که می‌توان آن را لحاظ و بررسی کرد، به ویژه اگر متوقف بر مکانیزم ذهنی و عقلی باشد که در بیشتر شیوه‌های این گفتمان وجود دارد و این همان روش‌های کشف شده میزان ایدئولوژی این گفتمان است و همان سطحی است که از سویی میان اعتدال‌گرایی و افراط‌گرایی جمع می‌کند و از طرف دیگر میان فقیهان و سخنرانان جمع کننده است. این شیوه‌ها به صورت اجمالی عبارتند از:
- وحدت میان عقل و مذهب و از بین بردن فاصله میان ذات و موضوع؛
- تفسیر ظواهر، به این صورت که همه آن‌ها به مبدأ اول برگردانده شود و ظواهر اجتماعی و طبیعی با هم برابر باشند؛
- تکیه بر روش سلف، گذشتگان و یا میراث متون.
- یقین عقلی و روش‌های فکری یقین‌آور و دور کردن هرگونه تفکرات غلط، مگر آن که در فروع و تفاصیل باشند و ارتباطی با اساس و اصول نداشته باشند؛
- فراموشی بُعد تاریخی و افسوس نخوردن بر آن
تکفیر به منزله رکن اساسی در بنیان گفتمان دینی در هر دو نوع معتدل و افراطی است که به صورت مساوی در آن‌ها وجود دارد، با این تفاوت که در گفتمان افراط‌گراها این موضوع آشکار است و در گفتمان اعتدال‌گراها پوشیده است.
اگر تکفیر جزوی از بنیان تفکر دینی به طور کلی است، پس می‌تواند بخشی از ایدئولوژی دولت قرار گیرد، خواه در توجیه گرایش‌های اقتصادی و اجتماعی‌اش، خواه در مقابله با دشمنان مخالف. و بعید نیست که به عنوان وسیله‌ای نزد رؤسای کشورهای عربی استفاده شود و به صورت ایدئولوژی وسیعی در سخنرانی‌ها و صحبت‌ها علیه دشمنان سیاسی استفاده شود، بدون آن که توجهی به گرایش‌ها و وابستگی‌های آنان داشته باشند.
جوانان قربانی واقعی هستند، در برخی اتفاقات جلاد به نظر می‌رسند، ولی جلاد واقعی کسانی هستند که مغز این‌ها را از طریق رسانه‌ها با هر تفکراتی که می‌خواستند پر کردند و شلاق‌ها را به دست این‌ها سپردند. عدم دقت علمی در جایی روشن می‌شود که تفکر این گروه‌ها را امتداد طبیعی و استمرار از گذشته می‌دانند و نتیجه مستقیم برخی گرایش‌های تاریخ دانسته به ویژه میراث مکتب حنبلی همان‌طور که به کتاب‌های ابن تیمیه و ابن قیم به صورت خاص حمله کردند. این تصور نوعی عدم توجه به اسباب مستقیم و نزدیک و علت‌های بعیده غیرمستقیم است. تفکر این گروه‌ها و تفکرات آن مکتب با واسطه‌ای به آن‌ها می‌رسید و قطعاً این واسطه بی‌تقصیر نیست، زیرا او دوباره تفکر و میراث گذشته را از طریق ایدئولوژی خاص زنده می‌کند و این منبع تأثیرپذیری گفتمان این گروه‌هاست. اختلاف میان اعتدال‌گراها و افراط‌گراها، اختلاف در حاشیه است و در اصول، اختلافی ندارند، بلکه اختلاف در محل اجرای این مبانی است، نه خود مبانی.

نبود ایدئولوژی و افزایش تندروی دینی

دهه هفتاد میلادی، دهه نبود ایدئولوژی و افزایش تندروی دینی می‌باشد، در این مرحله شاهد جنبش‌های انقلابی و مارکسیستی پس از جریان‌های اصلاحی، لیبرالی و سلفی جدید هستیم و جنبش‌های دینی پدید آمده در این مدت، نتوانستند به عنوان بدل محسوب شوند، بلکه به عنوان یک عکس‌العمل بر مبنای پر کردن فراغ منطقه گذشته مقولات دینی در عصر انحطاط که باعث سقوط خلافت عباسی به دست سلجوقیان و آل بویه شد، به حساب می‌آید. که این برنامه چیزی مابین تحول دین به لاهوت و تحول فقها به کاهنان بر مبنای منطق مشروعیت فتوا بنا بر مصادر شریعت، می‌باشد. و این شبیه اوضاع تاریخی کلیسای کاتولیک در قرن چهاردهم میلادی و قبل از انقلاب پروتستان‌ها و رویکرد کامل به دینی که مخالف عقلانیت و تمدن است که به نام بازگشت به اصول و دوری از فرهنگ غربی و اروپایی بود، می‌باشد.

فقهای جریان‌های تنظیم شده و سرکوب مرجعیت اصلی

فقهای حکومتی در تبعیت از حکومت و فکر دینی، شباهت‌های بسیاری با اصولیین دارند، ولی فقهای حکومتی خطیرتر از اصول‌گرایان به حساب می‌آیند، تسلط آن به دستگاه‌های نظارتی تأثیر بیشتری دارد و به صورت رسمی مانع از هرگونه انتشار کتاب‌های جدید درباره‌ی سرکوب و انتقاد فکر تندروی اصولی و جلوگیری از هرگونه نظام فکری جدید می‌شوند، که تمامی این اعمال از خط دفاع اول اصولی و اصول‌گرایان می‌دانند.
مشکل دیگر نظام‌های حکومتی این است که فقهای تابع خود را، مرجعیت رسمی دین می‌دانند و خود را موظف به حمایت از آن‌ها و گوش‌سپاری به نظرات و دستورهای ایشان می‌داند و این باعث رشد فکری اصولی تندرو می‌شود.

حاکمیت:

مسلمانان در عصر وحی به این آگاهی رسیده بودند که راه‌هایی برای فعالیت در نصوص و فعالیت عقل و تجربه وجود دارد که نص در آن‌ها راه ندارد و این آگاهی در تجمعات و افراد باقی بود و وضوح آن در عقل و باطن، باعث اختلافات خونینی شد که مسلمانان آن را اختلاف در مصالح دینی و نه عقایدی می‌دانستند. ولی امویان و خوارج عکس آن چه خطاب دینی معاصر ترویج می‌کرد، مفهوم حاکمیت را مطرح کردند، و تجلی آن، زمانی بود که معاویه به گفتار عمرو عاص عمل کرد و به سربازانش دستور داد، تا قرآن‌ها را بر سر نیزه قرار داده و ادعای حکم به کتاب خداوند کنند و این شروعی بود برای سرکوب، تحریف و در ضلالت قرار دادن آگاهی و علم. نظام اموی نیاز به یک شرعیت داشت تا مثل هر نظام سیاسی بر آن بنا شود، این اسلوب اموی الگویی شد برای تمامی حکومت‌های غیرشرعی تا در خطاب‌های دینی تابع خود، از آن استفاده کنند که در تاریخ جنبش اسلامی غیرمشروع مشهود است.
نظام اموی برای تثبیت شرعیت بر اساس دین به مقوله‌ی جبر پناه برد که هر آن چه در جهان واقع می‌شود از جمله: افعال انسان، از طرف خداوند و اراده‌ی اوست؛ این نظام فکری همگام با فکر اشعری تا جایی پیش رفت که قانون سببیت را زیر سئوال برد، هم چنان که تفکر و اندیشه اشعری سعی کرد تا در چارچوب فعل انسانی نسبتی بین فاعل و فعل برقرار کند که اسم آن را کسب گذاشته بود که تمامی اعمال را به خدا نسبت می‌داد ابوحامد غزالی در پاسخ به فلاسفه می‌گوید «فاعل حقیقی تمامی جزئیات دنیا خداوند است و این معنای خلق فعل است.» (2)
دعوت اسلام که در اصل دعوت برای تفکر و عمل در رفتار و سلوک اجتماعی بود، که نقیض جهل و ظلم به حساب می‌آیند که در فضای عربی آن زمان نقش مهمی داشتند، از ابتدای نزول وحی، خطاب دینی در تاریخ فرهنگ اسلامی با تمام شاخه‌ها و دیدگاه‌های مختلف تأکید داشت تا هرگونه تعارضی که ممکن بود با حکم واقع بین وحی و عقل صورت گیرد، منتفی سازد و تقریباً همه به این اتفاق رسیدند که نقل با عقل اثبات می‌گردد و برعکس جایز نمی‌باشد. عکس اساس قبول وحی است و اختلاف در بعد از این مرحله است که آیا عقل از نقش خود در اثبات نقل دست می‌کشد یا به فعالیت خود در فهم و تأویل نصوص ادامه می‌دهد که این اختلاف به عنوان یک اختلاف نظری باقی می‌ماند.
خطاب دینی تکیه بر اثبات نظریه (موافقت صریح معقول برای صحیح منقول) داشت همان‌گونه که ابن تیمیه یکی از کتاب‌هایش را به این عنوان نام‌گذاری کرد، وی از فقهای سنی سلفی به حساب می‌آمد، علمای اصول نیز در این امر سهم داشتند، به این شکل که با تعریف برخی مقدمات مهم، مانند: قیاس و مراعات اهداف و مصالح مرسله در چارچوب فعالیت عقل انسانی درباره‌ی فهم نصوص و تأویل آن‌ها نقش مهمی ایفا کردند.
فرهنگ عربی اسلامی تا وقتی که عقل نقش اساسی در آن داشت و جامعه بر اساس تعدد نظرات و آزادی اندیشه بود زنده و بانشاط بود، اما به دلیل عوامل اجتماعی و سیاسی، این نشاط فرهنگی ادامه پیدا نکرد.
اولین قدمی که در راه کنار زدن عقل به خاطر نص برداشته شد، واقعه قرآن به نیزه کردن و دعوت به تحکیم خداوند از جانب امویان بود که در جنگ صفین رخ داد.
بی‌شک این یک فریب ایدئولوژیک بود که توانست به اسم نص، لشکر دشمن را درهم شکند و بین آن‌ها اختلاف بیندازد، که پایان آن، به سود امویان به پایان رسید.
دسیسه تحکیم از محتوای ایدئولوژیک هنگامی پرده برمی‌دارد که می‌بینیم که نبرد را از چارچوب سیاسی اجتماعی به چارچوب دین و نصوص منتقل کرد. امام علی (علیه السلام) به این مسئله آگاه بود و به یاران خود فرمود: ای بندگان خدا! برای رسیدن به حق و راستی، با دشمن خود بجنگید. به راستی معاویه و عمر و عاص (اسامی دیگر نیز نام برد) از یاوران دین و قرآن نیستند من از شما به آن‌ها آگاه‌ترم، آنان بدترین مردان هستند، بدانید آن چه برای شما برافراشته‌اند چیزی جز نیرنگ و دروغ نیست.
(قبول تحکیم در صفین به وسیله‌ی امام علی (علیه السلام) و قبول آتش بس با عراق، به وسیله‌ی امام خمینی، بدون تأویل نصوص، دلالت بر آگاهی و بصیرت تاریخی و به دام نیفتادن در تله شیاطین در توقف حرکت تاریخ است.)
هنگامی که نبرد اجتماعی سیاسی از چارچوب واقعیت به چارچوب نصوص منتقل می‌شود، عقل به تبعیت از نصوص تمایل پیدا کرده، و تمام اهتمامش در استفاده از نص برای توجیه و ایدئولوژی واقعیت کنونی صرف می‌شود.
اگر اندیشه تحکیم نصوص باعث نابودی استقلال عقل باشد، [روش اشتباهی است] و این همان چیزیست که در تاریخ فرهنگ عربی و اسلامی به صورت تدریجی واقع شد، تا جایی که اعتزال بعد از زمان مأمون نابود شد و با عقل فلسفی نیز همین‌طور رفتار شد و آن را دایره‌هایی تنگ محاصره کرده و سپس ابوحامد غزالی ضربه کشنده به عقل زد.
دوره غزالی و خطاباتش دوره‌ی ضعف سیاسی و تفکیک اجتماعی بود و تسلط نظامیان بر امور دولت؛ این همان دوره‌ایست که در آن بغداد سقوط کرد، که در اصل چارچوب الگویی دولت اسلامی نابود شد.
ضربه غزالی به عقل همان‌طور که اشاره شد از زاویه تفکیک رابطه بین اسباب و نتایج یا بین علل و معلولات بود تا جایی که فقها از سلاطین درخواست عداوت با فلاسفه کردند. حدود 100 سال پس از مرگ غزالی، هرکس فلسفه می‌آموخت، دشمن به حساب می‌آمد، زیرا فلسفه را اساس سفاهت، انحلال و ضلالت می‌دانستند، که نهایتش تبدیل به یک زندیق می‌شود و هرکس فلسفه کار کند، چشمانش زیبایی‌های شریعت، را نمی‌تواند ببیند و هرکس به فلسفه متلبس شود شیطان بر او مسلط خواهد شد. پس بر سلطان واجب است تا مسلمانان را از شر آنان رهایی داده و آن‌ها را تبعید کند و برکسی که اعتقاد به فلسفه دارد مخیر به شمشیر و اسلام کند، تا این آتش شرارت را خاموش و آثارش را محو کند.
خطاب سلفی، در تعارض با اسلام این طور به پایان می‌رسد که با مهم‌ترین اساس آن، یعنی عقل تعارض پیدا می‌کند و این طور می‌نمایاند که عقل را تثبیت می‌کند، اما واقعیت این است که ریشه عقل را از اساس می‌زند، بازگشت به برنامه اسلام امکان‌پذیر نیست، مگر با اعاده پایه‌گذاری عقل در فکر و فرهنگ و این برخلاف خطاب دینی معاصر است که ندای تحکیم نصوص گذشتگان (امویان) که نتایج منطقی آن را در واقع اسلامی می‌بینیم سرمی‌دهند. اگر انقلاب اروپای امروزی قیامش بر اساس عقل بود و بر نصوص احتکار شده به وسیله‌‎ی کلیسا غلبه می‌کرد طبیعی است که ببینیم عقلانیت فرهنگ اسلامی- همان عقلانیتی که محاصره شد تا این که سرکوب شد- سند توجیهاتش باشد. از این رو مفهوم جاهلیت در خطاب دینی معاصر این گونه تفسیر می‌شود که شامل تمامی شاخه‌های تکفیر عقلی در فرهنگ عربی و اسلامی یا در فرهنگ اروپا به طور مساوی می‌شود.
هجوم بر تکفیر عقلی و رد اختلاف و نظرات مختلف در گذشته و اکنون، یکی از پایه‌های مفهوم حاکمیت است. پایه دوم و خطیرترین آن، قرار دادن «انسانی» در مقابل «الهی»، و مقارنه و مقایسه بین نظام الهی و نظام بشری است، که این مقارنه باعث می‌شود تلاش‌های انسانی از بین برود. (3)
همه تجربه‌های بشر دایرمدار یک حلقه خالی هستند و داخل این حلقه خارج از تصور و تجربه بشری که با جهل نقص و ضعف همراه است، می‌باشد.
این حالت جدایی بین «الهی» و «انسانی» از یک حقیقت مهم غافل است و آن طبیعت وحی الهی نازل شده است که حلقه متصل کننده الهی و انسانی می‌باشد؛ به عبارت دیگر وقتی خطاب الهی با تمام علم کمال و قدرت و حکمت، با لغت انسانی قابل فهم است، عقل انسانی هم با جهل، نقص و ضعفش آن را تفسیر می‌کند، ولی خطاب و رویکرد دینی آن را نادیده می‌گیرد و خط مشی سلفی اشعری همراه با ایدئولوژی نفی و ترغیب انسان در واقع تلاش دارد به سلطه دست یابد.
نظام اسلامی نظامی است که قائم بر الوهیت خداوند است که متمثل در حاکمیت می‌باشد و برنامه‌اش برای تمام تفاصیل زندگی انسان است و آن را تنظیم می‌کند. عدم فرمان‌برداری از حاکمیت رب‌العالمین با توجه به این که مهم‌ترین ویژگی خداوند می‌باشد، سرپیچی انسان در عبودیت خداوند محسوب می‌شود. از نظر خطاب و رویکرد دینی، اسلام برای آزادکردن انسان آمده است، ولی فهم ربوبیت خداوند به معنای انقلابی، که شامل حاکمیت بشری به تمام انواع و اشکالش نیز باشد، به شکلی مرادف الوهیت است، زیرا در این صورت مصدر هر حکمی انسان است و باعث می‌شود که مردم بر یکدیگر حکومت کرده و خداوند در این بین جایی نداشته باشد.
اسلام با عقیده‌ی توحید، برای آزادی عقل بشریت از افسانه‌ها و اوهام آمده است، تا آزادی در فعالیتهای فکری و واقعیت‌های طبیعی و اجتماعی به صورت مساوی باشد. به اضافه؛ عقیده‌ی توحید، برای ایجاد مسالمت بین قبائل بر پایه‌ی عدل و مساوات می‌باشد. تا زمانیکه اسلام روشی دارد که همه ابعاد زندگی انسان را پوشش می‌‎دهد، بر مسلمانان، لازم است مستقل باشند، و با آموزه‌های اسلام در زندگیشان وفق پیدا کنند.

نتایج معکوس مفاهیم حاکمیت:

مفهوم حاکمیت در گفتمان دینی معاصر، به اختصاص درآوردن بیشترین مقررات اجتماعی سیاسی منتهی می‌شود، بلکه مفهوم حاکمیت به دعوت به خود توسط حاکمان تبدیل شده است. و مورد توجه بعضی از سیاست‌مداران و فرصت‌طلبان در جهان عربی و اسلامی می‌باشد. اگر دیکتاتوری، مظهر سیاسی آشکار در جهان امروز است، پس گفتمان دینی باعث تأیید این مفهوم حاکمیت و به صورت مستقیم تأییدی بر این نشانه است، و تأیید هر آنچه پشت پرده‌ی این اوضاع است می‌باشد.
اختلاف بین اخوان و نظام یولیو نیز در دهه‌ی شصت اخلاقی حول حکومت بود، و اخوان کمتر از سیطره کاملشان به اسم اسلام و تحقق حاکمیت خداوند بر تمام جامعه، را قبول نمی‌کردند. حاکمیت به صورت انفرادی و فردی اساس اختلاف بود و این همان تعریف حکومت صدام و امثال اوست.
گفتمان دینی طرح را ارائه داد که در دهه‌ی شصت، پوششی و ایدئولوژیک برای تغییر دهه‌ی هفتاد باشد، و تا الان این کار را انجام می‌دهد با وجود بی‌نظمی‌ها و صدمه‌های امنیتی که نظام سیاسی ما باعث احتکار سلطه‌ی حاکم می‌شود، و تفسیر و درک این حاکمیت، تفسیر متفاوتی از گفتمان دینی است و این همان چیزیست که صدام از آن سقوط کرد. هماهنگی بین گفتمان سیاسی و دینی، موافقتی اصیل است، اما اختلاف‌شان اختلافی ثانویست، که هر کدامشان بر مفهومی جداگانه تکیه دارند.
این حاکمیت شامل همه‌ی گفتمان‌های سیاسی و دینی به طور مساوی است ولی به گفتمان خاص سیاسی منتقل می‌‎شود، تا پایه ایدئولوژیکی به سوی قدرت حاکمیت باشد؛ در واقع این تفکر در دولتهایی است که مردم خود را به غل و زنجیر کشیده و بهترین دلیل بر این نظام سیاسی ما آمریکاست که 99 درصد از برگه‌های درگیری عربی اسرایئلی را در دست دارد و این نسبت در دهه‌ی هشتاد به احتکار کامل رسید و قدرت محلی آن یک درصد را از بین بردند.
درگیری‌ها یا تنش‌هایی که بین نظام سیاسی و مؤسسات آن و بین جناح‌ها و جریان‌های دینی که می‌بینیم، یک درگیری ایدئولوژیک حول افکار و مفاهیم و عقاید نیست، بلکه درگیری حول نقش حاکمی در شئون جامعه است و حول آن کس که حاکمیت را به این اسم فرامی‌خواند و از سلاحش به عنوان سپر استفاده می‌کند. و درگیری‌های شدیدی بین قدرت‌های سیاسی فکری نزدیک به هم برای سلطه، سیطره و حکومت اتفاق می‌افتد.
اگر هدف گفتمان دینی، از مفهوم حاکمیت، تحکیم بشر و دور کردن آن‌ها از یکدیگر بود، پس این مفهوم به حد مساوی و تطبیقی بر سیطره‌ی گروهی از بشر منتهی می‌شود، که حق درک و شرح و تفسیر را برای خود احتکار کرده‌اند. و فقط خود را ناقلان کلام خداوند می‌دانند.
اگر ممکن است که در برابر حاکمیت بشر مقاومت و مبارزه کرد و با سبک‌های گوناگون انسانی تغییرش داد، پس مبارزه‌ی ضد حاکمیت فقها سبب کفر، الحاد و ارتداد و ضد حکم خداوند می‌شود. و این چنین مفهوم به صورت سلاحی خطرناک درمی‌آید که بشر را عاری از هر قدرتی که باعث تغییر شود؛ می‌کند. چون سبب انتقال مبارزه بین بشریت به بشریت و خداوند می‌شود.

جریان‌های اصولی و استراتژی سلطه‌های غربی

اگر حضور آمریکایی‌ها در افغانستان و همکاری رئیس مصری انور سادات و کمک‌ها و حمایت‌های کشورهای خلیج عربی نبود، بنیادگرایی اسلامی معاصر در افراط‌گرایی و سطحی‌نگری‌هایش نمی‌توانست پدیده‌ی بزرگی را تشکیل دهد.
این پدیده‌ی بنیادگرایی به منزله‌ی ایجاد یکی از چالش‌ها و موانع در برابر تشکیل دولت‌های جدید ملی بود که تفکر دینی و میراثی گذشته را دارد و به اسم تاریخ میراثی به مقابله و دورانداختن فکر جدید و تجدیدی می‌پرداخت، و این همان چیزیست که به افراط‌گرایی بنیادگرایی که فکر و تفسیر آن، سبب انحراف آموزه‌های اسلامی شده معروف است.

نقشه‌ی آمریکایی حول سلطه بر جهان در 2001- 1990- 1978:

دولت آمریکا بعد از انفجارهای یازده سپتامبر 2001، همان سبک قبلی که در به دام انداختن افغانستان در سال 1978 انجام داد، تکرار می‌کند، که پس از آن تلاش بر معاهده جهانی بر ضد جنگ شوروی و افغانستان و تهدید کشورهای خلیج داشت و این سبک را نیز در جنگ با خلیج در سال 1990 برای بار دوم انجام داد، زمانی که عراق را برای اغوا و تهاجم به کویت تحریک کرد و هیچ دخالتی قبل از تهاجم و در طی آن نکرد، سپس وقتش را تحت رهبری اتحاد بین‌المللی گذاشت، با این که در به دام انداختن افغانستان و اغوای عراق نقشه‌ای امپریالی عمدی داشت، ولی فرضیه انفجارهای 11 سپتامبر 2001 دلالت بر آگاهی آمریکا دارد و اسرائیل هم تا به حال به صورت مستقیم پیش‌قدم نشده، فقط یک دلیل دارد و آن مهر اتهام بر اسامه بن لادن یا طالبان است.
مقصود آمریکا از به دام انداختن افغانستان (دوم) سیطره و تسلط بر کل جهان به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم است، نه اسامه بن لادن و طالبان این‌ها فقط دامنه‌های آتش را وسیع‌تر کردند. امپریالیسم آمریکایی که خیال جهانی شدن دارد از هیچ دولتی هماهنگی و همکاری با خود را قبول نمی‌کند، بلکه خواهان سلطه‌ی مطلق و آغاز مباح کردن خون افغانی تحت همه‌ی این بهانه‌هاست.
آمریکا با طرح مبارزه با تروریسم، راه پروژه‌ی عملی خود را با طرح اتحاد بین‌المللی شروع کرد و طرح پروژه‌ی سلطه بر جهان را راحت‌تر کرد. پس تعریف تروریسم، در حقیقت پروژه‌ی ایدئولوژیکیست به مانند تعریف حقوق بشر غربی در مواجهه با ادیان و کمونیست؛ بر اساس این تعریف سوگند بین‌المللی به شناسایی منظومه‌ی درونی ایدئولوژیکی به تعریف تمام و کاملی مانند منظومه «جهان آزاد» می‌پردازد.

پی‌نوشت‌ها:

1. گروه جامعه شناسی دانشگاه وهران- الجزائر
2. نصر حامد ابوزید، ص 50.
3. ابوالقاسم حاج احمد، العالمیة الاسلامیة الثانیة، 1996م، بیروت.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اوّل.