نویسنده: محمدکامل سعادت شریف (1)




 

چکیده

تکفیر افراطی، پدیده‌ای شوم و خطرناک است که همواره مصائبی جانکاه و دردآور را بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساخته است. جریانهای تکفیری تنها هم‌کیشان خود را مسلمان می‌دانند و مسلمانان مخالف خویش را به بهانه‌های واهی، خارج از اسلام می‌خوانند. این اقدام و ادعای فریبکارانه تکفیری‌ها، جرمی بزرگ و نابخشودنی است. درهم شکسته شدن حرمت‌ها، بروز کینه و تفرقه در میان مسلمانان، و قتل عام مسلمانان بیگناه و اقرارکنندگان به شهادتین از جمله آثار این پدیده نامبارک‌اند. این مقاله به بررسی پدیده تکفیر افراطی و مجرمانه، اسباب، نتایج و راه‌های درمان آن می‌پردازد.
***
به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان، سلام و درود بی‌پایان بر سَرورمان محمد، پیامبر رحمت و کلید خیر و عصمت، و بر خاندانش و آنان که در احسان و نیکی از وی پیروی کرده‌اند. با عرض سلام و احترام خدمت ریاست محترم همایش بین‌المللی «خطرهای جریان‌های تکفیری بر ضدّ اسلام و مسلمانان و جهان بشریت و راه‌های برون‌رفت از آن»، (که در کشور دوست و برادر، ایران برگزار خواهد شد). با سپاس و قدردانی از تمام سامان‌دهندگان این همایش که از این جانب دعوت کردند تا با شرکت در آن به مسائل مهمّ حال حاضر و آینده‌ی امت اسلامی و ادله و شیوه‌های درمان آن بپردازیم؛ مسائلی هم‌چون: تروریسم، تکفیر، قتل عام و دیگر مواردی که وحدت و کیان این امت را به لرزه درآورده است. بنده برای مشارکت در این همایش، کوشیدم تا به طرح موضوع ذیل بپردازم:
تکفیر و قتل عام حیله‌گرانه، انحراف از قوانین دین حنیف اسلام و آغاز گسترش تروریسم منفور و هراس‌انگیز.

مقدمه: اوضاع کنونی مسلمانان

امت اسلامی به ویژه در زمان حاضر در معرض سختی‌ها و مصیبت‌های بسیاری قرار دارد که در این میان دشمنان می‌کوشند با ایجاد تفرقه‌افکنی در اتحاد مسلمانان و نیز ایجاد شک و شبهه در عقاید صحیح توحیدی، عقایدی را نشانه روند که مسلمانان بدان‌ها ایمان دارند. دشمنان می‌کوشند اخلاق و رفتارهای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که جهت رحمت و صلح به تمام بشریت، به رسالت برانگیخته شده نادرست جلوه دهند. این امور چنین، دست به دست هم داده‌اند تا پیوندها افراد، گروه‌ها و ملت‌ها را نشانه روند. محنت‌ها و سختی‌های موجود، مظاهری از تکفیر مجرمانه و کشتارهای فریب‌کارانه‌ای است که منجر به رشد و گسترش تروریسم می‌گردد، و در زمینه‌های زندگی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و خانوادگی، تمام ابزارهای موجود جهت سرکوب، استبداد و وحشت را به کار می‌گیرند و در این راستا به هیچ انسانی اعم از زنده و مرده، کوچک و بزرگ، مرد و زن، خانواده و جامعه‌ی سالم رحم نمی‌کنند. اگرچه در گذشته و در طیّ گذر قرن‌ها، امت اسلامی دچار بلایا و مصیبت‌هایی شد که به صورت‌‌های گوناگون و بر حسب احوال و مقتضیات آن زمان پدید آمد، در این دوران پدیده‌های خطرناک متفاوتی نسبت به گذشته در شیوه‌ها و اهداف و نتایج پدید آمده است که اساساً بر تکفیر و قتل عام افراد و گروه‌ها با انواع ابزارها و ادعاها تکیه دارند.

تکفیر مجرمانه چیست؟

این موضوع که در بخش نخستِ بحث مطرح می‌شود، به معنای متهم کردن یک فرد یا گروه یا بخش به گروهی دیگر مبنی بر خروج از امت اسلامی و آیین محمدی و نیز دادن نسبت کفر به خدا به آنان، و سرزنش مخالفان خود نسبت به ایمان به خدا و عقیده‌ی توحید و متهم ساختن آن‌ها به انکار نعمت‌های الهی و نیز مجاز دانستنِ تحمیل روش خود بر دیگران بدون آن که هیچ دلیل و حجتی بر آن داشته باشند بلکه تنها به صِرف ادعا، دشمنی، سیطره و استبداد به چنین اقدامی روی می‌آورند.
ادعای فریب‌کارانه در پس خود نشان‌گر تلاش برای تحقق منافع ناپایدار دنیوی است که از جمله آن‌ها می‌توان به تسلط بر قدرت، به بندگی گرفتن مردمان و پایمال کردن خون و چپاول اموالشان اشاره کرد.این تکفیر نشان‌گر جنایت زشتی است که جان‌های مردمان قربانی آن هستند و به واسطه‌ی آن اموالشان به هدر می‌رود و بنابر اقتضای آن ارزش‌ها تغییر نموده و سرزمین‌ها نابود و جوامع از هم می‌پاشند.
خداوند می‌فرماید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ، یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ». (2)
تکفیر کسی که به اسلام شهادت می‌دهد، مباح دانستن خون موحّدان جرمی در حقّ افراد و جوامع انسانی است. مباح دانستن خون نمازگزارانی که به قبله‌ای واحد تحت شعار «لا اله الا الله» روی می‌آورند و از سرورمان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان امام و معلم و بشارت دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده تبعیت می‌کنند جنایتی بیش نیست. در حقیقت بر زمین ریختن خون این افراد، نمایان‌گر خطر بسیار بزرگی است؛ تاحدی که چه بسا وانهادن هزار کافر به حال خود ساده‌تر از ریختن خون یک مسلمان باشد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث صحیحی که در صِحاح ثابت است، فرموده‌اند: «اگر آن سخن را بر زبان آوردند- یعنی شهادت دادند- جان و مال خود را حفظ کرده‌اند، مگر آن چه بر حق باشد و حساب آن‌ها با خداست». پس حفظ جان مسلمان با ابراز شهادت، امری قطعی است.» (3)
به منظور بیان و توضیح بیشتر استناد می‌کنم به حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که در حجّة الوداع از وی شنیده شد. این حدیث را از أبی زرعه بن عمرو از جریر نقل کرده که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حجة الوداع در حالی که مردم در حال ایستاده گوش فرا می‌دادند، فرمودند: «بعد از من به کفر بازنگردید؛ چنان که برخی از شما گردن دیگری (4) را می‌زند.» (5) همین حدیث را مسلم در صحیح خود روایت نموده است. (6) معنی سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «بعد از من به کفر بازنگردید چنان که برخی از شما گردن دیگری را می‌زند» (7): «بعد از من به کفر بازنگردید» که در سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کفر هم چون کفار است که در این حدیث پیامبر قتلِ به غیر حق را به سبب بزرگی تبعات آن به کفر تشبیه کرده است، و خداوند خود از صحیح و نادرست آن بهتر آگاه است.
حافظ النّووی در شرح خود بر صحیح مسلم گفته است (8): در معنای این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرموده‌اند: «بعد از من به کفر بازنگردید؛ چنان که برخی از شما گردن دیگری را می‌زند» هفت نظر بیان شده است:
اوّل: کفر در حقّ کسی است که به ناحق آن را روا می‌داند. این کفر جنایتی زشت است که باعث رعب و وحشت در دل افراد و جامعه شده و از امنیت و آرامش آن می‌کاهد و در نتیجه این عمل راهی برای گسترش ترور می‌گردد که همان بیماری کُشنده و مسری که امت اسلامی در حال حاضر به آن دچار مبتلا است.
نظر دوم: منظور کفر نعمت و حق اسلام است.
نظر سوم: آنچه که به کفر نزدیک می‌سازد و منجر به آن می‌شود.
نظر چهارم: آن شخص عملی همانند عمل کافران را انجام دهد.
نظر پنجم: مقصود همان حقیقت کفر است بدین معنا که کافر نشوید بلکه پیوسته مسلمان بمانید.
نظر ششم: نظری است که امام خطابی و غیر او نقل کرده‌اند؛ مقصود از کفار کسانی است که سلاح رزم می‌پوشند، گفته می‌شود تکفر الرجل بالسلاح إذا لبسه یعنی لباس رزم پوشید. ازهری در کتاب تهذیب اللغة گفته است: «یُقال لّلابِس السِّلاح کافرٌ، به پوشنده‌ی سلاح کافر می‌گویند.»
نظر هفتم: نظر امام خطابی است به این معنا که برخی از شما برخی دیگر را کافر نخوانَد، تا برخی از شما جنگ با دیگر را مُجاز بشمارید.
قاضی عیاض، نظر چهارم را برگزیده و چنین گفته است که: این سخن پیامبر «بعد از من به کفر باز نگردید» بدین معناست که بعد از من در حدیث یعنی برخلاف نظر من. به دیگر سخن، یعنی درباره‌ی آن‌چه شما را به آن امر کردم، در میان خود با من مخالفت نکنید. یا بدین معناست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌ها را نه تنها در دوران حیاتشان بلکه پس از حیات نیز نهی می‌کند.
حافظ بن حجر در فتح الباری (9) گفته است: جایگاه تحقیق این مسئله و بیان ابهام آن، قرآن و سنّت است و بیان روشنِ آن در کنار آنچه گفته شده، این است که: تکفیر دو نوع است: تکفیری که مطلق و شرعی است و تکفیری که جنایت است. مطلق شرعی، در هر سخنی که تصریح به نفی ربوبیت یا وحدانیت یا عبادت غیرخدا و یا به همراه خدا باشد ظاهر می‌شود. این کفر مانند سخنِ دهریان است که قول خدای تعالی بدان اشاره دارد: «وَ قَالُوا مَا هِیَ اِلَّا حَیاتُناالدُّنیا نَمُوتُ الدُّنیا نَمُوتُ وَ نَحیُا وَ مَا یُهلِکُنَا إِلَّا الدَّهرُ وَمَا لَهُم بِذَلِکَ مِن عِلمٍ إِن هُم إِلَّا یَظُنُّونَ» (10)
سایر فرقه‌های دیصانیه و مانویّه و یهود و مانند آن‌ها اعم از: صابئین، مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که بت‌ها یا ملائک یا شیاطین یا ستارگان یا آتش یا غیرخدا را شریک او قرار می‌دهند، هم‌چون: مشرکین عرب، برخی هندوها، چینی‌ها و سودانی‌ها و غیر آنان که به کتاب رجوع نمی‌کنند و نیز: قرمطیان و اهلِ حُلول و تَناسخ از فرقه‌ی باطنیه و همچنین کسانی که معترف به الوهیّتِ الله و وحدانیت او هستند اما اعتقاد به زنده نبودن یا حادث بودن یا محدَث یا مصوَّر بودن خداوند دارند، یا ادعا می‌کنند که خداوند دارای فرزند، همسر یا والدی یا منشأی است که در ازل با اوست یا این که او قدیم نیست یا خالق و تدبیرکننده‌ی جهان شخصی غیر اوست، همگی به اجماع نظر مسلمانان کافرند. هم‌چنین است کلام فیلسوفان و ستاره‌شناسان و طبیعت شناسان که ادعای هم‌نشینی با خداوند و عروج به سوی او و هم‌کلامی با او یا حلول او در شخصی را دارند؛ همانند سخنی برخی از باطنیه و مسیحیان. و همچنین کافر شرعی شمرده می‌شوند، کسی که در مکتب برخی فیلسوفان و دهریان به قدیم بودن جهان یا بقای آن اعتقاد دارد یا در آن شک دارد یا اعتقاد دارد به تناسخ ارواح و انتقال جاودانه‌ی آن‌ها در اشخاص و رنج بردن یا لذت و خوشی آن‌ها در این اشخاص به اقتضای پاکی و ناپاکی‌شان. هم‌چنین آن کس که معترف به الوهیّت و وحدانیت است اما نبوت را کاملاً از ریشه انکار می‌کند یا نبوت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیر سؤال می‌برند یا یکی از انبیا را با وجود علم به وی منکر می‌شود. بدون شک این فرد کافر است و از زمره آن‌ها می‌توان برهماییان و بیشترِ یهودیان و أروسیان مسیحی را نام برد. کسی که مدعی نبوت می‌شود، یا کسب را مُجاز می‌شمارد بر اساس کفر مطلق شرعی، کافر است. هم‌چنین هر کسی را که قانونی از قوانین شرع یا آنچه به صورت متواتر درباره‌ی افعال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از وی نقل شده و مورد اجماع پیوسته قرار داد‌، مانند واجب بودن نمازهای پنج‌گانه و تعداد رکعات و سجده‌های آن‌ها؛ در صورتی که اقدام به تکذیب یا انکار این‌ها نماید، بر اساس شرع کافر است. حافظ ابن حجر می‌گوید:
«خداوند در کتابش نماز را بر همگان واجب ساخته و این نماز پنج مرتبه بوده با این صفات و شرایط و تا زمانی که نصِّ روشنی در قرآن و خبر واحدی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن نیامده بود آن را نمی‌دانستم. قاضی عیاض این سخن را تکرار‌، و در کتاب خود بحث کرده است.» (11)
اما تکفیر مجرمانه به معنای خروج از راه دین حنیف اسلام است به سمت آنچه پیش‌تر ذکر شد و مفاهیمی در باب آن ارائه شد.
از امام مالک (رحمة‌الله) در موطأ روایت شده است که: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «هرگاه مسلمانی برادر دینی‌اش را تکفیر کند، گناه این نسبت را یکی از آن دو به دوش کشیده است» (12) و در روایتی از مُسلِم است که: «اگر راست‌گو باشد که هیچ، و الله به خود او برمی‌گردد.» (13) و در روایتی از اسفراینی است که: «اگر همان‌گونه باشد که او گفته که هیچ، در غیر این صورت گناه کفر خود او بر دوش کشیده است» (14) و در روایتی دیگر وارد شده است: «اگر به برادش بگوید: ای برادر! کفر بر وی واجب شده است» (15) برخی از شارحان گفته‌اند که این سخن بدین معناست که او با کفر خود به سوی او بازگشته است و در حقیقت بازگشت کننده «کفر» نیست بلکه «تکفیر» است؛ زیرا برادر مؤمن خود را کافر دانستن بدین معناست که خود را کافر دانسته و یا شخصی همانند خود را کافر دانسته یا کسی را کافر دانسته که تنها باطل داننده اسلام او را کافر می‌خواند. این سخن را نووی در شرح مسلم گفته است. ظاهر این روایات دلالت دارد بر تکفیر کسی که مسلمانان را کافر می‌شمارد و درست آن است که بر قول اسفراینی تکیه شود. (16)
اما محققین به تأویل این روایت پرداخته‌اند؛ از جمله مازری (17) که گفته است: محتمل است که آن‌گاه که این سخن را می‌گوید، کفر وی را حلال می‌داند پس بدین خاطر کافر می‌شود. نووی گفته است که: این سخن به کفر بازمی‌گردد؛ بدین معنا که کسی که بسیار این سخن را بگوید بیمِ آن می‌رود که عاقبت کافر شود. ابن عبدالبرّ گفته است: اهل فقه و حدیث و جماعت بر این نظرند که مسلمانان نباید برادر خود را به سبب گناهی یا به واسطه‌ی تفسیری که او را از اسلام خارج نمی‌سازد کافر بشمرد؛ تا آن جا که در فهم خود از این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «در غیر این صورت گناه کفر را خود او بر دوش کشیده است» شاید مقصود گناه کردن در ایراد این سخن باشد یعنی گفتن جمله‌ی «ای کافر!» اگر کافر باشد گناه آن را متحمل می‌‎شود و گوینده به دلیل صدق در گفتارش گناهی مرتکب نشده است و اگر چنین نباشد، گوینده گناه بزرگی را مرتکب شده است. در تمهید الدّلائل باقلانی نیز به نقل از ابن فرحون در التبصره همین‌گونه آمده است. محققین و جمهور، نه به تکفیر بلکه به فسقشان نظر داده‌اند. ابن زرق در شرحش بر الموطا به نام الأنوار فی الجمع بین المنتقی و الاستذکار از امام طاووس (18) نقل می‌کند که از وی در باب «حروریه» پرسیدند: آیا آنان کافرند؟ وی گفت: آن‌ها از کفر گریخته‌اند. پرسیدند: پس آن‌ها منافق‌اند؟ وی گفت: منافقین خدا را اندک یاد می‌کنند. گفته شد: پس آن‌ها چگونه‌اند؟ وی گفت آن‌ها قومی هستند که سعیشان باطل شده و از دیدن حق کور شده‌اند و بر ما تعدی کرده و خداوند ما را بر ضدّ آن‌ها یاری نموده است. طاووس گفته است که علی به سبب مشرک بودنشان با آنها نجنگید. این سخن دلالت دارد بر این که علی (علیه السلام) بر آن‌ها هجوم نیاورد و آن‌ها را به دلیل خروجشان مرتد نشدند، بلکه آن‌گاه که از خروج آن‌ها باخبر شد، گفت: «تا بشورند و خروج کنند». و اگر مرتد می‌شدند با آن‌ها با حدیث «هرکس دینش را تغییر داد، او را بکشید» برخورد می‌کرد. زیرا ابوبکر (رحمة‌الله) برای جنگ با اهل ردّه خارج شد و به آن‌ها فرصتِ جنگ نداد بلکه بر آن‌ها پیش‌دستی کرد و این اختلاف دلالت بر دو حالت دارد. داستان امام علی (علیه السلام) با اصحاب خوارج حروریه را صاحب کتاب الاعتصام از ابن عبدالبر با سندی که به ابن عباس (رحمة‌الله) می‌رساند نقل کرده است که گفت: آن‌گاه که حروریه برای شورش بر علی گِرد آمدند، مردی نزد علی آمده گفت: ای امیرالمؤمنین! این قوم بر تو شورش کرده‌اند. علی گفت: هنوز مانده تا شورش کنند! روزی ... نزد این قوم آمدم در حالی که به نماز ایستاده بودند و اثر سجده بر پیشانی‌هایشان بود و دستان و لباس‌شان نیز گویی آلوده بود. آنان گفتند: ابن عباس! تو را چه شده؟ این چه حالتی است که تو داری؟ گفتم: در مورد آنچه شما عیب می‌دانید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم که نیکوتر از این لباس پوشیده بود. سپس این آیه را خواندم: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» (19)؛ گفتند: تو را چه شده است؟ گفتم: از جانب اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد شما می‌آیم در حالی که یک نفر از ایشان در میان شما نیستند. از نزد پسرعموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که بر ایشان قرآن نازل شده و حال آن که ایشان به تأویل آن داناترند آمدم تا پیغام ایشان را به شما و پیغام شما را به ایشان برسانم. برخی از آن‌ها گفتند با اهل قریش مجادله نکنید که در قرآن آمده است: «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ» (20) سپس گفتند با او سخن می‌گوییم و دو یا سه مرد با من هم سخن شدند. گفتم: چرا بر علی خشمگین هستید؟ گفتند: به سه دلیل. گفتم: کدام‌اند این سه دلیل؟ گفتند: این که مردم در جایی که خدا امر نموده حکم می‌کنند در حالی که خداوند گفته است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ» (21) گفتم: این یک؛ و دیگر چه؟ گفتند: او جنگید اما اسیر و غنیمت نگرفت اگر کافر بودند جنگیدن و اسارت گرفتن مجاز بود. گفتم: دیگر چه؟ گفتند: خود را از اِمارت مؤمنین کنار نهاد پس اگر امیرمؤمنان نباشد، امیر کافران است. گفتم: بیندیشید، اگر نقیض سخن شما را از قرآن و سنّت رسول بیان کردم آیا از راه خود باز می‌گردید؟ گفتند: چرا باز نگردیم؟ گفتم: اما درباره‌ی این سخنتان که مردم به جای خدا حکومت می‌نمایند، خداوند تعالی می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْتُلُواْ الصَّیْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاء مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ» (22)؛ و درباره‌ی زن و همسرش می‌فرماید: «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا» (23)؛ و خداوند حکم را به دست مردان سپرده است شما را به خدا سوگند آیا حکم مردمان در باب خون مسلمانان و اصلاح میانشان برتر است یا در باب خون خرگوش به یک چهارم دِرهم و در باب برخی زنان؟ گفتند: بله، این برتر است. گفتم: پس، از این دلیل خارج شوم؟ گفتند: آری. گفتم: اما درباره‌ی این سخنتان که «او جنگید اما غنیمت نگرفت» می‌گویم: آیا شما مادرتان عایشه را به اسارت می‌گیرید؟ اگر بگویید که او را به اسارت می‌گیریم پس درباره‌ی او آنچه برای غیر اوست را مجاز می‌دانید، پس کافر شده‌اید. ولی اگر بگویید مادر ما نیست، باز هم کافر شده‌اید. شما میان دو گمراهی قرار گرفته‌اید. آیا از این موضوع خارج شوم؟ گفتند: آری. گفتم: اما این سخنتان که: «امارت مؤمنان را وانهاده است» چیزی که شما را خوش‌آیند باشد می‌گویم، در جنگ حُدیبیه آن گاه که پیامبر با ابوسفیان و سهیل بن عمرو مصالحه کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: علی! بنویس! این عهد مصالحه‌ای است میان محمّد رسول خدا، ابوسفیان و سهیل بن عمرو. گفتند: ما تو را رسول خدا نمی‌دانیم و اگر چنین می‌دانستیم با تو نمی‌جنگیدیم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اما تو می‌دانی که من رسول تو هستم، ای علی! آن را پاک کن و این را بنویس که محمدبن عبدالله و أبوسفیان و سهیل بن عمرو. مصالحه نمودند که در نتیجه‌ی آن پس دو هزار نفر از آن‌ها بازگشتند و باقی آن‌ها خروج نمودند که همگی کشته شدند.
در کتاب الملل شهرستانی آمده است که: آن‌ها در آن زمان دوازده هزار مرد اهل نماز و روزه بودند و علی در «نهروان» با آن‌ها به شدت جنگید و جز ده نفر از آن‌ها باقی نماند و از مسلمانان تنها ده نفر کشته شدند. دو تن از آن‌ها به عمان، دو تن به کرمان، دو تن به سیستان و دو تن به جزیره و یکی به تل موزن (24) گریختند. و شروع خوارج در این مناطق بوده و از گروه خوارج تا به امروز هم‌چنان عده‌ای باقی مانده‌اند و اوّل کسی از ایشان که بعد از این واقعه با او به عنوان امام بعیت شد «عبدالله بن وهب راسبی» است. این داستان نشان می‌دهد که علی به دلیل شرک با آن‌ها جنگ ننمود بلکه بر اساس شورش آن‌ها برای جنگ و آماده نمودن گروه‌ها جهت مقابله با آن‌ها جنگید. و چنان که گذشت، این دلیلی است برای ایشان و جمهور، مبنی بر این که وقتی معبد الجهنی و غیر او که قائل به قدر بودند ظهور نمودند سلفِ صالح تنها به طرد و دور ساختن آن‌ها اکتفا نمودند و اگر بر کفرِ محض خروج کردند سکوت بر آن جایز نبود. آن گاه که حروریه در موصل بر عمر بن عبدالعزیز (25) خروج کردند و او دستور داد تا آنان را به حال خود وابگذارند تا آن میزان که علی ابن ابی طالب (علیه السلام) امر کرده بود.
از میان مطالب بیان شده‌ی پیشین به بیان خلاصه‌ی اسباب «تکفیر جنایت‌کارانه» می‌پردازیم.

- تکفیر مجرمانه

أ- اسباب تکفیر مجرمانه
این امر در اصل به عدم آگاهی کافی نسبت به مبانی دین حنیف اسلام بازمی‌گردد که منجر به ضعف در ایمان و فروعات آن و عدم اعتبار آن و یا تصدیق به آن و عدم تحقیق در اهداف شریعت آسان و کناره گرفتن از آراستگی به اخلاق والای محمدی و پیروی از سنّت پاک و سیرت والای وی می‌شود. گویی چشم‌ها کور شده و تاریکی به قلب‌ها هجوم آورده و وسوسه‌های شیطانی در جان‌ها لانه کرده و عقل‌ها از تفکر سالم منحرف گشته و این‌گونه جان‌ها گمراه گشته که به انواع شرارت‌ها از جمله تکفیر و قتل عام در میان افراد و گروه‌ها دست می‌زنند. قلب‌های آن‌ها مملو از کینه نسبت به هر آنچه با فکرشان مخالف بوده و از روش زشت و رفتار گمراهانه‌ی آن‌ها به دور است. کینه‌ی انسان‌ها قلب آن‌ها را آکنده است. آنان در منافع ناپایدار دنیوی چنگ زده‌اند که از زمره‌ی آن رقابت‌های آن‌ها در جایگاه‌های عالی جوامع اسلامی و به طور کلی جوامع انسانی و بشری است. اینان با هر وسیله و روشی، مستبدانه بر حکومت و جان و مال مردم دست یافته‌اند و با تأثیرپذیری از عقاید انحرافی یهود و مجسّمه و عقاید دشمنانه نسبت به اسلام و مسلمانان و تأثیرپذیری از گروه‌های گمراهی که آن‌ها را یاری می‌دهند اهداف خود را اجرا می‌کنند. سخن خدای تعالی در قرآن بر این امر شاهد است: «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى» (26)؛ و این سخن که: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَكُواْ» (27)؛ آنان گمان می‌کنند که به یاریِ دین خدا برخاسته‌‎اند حال آن که نفاقشان آن‌ها را به این اعتقاد رسانده است که بر طبق باور خود بیناترین افراد نسبت به دعوت سیدِ اولین و آخرین هستند و این امر را پوششی بر نیّت‌های پست و اعمال زشت و آسیب‌هایشان به اعتقادات صحیح اهل ایمان قرار داده‌اند. آن‌گونه شده‌اند که خدای تعالی می‌فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ، وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ». (28)
ریشه‌ی این تکفیرکنندگان جنایت‌کار، که بواسطه‌ی گسترش پدیده‌ی تکفیر و قتل عام دشمن خدا و رسول او و مستبدین نسبت به انسانیت و بشریت افزایش یافته‌اند، به طوایف و قشرهایی در گذشته بازمی‌گردند که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب بزرگوار او دشمنی ورزیده‌اند. آنان بسیار بوده‌اند که برخی از آن‌ها پیش‌تر ذکر شدند. از مشهورترینشان خوارجی هستند که از امارتِ سَرورمان علی (علیه السلام) خارج شدند و با تکفیرِ امیرالمؤمنین و مسلمانان در زمین فساد کردند و کسانی که امروز دقیقاً هم‌چون آن‌ها هستند و گسترش این تکفیر به محمدبن عبدالوهاب رسیده است که مردمان را به دلیل زیارت قبور حتی انبیا و توسل به ایشان در درگاه خداوند تعالی و ساختن بنا بر آن‌ها به صراحت تکفیر کرده است. او هر آن کس را که چنین می‌کرد تکفیر نموده و مشرک می‌شمرد با این گمان که: زیارت و توسل عبادتی است که جز برای خدای تعالی نباید باشد و بدین گونه قصد سفر نمود تا این که در درعیه‌ی در سرزمین نجد با گوش‌هایی شنوا و قلب‌هایی خالی از علم و ایمان مواجه شد. چگونه چنین نباشد حال آنکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مکان را که عبدالوهاب در آن استقرار یافت، را قرن الشّیطان (شاخِ شیطان) نامیده بود. فرزند عبدالوهاب فرمان به عدم ساختن بنا بر قبور و نیز تدمیر و خراب کردن بناها می‌داد که نتیجه‌اش دعوت به جنگ بود. وی می‌گوید: «ما مردم را به سوی این افکار می‌خوانیم و برای همین افکار با آن‌ها می‌جنگیم.» فرزند عبدالوهاب نامه‌ای را با یک واسطه به علمای تونس فرستاد با این عبارت که توجه به مردگان و درخواست یاری از ایشان بر ضدّ دشمنان و رفع حاجات و آسودگی از مصیبت‌ها و نزدیکی به آن‌ها با نذرها و ذبح قربانی و کمک گرفتن از آن‌ها برای رفع سختی‌ها و جلب منافع، همه شرک به خدا و به نوعی عبادت غیرخداست که خود کفری آشکار است. هنگامی که متن این نامه‌اش در سرزمین تونس شایع شد، البای ابومحمد حموده‌ی باشا آن را به عالمان زمان خود فرستاد و از آن‌ها خواست تا حقیقت را برای مردمان روشن سازند. از جمله کسانی که در تونس در ردّ آن نامه نوشتند، اسماعیل التّمیمی در گذشته به سال 1832 م صاحب کتاب المنح الإلهیة فی طمس الضلالة الوهابیة بود و خدا را سپاس که بنده یک نسخه از آن را دارم. هم چنین أبوحفص عمربن قاسم المحجوب، که البای حمودة باشا نامه‌ای به واسطه‌ی عمر المحجوب به محمدبن عبدالوهاب فرستاد، شخصی دیگر بود اما وی پاسخی بِدان نداد. احمدبن ابی الضّیاف صاحب کتاب إتحاف أهل الزمان بأخبار ملوک تونس و عهد الأمان که خدا را شکر نسخه‌ای از آن را نیز دارم، نیز با این سخنش به نقد آن پرداخته است: پنهان نیست بر ما شبهه‌ی این مرد که او توسل به خدا به برکت انبیا و به غیر از ایشان را عبادت می‌داند. عبادت فقط برای خداست و هرکس چنین کند به خدا مشرک گشته است، اما وی درک ننموده است که عبادتِ شرعی، تکلیفی است که در شریعت وجود دارد؛ خواه معقول باشد یا تعبدی. گویی وی این نکته را درنیافته است که آنچه از تکالیف شرعی خارج باشد به هیچ وجه عبادت شمرده نمی‌شود و فرقی میان بدعتی که به کفر منتهی شود و مقتضای آن جنگ و مباح دانستن اموال است و غیر آن وجود ندارد بلکه وی با استفاده از عصبیت دینی، پادشاهی را طلب می‌کرد. شیخ عمرالمحجوب در پاسخش بر مسئله تکفیر بندگان مسلمان تمرکز نموده و با استفاده از قرآن و سنّت، به تکفیرِ مسلمانان که اعتقادِ ابن عبدالوهاب بوده، اعتراض کرده است. او خود این عمل را کفر دانسته به ویژه جنگ با مسلمانان در سرزمینشان و حجت وی بر این نظر این است که مسلمانان شهادت به توحید و رسالت می‌دهند و به خدا و رسولش ایمان دارند. وی از عبدالوهاب سوال می‌پرسد که: «چرا با آن‌ها به جنگ می‌پردازی، در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: مأمور شده‌ام تا با مردمان بجنگم تا بگویند خدایی جز الله نیست و محمد رسول اوست. پس آن‌گاه که چنین گفتند، جان و مال خود را حفظ نموده‌اند جز در جایی که حق باشد و حساب آن‌ها با خداست.» این روایت را بخاری و مسلم نقل کرده‌اند.
عمرالمحجوب می‌پرسد: «چگونه تو بعد از این حدیث نبوی، ریختن خون مسلمانانی که شهادت می‌دهند و رسالت محمدی را تصدیق می‌کنند و به خداوند و وحدانیت وی ایمان دارند، حلال می‌دانی؟» عمرالمحجوب تکفیر را در زمره‌ی تهمت و الحاد و برترین فساد برشمرده و می‌گوید: «چگونه بعد از این ریختن خون اقوامی که این حقیقت را بر زبان می‌رانند و رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تصدیق می‌نمایند و پایه‌های اسلام را برپا داشته و از اسلام دفاع می‌نمایند، حلال می‌شماری؟»
نامه‌ی عمر المحجوب به مسائل متعددی که در نامه‌ی عبدالوهاب آمده پاسخ داده است که عبارتند از:

1. تکفیر به سبب زیارت اولیای صالح؛

محجوب چنین پاسخ می‌دهد که این زیارت عبادت نیست. تعظیم نمودن و بزرگ داشتن، عبادت نیست و خضوعی که با رکوع و سجود و روزه همراه است. نیز عبادت نیست.

2. تکفیر به سبب توسل به صحابه‌ی پیامبر و اولیاء؛

محجوب در پاسخ می‌گوید: این توسل مشروع است و مانعی ندارد، وی بر حدیث شریف پیامبر و عمل سَلَف صالح از جمله اینکه عمر بن الخطّاب (رحمة‌الله) در نماز طلب آب در حضور صحابه و تابعین به عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توسل نمود، تکیه می‌کند. عمر المحجوب می‌گوید: «ای برادرِ عرب! به من بگو آیا بخاطر این توسل، امیرالمؤمنین عمربن خطاب و دیگر صحابه و تابعین همراه او را تکفیر می‌کنی؟»

3. خراب نمودن مشهدها و بناهای موجود بر قبور و قبه‌ها؛

محجوب این کار را از جمله‌ی تخریب و ظلم و خشونت و طغیان می‌شمارد و می‌گوید: این مصیبت و بلایی بزرگ‌تر از ظلم است.

4. انکار زیارت قبور؛

پاسخ وی چنین است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث صحیحی می‌فرماید: «من شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم، پس به زیارت ایشان بروید.» (29) رسول خدا بقیع را زیارت نموده بود و برای اموات مسلمانان استغفار کرده بود همین‌طور برای مادر خود آمنه دختر وهب، طلب آمرزش نموده بود. فاطمه‌ی زهرا، سَرور زنان مسلمان نیز عموی خود حمزه‌ی سیّدالشّهداء را در کوه اُحُد زیارت کرده بود. محجوب تبیین می‌کند که زیارت برای موعظه و عبرت گرفتن و ترحم بر مرده و طلب آمرزش برای او توسط زائر است.

5. نهی از زیارت قبور انبیاء؛

محجوب چنین پاسخ می‌دهد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «کسی که قبر من را زیارت نماید شفاعتش بر من واجب می‌گردد.» (30) یا سخنی این چنین که بخاری و مسلم روایت کرده‌اند.
و این که رسول خدا در شب معراج خود در بیت‌المقدس بر قبر ابراهیم (علیه السلام) ایستاده و فرمودند: «هرکس نتواند من را زیارت نماید، پس پدرم ابراهیم (علیه السلام) را زیارت نماید.» (31) و یا سخنی این چنین که بخاری و مسلم روایت کرده‌اند.
محجوب به فردی وهابی می‌گوید: آیا تو برای یاری دین خدا به پا خواسته‌ای یا برای نقض امور آشکار آن؟ و آیا تو تصدیق کننده‌ی وحی پیامبری یا این سخن را برساخته و دروغ می‌دانی؟»

6. منع نذرها؛

شیخ محجوب چنین پاسخ می‌دهد که نذور در زمره‌ی دیانت نیست، بلکه تنها برای صدقه دادن است...
از جمله عالمان تونس که به نامه‌ی محمدبن عبدالوهاب پاسخ گفته است، شیخ ابراهیم الرّیاحی و محمدبن الشیخ صالح الکواش هستند. محمدبن عبدالوهاب به نامه‌ی این دو پاسخی نداد. گفته شده: او وفات کرد و کسانی در اعتقاد به تکفیر و قتل عام جانشین او شدند که طمع‌های دنیوی و جهل به دین، آن‌ها را به این اعتقاد رسانیده بود و نیز کسانی که کینه‌ها را به ارث برده و دوست‌دار استبداد و چنگ‌اندازی به قدرت و واداشتن سرزمین‌های اسلامی به حرکت بر راه و روش خود بودند. گاه به وسیله‌ی تطمیع‌های فریبنده و گاهی دیگر با تکفیر ایشان و فتنه‌انگیزی در این سرزمین‌ها و گسترش شک و شبهه در عقاید صحیح مردمانشان. در پسِ این افراد، یهودیان و صهیونیست‌ها و یارانشان قرار دارند که می‌کوشند با همه‌ی ابزارها و روش‌ها با اسلام مبارزه کنند و به جایگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت رسانه‌ای مکتوب و با فیلم و همایش و انجمن و غیر آن ضربه بزنند. فتنه‌ها، درگیری‌ها و محنت‌‎ها و مهلکه‌هایی در این عصر در شرق و غرب عالم صورت می‌گیرد نتیجه‌ی گسترش تکفیر است. حال آن که این پدیده از امور خاصّ خدای تعالی است که به هر شکل بخواهد در مُلک خود و بندگان و دیگر آفریدگانش تصرف می‌کند و اوست که بر هر چیزی تواناست و از کاری که انجام می‌دهد، مورد پرسش قرار نمی‌گیرد. در حالی که آنان مورد پرسش قرار می‌گیرند اوست که بندگانی را که برگزیده باشد، به بخشی از صفات خود متصف می‌سازد و در صورت اقتضا از غیر آنان یعنی صاحبان تخصص از جمله قاضیان و فتوادهندگان و دانشمندان و آنان که به هدایت الهی هدایت یافته‌‎اند و به توانایی علمی و اخلاق والا و تقوا متّصف شده‌اند و اخلاص پوشش آن‌هاست و مصلحتِ عامّه را بر خاصه مقدّم می‌دارند و به جامعه خدمت نموده و خیرخواه دیگران هستند، صادر می‌شود. اگر این قوانین، پنهان گردد و آن ارزش‌ها مخفی شود نتایج این تکفیر برای افراد و جوامع اسلامی و حتی برای کلیّه‌ی انسان‌ها آن‌چنان که خواهیم گفت، مصیبت‌بار خواهد شد.

ب- نتایج تکفیر مجرمانه

پدیده‌ی تکفیر در جامعه‌ی اسلامی رشد یافته و بزرگ و کوچک، زن و مرد و زنده و مرده از آن در امان نمانده است. گستره‌ی این پدیده به بسیاری از سرزمین‌ها و مناطق رسیده و این در حالی است که با اهل حجاز آغاز شده بود. نتیجه‌ی این تکفیر، قتل عام، تفرقه، کینه و حرمت‌شکنی و سیطره بر پناهندگان به کلمه‌ی شهادت است. آنان با این تکفیر، آتش جنگ را در میان مسلمانان شعله‌ور ساخته، پیروی و دین‌داری را از گردن خود بازکردند. این در حالی است که خدای تعالی در کتاب عزیز خود می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَةٌ» (32)؛ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث صحیحی می‌فرماید: أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله الّا الله- أی و محمد رسول الله- فإذا قالوا عصموا منی دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم علی الله (33) و در مقابل این جنگ تکفیری باید همه‌ی گروه‌های مسلمانان باقی مانده حفاظت نمایند و با استفاده از همه‌ی ابزارهای دفاعی، فکری و تبلیغاتی و پرنمودن تمام خلأها با دروس علمی و گفت و گوهای سالم در مساجد و مکان‌های فرهنگی و از طریق شبکه‌ها با کارکرد حکیمانه و عمل به این سخن خدای تعالی: «ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (34)، سدی در مقابل طغیان تکفیریان و تجاوزشان ایجاد کنند. این نخستین مرحله است؛ پس اگر بر انحراف و تجاوز خود باقی مانده و به قتل عام مؤمنان بپرداختند و از کار وهابیت چه در گذشته و چه حال حاضر و نیز حروریه و خوارج جانب‌داری کنند، شکی نیست که این امر خدای تعالی: «فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ» (35) بر آن تطبیق می‌شود.
ابن زرق در کتاب الأنوار شرح الموطأ (36) از التمهید قاضی اسماعیل نقل کرده که گفت: مالک بن اَنَس اعتقاد به کشتن خوارج و متجاوزین داشت، زیرا آنان فساد در دین می‌کردند و فسادشان بدون راهزنی و محاربه‌ی با مسلمانان صورت نمی‌گرفت. پس وی معتقد به کشتن خوارج بود تا زمانی که توبه می‌کردند و اگر توبه نمی‌کردند کشته می‌شدند.
امام علی (علیه السلام) با ایشان به جنگ پرداخت و ما سراغ نداریم که کسی کار او را منکِر باشد و این امر روشن است. ابوحنیفه و شافعی و تمام اهل فقه گفته‌اند که ایشان در صورت توبه نمودن، مورد تعرض قرار نمی‌گیرند تا زمانی که بر این امر تکیه دارند و تجاوز نکرده‌اند، گواه این امر سخن همگان است درباره‌ی کار علی (علیه السلام) که بیان شد و عمر بن عبدالعزیز و گواه سخنِ مالک، آن است که از صاحب الاعتصام، از نافع نقل شده است: که فرزند عمر (رحمة‌الله) آن‌گاه از حروریه مورد پرسش قرار می‌گرفت، گفت که: آیا مسلمانان را کافر می‌شمرند و جان و مالشان را حلال شمرده و زنانشان را به نکاح در می‌آورند و زنان دارای همسر را به نکاح خود در می‌آورند؟ من کسی را از آنان مستحق‌تر به جنگ نمی‌دانم.
ابن فرحون (37) در التبصرة این عبارت را نقل کرده است که «اگر توبه کردند که جانشان محترم است، وگرنه در صورت وجود امامی عادل، ایشان را بُکشید» این مقیدساختن به عدالت، دلالت دارد بر این که قتل آنان به دلیل تجاوزشان است.
حاصل کلام این که اگر آنان جنگ و خونریزی همانند وهابیان فعلی به راه انداختند، هیچ خلافی بین علمای اسلام نیست که با آنان باید به مبارزه و نبرد پرداخت و اگر اینگونه نبودند به نظر جمهور علمای اسلام این است که با آنان تعرّضی نشود.

قتل عام ناشی از ادعای فریب‌کارانه

از جمله اهداف تکفیر، قتل عام افراد و گروه‌ها و تجاوز به آن‌هاست به گونه‌های مختلف و با مکانیسم‌های متفاوت. قتل عام و ایجاد هراس و تدوین نقشه‌هایی برای رسیدن به اهداف برنامه‌ریزی شده که از بزرگ‌ترین مظاهر ظلم و استبداد می‌باشد و عاقبت آن قصاص و عذاب دردناک در دنیا و آخرت است، چرا که خدای تعالی فرموده است: «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ» (38) هم‌چنین: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ؛ لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَكَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ؛ إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِینَ» (39) خدای عزیز حکیم فرموده است: «وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا» (40)
احمد و ترمذی از ابن عباس (رحمة‌الله) نقل نموده است که گفت: مردی با گوسفند خود از بنی سلیم گذر می‌کرد در حالی که از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متنفر بود. مرد به بنی سلیم سلام کرده اما گفتند: برما سلام نکن بلکه از ما پناه بخواه! آن‌گاه برخاسته و او را کشتند و گوسفندش را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند پس این آیه نازل گردید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْكُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» (41)

أ- ادله‌ی آن

ادله‌ی قتل عمد به چندین دلیل دیگر بازمی‌گردد که نخستین آن‌ها تکفیر است. چنان که پیش‌تر درباره‌ی گروه‌های گمراهی که در پی استبداد و اشغال مراکز امن و سیطره بر حکومت و استعمار مردم و مطیع ساختن آن‌ها در مقابل امر خود و رهبری مسلمانان در تمام مناطق هستند، بدین موضوع اشاره شد. در پسِ این افراد، یهودیان صهیونیست و یارانشان قرار دارند که برای نابودی اسلام و مسلمانان به دفاع از این افراد می‌پردازند. قتل عام از مهم‌ترین قواعدی است که این افراد بر آن تکیه دارند. هم‌چنان که این ادله به کینه‌هایی بازمی‌گردد که قلب‌ها و جان‌های آنان را آلوده و عقل‌هایشان را بیمار نموده است. و نیز به سبب جهل از دین و تربیت بد و فقر و فضای اجتماعی جنایت‌کارانه و خانواده‌ها از هم پاشیده‌ای است که درگیری‌ها و تجاوزها و فتنه‌ها برای رسیدن به حکومت آن را مشوه ساخته است.
خداوند متعال، حکم قتل عمد مؤمن را روشن ساخته و عقوبت آن را سخت قرار داده، زیرا جنایتی است بزرگ و برای آن کفّاره‌ای ذکر نکرده بلکه عقوبت آن را شَدیدترین که به کافران وعده داده، قرار داده است و این عقوبت جاودانه؛ ماندن در جهنم و مستحقِّ خشم خدا بودن و لعنت او به غیر از عذاب شَدید است؛ عذابی که آن را برای او در روز قیامت آماده ساخته است. خدای تعالی این آیات کریمه را با امر مؤمنین به مجاهده در راه خدا برای ثابت کردن قتل کسی آورده که تعیین وضعیت او برایشان سخت شده به طوری که نمی‌دانند آیا او مسلمان است یا کافر و جز با ثابت شدن کفر او به قتلش اقدام نمی‌کنند، به پایان رسانده است. خون این فرد در صورت تسلیم شدن و اظهار علنی اسلام به طمع کالای ناپایدار دنیا، حلال نمی‌باشد. خداوند آن‌ها را مشرکین و کافرانی خوانده که با هدایت آن‌ها به اسلام بر ایشان منّت نهاده است.

ب- نتایج قتل عام ناشی از ادعای فریب‌کارانه

این نتایج، متعدد و متنوع است که با گسترش وحشت و آشوب در جامعه، سعی در از بین بردن امنیت و آرامش افراد و جوامع و نیز تضعیف مردمان و گسترش استبداد کرده بطوریکه منجر به از بین بردن آزادی فکر و بیان و تألیف می‌شود. این امر بازتاب‌های منفی‌ای در خانواده‌ها به جا نهاده است: بیوه کردن زنان یتیمان و از بین بردن صاحبان خانه‌ها. گسترده شدن وحشت در مساجد و بر نمازگزاران و امامان مساجد و متولیان آن‌ها؛ بطوریکه منبرها مورد تعرّض قرار گرفته و امامان آن به زیر کشیده می‌شوند و جایگاهشان به کسانی غیر از آنان که فتنه می‌انگیزند داده می‌شود حال آن که اینان نسبت به دین جاهلند و دیگران را گمراه می‌سازند و به زشتی رفتار می‌کنند. بدین ترتیب قتل و آتش‌سوزی به بقعه‌های صلحا، که نور علوم شرع و قرآن را منتشر می‌سازند منتقل می‌شود؛ آن‌گاه آزار و اذیت به ترور در تمام مکان‌ها و با درجات مختلف تبدیل می‌شود و کوه‌ها و دشت‌ها و مناطق مسکونی از دست آنان در امان نمی‌ماند. بنابراین، برای قتل عمد مؤمن عقوبتی ذکر شده که در نهایتِ شدّت قرار داد؛ یعنی جهنمی که در آن جاودانه بوده، و خشم و لعنت خدا و عذابی عظیم که مهیا ساخته است. این آیه سه عقوبت را برای قاتل حکم نموده است: 1. جاودانگی در جهنم؛ 2. استحقاق خشم و لعنت؛ 3. عذاب شدیدی که خداوند در آخرت برای او مهیا ساخته است. پس در حدیث شریف آمده است که «نابودی دنیا سهل‌تر است بر خداوند از کشته شدن مرد مؤمن.» (42) این روایت را بیهقی، و در روایتی دیگر ترمذی و نسائی بدین شکل نقل کرده‌اند: «... آسان‌تر است از کشتن مرد مسلمان» (43)
خداوند تعالی می‌فرماید: «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (44)؛ خداوند تعالی در آیه‌ی کریمه صاحبان عقل روشن و صاحبان بصیرت را نسبت به قصاصی که در تشریع آن حیات، امنیت و آرامش برای جان‌های افراد و جوامع وجود دارد، مخاطب قرار می‌دهد. زیرا کسی که بداند در صورتی که دیگری را بُکشد، برای آن کشته خواهد شد، از قتل متنفر و منزجر می‌گردد. بنابراین، جان خود و جان کسی که اراده‌ی قتل او را کرده بود حفظ گشته و خون‌ریزی صورت نمی‌گیرد، و در این صورت جان‌ها محفوظ می‌ماند و مردم بر جان‌هایشان ایمن می‌گردند و این همان شریعت خداوند حکیم است و دینِ استواری که زندگی و سعادت انسان در دنیا و آخرت بر اساس آن است.

خلاصه: تروریسم منفور و هراس‌انگیز

نتیجه تکفیر، قتل عام و مانند آن گسترش تروریسم است. خدای عزّوجلّ می‌‎فرماید: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ، فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ» (45)

تعریف ارهاب (تروریسم)

از ریشه‌ی رهبة و رهباء مُشتق شده است و خود مشتق است از فعلِ «أرهب» به معنای خوف است.
ارهابی (یا تروریست) کسی است که برای سلطه‌جویی به ترور و ترساندن مردم پناه می‌برد.
حکومتِ ارهابی (یا تروریستی) حکومتی است که بر مبنای خشونت، استبداد و گردآوردن امور هولناک استوار است.
حاصل بحث این که: در معنای ارهاب (تروریسم) ایجاد هراس در جان مردمان و بافت جامعه نهفته است. این امر برای هراس دیگران به منظور تحقق اهداف و منافع شخصی یا سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی و مالی است.
ارهاب (تروریسم)، اعصاب دیگران را تا مرز از هم پاشیدگی مورد فشار قرار دادن است. تروریسم بر تمام ابزارهای وحشت مثلِ کلام، نامه و پیام و سلاح استوار است.
ارهاب یا تروریسم آن‌چنان که زبان‌شناسان، جرم‌شناسان و برخی سیاست‌مداران تعریف نموده‌اند، گسترش وحشت و رعب و خشونت است با کلام، تکفیر و تهدید به نابودی افراد و گروه‌ها و در نهایت، آن چه گروه‌های انقلابی و حکومت‌ها و سازمان‌ها بر آن تکیه می‌کنند که هدف از آن استبداد و به چنگ آوردن حکومت و قدرت است.
ادله‌ی شکل‌گیری ارهاب (تروریسم) در کنار تکفیر و قتل عام به آنچه پیش‌تر گفته شد بازمی‌گردد و افزون بر آن، ضعف ایمان و جهل به دین و ارزش‌های دینی و بی‌توجهی به آن‌ها و نیز تربیت در فضای اجتماعی و درهم ریخته‌ای است که هر روز قربانی جنایت می‌شود. هم‌چنین وراثت و محیط زیست آشفته که در بیشترِ موارد همراه با فقر و عقده‌ها و بیماری‌های روحی، مانندِ کینه، تنفر، حسد، شک و خودبینی یا خودخواهی است. تمام این موارد، دست به دست هم داده‌اند تا زمینه‌ی شکل‌گیری (تروریسم) و فتنه‌گری را پدید آورند.
این عناصر را می‌توان با ارزش‌ها و ایجاد اخلاق در درون انسان‌ها و برپایی قوانین سالم دینِ اسلام و اعتقادات صحیح و به دور از افکار نابودگر درمان کرد. این امور با هم‌افزایی تلاش‌ها در جهت اصلاح برنامه‌های آموزش و از طریق رسانه و تبلیغات سالم و صادق و خالص که خیرخواه وطن و جامعه هستند، ممکن می‌شود.
هم‌چنین از طریق خانواده‌های سالم و مربیان صادق در عمل و گفتار و جامعه‌ی مدنی که تمایل به اصلاح دارد و نیز شیوه‌های دیگری که از برجسته‌ترین آن‌ها جهاد بر ضدّ وهابیت میسر می‌شود؛ وهابیتی که در رأس تروریسم قرار دارد؛ زیرا علاوه بر شکل‌گیری آن بر انحراف عقیده و ناآگاهی از دین، این مکتب بر تکفیر و قتل عام مردم بنا شده است، چنان که پیش‌تر بیان شد. وهابیت با ورود به جامعه، هیچ‌کس را در امان نمی‌گذارد؛ نه کوچک و نه بزرگ، نه پسر و نه دختر و نه حتی کودکان و مردگان! در کنار فتنه‌هایی که بر سر منبرها و در خطبه‌های جمعه و گردهمایی‌های قرآنی و دانشکده‌ها ایجاد می‌کند، پیش از هر چیز مساجد از سوی یاران و رهبران آن‌ها در معرض هرج و مرج قرار گرفته‌اند. آنان که با سوء استفاده از اشتیاق مردم تونس به زندگی بهتر در سایه‌ی دین و کرامت، و با سوار شدن بر امواج رخدادهای تونس به حکومت دست یافتند و هر چند در نوبت اول و دوم شکست خوردند اما می‌کوشند تا به شیوه‌های گوناگون با استفاده از تروریسم و قتل عام و تهدید و فتنه‌انگیزی در مساجد و مناطق مسکونی و کوه‌ها حکومت را به چنگ آورند اما در پیِ تروریسم آن‌ها، قشرهایی از وطن‌پرستان شجاع ارتش و نیروهای امنیتی و هموطنان‌مان قربانی شدند و مابه این مناسبت برای آنان رحمت می‌طلبیم و شِفای عاجل مجروحانشان را خواستاریم. اعزام برخی تروریست‌ها به خارج از تونس از سوی برخی سرانِ وهابیت را که در تونس به قدرت رسیده‌ بودند فراموش نکنیم! اینان را از تونس خارج کردند تا خود را در خارج تقویت سازند. هم‌چنان که در داخل تونس برخی جنایت‌کاران را که محکومیت چندین ساله، با عنوان عفو و گذشت، تقویت کردند تا این افراد برای جنایت‌کاری و بیکاری و تجاربشان در انواع ترور، پیشبرنده‌ی اهداف آن‌ها در تکفیر و قتل عام باشند.

ابزارهای درمان

این ابزارها را به اجزایی مقطعی و مرحله‌ای خلاصه می‌نمایم.
از جمله موارد مقطعی این است که ما خیرخواه سرزمینمان، سرزمین تمدن، ارزش‌ها، و تاریخ شکوهمندمان و رعایت منافع تونس باشیم به دور از چنگ‌اندازی به حکومت و جاذبه‌های ناسالم و افکار نابودگر.
1. اینکه جامعه‌ی تونس با تمامی بخش‌های اصلاحی خود در صورت امکان، مانند سدّی محکم در مقابل جریان وهابیت که رأس تروریسم شمرده می‌شود، قرار بگیرد؛ سدی که مانند تغذیه‌ی تروریسم در داخل و خارج باشد.
2. پاک نمودن مساجد و انجمن‌های قرآنی از عناصر وهابیت و غیر آن که به جای پیوستگی، محبت و همکاری در کار خیر و تقوا در تلاش برای خراب‌کاری و گسترش جهل، تفرقه و کینه هستند. این امر با استفاده از حکمت، و اخلاص در کار و تلاش برای اصلاح، با وجدانی بیدار ممکن می‌شود. اوّلین مسجد در تونس مسجدجامع زیتونیه است که قبله‌ی علم و علما در تونس و خارج از آن است. بازگرداندن آن به افراد شریفی که دارای تجارب و اخلاق والا هستند و به مدیریت آن و درآمدهای آن داناتر و آگاه‌تر از دیگرانند، از مصادیق این امر است.
3. تبلیغات شنیداری و دیداری و واداشتن خبرگان و عالمان شریعت و اخلاق و در صف اوّل ایشان، بزرگان مسجد جامع الزیتونیه، کسانی که از ایشان نظرخواهی و طلب علم می‌شود و پیوسته دارای تقوای الهی بوده، و در فضاهای بسیاری که آنان را از فضای اصلاح‌گری دور نمی‌سازند، تلاش می‌کنند.
4. اصلاح برنامه‌های تربیتی در تمامی مراحل آموزشی و از جمله تقویت درس تربیت اسلامی و ایجاد یک شعبه‌ی اسلامی.

پی‌نوشت‌ها:

1. قاضی و امام جمعه مسجد منوبة المعمور- تونس
2. سورة الصف، آیه 9-8. می‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا- گرچه کافران را ناخوش افتد- نور خود را کامل خواهد گردانید. (8)
اوست کسی که فرستاده خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد، تا آن را بر هرچه دین است فائق گرداند، هرچند مشرکان را ناخوش آید. (9)
3. ر. ک: قاضی ابی، ص 680، چاپ العصریه، 1421 هـ- 2000 م.
4. صحیح بخاری، کتاب العلم، باب الإنصات للعلماء، ص 40.
5. «استنصت الناس، فقال لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض».
6. صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب بیان.
7. شماره حدیث 66-120 ص 48.
8. شرح النووی علی صحیح مسلم، ج2، ص 55.
9. فتح الباری، کتاب الدیات، باب قول خدای تعالی «و من أحیاها فکأنما احیا الناس جمیعا» (1) (ج 12، ص 202).
10. جاثیه، آیه 24. و گفتند: «غیر از زندگانی دنیای ما [چیز دیگری] نیست می‌میریم و زنده می‌شویم، و ما را جز طبیعت هلاک نمی‌کند.» و [لی] به این [مطلب] هیچ دانشی ندارند [و] جز [طریق] گمان نمی‌سپرند.
11. ر. ک: عیاض، الشفا فی حقوق المصطفی، ص 674.
12. «من قال لأخیه یا کافر فقد باء بها احدهما».
13. «فان کان کما قال و إلا رجعت علیه».
14. «فان کان کما قال و إلا فقد باء بالکفر».
15. «إذا قال لأخیه یا کافر فقد وجب الکفر».
16. وی ابوحامد اسفراینی احمدبن محمدبن احمد درگذشته به سال 406 هجری/ 1016 م از بزرگان مذهب شافعی است که کتاب اصول الفقه و کتاب الرونق که مختصری در باب فقه است از اوست.
17. ابوعبدالله محمد درگذشته به سال 536 هـ/ 1141 م. امام و مجتهد اهل منستیر تونس که کتاب المعلم بفوائد مسلم از اوست.
18. منظور طاووس بن کیسان الخولانی الهمدانی است. ابوعبدالرحمان درگذشته به سال 106 هـ/ 724 م از تابعین، فقیه و محدّث ایران‌الاصل که جرئت موعظه خلفا و امرا را داشته است.
19. اعراف، آیه 32. [ای پیامبر] بگو: «چه کسی زیور[های] الهی را که برای بندگانش پدید آورده، و روزی‌های پاکیزه را حرام کرده است؟!»
20. زخرف، آیه 58، بلکه آنان مردمی جدل پیشه‌اند.
21. انعام، آیه 57. فرمان جز به دست خدا نیست.
22. مائده، آیه 95. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، در حالی که مُحرِمید شکار را مکشید، و هرکس از شما عمداً آن را بکشد، باید نظیر آنچه کشته است از چهارپایان کفّاره‌ای بدهد، که [نظیر بودن] آن را دو تن عادل از میان شما تصدیق کنند.
25. نساء، آیه 35. و اگر از جدایی میان آن دو [: زن و شوهر] بیم دارید پس داوری از خانواده آن [شوهر] و داوری از خانواده آن [زن] تعیین کنید.
24. «تل موزن: سرزمینی میان رأس العین و سروج- محل زندگی جالینوس، که در سال 17 هجری فتح شد (یاقوت، معجم البلدان، ج2، ص 45).
25. وی عبدالعزیزبن مروان بن حکم اموی قرشی است در گذشته به سال 101 هـ/ 720 م. خلیفه صالح و پادشاه عادل و پنجمین از خلیفه راشدین که دشنام دادن به علی بن ابی طالب (علیه السلام) را در منبرها که پیش از این انجام می‌گرفت را منع نمود.
26. بقره، آیه 120. و یهودیان و مسیحیان از تو راضی نخواهند شد، تا از آیین آنان، پیروی کنی. بگو: براستی راهنمایی خدا، تنها راهنمایی (حقیقی) است».
27. مائده،آیه 82. مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیده‌اند، دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت.
28. بقره، آیه 204-205. و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجّب وامی‌دارد، و خدا بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد، و حال آنکه او سخت‌ترین دشمنان است. (204) و چون برگردد [یا ریاستی یابد] کوشش می‌کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد، و خداوند تباهکاری را دوست ندارد. (205)
29. کنت نهیتکم عن زیارة القبور فزوروها.
30. من زار قبری وجبت له شفاعتی.
31. من لم یمکنه زیارتی فلیزر أبی إبراهیم (علیه السلام).
32. نساء، آیه 94. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون در راه خدا سفر می‌کنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می‌کند مگویید: «تو مؤمن نیستی» [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمتهای فراوان نزد خداست.
33. مأمور شده‌ام تا با مردمان بجنگم تا بگویند که خدایی جز الله نیست و محمد رسول اوست پس آنگاه که چنین گفتند جان و مال خود را جز به حق از دست من حفظ نموده‌اند و حساب آن‌ها با خداست.
34. نحل، آیه 125. با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‌ای] که نیکوتر است مجادله نمای.
35. حجرات، آیه 9. با آن [طایفه‌ای] که تعدّی می‌کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.
36. امروزه یکی از آثار مشهور اهل تسنن است.
37. برهان الدین ابراهیم علی بن فرحون متولد مدینه و سفرکرده به مصر و قدس ودمش که دارای تألیفات بسیار است از جمله الدیباج المذهب فی معرفة أعیان علماء المذهب در رابطه با طبقات مذهب مالکی و نیز تبصرة الحکام فی أصول الأقضیة و نیز إرشاد المسالک إلی افعال المناسک و مناهج الأحکام.
38. اسراء، آیه 33. و نفسی را که خداوند حرام کرده است جز به حق مکشید.
39. مائده، آیات 27-28-29. و داستان دو پسر آدم را به درستی بر ایشان بخوان، هنگامی که [هر یک از آن دو،] قربانیی پیش داشتند. پس، از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. [قابیل] گفت: «حتماً تو را خواهم کشت.» [هابیل] گفت: «خدا فقط از تقواپیشگان می‌پذیرد.» (27) «اگر دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دستم را به سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم، چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان می‌ترسم.» (28) «من می‌خواهم تو با گناهِ من و گناهِ خودت [به سوی خدا] بازگردی، و در نتیجه از اهل آتش باشی، و این است سزای ستمگران.» (29)
40. نساء، آیه 93. و هرکس که عمداً مؤمنی را بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم می‌گیرد و لعنتش می‌کند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است. (93)
41. نساء، آیه 94. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چون در راه خدا سفر می‌کنید [خوب] رسیدگی کنید و به کسی که نزد شما [اظهارِ] اسلام می‌کند مگویید: «تو مؤمن نیستی» [تا بدین بهانه] متاع زندگی دنیا را بجویید، چرا که غنیمتهای فراوان نزد خداست. قبلاً خودتان [نیز] همینگونه بودید، و خدا بر شما منّت نهاد. پس خوب رسیدگی کنید، که خدا همواره به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.
42. «لزوال الدنیا أهون علی الله من قتل رجل مؤمن».
43. «أهون من قتل أمری مسلم».
44. بقره، آیه 179. و ای خردمندان، شما را در قصاص زندگانی است، باشد که به تقوا گرایید.
45. آل عمران، آیات 173-174. همان کسانی که [برخی از] مردم به ایشان گفتند: «مردمان برای [جنگ با] شما گرد آمده‌اند پس، از آن بترسید.» و [لی این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگری است.» (173) پس با نعمت و بخششی از جانب خدا، [از میدان نبرد] بازگشتند، در حالی که هیچ آسیبی به آنان نرسیده بود، و هم‌چنان خشنودی خدا را پیروی کردند، و خداوند دارای بخششی عظیم است. (174)

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اوّل.