نویسنده: حاجیه محمدعلیزاده (1)




 


مسئله‌ی «نسبت ما و غرب» را شاید باید مهم‌ترین پرسش نظری ما ایرانیان در دو سده‌ی اخیر دانست؛ مشکل تاریخی که سرآغاز آن را می‌توان در دوره جنگ‌های ایران با روس‌ها و تن دادن به معاهده‌های ننگین ترکمانچای و گلستان و پرسش‌های عباس میرزا ولیعهد ایران و از فرماندهان نیروهای ایرانی در نبرد با روسیه، از ژوبر، نماینده‌ی ناپلئون در ایران، دید؛ پرسشی که به گویاترین شکل مسئله‌ی تازه رخ نموده در میان ایرانیان را روایت می‌کند، وقتی که شاهزاده‌ی ایرانی بعد از شکست‌های پی در پی در جنگ با روس‌ها، خطاب به فرستاده‌ی ویژه‌ی ناپلئون می‌گوید: «آن، چه توانایی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است؟ دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت نمودن، هنر فیروزی یافتن، هنر به کار انداختن همه‌ی وسایل انسانی را می‌دانید؛ در صورتی که ما گویی محکوم شده‌ایم که در لجن‌زار نادانی غوطه‌ور باشیم و به زور درباره‌ی آینده‌ی خود می‌اندیشیم.»
او پاسخ‌های پیش فرض را یک به یک بر می‌شمارد تا برای پرسش خود جوابی بیابد، پیش‌فرض‌هایی نظیر اینکه «آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرق زمین از اروپای شما کمتر است؟ شعاع‌های آفتاب که پیش از آنکه به شما برسد نخست از روی کشور ما می‌گذرد، آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکی دهش که بخشش‌های گوناگون می‌کند، خواسته که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم...‌ای بیگانه به من بگو که چه باید بکنم تا جان تازه‌ای به ایرانیان بدهم؟» (ژوبر، 137:1347). در واقع عباس میرزا در اینجا می‌کوشید تا برای معمای حاصل از تفاوتی نوظهور که در آن شکوه تمدنی جدید و انحطاط تمدنی دیرینه را مشاهده می‌کند، پاسخی بیاید، پرسشی که در سطحی گسترده‌تر به تأمل در هویت ایرانیان منجر می‌شود و این پرسش شاهزاده‌ی قاجاری در دهه و حتی سده‌های بعد به پرسشی با ابعاد گسترده و البته پیچیده‌تر بدل می‌گردد و بحث از «هویت ایرانی» را در کانون توجه‌ها قرار می‌دهد.
نفی ارکان هویتی خود نظیر دین، زبان، آداب و سنن و پذیرش به تمامه‌ی فرهنگ غرب با شعار از فرق سر تا نوک پا غربی شدن؛ حفظ هویت بومی و گزینش وجوه مثبت غرب نظیر علم و تکنولوژی و دوری جستن از وجوه منفی آن نظیر مظاهر اخلاقی دنیای غرب با تعبیر جمع سنت و تجدد؛ نفی به تمامه غرب و عدم پذیرش آن به جهت کلی و یکپارچه دانستن آن و ... از جمله مواضعی بوده است که در طول تاریخ دویست ساله‌ی مواجهه‌ی ما با غرب و در برابر این پرسش، از سوی گروه‌ها و جریان‌های مختلف فکری و سیاسی اتخاذ شده و به ظهور گفتمان‌های هویتی مختلف در تاریخ کشورمان انجامیده است (برای اطلاع بیشتر بنگرید به: کچویان، 1384). در حالی که در آغازین سال‌های مواجهه‌ی ما با غرب شاهد نوعی بهت و مقهوریت در برابر تمدن جدید هستیم؛ این رویه رفته رفته با مواجهه‌ی نزدیک‌تر با غرب و ظاهر شدن نواقص و ضعف‌های این تمدن در حوزه‌هایی نظیر تکنولوژی، علم، اخلاق و... متفاوت گردید و از میزان مقهوریت در برابر آن کاسته شد، مواجهه با غرب صورت پیچیده‌تری به خود گرفت و مسئله‌ی نسبت ما با غرب ابعاد تازه‌تری یافت و از صورت ابتدایی خود که بهت و حیرت تام در برابر آن بود، خارج شد.
اگرچه همچنان در هر دوره گروه‌هایی بودند که بر پذیرش کامل غرب تأکید داشتند و در سؤال از چیستی و کیستی و در بحث از نسبت ما و غرب، حکم بر حذف «ما» می‌دادند، جریان غالب را گروه‌ها و افرادی تشکیل می‌داد که مواجهه‌ی پیچیده‌تری در برابر تمدن جدید داشتند و سعی بر مقاومت در برابر آن داشته و یا ترکیبی از هر دو صورت تمدنی و فرهنگی را در حوزه‌های مختلف پیشنهاد داشتند. پسوندها و پیشوندهایی که برای حوزه‌های مختلف نظیر اقتصاد، بانکداری، علم، دانشگاه، معماری، شهرسازی، فرهنگ، تعلیم و تربیت، مدیریت و... برگزیده و مورد تأکید قرار می‌گیرد، بیانگر مرزبندی و دیدگاه گفتمان‌های مختلف در مواجهه با غرب است. اقتصاد لیبرال یا اقتصاد اسلامی، کدام یک راه حل مسائل و مشکلات اقتصاد کشور است؟، توسعه‌ی غربی آری یا نه؟ شهرسازی مدرن یا شهرسازی اسلامی؟ علم بومی، علم اسلامی یا علم جهانی، کدام یک؟ بانکداری اسلامی معنادار است یا نه؟ تکنولوژی بله یا خیر؟ اگر بله تا چه میزان؟ و... این سؤالات مصادیقی از صدها مسئله‌ای است که امروز ما به لحاظ هویتی با آن درگیر هستیم، سؤالات و مسائلی که شاید باید آن‌ها را در امتداد همان پرسشی دانست که در پی نخستین رویارویی ما با غرب جدید و در دو سده‌ی گذشته از سوی عباس میرزا در مقابل ژوبر فرانسوی طرح شده و به دنبال راه حلی برای رفع نقصان‌های موجود در جامعه ایران بود؛ سؤالاتی که برای پاسخ به هر کدام از آن‌ها نیازمند این هستیم که به سؤالی کلی‌تر پاسخ دهیم و آن پرسش از نسبت ما با غرب است. همچنان که بیان شد یکی از این پرسش‌ها و کشاکش‌ها مربوط به حوزه علم است که در واقع یکی از مهم‌ترین حوزه‌هایی است که در آن مسئله‌ی نسبت ما و غرب جلوه‌گر است. حوزه‌ی علم و آموزش از نخستین حوزه‌هایی است که بعد از اولین مواجهه‌ی ما با غرب جدید و به عنوان یکی از راه حل‌های مسئله‌ی نسبت ما با غرب، مورد توجه قرار گرفت. بعد از اقدامات نخستینی چون اعزام محصلان ایرانی به خارج، استخدام مشاوران برای تعلیم و تربیت ایرانیان در علوم جدید و تأسیس مدارس جدید در دوره‌ی فتحعلی‌شاه (اعم از ایرانی و خارجی) و در ادامه اقدام امیرکبیر (1223-1268 ق) در تأسیس نخستین مدرسه‌ی عالی در کشور در راستای رفع احتیاجات دولت در زمینه‌ی نظامی، شاهد تأسیس مدارس جدید مختلفی چون «مدرسه‌ی عالی حقوق و علوم سیاسی»، «مدرسه‌ی فلاحت»، «مدرسه‌ی مهندسی» (1305 ش) و «مدرسه‌ی عالی بیطاری (دامپزشکی)» (1311 ش) و در نهایت تأسیس «دانشگاه تهران» و دانشگاه‌های دیگری همچون شیراز، اصفهان، تبریز و ... هستیم که باب جدیدی را بر فضای آموزشی کشور گشودند و پایه‌ی نظام آموزشی جدیدی در کشور گذاشته شد.
این اقدامات در حالی روی می‌داد که آموزش عالی در فرهنگ و تمدن ایران واسلام همواره از جایگاه ویژه و خاصی برخوردار بوده است؛ در ایران قبل از اسلام، آموزش در قالب مراکزی چون «جندی شاپور» که از قرن چهارم تا دهم میلادی وجود داشت و در آن ادبیات، هیئت، نجوم، مهندسی و علوم اداری رونق داشت، دنبال می‌شد؛ پس از ظهور اسلام نیز «مساجد» در تمامی اعصار نقش «مدرسه» و «مدرسه‌ی عالی» را ایفا می‌کردند و علاوه بر آن بیمارستان‌ها، دارالشفاها و بیت‌الادویه‌ها برای تعلیم پزشکی و داروسازی و رصدخانه‌ها برای تعلیم ریاضیات و نجوم مورد استفاده قرار می‌گرفت. به این ترتیب «مدرسه» در تمدن اسلامی، مفهومی عام و قابل انطباق بر اجزای گوناگون علمی و آموزش عالی یافته بود و مکاتب، مدارس، مساجد، دارالشفاها، دارالعلم‌ها، بیت الحكمه‌ها رصدخانه‌ها جامع‌ترین و فراگیرترین مراکز آموزشی کهن کشور بودند و هر یک به نحوی کارکرد آموزش عالی را در جامعه‌ی اسلامی و ایرانی داشتند؛ اما در پی پیامدهای ناشی از جنگ با روسیه و اعزام محصلین به خارج و با آنچه بعدها رخ داد، باب جدیدی در حوزه‌ی آموزشی کشور گشوده شد و فضای دوگانه آموزشی چالش‌های جدیدی را در این حوزه پیش روی اندیشمندان ما قرار داد.
در چنین فضایی بود که پرداخت انتقادی به حوزه‌ی علم به طور عام و حوزه‌ی علوم انسانی به طور خاص، از دهه 1330 و علی الخصوص بعد از انقلاب اسلامی و متناسب با نقش پررنگی که از آن در حیطه‌ی جامعه سازی انتظار می‌رفت در کانون توجه جامعه‌ی علمی ما قرار گرفت. تشکیل شوراهای تخصصی نظیر ستاد انقلاب فرهنگی و بعدها شورای عالی انقلاب فرهنگی، انتشار کتب و نشریه، برگزاری همایش، نشست و جلسات سخنرانی، کلاس و... موضوع پرداخت انتقادی به وضعیت علم در ایران دو سده‌ی اخیر از جمله مصادیق این توجه است. برگزاری دوره‌های مختلف آموزشی غیررسمی با محوریت نگاه انتقادی به علم مدرن به طور کلی و علوم انسانی جدید به طور خاص در سال‌های اخیر نیز تلاشی در همین راستاست. دوره‌های آموزشی عهد، دانشگاه موازی، روزگار نو، اقدامات مراکزی چون «کانون اندیشه جوان»، «مؤسسه‌ی اشراق»، «مؤسسه‌ی روزگار نو»، «مؤسسه‌ی طلوع حق»، دفتر مطالعات تمدن نوین اسلامی «مرکز راهبردی جبهه‌ی فکری انقلاب اسلامی» و... از جمله‌ی این موارد است که سعی در ارائه نگاه انتقادی نسبت به آنچه بعد از رویارویی ما با غرب جدید در حوزه‌هایی چون اندیشه و علم رخ داد، دارند. تا فهمی عمیق‌تر و جدی‌تر در خصوص مسئله‌ی مواجهه‌ی ما و غرب ارائه دهند. دوره‌ی آموزشی «تمهید» در دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران را نیز باید یکی از همین اقدامات دانست که در تلاش برای پاسخ‌گویی به این پرسش دیرینه و با قدمت دویست‌ساله است.

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناس ارشد جامعه شناسی.

منابع تحقیق :
شورای عالی دایرة‌المعارف انقلاب اسلامی (1389)، دایرةالمعارف انقلاب اسلامی، جلد 2، تهران: سوره مهر.
ژوبر، پیر (1374)، مسافرت در ارمنستان و ایران، ترجمه‌ی علیقلی اعتماد مقدم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
کچویان، حسین (1384)، تطورات گفتمان‌های هویتی ایران: ایرانی در کشاکش با تجدد و مبابعدتجدد، تهران: نشر نی.

منبع مقاله :
نشریه خردنامه همشهری، شماره 142.