نظام فلسفی عدل
ولی نظام فلسفیای که ما ارائه دادیم و تحت عنوان هستیشناسی جهان از آن بحث کردیم، میتواند بگوید که اصولاً رابطهی حق تعالی با جهان هستی رابطهی انتولوژیک یا وجودی مخروطی است که در آن باری تعالی در رأس مخروط و در
نویسنده: مهدی حائری یزدی
ولی نظام فلسفیای که ما ارائه دادیم و تحت عنوان هستیشناسی جهان از آن بحث کردیم، میتواند بگوید که اصولاً رابطهی حق تعالی با جهان هستی رابطهی انتولوژیک یا وجودی مخروطی است که در آن باری تعالی در رأس مخروط و در مقام غیبالغیوب و غیب مکنون است و از این مقام در تمام جهات و نقاط مخروط هستی و حتی در تمام نقاط قاعدهی مخروط حضور و بر آنها احاطهی قیومی و مستقیم دارد. اگر این نظام فلسفی را به صورت یک اصل موضوعه بپذیریم، قهراً مبدأ وجود، که نقطهی رأس مخروط است، نسبت مساوی با تمام نقاط مخروط خواهد داشت، و قرب و بعد نقطهی رأس نسبت به تمام نقاط میانه و نقاط قاعده، دوری و نزدیکی جعلی و قراردادی نیست، بلکه فاصلهی علت و معلولی ذاتی است که بر اساس قانون علیت و معلولیت تحقق مییابد، و حد فاصل معقول میان نقطهی رأس و همهی نقاط همعرض مخروط هستی همان حد فاصل محسوس میان شاهین عدل و کفتین ترازوست. ولی هر یک از مراتب هستی به همان نسبت که اقتضای پذیرش و دریافت بهرهی وجود از سوی مبدأ هستی خود دارد، دارای رابطهی مستقیم و ناگسستنی با نقطهی رأس مخروط است. و هیچگونه تخلل و فاصلهی عدمی بین نقطهی رأس و از این مراتب مادون، ممکن نیست. چنان که هیچگونه گسستگی میان شاهین و کفتین ترازوی عدالت امکان ندارد. بنابراین، حق تعالی نسبت مساوی انتولوژیک یا وجودی با تمام مخروط وجود دارد که این نسبت را حکمای اسلامی نسبت میان ضرورت ازلی و امکان فقری گفتهاند، و اکنون ما آن را نسبت شاهین عدالت با کفتین ترازو مینامیم.
وقتی این نکته را بپذیریم به خوبی آشکار میشود که عدل چه به معنای ارسطویی، که وضع نقطهی میانه در صفات هستی انسانهاست، و چه به معنای افلاطونی، که همانند نوری، نقطهی رأس مخروط است، مقام ذات غیبالغیوب است که در عین احاطه و قیومیتش نسبت به تمام نقاط مخروط، در میانهی همهی این نقاط قرار دارد؛ منتها، بنا به قول افلاطون، میانه، میانهی مخروط است، یعنی میانهای است که بر تمام ابعاد جسم مخروط احاطه و در آنها حضور قیومی و اشراقی دارد، و بر اساس نظریهی ارسطو، میانهای است که همچون نقطهی مرکز دایره در دایرهی هستی با تمام نقاط محیط، نسبت متساوی دارد. تنها تفاوتی که میان این دو تفسیر ارسطویی و افلاطونی به نظر میرسد این است که مخروط هستی در قالب افلاطونی، و همچنین در قالب هرم هستی ما، این موفقیت را کسب کرده است که عدل الهی را با قواعد علیت و معلولیت، که ناظر به نظام پیشیها و پسیهای هستیهاست، سازگار و منطبق سازد. اما دایرهی هستی و نقطهی میانهی ارسطویی توان آن را ندارد که از مرز صفات و ملکات انسانها تجاوز کند و افعال تکوین و هستیهای خلقت را به نظام عدل تفسیر کند، و نیز نمیتواند بیانگر ترتیب طولی علتها و معلولهای نظام آفرینش و پیشیها و پسیهای هستیها، در عین داشتن رابطهی تعادل با مبدأ خلقت، باشد. در هر صورت، موضع وجودی حق تعالی نسبت به جهان هستی، موضع اعتدال ریاضی است که هم از منظر هستی خالق و هم از منظر هستی مخلوق، از تساوی و اعتدال و نظام مطلق و ناگسستنی علت و معلول حکایت میکند. از این جهت، میتوان گفت که، برخلاف گفتهی متکلمان، عدل از صفات ذات است، نه از صفات فعل؛ زیرا فقط ذات غیبالغیوب و نقطهی رأس مخروط است که همین حالت میانه و اعتدال در هستی و در عین حال قیومیت نسبت به سایر نقاط و مراتب نزولی مخروط دارد. به این اعتبار باید بگوییم بر فرض که نظری به افعال حق تعالی نداشته باشیم و تنها به ذات وجود حق تعالی نظر افکنیم. باز هم عدل صفتی ذاتی است و موضع وجودی حق تعالی موضعی میانه است و نسبت آن با تمام ابعاد و مراتب نزولی هستی مساوی است. بر اساس نظام انتولوژیکی که ما در هرم هستی ارائه دادهایم، به خوبی و آسانی میتوانیم به وسیلهی براهین و قواعد هستیشناختی خودمان اثبات کنیم که عدل از صفات ذات حق تعالی است و حتی پیش از آن که نوبت به گفتگو در فعل او برسد، باری تعالی همانگونه که عالم و قادر است و این صفات عین ذات اوست عادل نیز میباشد و صفت عدالت هم عین ذات است و زائد بر ذات نیست.
در فلسفهی اسلامی چنین بحثی آن هم به این شکل تاکنون مطرح نشده است، و هر جا که سخن از عدل به میان آمده، این موضوع به عنوان بحثی کلامی مطرح شده و همه جا عدل را صفت فعل باری تعالی محسوب داشتهاند. فلاسفهی اسلامی اصلاً معترض مسئلهی عدل نشدهاند و متکلمان نیز غالباً آن قدرت اندیشمندی لازم را نداشتهاند که در این مسئله پیجویی کامل کنند. صدرالمتألهین با وجود این که دربارهی بسیاری از مسائل کلامی تفلسف کرده، از عدل در مقام بحث فلسفی ذکری به میان نیاورده است. حتی در شرح اصول کافی، که شرح احادیث و روایات است، از عدل بحث فلسفی به میان نیاورده است، و با این که در روایات، کلمهی «عدل» بسیار آمده است، صدرا فقط دربارهی یک معنای بسیار جزئی عدل، یعنی دربارهی ملکهی عدل، که همان تهذیب نفس باشد، آن هم به سبک ارسطویی سخن گفته است و به معنای هستیشناختی آن توجه نکرده است. اما ما در قالب هرم هستی میتوانیم عدل الهی را به صورت ضرورت ذاتی و ازلی خداوند، که از مقام ذات بیهمتای او برمیخیزد، توجیه کنیم و از مشخصات کنه هستی فوق مالایتناهی به حساب آوریم.
منبع مقاله :
حائرییزدی، مهدی؛ (1384)، کاوشهای عقل عملی (فلسفهی اخلاق)، تهران: انتشارات مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران، چاپ دوم.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}