نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 

چکیده

حمدانیان، یکی از قبایل اعراب بودند که توانستند با نشان دادن استحقاق خود برای حکومت، به امارت نواحی مهمی از قلمرو سرزمین های اسلامی، نایل آیند. بنی حمدان که خود پیرو آیین تشیع بودند، توانستند در کنار خلافت عباسی، به حکومت پرداخته و از جانب ایشان، مشروعیت کسب نمایند. بررسی چگونگی حضور و بروز یک قدرت شیعی در کنار سنت متعصب عباسی و پایداری آن برای مدتی نسبتا طولانی، اهمیت ویژه ای دارد. در این مقاله برآنیم تا به چگونگی قدرت یابی حمدانیان و استیلای آنان بر مناطق حیاتی موصل و حلب و نیز بررسی سقوط آنان بپردازیم.

مقدمه

خاندان حمدانیان، از حیث نسب، شاخه ای از اعراب بنی تغلب بوده اند. بنى تغلب بن وائل یكى از بطون بزرگ قبیله ی ربیعة بن نزار بودند و از حیث نیرو و تعداد، شمار قابل توجهی داشتند. اینان در عصر جاهلى نصرانى بودند و با قیصر روم ارتباط داشتند. بنی تغلب در ربیعه، موصل و نواحی اطراف آن مستقر شدند و در همین سرزمین تشکیل حکومت دادند. در اسلام سه خاندان از این قبیله معروف بودند: خاندان عمر بن الخطاب العدوى، خاندان هارون المغمر و دیگرى خاندان حمدان بن حمدون بن الحارث بن لقمان بن اسد. ابن حزم معتقد است که این سه خاندان، از موالى بنى اسد بوده‏اند. نخستین فرد نقش آفرین از حمدانیان موصل در تاریخ اسلام، ابوالعباس حمدون بوده است.
خوارج ناحیه ی جزیره، یعنی سرزمین میان دجله و فرات، در زمان مروان بن الحكم آشکار شدند و مروان به سختی ایشان را سرکوب نمود. آنان مجددا در دوران پس از قتل متوکل عباسی، به رهبری مساور بن عبد الحمید بن مساور البجلى، در ناحیه ی جزیره، علیه عقبة بن محمد بن جعفر بن محمد بن الاشعث الخزاعى، حاکم موصل خروج کردند و بر بیشتر نواحی موصل، استیلا یافتند.
ایوب بن احمد تغلبى، امارت موصل یافت و پسر خود حسن بن احمد را در موصل به جاى خود نهاد. و سپس به جنگ علیه مساور لشكر كشید. سپاه ایوب، همه از بنی تغلب بودند و حمدان بن حمدون بن الحارث از آن جمله بود. آنان بر خوارج‏ غلبه یافته و پراكنده شان ساختند.
در دوران خلافت المعتمد على الله عباسی، یعنی در سال دویست و پنجاه و نه هجری، مردم موصل شورش كرده و حاکم خود اذكوتكین پسر اساتكین را از شهر راندند. اساتکین در سال دویست و شصت و یک هجری، هیثم بن عبدالله العدوى تغلبی را به جاى پسر خود به موصل فرستاد ولى مردم شهر او را راه ندادند. سپس اسحاق بن ایوب تغلبى مأمور اداره ی موصل گردید. وی همراه با گروهی که حمدان بن حمدون تغلبى از آن جمله بود، به سمت موصل راند و پس از آن كه مدتى آن جا را در محاصره خود داشت، به شهر در آمد. در این هنگام، اسحاق بن كنداج علیه معتمد عباسی، عصیان نمود. على بن داود و حمدان بن حمدون و اسحاق بن ایوب براى سركوبى او گرد آمدند، ولى اسحاق بن كنداج همه را منهزم ساخته و لشکریان ایشان را پراكنده نمود و سپس به آمِد رفته و به عیسى بن الشیخ الشیبانى پناه برد و از ابو المعز بن موسى بن زراره، حاکم ارزن یارى طلبید. آن دو نیز او را در کسب قدرت یارى دادند. معتمد برای دفع فتنه ی اسحاق بن كنداج، در سال دویست و شصت و هفت هجری، امارت موصل را به وی سپرد. در پی این اقدام، اسحاق بن ایوب و عیسى بن الشیخ و ابوالمعز بن موسى و حمدان بن حمدون با جماعتى از ربیعه و تغلب، براى نبرد با ابن کنداج، هم دست شدند؛ اما ابن كنداج همگان را شکست داده و منهزم ساخت. پس از مدتی، میان اسحاق بن كنداج و یوسف بن ابى الساج به نام ابن طولون اختلاف افتاد. ابن ابى الساج بر ناحیه ی جزیره و موصل غلبه یافت ولى پس از چندى از این نواحی دست کشید و اسحاق بن كنداج هم این نواحی را به هارون بن سیما سپرد ولى مردم او را از خود راندند. هارون بن سیما از بنى شیبان یارى خواست و بنى شیبان همراه او روانه ی موصل شدند. مردم موصل در مقابل، از خوارج و بنى تغلب مدد طلبیدند. هارون بن عبد الله الشارى و حمدان بن حمدون به یارى مردم موصل شتافتند ولى از بنى شیبان شكست خوردند. مردم موصل که از خشم هارون بن سیما بیمناك شده بودند؛ شخصی را به بغداد فرستاده و از درگاه خلافت مدد جستند. معتمد عباسی نیز على بن داود بن رهزاد كرد را به موصل فرستاد.
پس از مدتی، المعتضد بالله عباسی به جایگاه خلافت نشست و به علت همدستى حمدان بن حمدون و هارون الشارى خارجی، عازم نبرد با حمدان بن حمدون شد و او را درهم شكست. حمدان پسر خود، حسین را در مارد نهاد و خود بگریخت. المعتضد به همراه وصیف و نصر القشورى از پى حمدان روان شدند. حسین بن حمدان در دیر زعفران بود. از ایشان امان خواست و او را امان دادند و به نزد خلیفه معتضد فرستادند. وصیف به سپاه حمدان بن حمدون رسید و سپاه او را درهم شكست؛ حمدان نیز به جانب غربى دجله گریخت و از آن جا به لشكرگاه معتضد پیوست. حمدان در لشکرگاه، به خیمه ی اسحاق بن ایوب التغلبى رفته و خود را تسلیم او كرد. اسحاق او را نزد معتضد آورد و معتضد فرمان داد تا زندانی اش کنند.
المعتضد در سال دویست و هشتاد و سه هجری، با لشکری عازم حمله علیه هارون الشاری خارجی گردید. حسین بن حمدان بن حمدون از المعتضد عباسی درخواست نمود که خلیفه دستگیری هارون را به وی بسپرد و اگر او از پس این کار برآمد، پدرش را از زندان آزاد سازد. المعتضد این شرط را پذیرفت. حسین با سپاهی رفته و هارون را اسیر كرده و نزد معتضد آورد. معتضد، حسین و برادرش را تکریم نمود و حمدان را از زندان آزاد کرد. ( ابن خلدون، ج3، 1363: 322-324)
حسین بن حمدان که بدین ترتیب راهی برای نفوذ در بارگاه خلافت باز کرده بود، در پی افزایش محبوبت خود در نزد خلیفه، به مبارزه با قرامطه ی شام پرداخت. وی از سوی خلیفه مکتفی عباسی، مأمور دفع فتنه ی قرامطه در شام گردید و توانست ابتدا بر نیروهای حسین بن زکرویه ملقب به ابوالشامه و سپس بر ابوغانم فائق آید و جایگاه خویش را در نزد خلیفه، بالا ببرد.از آن پس بود که وی در اجرای عملیات های مختلف نظامی که از سوی خلیفه صادر می شد، سمت فرماندهی سپاه را به عهده داشت.
در سال دویست و نود و دو هجری، حسین بن حمدان به دستور خلیفه ی عباسی، به همراه گروهی از خاندانش، به نبرد با هارون بن خمارویه، فرمانده ی طولونیان پرداخت و توانست با شکست وی، به مصر وارد شود. خلیفه، حکومت ولایت مصر را به حسین پیشنهاد نمود ولی حسین نپذیرفت؛ چرا که او چشم به حکومت دیار اجداد خود، یعنی موصل و ربیعه داشت و منطقه ی نا آرام مصر را مناسب حکومت نمی دید.

بیان حکومت ابوالهیجاء نخستین فرمانروای حمدانیان

نخستین کسی که از حمدانیان، توانست به حکومت دست یابد، عبدالله بن حمدان ملقب به ابوالهیجاء بود. وی در سال دویست و نود و دو هجری، از سوی المكتفى بالله عباسی، بر موصل و نواحی آن، حاکم گردید. در این زمان، کردهای مستقر در نواحی موصل، به رهبری محمد بن بلال، سر به شورش برداشتند. ابوالهیجاء با کمک لشکریان خلیفه، در آذربایجان، بر کردها فائق آمد و محمد بن بلال را با همه ی خاندان و فرزندانش، منهزم نموده و كردان را كشتار و تاراج كرد. محمد بن بلال، پس از مدتی، امان خواسته و به موصل نزد او آمد و كار ابوالهیجاء، با سرکوبی این طغیان ها، رونق و استقامت یافت اما این رونق، چندان به طول نینجامید. در سال دویست و نود و شش هجری، در بغداد، فتنه ای رخ داد که حسین بن حمدان نیز در آن شریک بود. این حادثه عبارت از قتل عباس بن الحسن وزیر و خلع المقتدر بالله عباسی بود. پس از خلع المقتدر، با عبد الله بن المعتز بیعت گردید ولی خلافت او بسیار کوتاه بود و المقتدر، مجددا قدرت را به دست گرفت. پس از ناکامی این توطئه، حسین بن حمدان گریخت. المقتدر به ابوالهیجاء در موصل، فرمان دستگیری برادر را داد و او نیز طبق فرمان خلیفه، برادرش را شکست داد. حسین از خلیفه امان خواست و خلیفه امانش داد و بر او خلعت پوشید و بر امارت نواحی قم و كاشان را به وی داد ولى پس از چندى او را به دیار ربیعه باز گردانید. در سال دویست و نود ونه هجری، ابوالهیجاء در موصل، علم مخالفت برداشت و این عصیان تا سال سیصد و دو هجری ادامه داشت. حسین بن حمدان، که در دیار ربیعه بود، در سال سیصد و سه‏ هجری، در ناحیه ی جزیره بر مقتدر عباسی، تمرد كرد. علت این طغیان، طلب مالیات دیار ربیعه توسط وزیر خلیفه یعنی على بن عیسى از حسین بود. او از پرداخت مالیات سرباز زده و بهانه می آورد. وزیر با مشاهده ی این امور، به حسین دستور داد كه ایالت را به مأمورین خلیفه واگذار كند. حسین به این دستور، وقعی ننهاد. در آن زمان مونس خادم، سرگرم جنگ در آفریقا بود. وزیر، رائق كبیر را با لشكرى ، به جنگ با حسین بن حمدان فرستاد و به مونس هم دستور بازگشت داد. رائق علیه حسین بن حمدان لشكر كشید و حسین با بیست هزار جنگ جوی مجهز و آماده به مصاف آمد. رائق وقتی سپاهیان حسین را مشاهده کرد، هراسان شده و به محلی كه فقط یک مسیر دفاع داشت، عقب نشست. حسین لشکریان رائق را در آن مكان محاصره كرد و راه ارسال خواربار و آذوقه را بر ایشان بست و لشکر دچار قحطی آذوقه گردید. رائق پیغام داد که اگر آن ها را آزاد كند، ایشان تضمین می نمایند كه خلیفه امارت حسین را تجدید می دارد؛ اما حسین به این درخواست و پیشنهاد، اعتنایی نكرد و به محاصره ادامه داد. در این اوان بود که مونس خادم به یاری رائق آمد و محصورین دل گرم گشته و بر حسین و سپاه او شبیخون زدند. حسین گریخت و به دیارربیعه بازگشت. لشكریان رائق و مونس به دنبال حسین، به سمت موصل شتافتند. حسین نگران شده و با مونس به مكاتبه پرداخت و اعلام عذرخواهی نمود ولى توفیقی حاصل نشد. مونس لشكریانش را به جزیره برد و حسین با اموال و خانواده اش به ارمنستان گریخت. سپاه حسین نیز پراكنده و به مونس ملحق شدند. مونس لشكرى با تجهیزات به تعقیب حسین فرستاد. حسین در مسیر خود، ناحیه ی تل خاقان را غارت کرده و به آتش کشید. سرانجام، لشکریان مونس به حسین رسیدند و میان ایشان نبردی رخ داد که در نتیجه ی آن اتباع حسین منهزم و خودش به همراه تمام خانواده اش اسیر گشتند. املاك حسین بن حمدان، ضبط گردید و مونس دستور داد که بر سر حسین و فرزندش، كلاه رسوایى نهاده و ایشان را بر شتر سوار كرده و وارد بغداد نمایند. حسین و پسرش زندانی شدند و به دستور مقتدر، برادران حسین و از جمله ابوالهیجاء بن حمدان هم زندانی گشتند. سرانجام حسین بن حمدان، در زندان مقتدر عباسی، کشته شد. خلیفه ی عباسی، در سال سیصد و پنج هجری، ابوالهیجاء را آزاد کرد و ابراهیم بن حمدان را در سال سیصد و هفت هجری، بر دیار ربیعه گماشت و داود بن حمدان را نیز، تجلیل نمود. ابوالهیجاء، پس از طی دوران گوشه نشینی از سیاست، در سال سیصد و چهارده هجری، مجددت از سوی مقتدر عباسی، به حکومت موصل دست یافت. وی فرزند خود ابومحمد حسن ناصرالدوله را به موصل فرستاد و خود در بغداد ماند. او در آن احوال خبر یافت كه اعراب و كردها در نواحی موصل طغیان کرده اند و در ایالات متصرفی او، فسادایجاد نموده اند. برای همین، از پسر خود ناصر الدوله خواست كه آنان را سركوب نماید. ناصرالدوله نیز، آنان را تحت متابعت خویش در آورد.
در سال سیصد و هفده هجری، در پی توطئه ای، المقتدر بالله خلع شد و برادرش القاهر بالله به جای وی نشست، اما المقتدر، به همراه مردم، به سوی قصر خلافت آمده و قصر را محاصره کرد. ابوالهیجاء که همدست القاهر و در کنار او بود، برای رهایی خود و خلیفه، تلاش نمود ولی نتوانست کاری از پیش ببرد. سرانجام، مردم به قصر خلافت هجوم آوردند و ابوالهیجاء را که در حال فرار بود، یافته و به قتل رسانیدند. المقتدر، پس از این واقعه، یكى از موالى خود را به امارت موصل فرستاد. ( ابن اثیر جزری، ج19، 1371: 142-143 ؛ ابن خلدون، ج3، 1363: 325-326)
حوادث حکومت حسن بن عبدالله حمدان (ابوالهیجاء) ابومحمد ملقب به ناصرالدوله ی حمدانی
هر چند ابوالهیجاء بر ضد خلیفه شورش و توطئه کرده و امور حکومت را مختل ساخته بود، اما خلیفه ی عباسی به خوبی آگاه بود که تنها کسانی که می توانند کنترل منطقه ی موصل و دیار ربیعه را در دست داشته و بر شورش های خوارج و کردان فائق آیند، بنی حمدان هستند؛ از این رو خلیفه مقتدر عباسی، پس از گذشت مدتی از مرگ ابوالهیجاء، فرزندش حسن را به حکومت موصل منصوب کرد.
در سال سیصد و هجده هجری، خلیفه، حکومت موصل را به دو عموی حسن، به نام های سعید بن حمدان و نصر بن حمدان سپرده و در عوض حکومت دیار ربیعه، نصیبین، سنجار، خابور، دیار بکر، میا فارقین، ارزن و رأس عین را به حسن داد.
در این زمان، باز هم شورش خوارج رخ داد. صالح بن محمود خارجی با یارانش به روستاهای سنجار و اطراف موصل حمله برده و از مردم و کاروان های تجاری آنان، باج و خراج می گرفت. نصر بن حمدان، به مقابله با این آشوب پرداخته و پسر صالح را دستگیر نمود و صالح نیز از معرکه گریخت. در این میان، تعداد بسیاری از خوارج کشته شدند و سرانجام صالح بن محمود به دام افتاده و با دو فرزندش، به نزد خلیفه ی عباسی، فرستاده شد. حسن ناصرالدوله نیز، بر قوای اغر بن مطره خارجی پیروز گشته و او را به بغداد فرستاد. مبارزه با خوارج، تنها وظیفه ی حمدانیان نبود. آنان به تأمین امنیت مرزهای مسلمین و رومیان هم توجه خاصی داشتندو مدام با آنان در نبرد بودند و بلاد مسلمانان را از تجاوز رومیان، حفظ می کردند.
یکی از حوادث مهم حمدانیان، نبرد با مونس مظفر بود. مونس که در واقع ولی نعمت حمدانیان نیز محسوب می شد، به پشتوانه ی کمک حمدانیان، بر علیه خلیفه مقتدر، خروج کرد. در این میان بنی حمدان از سوی خلیفه، مأمور شدند تا با مونس به مقابله بپردازند. حمدانیان بر خلاف میل باطنی خود و البته در پی شایعاتی مبنی بر تصرف موصل به دست مونس، علیه وی متحد شده و در سال سیصد و بیست و هجری، در نزدیکی موصل، نبردی میان اجتماع آل حمدان و سپاه مونس در گرفت. در بحبوحه ی جنگ، سپاهیان حمدانی گریختند و پیروزی از آن مونس گشت. در این میان عده ای از بنی حمدان به بغداد گریخته و از خلیفه طلب کمک کردند و عده ای که ناصرالدوله نیز از جمله ی ایشان بود، به سپاه مونس پیوستند. این اقدام، سبب ضعف قدرت و نفوذ حمدانیان گردید. مدتی بعد خلیفه مقتدر از دور خلافت خارج گشته و الراضی عباسی به جای وی نشست. ( ر.ک ابن اثیر جزری، ج5، 1371: 121-135)
ابو العلاء سعید بن حمدان، که در کنار خلیفه قرار داشت، موصل و دیار ربیعه و تمام نواحی تحت حکومت ناصرالدوله را از الراضى بالله خواستار شد و خلیفه الراضى نیز در سال سیصد و بیست و سه هجری، امارت موصل را به سعید داد. هنگامی که ناصرالدوله از این امر آگاه گشت، در صدد مقابله با عمویش برآمد. وی گروهی از غلامان خود را به محل اسکان سعید بن نصر فرستاد تا وی را به قتل رسانند. وقتی خبر قتل سعید، به الراضى رسید، خشمگین شده و وزیر خود ابن مقله را در رأس سپاهی، به موصل فرستاد. ناصر الدوله با دیدن این اوضاع، از موصل گریخت و ابن مقله وارد موصل گشته و به امارت پرداخت. چون استقرار ابن مقله در موصل، به درازا کشید، یكى از یاران ناصر الدوله در بغداد، پسر ابن مقله را با پرداختن ده هزار دینار فریب داد تا پدر را به بغداد بكشاند. او نیز چنین كرده و از اوضاع آشفته ی دارالخلافه نوشت و پدر را مضطرب ساخت. ابن مقله هم یکی از یاران معتمد خود را در موصل نهاد و خود به بغداد بازگشت. ناصر الدوله از فرصت استفاده کرد و بر موصل استیلا یافت. سپس به خلیفه نامه‏اى نگاشت و از او طلب بخشش نمود و تقبل کرد که خراج موصل را به بغداد بفرستد. خلیفه الراضی نیز او را بخشید و وی را در موصل ابقا نمود. ناصرالدوله چند سالی بر تعهدی که بسته بود، پایبند بود تا این که در سال سیصد و بیست و هفت هجری، از فرستادن اموال به دربار خلیفه، سرباز زد. الراضی نیز خشمگین شد و سپاهی را به فرماندهی امیرالامرای خود، بجکم، به تکریت فرستاد. ناصر الدوله به مقابله بیرون آمد ولی یارانش منهزم شدندو خودش به نصیبین گریخت. بجكم از پى او روان شد تا سرانجام او را دستگیر نمود. خلیفه پس از شنید خبر پیروزی بجکم، با كشتى عازم موصل گردید. در این هنگام، ابن رائق از فرصت بهره جسته در بغداد علم طغیان برداشته و بر دارالخلافه، مسلط گردید. چون خبر به الراضى رسید، از میانه ی راه بازگشت و بجکم را نیز به یاری فراخواند. ناصر الدوله نیز از بند رها گشته و دیار ربیعه را به تصرف در آورد. سپس با آگاهی از اوضاع آشفته ی خلافت، به الراضی پیشنهاد صلح داد و متعهد شد تا پانصد هزار دینار بپردازد. الراضى پذیرفت. از طرف دیگر در بغداد، ابن شیرزاد به رسالت از طرف ابن رائق، پیشنهاد صلح داده و حکومت حران و رها و رقه و قنسرین و عواصم را طلب نمود.خلیفه نیز به ناچار پذیرفت و ابن رائق راهی نواحی تصرفی خود شد. وی به دمشق دست اندازی نمود و این سرزمین را از اخشید بازستاند و از آن جا عازم رمله شد. در رویارویی اخشید با ابن رائق در عریش مصر، در سال سیصد و بیست و هشت هجری، اخشید شکست یافته و مقرر شد که رمله مرز میان شام و مصر باشد.
خلیفه الراضی در سال سیصد و بیست و نه هجری، وفات یافت و المتقى لله به جای او نشست. در این زمان، بجکم در توطئه ای به قتل رسید و ابو عبدالله البریدى، مقام امیرالامرایی یافت؛ ولی بیش از بیست و چهار روز نتوانست بر مقام خود بایستد چرا که سپاهیان بر او شوریدند و او به واسط بازگشت. پس از او، گورتكین بر امور بغداد مستولى شد و مقام امیر الامرایى یافت. وی بر خلیفه المتقى سخت گرفت و او را مسلوب الاختیار نمود. خلیفه به ابن رائق نامه نوشت و از او خواست كه از دمشق به بغداد آمده و راه نجاتی را فراهم سازد. ابن رائق نیز از دمشق عازم بغداد شد و ابوالحسن احمد بن على بن حمدان را به جاى خود نهاد به این شرط كه ابوالحسن هر ساله صد هزار دینار براى او بفرستد. ابن رائق در بغداد، بر گورتكین و غلامان دیلمى غلبه یافت و گورتكین را در سراى خلافت حبس نمود، ولى پس از مدتی، سپاهیان بر ابن رائق نیز شوریدند. در این اوضاع آشفته، ابو عبدالله البریدى با کمک برادر خود، بر بغداد استیلا یافت. المتقى و پسرش ابو منصور و ابن رائق به موصل گریختند و از ناصر الدوله کمک طلبیدند. ناصرالدوله برادرش ابوالحسین را راهی بغدا کرد و خودش به تکریم خلیفه و پسرش مشغول شد. وی که در پی فرصت برای افزایش نفوذ خود بود، ابن رائق را به طور غافلگیرانه از میان برداشت و سپس از المتقی پوزش طلبید. المتقى نیز او را فرا خواند و خلعت داد و به او لقب ناصر الدوله و به برادرش ابو الحسین لقب سیف الدوله داد. بدین ترتیب ناصرالدوله در سال سیصد و چهل هجری، به مقام امیرالامرایی دست یافت و ابوالحسین البریدى که در بغداد بود نیز، از ترس شورش مردم از عامه و خاصه، به واسط گریخت. آن گاه پسران حمدان، به سمت واسط لشکر بردند و ناصر الدوله در مداین فرود آمد و برادر خود سیف الدوله را به نبرد با البریدی فرستاد و در حوالى مداین میانشان نبرد در گرفت. لشکریان البریدی شکست خورده و به هزیمت رفتند و خود او به واسط گریخت و ناصر الدوله در حالى كه جماعتى از یاران بریدى را كه اسیر كرده بود، پیشاپیش او حركت مى‏كردند؛ به بغداد باز گشت.
سیف الدوله پس از تجدید قوا، عازم واسط شد و البریدى به بصره گریخت. سیف الدوله براى غلبه بر البریدی،از برادر خود ناصر الدوله کمک طلبید ولى او به یارى‏اش اقدام نكرد. تركان لشکر نیز بر سیف الدوله شوریدند و پرده ‏سرایش را غارت كرده و جماعتى از یارانش را كشتند و توزون را بر خود فرماندهى دادند و خجخج سپهسالار لشكر شد. سیف الدوله از لشكرگاه خود به بغداد گریخت. چون این خبر به ناصر الدوله رسید، تصمیم گرفت به موصل برود ولی به درخواست خلیفه المتقی، سه ماه توقف نمود و سپس عازم موصل گشت. سیف الدوله، پس از رفتن برادرش به بغداد رسید. وی نیز روانه ی سفر شده و در موصل به برادرش پیوست. در این احوال، میان تركان اختلاف افتاد و توزون، خجخج را محبوس کرده و وی را نابینا ساخت. سپس به بغداد آمده و مقام امیر الامرایى را از آن خودساخت.
یکی از حوادث این زمان، گردن فرازی عدل، غلام بجكم بود. وی که پس از قتل ابن رائق، به یاران ناصر الدوله پیوسته بود،پس از مدتی قدرت یافته و بر رحبه و خابور استیلا یافت و سپس طمع در ملك بنى حمدان بسته و به نصیبین تاخت ولى جرأت نیافت به رحبه و حران‏ برود زیرا یانس المونسى با سپاهى در آن جا بود و جماعتى از بنى نمیر نیز با او بودند. ابو عبدالله الحسین بن سعید بن حمدان، سپاهی گرد آورده و به سوى عدل بجکمی راند. چون دو لشكر روبه رو شدند، اصحاب وی به ابن حمدان پیوستند و جز اندكى با او نماندند. پس عدل دستگیر شده و چشمانش کور گردید. سپس او را با پسرش، در آخر ماه شعبان سال سیصد و سی و یک هجری، به بغداد فرستادند.
پس از رسیدن توزون به مقام امیرالامرایی و تسلط وی بر امور دولت، میان او و البریدى پیوند خویشاوندى برقرار شد و اتحاد این دو، سبب وحشت المتقى گردید و این امر با پیوستن ابو جعفر محمد بن یحیى بن شیرزاد به توزون و رفتن او به واسط ، تشدید شد. خلیفه به ناصر الدوله حمدانی، نامه نوشت كه سپاهى به بغداد بفرستد تا خلیفه در امنیت به موصل برود. ناصر الدوله نیز حسین بن سعید بن حمدان را با لشكرى به بغداد فرستاد. این لشكر در سال سیصد و سی و دو هجری، به بغداد وارد شد و المتقى با اهل و عیال و اعیان دولت خویش ، به همراه وزیر خود ابن مقله، از بغداد خارج شده و به تكریت رفت و در آن جا سیف الدوله به پیشوازش آمد. وقتی خبر به توزون رسید، به جانب تكریت راند. سیف الدوله با لشکریان توزون روبه رو گشته و نبرد میان دو طرف،سه روز به طول انجامید. عاقبت پیروزی نصیب توزون گشت و لشكرگاه سیف الدوله به غارت رفت. سیف الدوله به موصل گریخت و توزون در پى او راهی شد. ناصر الدوله با دیدن این اوضاع، به همراه خلیفه متقى و همه ی اهل و یاران او، به نصیبین و از آن جا به رقه رفتند و سیف الدوله نیز، به ایشان پیوست. توزون به موصل رسیده و شهر را تصرف کرد. المتقى به توزون پیغام فرستاد و از همدستی وی با البریدى ابراز ناراحتی کرده و او را سرزنش نمود و از او خواست تا با ناصر الدوله پیمان دوستی و اتحاد برقرار سازد. توزون نیز پذیرفت و همه ی متصرفات ناصر الدوله را به مدت سه سال، با خراج هر ساله ی ششصد و سه هزار درهم، به او واگذار كرد. سپس به بغداد باز گشت اما خلیفه در رقه مستقر شد. پس از مدتی،خلیفه احساس كرد كه ناصر الدوله از او دلگیر شده است و به او رغبتی ندارد. در این میان سعایت بدخواهان نیز مؤثر افتاد. خلیفه به توزون نامه نوشت و از اخشید مصر، محمد بن طغج نیز کمک طلبید. اخشید به جانب حلب آمد. در آن هنگام، ابن مقاتل، از سوی ابو عبدالله بن سعید بن حمدان، در حلب بود. اخشید او را اکرام کرده و بر امور خراج مصر گماشت. سپس نزد المتقى لله به رقه رفت و هدایایى به وزیر و دیگر یاران خلیفه تقدیم داشت و از خلیفه خواست كه به مصر یا شام برود، اما خلیفه نپذیرفت. اخشید از المتقی خواست كه نزد توزون باز نگردد، اما این امر هم مورد نظر خلیفه نبود. در این احوال، فرستادگان توزون برای پیمان صلح به نزد خلیفه آمدند و اعلام داشتند كه توزون سوگند خورده كه به خلیفه و وزیر آسیبى نرساند. پس خلیفه در اواخر محرم سال سیصد و سی و سه هجری، به بغداد باز گشت و اخشید هم راهی مصر شد. توزون به پیشواز خلیفه آمد و زمین ادب بوسید. او با این کار قصد داشت که صداقتش را در سوگندش به اثبات برساند، اما این تعهد چندان به طول نینجامید و المتقی توسط گماشتگان توزون، نابینا گشت و امیرالامرا در بغداد، با المستکفی بالله، بیعت نمود. ( ابن خلدون، ج3، 1363: 326-332)
پس از وفات المستکفی در سال سیصد و سی و چهار هجری، عرصه برای ظهور آل بویه در بغداد فراهم گشت و احمد بن بویه، مورد استقبال خلیفه ی جدید یعنی المطیع لله قرار گرفته و با لقب معزالدوله، به مقام امیر الامرایی رسید. این قدرت گیری، سبب اختلاف حمدانیان و آل بویه شد و ناصرالدوله که معزالدوله را رقیبی سرسخت می انگاشت، از ارسال خراج موصل به بغداد، خودداری کرد و همین سبب شعله ور گشتن آتش جنگ میان معزالدوله و ناصرالدوله گشت. سپاهیان دو طرف، در نزدیکی سامرا، به مقابله پرداختند. در همین احوال، ناصرالدوله از خالی شدن بغداد استفاده کرده و ابن شیرزاد را به تصرف بغداد فرستاد. ابن شیرزاد نیز بر شهر بغداد مستولی گشته و حکومت را به نام حمدانیان در دست گرفت. ناصرالدوله نیز به بغداد آمد و نام المطیع را از خطبه ها حذف کرد . سکه هایی به نام خود و سیف الدوله ضرب نمود. معزالدوله پس از شنیدن این خبر برآشفت و راهی بغداد گردید و در میان راه، شهر تکریت را که جزء متصرفات ناصرالدوله بود، مورد چپاول قرار داد. در بغداد، نیروهای خلیفه و معزالدوله، در یکسو و نیروهای ناصرالدوله و ابن شیرزاد، در سوی دیگر قرار داشتند. نبرد سنگینی در بغداد در گرفت در حالی که به ظاهر پیروزی با قوای ناصرالدوله بود ولی سپاهیان معزالدوله، با توسل به یک حیله ی جنگی، لشکریان ناصرالدوله را دور زده و آنان را از پشت غافلگیر کردند، به طوری که لشکریان حمدانی، به هزیمت رفتند و ناصرالدوله نیز از بغداد گریخت. وی مدتی بعد، به معزالدوله پیشنهاد صلح داد و هر چند معاهده ی صلح میان آن دو تنظیم گردید، ولی ناصرالدوله حاضر به اطاعت از آل بویه نبود و به تعهدات خود وفاداری نکرد، از همین رو معزالدوله در سال سیصد و سی هفت هجری، به موصل لشکر کشید و ناصرالدوله به نصیبین گریخت. معزالدوله موصل را به تصرف در آورد و تصمیم داشت که بر تمام نواحی حمدانیان، حاکم شود ولی به علت یاری طلبیدن برادرش رکن الدوله در ایران، تصمیم به صلح گرفت. این بار قیود سخت تری برای ناصرالدوله تعیین گردید و ناصرالدوله پس از مدتی وفاداری به تعهدات، دوباره شروط صلح را زیر پا نهاد. معزالدوله مجددا به موصل لشکر کشید؛ این بار سیف الدوله حمدانی، ضامن برادر گشته و تعهدات وی را به عهده گرفت و تا سال سیصد و پنجاه و سه هجری، برای چند سال، شرایط آرامش بین آل بویه و حمدانیان برقرار گردید. در سال سیصد و پنجاه و سه هجری، ناصرالدوله، در پرداخت مالیات تعلل ورزید و همین سبب خشم معزالدوله و تصرف موصل گردید. این بار معزالدوله به هیچ عنوان تن به مصالحه نداد و ناصرالدوله را از حکومت موصل برکنار کرده و پسر او ابوتغلب فضل بن حسن را با شرایطی تعیین شده، به جای وی نهاد. ( ر.ک ازدی، ج2، 1427ق: 278-280)
ناصرالدوله که از سیاست برکنار شده بود، در کنار پسرانش، به مشاوره در امور حکومت می پرداخت ولی کم کم مورد بی مهری و بی توجهی آنان قرار گرفت و ابوتغلب که از دخالت های وی به تنگ آمده بود، او را زندانی نمود. سرانجام فشارهای روحی بر ناصرالدوله، به ویژه مرگ برادر و یار دیرینه اش سیف الدوله، او را در زندان از پای در آورد و حسن بن عبدالله بن حمدان، در سال سیصد و پنجاه و هشت هجری، و در سن شصت سالگی، دار فانی را وداع گفت. ( ابن مسکویه، ج6، 1369: 311)

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی