خاطراتي از علامه طباطبايي (ره)
خاطراتي از علامه طباطبايي (ره)
خاطراتي از علامه طباطبايي (ره)
استاد علامه طباطبایی نقل کردند:
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:
« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
« چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم، یک روز در نجف { درکنار } در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم آیت الله قاضی از آنجا عبور می کردند، چون به من رسیدند دست خود را به روی شانه ام گذاردند و گفتند:
« ای فرزند ، دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
علامه طباطبائی از قول استادشان مرحوم آقای قاضی می فرمودند:
« من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:
چه طور باباطاهر گفته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟!
چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد.
مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟! »
« من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:
چه طور باباطاهر گفته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟!
چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد.
مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟! »
علامه طباطبائی فرمودند:
« من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی ( برادر آیت الله سید علی قاضی ) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم.
روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت.
من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید.
آیت الله سید احمد به من فرمود: به حیاط برو؛ زیر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم. »
« و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم:
و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم ( و حساب شده ). سوره حجر/آیه 21 »
« من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی ( برادر آیت الله سید علی قاضی ) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم.
روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قهرآمیزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت.
من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید.
آیت الله سید احمد به من فرمود: به حیاط برو؛ زیر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم. »
« و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم:
و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم ( و حساب شده ). سوره حجر/آیه 21 »
علامه طباطبائی فرمودند:
« روزی از خیابان عبور می کردم. بنایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افتاد.
در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: « نیافت! » دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد.
من به دنبال کارگر به راه افتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟!
بعد فهمیدم آن فرد، کسی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود. »
{ ظاهراً از ایشان ( کارگر) سوال کردند که شما چطور به این مقام رسیدی ایشان فرموده بودند به این مضمون که: یک عمر، ما حرف خدا را گوش کردیم، این دفعه خدا حرف ما را گوش کرد. }
« روزی از خیابان عبور می کردم. بنایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افتاد.
در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: « نیافت! » دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد.
من به دنبال کارگر به راه افتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟!
بعد فهمیدم آن فرد، کسی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود. »
{ ظاهراً از ایشان ( کارگر) سوال کردند که شما چطور به این مقام رسیدی ایشان فرموده بودند به این مضمون که: یک عمر، ما حرف خدا را گوش کردیم، این دفعه خدا حرف ما را گوش کرد. }
در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود.
در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
« من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.
در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود:
« من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، میل به غذا ندارم. »
و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.
در روزهایی که علامه طباطبایی در سوگ همسرشان محزون و متأثر بود و اشک فراوانی از دیدگانش بر گونه ها جاری می ساخت، یکی از شاگردان سبب این همه آشفتگی و ناراحتی علامه را از این بابت جویا شده بود، علامه پاسخ داده بود:
« مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم، گریه من از صفا و کدبانوگری و محبت های خانم بود.
من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام. در نجف با سختی هایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟... من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »
« مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم، گریه من از صفا و کدبانوگری و محبت های خانم بود.
من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام. در نجف با سختی هایی مواجه می شدم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود.
در تمام دوران زندگی هیچ گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟... من این همه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم. »
آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی اظهار می دارد:
« در هر مجلسی که در خدمت علامه طباطبایی می رسیدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشت و به اندازه ای سرشار از وجد و سرور و توحید بود که از شدت حقارت در خویش احساس شرمندگی می نمودم و معمولا هر دو هفته یک بار به قم شرفیاب می شدم و زمان زیارت و ملاقات ایشان برایم بسیار ارزنده بود.
... هر موقع که خدمتشان می رسیدم، بدون استثنا برای بوسه زدن بر دستان علامه طباطبایی خم می شدم ولی آن حکیم و فیلسوف متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان می نمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا می گردید که مرا منفعل می نمود.
یک روز عرض کردم ما برای برکت و فیض دست شما را می بوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟
سپس افزودم آقا آیا شما این روایت را که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در منابع شیعه آمده است: « من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً: هر کس مرا نکته ای آموزد، مرا بنده خویش ساخته است. »، به خاطر دارید؟
علامه طباطبایی فرمودند: « بلی روایت مشهوری است. »
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموخته اید و کراراً مرا بنده خود ساخته اید، آیا از ادب بنده این نمی باشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟!
آنگاه علامه طباطبایی با تبسم فرمودند:
« ما همه بندگان خدائیم. »
« در هر مجلسی که در خدمت علامه طباطبایی می رسیدم، آنقدر افاضه رحمت و علم داشت و به اندازه ای سرشار از وجد و سرور و توحید بود که از شدت حقارت در خویش احساس شرمندگی می نمودم و معمولا هر دو هفته یک بار به قم شرفیاب می شدم و زمان زیارت و ملاقات ایشان برایم بسیار ارزنده بود.
... هر موقع که خدمتشان می رسیدم، بدون استثنا برای بوسه زدن بر دستان علامه طباطبایی خم می شدم ولی آن حکیم و فیلسوف متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان می نمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا می گردید که مرا منفعل می نمود.
یک روز عرض کردم ما برای برکت و فیض دست شما را می بوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟
سپس افزودم آقا آیا شما این روایت را که از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در منابع شیعه آمده است: « من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً: هر کس مرا نکته ای آموزد، مرا بنده خویش ساخته است. »، به خاطر دارید؟
علامه طباطبایی فرمودند: « بلی روایت مشهوری است. »
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموخته اید و کراراً مرا بنده خود ساخته اید، آیا از ادب بنده این نمی باشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟!
آنگاه علامه طباطبایی با تبسم فرمودند:
« ما همه بندگان خدائیم. »
استاد محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان طی خاطراتی گفته است:
« علامه طباطبایی قرآن را در خود پیاده کرده بود، وقتی در تفسیر قرآن به آیات رحمت و غضب و یا توبه برمی خوردیم، ایشان منقلب می شد و اشکش از دیدگانش جاری می گردید و در این حالت که به شدت منقلب به نظر می رسید می کوشید من متوجه حالتش نشوم.
در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم من تفسیر فارسی را می خواندم و ایشان عربی را نگاه می کردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بودیم، ایشان نتوانست به گریه بی صدا اکتفا کند و رسماً زد به گریه و سرش را پشت کرسی پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.»
« علامه طباطبایی قرآن را در خود پیاده کرده بود، وقتی در تفسیر قرآن به آیات رحمت و غضب و یا توبه برمی خوردیم، ایشان منقلب می شد و اشکش از دیدگانش جاری می گردید و در این حالت که به شدت منقلب به نظر می رسید می کوشید من متوجه حالتش نشوم.
در یکی از روزهای زمستانی که زیر کرسی نشسته بودیم من تفسیر فارسی را می خواندم و ایشان عربی را نگاه می کردند، و در باب توبه و رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بودیم، ایشان نتوانست به گریه بی صدا اکتفا کند و رسماً زد به گریه و سرش را پشت کرسی پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.»
پس از واقعه هفتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند:
« چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است. »
« چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است. »
علامه ـ رضوان الله علیه ـ می فرمودند:
« در اوایل تحصیلم، حدیثِ :« من اخلص لله اربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه : هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند. » را خواندم و تصمیم گرفتم بدان عمل کنم.
پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت. »
« در اوایل تحصیلم، حدیثِ :« من اخلص لله اربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه : هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند. » را خواندم و تصمیم گرفتم بدان عمل کنم.
پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت. »
شخصی نقل کرد که گرفتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم.
روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق رساندم. مرحوم علامه فرمودند:
« هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن. »
به منزل رفتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا الله آقا طباطبائی باعث شفایم شده است.
روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق رساندم. مرحوم علامه فرمودند:
« هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن. »
به منزل رفتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا الله آقا طباطبائی باعث شفایم شده است.
یکی از آشنایان علامه نقل می کند:
« برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد! »
« برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد! »
جلسه درسی ایشان به نحوی بود که شاگردان شهامت اشکال کردن بر مباحث او را داشتند و اگر شاگردی به درس ایشان انتقادی داشت، با مهربانی و ملاطفت سخن او را گوش میداد و با کمال احترام او را متقاعد میکرد.
علامه از این که با صراحت بگوید: «نمیدانم»، ابایی نداشت. مکرر اتفاق میافتاد که میگفت: باید این موضوع را ببینم و یا این که لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم.
برای آن که ذهن شاگرد را به تحرک و پویایی وادارد، در جلسات خود میفرمود: به من استاد نگویید. ما یک عدهای هستیم که این جا جمع شدهایم و میخواهیم حقایق اسلام را بررسی کنیم و با هم کار میکنیم. من از آقایان خیلی استفاده میکنم.
تحمیل عقیده و تحکم فکر در برخورد با شاگردان نداشت. در مسائل طرح شده نظر خود را میگفت و بعد خطاب به حاضرین میفرمود: این موضوعی است که به ذهن ما رسیده است، خودتان بررسی کنید، بینید تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است.
علامه از این که با صراحت بگوید: «نمیدانم»، ابایی نداشت. مکرر اتفاق میافتاد که میگفت: باید این موضوع را ببینم و یا این که لازم است در خصوص آن فکر کنم، بعد جواب دهم.
برای آن که ذهن شاگرد را به تحرک و پویایی وادارد، در جلسات خود میفرمود: به من استاد نگویید. ما یک عدهای هستیم که این جا جمع شدهایم و میخواهیم حقایق اسلام را بررسی کنیم و با هم کار میکنیم. من از آقایان خیلی استفاده میکنم.
تحمیل عقیده و تحکم فکر در برخورد با شاگردان نداشت. در مسائل طرح شده نظر خود را میگفت و بعد خطاب به حاضرین میفرمود: این موضوعی است که به ذهن ما رسیده است، خودتان بررسی کنید، بینید تا چه اندازه صحت دارد و مورد قبول است.
یکی از خصوصیات آن مفسر عالیقدر همتی عالی و پشتکاری زایدالوصف بود. فرزند محترمه ایشان، نجمة السادات طباطبایی، همسر شهید بزرگوار قدوسی، خاطرنشان شاختهاند که پدر بزرگوارشان نقل کردهاند که وقتی در نجف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کرده بودم که فقط یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت. من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر میرفتم. وقتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد میرسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی، آن قدر لباسهایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض میرفتم و درمیآمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس میخواندم.
هر موقع که خدمتشان میرسیدم، بدون استثناء برای بوسه زدن بر دستان ایشان خم میشدم؛ ولی آن حکیم متواضع دست خود را لای عبای خویش پنهان مینمود و حالتی از حیا و شرم در ایشان هویدا میگردید که مرا منفعل مینمود.
یک روز عرض کردم: «ما برای برکت و کسب فیض دست شما را میبوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟» سپس افزودم: آقا! آیا شما این روایت را به خاطر دارید که از حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در منابع شیعه آمده است: «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً» (هرکس مرا نکتهای آموزد، بنده خویش ساخته است)؟
فرمودند: بلی روایت مشهوری است و سیاق آن با موازین مطابقت دارد.
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموختهاید و کراراً مرا بنده خود ساختهاید. آیا از ادب بنده این نمیباشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟
با تبسّم ملیحی فرمودند: ما همه بندگان خداییم!
(علامه محمد حسین طباطبایی تهرانی)
یک روز عرض کردم: «ما برای برکت و کسب فیض دست شما را میبوسیم، چرا مضایقه میفرمایید؟» سپس افزودم: آقا! آیا شما این روایت را به خاطر دارید که از حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در منابع شیعه آمده است: «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً» (هرکس مرا نکتهای آموزد، بنده خویش ساخته است)؟
فرمودند: بلی روایت مشهوری است و سیاق آن با موازین مطابقت دارد.
عرض کردم: شما این همه معارف و مکارم به ما آموختهاید و کراراً مرا بنده خود ساختهاید. آیا از ادب بنده این نمیباشد که دست مولای خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟
با تبسّم ملیحی فرمودند: ما همه بندگان خداییم!
(علامه محمد حسین طباطبایی تهرانی)
یکی از مزایای شگفت علامه این بود که با آن همه معلومات و تواناییهای علمی گوناگونی که داشت، اکثر اوقات مجلس او با سکوت برگزار میگردید؛ مگر این که از محضرشان سؤالی میشد.
علامه طباطبایی در زندگی نامه خویش میگوید: در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه میخواندم، نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یکبار «عنایت خدایی» دامنگیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریباً هیجده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم. بساط معاشرت با غیر اهل علم را به کلی برچیدم و در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد (به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه میگذراندم و همیشه درس فردا شب را پیش مطالعه میکردم. اگر اشکالی پیش میآمد، با هر خودکشی بود، حل مینمودم. وقتی در کلاس درس حضور مییافتم، از آن چه استاد میگفت، قبلاً روشن بودم. هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردهام.
نه آن که خوش مینوشت، بلکه خطش ممتاز بود و منظومهای در آداب حُسن خط نوشته است.
(علامه حسنزاده آملی)
(علامه حسنزاده آملی)
ایشان چند تا نظریه در فلسفه دارند؛ نظریاتی در سطح جهان که شاید پنجاه یا شصت سال دیگر ارزش اینها روشن بشود... البته ایشان تنها در ایران شناخته شده نیستند، بلکه در دنیای اسلام و حتی در اروپا و آمریکا هم مستشرقینی که با معارف اسلامی آشنا هستند، ایشان را به عنوان یک متفکّر بزرگ میشناسند.
(استاد شهیدمطهری)
در زمان رژیم ستم شاهی، آمریکاییان تلاش داشتند تا برای تدریش فلسفه شرق، ایشان را به یکی از دانشگاههای ایالات متحده آمریکا ببرند. دولت آمریکا برای عملی کردن این برنامه، به محمد رضا شاه معدوم متوسل شد. وی هم از حضرت آیتالله العظمی بروجردی (ره) خواست که این موضوع را به اطلاع علامه برسانند. امّا ایشان نپذیرفتند.
(علامه طباطبایی تهرانی)
(استاد شهیدمطهری)
در زمان رژیم ستم شاهی، آمریکاییان تلاش داشتند تا برای تدریش فلسفه شرق، ایشان را به یکی از دانشگاههای ایالات متحده آمریکا ببرند. دولت آمریکا برای عملی کردن این برنامه، به محمد رضا شاه معدوم متوسل شد. وی هم از حضرت آیتالله العظمی بروجردی (ره) خواست که این موضوع را به اطلاع علامه برسانند. امّا ایشان نپذیرفتند.
(علامه طباطبایی تهرانی)
طبعی لطیف و زیبا داشت. به مناظر زیبا، درخت، چمن و گل علاقه بسیاری ابراز میکرد. اشعار زیبایی میسرود. سرودههای بسیاری از شاعران کهن متأخر را حفظ بود... صاحب قلم و نویسنده بود. هم به فارسی محکم و متین مینوشت و هم به فارسی شیوا و رسا.
(علامه طباطبایی تهرانی)
(علامه طباطبایی تهرانی)
از همان دوران کودکی به نقاشی بسیار علاقه داشت. خودش تعریف میکرد که تمام پول و وقت خود را در این سنین صرفِ خرید کاغذ و نقاشی بر روی آن میکرد.
(نجمة السادات طباطبایی ـ دختر علامه)
(نجمة السادات طباطبایی ـ دختر علامه)
هنگام تطبیق ترجمه با متن عربی تفسیر المیزان، وقتی به آیههای رحمت یا غضب یا توبه برمیخوردیم، ایشان دگرگون میشد و میکوشید تا من متوجه حالتش نشوم. در یکی از روزهای زمستان که زیر کرسی نشسته بودیم، من تفسیرِ فارسی را میخواندم و ایشان به متن عربی نگاه میکردند. بحث درباره توبه، رحمت خداوند و آمرزش گناهان بود. تأثر ایشان در آن لحظه چنان زیاد شد که نتوانست بیصدا گریه کند. سرش را پشت کرسی پنهان کرد و با صدای بلند هایهای گریست.
(حجةالاسلام محمد باقر موسوی همدانی)
(حجةالاسلام محمد باقر موسوی همدانی)
میتوانم ادعا کنم که این تفسیر از جنبههای خاصی... بهترین تفسیری است که در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا به امروز نوشته شده است.
اصولاً من بیشترِ مطالبی را که در کتابها و نوشتههای خود دارم، شاید ریشههایش را از علامه طباطبایی و به ویژه از المیزان گرفتم... .
این تفسیر همهاش با فکر نوشته نشد. من معتقدم که بسیاری از این مطالب، از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیر المیزان پیدا نکرده باشم.
(استاد شهید مطهری)
اصولاً من بیشترِ مطالبی را که در کتابها و نوشتههای خود دارم، شاید ریشههایش را از علامه طباطبایی و به ویژه از المیزان گرفتم... .
این تفسیر همهاش با فکر نوشته نشد. من معتقدم که بسیاری از این مطالب، از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیر المیزان پیدا نکرده باشم.
(استاد شهید مطهری)
در یکی از روزها که مشغول ترجمه المیزان بودم، قرآن دستم بود و تفسیر هم روبه رویم. میخواستم کتاب دیگری را باز کنم، امّا چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و آن را گم کنم، قرآن را پشت و رو روی زمین نهادم. علامه طباطبایی که نگاه میکرد، فوری قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت: دیگر از این کارها نکنید.
(حجةالاسلام سید محمد باقر موسوی همدانی)
(حجةالاسلام سید محمد باقر موسوی همدانی)
وقتی در جلسهای که علامه حضور داشت، دانشمندی از تفسیر المیزان ستایش کرد، علامه فرمود: تعریف نکن که خوشم میآید؛ و وقتی این احساس در من به وجود بیاید، خلوص و قصد قربتم را از بین میبرد.
یک روز علامه طباطبایی مرا خواستند و فرمودند: دوست دارم تفسیر المیزان ترجمه شود و نظرم این است که شما این کار را بکنید.
من پذیرفتم و جلد اول را در دو مجلّد ترجمه کردم. خدمتشان آمدم و عرض کردم: آقا! شما استادید و بزرگوار و صاحب نظر؛ ولی من هم آدمی هستم که نمیتوانم در همه مسائل تقلید کنم. در این بحثهای شما که ترجمه میکنم، میخواهم استقلال فکری خودم را از دست ندهم. اگر جایی اختلاف نظر داشتم، آیا اجازه میفرمایید در پاورقی نظر خویش را بنویسم، یا اجازه نمیفرمایید؟
ایشان در حالی که تبسم بر لب آوردند، جمله پرمعنایی فرمودند. گفتند: آقای مکارم! اگر ما از خودمان انتقاد بکنیم، بهتر از این است که دیگران از ما ایراد بگیرند. بگذارید ما خودمان بحثهایمان را نقد کنیم؛ نه اینکه بیگانگان این کار را بکنند.
بعد افزودند: پیشنهادی که دارم این است که اگر شما جایی ایراد داشتید، قبلاً بیایید با من بحث کنید؛ اگر من شما را قانع کردم، تمام.
گفتم: اگر قانع نشدم چی؟
فرمودند: ایرادتان را در پاورقی نوشته، جواب من را هم بنویسید و قضاوت را به خوانندگان واگذار کنید.
(آیتالله ناصر مکارم شیرازی)
من پذیرفتم و جلد اول را در دو مجلّد ترجمه کردم. خدمتشان آمدم و عرض کردم: آقا! شما استادید و بزرگوار و صاحب نظر؛ ولی من هم آدمی هستم که نمیتوانم در همه مسائل تقلید کنم. در این بحثهای شما که ترجمه میکنم، میخواهم استقلال فکری خودم را از دست ندهم. اگر جایی اختلاف نظر داشتم، آیا اجازه میفرمایید در پاورقی نظر خویش را بنویسم، یا اجازه نمیفرمایید؟
ایشان در حالی که تبسم بر لب آوردند، جمله پرمعنایی فرمودند. گفتند: آقای مکارم! اگر ما از خودمان انتقاد بکنیم، بهتر از این است که دیگران از ما ایراد بگیرند. بگذارید ما خودمان بحثهایمان را نقد کنیم؛ نه اینکه بیگانگان این کار را بکنند.
بعد افزودند: پیشنهادی که دارم این است که اگر شما جایی ایراد داشتید، قبلاً بیایید با من بحث کنید؛ اگر من شما را قانع کردم، تمام.
گفتم: اگر قانع نشدم چی؟
فرمودند: ایرادتان را در پاورقی نوشته، جواب من را هم بنویسید و قضاوت را به خوانندگان واگذار کنید.
(آیتالله ناصر مکارم شیرازی)
در مجالس روضه و مرثیههای روز جمعه شرکت میکرد و گاه چنان از شنیدن مصائب کربلا و ائمه (علیهمالسلام) منقلب میشد که زارزار میگریست و تمام بدنش میلرزید. بیگمان بسیاری از موفقیتهای او نتیجه همین خصلت بود.
ایشان به عزاداری در منزل ما ـ که بیش از یکصد سال سابقه دارد ـ بسیار علاقه داشت. میآمد و در گوشهای مینشست. در سکوت کامل و با خلوص و پیراسته از هر گونه ریا اشک میریخت.
(آیتالله برقعی)
شدت علاقه علامه به امام حسین (علیهالسلام) در حدی بود که درس و بحث ایشان که هیچ روزی از ایام سال تعطیل نمیشد، در روز عاشورا تحقیق و پژوهش و کارهای علمی خود را کنار مینهاد.
در ماههای آخر عمر، با همه کسالتی که داشت، زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) را ترک نکرد. با آغوش باز و با آن سن بالا و بیماری باز جمعیت را میشکافت و با علاقه خود را به ضریح میرسانید و بر آن بوسه میزد. با زحمت او را جدا میکردیم. علامه میگفت: من به حال این مردم که عاشقانه ضریح را میبوسند، غبطه میخورم.
هیچ به خاطر ندارم از اسم هر یک از ائمه (علیهمالسلام) بدون ادای احترام گذشته باشند... گاهی که از محضرشان «التماس دعا»یی درخواست میشد، میگفتند: بروید از حضرت بگیرید. ما این جا کارهای نیستیم.
(دکتر احمدی)
ایشان به عزاداری در منزل ما ـ که بیش از یکصد سال سابقه دارد ـ بسیار علاقه داشت. میآمد و در گوشهای مینشست. در سکوت کامل و با خلوص و پیراسته از هر گونه ریا اشک میریخت.
(آیتالله برقعی)
شدت علاقه علامه به امام حسین (علیهالسلام) در حدی بود که درس و بحث ایشان که هیچ روزی از ایام سال تعطیل نمیشد، در روز عاشورا تحقیق و پژوهش و کارهای علمی خود را کنار مینهاد.
در ماههای آخر عمر، با همه کسالتی که داشت، زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) را ترک نکرد. با آغوش باز و با آن سن بالا و بیماری باز جمعیت را میشکافت و با علاقه خود را به ضریح میرسانید و بر آن بوسه میزد. با زحمت او را جدا میکردیم. علامه میگفت: من به حال این مردم که عاشقانه ضریح را میبوسند، غبطه میخورم.
هیچ به خاطر ندارم از اسم هر یک از ائمه (علیهمالسلام) بدون ادای احترام گذشته باشند... گاهی که از محضرشان «التماس دعا»یی درخواست میشد، میگفتند: بروید از حضرت بگیرید. ما این جا کارهای نیستیم.
(دکتر احمدی)
در سال 1348، همزمان با جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، ایشان به همراه آیتالله حاج ابوالفضل موسوی زنجانی و آیتالله شهید مطهری، با انتشار بیانیهای، با محکومیت اسرائیل و اظهار همدردی با مردم مظلوم فلسطین، با افتتاح شماره حساب بانکی، از مردم خواستند به یاری فلسطینیها بپاخیزید.
همواره حضور قلب داشت و مدام مشغول ذکر بود. در تمامی حالات ـ حتی هنگام پژوهشهای علمی ـ این حالت را فراموش نمیکرد. همین که جلسه یا درس ساکت میشد، به ذکر مشغول میشد... به نوافل خیلی مقیّد بود. شبهای ماه مبارک رمضان تا صبح بیدار بود، مقداری مطالعه میکرد و بقیه را به دعا، قرائت قرآن، نماز و اذکار مشغول بود.
در برخورد با شاگردانش تواضع خاصی داشت. یکی از شاگردان معروفش میگوید:
«در طول سی سال که با او انس داشتم، میدیدم وی نسبت به همه کسانی که علاقه به تحصیل داشتند، فوقالعاده فروتنی میکرد و نسبت به همه طلبهها آن چنان صمیمی و یکرنگ بود، که هر کسی میپنداشت تنها او «دوست خصوصی» علامه است.»
1.سايت صالحين.
2. ماهنامه یاس،ش26
«در طول سی سال که با او انس داشتم، میدیدم وی نسبت به همه کسانی که علاقه به تحصیل داشتند، فوقالعاده فروتنی میکرد و نسبت به همه طلبهها آن چنان صمیمی و یکرنگ بود، که هر کسی میپنداشت تنها او «دوست خصوصی» علامه است.»
1.سايت صالحين.
2. ماهنامه یاس،ش26
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}