سرمایه داری آنگلوساکسون، اجداد خود را به سخره مي گيرد!
سرمایه داری آنگلوساکسون، اجداد خود را به سخره مي گيرد!
سرمایه داری آنگلوساکسون، اجداد خود را به سخره مي گيرد!
مقاله زير كه توسط يك تحليل گر آمريكايي نوشته شده، به خوبي نگاهي را كه پس از جنگ عراق بر روابط ميان آمريكا و اروپا حاكم شده است، نشان مي دهد. اين مقاله اگرچه حاوي طرفداري محض از سياست هاي امپرياليستي آمريكا در جهان است اما حاوي نكات جالبي است كه خواندن آن را ارزشمند مي كند.
بیش از نیمی از آلمانی های زیر سی سال گمان می کنند که دولت آمریکا خود حملات یازده سپتامبر را ترتیب داد. در فرانسه کتابی منتشر شد مبنی بر اینکه آمریکایی ها برای افزایش بودجه وزارت دفاع، این حملات را برنامه ریزی کردند، و اين كتاب در زمره پرفروش ترین کتاب های سال شد.
جملاتی همچون «اکنون دولت آمریکا پیشتاز تقلب در جهان است» تیتر اول اکثر روزنامه های بزرگ انگلیسی بود.
اروپایی ها معتقدند که درحال حاضر آمریکا، کره شمالی و ایران بیش از سایر کشورها صلح جهانی را تهدید می کنند. دیگر کشورها که رفتارشان کمتر از آمریکا تهدید آمیز است سوریه، عراق، روسیه، افغانستان و لیبی هستند. دوایت لانگ نکر که یک کشیش آمریکایی وابسته به کلیسای انگلستان و مقیم این کشور است می گوید: « ما دیگر اجداد خود را نمی شناسیم. آنها با ما بیگانه شده اند»
برخلاف دیگر تعصبات، احساسات ضد آمریکایی میان سران اروپایی رواج بیشتری دارد. آلمانی ها، انگلیسی ها و ایتالیایی ها بیش از سران سیاسی خود از فرهنگ، دستاوردهای اقتصادی و دولت آمریکا تقدیر می کنند. گرچه اروپایی ها تاثیر اندکی روی چگونگی رهبری جامعه خود دارند. آنچه در دولت های اروپایی بیش از همه توجه آمریکایی ها را جلب می کند، ماهیت غیربورکراتیک آنها است.
در بخش عمده قاره اروپا انتخابات اهمیت چندانی ندارد، بوروکراسی غیرقابل توضیح است و سران مملکتی به اتخاذ بیشتر تصمیمات مهم مبادرت می نمایند، افراد مشخصی قدرت را به دست دارند و احکام اجرایی سیاست هایی را پیش می گیرند که از محبوبیت چندانی میان مردم برخوردار نیستند. برای مثال در بیشتر جوامع اروپایی شهردار از طریق انتخابات تعیین نشده و سران مملکتی اصرار دارند خود رهبران محلی را انتخاب کنند.
به واسطه سیاست هایی که برآوردكننده ي نیازهای جامعه نیست، گمان نمی رود عقاید اکثریت اروپایی ها ـ همچون مجازات مرگ ـ به مرحله قانونی برسد. سنت «دهقان تحت تسلط ارباب» همچنان بر این جوامع حاکم است. در حقیقت اتحادیه اروپا ـ که در آن مامورین عالی رتبه هر از چندگاهی در بروکسل گرد هم میایند و قوانینی را به تصویب می رسانند که هرگز در یک رفراندوم عمومی تصویب نخواهند شد ـ به این وضعیت دامن می زند.
وی تعریف می کند که چگونه یک دیپلمات آلمانی در مراسم روز یکشنبه، وی را به حرف کشیده است: او به یک باره گفت که اخیرا درباره قوانین مالیاتی آمریکا مطالعه کرده و دریافته است که قوانین اینجا ضعیف تر از قوانین آلمان هستند. من با توجه به میزان رشد اقتصادی آلمان این اظهار نظر را کمی عجیب یافتم. اما پاسخی ندادم. وی گفت:
گرچه ممکن است سیاست های اقتصادی آمریکا چندان جالب نباشند، اما در مقایسه با سوابق ما در زمینه حقوق بشر هیچ هستند. گولاگ ها بهتر از گوانتانامو بودند، چرا که سیستم استالینی حداقل به قربانیان خود فرصت یک محاکمه ظاهری را می داد. حقوق مدنی در آمریکا به بدی کره شمالی بوده و حتی بدتر از قرون وسطی در اروپا می باشد. من و همسرم سعی کردیم مکالمه ای عادی داشته باشیم. گرچه به این نتیجه رسیدیم که تنها سگهای پودل با سیاست خارجی آمریکا موافق هستند.
اکنون این پوشش، روی دیپلماسی اروپا سایه افکنده است. در حقیقت اروپایی ها دیگر سعی نمی کنند در مناطق مهم، سیاستی جدی و سازنده در پیش گیرند. می توان نمونه ای از کمک های قدرت های اروپایی به تثبیت موقعیت عراق را نام برد؟
البته فرانسه یک افسر برای آموزش نیروی پلیس عراق گسیل داشته است. اما سال گذشته ژاک شیراک درخواست ملاقات «ایاد الاوی» نخست وزیر جدید یکی از مناطق خطرخیز را رد کرده و در عوض به بستر مرگ یاسر عرفات شتافت، و او را یک قهرمان خواند.
چارلز کراتامر معتقد است که اکنون سیاست های خارجی اروپا در عوض ارایه راه حل های مفید، رنگی از خشم آزردگی غیرمسوولانه دارند.
هشت سال پیش، پس از کناره گیری آگوست پینوشه از قدرت، یک قاضی چپ گرای اسپانیایی دستور بازداشت پینوشه پیر و از کار افتاده را صادر می کند و بدل به یک قهرمان دفاع از حقوق بشر می شود. اما برای قربانیان فعلی سرکوب اسد در سوریه و صدام حسین و پسرانش هیچ کاری انجام نمی شود. نه همدردی، نه عکس العملی ... تنها واکنش، رفتار خصومت آمیز نسبت به تلاش متهورانه و خطرناک آمریکا برای نجات این افراد است!!!
کراتامر به این نتیجه می رسد که: « نگرانی چپ گراهای اروپایی جز وسیله ای برای توجیه رفتارهای ضد آمریکایی آنان نیست»
جنگ افغانستان بحث و جدلی در اروپای کهن برنیانگیخت. همه متفق بودند که طالبان در خاورمیانه ایجاد دردسر کرده، و گسترش القاعده در افغانستان همه جهان را تهدید می کند.
اروپایی ها بر ضرورت نابودی هر دو گروه از طریق نظامی، و بازسازی حکومت و جامعه مدنی افغانستان اذعان داشتند. اما آیا زمانی که آمریکا گروهک متعصب حاکم بر افغانستان را نابود کرد، متحدان اروپایی ما به تعهدات خود در قبال بازسازی زیرساخت های این کشور، آموزش نیروی پلیس، تقویت دادگاه ها، احیای بخش اجتماعی و اقتصاد آن عمل کردند؟ البته که این گونه نیست.
همانگونه که طی سال گذشته نیز به این موضوع اشاره کرده ایم، اروپایی ها به تعهدات مالی یا نظامی خود عمل نکردند. وعده آلمان برای آموزش نیروی پلیس افغانستان به یک شوخی مبدل شد. پیشنهادات اروپا برای احیای سیستم قضایی به جایی نرسید. آمریکا مجبور شد در تمامی این زمینه ها خود ابتکار عمل را به دست گرفته، به افغان های مصیبت زده کمک کرده و بی نظمی و امکان ظهور مجدد وحشت را از میان بردارد. در حقیقت، طی دو نسل گذشته است که اروپایی های قاره نشین طی بحران ها عقب نشینی می کنند. آنها ادعا می کنند که نبود دستور از جانب سازمان ملل باعث شده است پس از حوادث یازده سپتامبر با آمریکا همکاری کنند.اما در واقع فقدان هرگونه تلاش از سوی اروپایی ها برای مبارزه با تروریسم جزیی از یک الگوی تاریخی قدیمی است. برای مثال واکنش آنان به هنگام مداخله نیروهای سازمان ملل در جنگ کره را در نظر بگیرید. پس از حمله کره شمالی به کره جنوبی در سال 1950، سازمان ملل به مداخله نظامی متوصل شد. فکر می کنید از 340 هزار سربازی که به دستور سازمان ملل وارد کره شدند، چند نفر اروپایی بودند؟ حدود 5 درصد. در زمان بحران تنها انگلستان بود که در حدود 14198 نفر را به جنگ کره اعزام کرد. بعد از انگلستان بیشترین نفرات متعلق به یونان 1263 و فرانسه 1119 بود.
اما آمریکا بیش از 300 هزار سرباز اعزام کرد. با یک حساب و کتاب ساده به نتیجه جالب توجهی می رسیم. طی جنگ کره 16 کشور با یکدیگر متحد شدند، با این حال این آمریکا بود که 88 درصد نیروی اعزامی را فراهم کرد. اتحاد جنگ عراق شامل 32 کشور می شد و 85 درصد نیروی اعزامی آمریکایی بودند. (کشورهای هلند، لهستان و اوکراین در جنگ عراق بیش از فرانسه در جنگ کره همکاری کردند)
همکارم تام دانلی در کتاب خود نوشته است که به واسطه تردیدهای دیپلماتیک و ضعف نظامی اروپا، امید چندانی به آینده ای روشن نمی رود. اما اگر اروپایی ها می خواستند، می توانستند با به کارگیری دیگر منابع قابل توجه خود، و با وجود فقدان نیروی نظامی کارآمد بر حوادث جهان تاثیرگذار باشند. توماس فریدمن اوایل امسال نوشت: اگر اتحادیه اروپا به ایرانی ها می گفت باید برنامه تسلیحات هسته ای خود را متوقف کرده، تمامی راکتورهای خود را از کار بیاندازند و دیگر تاسیسات هسته ای را تحت نظارت بازرسی بین المللی قرار دهند و در غیر این صورت با بایکوت اقتصادی اروپا مواجه خواهند شد، این تهدید توجه تهران را به خود جلب می کرد.
اما متاسفانه اروپایی ها ترجیح می دهند که با ایران هسته ای ـ که با کمک آن سود کلانی به دست می آورند ـ کنار بیایند تا اینکه با جلوگیری از فعالیت های هسته ای ایران بازار این کشور را از دست بدهند. ماتیاس دوفنر تاجر آلمانی معتقد است که از زمان هیتلر تاکنون، سران اروپایی شجاعت ایستادگی در برابر حکومت های دیکتاتوری را نداشته اند. اروپایی ها ـ غیر از انگلستان ـ این کار را به آمریکا واگذار کرده اند. آنها گمان می کنند که آمریکا همواره قادر خواهد بود جلوی حکومت ایران، القاعده ای های خطرناک و کره شمالی های بی ثبات را بگیرد. از این رو چرا باید خطرات و هزینه های اتحاد با آمریکایی ها را بپذیرند؟
مشکلات اقتصادی حاد جوامع اروپایی را خاصه می توان در آلمان دید، که از زمان اجتنابش از مدل بازار آزاد آمریکایی و پیروی از مدل بازار اجتماعی فرانسه عملکرد بسیار ضعیفی داشته است.
میزان بیکاری در آلمان به سطح بی ثبات کننده 12 درصد رسیده است. مهم تر از همه، یک سوم این جمعیت بیکار نزدیک به یک سال است که هیچ شغلی نداشته اند. این چنین وضعیتی یک وضعیت گذرا نیست، طی یک دهه و نیم گذشته میزان رشد اقتصادی در آلمان در حدود یک درصد بوده است. این عملکرد ضعیف باعث شده است دیگر کشورها استاندارد زندگی بهتری نسبت به آلمان داشته باشند. با به اتمام رسیدن سوخت لکوموتیو اروپا، تمامی ترن ها رو به توقف می رود. نرخ بیکاری در فرانسه نیز مانند آلمان بالا است. حدود 40 درصد از جمعیت 15 کشور اتحادیه اروپا یکسال است که هیچ شغلی نداشته اند. جوئل کاتکین در مقاله خود نوشته است که کشورهای اروپایی از دهه 70 تاکنون چیزی در حدود 4 میلیون فرصت شغلی ـ بیشتر در بخش دولتی و نه خصوصی ـ ایجاد کرده اند. طی همین دوره آمریکا چیزی در حدود 57 میلیون فرصت شغلی ایجاد کرده است، از همین روست که این کشور چنین جاذبه اقتصادی قوی برای افراد جاه طلب دارد. موقعیت های اقتصادی رو به کاهش، خاصه تاثیر شدیدی روی مهاجران و جوانان دارد. در بلژیک، فرانسه، ایتالیا و آلمان حدود یک چهارم کارگران زیر 25 سال، بیکار هستند. اکنون بیشتر اروپایی های جوان دوره پربار زندگی خود را با بیکاری و محرومیت آغاز می کنند. این مساله نه تنها در مورد وضعیت اقتصادی، که در خصوص شرایط فردی و ناآرامی اجتماعی نیز مصداق مییابد. سازمان توسعه و همکاری اقتصادی پیش بینی می کند که رشد اقتصادی در کشورهایی که از یورو استفاده می کنند تنزل بیشتری خواهد داشت. اقتصاد دانانOECD پیش بینی می کنند که نرخ 1.3 درصدی رشد اقتصادی طی دهه های 20-2010 در دهه آینده به یک درصد خواهد رسید.
این ارقام خاکستری تنها علایم کوچک روی کاغذ نیستند، بلکه به مرور زمان به زندگی هایی سخت و آشفته مبدل خواهند شد. در حال حاضر، رشد اقتصادی ایالات متحده سبب شده است که استاندارد زندگی آمریکایی ها 40 درصد بهتر از اروپایی های قاره نشین باشد.
اگر این روند برای چندین دهه ادامه یابد، ما دیگر پیشگام نخواهیم بود، بلکه فرهنگی کاملا متفاوت را شکل خواهیم داد.
کاکتین می نویسد که سهم اروپا در تولید سرانه ناخالص داخلی جهانی از 34 درصد به 20 درصد کاهش یافته است. پیشرفت سریع کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین به خاطر قبول سرمایه داری بازار آزاد و خاصه به واسطه تقلید از ایده های تولیدی بزرگ ترین اقتصاد جهان (آمریکا) بود.
موفق ترین کشورهای اروپایی نیز سیاست مشابهی را پیش گرفتند. انگلستان و ایرلند طی سه دهه اخیر پیشرفت قابل توجهی داشته اند. بخش اعظم این پیشرفت به واسطه استفاده از الگوهای آمریکایی در زمینه کاهش مالیات، قانون زدایی، اعتماد در بازار، ابداعات تکنولوژیک و آزادی اقتصادی بوده است. تونی بلر نخست وزیر انگلستان از همتایان اروپایی خود خواسته است تا بدین اندازه ساکن نباشند، بلکه در برابر شیوه های تجاری و تکنولوژی های جدید انعطاف پذیر بوده و از تغییر در هراس نباشند. وی در سخنرانی ماه ژوئن خود در پارلمان اتحادیه اروپا اظهار داشت که اگر اروپایی ها با یکدیگر متحد شده و بخواهند از جهانی شدن گریخته، و با تغییرات اطراف مواجه نشده و به سیاست های فعلی خود پناه ببرند با خطر شکست، آن هم شکست در مقیاسی وسیع و استراتژیک مواجه خواهند شد.
متاسفانه اتخاذ سیاست های متعصبانه ایدئولوژیکی و ضد آمریکایی کورکورانه باعث شده است بیشتر اروپایی ها از نوسازی اقتصادی که به شدت به آن نیاز دارند اجتناب کنند. گویی که ـ مطا بق تکیه کلام قدیمی ـ ترجیح می دهند از نظر اقتصادی سقوط کنند تا اینکه در موقعیت خطرناک (قرمز) باشند. فرانسوی ها مدتهاست که اقتصاد آمریکا را به جنگل بازار آزاد تشبیه کرده اند، جایی که گربه های چاق، فربه تر می شوند و ضعفا می میرند. اخیرا چپ گراهای اروپایی نیز این کلیشه فرانسوی را پذیرفته و از چیزی که سرمایه داری آنگلوساکسون می خوانند، فاصله گرفته اند.
جالب این جاست که با وجود تلاش اروپایی ها در به تصویر کشیدن وجهه آمریکا به عنوان کشور کارگرهای اخراجی، فقر و عدم امنیت اقتصادی، میزان بیکاری در اروپا دو برابر بیش از آمریکا است، مهاجران و جوانان فرصت های کمی در اختیار دارند و نردبان ترقی ـ قدرت خرید، مالکیت ملک، موقعیت های تحصیلی و حتی درآمد ـ مدتها است که متلاشی شده است.
همان گونه که از قراین پیداست وضعیت مالی آمریکایی ها بسیار بهتر از اروپاییها است.
بنابراین کدام یک از روش های اقتصادی لطمه بیشتری به فقرا وارد کرده و از نظر اقتصادی مزایای کمتری دارد؟ امروزه اقتصادهای اجتماعی اروپا خود را سخاوتمند و در حال پیشرفت به تصویر می کشند، در حالی که در واقعیت تعصب آمیز و واکنشی هستند. طبقه حاکم اروپایی مانع از اصلاحاتی می شوند که می توانند فرصت های نوینی برای نیروی کار راکد ایجاد کنند.
آنان از این در هراسند که پیروی از یک سیستم آزاد از مزایای افراد صاحب قدرت خواهد کاست.
مشکل اینجاست که شمار اندکی از اروپایی ها نظریات مربوط به پیشینه اقتصادی اخیر جهان را پذیرفته و تصمیم بر تغییر برخی سیاست های مهم خود گرفته اند. در حقیقت به نظر می رسد که اروپایی ها در زمینه مسایل سیاسی و اقتصادی برداشت های اشتباهی دارند. برای مثال آیا این برنامه سوسیالیستی گرهارد شرودر نبود که بخش تجاری قدرتمند آلمان را زمین گیر کرد و نظر رای دهندگان را نسبت به وی تغییر داد؟
در حقیقت زمان این حقیقت که حقوق بازنشستگی و بودجه کمک های اجتماعی می باید کاهش یابند به پایان رسید. در سال 1998 جانشین وی زمانی که سعی کرد وضعیت حقوق بازنشستگی را به صلاح دید خود تغییر دهد خلع قدرت شد. (در ضمن کارگران آلمانی بیشتر درآمد خود را به دولت می دهند)
طی چند ماه رای دهندگان پرتقالی و بلغاری به دولت های سوسیالیستی رای دادند که وعده منافع دولتی بیشتر را می دادند. این امر با وجود این موضوع رخ داد که در این کشورها بخش دولتی از بخش خصوصی وسیع تراست. آیا این قبیل سیاست های اقتصادی، مائده های آسمانی نیست که باعث شده است یک نفر از هر 16 هلندی اعلام از کار افتادگی کند؟
البته باید به شما یادآور شوم بسیاری از اروپایی ها متوجه شده اند سیاست هایی از این دست دیوانه وار و تحمل ناپذیر هستند. پیش از این نیز اشاره کردیم که تونی بلر تلاش می کند همتایان اروپایی خود را به اتخاذ مواضع منطقی تر ترغیب کند. بلر معتقد است اگر آنها روش های هوشمندانه تری در پیش بگیرند مردم اروپا به اصلاحات تن خواهند داد. وی در جلسه ژوئن پارلمان اروپا گفت «زمان آن رسیده است كه واقعیات را ببینیم و بیدار شویم. مردم در خارج دیوارهای شهر ندای جنگ سر داده اند. آیا صدای آنها را می شنویم؟ آیا این اراده سیاسی را داریم که از خلوت خود خارج شده و با آنها مواجه شویم؟ طوری که رهبری ما را بخشی از راه حل بدانند و نه بخشی از مشکلات؟»
اخیرا نیکلاس سارکوزی که احتمالا درسال های آینده رییس جمهور فرانسه خواهد شد نیز هموطنان خود را ترغیب می کند که نسبت به شیوه های انگلیسی و آمریکایی کمتر موضع دفاعی اتخاذ کنند. وی اظهار می دارد که «کی می خواهیم فراتر از نوک بینیمان نگاه کرده و کشورهایی را ببینیم که میزان بیکاری در آنها نصف کشور ماست؟ آیا نمی خواهیم به دنبال مدل های دیگر بگردیم؟ »
متاسفانه افراد روشنفکری از این دست بسیار کم هستند. بسیاری از اروپایی ها هیچ علاقه ای به ایجاد تغییرات اساسی در روش های دیرینه کمک های اجتماعی دولتی خود ندارند. زمانی که من این مقاله را می نوشتم نظرسنجی منتشر شد مبنی بر این که از هر10 آلمانی 6 نفر معتقدند سوسیالیسم روش حکومتی مناسبی است که تاکنون به درستی به آن عمل نشده است. این ادعا تنها مقاومتی نا امیدانه در برابر واقعیت است.
دلایل محکمی وجود دارند که رد پیش نویس قانون اساسی اتحادیه اروپا توسط هلندی ها و فرانسوی ها در این تابستان را توجیه می کنند. اما افسوس! دلایلی که بسیاری از رای دهندگان ارایه دادند، ضد تولیدی بودند. آنان علاقه ای به کاهش بودجه کمک های اجتماعی یا سیستم حمایت از تجارت داخلی نداشتند. آنها اصلاحات دولتی و صنفی را رد کردند که مدتهاست اقتصاد دانان انجام آن را ضروری می دانند. آنها به جای پیشرفت به سوی تولید بالاتر و کارآیی بیشتر تضمین زندگی کارکنان دولت را انتخاب کردند. آنان خواستار تلفیق اقتصادی با باقی جهان نبودند.
ظاهرا افسانه وضعیت اقتصادی در نزد اروپایی ها جانی دوباره گرفته است، و نتیجه آن چیزی جز رکودی آهسته و مخرب نیست.
نگاهی به کلینیک های خودکشی در سوییس بیندازید. در این کلینیک ها افراد را پس از تعارف یک گیلاس شراب با تزریق دارو می کشند. لایحه ای که دو سال گذشته در آلمان تصویب شد و فحشاگری را قانونی کرد در نظر بگیرید. این قانون در حقیقت مستخدمین و منشی ها را وادار ساخت برای اجتناب از بیکاری تن به فحشا دهند. حدود 31 درصد از متخصصان اطفال در هلند دست به اتانازی (قتل از روی ترحم) زده اند، و 5 درصد این موارد بدون اطلاع یا رضایت والدین انجام شده است. و این مسایل ما را به یاد سخنان دوایت لانگ نکر کشیش آمریکایی مقیم انگلستان می اندازد، که فاصله میان ایالات متحده و اروپا فاصله میان توحید و شرک است. این شکاف بسیار عمیق است و همه مسایل را تحت تاثیر قرار می دهد.
حال آمریکایی هایی که می خواهند در این دنیای بی رحم روابط نزدیک تری با اقوام اروپایی خود داشته باشند چه واکنشی می توانند نشان دهند؟
نخست باید به یاد داشته باشیم که ما دوستان زیادی در اروپا داریم، که در حال حاضر بسیاری از آنان مانند روکو بوتیلیو تحت فشار شدید قرار دارند. در دسامبر 2004، بوتیلیو در سخنرانی خود در انجمن موسسات اقتصادی آمریکا به موضوعی اشاره کرد که می تواند همقطاران ما را در آن سوی آتلانتیک ترغیب کند؛ «من باید از آمریکا تشکر کنم. شما نمی دانید انتخابات آمریکا چه تاثیری در اروپا داشته است، چرا که آمریکا عین تجدد است و آنچه در این کشور پا گیرد 10 یا 20 سال بعد در اروپا نیز رواج خواهد داشت. اروپایی های چپ گرا از این می ترسند که در آینده چه اصول آمریکایی به اروپا راه خواهد یافت. اما نگرانی آنها مایه امید من است»
بنابراین ما می بایست از متحدین بالقوه خود در آنسوی آتلانتیک حمایت کرده و امیدوار باشیم که روزی آنان دوباره جوامع خود را به سوی آزادی و فضایل فردی هدایت خواهند کرد. و در این حین که ما فعالیت می کنیم، بسیاری شهروندان آمریکایی شعر گای کلارک به نام چشمان مهاجر را به یاد خواهند آورد: سپاس اجداد مرا، که با پشت سر نهادن کشوری کهن، این کشور را به من هدیه کردند.
منبع: http://www.taemag.com
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
بیش از نیمی از آلمانی های زیر سی سال گمان می کنند که دولت آمریکا خود حملات یازده سپتامبر را ترتیب داد. در فرانسه کتابی منتشر شد مبنی بر اینکه آمریکایی ها برای افزایش بودجه وزارت دفاع، این حملات را برنامه ریزی کردند، و اين كتاب در زمره پرفروش ترین کتاب های سال شد.
جملاتی همچون «اکنون دولت آمریکا پیشتاز تقلب در جهان است» تیتر اول اکثر روزنامه های بزرگ انگلیسی بود.
اروپایی ها معتقدند که درحال حاضر آمریکا، کره شمالی و ایران بیش از سایر کشورها صلح جهانی را تهدید می کنند. دیگر کشورها که رفتارشان کمتر از آمریکا تهدید آمیز است سوریه، عراق، روسیه، افغانستان و لیبی هستند. دوایت لانگ نکر که یک کشیش آمریکایی وابسته به کلیسای انگلستان و مقیم این کشور است می گوید: « ما دیگر اجداد خود را نمی شناسیم. آنها با ما بیگانه شده اند»
برخلاف دیگر تعصبات، احساسات ضد آمریکایی میان سران اروپایی رواج بیشتری دارد. آلمانی ها، انگلیسی ها و ایتالیایی ها بیش از سران سیاسی خود از فرهنگ، دستاوردهای اقتصادی و دولت آمریکا تقدیر می کنند. گرچه اروپایی ها تاثیر اندکی روی چگونگی رهبری جامعه خود دارند. آنچه در دولت های اروپایی بیش از همه توجه آمریکایی ها را جلب می کند، ماهیت غیربورکراتیک آنها است.
در بخش عمده قاره اروپا انتخابات اهمیت چندانی ندارد، بوروکراسی غیرقابل توضیح است و سران مملکتی به اتخاذ بیشتر تصمیمات مهم مبادرت می نمایند، افراد مشخصی قدرت را به دست دارند و احکام اجرایی سیاست هایی را پیش می گیرند که از محبوبیت چندانی میان مردم برخوردار نیستند. برای مثال در بیشتر جوامع اروپایی شهردار از طریق انتخابات تعیین نشده و سران مملکتی اصرار دارند خود رهبران محلی را انتخاب کنند.
به واسطه سیاست هایی که برآوردكننده ي نیازهای جامعه نیست، گمان نمی رود عقاید اکثریت اروپایی ها ـ همچون مجازات مرگ ـ به مرحله قانونی برسد. سنت «دهقان تحت تسلط ارباب» همچنان بر این جوامع حاکم است. در حقیقت اتحادیه اروپا ـ که در آن مامورین عالی رتبه هر از چندگاهی در بروکسل گرد هم میایند و قوانینی را به تصویب می رسانند که هرگز در یک رفراندوم عمومی تصویب نخواهند شد ـ به این وضعیت دامن می زند.
جایگاه سرپوشیده
وی تعریف می کند که چگونه یک دیپلمات آلمانی در مراسم روز یکشنبه، وی را به حرف کشیده است: او به یک باره گفت که اخیرا درباره قوانین مالیاتی آمریکا مطالعه کرده و دریافته است که قوانین اینجا ضعیف تر از قوانین آلمان هستند. من با توجه به میزان رشد اقتصادی آلمان این اظهار نظر را کمی عجیب یافتم. اما پاسخی ندادم. وی گفت:
گرچه ممکن است سیاست های اقتصادی آمریکا چندان جالب نباشند، اما در مقایسه با سوابق ما در زمینه حقوق بشر هیچ هستند. گولاگ ها بهتر از گوانتانامو بودند، چرا که سیستم استالینی حداقل به قربانیان خود فرصت یک محاکمه ظاهری را می داد. حقوق مدنی در آمریکا به بدی کره شمالی بوده و حتی بدتر از قرون وسطی در اروپا می باشد. من و همسرم سعی کردیم مکالمه ای عادی داشته باشیم. گرچه به این نتیجه رسیدیم که تنها سگهای پودل با سیاست خارجی آمریکا موافق هستند.
اکنون این پوشش، روی دیپلماسی اروپا سایه افکنده است. در حقیقت اروپایی ها دیگر سعی نمی کنند در مناطق مهم، سیاستی جدی و سازنده در پیش گیرند. می توان نمونه ای از کمک های قدرت های اروپایی به تثبیت موقعیت عراق را نام برد؟
البته فرانسه یک افسر برای آموزش نیروی پلیس عراق گسیل داشته است. اما سال گذشته ژاک شیراک درخواست ملاقات «ایاد الاوی» نخست وزیر جدید یکی از مناطق خطرخیز را رد کرده و در عوض به بستر مرگ یاسر عرفات شتافت، و او را یک قهرمان خواند.
چارلز کراتامر معتقد است که اکنون سیاست های خارجی اروپا در عوض ارایه راه حل های مفید، رنگی از خشم آزردگی غیرمسوولانه دارند.
هشت سال پیش، پس از کناره گیری آگوست پینوشه از قدرت، یک قاضی چپ گرای اسپانیایی دستور بازداشت پینوشه پیر و از کار افتاده را صادر می کند و بدل به یک قهرمان دفاع از حقوق بشر می شود. اما برای قربانیان فعلی سرکوب اسد در سوریه و صدام حسین و پسرانش هیچ کاری انجام نمی شود. نه همدردی، نه عکس العملی ... تنها واکنش، رفتار خصومت آمیز نسبت به تلاش متهورانه و خطرناک آمریکا برای نجات این افراد است!!!
کراتامر به این نتیجه می رسد که: « نگرانی چپ گراهای اروپایی جز وسیله ای برای توجیه رفتارهای ضد آمریکایی آنان نیست»
الگو شامل کره هم می شود
جنگ افغانستان بحث و جدلی در اروپای کهن برنیانگیخت. همه متفق بودند که طالبان در خاورمیانه ایجاد دردسر کرده، و گسترش القاعده در افغانستان همه جهان را تهدید می کند.
اروپایی ها بر ضرورت نابودی هر دو گروه از طریق نظامی، و بازسازی حکومت و جامعه مدنی افغانستان اذعان داشتند. اما آیا زمانی که آمریکا گروهک متعصب حاکم بر افغانستان را نابود کرد، متحدان اروپایی ما به تعهدات خود در قبال بازسازی زیرساخت های این کشور، آموزش نیروی پلیس، تقویت دادگاه ها، احیای بخش اجتماعی و اقتصاد آن عمل کردند؟ البته که این گونه نیست.
همانگونه که طی سال گذشته نیز به این موضوع اشاره کرده ایم، اروپایی ها به تعهدات مالی یا نظامی خود عمل نکردند. وعده آلمان برای آموزش نیروی پلیس افغانستان به یک شوخی مبدل شد. پیشنهادات اروپا برای احیای سیستم قضایی به جایی نرسید. آمریکا مجبور شد در تمامی این زمینه ها خود ابتکار عمل را به دست گرفته، به افغان های مصیبت زده کمک کرده و بی نظمی و امکان ظهور مجدد وحشت را از میان بردارد. در حقیقت، طی دو نسل گذشته است که اروپایی های قاره نشین طی بحران ها عقب نشینی می کنند. آنها ادعا می کنند که نبود دستور از جانب سازمان ملل باعث شده است پس از حوادث یازده سپتامبر با آمریکا همکاری کنند.اما در واقع فقدان هرگونه تلاش از سوی اروپایی ها برای مبارزه با تروریسم جزیی از یک الگوی تاریخی قدیمی است. برای مثال واکنش آنان به هنگام مداخله نیروهای سازمان ملل در جنگ کره را در نظر بگیرید. پس از حمله کره شمالی به کره جنوبی در سال 1950، سازمان ملل به مداخله نظامی متوصل شد. فکر می کنید از 340 هزار سربازی که به دستور سازمان ملل وارد کره شدند، چند نفر اروپایی بودند؟ حدود 5 درصد. در زمان بحران تنها انگلستان بود که در حدود 14198 نفر را به جنگ کره اعزام کرد. بعد از انگلستان بیشترین نفرات متعلق به یونان 1263 و فرانسه 1119 بود.
اما آمریکا بیش از 300 هزار سرباز اعزام کرد. با یک حساب و کتاب ساده به نتیجه جالب توجهی می رسیم. طی جنگ کره 16 کشور با یکدیگر متحد شدند، با این حال این آمریکا بود که 88 درصد نیروی اعزامی را فراهم کرد. اتحاد جنگ عراق شامل 32 کشور می شد و 85 درصد نیروی اعزامی آمریکایی بودند. (کشورهای هلند، لهستان و اوکراین در جنگ عراق بیش از فرانسه در جنگ کره همکاری کردند)
اگر می خواستند هم نمی توانستند کمک کنند؟
همکارم تام دانلی در کتاب خود نوشته است که به واسطه تردیدهای دیپلماتیک و ضعف نظامی اروپا، امید چندانی به آینده ای روشن نمی رود. اما اگر اروپایی ها می خواستند، می توانستند با به کارگیری دیگر منابع قابل توجه خود، و با وجود فقدان نیروی نظامی کارآمد بر حوادث جهان تاثیرگذار باشند. توماس فریدمن اوایل امسال نوشت: اگر اتحادیه اروپا به ایرانی ها می گفت باید برنامه تسلیحات هسته ای خود را متوقف کرده، تمامی راکتورهای خود را از کار بیاندازند و دیگر تاسیسات هسته ای را تحت نظارت بازرسی بین المللی قرار دهند و در غیر این صورت با بایکوت اقتصادی اروپا مواجه خواهند شد، این تهدید توجه تهران را به خود جلب می کرد.
اما متاسفانه اروپایی ها ترجیح می دهند که با ایران هسته ای ـ که با کمک آن سود کلانی به دست می آورند ـ کنار بیایند تا اینکه با جلوگیری از فعالیت های هسته ای ایران بازار این کشور را از دست بدهند. ماتیاس دوفنر تاجر آلمانی معتقد است که از زمان هیتلر تاکنون، سران اروپایی شجاعت ایستادگی در برابر حکومت های دیکتاتوری را نداشته اند. اروپایی ها ـ غیر از انگلستان ـ این کار را به آمریکا واگذار کرده اند. آنها گمان می کنند که آمریکا همواره قادر خواهد بود جلوی حکومت ایران، القاعده ای های خطرناک و کره شمالی های بی ثبات را بگیرد. از این رو چرا باید خطرات و هزینه های اتحاد با آمریکایی ها را بپذیرند؟
یک تقسیم اقتصادی
مشکلات اقتصادی حاد جوامع اروپایی را خاصه می توان در آلمان دید، که از زمان اجتنابش از مدل بازار آزاد آمریکایی و پیروی از مدل بازار اجتماعی فرانسه عملکرد بسیار ضعیفی داشته است.
میزان بیکاری در آلمان به سطح بی ثبات کننده 12 درصد رسیده است. مهم تر از همه، یک سوم این جمعیت بیکار نزدیک به یک سال است که هیچ شغلی نداشته اند. این چنین وضعیتی یک وضعیت گذرا نیست، طی یک دهه و نیم گذشته میزان رشد اقتصادی در آلمان در حدود یک درصد بوده است. این عملکرد ضعیف باعث شده است دیگر کشورها استاندارد زندگی بهتری نسبت به آلمان داشته باشند. با به اتمام رسیدن سوخت لکوموتیو اروپا، تمامی ترن ها رو به توقف می رود. نرخ بیکاری در فرانسه نیز مانند آلمان بالا است. حدود 40 درصد از جمعیت 15 کشور اتحادیه اروپا یکسال است که هیچ شغلی نداشته اند. جوئل کاتکین در مقاله خود نوشته است که کشورهای اروپایی از دهه 70 تاکنون چیزی در حدود 4 میلیون فرصت شغلی ـ بیشتر در بخش دولتی و نه خصوصی ـ ایجاد کرده اند. طی همین دوره آمریکا چیزی در حدود 57 میلیون فرصت شغلی ایجاد کرده است، از همین روست که این کشور چنین جاذبه اقتصادی قوی برای افراد جاه طلب دارد. موقعیت های اقتصادی رو به کاهش، خاصه تاثیر شدیدی روی مهاجران و جوانان دارد. در بلژیک، فرانسه، ایتالیا و آلمان حدود یک چهارم کارگران زیر 25 سال، بیکار هستند. اکنون بیشتر اروپایی های جوان دوره پربار زندگی خود را با بیکاری و محرومیت آغاز می کنند. این مساله نه تنها در مورد وضعیت اقتصادی، که در خصوص شرایط فردی و ناآرامی اجتماعی نیز مصداق مییابد. سازمان توسعه و همکاری اقتصادی پیش بینی می کند که رشد اقتصادی در کشورهایی که از یورو استفاده می کنند تنزل بیشتری خواهد داشت. اقتصاد دانانOECD پیش بینی می کنند که نرخ 1.3 درصدی رشد اقتصادی طی دهه های 20-2010 در دهه آینده به یک درصد خواهد رسید.
این ارقام خاکستری تنها علایم کوچک روی کاغذ نیستند، بلکه به مرور زمان به زندگی هایی سخت و آشفته مبدل خواهند شد. در حال حاضر، رشد اقتصادی ایالات متحده سبب شده است که استاندارد زندگی آمریکایی ها 40 درصد بهتر از اروپایی های قاره نشین باشد.
اگر این روند برای چندین دهه ادامه یابد، ما دیگر پیشگام نخواهیم بود، بلکه فرهنگی کاملا متفاوت را شکل خواهیم داد.
وضعیت اقتصادی قرمز یا سقوط کامل؟
کاکتین می نویسد که سهم اروپا در تولید سرانه ناخالص داخلی جهانی از 34 درصد به 20 درصد کاهش یافته است. پیشرفت سریع کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین به خاطر قبول سرمایه داری بازار آزاد و خاصه به واسطه تقلید از ایده های تولیدی بزرگ ترین اقتصاد جهان (آمریکا) بود.
موفق ترین کشورهای اروپایی نیز سیاست مشابهی را پیش گرفتند. انگلستان و ایرلند طی سه دهه اخیر پیشرفت قابل توجهی داشته اند. بخش اعظم این پیشرفت به واسطه استفاده از الگوهای آمریکایی در زمینه کاهش مالیات، قانون زدایی، اعتماد در بازار، ابداعات تکنولوژیک و آزادی اقتصادی بوده است. تونی بلر نخست وزیر انگلستان از همتایان اروپایی خود خواسته است تا بدین اندازه ساکن نباشند، بلکه در برابر شیوه های تجاری و تکنولوژی های جدید انعطاف پذیر بوده و از تغییر در هراس نباشند. وی در سخنرانی ماه ژوئن خود در پارلمان اتحادیه اروپا اظهار داشت که اگر اروپایی ها با یکدیگر متحد شده و بخواهند از جهانی شدن گریخته، و با تغییرات اطراف مواجه نشده و به سیاست های فعلی خود پناه ببرند با خطر شکست، آن هم شکست در مقیاسی وسیع و استراتژیک مواجه خواهند شد.
متاسفانه اتخاذ سیاست های متعصبانه ایدئولوژیکی و ضد آمریکایی کورکورانه باعث شده است بیشتر اروپایی ها از نوسازی اقتصادی که به شدت به آن نیاز دارند اجتناب کنند. گویی که ـ مطا بق تکیه کلام قدیمی ـ ترجیح می دهند از نظر اقتصادی سقوط کنند تا اینکه در موقعیت خطرناک (قرمز) باشند. فرانسوی ها مدتهاست که اقتصاد آمریکا را به جنگل بازار آزاد تشبیه کرده اند، جایی که گربه های چاق، فربه تر می شوند و ضعفا می میرند. اخیرا چپ گراهای اروپایی نیز این کلیشه فرانسوی را پذیرفته و از چیزی که سرمایه داری آنگلوساکسون می خوانند، فاصله گرفته اند.
جالب این جاست که با وجود تلاش اروپایی ها در به تصویر کشیدن وجهه آمریکا به عنوان کشور کارگرهای اخراجی، فقر و عدم امنیت اقتصادی، میزان بیکاری در اروپا دو برابر بیش از آمریکا است، مهاجران و جوانان فرصت های کمی در اختیار دارند و نردبان ترقی ـ قدرت خرید، مالکیت ملک، موقعیت های تحصیلی و حتی درآمد ـ مدتها است که متلاشی شده است.
همان گونه که از قراین پیداست وضعیت مالی آمریکایی ها بسیار بهتر از اروپاییها است.
بنابراین کدام یک از روش های اقتصادی لطمه بیشتری به فقرا وارد کرده و از نظر اقتصادی مزایای کمتری دارد؟ امروزه اقتصادهای اجتماعی اروپا خود را سخاوتمند و در حال پیشرفت به تصویر می کشند، در حالی که در واقعیت تعصب آمیز و واکنشی هستند. طبقه حاکم اروپایی مانع از اصلاحاتی می شوند که می توانند فرصت های نوینی برای نیروی کار راکد ایجاد کنند.
آنان از این در هراسند که پیروی از یک سیستم آزاد از مزایای افراد صاحب قدرت خواهد کاست.
انکار
مشکل اینجاست که شمار اندکی از اروپایی ها نظریات مربوط به پیشینه اقتصادی اخیر جهان را پذیرفته و تصمیم بر تغییر برخی سیاست های مهم خود گرفته اند. در حقیقت به نظر می رسد که اروپایی ها در زمینه مسایل سیاسی و اقتصادی برداشت های اشتباهی دارند. برای مثال آیا این برنامه سوسیالیستی گرهارد شرودر نبود که بخش تجاری قدرتمند آلمان را زمین گیر کرد و نظر رای دهندگان را نسبت به وی تغییر داد؟
در حقیقت زمان این حقیقت که حقوق بازنشستگی و بودجه کمک های اجتماعی می باید کاهش یابند به پایان رسید. در سال 1998 جانشین وی زمانی که سعی کرد وضعیت حقوق بازنشستگی را به صلاح دید خود تغییر دهد خلع قدرت شد. (در ضمن کارگران آلمانی بیشتر درآمد خود را به دولت می دهند)
طی چند ماه رای دهندگان پرتقالی و بلغاری به دولت های سوسیالیستی رای دادند که وعده منافع دولتی بیشتر را می دادند. این امر با وجود این موضوع رخ داد که در این کشورها بخش دولتی از بخش خصوصی وسیع تراست. آیا این قبیل سیاست های اقتصادی، مائده های آسمانی نیست که باعث شده است یک نفر از هر 16 هلندی اعلام از کار افتادگی کند؟
البته باید به شما یادآور شوم بسیاری از اروپایی ها متوجه شده اند سیاست هایی از این دست دیوانه وار و تحمل ناپذیر هستند. پیش از این نیز اشاره کردیم که تونی بلر تلاش می کند همتایان اروپایی خود را به اتخاذ مواضع منطقی تر ترغیب کند. بلر معتقد است اگر آنها روش های هوشمندانه تری در پیش بگیرند مردم اروپا به اصلاحات تن خواهند داد. وی در جلسه ژوئن پارلمان اروپا گفت «زمان آن رسیده است كه واقعیات را ببینیم و بیدار شویم. مردم در خارج دیوارهای شهر ندای جنگ سر داده اند. آیا صدای آنها را می شنویم؟ آیا این اراده سیاسی را داریم که از خلوت خود خارج شده و با آنها مواجه شویم؟ طوری که رهبری ما را بخشی از راه حل بدانند و نه بخشی از مشکلات؟»
اخیرا نیکلاس سارکوزی که احتمالا درسال های آینده رییس جمهور فرانسه خواهد شد نیز هموطنان خود را ترغیب می کند که نسبت به شیوه های انگلیسی و آمریکایی کمتر موضع دفاعی اتخاذ کنند. وی اظهار می دارد که «کی می خواهیم فراتر از نوک بینیمان نگاه کرده و کشورهایی را ببینیم که میزان بیکاری در آنها نصف کشور ماست؟ آیا نمی خواهیم به دنبال مدل های دیگر بگردیم؟ »
متاسفانه افراد روشنفکری از این دست بسیار کم هستند. بسیاری از اروپایی ها هیچ علاقه ای به ایجاد تغییرات اساسی در روش های دیرینه کمک های اجتماعی دولتی خود ندارند. زمانی که من این مقاله را می نوشتم نظرسنجی منتشر شد مبنی بر این که از هر10 آلمانی 6 نفر معتقدند سوسیالیسم روش حکومتی مناسبی است که تاکنون به درستی به آن عمل نشده است. این ادعا تنها مقاومتی نا امیدانه در برابر واقعیت است.
دلایل محکمی وجود دارند که رد پیش نویس قانون اساسی اتحادیه اروپا توسط هلندی ها و فرانسوی ها در این تابستان را توجیه می کنند. اما افسوس! دلایلی که بسیاری از رای دهندگان ارایه دادند، ضد تولیدی بودند. آنان علاقه ای به کاهش بودجه کمک های اجتماعی یا سیستم حمایت از تجارت داخلی نداشتند. آنها اصلاحات دولتی و صنفی را رد کردند که مدتهاست اقتصاد دانان انجام آن را ضروری می دانند. آنها به جای پیشرفت به سوی تولید بالاتر و کارآیی بیشتر تضمین زندگی کارکنان دولت را انتخاب کردند. آنان خواستار تلفیق اقتصادی با باقی جهان نبودند.
ظاهرا افسانه وضعیت اقتصادی در نزد اروپایی ها جانی دوباره گرفته است، و نتیجه آن چیزی جز رکودی آهسته و مخرب نیست.
فراتر از سیاست ها و علوم اقتصادی
نگاهی به کلینیک های خودکشی در سوییس بیندازید. در این کلینیک ها افراد را پس از تعارف یک گیلاس شراب با تزریق دارو می کشند. لایحه ای که دو سال گذشته در آلمان تصویب شد و فحشاگری را قانونی کرد در نظر بگیرید. این قانون در حقیقت مستخدمین و منشی ها را وادار ساخت برای اجتناب از بیکاری تن به فحشا دهند. حدود 31 درصد از متخصصان اطفال در هلند دست به اتانازی (قتل از روی ترحم) زده اند، و 5 درصد این موارد بدون اطلاع یا رضایت والدین انجام شده است. و این مسایل ما را به یاد سخنان دوایت لانگ نکر کشیش آمریکایی مقیم انگلستان می اندازد، که فاصله میان ایالات متحده و اروپا فاصله میان توحید و شرک است. این شکاف بسیار عمیق است و همه مسایل را تحت تاثیر قرار می دهد.
حال آمریکایی هایی که می خواهند در این دنیای بی رحم روابط نزدیک تری با اقوام اروپایی خود داشته باشند چه واکنشی می توانند نشان دهند؟
نخست باید به یاد داشته باشیم که ما دوستان زیادی در اروپا داریم، که در حال حاضر بسیاری از آنان مانند روکو بوتیلیو تحت فشار شدید قرار دارند. در دسامبر 2004، بوتیلیو در سخنرانی خود در انجمن موسسات اقتصادی آمریکا به موضوعی اشاره کرد که می تواند همقطاران ما را در آن سوی آتلانتیک ترغیب کند؛ «من باید از آمریکا تشکر کنم. شما نمی دانید انتخابات آمریکا چه تاثیری در اروپا داشته است، چرا که آمریکا عین تجدد است و آنچه در این کشور پا گیرد 10 یا 20 سال بعد در اروپا نیز رواج خواهد داشت. اروپایی های چپ گرا از این می ترسند که در آینده چه اصول آمریکایی به اروپا راه خواهد یافت. اما نگرانی آنها مایه امید من است»
بنابراین ما می بایست از متحدین بالقوه خود در آنسوی آتلانتیک حمایت کرده و امیدوار باشیم که روزی آنان دوباره جوامع خود را به سوی آزادی و فضایل فردی هدایت خواهند کرد. و در این حین که ما فعالیت می کنیم، بسیاری شهروندان آمریکایی شعر گای کلارک به نام چشمان مهاجر را به یاد خواهند آورد: سپاس اجداد مرا، که با پشت سر نهادن کشوری کهن، این کشور را به من هدیه کردند.
منبع: http://www.taemag.com
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}