حدود جغرافیایی و تاریخی ایران باستان
برگردان: ژاله آموزگار
آریاها
ایران چیست؟ بنابر آنچه علم ریشهشناسی میگوید، کشور آریاها است: ایران، در فارسی میانه Eran از ایران باستان Aryanam میآید که حالت وابستگی جمع Aryaاست. ولی آریاها چه کسانی هستند؟ قومی که به یک زبان هندو اروپایی صحبت میکنند و به این ترتیب زبان ایشان به زبانهای اصلی اروپا وابسته است. قومی که پس از اشغال فلات مرتفع ایران و همچنین دشتهای هند و گنگی، به دو شاخه تقسیم شدند که یک شاخه آنها هندیان را شامل میشود و دیگری ایرانیان را.ایرانیان، زمانی که وسعت مملکتشان در حد اعلی بود، سرزمینی بسیار گستردهتر از کشوری که امروز نام آن را بر خود دارد، در اختیار داشتند، ایرانیان شمال، اسکیتها، (1) در دشت بزرگ اروپایی - آسیایی، از اوکراین تا ترکستان چین، به طور چادرنشینی زندگی میکردند. سکاها (2) نامی که ایرانیانِ دیگر و هندیان به ایشان دادهاند یاخود ایشان بر خود نهادهاند - در حدود آغاز دوران میلادی، برای دستیابی بر بخشی از هند، از ترکستان سرازیر شدند. کوشانیان که با آنان منسوب بودند، به دنبالشان آمدند. گویشی سکایی تا سدهی دهم میلادی در واحهای از ترکستان چین به نام ختن باقی مانده است. به جز آن، این گروه زبانی، در چند لهجهی دور افتادهی پامیر نیز بر جای مانده است، بیشتر به سوی شرق، آلنها، (3) که از دریاچهی آرال عزیمت کرده بودند، در زمان غلبه بر بربرها، صحبت از آنان را پیش میکشند. امروزه فقط آسیهای قفقاز، سکاها را به یاد میآورند.
مادها و پارسها
دیگر ایرانیان نشانههای بادوامتری بر جای گذاشتهاند. در نخستین هزارهی پیش از میلاد همهی سرزمین حوضهی آمودریا (4) و سیردریا (5) آریایی بودند. در شمال، در کنارههای دریاچه آرال، خوارزم قرار داشت که موطن احتمالی دین زردشتی، و در هر حال مرکز مهم مذهبی و سیاسی بود؛ در ناحیه جنوب شرقیتر، سغد در حوالی سمرقند قرار داشت و در طرف دیگر آمودریا، مرگیان، (6) حوالی مرو، هری (سرزمین هرات) و باکتریان بود. (7)بدون شک تهاجم آریایی که بعداً ایران غربی را به وجود آورد از سوی شمال شرقی آغاز شده است. در آغاز نخستین هزارهی (پ. م) در نزدیکی مرزهای آشور، از مادها و سپس از پارسها نشانههایی بر جای هست. نیروی آنها به سرعت فزونی میگیرد. در 610 (پ. م) شاه مادها، سیاکزار، (8) که با بابلیان متحد شده است، به قدرت آشوریان پایان میدهد.
شاهنشاهی مادها نخستین حکومت ایرانی است که از تاریخ آن، از طریق سالنامههای بینالنهرین و گزارشهای هرودوت کم و بیش اطلاع داریم. این حکومت مدت درازی دوام نمیآورد. پارسها که در آن موقع، در سرزمینی که نامش مدیون آنها است (یعنی پارس «فارس امروز»، در منتهیالیه جنوب غربی فلات ایران)، مستقر بودند، با رهبری سلسلهی هخامنشی، به سرعت جای آنها را میگیرند.
هخامنشیان که نخست جزء رعایای مادها بودند. در زمان کوروش شورش میکنند و فرمانروایی مادی جای خود را به فرمانروایی پارسها میدهد. کوروش خود بابل را اشغال میکند و با پایان دادن به حکومت لیدی، مرزهای شاهنشاهی پارس را تا دریای اژه پیش میبرد. پسرش کمبوجیه مصر را فتح میکند: به این ترتیب همهی خاور نزدیک تحت یک فرماندهی در میآید. بعد از مرگ رازآمیز کمبوجیه و شورشهایی که در ایالتهای مختلف به وجود آمده بود، داریوش، پسر ویشتاسب، که نمایندهی شاخهی کوچکی از این سلسله است، وضع را به نفع خود سروسامان میدهد. ما در سال 520 پیش از میلاد هستیم. شاهنشاهی پارس روزهای زیبایی برای زیستن در پیش دارد.
داریوش، سازمان دهندهی بزرگ، به این شاهنشاهی تشکیلاتی میبخشد که به آن امکان تداوم خواهد داد و حتی زمانی که این شاهنشاهی در هم بریزد اربابان جدیدی آن تشکیلات را پاسداری خواهند کرد. داریوش سرزمینهای جدیدی را به دست میآورد. بر بخشی از دره سند (9) مسلط میشود. در استپهای سکاها، در ماوراء دانوب، نفوذ میکند. اما شکست ماراتون (10) هم چون اخطاری زنگ میزند: گسترش شاهنشاهی پارسی پایان یافته است. ده سال بعد در دورهی خشیارشا، پسر و جانشین داریوش، بلای سالامین (11) فرا میرسد.
پس از مرگ خشیارشا، شاهزادگان نالایق سریر شاهان بزرگ را اشغال میکنند.
مبارزه برادرکشی میان کوروش جوان و اردشیر دوم در سالهای پایانی سدهی پنجم (پ. م.) آناباس گزنفون (12) را برای ما به وجود خواهد آورد؛ اما شاهنشاهی و ملحقات آن چیزی به دست نخواهند آورد. مصر از دست رفته است. چند دههی بعد جریان چون بازگشت سرنوشت است؛ اردشیر سوم مصر را دوباره فتح میکند. در همان زمان، یونان که از جنگهای میان آتن و اسپارت به جان آمده است، مقاومت را از دست میدهد. شاهنشاهان پارس از این پس در کشمکشهای داخلی میان حکومتهای مختلف یونانی عنوان حکم را دارند و میل و شرایط خود را بر آنها تحمیل میکنند. اما این دیگر آخرین ترانهی (13) شاهنشاهی هخامنشی است.
چند سال بعد یونان و سپس پارس تحت استیلای مقدونیها درخواهد آمد. اسکندر پسر فیلیپ، فاتح کرونه (14) با جهشی عالی همهی مسافت میان سواحل استریمون (15) را تا هیداسب (16) را طی خواهد کرد. او خود را به عنوان جانشین هخامنشیان تحمیل خواهد نمود. آخرین شاه این سلسله، داریوش سوم، مغلوب، در موقع فرار به دست یک ساتراپ از آیین برگشته، کشته خواهد شد. این کوچکترین ریشخند تاریخ نخواهند بود. سنت ملی ایرانی، دورهی پرعظمت داریوش و خشیارشا را کاملاً فراموش خواهد کرد وآخرین جانشینان آنها را فقط در سایه اسکندرنامه و از ماوراء آن خواهد شناخت.
امپراطوری اسکندر که کمی گستردهتر از شاهنشاهی داریوش است از زمان یک آذرخش بیشتر نخواهد پایید. بلافاصله پس از مرگ فاتح در بابل، کشمکشهای میان سرداران او اتحاد ایالتهایش را بر هم میزند. تاریخ 312 (پ. م.) را به یاد بسپاریم که سال جلوس سلوکوس و آغاز دورهی سلوکیها و دوران یونانیها است که نقش آنها در خاور نزدیک مدت زمانی دراز بر جای خواهد ماند.
تمدن هخامنشی
ما اکنون در اوج دوران تسلط رسوم و عقاید «هلنی» هستیم. تمدن خاور نزدیک از سهمی که یونان در آن دارد اشباع میشود. و به این تمدن وسعتی جهانی میبخشد که تا آن زمان نداشته است. اما تلاقی دو تمدن و نفوذ هر کدام در دیگری مسأله جدیدی نیست. شاهنشاهی هخامنشی نیز قبلاً یک حکومت ملی نبود. در این مورد هیچ چیز آموزندهتر از گردشی در آثار بازماندهی تخت جمشید نیست: رواقهای مصری در کنار ستونهای یونی و در جوار دیوهای بالداری که تأثیرپذیری آنها از آشور مسلم است، قرار دارند.«لوحهی بنیانگذاری» کاخ شوش که در حدود سیسال از یافتن آن میگذرد، شرکت خاص هر ایالت شاهنشاهی را در بنای آن برمیشمارد: هر کدام از این ایالتها بهترین چیزی را که در اختیار داشتهاند تقدیم کردهاند. بر دیوارههای تخت جمشید میتوان دید که نمایندگان همه کشورهایی که تحت فرمانروایی شاه بزرگ بودهاند برای پرداخت خراج مخصوص میآیند. وحدت غیر قابل انکار حالت کاخ مربوط به سبک - ناموزون - عناصر آن نیست، بلکه به دلیل منظور و مقصود آنست: و آن عبارت از نوعی مراسم و آیینی است که ضمن آن شاه جشن نوروز را بر پا میداشت و باخدای خود، اهورامزدا، گفتگو میکرد.
این خدای بدون شک یکتا نبود ولی بزرگترین بود و ایزدان دیگر به او وابسته بودند. هم چنان که شاه بزرگ بر ساتراپها و والیهای ایالتها فرمانروایی میکرد، اهورامزدا را نیز درباری از ایزدان احاطه کرده بود. در حالی که این ایزدان بدون شک متعدد بودهاند، ولی از میان آنها نام دو ایزد، در بعضی از کتبیههای متأخر آمده است. شخص شاه در این سازمان اهمیت اساسی داشت. او نمایندهی اهورامزدا در روی زمین بود و قدرتش مرهون او بود. این اعتقاد این عکسالعمل را پیش میآورد که اطاعت از فرمانهای شاه ارزش دینی خاصی داشت و با اطاعت از فرمان الهی یکسان بود. اهورامزدا فقط داریوش را به عنوان شاه برگزید. شاهنشاهی او نظام ایزدی دارد. شاهان دروغین که پس از مرگ کمبوجیه قد برافراشتند نه تنها از لحاظ قدرت قانونی، آشوبگرانی به حساب میآیند، بلکه با ادعا بر شاهنشاهی که به آنان تعلق ندارد، بر علیه فرمان ایزدی شورش میکنند و مرتکب عملی کفرآمیز میگردند: آنان دروغ میگویند. پس میان بلاهایی که داریوش میخواهد کشورش را از آنها در امان دارد، دروغ بزرگترین و اساسیترین است. با دروغ گفتن، در نظم چیزها، آن چنان که باید باشد مخالفت میشود و در پیشروی جهان اختلال ایجاد میگردد.
پارتها و شاهنشاهی آنها
تسلط یونان بر پارس کم و بیش موقتی است. در حالی که ایالتهای هندی - یونانی هنوز برای مدتی دیگر پابرجای هستند، برای حکومت سوریهای سلوکیها، مرکز ایران دیگر از دست رفته است. پارتها که اصلشان از شمال ایران است، با رهبری سلسله اشکانیان کم کم بر همهی فلات ایران و بینالنهرین تسلط یافتند و سرانجام پایتخت خود تیسفون را در بینالنهرین، در برابر شهر سلوکیه، بر روی دجله، (در سمت پایین بغداد فعلی) مستقر کردند. پادشاهان اشکالی که نژاد ایرانی داشتند خود را دوستار یونان نشان میدادند؛ اما حکومت آنها تأکید کمتری بر جانبداری از سنتهای محلی در برابر «هلنیسم» نشان نمیدهد. از اواسط قرن اول (پ. م.) به بعد، پارتها با روم در جنگ هستند و سرنوشت این جنگها متفاوت است. با شکست کراسوس (17) در کره (18) آشنا هستیم. اما در دورهی تراژان (19) همهی بینالنهرین تا دجله را رومیها تصرف کردند.ما از شرایط دینی دورهی پارت آگاهی چندانی نداریم. بنابر سنت مزدیسنایی، یکی از اشکانیان، بلاش (20) (چند نفر از پادشاهان این سلسله به این نام بودهاند)، در تدوین کتاب مقدس، نقشی داشته است. نوشتهی این متن حتی به عنوان اساس، در مورد بعضی از فرضیهها، از متن اوستای اشکانی استفاده کرده است که این اوستا با حروف بیصدا نوشته شده بود و در دورهی ساسانی به الفبای اوستایی فعلی آوانویسی گردید. در حقیقت ما چیز زیادی از آن نمیدانیم.
در مقابل، به موضوع دیگری باید توجه کرد. مسیحیت در بینالنهرین و در فلات ایران، در زمان پارتها نفوذ کرده است. جامعهی دینی پارس که مقدر بوده است در مدت یک هزاره به گسترش مهمی دست بیابد و امروزه کاملاً از میان رفته است به نظر نمیآید که فعالیتش محدود به در هم شکستن بخش سامی حکومت باشد؛ اوراق مسیحی در گویشهای ایرانی، در ترکستان چنین به دست آمده است. از سوی دیگر جزء فرقههایی که توسط کرتیر شکنجه شدهاند، نام مسیحیان نیز برده شده است.
شاهنشاهی پارتها نظام متمرکزی نداشت. خاندانهای نیرومند، قدرت خود را بر ایالتهای مختلف اعمال میکردند. واگذاری حکومت ایالتهای مختلف به شاخههایی از سلسلهی حاکم دیده میشد. بدین ترتیب، شاخهی کوچکی از اشکانیان میان سالهای 66 و 430 میلادی بر ارمنستان حکومت میکرد و در سایهی مورخان ارمنی است که ما اطلاعاتی، کمی بیشتر، در مورد سازمان داخلی حکومت پارتی به دست میآوریم. برای تاریخنویسان مسلمان، تمام دورهی میان زمان اسکندر و به روی کار آمدن ساسانیان، دوران «ملوکالطوایف» است.
شاهنشاهی ساسانیان
ما با سلسلههای محلی ایالت فارس، که گهواره و مرکز شاهنشاهی هخامنشی بود، از طریق سکههایشان آشنا هستیم. ولی حتی فهرست جانشینان آنها را نمیتوان تدوین کرد. نامهایی که دارند برخی به سنت هخامنشی و گروهی به تاریخ افسانهای ایران ارتباط مییابند. بعضی نکات ریز در سکهها، ما را به نتایجی دربارهی دین آنها میرساند، ولی جزئیات از دسترس ما بیرون است. از آغاز قرن سوم مسیحی دوباره فارس، توجه مورخان را به خود جلب میکند.اردشیر پسر بابک، از اخلاف ساسان (نگهبان معبد اناهیتای استخر، که از تخت جمشید سابق چندان دور نبود)، بر علیه پادشاه این شهر شورش میکند و او را میکشد و بر جایش مینشیند. در سال 208 میلادی اردشیر پس از جنگی بر علیه برادرش شاپور خود را شاه فارس اعلام میکند. این تنها آغاز کار است. در سال 224 او بر آخرین پادشاه اشکانی، اردوان غلبه میکند؛ تیسفون را فتح مینماید و سلسلهی جدیدی را بنیان مینهد. سلسلهی ساسانیان تا فتح اعراب باید بر ایران حکومت کند.
شاهنشاهی ساسانیان متمرکزتر و قویتر از حکومت پارت به وسعت دورهی داریوش نخواهد رسید. جنگهایی با رومیها، نبردهای «ناشناختهتری» با همسایگان مشرق، خیونان - هیاطله و ترکها- و لشکرکشی به یمن، قسمت اصلی فعالیتهای برون مرزی قلمرو شاهی را دربرمیگیرد. شاپور اول، پسر بنیانگذار سلسله، در سرزمین روم و در سوریه و آسیای صغیر پیشروی خواهد کرد. امپراطور والرین را به بند خواهد کشید. یک قرن بعد در ضمن نبرد با پارسها، ژولین مرتد (21) از پا درخواهد آمد.
آغاز قرن هفتم دورهی نبردی طولانی و برادرکشی میان ساسانیان و دولت روم شرقی (22) است، هم چنین برای مدتی کوتاه دورهی بزرگترین وسعت دومین شاهنشاهی ایرانی است. خسرو پرویز که مورخان غرب او را «Chosres ll» مینامند، سوریه و آسیای صغیر را تحت فرمان درآورد و «صلیب واقعی اورشلیم» را به شیز برد. کالسهدوان (23) را در ساحل آسیایی بسفر گرفت و وارد مصر شد. تقریباً بلافاصله بعد از امپراطور هراکلیوس به حمله پرداخت و ایالتهای از دست رفته را از نو فتح کرد و وارد ایران شد. شیز را گرفت، «صلیب واقعی» را دوباره به دست آورد. آتشکدهی آذر گشنسب ویران گردید. در 628 میلادی هراکلیوس به تیسفون نزدیک شد. خسرو به دست پسرش کشته شد و دوران هرج و مرج شروع گردید. در مدت چهار سال در حدود دوازده شاه که دو نفر از آنان زن بودند، به دنبال هم بر تخت شاهی نشستند. در 632 یزدگرد سوم ظاهراً نظمی برقرار کرد ولی دیگر پایان ماجرا است: سال بر تخت نشستن آخرین شاه ساسانی، سال درگذشت پیامبر اسلام نیز هست.
نبرد قادسیه در 636 درهای تیسفون را بر روی اعراب میگشاید. نبرد نهاوند در 641 سرنوشت فلات ایران را تعیین میکند. یزدگرد که همه ترکش کردهاند بیش از پیش به سوی مشرق میرود تا سرانجام در 652 به دست آسیابانی در حدود مرو کشته شود. پارس از این پس کشوری اسلامی خواهد بود.
تمدن ساسانی
حکومت ساسانیان دورانی با تمدنی درخشان است. ویرانههای کاخ تیسفون و همچنین فراوردههایی از هنرهای ظریف مجسمههای برنزی، طلاکاری و نقرهکاری، گواه آنند. از فرشهایی که مورخان عرب نیز با آنها آشنا بودهاند چیزی باقی نمانده است؛ آتشکدهها که تعدادشان بسیار است هنوز به حد کافی شناسایی نشدهاند. با آثار ادبی این دوره از طریق برگردانهای آنها به سریانی، عربی و فارسی، بیش از آنچه به زبان پهلوی و فارسی میانه در دست هست، آشنا هستیم. در این تمدن همهی چیزها ابتکاری نیستند؛ ساخت نقش برجستههای ساسانی، به وضوح، تأثیری از تمدن رومی را نشان میدهد. فلاسفهی افلاطونی که ژوستینین آنان را از پیش خود میراند، در دربار خسروانوشیروان پناه مییابند. از سوی دیگر، این شاه ترجمهی آثار هندی را حمایت میکند. تأثیر فلسفهی یونان حتی در قلمرو دینی که بستهتر به نظر میرسد احساس میشود.برخلاف امپراطوری روم که مسیحیت را میپذیرد، شاهنشاهی ساسانی تا پایان به دین باستانی ملی خود وفادار میماند. مسیحیان بدون شک در تشکیل بخش مهمی از این تمدن، به ویژه در بینالنهرین سهیمند. اما از قرن چهارم به بعد. آنها شکنجههای ادواری را تحمل خواهند کرد و این شکنجهها فقط زمانی که جامعهی دینی مسیحی پارس آیین نسطوری را میپذیرد، خشونت خود را از دست میدهد. این جامعه قبلاً روابط خود را با کلیسای بزرگ، با اعلام خودمختاری اسقف انطاکیه (24) قطع کرده بود.
در دورهی اردشیر بابکان، مانی دین جدیدی را پیشنهاد میکند. مانویت که بر اساس عناصر مسیحی، گنوسی و ایرانی بنا شده است، در عین حال چون تفسیر غیر قابل تردیدی از مسیحیت، آیین زردشتی و آیین بودایی معرفی میشود. و به نظر میرسد که قابلیت این را دارد که با پاسخگویی به نیازهای معنوی آرامیهای مسیحی شده و همچنین ایرانیان وفادار به دین باستانی ملی التصاق داخلی امپراطوری جدید را مسلم سازد. اما در عمل، مورد قبول هیچکدام از طرفین قرار نمیگیرد. در دورهی شاپور اول، مانی ظاهراً از نوعی مراعات یا بهتر بگوییم از لطف شاهی بهرهمند میگردد. اما در زمان جانشین ثانوی او، بهرام اول، پس از برخورد عقیدهای که با هیئت دینی بزرگ مزدیسنایی،که موبد بزرگ کرتیر نمایندهی آنهاست، پیدا میکند، به مرگ محکوم میشود. مانویت که در امپراطوری روم نیز چون در شاهنشاهی ساسانی شکنجه میبیند، به ترکستان پناه میبرد؛ در آنجا چند قرن بعد در دورهی حکومت اویغوری شکوفا میشود و سپس از میان میرود. اسلام نیز بیشتر از آنچه آیین مزدیسنایی و مسیحیت مراعاتش کرده بودند، مراعاتش نخواهد کرد و مانویت برای قرون وسطایی مسیحی و مسلمان نمونهی الحاد باقی خواهد ماند. خاطرهی آن مدت زمانی دراز با حسرت داشتن یک دین آسمانی بیآلایشتر، که از چهار چوب رسمی کلیسای مستقر رها شده باشد، پیوند خواهد خورد و جاودانه خواهد شد. این حسرت جنبشهای ثنوی چون بوگومیل (25) ها و کاتارها و آلبیژوا (26) ها را موجب خواهد شد. این جنبشها فقط به دلیل شباهت ساختی میتوانند مانوی نامیده شوند.
جنبشهای دینی دیگری در دورهی ساسانیان ظاهر میگردند. درست در آغاز قرن چهارم میلادی مزدک اقدام به اصلاح دین رسمی میکند. او در حالی که تفسیر جدیدی از نوشتههای مقدس را اساس قرار میدهد، ظاهراً اشتراک ثروت و زن را تبلیغ میکند. (27) چند زمانی از پشتیبانی شاه قباد برخوردار میشود ولی سرانجام با تعدادی از هواخواهانش به فرمان وارث تاج و تخت، خسرو انوشیروان لاحق، قتل عام میشوند. با وجود این، دین او، آیین مزدکی، به موجودیت خود ادامه میدهد. پس از حمله اعراب، این آیین بر جریانهای الحادآمیزی که در قرون اولیهی هجری نشان دهندهی اعتراضات اجتماعی طبقات وسیع مردم ایران است تأثیر میگذارد.
فتح اعراب و نتایج آن
فتح اعراب نشان دهندهی مهمترین تحول دینی است که پس از زمان استقرار آریاها در ایران رخ داده است. دین ملی جای خود را به اسلام میدهد و از این پس نبوغ ایرانی در چهارچوب اسلام خود را نشان میدهد. بدون شک آیین زردشتی به یک باره محو نمیشود. با وجود این که با آن چون «مذهب اهل کتاب» به معنی اخص و یا لااقل چون مذهب کسانی که «چیزی شبیه به یک کتاب مقدس» دارند رفتار نمیشود ولی باز هم زمانی دراز در بعضی از قسمتهای ایران بخصوص در جنوب، در فارس و در کرمان، دوام میآورد. ظاهراً در اواسط قرن چهارم هجری، زردشتیان در خدمت والیان شیراز، از نفوذ قابل توجهی برخوردار بودهاند و از آن استفاده کردهاند. عملاً همهی نوشتههای پهلوی موجود، از دوره عباسیان است. اما نیروی درونی این دین در هم شکسته بود و از جریان تمدن دوران جدا میزیست. در این مورد، آموزندهتر از هر چیز این است که این بازماندههای ناچیز ادبی زردشتی را با آثار هم عصر عربی و یا حتی با آنچه از ادبیات مسیحی به سریانی باقی مانده است مقایسه کنیم.در طول زمان، تعداد زردشتیان ایران - گبرها - کاهش مییابد. گروهی از آنان در حدود قرن نهم به سوی هند میروند و در آنجا در اطراف سورات مستقر میشوند. اما تا دیر زمانی مرکز دین مزدیسنایی در ایران باقی میماند و پارسیان هند برای پرسش و گرفتن اطلاعاتی دربارهی نکات مختلف دینشان به اینجا رجوع میکنند. میان قرن شانزدهم و هجدهم میلادی، موبدان ایران به هم دینان خود در هند نامههای چندی فرستادهاند که اطلاعات ما از دین زردشتی آن دوران مدیون این نامهها است. با پیشرفت بمبئی و با ترقی جمعیت پارسی، که از این موضوع بزرگترین بهره را میبرد، جریان رد و بدل برعکس میشود. در برابر صدهزار پارسی، تعداد گبرها بسیار کمتر است که دین خود را خیلی کم میشناسند و با وجود این عمیقانه به آن وابسته باقی میمانند.
در زندگی ایرانی، دین زردشتی دیگر هیچ نقشی بازی نمیکند. از سیزده قرن به این طرف، ایرانیان با نیرومندی تمام در بنای تمدن اسلامی مشارکت کردهاند و نبوغ خود را در زمینههای گوناگون آن به کار انداختهاند. ولی همهی اینها فقط در چهارچوب اسلام و از لابلای آن قابل درک است. غنیترین و تابناکترین شعر عرفانی فارسی، که به عنوان نمونه برای ترکها و هندیها به کار خواهد رفت، بدون قرآن و سنت اسلامی نمیتوانست وجود داشته باشد. و در این مورد دینی به دین زردشتی ندارد. شکی نیست که در ضمن آن از شراب مغها و مغپیر که در میکده است سخن به میان میآید، اما این «مغگری» فقط «رمزی» است برای «دین بد»، «بیاعتقادی» و آیین راستین معنوی، که در برابر ایمان چشم و گوش بستهی عامیانه، به عنوان مخالف قد برمیافرازد. دین زردشتی به معنی خاص مذهبی تأثیری بر روی اسلام ایرانی ندارد. در عوض برخی جشنها، بیرون از چهارچوب اولیه خود همچنان برپا میشود. از این زمان به بعد فلاسفه سعی میکنند که چند عنصر دین زردشتی را در فلسفهای که باطناً افلاطونی است وارد کنند، ضمن اینکه به ویژه، شاهان اساطیری ایران را به عنوان پیامبران عرضه نمایند. در قرن 17 میلادی، در حلقهی آذر کیوان که یک آیین فلسفی را بر مبنای تصوف و در زیر پوششی شبه زردشتی عرضه میکند، این تمایل به اوج خواهد رسید. در زمان حاضر ایرانیان به خاطر مخالفت با اسلام اشغالگران عرب، نوعی علاقه، به مذهب باستانی ملی خود نشان میدهند (28) نفوذ اروپائی و دقیقتر بگوییم نفوذ نژادپرستی ژرمنی، در ظهور این علاقه بیتأثیر نیست که آن نیز دست کم نزد روشنفکران؛ بیشتر نشانهای از بیتفاوتی دینی و جانشین ساختن ارزشهای ملی به جای ارزشهای دینی و سنتی است. تا حالت یک مخالفت واقعی نسبت به دین.
پینوشتها:
1. Scythes
2. Saces.
3. Alain= در فارسی به صورت الانان نیز دیده میشود. م.
4. Oxus = جیحون . م.
5. Yaxarte = سیحون . م.
6. Margian = مرو. م.
7. Bactriane = بلخ. م.
8. Cyazare.
9. lndus.
10. Marathon در سال 490 ق. م. در این شهر، یونانیان بر سپاه ایران پیروز شدهاند. م.
11. Salaminc در سال 480 ق. م. در این جزیره سپاهیان یونانی بر لشکریان خشیارشا غلبه یافتهاند -م.
12. L'Ababase de Xenophon اثر تاریخی گزنفون که شرح کشمکشهای داخلی میان کوروش جوان (یا صغیر) و اردشیر است. م.
13. در متن: Le chant de cygne.
14. Cheronee شهری که در آن فیلیپ مقدونی بر آتنیها در 388 ق. م. پیروز شد. م.
15. Strymon.
16. Hydaspe.
17. Crassus.
18. Carrhae.
19. Trajan امپراطور روم در سالهای 98-117 میلادی - م.
20. Valaxs.
21. Julien L'Apostat امپراطور روم. م.
22. Byzance.
23. Chalcedoine نام شهری قدیم در آسیای صغیر واقع در کنار بسفر- م.
24. Antiocho.
25. Bogomiles ملحدین بلغاری در قرن دوازدهم که آیین آنها از کاتارها الهام گرفته شده بود. م.
26. Cathares, Albigeoie این دو نام را، بر فرقهای مانوی اطلاق کردهاند که از قرن دوازدهم میلادی در جنوب فرانسه شروع به پیشرفت کرد، با مخالفت پاپ روبرو شد، در فرانسه سبب جنگهای داخلی شد و تدریجاً از میان رفت.- م.
27. احتمالاً منظور از اشتراک ثروت وزن این بوده است که همگان دارای ثروت یکسان وزن باشند- م.
28. ماریان موله این مطالب را در سال 1965 نوشته است.
موله، ماریژان. (1391)، ایران باستان، برگردان: ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس، چاپ هفتم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}