نویسنده: رسول سعادتمند




 

اگر می‎گفتند روح الله، پیشقدم می‎شدم

حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم حق شناس:

در زمان مرجعیت مرحوم آقای بروجردی، جمعی از مردم تهران برای آوردن من از قم به تهران به نزد من آمدند. از آن‌جا که ارتباط امام با من مثل رابطه پدر و فرزندی بود، آقا به شدت تأکید کردند که باید دعوت مردم را اجابت کنم و به تهران بروم. وقتی کمی تأمل کردم تا شاید بتوانم بیشتر در کنارشان بمانم و از شمع وجودشان بهره‌مند شوم، ایشان حکم کردند که باید بروم و به این هم قناعت نکردند و از آیت الله العظمی بروجردی هم درخواست کردند که ایشان هم حکم کنند. حضرت آیت الله بروجردی هم حکم فرمودند. من از سر کنجکاوی و مقام گستاخی فرزند به پدر، گفتم: «آقا، چرا خودتان تشریف نمی‎برید؟»
امام فرمودند:
«مردم گفته‌اند عبدالکریم. به جدم اگر می‎گفتند روح الله، من پیشقدم می‌شدم.»
امام نفرمودند کسی مثل من باید در حوزه بماند و یا این که من در معرض مرجعیتم. (1)

احساس کردند باید قیام کنند

خانم فریده‌ی مصطفوی:

امام از سنی که طلبه شدند و مشغول درس شدند، حالت مبارزه علیه استکبار را داشتند. منتهی چون امکانات برایشان جور نبود و وضع جوری بود که باید یک مقدار امکان باشد و عده‌ای پشتیبان ایشان باشند، از این جهت بود که قیام نکردند؛ نه این که در وجودشان نباشد، همیشه این حالت در وجود ایشان بود. منتهی چون امکانات نبود دنبال نمی‎کردند کار را، چون می‎دانستند با شکست روبرو می‌شوند. از این جهت مشغول مطالعه کتاب و درس و نوشتن کتاب‌های فقه و اصول و کتاب‌های متعدد دیگر بودند. از پانزده خرداد، ایشان احساس وظیفه کردند؛ یعنی دیگر احساس کردند وظیفه‌ی شرعی‌شان است که باید قیام کنند، حالا چه تنها باشند و چه طرفدار داشته باشند و از این جهت قیام کردند. (2)

اگر پیشنماز بودم

حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:

امام در نامه‌ای به آیت الله شهید سعیدی نوشته بودند؛ در دوران رضاخان من از یکی از ائمه جماعات سؤال کردم اگر یک وقت رضاخان لباس‌ها را ممنوع کند و اجازه پوشیدن لباس روحانی به ما ندهد چه کار می‎کنید. او گفت ما توی منزل می‎نشینیم و جایی نمی‎رویم. گفتم اگر من پیشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع می‎کرد همان روز با لباس تغییر یافته به مسجد می‎آمدم و به میان اجتماع می‎رفتم. نباید اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود. این اندیشه امام خیلی جالب و آموزنده است. (3)

ما که نمی‎خواهیم شاه بشویم

حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی:

روزی امام به خود بنده فرمودند: «اگر این مردیکه (شاه) عمل به قانون اساسی کند و احترام اسلام و مذهب شیعه را نگاه دارد، چه کار به او داریم، ما که نمی‎خواهیم شاه بشویم. نصیحت می‎کنیم، هشدار می‌دهیم کاری برخلاف قانون اسلام نکند تا برای ما تکلیف شرعی بیاورد». (4)

هرگاه او را می‎دید، نصیحت می‎کرد

آیت‌الله سید حسین بدّلا:

در دوران طلبگی، همه ما مورد حمله و هتک کفر و شرک بودیم. افسری بود به نام حسین خان عسکری که به همراه چند پاسبان به مدرسه دارالشفاء که ما و امام در آن حجره داشتیم می‎آمدند و بزرگان اهل علم را خلع لباس می‎کردند یا از آن‌ها التزام می‌گرفتند که دیگر از لباس طلبگی استفاده نکنند. یک روز که این شخص به مدرسه‌ی دارالشفاء آمد، و معمولاً هر وقت به مدرسه می‎آمد طلبه‌ها فرار می‎کردند تا مورد اذیت و آزار او قرار نگیرند، در مقابل حجره‌ی امام ایستاد، من هم مقابل حجره‌ام روی پله ایستاده بودم. عده‌ای از بزرگان در حجره‌ی امام بودند. عسکری به ایوان حجره رفت و گفت: بَه بَه بزرگان اساتید! من با این دستوری که امروز به دستم رسیده چه کنم؟ و با این بزرگان اساتید چه کنم؟ مأموریت این است که غیر از سه نفر؛ یعنی حاج شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین قمی در مشهد و حاج سید ابوالحسن اصفهانی، کسی حق پوشیدن لباس روحانیت را ندارد. قبلاً مقرر کرده بودند هر کس اجازه نامه دریافت کند می‎تواند لباس بپوشد و آقایان نوعاً می‌رفتند و از این برگه‌ها دریافت می‎کردند، ولی حرف آن روز او حرف جدیدی بود که دیگر مسأله‌ی امتحان و اجازه‌نامه مطرح نیست و هیچ کس اجازه پوشیدن لباس ندارد. کسی به او گفت ما با گرفتاری و مشکلات رفته‌ایم و امتحان داده‌ایم و اجازه گرفته‌ایم، آن چه بوده و این حرف چیست؟ مگر آن‌ها از یک مملکت دیگرند و شما از مملکت دیگری؟ او گفت به آن‌ها آنطور دستور داده‌اند و به من اینطور. بعد گفت حالا شما چقدر اصرار دارید که در این گرما لباس روحانیت بپوشید، عمامه‌ها را کنار بگذارید و عبا و قبا را از تنتان در بیاورید و مقداری از قبا را هم قیچی کنید و کت درست کنید یا من از مال حلال حاج عسکرخان که برایم به ارث رسیده برای شما یک دست کت و شلوار درست می‎کنم. امام هرگاه که ایشان را می‎دیدند نصیحت می‎کردند که دست از اذیت و آزار طلاب بردارند. (5)

برحسب وظیفه کار را شروع کردم

حجت الاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:

حدود یک سال پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و پس از مطرح شدن اصلاحات ارضی و اجرا شدن برنامه‌های ضد اسلامی از سوی رژیم پهلوی، مبارزه امام با طاغوت شروع شد. در یکی از آن روزها من پس از درس به خدمتشان رسیدم. ایشان فرمودند: «من بر حسب وظیفه کار را شروع کردم.» (6)

می‌خواهم به وظیفه عمل کنم

حجت الاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:

در اوایل مبارزات که اعلامیه‌های متعددی متعاقباً از امام صادر می‌شد، یکی از علمای تهران توسط بنده پیامی به امام در قم فرستاد به این مضمون که چون حضرتعالی در عداد مراجع و صاحبان رساله علمیّه هستید، زیبنده‌ی شما نیست این اندازه زیاد اعلامیه بدهید. قدری آن‌ها را کمتر کنید. وقتی بنده پیام را به امام تقدیم کردم فرمودند: «سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید من نمی‎خواهم مرجع بشوم، می‎خواهم به وظیفه عمل کنم.» (7)

والله تکلیف است

آیت‌الله توسلی:

امام وقتی احساس کردند که نقشه‌های عمیقی برای اسلام کشیده شده و قرآن و اسلام در ایران در معرض خطر قرار دارد و رژیم پهلوی برای این امت چه خواب‌هایی دیده است، حرکت خود را آغاز کردند؛ تنها به این منظور که دین الهی باقی بماند. وقتی هم که همسرشان به ایشان می‎گفتند: «آقا! یک کمی آرام بنشینید و آرامتر صحبت کنید.»
امام فرمودند:
«والله تکلیف است، می‎دانم به شما سخت می‎گذرد، اما این تکلیفی الهی است که باید انجام بدهم.» (8)

اگر بفهمم مسأله‌ای پیش آمده...

حجت الاسلام والمسلمین واعظ طبسی:

در یکی از ملاقات‌هایی که قبل از انقلاب پس از آزادی از زندان با امام داشتم ایشان فرمودند: تو جوانی و لازمه‌ی جوانی صرف نظر از ایمان و عقیده این است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم و من که پیرمردی شده‌ام از آن فقها و علمایی نیستم که گمان کنم و تصور کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشم که راه زندگی و عبادت، عبارت باشد از اینکه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلام پیش می‎آید هیچ احساس مسئولیت نکنم، بلکه اگر بفهمم مسأله‌ای پیش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشته‌اند می‎آیم وسط خیابان و داد می‌زنم.» (9)

یک شب احساس شکست نکرده‌ام

حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:

سال 45 که من به نجف رفتم، هم از خود امام و از حاج آقا مصطفی شنیدم که آن سال، سال سختی بوده است. سال قبل کسانی مثل شهید محمد بخارایی را اعدام کرده بودند. مجموعه‌ای از هواداران امام در زندان بودند. بخشی از این نیروها دانشگاهی بودند. آقای طالقانی و دیگران همه در زندان بودند. عده‌ای را هم اعدام کرده بودند. به قدری این مسائل برای امام اهمیت داشتند به طوری که حاج آقا مصطفی گفته بود که امام در این مورد فرموده‌اند: «من یک شب سرم را زمین نگذاشتم که احساس کنم ما شکست خورده‌ایم. ما موفقیم، ما پیروزیم. ما به وظیفه‌مان عمل می‌کنیم.» (10)

موظفیم انجام وظیفه کنیم

حجت الاسلام والمسلمین فردوسی‌پور:

حالات امام فرق نمی‎کرد. امام چه در نجف، چه در پاریس و چه در تهران حالاتشان یکسان بود و نهضت را پیروز می‎دانستند. حتی در پاریس هم عده‌ی زیادی مراجعه می‎کردند و می‎پرسیدند: امام چه وقت پیروز می‎شویم؟ و تا کی باید کشته بدهیم؟ جواب امام این بود که ما موظفیم انجام وظیفه کنیم و اگر ما انجام وظیفه کردیم چه انقلاب ما به ثمر برسد و چه نرسد پیروزیم. حالات امام در تمام این مراحل هیچ تفاوتی نداشت. (11)

نمی‌توانم ساکت بنشینم

آیت‌الله محمد مؤمن:

یکی از روحانیون که می‎گفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل می‎کرد: سرهنگ مولوی- مسئول دستگیری امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگیر برویم خدمت ایشان. وقت گرفته خدمت امام رفتیم. سرهنگ مولوی گفت تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلّد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از شاه برای شما دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرض کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. این روحانی می‎گفت امام در پاسخ فرمودند: «من اگر هرجا وظیفه‌ی شرعی‌ام ایجاب بکند نمی‎توانم ساکت بنشینم».
روی این جهت بود که ایشان را مجدداً به ترکیه تبعید کردند. (12)

جواب خدا و مردم را چه می‎دهیم؟

حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:

جریان منزلمان، شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین، برادر زاده‌ام، و همسرم و همسر برادرم، همگی حالت غیرعادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شب‌های قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برمی‌خاستند- درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند: «هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمی‎شود، آخر نمی‎شود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه می‎دهیم؟ عمده، تکلیف است، نمی‎شود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد» ایشان گفتند: «این که هیچ، اگر می‎گفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگی کن و من می‌دانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم.» (13)

دست از تکلیف برنمی‌دارم

حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:

در مرز عراق که اتومبیل امام عازم کویت بود، امام چند کلمه‌ای سخن گفتند و ما را نصیحت کردند و فرمودند: «من تکلیفم را تشخیص داده‌ام و هر کجا باشم انجام وظیفه خواهم کرد، هرچه پیش آمد، برای من اهمیت ندارد. من هرگز دست از تکلیفم برنمی‌دارم. شما هم مواظب باشید، به تکلیفتان عمل کنید و مسائل را خوب مراعات نمایید.» آن گاه با امام خداحافظی کردیم و اتومبیل امام روانه کویت شد. (14)

فرودگاه به فرودگاه می‎روم

حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:

کویت که نگذاشت. شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمی‎گذارند. عربستان که مرتب فحش می‎داد افغانستان و پاکستان که نمی‎شد. می‎ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بیگدار به آب نمی‎شد زد می‎بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد... فرانسه را پیشنهاد کردم... امام گفتند: «من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می‎کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند.» (15)

نباید مأیوس شویم

آیت‌الله کریمی:

بعد از این که طرحی را برای تنظیم حوزه‌ی نجف تهیه کرده بودیم که به شکست منتهی شد، خدمت امام رسیدیم و عرض کردیم آقایان نگذاشتند طرحمان را پیاده کنیم. امام فرمودند: «من هم از اول این را پیش بینی می‎کردم که آقایان نمی‎گذارند چنین چیزی بشود. من در این باره تجربه‌ای دارم. ما سابقاً در ایران طرحی تنظیم کردیم که شاید بتوانیم در پرورش ابوذرها و هشام‌ها در حوزه خدمتی کرده باشیم، لکن در آن سطح باز مخالفت کردند و طرح ما پیاده نشد، اینجا هم مخالفت کرده‌اند، لکن ما نباید مأیوس بشویم. ما باید کوشش کنیم که به هر طور شده وظیفه‌مان را انجام دهیم. اگر پیروز شدیم چه بهتر و اگر نشدیم لااقل به وظیفه خودمان عمل کرده‌ایم.» (16)

اگر هیچ کس توجه نکند

آیت‌الله کریمی:

تشخیص امام این بود که مشی مبارزاتی باید با آگاهی و حرکت عمومی مردم همگام باشد و شیوه‌های دیگر مبارزاتی، به ویژه مشی مسلحانه را معتقد نبودند، لذا با این که تمامی مبارزین روحانی و مذهبی به امام فشار آوردند که ایشان حرکت‌های مسلحانه داخلی را تأیید کنند، نپذیرفتند. ما در همین رابطه به ایشان عرض کردیم ممکن است این عدم تأیید و حمایت شما از حرکت‌های مسلحانه اسلامی داخلی منتهی به انزوای روحانیت از صحنه‌ی سیاسی و مبارزاتی جامعه شود، زیرا اکنون فضای حاکم بر کشور به نفع این جریان‌های مبارزاتی است و مصلحت ایجاب می‎کند که برای نگهداری مردم و همراهی با جوّ حاکم، این حرکت‌ها را به نحوی تأیید کنید. امام فرمود: «اگر چنانچه تشخیص دهم وظیفه‌ی شرعی من این است که در یک دهکده‌ی دور افتاده و متروک بروم و انجام وظیفه کنم آن را انجام می‎دهم؛ اگر چه هیچ کس به من توجهی نکند و از انظار ساقط شوم. شما بدانید این حرکت‌ها می‎گذرد و آنچه اصالت دارد و حقیقت است خود را نشان خواهد داد.» (17)

گذرنامه‌ام را بیاور

حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:

با اوج گیری- مبارزات مردم مسلمان ایران، دو دولت ایران و عراق در جلسات متعدّدی که در بغداد داشتند به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است، [لذا سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق به امام پیغام فرستاد]: حضرتعالی چون گذشته می‎توانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید، ولی از کارهای سیاسی که باعث تیرگی روابط ما با ایران می‎شود خودداری کنید و در صورت ادامه‌ی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و گفتند: «گذرنامه‌ی من و خودت را بیاور» بعد فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را پهن کنم (اشاره به زیلوی اطاقشان کردند) آن‌جا منزل من است و من از آن آخوندهایی نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم.» (18)

هر کجا بروم، حرفم را می‌زنم

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:

[وقتی امام به فرانسه وارد شدند، از کاخ الیزه آمدند و برای دیدار با امام وقت خواستند] امام گفتند: «بیایند». آمدند و [به امام] گفتند که شما حق ندارید کوچک‌ترین کاری انجام دهید. امام گفتند: «ما فکر می‎کردیم اینجا مثل عراق نیست. من هر کجا بروم حرفم را می‌زنم. من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می‎کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشته‌اند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشوند، ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند. من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه می‎گذرد.» (19)

ما مطالبمان را می‎گوییم

حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:

در ابتدای ورود امام به فرانسه مقامات آن کشور از امام خواستند سخنرانی و مصاحبه نکنند و از رفتن به مسجد و اقامه‌ی نماز جماعت و شرکت در اجتماعات خودداری کنند. این روزنامه‌ی لوموند و فیگارو رقابت زیادی بود. قبلاً خبرنگاران لوموند با امام در نجف مصاحبه کرده بودند. مدیر روزنامه‌ی فیگارو اصرار به مصاحبه با امام داشت. ما از این فرصت استفاده کردیم و از طریق آقای قطب زاده به مدیر روزنامه‌ی فیگارو که از عناصر مؤثر در حکومت فرانسه و از نزدیکان آقای ژیسکاردستن بود پیغام دادیم اگر ممنوعیت مصاحبه لغو شود این روزنامه می‎تواند اولین مصاحبه با امام در پاریس را به خود اختصاص دهد. مدیر روزنامه فیگارو به من پیغام داد من با امام ملاقات می‎کنم و جریان دیدار را تحت عنوان «مذاکره» در روزنامه چاپ می‎کنیم. موضوع را به امام منعکس کردیم. ایشان پذیرفتند و وقت ملاقات دادند و فرمودند: «مذاکره یا مصاحبه، چه فرقی دارد، ما مطالبمان را می‎گوییم.» من و آقای قطب‌زاده و مدیر روزنامه‌ی فیگارو خدمت امام رسیدیم، پرسش و پاسخ مفصلی بود که مشروح آن در روزنامه با عنوان «مذاکره» چاپ شد. به دنبال آن مدیران مطبوعات دیگر فرانسه صدای اعتراضشان بلند شد که چرا دولت فرانسه مصاحبه‌ی روزنامه‌های مرتبط با خود را اجازه می‎دهد، اما سایرین ممنوع از مصاحبه‌اند. همین امر موجب شد عملاً ممنوعیت مصاحبه لغو شود و به این ترتیب مصاحبه‌های متعدد امام آغاز گردید؛ که نقش بسیار زیادی در تبیین اهداف نهضت امام و مقابله با تبلیغات سوء رسانه‌های غربی داشت. (20)

پی‌نوشت‌ها:

1- برداشت‌هایی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 5.
2- همان، ص 5-6.
3- همان، ص 6.
4- همان.
5- همان، ص 7.
6- همان، ص 7-8.
7- همان، ص 8.
8- همان.
9- همان، ص 9.
10- همان.
11- همان، ص 9-10.
12- همان، ص 10.
13- همان.
14- همان، ص 11.
15- همان.
16- همان، ص 11-12.
17- همان، ص 12.
18- همان.
19- همان، ص 13.
20- همان.

منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول