شجاعت و سازشناپذیری امام خمینی (ره) در آئینه خاطرات (3)
این آتش زیر خاکستر است
آیتالله ابوالقاسم خزعلی:
یک ماه قبل از قضیهی انجمنهای ایالتی و ولایتی به امام گفتم میخواهم به نجف آباد بروم شما فرمایشی دارید؟فرمودند: «به علمای آنجا بگو به زودی سر و صدایی در کشور بلند میشود و این آتش زیر خاکستر است به زودی دود میشود. من در آن موقع از قم داد میزنم شما هم داد بزنید».
گفتم آقا مطلب چیست؟ ایشان چیزی نفرمودند. بنده هم به نجف آباد رفته و ده روزی آنجا بودم و مطلب را به علمای آنجا رساندم و برگشتم به فاصلهی مختصری مسألهی انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد. در همان شب علما و مراجع طراز اول قم به دستور امام جمع شدند و جلسهای تشکیل دادند و به انجمنهای ایالتی و ولایتی اعتراض کردند و از آنجا این نهضتی آغاز شد که مبدل شد به انقلاب اسلامی. (1)
باید کاری بکنیم غرور شاه شکسته شود
آیتالله صادق خلخالی:
وقتی که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، امام در منزل آقای آیت الله حاج مرتضی حائری فرزند آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری جلسه داشتند. در جلسه آن طور که من یادم است، امام فرمودند: «چون شاه رفته به آذربایجان و برگشته، مغرور شده است و گویی هیچگونه اعتنایی نه به قانون اساسی میخواهد بکند نه به شرع اسلام و ما باید کاری بکنیم که این غرور شاه شکسته بشود.» (2)بعد از نماز صبح به منزل میرفتیم
حجت الاسلام والمسلمین سید محمد جواد علم الهدی:
در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی امام شبها، چه شبهایی که درس بود و چه شبهای غیر درسی، استادان حوزهی علمیهی قم را که سرپرستی حوزه به عهدهی آنها بود. بعد از فوت مرحوم آیت الله بروجردی، جمع میکردند تا در این باره مشورتهایی بشود. امام درباره جلسههای بسیار طولانی آن جمع میگفتند:«بعضی مجالس ما آن قدر طولانی میشد که نماز صبح را میخواندیم و به منزل میرفتیم.» (3)
اگر نمیدانید خلاف شرع است، به قم بیایید
آیتالله خامنهای:
امام در ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی چند گونه کار میکرد:1. صدور اعلامیه، امام با اعلامیههایشان خیلی از جریانها را افشا و حقایق را روشن میکردند، به طوری که وقتی کسی آن اعلامیهها را میخواند واقعاً از آنچه داشت انجام میگرفت. احساس خطر میکرد.
2. علاوه بر این، اعلامیههای امام از موضعی کاملاً عالمانه و فقیهانه و قوی صادر میشد و حماسهی علمی و فقهی و حکومت شرعی را در اذهان بیدار و زنده میکرد. امام در یکی از این اعلامیهها به علم نخست وزیر وقت که گفته بود لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی خلاف شرع نیست، از موضع بالا و قوی خطاب کرده بودند که اگر شما نمیدانید که این کار خلاف شرع است به قم بیایید و از متخصصین که ما هستیم بپرسید تا به شما بگوییم که این کار خلاف شرع هست یا نیست.
این حالت، این ابهت و این موضع بالا و قوی امام در اعلامیهها و سخنرانیها موجب میشد که احساس محوریت و مسئولیت در امر و نهی اسلامی و مذهبی در دل علما زنده شود و آنها را به هیجان آورد. (4)
به شاه بگویید اقلاً به قانون عمل کند
آیتالله محمد یزدی:
در جریان مسألهی انجمنهای ایالتی و ولایتی و صدور اعلامیهها و اوجگیری نهضت، یک روز گفتند کسی از طرف شاه آمده و ملاقات خصوصی میخواهد. بعضی از آقایان ملاقات خصوصی را پذیرفتند ولی امام موافقت نکرده و فرمودند: «هر حرفی دارند، بیایند اینجا جلوی همه بزنند». ما آن روز دلمان میخواست برخورد امام را با کسی که از طرف شاه آمده بود، ببینیم. من از کسانی بودم که خیلی علاقه داشتم نحوهی برخورد را از نزدیک ببینم. به همین دلیل سعی میکردم در آن ساعت، نزدیک ایشان باشم تا جریان را ببینم تا اینکه زمان ملاقات مشخص شد. دقیقاً یادم است که امام در اتاق بیرونی نشسته بودند و اتاق نسبتاً پر بود. همه اطراف ایشان نشسته بودیم. اطلاع دادند: «آن آقا دارند میآیند.» امام به اتاق دیگری که تقریباً محل کارشان بود و کتاب و زندگیشان در آنجا بود و همان جا مطالعه میکردند، تشریف بردند، عدهای هم در خدمتشان به آن اتاق رفتیم. حلقهی کوچکی جلوی ایشان باز ماند اما بقیه به اصطلاح مسجدی نشستند و اتاق پر شد. من در فاصلهی خیلی نزدیکی نشستم و دقیقاً بر حرکاتشان ناظر بودم و اصولاً دنبال این بودم که نحوهی برخورد را احساس کنم.بهبودی آمد و نشست. البته امام حرکت مختصری کردند، یعنی بدون اینکه برخیزند، کمی خم شدند. بعد بهبودی گفت: «ان شاء الله حال آقا خوب است؟» امام فرمودند: «الحمدلله». او گفت: «بهبودی آمده است، ان شاءالله بهبودی حاصل میشود!» یعنی خواست با شوخی مجلس را عادی کند و حرفش را شروع کند. امام فرمودند: «الحمدلله بد نیستم». و صحبت را شروع کردند. اولین نکتهای که من دریافتم، این بود که در ملاقاتها، همیشه ابتکار عمل در دست کسی است که حرف را شروع میکند. در آن هنگام قبل از اینکه او پیامش را برساند، امام شروع کردند و نسبت به حرفهایی که شاه زده بود و روحانیت را ارتجاع سیاه معرفی کرده بود، به تندی اعتراض کردند که: «توقع نبود ایشان (شاه) نسبت به این طبقه که این همه خدمت به مملکت کرده و میکنند، چنین و چنان بگویند.» و در همان جلسه یادم است که فرمودند: «زندگی اینها (روحانیون) از زندگی طبقهی متوسط مردم و متوسط دولتیها هم پایینتر است. آن وقت نسبت به اینها این جور تعبیر میکنند. «و بعد کم کم بحث به جایی کشیده شد که دقیقاً یادم است روی کتاب «قانون اساسی» که بر روی کتابهای پهلویشان بود، دست گذاشتند و فرمودند: اقلاً به این قانون عمل کنید.» حرف امام که تمام شد، بهبودی که ناچار تا آخر گوش کرده بود، گفت: «من فقط پیامی آوردهام و میخواهم به اطلاع حضرتعالی برسانم.» یعنی وقتی که دید ایشان غیر از بقیهاند که بتواند جلسه را خصوصی کند و حرف بزند و عادی برخورد کند، پیامش را گفت. امام فرمودند: به ایشان بگویید حداقل به قانون عمل کنند.
بعد دو، سه مسأله دیگر هم راجع به همان عنوان ارتجاع سیاه مطرح کردند. باز بهبودی گفت که: «من فقط یک پیام آوردهام و باید جواب بگیرم.» امام فرمودند: ما تکلیفمان را میدانیم و ایشان هم تکلیفشان را میدانند. (5)
کسی از منزل بیرون نیاید
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
وقتی مسأله ورود شاه به قم مطرح شد امام سرسختانه با این امر مخالفت کرده و در مقابل دیدار علما با شاه مقاومت نمود و حتی اعلام کرد که روزی که شاه به قم میآید عموم روحانیون و محصلین علوم اسلامی و اهالی قم باید بیرون رفتن از منازل را تحریم کنند روز چهارم بهمن وقتی شاه وارد شد گویی شهر از سکنه خالی شده بود. (6)اگر باز شیطانی متوجه مملکت شد
پس از عقببنشینی مفتضحانه دولت علم مبنی بر لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی امام اعلامیه تشکرآمیزی خطاب به مردم صادر فرمودند و قیام عمومی دینی آنها را موجب عبارت اجانب ذکر فرمودند و به روحانیون توصیه کردند که ما باید از این به بعد مشغول تحصیل باشیم که از همهی عبادات بزرگتر است ولی اگر دیدیم باز شیطانی از خارج متوجه مملکت ما شد ما همین هستیم و دولت همان و ملت همان. (7)تصمیم به عکسالعمل شدید
عَلَم پس از دریافت تلگراف مراجع و در رأس آنان حضرت امام که در اعتراض به لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی صادر شده بود پس از شش هفته سکوت به سه نفر از مراجع به جز امام تلگرافی زد و موافقت خود را با خواستهای آنان اعلام داشت برخی از علما پاسخ علم را نشانهی عذرخواهی او دانسته مسأله را مختومه تلقی کردند ولی امام با هوشیاری خاص خود متوجه حیله دشمن شد و اظهار داشت لایحهای که به تصویب هیأت دولت رسیده با تلگراف خصوصی از رسمیت و قانونیت نمیافتد. بلکه باید لغو آن توسط رئیس دولت و به طور رسمی در جراید اعلام شود. علمای تهران در اعلام حمایت از اقدام مراجع و اعتراض به سماجت علم تصمیم گرفتند در هشتم آذر ماه 41 در مسجد حاج عزیزالله اجتماع نموده دست به دعا بردارند. چنین شایع بود که دولت قصد بر هم زدن اجتماع و دستگیری علما را دارد وقتی امام این شایعه را شنید تصمیمی قاطع (8) برای مبارزهی قهرآمیز اتخاذ نمود که با رفع غائله به مرحله اجرا در نیامد. هنگامیکه عَلَم از تصمیم علمای تهران آگاه شد مقاومت را بیفایده دانست و شب قبل از اجتماع علماء هیئت دولت را تشکیل داد و رسماً لغو لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را اعلام کرد و همان شب موضوع را به مراجع قم- به استثنای امام- اطلاع داد. برخی از علما بار دیگر مسأله را تمام شده دانستند ولی امام آن را کافی ندانسته خواستار درج آن در روزنامههای کشور شدند و در دیداری که با مردم تهران در منزلشان داشتند فرمودند تا در جراید رسمی کشور لغو تصویب نامه به طور صریح اعلام نگردد ما نمیتوانیم به این تلگراف (عَلَم) ترتیب اثر بدهیم و هیأت حاکمه بداند که اگر خبر لغو تصویب نامه را در جراید اعلام نکند اما این تلگراف را کان لم یکن فرض کرده به مبارزه ادامه خواهیم داد. بالأخره روز شنبه ده آذر علم ناچار شد در مصاحبهای لغو تصویب نامه را اعلام کند. پس از این اعلام امام در اعلامیه تشکرآمیزی خطاب به مردم نوشت: «قیام عمومی دینی شما موجب عبارت برای اجانب گردید.» (9)حالا خود شاه به میدان آمده
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
وقتی رژیم شاه در قضیه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی از مقاومت امام و مراجع شکست خورد. قضیه لوایح ششگانه را مطرح کرد امام فرمود این بار قضیه فرق میکند. قبلاً دولت علم رو به روی ما ایستاده بود حالا خود شاه به میدان آمده که مطلب سنگینتر و دشوارتر است ولی باید با اراده و مصمم ایستاده و برای همه دشواریهای آن باید آماده بود. (10)مردم درد ما را نمیتوانند بفهمند
آیتالله محمد مؤمن:
وقتی شاه لوایح ششگانه را مطرح کرد. در لوایح شش گانه باز مسأله تقسیم اراضی را به طور واضحتری بیان کرده بود. در اینجا دیگر نفی اسلام نبود، بلکه از بین بردن تمام کشاورزی مطرح بود. در این لوایح، شاه آبها و جنگلها را ملی اعلام کرده بود. آنطور که بعضی از دوستان مطرح میکنند، امام خیلی با احتیاط وارد این موضوع شدند. امام در اینباره میفرمودند: «ممکن است چهار تا کشاورز را بیاورند و در مقابل ما قرار بدهند که اینها با فئودالها ساختهاند که با تقسیم اراضی مخالفند. مردم نمیدانند، درد ما را نمیتوانند مردم بفهمند. مشکل است که ما دردمان را به مردم حالی کنیم.» (11)میگویم ملت تکهتکهتان کنند
آیتالله محمد مؤمن:
در ایام عید سال 42 که مصادف با 25 ماه شوال، شهادت حضرت صادق (علیه السلام) بود و کماندوهای شاه در لباس دهقانان به فیضیه حمله کردند و مردم و طلاب را زدند سه روز در قم این جریان ادامه داشت. صبح همان روز گفتند که کماندوها اول به منزل امام رفتهاند. امام در منزل مجلس روضهای داشتند که کماندوها قصد داشتند آنجا را به هم بزنند. امام خودشان صحبت کرده تهدید کردند که اگر اینجا را به هم بزنید میگویم ملت تکه تکه تان کنند. کماندوها هم ترسیدند و عصر در مدرسه فیضیه این مسأله اوج گرفت. (12)آماده همه چیز باشید
حجت الاسلام والمسلمین مهدی کروبی:
روز شهادت امام صادق (علیه السلام) بود و عمّال رژیم به مدرسه فیضیه ریختند و حدود چهار صد نفر از طلبهها را دستگیر کردند. از این افراد، عدهای بازداشت کردند و حدود صد و پنجاه نفر را به سربازخانه ها فرستادند و حدود صد نفر را پس از شکنجههای فراوان به سه تا هشت سال حبس محکوم کردند و عدهای را پس از بازداشت موقت، آزاد کردند. در ماه رمضان امام سخنرانی کردند و فرمودند: «از این به بعد آمادهی زجر، شکنجه، زندان، همه چیز باشید که دنبال آن قضیه امسال ما عید نداریم.» (13)اینها خواهند رفت
آیتالله خامنهای:
دوم فروردین 42 که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند ما که طلبههای جوانی بودیم ندیده بودیم که عدهای با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عدهای را بکشند و یا از پشت بام به زیر بیندازند. پس از نماز مغرب و عشا (که در منزل امام برگزار میشد) به دنبال ایشان به اطاقشان رفتیم. ما که بسیار بیتجربه بودیم نگران و ناراحت به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت کردند و گفتند اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند. (14)اگر کسی اخلال بکند
شهید مهدی عراقی:
اول فروردین سال 42 مصادف با وفات امام جعفر صادق (علیه السلام) جمعیت زیادی از اطراف و اکناف آمده بودند قم، هم به مناسبت وفات از یک طرف و هم به مناسبت مسائل روز که از طرف علما اعلام شده بود که ما عید نداریم و حاج آقا (امام) هم یک اعلامیه داده بود بیرون در آن موقع که آن نکته «تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ»، اخطار کرده بود که همهی روحانیون به حساب و اهل علم که اگر تقیّه بکند فعل حرامی را انجام داده، باید حرفش را بزند. در آن روز، صبح منزل حاج آقا روضه خوانی بود. حدود 20 تا 25 اتوبوس از تهران که (به حساب صورت ظاهر از دهقانان بودند یا شرکت واحدیها بودند، ولی در اصل گارد جاوید بودند.) آمده بودند که قم را به هم بریزند و یک چشم زخمی و یک زهر چشمی از آقایان بگیرند. خانهی حاج آقا، وقتی که مشغول صحبت و سخنرانی و اینها بودند. تعدادی از اینها آمدند داخل خانه. اولین نفری که شروع کرد به شعار صلوات دادن، در بغلش یکی از بچهها نشسته بود که جلوی دهنش را میگیرد و از در حیات بیرونش میکند. حاج آقا از مجلس بلند شدند تشریف بردند بیرون. بعد شیخ صادق خلخالی و یکی دو تا از آقایان آمدند و گفتند حاج آقا فرمودهاند اینجا منزل من است اگر کسی در این منزل اخلال بکند، با عکس العمل شدید ما رو به رو خواهد شد. ولی خوشبختانه تا نزدیک ظهر، دیگر اتفاقی آن جا نیفتاد و روضه تمام شد. (15)حمله کماندوها به مدرسه فیضیه
شهید مهدی عراقی:
در مدرسه فیضیه، مجلسی بود از طرف آیت الله گلپایگانی، وقتی ما آمدیم مدرسهی فیضیه، در قسمتی که کتابخانه هست، منبر آنجا بود. آل طه بالای منبر بود، بعد پایین آمد و شیخ انصاری رفت بالای منبر- واعظ معروف- وقتی که مشغول صحبت بود، از این پایین وقتی ما نگاه کردیم دیدیم که جمعیتی اینجا نشسته، آثار کلاههایی که خطی دور سرشان بود، معلوم بود که اینها کلاهدار هستند. و کالاهشان را برداشتهاند، جای خطش هست، و بعد هم شروع کردند آتش سیگار برای همدیگر انداختن، سیگار پرت کردن، صلوات فرستادن و از این کارها. شیخ هم آن بالا، بنده خدا دست و پا میزد که یک جوری بتواند آنها را ساکت کند، اما نمیتوانست ساکت بکند. ما یک چیزی نوشتیم دادیم دست این، که بابا سر و ته منبر را تمامش بکن! بیا پائین دیگر! میبینی که اینها نمیگذارند. حالا چه شهوتی داری تو برای حرف زدن دیگر! حالا که اینها نمیگذارند تو حرف بزنی، پاشو بیا پائین، ختمش بکن! خلاصهاش او از منبر که آمد بیاید پایین، این سری بلند شدند که میکروفون را بگیرند. آیت الله گلپایگانی بغل منبر نشسته بود. قبل از اینکه منبر تمام بشود، بچهها آقای گلپایگانی را برداشتند بردند داخل حجره دومی که جنب منبر بود. انصاری هم که آمد پائین باز بچهها پوشش دادند. انصاری را هم بردند داخل همان حجره. اینها پریدند که میکروفون را بگیرند، پریز زیر منبر بود، بچهها پریز را درآوردند که دیگر اینها صدایشان توی میکروفون منعکس نشود. میکروفون را از دست اینها درآوردند. اینها شروع کردند به نفع رضاخان و به نفع ولیعهد، به نفع خودشان، این حرفها شعار دادن. بعضیشان از این شلاقهای دست داشتند. بعضیهاشان هم درختها را شکاندند و خیس کردند افتادند به جان مردم، جاوید شاه جاوید شاه که مردم بگویند و یک مقدار درگیری شد. بچهها، طلبهها هم پریدند طبقه دوم، از آن بالا شروع کردند با سنگ تو سر و کلهی اینها زدن. خوب، بچهها چون مسلّط بودند، اینها کاری نمیتوانستند بکنند، مگر این که همین قسمت پایین را. اینها را که پایین بودند میزدند که بگویید جاوید شاه. در همین گیر و دار داد زدند که برویم منزل امام خمینی.ما که جلوی آن حجره که آقای گلپایگانی و به حضور شما عرض کنم که انصاری بودند ایستاده بودیم با یکی دو تا از رفقای دیگر، ول کردیم طرف منزل آقا. وقتی ما رسیدیم دم دالون مدرسه فیضیه، جمعیت مثل یک آبی که از یک لولهی آب میخواهد بیرون بیاید، چه طور پلوق پلوق میزند میآید بیرون، جمعیت همین جوری میآمد بیرون. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی (خود) دم در ایستاده بود، یک چوب بلند هم دستش بود، هرکی میآمد میزد توی سرش میگفت بگو جاوید شاه. تو خیابان هم از این چوب به دستها و چماق به دستها ایستاده بودند و جاوید شاه، جاوید شاه میگفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم آمدیم تو صحن، از آن در صحن آمدیم بیرون راه کوچهی منزل آقا را گرفتیم، آمدیم منزل آقا. وقتی رسیدیم دیدیم که ده پانزده نفر دور آقا نشستهاند و یکی از بچهها دارد ذکر مصیبت میگوید. آقا، قیافهی ما را دید یک مقدار برافروخته هستیم، سرش را تکان داد و گفت چیه؟ من رفتم جلو، گفتم آقا جریان این جوری است، این کارها را کردند تو مدرسهی فیضیه. الان هم گفتند میخواهند بیایند اینجا. پشت سر من آسید محمد صادق لواسانی رسید، آن هم شروع کرد این حرفها را زدن و یکی از آقایان که آنجا بود به نام حاج عباس نوشاد زد توی سرش یک الله خدا کریم کشید و گریه را ول کرد و آقا گفتش که ساکت باشید! ساکت باشید! شلوغ نکنید! حاج محمدصادق گفت در را ببندید. تا گفت در را ببندید آقا هم عصبانی شد از جا بلند شد و گفتش که الان میروم حرم، حرفهایی که نزدم میگویم. اینها با من کار دارند نه با دیگری. خلاصه، جمعیت که آنجا بود منقلب شد و یک سری گریه و یک سری داد، یک سری این ور. چون اول مغرب بود من گفتم حاج آقا پس شما الان موقع نمازه، نمازتان را بخوانید و بعد هرجا که خواستید تشریف ببرید. این است که ایستادیم سر اذان. اذان گفتند و آقا مشغول نماز شد. (16)
پینوشتها:
1- همان، ص 61.
2- همان، ص 61-62.
3- همان، ص62.
4- همان، ص 62.
5- ص 63-64.
6- همان، ص 64.
7- همان، ص 65.
8- حضرت امام (رحمه الله) در این باره فرمودهاند: تصمیم آخر را ضمن ابتهال به خداوند متعال گرفتم و به هیچ کس نگفتم. اگر خدای نکرده جسارتی به علمای تهران شده بود من یک تصمیم خطرناکی گرفته بودم. (صحیفه نور، ج 1، ص 45)
9- برداشتهایی از سیره امام خمینی (رحمه الله)، ج 4، ص 65-66.
10- همان، ص 66.
11- همان.
12- همان، ص 69-70.
13- همان، ص 70.
14- همان.
15- همان، ص 70-71.
16- همان، ص 71-73.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}