نویسنده: پُل بِیلی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Maoism

این اصطلاح به اندیشه و عمل انقلابی مائو تسه تونگ (1976-1893) اطلاق می‎شود که در 1949 پیروزی انقلاب کمونیستی دهقانان چین را رهبری کرد که به ایجاد جمهوری خلق چین منجر شد، و سپس در 25 سال نخست موجودیت جمهوری خلق چین هدایت رشد و توسعه‌ی این دولت جدید را بر عهده داشت. بنابراین، مائوئیسم دو جنبه دارد: نخست، استراتژی منحصر به فرد مائو تسه تونگ در پیشبرد انقلاب طولانی مدت در کشوری که به لحاظ اقتصادی عقب مانده بود و لطمه‎های زیادی از امپریالیسم خارجی خورده بود. این انقلاب با تکیه بر نواحی روستایی و ارتش سرخ دهقانان به پیروزی رسید. دوم، تلاش مائو برای پیش رفتن در «مسیر چینی سوسیالیسم» پس از کسب قدرت سیاسی بعد از 1949. جنبه‎ی نخست، الهام بخش رهبران رادیکال جهان سوم در دهه‌های 1950 و 1960 بود، رهبرانی که برای کسب استقلال ملی از اربابان استعماری پیشین خود و متحدان داخلی آن‎ها مبارزه می‌کردند؛ در حالی که دومین جنبه‎ی مائوئیسم تحسین و تمجید رادیکال‌های غربی را برانگیخت، خصوصاً در دهه‌ی 1960.
مائو تسه تونگ که از خانواده‎ی روستایی ثروتمندی بود و تحصیلات دبیرستانی نیز داشت، یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست چین (CCP) در 1921 بود. بین سال‌های 1923 و 1927، همگام با این توصیه‌ی مسکو که احزاب کمونیستی نوپا در دنیای مستعمرات باید با احزاب بورژوای ملی‌گرا متحد شوند، CCP با حزب ملی‌گرا (گومین تانگ) به رهبری سون یاتسن که حزبی بسیار بزرگ‌تر بود، جبهه‌ی متحدی تشکیل داد که هدف آن شکست دادن نظامی‌گرایان و متحد ساختن دوباره‎ی کشور بود. در طول همین دوره بود که مائو برخلاف اکثر رهبران CCP شروع به تأکید بر اهمیت روستاییان در انقلاب کرد. مائو با این استدلال که فرماندهان نظامی و امپریالیسم خارجی به نظام زمینداری «نیمه فئودالی» وابسته‎اند، سعی کرد کانون انقلاب را از شهرها به نواحی روستایی بکشاند. او بزدلی رهبران حزب را که نگرش منفی نسبت به «زیاده‌روی‎های» روستاییان داشتند به باد انتقاد می‎گرفت و اصرار داشت که حرکت روستاییان (با رهبری حزب یا بدون آن) می‎تواند همه‎ی نیروهای ارتجاعی را قلع و قمع کند (Day, 1975, pp. 339-47).
وقتی جبهه‎ی متحد در 1927 فروپاشید و رهبری CCP در شانگ‌های به صورت مخفی و زیرزمینی درآمد، مائو به روستا بازگشت و فرایند ایجاد پایگاه روستایی و تشکیل ارتش سرخ را آغاز کرد که از میان روستاییان فقیر، کارگران کشاورزی، ولگردها و حتی دسته‎های راهزنان سرباز می‌گرفت. مائو اصرار داشت که این ارتش سرخ، فارغ از ریشه‎های طبقاتی‌اش، در جریان عامل انقلاب «پرولتاریایی می‎شود»، و این عقیده بازتابی از جنبه‎ی اختیارگرایانه‌ی تفکر او بود. رهبری حزب که هنوز تصور می‎کرد انقلاب در میان صفوف طبقه‌ی کارگر شهری نضج می‎گیرد، «ذهنیت روستایی» مائو و «ماجراجویی نظامی خرده بورژوایی» او را به باد انتقاد می‎گرفت. در هرحال، پس از شکست چند حمله‌ی مسلحانه به شهرها در سال‌های 1927 تا 1930، مائو متقاعد شد که انقلاب باید روندی طولانی داشته باشد تا مناطق روستایی سرانجام بتوانند شهرها را به محاصره‎ی خود درآورند.
در سال‌های نخست دهه‎ی 1930 مائو در شوراهای روستایی که در استان جنوبی جیانگ‌شی تشکیل داده بود، نظریه‎های خود را درباره‎ی جنگ چریکی صورت بندی و بر نیاز به پیوندهای نزدیک‎تر میان ارتش و مردم تأکید کرد؛ او همچنین بر نقش رهبری انجمن‎های دهقانان فقیر در روستاها و لزوم غلبه بر روستاییان متوسط (کسانی که صاحب زمین‎های زیر کشت خود بودند) و پذیرش نگرش انعطاف پذیر نسبت به روستاییان ثروتمند اصرار می‌ورزید و فرماندهان را نصیحت می‎کرد که با افکار و عقاید مردم تماس نزدیک داشته باشند؛ این شیوه‌ی رهبری بعدها در 1943 تحت عنوان «راه توده‌ها» تعریف شد.
مائو، در انتقاد از رهیافت جزمی رقیبان خود که تربیت شدگان مسکو بودند و با اصرار بر رهبری ایدئولوژیک و نظامی و سیاسی خویش از «چینی شدن مارکسیسم» سخن می‎گفت که به معنای نیاز به سازگار ساختن مارکسیسم با اوضاع و شرایط چین بود. این مفهوم نقش مهمی در اقدامات اصلاحی مائو در 1942 داشت که برای تثبیت رهبری ایدئولوژیک خود در حزب به راه انداخت (و همچنین انعکاس عزم راسخ مائو در مستقل ماندن از مسکو بود). این اقدام نشان دهنده‎ی تاکید مائوئیستی بر پردازش ایدئولوژیک مجدد در فرایند مطالعه و انتقاد از خویشتن در گروه‌های کوچک برای ایجاد تغییر در مواضع و نگرش‎های ذهنی و طرز کارها بود. صورت‌گرایی و نگاه قالبی و کاغذبازی افراطی مورد نکوهش بود و از اعضای ارشد حزب خواسته می‎شد که «به روستاها و به میان مردم بروند» و در میان دهقانان کار و زندگی کنند. در همین زمان، این اصلاحات خواهان انضباط مرکزی بیشتری در میان اعضای حزب بود. اقدامات محلی همیشه باید با کنترل مرکزی همراه و متعادل شود؛ چیزی که مائو «مرکزیت دموکراتیک» می‎نامید. اکنون نویسندگان نیز باید تحت نظارت دقیق‎تر حزب قرار می‌گرفتند، که نشان دهنده‎ی تردید و دودلی مادام‌العمر مائو نسبت به روشنفکران بود.
به منظور مقابله با تهدید ژاپنی‌ها و محاصره‎ی اقتصادی منطقه‌ی یانان توسط گومین تانگ (دومین جبهه‌ی متحد ملی در 1940 فروپاشیده بود) مائو بر اصلی خودکفایی (که به معنای ابتکار عمل اقتصادی محلی بود) و نیاز به بسیج کل جمعیت در یک «جنگ مردمی» واقعی تأکید می‎کرد. در سال‌های بعد مائو با حسرت این «روحیه‌ی یانانی» را به خاطر می‎آورد که برای او تداعی کننده‌ی تعهد ایدئولوژیک، آرمان‌های مساوات‌طلبانه و پیوند نزدیک حزب و مردم بود.
اساسنامه‌ی 1945 حزب کمونیست چین به طور رسمی اندیشه‎ی مائو را راهنمای عمل حزب معرفی می‎کرد. در همین ایام بود که آئین مائوئیستی شکل می‎گرفت و درصدد این بود که شخصیت و اندیشه‌های او را برتر و بالاتر از هم‌قطاران او نشان دهد (1980 ,Wylie). وقتی در جنگ داخلی اواخر دهه‎ی 1940 نیروهای کمونیست از نواحی دور دست روستایی شروع به فتح شهرهای تحت تصرف گومین تانگ کردند، رهبران CCP به تجلیل از استراتژی مائوئیستی انقلاب روستایی طولانی مدت پرداختند و آن را سرمشقی برای مناطق مستعمراتی آسیا و افریقا دانستند و به این ترتیب به طور تلویحی مدعی شدند که اتحاد شوروی را نباید یگانه منبع هدایت جنبش‎های کمونیستی جهان قلمداد کرد.
بسیاری از جنبه‌های مائوئیسم که تا 1942 شکل گرفته بود، مثل ایمان عوام گرایانه به توده‌های روستایی تأکید اختیارگرایانه بر اراده‌ی انسان، ضدیت با بوروکراسی و بدگمانی به روشنفکران، پس از 1949 نیز که مائو درصدد پیشبرد «مسیر چینی به سوسیالیسم» بود همچنان برجسته و آشکار بودند. با این حال، اوضاع و شرایط داخلی و خارجی، جمهوری خلق چین را مجبور کرد که ابتدا مدل توسعه‎ی شوروی را در پیش گیرد. بنابراین در اوایل دهه‎ی 1950، بر برنامه ریزی متمرکز، صنایع سنگین و تخصص فنی تأکید می‎شد.
درست مانند سال 1940، مائو هنوز هم مشتاق بود که انقلاب چین را از انقلاب اتحاد شوروی متمایز کند. او رژیم نوین 1949 را دیکتاتوری دموکراتیک خلق می‎نامید که اتحادی میان چندین طبقه‎ی انقلابی بود- کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی (یعنی کسانی که ارتباطی با سرمایه‌ی خارجی ندارند)- که توسط CCP رهبری می‎شد و اعمال و اجرای این دیکتاتوری در مورد طبقات ارتجاعی بازماندگان گومین تانگ، زمینداران، ضدانقلابیون و راست‌گراها نیز وظیفه‎ی حزب بود. مائو گذار و انتقال تدریجی به سوسیالیسم را در نظر داشت. برای مثال، با این که در اصلاحات ارضی (1952-1950) زمینداران به منزله طبقه‎ی اقتصادی اجتماعی حذف می‎شدند و زمین بین دهقانان فقیر تقسیم می‎شد، به کشاورزان ثروتمند اجازه داده شد زمین‎های زیر کشت خود را همچنان داشته باشند. در شهرها بخش خصوصی تا 1956 همچنان وجود داشت.
در اواسط دهه‌ی 1950 کاملاً روشن بود که مائو از مدل توسعه‎ی شوروی رضایت ندارد. برنامه‌ریزی متمرکز، وزارتخانه‎های اقتصادی پرقدرتی به وجود آورده بود و به صورت فزاینده‌ای بوروکراسی‌های دولتی و حزبی را از هم تفکیک می‎کرد و مقیاس‎های مفصل و پرطول و تفصیلی برای پرداخت‎ها به وجود آمده بود که نمادی از همین تفکیک‌های بوروکراتیک بود؛ تأکید بر تخصص فنی موجب تضعیف شور و شوق ایدئولوژیک شده بود و خطر پیدایش نخبه‎های فنی و مدیریتی بریده از توده‎ها را پیش آورده بود؛ اولویتی که به توسعه‌ی صنایع سنگین داده می‎شد به خشکاندن منابع ضعیف کشاورزی برای سرمایه گذاری در صنایع سنگین منجر شده بود. ولی پس از 1949 مائوئیسم نخستین آثار خود را در مناطق روستایی بر جا گذاشت. مائو که نگران نابرابری‌های فزاینده در روستاها و نفوذ رو به افزایش کشاورزان ثروتمند بود، در 1955 تشویق شتاب دادن به فرایند جمعی سازی را آغاز کرد. او این استدلال جبرگرایانه‌ی برنامه ریزان حزب را رد کرد که برای جمعی سازی تمام عیار ابتدا باید منتظر مکانیزاسیون و خیزش صنعتی (یعنی رشد نیروهای مولد) ماند، و در عوض تأکید کرد که گذار به شکل‎های نوین سوسیالیستی و افزایش تولید باید دوش به دوش هم پیش بروند.
دومین اقدام ابتکاری مائو که برای همکاران حزبی او قابل درک نبود، انگیزه‌های ضدبوروکراتیک مائوئیسم را آشکار می‎کرد. در اتحاد شوروی وقتی خروشچف در 1956 استالین و روش‎های او را محکوم کرد، مسئله‎ی رابطه‎ی میان حزب و مردم مطرح شد و مائو نیز از ترس این که مبادا CCP در حال تبدیل شدن به دژ نخبه‎های بوروکراتیک باشد، در همان سال از روشنفکران دعوت کرد تا در برنامه‎ی موسوم به یکصد گل (مأخوذ از شعار «بگذار یکصد گل شکوفا شود، بگذار یکصد مکتب فکری با هم بجنگند») انتقادهای خود را مطرح کنند. استقبال سرد همکاران حزبی مائو او را واداشت که در اوایل 1957 در نطقی بیرون از حزب، باز هم دعوت به «اصلاحات با درهای باز» را مطرح کند. او هشدار داد در صورتی که حزب اجازه‎ی انتقاد صریح و آزادانه از اشتباه‎های خود را ندهد، مخالفت‌های غیرخصمانه‎ای که در یک جامعه‌ی سوسیالیستی پیش می‎آید از جمله اختلاف نظرهایی که بین رهبران و پیروان آن‎ها پدید می‎آید، ممکن است به مخالفت‌های خصمانه تبدیل شود. یکی از مفروضات اصلی مائوئیستی و سنگ بنای این اقدام، این فکر بود که مبارزه‎ی طبقاتی در جامعه‎ی سوسیالیستی ادامه می‌یابد، هرچند این مبارزه‌ی طبقاتی بین ایدئولوژی‎های رقیب درمی‌گیرد و نه بین طبقات اقتصادی اجتماعی. از دید مائو، نخبه گرایی و دوری گزیدن حزب از توده‎ها تجلی ایدئولوژی طبقات استثمارگر قدیمی بود. مائو تصور می‎کرد که فقط با سپردن خویش به تیغ انتقادهای مردم، مردمی که عموماً پشتیبان سوسیالیسم فرض می‎شدند، حزب می‎تواند به راه راست بیفتد. ولی مائو و همقطاران او مجبور شدند به این برنامه خاتمه دهند، چون در انتقادهای روشنفکران حد و مرزهای مقرر زیر پا گذاشته شد و کم کم خود سوسیالیسم زیر سؤال رفت.
جدایی قطعی از مدل شوروی در 1958 رخ داد، وقتی مائو جهش بزرگ به پیش را آغاز کرد که اقدام بلندپروازانه‎ای برای شتاب بخشیدن به گذار از سوسیالیسم به کمونیسم و تحقق پیشرفت سریع اقتصادی بود. مبنای ایدئولوژیک این اقدام، مفهوم مائوئیستی انقلاب دائمی بود، به این معنا که دستیابی به کمونیسم فقط از طریق امواج پی درپی مبارزه‌ی بی‌وقفه‎ای تحقق می‌یابد که در آن پیشرفت‎های رادیکال ایدئولوژیک با افزایش تولید اقتصادی همراه (یا حتی پیش شرط افزایش تولید اقتصادی) است. بنا به استدلال مائو، عقب ماندگی چین امتیاز مثبتی برای این کشور محسوب می‎شد چون عرصه‎ی گسترده‌تری برای شور و شوق و ابتکار عمل توده‎ای فراهم می‎کرد. این ایده نشانه‎ی دیگری از ایمان اختیارگرایانه‌ی او به اراده‎ی انسان است و بعضی هم آن را رهیافت «اتوپیایی» خوانده‎اند (1982 ,Meisner). مائو معتقد بود که بهترین راه مهارکردن این شور و شوق استفاده از انگیزه‎های اخلاقی است (توسل به فضیلت‎هایی مثل ازخودگذشتگی، زهدگرایی و دغدغه‎ی رفاه و سعادت جمعی) نه تحریک انگیزه‎های مادی. بر این اساس کادرهای آرمانی حزب باید «هم سرخ و هم متخصص» می‎بودند و نگرش ایدئولوژیک درست را با تخصص فنی و اجرایی ترکیب می‎کردند. در عین حال، کمون‎هایی که در جریان جهش بزرگ پا گرفت، به پرکردن شکاف میان شهر و روستا کمک می‎کرد چون موجب صنعتی شدن روستاها و گسترش امکانات آموزشی و بهداشتی در آن‎ها می‎شد. شکاف دیگری که از نظر مائو همان قدر ناعادلانه بود، یعنی شکاف میان کار ذهنی و کار یدی، باید با اعزام کادرهای حزب و روشنفکران به مناطق روستایی از یک طرف و ایجاد مدارس و کالج‎های نیمه وقت از طرف دیگر، که به قول مائو توده‎ها را قادر می‎ساخت به «اربابان تکنولوژی» تبدیل شوند و به نخبه‎های فن سالار وابسته نمانند، از بین می‎رفت.
جهش بزرگ پیامدهای فاجعه باری داشت. فجایع طبیعی، نظام حمل و نقل ناکارآمد و هدایت کارگران کشاورزی به سمت کارهای آبیاری توده‎ای و پروژه‌های غیرواقع بینانه‌ی صنعت گستر موجب افت تولید کشاورزی و نهایتاً قحطی بسیار گسترده‎ای شد. همچنین تلاش‎های کادرهای حزبی برای ایجاد هرچه سریع‎تر جامعه‎ی کمونیستی از طریق نهاد عرضه‌ی آزاد، ایجاد غذاخوری‌ها و مهد کودک‎های اشتراکی و لغو همه‎ی دارایی‌های خصوصی موجب خصومت و دشمنی روستاییان شد. در اوایل دهه‎ی 1960، مائو مجبور شد از رهبری فعال حزب کناره بگیرد، درحالی که همکاران حزبی او همچنان به اصلاح و تعدیل سیاست‌های جهش بزرگ ادامه می‎دادند. برنامه ریزی متمرکز از سر گرفته شد؛ وظایف اقتصادی- اجتماعی کمون‎ها کاهش یافت و قطعات زمین‎های خصوصی و بازارهای آزاد روستایی از نو احیا شد؛ منابع دوباره به شهرها بازگردانده و مدارس و درمانگاه‎های روستایی بسته شد؛ تخصص مقدم بر «سرخ بودن» شد.
مائو این روندها را «تجدیدنظرطلبانه» می‌دانست و به باد انتقاد می‎گرفت و هشدار می‌داد که احیای طبقات ارتجاعی در جامعه‎ی سوسیالیستی محتمل است. در 1965 مائو که از تلاش‌های خود در زمینه‎ی احیای روحیه‎ی جامع گرایانه در میان مردم و اعضای حزب و نیز ریشه کن ساختن تجدیدنظرطلبی در حیطه‌ی فرهنگی دور مانده بود، ادعا کرد که اشخاصی در رهبری حزب «راه سرمایه داری» را در پیش گرفته‎اند. در چنین حال و هوایی بود که مائو در 1966 انقلاب فرهنگی را آغاز کرد. او با این استدلال که «ایدئولوژی بورژوایی» روبنای جامعه را مسموم ساخته از توده‎ها دعوت کرد تا به همه‎ی صور اقتدار یورش برند. هدف بزرگ مائو حزب کمونیست بود، اما مقامات و چهره‎های مقتدر دانشگاهی و فرهنگی را نیز مورد حمله قرار می‎داد که از دید او از نظام آموزشی تبعیض آمیزی طرفداری می‎کردند و معیارهای علمی را مقدم بر معیارهای سیاسی می‎دانستند و مشوق ایده‎های ارتجاعی بورژوایی (نخبه گرایی، تخصصی شدن، بی‌طرفی ایدئولوژیک و کم اهمیت دانستن مبارزه‌ی طبقاتی) بودند.
انقلاب فرهنگی نتیجه‌ی مبارزه‌ی درونی در رهبری حزب بین مائو و مخالفان او بود. مکتب تعصب‌آمیز و خرافی مائوئیستی که در این ایام عمداً تقویت می‎شد (و به تفکر مائو قدرتی تقریباً ماوراءالطبیعی نسبت می‎داد) نقطه‎ی اوج فرایندی بود که در دهه‎ی 1940 آغاز شد و در پی این بود که شخص مائو را صاحب عقل و درایت و دانای کلی معرفی کند. انقلاب فرهنگی، به معنای کلی‌تر، بنا بود که فرایندی خود- رهایی بخش باشد زیرا توده‎ها با مقابله و مبارزه با ساختارهای سلسله مراتبی، خلق و خوی سوسیالیستی را احیاء و سازمان حزب را دوباره جوان می‎کردند (همین جنبه از انقلاب فرهنگی بود که روشنفکران و دانشجویان رادیکال غربی را به خود جذب می‎کرد). مائو به این دلیل دست به دامان جوانان شده بود که از دید او آن‎ها استعداد و پذیرش بیشتری برای تغییر وضع موجود دارند؛ همچنین تجربه‌ی مبارزه آن‎ها را آبدیده می‎کرد تا «اخلاف انقلابی» شایسته‎ای باشند. دانش آموزان دبیرستان‎ها و کالج‎ها به صورت گاردهای سرخ سازماندهی و تشویق شدند که به همه‎ی نشانه‎ها و بقایای گذشته، گذشته‎ای که «چهار کهنه» (ایده‌ها، فرهنگ، رسوم و عادت‌ها) نامیده می‎شد، و نیز به تأثیر «مهلک» بورژوازی کنونی حمله کنند. به این ترتیب، نه فقط رهبران حزب بلکه همچنین نویسندگان، روشنفکران و معلمان مورد انتقاد و تحقیر قرار گرفتند. در حوزه‌ی فرهنگ، فلسفه کنفوسیوسی و هنر غربی به یکسان محکوم می‎شد.
آزمون مائو برای ایجاد فرهنگ سوسیالیستی نوین هنگامی به پایان رسید که آشوب و خشونت فزاینده او را وادار کرد تا از ارتش بخواهد نظم را برقرار و بازسازی حزب را فراموش کند (1968-1967). از زمان مرگ مائو در 1976 و خصوصاً از 1980 جانشینان او به صورت تلویحی بسیاری از جنبه‌های مائوئیسم را رد کرده‌اند: اکنون به طور رسمی اعلام می‎شود که مبارزه‎ی طبقاتی خاتمه یافته است و امکان بروز تعارض خصومت آمیز میان حزب و مردم انکار می‎شود. اکنون بر توسعه‎ی نیروهای مولد (اقتصاد) تأکید می‎شود، چنانکه از انگیزه‎های مادی استفاده و تفاوت ثروت بین افراد و مناطق مجاز دانسته می‎شود؛ آموزش و پرورش در پی تربیت نخبه‎های فنی و مدیریتی است؛ و خودکفایی جای خود را به پیوندهای اقتصادی بیش‌تری با دنیای سرمایه داری داده است. این مخالفت تلویحی با مائو با توهم‌زدایی رو به رشدی از مائوئیسم در دنیای غرب همراه بوده است.
با این حال، توجه به این نکته حائز اهمیت است که مائوئیسم در سایر نقاط جهان نیز نفوذ داشته و دارد. در دهه‎ی 1950 هوشی‌مین در ویتنام، فرانتس فانون در الجزایر و آمیلکار کابرال در گینه‌ی بیسائو، صرف نظر از دیگران، از ایده‎های مائوئیستی جنگ مردمی، اتکاءِ به دهقانان و رهیافت اختیارگرا در قبال انقلاب استفاده کردند و جنبش «راه درخشان» در پرو هم صریحاً خود را مائوئیست می‎خواند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول