گذری بر زندگی و اندیشه علامه محمد تقي‌ جعفري‌ (ره)

تهیه کننده : حسن نجفی

استاد محمدتقي‌ جعفري‌ در سال‌ 1304 ه.ش‌ در شهر تبريز ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پدرش، «كریم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفای خاصی داشت. پدرش نانوا بود و هیچ وقت بدون وضو دست به خمیر نان نمی‌زد. حافظه این نانوانی مكتب نرفته چنان قوی بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصیل، برای دیگران بیان می‌كرد.
در روزگاری كه تبریز دچار قحطی شده بود، در یكی از شب‌ها، ‌كریم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداری شیرینی خرید، در بین راه منزل، دو نفر را در خرابه‌ای دید كه مشغول خوردن استخوان و لاشه گوسفند و مرغ مرده‌ای بوده‌اند،‌او كه چنین دید، دلش به حال آنان سوخت و یكی از نان‌ها و شیرینی را به آن‌ها داد. چند قدمی دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شاید بتواند كمك دیگری انجام دهد. در این هنگام دید كه آنان دست به دعا بلند كردند و با سوز دل گفتند: ای مرد مهربان! خدای بزرگ و بخشنده به تو فرزندی صالح و نیك عنایت فرماید. هم چنان كه ما را خوشحال كردی، خدای رحیم چشم تو را روشن كند.( آقای مرزبانی، ‌عبدالله نصری، ‌انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22)
همسر كریم با سواد بود و قرآن را به خوبی می‌خواند. او قرائت قرآن را به محمد تقی تعلیم داد. محمد تقی چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتی در 6 سالگی، در سال 1310 هـ. ش برای اولین بار وارد مدرسه «اعتماد» تبریز شد، مدیر مدرسه، آقای جواد اقتصاد خواه، بعد از شنیدن قرائت قرآن او لبخندی زد و گفت: بارك الله! خیلی خوب خواندی! نیازی به درس‌های كلاس اول و دوم نداری؛ از فردا ورود كلاس سوم شو. (علامه جعفری، محمد ناصری، دفتر انتشارات كمك آموزشی، چ اول، 1377، ص 10)
لذا ايشان‌ را از كلاس‌ اوّل‌ به‌ كلاس‌ چهارم‌ مي‌برند. در اين‌ كلاس‌ رتبه‌ي‌ دوم‌ را به‌ دست‌ مي‌آورد در سال‌ بعد در كلاس‌ پنجم‌ به‌ رتبه‌ي‌ اوّل‌ نائل‌ مي‌شود. متأسفانه‌ در اين‌ هنگام‌ به‌ علتت‌ فقر مالي‌ ناگزير مي‌شود تا مدرسه‌ را رها كرده‌ و براي‌ امرار معاش‌ مشغول‌ كار شود. وي‌ كه‌ از عدم‌ ادامه‌ي‌ تحصيل‌ سخت‌ ناراحت‌ بود يك‌ شب‌ در خواب‌ با خود صحبت‌ مي‌كند و در حال‌ خواب‌ افسوس‌ مي‌خورد كه‌ چرا نمي‌تواند به‌ تحصيلات‌ خود ادامه‌ دهد. پدر ايشان‌ با توجه‌ به‌ ناراحتي‌ فرزند خود راضي‌ مي‌شود تا فرزندش‌ در مدرسه‌ي‌ طالبيه‌ به‌ درس‌ ادامه‌ دهد. استاد نيمي‌ از روز را به‌ كار مي‌پرداخت‌ و نيمي‌ ديگر را به‌ تحصيل‌ در مدرسه‌ طالبيه‌ نزد سيدحسن‌ شربياني‌ كتاب‌ امثله‌ و صرف‌ مير را شروع‌ مي‌كند؛ دروس‌ سيوطي‌ و مطول‌ را نزد آقا شيخ‌احمد اهري‌ (1388 ق‌) كه‌ در ادبيات‌ بسيار قوي‌ بود فرا مي‌گيرد. در تبريز نيز مقداري‌ فلسفه‌ و منطق‌ را مي‌آموزد. پس‌ از مدتي‌ تحصيل‌ در مدرسه‌ طالبيه ‌، استاد جهت‌ ادامه‌ تحصيل‌ عازم‌ تهران‌ مي‌شود.

روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همه بچه‌ها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمی‌بینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت می‌نویسی و خودت هم آن را تأیید می‌كنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركه قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خط‌تر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد می‌سوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. ده‌ها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همه صندلی‌ها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامه جعفری» نامیده می‌شد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاه‌های مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوب‌ها به من می‌زدید. این مركب بدن، تازیانه می‌خواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفته و فشرد.

استاد در تهران‌ به‌ مدرسه‌ي‌ مروي‌ وارد شده‌، مطالعه‌ و تحصيل‌ متن‌ رسائل‌ و مكاسب‌ را پي‌ مي‌گيرد. همچنين‌ براي‌ تكميل‌ سطوح‌ در درس‌ مرحوم‌ آية‌اللّه‌ شيخ‌ محمدرضا تنكابني‌ (1282-1385 ق‌) حاضر شده‌ و از درس‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ عصر ميرزا مهدي‌ آشتياني‌ (1306-1372 ق‌) نيز كه‌ در مدرسه‌ مروي‌ تشكيل‌ مي‌شد بهره‌هاي‌ بسيار مي‌برد. استاد نزد ايشان‌ به‌ مدت‌ دو سال‌ منظومه‌ و مقداري‌ از امور عامه‌ اسفار را فرا مي‌گيرد.

استاد پس‌ از تحصيل‌ در تهران‌ عازم‌ قم‌ مي‌شود و در آنجا مدت‌ يك‌ سال‌ به‌ ادامه‌ به‌ ادامه‌ تحصيلات‌ خود مي‌پردازد. به‌ مدت‌ يك‌ سال‌ از درسهاي‌ اخلاق‌ امام‌ خميني‌ استفاده‌ مي‌كند. در اين‌ مدت‌ از دروس‌ آياتي‌ چون‌ حاج‌ميرزا محمد فيض‌ قمي‌ (1293-1370 ق‌) سيد محمدتقي‌ خوانساري‌ (1305-1371 ق‌) سيد محمد حجت‌ كوه‌ كمري‌ (1310-1372 ق‌) و سيد صدرالدين‌ صدر (1299-1373 ق‌) شركت‌ مي‌كند. در دوران‌ تحصيل‌ در حوزه‌ي‌ قم‌، استاد درگير فقر شده‌ تا حدي‌ كه‌ يك‌ بار مدت‌ دو شبانه‌ روز گرسنگي‌ مي‌كشد و براي‌ تهيه‌ي‌ مواد غذايي‌ به‌ بقالي‌ محل‌ سكونت‌ خود رجوع‌ مي‌كند تا مقداري‌ برنج‌ و روغن‌ و خرما تهيه‌ كند. بقال‌ پس‌ از آنكه ‌، آنها را وزن‌ مي‌كند تقاضاي‌ پول‌ مي‌كند و چون‌ ايشان‌ اظهار مي‌كند كه‌ بعداً وجه‌ آن‌ را پرداخت‌ خواهد كرد، بقال‌ آن‌ مواد غذايي‌ را به‌ جاي‌ خود باز مي‌گرداند و ايشان‌ را نااميد روانه‌ي‌ خانه‌ مي‌سازد. استاد بر اثر گرسنگي‌ در حجره‌ي‌ خود دچار بي‌حالي‌ مي‌شود كه‌ ناگاه‌ طلبه‌اي‌ جهت‌ رفع‌ اشكال‌ درسي‌ خود به‌ ايشان‌ در حجره‌ي‌ خود به‌ ايشان‌ رجوع‌ مي‌كند و استاد را جهت‌ صرف‌ نهار به‌ حجره‌ خويش‌ دعوت‌ مي‌كند. به‌ اين‌ ترتيب‌ استاد از گرسنگي‌ نجات‌ پيدا مي‌كند. از اين‌ قبيل‌ محروميتها در دوران‌ طلبگي‌ استاد بسيار بوده‌ است‌.
پس‌ از يك‌ سال‌ اقامت‌ در قم‌ به‌ تبريز مي‌رود تا مادر خود را كه‌ مريض‌ بوده‌ ملاقات‌ كند. امّا با ورود به‌ تبريز خبر مرگ‌ مادر را مي‌شنود و اين‌ حادثه‌ ايشان‌ را سخت‌ ناراحت‌ مي‌كند.

پس‌ از مدت‌ كوتاهي‌ اقامت‌ در تبريز استاد در سال‌ 1320 ه.ش‌. به‌ اصرار آية‌اللّه‌ ميرزا فتاح‌ شهيدي‌ (1296-1372 ق‌) رهسپار نجف‌ مي‌شود. در اين‌ هنگام‌، يكي‌ دو هفته‌ از فوت‌ آيات‌ عظام‌ شيخ‌ محمدحسين‌ اصفهاني‌ - معروف‌ به‌ كمپاني‌ - و آقا ضياء عراقي‌ (1361 ق‌) مي‌گدشت‌. در نجف‌ به‌ مدرسه‌ صدر وارد مي‌شود و يك‌ بار ديگر جلد دوم‌ كفايه‌ را بحث‌ و مطالعه‌ مي‌كند و سپس‌ دروس‌ خارج‌ را شروع‌ كرده‌ و مقدار زيادي‌ از باب‌ طهارت‌ و مكاسب‌ محرمه‌ را نزد مرحوم‌ آية‌اللّه‌ شيخ‌ محمدكاظم‌ شيرازي‌(1290-1367 ق‌) و حدود دو دوره‌ اصول‌ فقه‌ را با ابوابي‌ از فقه‌ مانند مكاسب‌ محرمه‌ نزد آية‌اللّه‌ آقاي‌ حاج‌ سيدابوالقاسم‌ خويي‌ (1317-1414 ق‌) مي‌خواند و براي‌ مطالعه‌ي‌ كتاب‌ صيد و ذباحه‌ در دروس‌ آية‌اللّه‌ آقاي‌ سيد محمود شاهرودي‌(1301-1394 ق‌) شركت‌ مي‌كند. حدود يك‌ سال‌ و نيم‌ از درسهاي‌ آية‌اللّه‌ حكيم‌(1306-1390 ق‌) ، و قاعده‌ي‌ فراع‌ و تجاوز را نيز از درس‌ آية‌اللّه‌ سيدجمال‌ گلپايگاني‌ (1296-1377 ق‌)، و هفت‌ سال‌ از درسهاي‌ آية‌اللّه‌ سيد عبدالهادي‌ شيرازي‌ (1302-1382 ق‌) بهره‌ مي‌برد. همچنين‌ در درسهاي‌ فقه‌ و اصول‌ آية‌اللّه‌ ميلاني‌ (1313-1395 ق‌) شركت‌ مي‌كند.

استاد دروس‌ فلسفه‌ را در بعضي‌ از مباحث‌ نزد آقا شيخ‌ صدراقفقازي‌ و دروس‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ را از آقا شيخ‌ مرتضي‌ طالقاني‌ (1280-1364 ق‌) فرا مي‌گيرد و به‌ مطالعه‌ي‌ كتابهاي‌ علوم‌ انساني‌ به‌ ويژه‌ آثار فلسفي‌ مي‌پردازد؛ اين‌ كتابها از مصر و ايران‌ و تركيه‌ و لبنان‌ وارد نجف‌ مي‌شده‌ است‌. به‌ اين‌ وسيله‌، استاد با انديشه‌ها و معارف‌ شرق‌ و غرب‌ آشنا مي‌شود.
پس‌ از تحصيل‌ در نزد اساتيد فوق‌، استاد به‌ تدريس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌، به‌ ويژه‌ كتابهاي‌ مكاسب‌ و كفايه‌ مي‌پردازد. در نجف‌ قسمتي‌ از تقريرات‌ درس‌ آية‌اللّه‌ خويي‌ را با عنوان‌ «امربين‌ الامرين‌» تحرير مي‌كند و «مسائل‌ رضاع‌» از درسهاي‌ آية‌اللّه‌ سيد عبدالهادي‌ شيرازي‌ را نيز به‌ نگارش‌ در مي‌آورد. جلد اول‌ كتاب‌ ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ را در نجف‌ تأليف‌ مي‌كند و جلدهاي‌ دوم‌ و سوم‌ آن‌ را سپس‌ در مشهد به‌ اتمام‌ مي‌رساند.

استاد در دوران‌ طلبگي‌ خود در نجف‌ به‌ علت‌ كمبود شهريه‌ ناگزير بود تا مدتها روزي‌ دو الي‌ سه‌ ساعت‌ كار كند. در مجموع‌ حدود هفده‌ سال‌ ايشان‌ در نجف‌ تحصيل‌ مي‌كنند. (37-1320 ه.ش‌) در مدت‌ اقامت‌ در نجف‌، به‌ تدريس‌ فلسفه‌ و معارف‌ اسلامي‌ نيز مي‌پردازد. چنان‌ كه‌ شهيد آية‌اللّه‌ محمدباقر صدر(1353-1400 ق‌)مدت‌ يك‌ سال‌ از درسهاي‌ ايشان‌ بهره‌ مي‌گيرد.

از ميان‌ استادان‌ متعدد ايشان‌ در حوزه‌ي‌ نجف‌، مرحوم‌ شيخ‌ مرتضي‌ طالقاني‌ كه‌ فقيه‌ و عارف‌ والا مقامي‌ بوده‌ تأثيرات‌ اخلاقي‌ بسيار بر استاد گذاشته‌ است‌. استاد از ايشان‌ خاطره‌اي‌ دارد كه‌ به‌ نقل‌ آن‌ مي‌پردازيم‌:
« داستان‌ از اين‌ قرار بود كه‌ من‌ در دوران‌ حضور در محضرشان‌، روزي‌ كه‌ آخرين‌ روزهاي‌ ذي‌الحجه‌ بود براي‌ درس‌ به‌ خدمتشان‌ رسيدم‌. همين‌ كه‌ وارد شدم‌ و رويارويشان‌ نشستم‌، فرمودند: براي‌ چه‌ آمدي‌ آقا؟ من‌ عرض‌ كردم‌: آمدم‌ كه‌ درس‌ را بفرماييد. ايشان‌ فرمودند: برو آقا، درس‌ تمام‌ شد. چون‌ ماه‌ محرم‌ رسيده‌ بود من‌ خيال‌ كردم‌ ايشان‌ مي‌فرمايد كه‌ تعطيلات‌ محرم‌ (14 روز) رسيده‌ است‌، لذا درس‌ تعطيل‌ است‌، و آنچه‌ كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ ذهنم‌ خطور نكرد، اين‌ بود كه‌ ايشان‌ خبر مرگ‌ و رحلت‌ خود را از دنيا به‌ من‌ اطلاع‌ مي‌دهد. و همه‌ي‌ آقايان‌ كه‌ در آن‌ موقع‌ در نجف‌ بودند مي‌دانند كه‌ ايشان‌ بيمار نبود، لذا من‌ عرض‌ كردم‌: آقا دو روز به‌ محرم‌ مانده‌ است‌ و درسها تعطيل‌ نشده‌ است‌. ايشان‌ كلمه‌ي‌ اخلاص‌ (لااله‌الااللّه‌) را با هيجان‌ غير قابل‌ توصيفي‌ به‌ زبان‌ آورد و فرمود: مي‌دانم‌ آقا! مي‌دانم‌! به‌ شما مي‌گويم‌ درس‌ تمام‌ شد. خر طالقان‌ رفته‌ پالانش‌ مانده‌، روح‌ رفته‌ جسدش‌ مانده‌، و خدا را شاهد مي‌گيرم‌ هيچ‌ گونه‌ علامت‌ بيماري‌ در ايشان‌ نبود. من‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌ آن‌ مرد الهي‌ خبر رحلت‌ خود را مي‌دهد. سخت‌ منقلب‌ شدم‌. عرض‌ كردم‌ پس‌ چيزي‌ بفرماييد براي‌ يادگار. بار ديگر كلمه‌ لااله‌الااللّه‌ را با يك‌ قيافه‌ي‌ روحاني‌. رو به‌ ابديت‌ گفت‌. در اين‌ حال‌ اشك‌ از ديدگان‌ مباركش‌ به‌ محاسن‌ شريفش‌ جاري‌ شد و اين‌ بيت‌ را در حال‌ عبور از پل‌ زندگي‌ و مرگ‌ براي‌ من‌ فرمود:
« بار ديگر لااله‌الااللّه‌ را با حالتي‌ عالي‌تر گفت‌. من‌ برخاستم‌ و هر چه‌ كردم‌ كه‌ بگذار دستش‌ را ببوسيم‌ نگذاشت‌ و با قدرت‌ بسيار دستش‌ را كشيد و من‌ خم‌ شدم‌ پيشاني‌ و محاسن‌ مباركش‌ را چند بار بوسيدم‌ و اثر قطرات‌ اشكهاي‌ مقدس‌ آن‌ مسافر ديار ابديت‌ را در صورتم‌ احساس‌ كردم‌ و رفتم‌».
پس‌ فردا در مدرسه‌ي‌ صدر كه‌ ما در آنجا درس‌ مي‌خوانديم‌ و محرم‌ وارد شده‌ بود، به‌ ياد سرور شهيدان‌ امام‌ حسين‌ (علیه السلام‌) نشسته‌ بوديم‌ كه‌ مرحوم‌ آقا شيخ‌ محمدعلي‌ خراساني‌ كه‌ از زهاد معروف‌ نجف‌ بود، براي‌ منبر رفتن‌ آمدند و همين‌ كه‌ بالاي‌ منبر نشست‌ پس‌ از حمد و ثناي‌ خداوند گفت‌، انالله‌ و انا اليه‌ راجعون‌. شيخ‌ مرتضي‌ طالقاني‌ به‌ لقاءلله‌ پيوست‌. برويد به‌ تشبيع‌ جنازه‌. ايشان‌ در يكي‌ از حجره‌هاي‌ مدرسه‌ آية‌اللّه‌ العظمي‌ آقا سيد محمد كاظم‌ يزدي‌ سكونت‌ داشت‌ و ازدواج‌ نكرده‌ بود، رفتيم‌. اغلب‌ مراجع‌ و عظماي‌ حوزه‌ و طلبه‌ها آمده‌ بودند. از يكي‌ از طلبه‌هاي‌ مدرسه‌ سيد پرسيدم‌؛ شيخ‌ چگونه‌ از دنيا رفت‌؟ او گفت‌: ديشب‌ هم‌ مانند همه‌ شب‌ يك‌ ساعت‌ به‌ اذان‌ صبح‌ مانده‌ شيخ‌ از پله‌هاي‌ پشت‌ بام‌ بالا رفت‌ و به‌ طور آهسته‌ مناجات‌ گفت‌. او هميشه‌ آهسته‌ مناجات‌ مي‌كرد. آمد پايين‌. نماز صبح‌ را خواند و رفت‌ حجره‌. ما ديديم‌ آفتاب‌ برآمده‌ است‌ و شيخ‌ بيرون‌ نيامد، لذا از پنجره‌ نگاه‌ كرديم‌، ديديم‌ چشم‌ از اين‌ دنيا بر بسته‌ و حوالي‌ طلوع‌ خورشيد، روحش‌ از اين‌ فضا ناپديد شد و به‌ ابديت‌ پيوسته‌ است‌». (1)

پس‌ از اتمام‌ تحصيلات‌ در حوزه‌ نجف‌،در سال‌ 1337 ه.ش‌. عازم‌ ايران‌ مي‌شود. استاد در ضمن‌ نقل‌ خاطره‌اي‌، علت‌ بازگشت‌ خود به‌ ايران‌ را چنين‌ بيان‌ مي‌كند:
« از جمله‌ خاطرات‌ من‌ يكي‌ داستاني‌ شخصي‌ است‌ كه‌ با مرحوم‌ آقا سيدعبدالهادي‌ شيرازي‌ داشتم‌. زماني‌ كه‌ من‌ از نجف‌ برگشته‌ بودم‌ به‌ ايران‌ بعد از دو سه‌ سال‌ دو بار به‌ نجف‌ برگشتم‌ و نظرم‌ اين‌ بود كه‌ آنجا بمانم‌ آن‌ زمان‌ آقا سيد عبدالهادي‌ مريض‌ بود. رفتم‌ دست‌ بوش‌ ايشان‌. ديدم‌ در بستر بيماري‌ ناله‌ مي‌كنند. عرض‌ كردم‌ آقا چيزي‌ نيست‌ ان‌ شاءاللّه‌ هر چه‌ زودتر بهبود مي‌يابيد. ايشان‌ با يك‌ حالت‌ خاص‌ فرمودند:
جان‌ عزم‌ رحيل‌ كرد گفتم‌ كه‌ مرو گفتا چه‌ كنم‌ خانه‌ فرو مي‌آيد.
با ايشان‌ مشورت‌ كردم‌ كه‌ مي‌خواهم‌ نجف‌ بمانم‌ چگونه‌ است‌؟ فرمودند: اگر نجف‌ بمانيد براي‌ شما راهي‌ هست‌، ولي‌ من‌ معادش‌ را نمي‌دانم‌. فرداي‌ آن‌ روز آية‌اللّه‌ خويي‌ ما را به‌ نهار دعوت‌ كرده‌ بودند. من‌ در آنجا قبل‌ از صرف‌ نهار به‌ ايشان‌ نيز گفتم‌ كه‌ مي‌خواهم‌ نجف‌ بمانم‌. ايشان‌ نيز فرمودند: اگر بمانيد براي‌ شما راهي‌ هست‌، ولكن‌ نمي‌دانم‌ معادش‌ چه‌ مي‌شود! از اين‌رو من‌ نود درصد تصميم‌ به‌ بازگشت‌ گرفتم‌. در عين‌ حال‌ گفتم‌ خوب‌ است‌ برويم‌ كربلا تا در ضمن‌ زيارت‌ يك‌ استخاره‌ هم‌ بكنم‌. رفتم‌ كربلا، هنگام‌ اذان‌ صبح‌ مشرف‌ شدم‌ حرم‌ اباعبداللّه‌ عليه‌اسلام‌ و مطلب‌ را با ايشان‌ در ميان‌ گذاشتم‌ و خواستم‌ از خداوند بخواهند تا در يك‌ استخاره‌ امر را بر من‌ روشن‌ كنند. استخاره‌ كردم‌ آيه‌ي‌ شريفه‌اي‌ آمد كه‌ به‌ طور شگفت‌انگيز اشاره‌ به‌ حركت‌ از عراق‌ داشت‌. فهميدم‌ كه‌ خداوند سرنوشت‌ مرا اين‌ گونه‌ قرار داده‌ است‌ كه‌ برگردم‌ به‌ ايران‌ و برگشتم‌ و ابتدا رفتم‌ مشهد. زمان‌ مرحوم‌ آية‌اللّه‌ ميلاني‌ بود. در جلسات‌ استفتائات‌ ايشان‌ شركت‌ مي‌كردم‌ و همچنين‌ يكي‌ از درسهاي‌ عمومي‌ ايشان‌ نيز مي‌رفتم‌.» (2)

پس‌ از بازگشت‌ به‌ ايران‌، در قم‌ به‌ خدمت‌ آية‌اللّه‌ بروجردي‌ شرفياب‌ مي‌شود. ايشان‌ از استاد مي‌خواهد تا در قم‌ بماند و به‌ تدريس‌ بپردازد. چون‌ آب‌ قم‌ با مزاج‌ استاد سازگار نبود، عازم‌ مشهد مي‌شود و پس‌ از يك‌ سال‌ اقامت‌ در آنجا به‌ تهران‌ مي‌آيد و در مدرسه‌ي‌ مروي‌ به‌ تدريس‌ مي‌پردازد. آيات‌ عظام‌ شيخ‌ محمدتقي‌ آملي‌ و سيد احمد خوانساري‌؛ نيز از ايشان‌ مي‌خواهند تا امامت‌ جماعت‌ مسجدي‌ را بپذيرند ولي‌ چون‌ احساس‌ مي‌كند كه‌ براي‌ اداره‌ مساجد اشخاص‌ بسياري‌ هستند، به‌ كار تدريس‌ و تحقيق‌ و تأليف‌ مي‌پردازد.

در اين‌ ايام‌ استاد با دانشگاهيان‌ ارتباط‌ برقرار مي‌كند و هم‌ زمان‌، با شخصيتهايي‌ چون‌ استاد مطهري‌ و دكتر محمد ابراهيم‌ آيتي‌ به‌ ايراد سخنراني‌ در دانشگاهها مي‌پردازد.
در يك‌ سفر نيز كه‌ عازم‌ مشهد بود در اتوبوس‌ با مرحوم‌ بديع‌الزمان‌ فروزانفر آشنا مي‌شود. در يك‌ بحث‌ و گفتگوي‌ علمي‌، استاد فروزانفر اعتماد علمي‌ به‌ ايشان‌ پيدا مي‌كند و از استاد براي‌ تدريس‌ در دانشگاه‌ دعوت‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد كه‌ استاد نمي‌پذيرد.

علامه جعفـری در بـروز حالات عاطفـی و روشهای اخلاقـی، به گـونه‌ای رفتار می نمـود که در حالت تزاحـم ایـن دو، بر حسب مقتضیات پیـش آمده مثلاً گاهی وفای به عهد را بر شدیدتریـن روابط عاطفـی ترجیح می داد. به عنوان نمونه یکی از دخترانـش که در تلاش های علمـی و فکری پـدر نقـش مؤثری به عهده داشت، مسائل خصـوصـی و خانـوادگی گرفته، تا تشکیل درس و مباحثه و کنفرانسها، مشاور ایشان بـود، در حدود چهل سالگی دار فانی را وداع گفت و پدر را در سوگ خـویـش نشاند. ایشان به هنگام در گذشت وی گفت : مـن وزیرم را از دست دادم.
اما با وجـود آنکه ایـن متفکر والا مقـام به دختـرش علاقه‌ای وافـر داشت و در بـرنـامه هـای علمـی آموزشی یارش بود، هنگامی که در اندوه سنگیـن و جانکاه فقدان وی به سر می برد و هنـوز جنازه اش را به آغوش خاک نسپرده بـودند، در جمع دانشجـویان و محققان حضـور یافت و بـرای اجابت دعوت و وفای عهد در وقت مقرر، به ایراد سخـن پرداخت.
این شیوه شگفت ، شکوه و عظمت روح وی را به اثبات می رساند، زیرا در تلاقـی وفای به عهد و حضـور در یک محفل علمی با رخ داد چنیـن واقعه تأثر انگیز و ضربه عاطفی ناشـی از آن، ترجیح می دهد افراد را در انتظار نگذارد و به سخنرانی بپردازد.
ایـن مرد در عرصه عمل نیز ناشر بزرگ کرامت بود و صفایـش با یک بـر خـورد سـاده و عاری از تکلف روح پـر شـور انسان‌ها را به زیبایـی صیقل مـی داد. فقط آرا و افکار ایـن مـرد بزرگ به آدمـی بهجت و طراوت روحـی نمـی بخشید، بلکه سلامت نفـس و فروتنـی وی به رغم مقام والایی که در علـم و اندیشه داشت، مثال زدنی و کـم نظیر بـود.
آلایـش، ریب و ریا در او راهی نداشت، و کینه کسـی را به دل نمی‌گرفت، و به تعبیر یکـی از شاگردان فاضلـش شاهکار زندگـی ایـن متفکر نحـوه زندگیـش بـود و در زمانه‌ای که تکبر و غرور، عده‌ای از اهل علـم را فرا گرفته بود، آن بزرگـوار ساده زیست و شاخص و نماد یک عالـم دینی بـود که دیدارش اطمینان قلبی خاصی به افراد مـی داد.

علامه محمـدتقـی جعفری در ردیف اندیشمندانـی است که لذت ترک لذایذ دنیـوی را چشیده و برای درک حیات معنـوی درد حیات را لمـس کرده، رنجهای طاقت فرسا را به جان خـریـده، ناملایمات را تحمل کرده، دیـو نفـس را کشته، جام آرزوها را شکسته و در انتظار وصـول به حقیقت سر از پا نشناخته است.
او به کاوش و پژوهشـی در کارگاه هستی مبادرت ورزیده تا با کشف رمـوز آن، هویت خـویـش را جاویدان سازد. وجـود پـر فروغ ایـن فـرزانه گرانمایه به طـور مستمر گرمابخـش و روشنگر محافل علمی و مجالـس درسـی بـود. وی با عزمـی استـوار و همتـی راسخ جانـش را در دریای حکمت شستشـو داد و در راه ارتقای حیات تکاملـی پای در میـدان عمل نهاد و نستـوه و خستگـی ناپذیـر پیشتـاز عرصه‌های علمـی و معرفتـی گشت.

ایشـان در ایـام اقـامت در نجف تشکیل خانـواده داد و در دوران تأهل نیز سختیهای زنـدگـی گـریبان گیر ایشان بـود. همسرش نقل کرده است :
تابستانها در نجف زیر زمینی را اجـاره مـی کـردیـم که بسیـار فـرسـوده و قـدیمـی بـود. حتـی مار در آن دیده مـی شـد، ولـی چـون جای دیگر برای گذراندن تابستان گـرم نـداشتیـم، ناگزیـر در چنیـن جایـی سکـونت اختیار نمودیـم.
با تمام ایـن مرارتها علامه جعفری علاقه شگفتی به تحصیل داشت و با هوش سرشار خـویـش در ادامه آن جدیت می نمـود و لحظه‌ای از این تلاش فرو گذاری نمی‌کرد. نخستیـن کسی که از غرب به ایران آمد و با علامه جعفری در منزلـش مصاحبه‌ای انجام داد، پروفسـور «روزنتال» آلمانـی بـود که در محافل اروپایی در حقـوق و فلسفه به عنـوان دانشـوری صاحب نظر محسـوب می گشت.
در آن موقع ایشان در محله پامنار تهران در منزلی محقر به اتفاق خانـواده روزگار می گذرانید. در همان ایام انتقـال ایشـان به منزل کنـونـی، برخـی از نزدیکان و اطرافیان نظر به مراجعاتـی که آن متفکر ارجمند از سـوی محققان خارجـی داشت، به آن فقید سعیـد پیشنهاد کـردنـد حـداقل فرشـی بـرای اتاق پذیرایـی تهیه شـود، که ایشان با همان روحیه و منـش زاهدانه خـود نپذیرفته و تا زمانی که در قید حیات بـود، همچنـان اتـاق پذیـرایـی اش فـاقـد فـرش بود.

به تدریج، استاد جعفری برای اقشار گوناگون مردم در دانشگاه‌ها و مساجد و ... به سخنرانی پرداخت. ساواك برای كنترل این جلسات، مأمورانی را می‌فرستاد تا از آن گزارش تهیه كنند. هم اكنون بیش از 180 سند گزارش‌های ساواك درباره علامه جعفری در دست است كه در كتاب «چراغ فروزان» منتشر شده است.[ «چراغ فروزان» از مجموعه یاران امام به روایت اسناد ساواك، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1377]
چون مأموران ساواك به درستی نمی‌توانستند از مباحث علمی و فلسفی استاد آگاه شوند، به ناچار از طریق منابع و مأموران متعدد از جلسات استاد گزارش تهیه می‌كردند؛ به طوری كه در طول سالیانی كه استاد زیر نظر ساواك بود، بیش از 20 منبع از جلسه‌های ایشان گزارش داده‌اند.[ . فیلسوف شرق، ص 74]
بنابر اسناد ساواك، در جلسات استاد جعفری، عموماً جوانان و دانشجویان شركت می‌كردند و تعداد آنها زیاد و حدود 500 نفر و ... شركت داشتند.[ چراغ فروزان، ص 200، 175، 231]
ساواك در سال 1344 استاد را احضار كرد و تأكید كه در درس‌های خودتان دو موضوع را رعایت كنید: «1. نسبت به شاه مطلبی نگویید؛ 2. نسبت به اسرائیل حمله و اعتراض نكنید».[ همان، ص 34]
در بهمن 1346، استاد برای بار دوم به ساواك احضار شد. در آبان ماه سال 1351 ساواك تهران به مدیر كل اداره پنجم دستور داد كه مكالمات تلفنی محمد تقی جعفری را كنترل و شنود كند.
ساواك یك بار نیز در ساعت 2 نیمه شب به منزل استاد جعفری حمله كردند و تا ساعتی كتابخانه ایشان را بازرسی كردند، امّا چیزی نیافتند و دست خالی برگشتند.
یكی از بازجویان ساواك، با اشاره به مباحث فلسفی استاد جعفری می‌گوید:
«ایشان با همین حركت جوهری و همین حرف ‌ها، جوانان را به مبارز تبدیل می‌كند و به جان حكومت می‌اندازند.»
«بر اساس اسناد ساواك، تعداد قابل توجهی از عناصر گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران (منافقین) به منظور بالا بردن بینش و اطلاعات فلسفی خود، در جلسات استاد جعفری شركت می‌كردند. یكی از این اسناد در تاریخ 8/12/1353 و سند دیگر در تاریخ 4/9/1353 تنظیم شده است و این مطلب نشان می‌دهد كه حضور آنها قبل از تغییر ایدئولوژی سازمان بوده است؛ زیرا كودتای خونین درون سازمانی و كشتن عناصر مذهبی سازمان ـ مثل مجید شریف واقفی ـ و تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به ماركسیسم، در سال 1354 روی داد.[ فیلسوف شرق، ص 88 و 89]
مدتی بعد از آن كه استاد جعفری از مشهد به تهران رفت، اطلاع یافت كه در منزل دكتر محمود حسابی ـ فیزیكدان ـ جلسات علمی برگزار می‌شود. استاد در این جلسات هفتگی، شركت می‌كرد. این جلسات 24 سال ـ تا پایان عمر دكتر حسابی ـ ادامه یافت. دكتر محمود حسابی نظریه جدیدی درباره «ذرات بنیادی» داشت. در یكی از این جلسه‌ها دكتر حسابی توضیحاتی درباره نظریه خود و ملاقاتش با انیشتین داد و گفت: هر ذره‌ای‌كه در نظر گرفته شود؛ مثل الكترون‌ها یا پروتون‌ها، دامنه موجودیتش تا كهكشان‌ها نیز كشانده شده است و برای شناسایی دقیق آن باید اجزای دیگر عالم را نیز در نظر گرفت. استاد جعفری گفت: شیخ محمود شبستری مطلبی گفته است كه شبیه به نظریه شماست:
استاد حسابی كه بیشتر اهل سكوت بود و بسیار كم حرف می‌زد، با وجد و هیجان بلند شد و فریاد زد: شبستر كجاست؟ شبستری كیست؟! استاد جعفری با احترام پاسخ داد: شبستر یكی از شهرهای نزدیك تبریز و شیخ محمود شبستری از عرفای بزرگ قرن هشتم است. دكتر حسابی كه شور و نشاط بیشتری یافته بود، ‌خودكاری آورد و از استاد جعفری خواست كه دوباره اشعار شبستری را بگوید تا یادداشت كند و در اولین فرصت آن را در كتاب گلشن راز بیابد.[فیلسوف شرق، ص 105 و 106] در این جلسات هفتگی، جمعی از دانشمندان از جمله دكتر ریاحی، كرمانی، دكتر فرشاد، دكتر جمارانی و دكتر كاشیگر شركت می‌كردند.

پی نوشت:

1- كيهان‌ فرهنگي‌، 1363 ه.ش‌. مهر ماه‌ ص‌ 5.
2-مجله‌ حوزه‌، شماره‌ي‌ اول‌، سال‌ چهارم‌، صص‌ 8-27.

1-امربين‌الامرين‌ في‌ الجبر و التفويض‌، انتشارات‌ حيدريه‌، نجف‌، 1371، ه ق‌ .
2-الرضاع‌، انتشارات‌ حيدريه‌، نجف‌، 1373 ه.ق‌.
3-تعاون‌ الدين‌ و العلم‌، ناشر: مرحوم‌ آقاي‌ حاج‌ سيدعلي‌ خليلي‌، تهران‌، 1378 ه.ق‌.
4-ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ در 3 جلد، انتشارات‌ دارالكتب‌ اسلاميه‌، تهران‌، 1337 ه. ش‌.
5-وجدان‌، انتشارات‌ اسلامي‌، تهران‌، 1342 ه. ش‌. چاپ‌ دوم‌، نشر كرامت‌، 1376 ه. ش‌.
6-توضيح‌ و بررسي‌ مصاحبه‌ برتر اندراسل‌ - وايت‌، كتابخانه‌ مرتضوي‌، تهران‌، 1342 ه. ش‌.
7-جبر و اختيار، شركت‌ انتشار، تهران‌، 1344 ه. ش‌.
8-آفرينش‌ انسان‌، شركت‌ انتشار، تهران‌، 1344 ه. ش‌.
9-علم‌ در خدمت‌ انسان‌، شركت‌ انتشارات‌، تهران‌، 1344 ه. ش‌.
10- طبيعت‌ و ماوراء طبيعت‌، شركت‌ انتشارات‌، تهران‌، 1344 ه. ش‌.
11-اخلاق‌ و مذهب‌، شركت‌ انتشارات‌، تهران‌، 1344 ه. ش‌.
12-رابطه‌ علم‌ و حقيقت‌، انتشارات‌ سروش‌، تبريز 1345 ه. ش‌.
13- نيايش‌ حسين‌(ع‌) در عرفات‌، انتشارات‌ شمس‌، تهران‌، 1347 ه. ش‌.چاپ‌ دوم‌، نشر كرامت‌، 1376 ه. ش‌.
14- منابع‌ فقه‌، شركت‌ انتشار، تهران‌، 1349 ه. ش‌.
15- انسان‌ در افق‌ قرآن‌، انتشارات‌ جهان‌ اسلام‌، اصفهان‌ 1349 ه. ش‌.
16-نقد و بررسي‌ برگزيده‌ افكار راسل‌، ترجمه‌ دكتر عبدالرحيم‌ گواهي‌، شركت‌ انتشار، تهران‌، 1350 ه. ش‌. چاپ‌ سوم‌، 1370 ه. ش‌.
17- ايده‌ آل‌ زندگي‌ و زندگي‌ ايده‌آل‌، انتشارات‌ حقيقت‌، تهران‌، 1352 ه. ش‌.
18- نگاهي‌ به‌ امام‌ علي‌(ع‌) انتشارات‌ نور، تهران‌، 1353 ه. ش‌.
19-تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌، در 15 مجلد، انتشارات‌ اسلامي‌، تهران‌، 57- 1349 ه. ش‌.
20-مجموعه‌ مقالات‌، انتشارات‌ فجر، تهران‌، 1357 ه. ش‌.
21-حركت‌ و تحول‌ از ديدگاه‌ قرآن‌، انتشارات‌ قلم‌، تهران‌، 1357 ه. ش‌.
22-مولوي‌ و جهان‌ بينيها، انتشارات‌ بعثت‌، تهران‌، 1357 ه. ش‌.
23- ترجمه‌ و تفسير نهج‌البلاغه‌ در 27 مجلد، دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامي‌، تهران‌، 78- 1357 ه. ش‌.
24-فلسفه‌ و هدف‌ زندگي‌، انشارات‌ صدر، تهران‌، 1359 ه. ش‌.
25-طرحهايي‌ در انقلاب‌ فرهنگي‌، انتشارات‌ پيشوا، تهران‌، 1359 ه. ش‌.
26-علم‌ از ديدگاه‌ اسلام‌، سازمان‌ پژوهشهاي‌ علمي‌ و صنعتي‌، تهران‌، 1360 ه. ش‌.
27- شناخت‌ از ديدگاه‌ علمي‌ و از ديدگاه‌ قرآن‌، دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامي‌، 1360 ه. ش‌.
28- حيات‌ معقول‌، انتشارات‌ سيماي‌ نور، تهران‌، 1360 ه. ش‌.
29- شناخت‌ انسان‌ درتصعيد حيات‌ تكاملي‌، انتشارات‌ اميركبير، تهران‌، 1362 ه. ش‌.
30-از دريا به‌ دريا (كشف‌ الابيات‌ مثنوي‌)، در 4 مجلد، انتشارات‌ وزارت‌ ارشاد، تهران‌، 1364 ه. ش‌.
31-فلسفه‌ زيبايي‌ و هنر از ديدگاه‌ اسلام‌، انتشارات‌ وزارت‌ ارشاد، تهران‌، 1364 ه. ش‌. چاپ‌ سوم‌، 1375 ه. ش‌.
32-تحليل‌ شخصيت‌ خيام‌، انتشارات‌ كيهان‌، تهران‌، 1368 ه. ش‌.
33- علم‌ و دين‌ در حيات‌ معقول‌، كانون‌ علم‌ و دين‌، تهران‌، 1369 ه. ش‌.
34-كيفر سرقت‌ در اسلام‌، انتشارات‌ اسلامي‌، تهران‌، 1369 ه. ش‌.
35- حكمت‌ اصول‌ سياسي‌ در اسلام‌، بنياد نهج‌البلاغه‌، تهران‌، 1369 ه. ش‌.
36-حكمت‌، عرفان‌ و اخلاق‌ در شعر نظامي‌، انتشارات‌ كيهان‌، تهران‌، 1370 ه. ش‌.
37-اعلاميه‌ جهاني‌ حقوق‌ بشر از ديدگاه‌ اسلام‌ و غرب‌، انتشارات‌ دفتر خدمات‌ حقوقي‌ بين‌المللي‌، تهران‌، 1370 ه. ش‌.
38-بقاء در قرن‌ بيست‌ و يكم‌ (نقد و بررسي‌ بيانيه‌ وانكوور)، كميسيون‌ ملي‌ يونسكو، تهران‌، 1371 ه. ش‌.
39-سرگذشت‌ انديشه‌ها، تأليف‌ آلفرد نورث‌ وايتهد، ترجمه‌ دكتر عبدالرحيم‌ گواهي‌، بررسي‌ و نقد از استاد جعفري‌، 71-1370 ه. ش‌.
40-تحقيقي‌ در فلسفه‌ي‌ علم‌، انتشارات‌ علمي‌ دانشگاه‌ صنعتي‌ شريف‌، تهران‌، 1372 ه. ش‌.
41-تكاپوي‌ انديشه‌ها (مجموعه‌ مصاحبه‌هاي‌ استاد) در 2 مجلد، به‌ كوشش‌ علي‌ رافعي‌، دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامي‌، تهران‌، 1373 ه. ش‌.
42-عرفان‌ اسلامي‌، انتشارات‌ علمي‌ دانشگاه‌ صنعتي‌ شريف‌، تهران‌، 1373 ه. ش‌.
43- فرهنگ‌ پيرو، فرهنگ‌ پيشرو، انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌، تهران‌، 1373 ه. ش‌.
44-بررسي‌ و نقد نظريات‌ هيوم‌ در چهار مسئله‌ي‌ فلسفي‌، دانشگاه‌ علم‌ و صنعت‌، تهران‌، 1374 ه. ش‌.
45- فلسفه‌ي‌ دين‌، پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و انديشه‌ اسلامي‌، تهران‌، 1375 ه. ش‌. چاپ‌ دوم‌، 1378 ه. ش‌.
46-عوامل‌ جذابيت‌ سخنان‌ مولوي‌، دانشگاه‌ تبريز، 1376 ه. ش‌.
47-پيام‌ خرد (مجموعه‌ مقالات‌ و سخنرانيهاي‌ بين‌المللي‌)، نشر كرامت‌، 1377 ه. ش‌.
48-جامعه‌شناسي‌ اديان‌، ژان‌ پل‌ ويلم‌، ترجمه‌ي‌ دكتر عبدالرحيم‌ گواهي‌ با نقد و بررسي‌ استاد محمد تقي‌ جعفري‌، تهران‌، 1377 ه. ش‌.
49-موسيقي‌ از ديدگاه‌ فلسفي‌ و رواني‌، نشر كرامت‌، 1378 ه. ش‌.

اين‌ كتاب‌ براي‌ اولين‌ بار در سال‌ 1344 ه.ش‌. با عنوان‌ «مقدمه‌اي‌ بر فلسفه‌ي‌ اصول‌ اسلامي‌» منتشر شد. اين‌ كتاب‌ مجموعه‌ي‌ دروس‌ هفتگي‌ استاد جعفري‌ است‌ كه‌ براي‌ دانشجويان‌ ايراد شده‌ است‌. استاد، در اين‌ سلسله‌ دروس‌ مباحثي‌ را پيرامون‌ ايدئولوژي‌ اسلامي‌ مطرح‌ كرده‌ است‌ كه‌ گزيده‌اي‌ از آن‌ را در اين‌ مجموعه‌ فراهم‌ آورد. كتاب‌ در پنج‌ گفتار تدوين‌ يافته‌ است‌:
در گفتار اوّل‌ كه‌ پيرامون‌ «آفرينش‌ از ديدگاه‌ اديان‌» است‌ موضوعات‌ زير مطرح‌ شده‌ است‌:
آغاز خلقت‌، حدوث‌ جهان‌ و محدوديت‌ آن‌، نظري‌ به‌ تاريخ‌ آفرينش‌ و ديدگاه‌ دانشمندان‌ پيرامون‌ آن‌، عمر كره‌ي‌ زمين‌ از ديدگاه‌ سفر پيدايش‌ (تورات‌) و عهد جديد (انجيل‌ يوحنا)، نقد و بررسي‌ محتويات‌ تورات‌ و انجيل‌ در زمينه‌ آفرينش‌ عالم‌، شروع‌ آفرينش‌ از نظر اسلام‌، حركت‌ زمين‌، توسعه‌ تدريجي‌ فضاء، وجود جانداران‌ در كرات‌ ديگر، سرانجام‌ جهان‌ طبيعت‌، مقايسه‌ محتويات‌ قرآن‌ و عهدين‌ در زمينه‌ي‌ آفرينش‌.
در گفتار دوم‌ كه‌ «جانداران‌ روي‌ زمين‌» مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ شامل‌ موضوعات‌ زير است‌:
دوران‌ مختلف‌ زمين‌شناسي‌، آيات‌ مربوط‌ به‌ ظهور جانداران‌ بر روي‌ زمين‌، آفرينش‌ انسان‌ از نظر قرآن‌، اشرف‌ مخلوقات‌ بودن‌ انسان‌، ديدگاه‌ دانشمندان‌ اسلامي‌ و غرب‌ در مورد خلقت‌ و نظريه‌ي‌ تحول‌ انواع‌، پيدايش‌ انسان‌ از نظر قرآن‌، رابطه‌ي‌ شيطان‌ با انسان‌، ماده‌ خلقت‌ آدم‌ و چگونگي‌ جريان‌ طبيعي‌ خلقت‌.
در گفتار سوم‌ مربوط‌ به‌ هدفداري‌ آفرينش‌ است‌ كه‌ در آن‌ موضوعات‌ زير مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌:
هدفداري‌ آفرينش‌، هماهنگي‌ جهان‌ و رابطه‌ي‌ آن‌ با هدفداري‌ خلقت‌ از ديدگاه‌ آيات‌ قرآني‌، هدف‌ آفرينش‌ مجموعه‌ي‌ جهان‌ هستي‌ و آفرينش‌ نوع‌ انساني‌ از ديدگاه‌ آيات‌ قرآني‌.
ازنظراستاد هدف‌ آفرينش‌ انسان‌ از نظر اسلام‌ عبارت‌ است‌ از «رسيدن‌ به‌ كمال‌ ممكن‌ به‌ واسطه‌ي‌ شناخت‌ حقيقي‌ موجود برترين‌ و نيايش‌ و گرايش‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ او» (ص‌ 144).
در گفتار چهارم‌ موضوع‌ «انسان‌ و عامل‌ محرك‌ تاريخ‌» مطرح‌ شده‌ است‌. استاد در ابتدا از طبيعت‌ انسان‌ سخن‌ مي‌گويد تا اصول‌ و پديده‌هاي‌ ثابت‌ انسان‌ را مشخص‌ كند. طبيعت‌ انساني‌ از نظر اسلام‌ با توجه‌ به‌ آيات‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌. استاد معتقد است‌ كه‌ «تمايل‌ انسان‌ از حالت‌ اعتدال‌ به‌ پستي‌ تا بي‌نهايت‌ يا به‌ خوبي‌ تا بي‌نهايت‌ فقط‌ ناشي‌ از كيفيت‌ بهره‌برداري‌ از غرايز و نيروي‌ نظارت‌ و تسلط‌ «من‌» مي‌باشد». استاد با بيان‌ اين‌ اصل‌ كه‌ علاقه‌ي‌ انسان‌ به‌ من‌ اساسي‌ترين‌ عامل‌ محرك‌ زندگاني‌ فردي‌ و اجتماعي‌ انسان‌ است‌، بر اين‌ نكته‌ تأكيد مي‌ورزد كه‌ تمامي‌ شئون‌ انساني‌ را با اين‌ عامل‌ نمي‌توان‌ تفسير كرد. سپس‌ استاد نظريه‌هاي‌ مختلف‌ پيرامون‌ فلسفه‌ي‌ تاريخ‌ را بيان‌ مي‌كند و به‌ نقد آنها مي‌پردازد. و سرانجام‌ نقش‌ اساسي‌ را در حركت‌ تاريخ‌ به‌ انسان‌ مي‌دهد.
در آخرين‌ گفتار كتاب‌ نيز طرحي‌ پيرامون‌ «اسلام‌ و روابط‌ اجتماعي‌» ارائه‌ شده‌ است‌. در اين‌ فصل‌ از رابطه‌هاي‌ چهارگانه‌ طبيعي‌، مصنوعي‌، قراردادي‌ و الهي‌ انسان‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌. رابطه‌ي‌ الهي‌ نيز به‌ رابطه‌ انسان‌ و جهان‌ طبيعت‌، رابطه‌ انسانها با يكديگر، رابطه‌ي‌ انسانها با خدا تقسيم‌ شده‌ است‌.

استاد جعفري‌ به‌ هنگام‌ تحصيل‌ درنجف‌ با كتاب‌ مثنوي‌ آشنا مي‌شود و به‌ مطالعه‌ي‌ آن‌ مي‌پردازد. پس‌ از چند سالي‌ كه‌ استاد به‌ تهران‌ مي‌آيد در سال‌ 1344 ه. ش‌. تدريس‌ مثنوي‌ را آغاز مي‌كند. در آن‌ سالها استاد دو بار برخي‌ از دفترهاي‌ ششگانه‌ي‌ مثنوي‌ را درس‌ مي‌گويد و كم‌كم‌ مطالبي‌ را پيرامون‌ مثنوي‌ يادداشت‌ مي‌كند.اين‌ يادداشتها مبناي‌ تفسير مثنوي‌ مي‌شود، و سرانجام‌ در سال‌ 1348 ه. ش‌. شرح‌ مثنوي‌ آغاز مي‌شود و در اسفندماه‌ 1353 ه. ش‌. تأليف‌ آن‌ به‌ اتمام‌ مي‌رسد. تلاش‌ شبانه‌ روزي‌ استاد موجب‌ مي‌شود تا چهارده‌ مجلد مثنوي‌ در طول‌ پنج‌ سال‌ به‌ رشته‌ي‌ تحرير كشانده‌ شود. استاد در آخرين‌ صفحه‌ي‌ تفسير خود در اين‌ باره‌ چنين‌ مي‌گويند:
«در سال‌ 1344 شمسي‌ هجري‌، جمعي‌ از دوستان‌ دانشمند و فضلاي‌ پاكدل‌ كه‌ شيفته‌ي‌ مقامات‌ علمي‌ و معرفتي‌ جلال‌الدين‌ مولوي‌ بودند، در تهران‌ دور هم‌ گرد آمده‌ و با خلوص‌ نيت‌ و جديت‌ كامل‌ كتاب‌ مثنوي‌ را مورد بحث‌ و بررسي‌ قرار دادند. اينجانب‌ توفيق‌ شركت‌ در اين‌ مجمع‌ علمي‌ و فلسفي‌ و عرفاني‌ را داشتم‌، بيش‌ از تاريخ‌ فوق‌ به‌ مدت‌ زيادي‌ با مغز سرشار و روان‌ پرجوش‌ جلال‌ الدين‌ آشنايي‌ داشته‌ و از حقايق‌ فراواني‌ كه‌ در كتاب‌ مثنوي‌ آورده‌ است‌، بهره‌ برداري‌ كرده‌ بودم‌. مجمع‌ فوق‌ به‌ اضافه‌ي‌ يك‌ جلسه‌ ديگر كه‌ تدريس‌ مثنوي‌ را در آن‌ جلسه‌ به‌ عهده‌ داشتم‌، آشنايي‌ اينجانب‌ را با مثنوي‌ جلال‌ الدين‌ نزديك‌تر و جدي‌تر نمود.
اين‌ دو جلسه‌ي‌ تحقيقي‌ با احساس‌ عظمتي‌ كه‌ از كتاب‌ مثنوي‌ داشتم‌ مرابه‌ آن‌ وادار كرد كه‌ در حدود امكانات‌ خود تفسير و نقد و تحليلي‌ درباره‌ي‌ اين‌ كتاب‌ بنويسم‌. باشد كه‌ در آماده‌ كردن‌ زمينه‌ براي‌ فهم‌ مقاصد جلال‌ الدين‌ در مثنوي‌ و بهره‌برداري‌ صحيح‌ از آن‌ قدمي‌ برداشته‌ شود و چنان‌كه‌ متذكر شدم‌ اين‌ اقدام‌ تنها مي‌تواند مقدمه‌اي‌ براي‌ اين‌ نوع‌ بهره‌ برداري‌ از مثنوي‌ تلقي‌ شود». (1)
چند عامل‌ موجب‌ مي‌شود تا استاد كتاب‌ «تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌» را تأليف‌ كند:
1-عظمت‌ دفترهاي‌ ششگانه‌ مثنوي‌: حقايق‌ بسياري‌ در دو قلمرو انسان‌ آن‌ چنان‌ كه‌ هست‌ و آن‌ چنان‌ كه‌ بايد باشد در اين‌ كتاب‌ عظيم‌ وجود دارد كه‌ هر متفكري‌ را به‌ خود جلب‌ مي‌كند. انگيزه‌ استاد اين‌ بوده‌ تا با تفسير خود به‌ استخراج‌ حقايق‌ ناب‌ اين‌ كتاب‌ بپردازند.
2-بيشتر شارحان‌ مثنوي‌ به‌ معاني‌ ابيات‌ مثنوي‌ و تطبيق‌ آن‌ بر مسائل‌ عرفاني‌ محض‌ و شناسايي‌ ابعاد ادبي‌ و مطالب‌ اخلاقي‌ و استخراج‌ آيات‌ و روايات‌ موجود در مثنوي‌ پرداخته‌اند. استاد جعفري‌ تلاش‌ كرده‌ تا از بعدي‌ ديگر به‌ مثنوي‌ نگاه‌ كند و حرفهاي‌ گذشتگان‌ را تكرار نكند. شارحان‌ گذشته‌ بيشتر به‌ بعد عرفاني‌ مثنوي‌ توجه‌ كرده‌اند و كوشيده‌اند تا ابيات‌ مثنوي‌ را با عرفان‌ ابن‌ عربي‌ و سخنان‌ صدرالدين‌ قونوي‌ و عبدالرحمن‌ جامي‌ تفسير كنند. در حالي‌ كه‌ استاد جعفري‌ در تلاش‌ بوده‌ تا اصول‌ اساسي‌ جهان‌ بيني‌ را از مثنوي‌ استخراج‌ كند.
از نظر استاد، در مثنوي‌ حقايق‌ بسياري‌ در مورد خدا و انسان‌ و جهان‌ وجود دارد ك‌ از دوران‌ حكماي‌ هند باستان‌ تا عصر حاضر مورد توجه‌ متفكران‌ قرار گرفته‌ است‌. تطبيق‌ محتويات‌ مثنوي‌ با اين‌ اصول‌ يكي‌ از اهداف‌ اساسي‌ شرح‌ مثنوي‌ بوده‌ است‌.
3- تجلي‌ عميق‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ در مثنوي‌: در اين‌ كتاب‌ حدود دو هزار و دويست‌ آيه‌ و پانصد حديث‌ مورد استشهاد قرار گرفته‌ است‌. استاد بر آن‌ بوده‌ است‌ تا عمق‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ را در اين‌ اثر تجلي‌ پيدا كرده‌ آشكار نمايد.
4-آميخته‌ شدن‌ مسائل‌ مهم‌ فلسفي‌ با حقايق‌ عرفاني‌ عظمت‌ خيره‌ كننده‌اي‌ به‌ اين‌ كتاب‌ بخشيده‌ است‌. هرچند مولوي‌ از غوطه‌ ور شدن‌ در مسائل‌ متعارف‌ فلسفي‌ خودداري‌ مي‌ورزد، ولي‌ حقايق‌ بسياري‌ را در زمينه‌هاي‌ خداشناسي‌، انسان‌شناسي‌ و جهان‌شناسي‌ با روش‌ حكمي‌ و عرفاني‌ بيان‌ مي‌كند. استاد با تفسير خود خواسته‌ تا اين‌ نكته‌ را نيز به‌ ثبوت‌ برساند كه‌ ميان‌ علم‌ و فلسفه‌ و عرفان‌ و دين‌ هيچ‌ گونه‌ تعارضي‌ وجود ندارد و همه‌ اين‌ ابعاد فكري‌ مي‌تواند در يك‌ متفكر نظير مولوي‌ جمع‌ شود.
5-در ارزيابي‌ كتاب‌ مثنوي‌ افراط‌ و تفريط‌ شده‌ است‌. برخي‌ عظمت‌ اين‌ اثر را بيش‌ از حد بالا برده‌اند و بعضي‌ نيز ارزش‌ آن‌ را بسيار پايين‌ آورده‌اند. هدف‌ استاد اين‌ بوده‌ تا هم‌ به‌ جنبه‌هاي‌ مثبت‌ مثنوي‌ اشاره‌ كنند و مطالب‌ با عظمت‌ آن‌ را يادآور شود و هم‌ اشتباهات‌ و خطاهاي‌ آن‌ را آشكار سازند. در اين‌ اثر حدود صد انتقاد جدي‌ بر مولوي‌ و محتويات‌ مثنوي‌ با مراعات‌ كمال‌ ادب‌ و عفت‌ قلم‌ وارد شده‌ است‌. آنچه‌ كه‌ در اين‌ تفسير و نقد و تحليل‌ صاحب‌نظران‌ و مثنوي‌ شناسان‌ را به‌ خود جلب‌ مي‌كند؛ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ در عين‌ حال‌ كه‌ استاد در تفسير بعضي‌ از مطالب‌ مثنوي‌ در انبساط‌ و هيجان‌ عالي‌ غوطه‌ ور مي‌گردد، وقتي‌ اشتباهي‌ از مولوي‌ مي‌بيند بدون‌ اينكه‌ حالت‌ انبساط‌ فوق‌العاده‌ مانع‌ شود اشتباده‌ مولوي‌ را گوشزد مي‌كند و تا آن‌ جا كه‌ قابل‌ تصحيح‌ باشد، آن‌ را تصحيح‌ مي‌نمايد.

روش‌ استاد در تفسير ابيات‌ مثنوي‌ به‌ صورت‌ زير است‌:
1-در ابتدا مجموع‌ ابيات‌ مربوط‌ به‌ يك‌ موضوع‌ يا يك‌ داستان‌ آورده‌ است‌.
2-آيات‌ و رواياتي‌ كه‌ مورد استشهاد قرار گرفته‌، به‌ طور كامل‌ نقل‌ و ترجمه‌ شده‌ است‌. به‌ منابع‌ روايات‌ نيز دقيقاً اشاره‌ شده‌ است‌.
3-هر بيتي‌ كه‌ از نقطه‌ نظر فلسفي‌، ديني‌، عرفاني‌ و علمي‌ قابل‌ بحث‌ بوده‌، مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌ و در ضن‌ اگر آن‌ بيت‌ نياز به‌ نقد و تحليل‌ داشته‌ مورد غفلت‌ قرار نگرفته‌ است‌. اكثر شارحان‌ مثنوي‌ بيشتر به‌ بعد عرفاني‌ مثنوي‌ توجه‌ كرده‌اند و به‌ ابعاد علمي‌ مثنوي‌ كه‌ از اهميت‌ بسزايي‌ برخوردار است‌ توجه‌ نكرده‌اند.
4-براي‌ آن‌ كه‌ ارتباط‌ ابيات‌ با يكديگر مشخص‌ شود از كل‌ ابياتي‌ كه‌ در ابتدا مطرح‌ شده‌ يك‌ تفسير عمومي‌ ارائه‌ شده‌ است‌.
5- در مجلدات‌ اوليه‌ كتاب‌ نيز لغات‌ و مفردات‌ مثنوي‌ معنا شده‌ است‌ و در مجلدات‌ بعدي‌ به‌ جهت‌ غوطه‌ ور شدن‌ استاد در مطالب‌ مثنوي‌ و وجود فرهنگهاي‌ ديگري‌ كه‌ اين‌ كار را انجام‌ داده‌اند، مانند فرهنگ‌ لغات‌ دكتر صادق‌ گوهرين‌ ديگر به‌ اين‌ كار نمي‌پردازند.
6-گاه‌ در تفسير ابيات‌ و يا تطبيق‌ آن‌ با انديشه‌هاي‌ متفكران‌ ديگر مطالبي‌ از آن‌ متفكران‌ نقل‌ شده‌ است‌. به‌ طور مثال‌ گاه‌ مطالبي‌ از نويسندگاني‌ چون‌ ويكتورهوگو و بالزاك‌ و داستايوسكي‌ كه‌ مطالب‌ مهم‌ در زمينه‌ي‌ انسان‌شناسي‌ دارند نقل‌ مي‌شود و گاه‌ انديشه‌هاي‌ مولوي‌ با انديشه‌هاي‌ فيلسوفاني‌ چون‌ افلاطون‌ و ارسطو و فارابي‌ و ابن‌سينا مقايسه‌ مي‌شود و در صورت‌ لزوم‌ نيز به‌ شباهت‌ برخي‌ از انديشه‌هاي‌ مولوي‌ با افكار ماكس‌ پلانك‌ و نيلز بوهر پرداخته‌ مي‌شود. منظور استاد از اين‌ تكاپوي‌ فكري‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ جهان‌، وطني‌ بودن‌ علم‌ و معرفت‌ را از ديدگاه‌ بزرگان‌ علم‌ و معرفت‌ اثبات‌ كند، و نشان‌ دهد كه‌ مكتب‌ اسلام‌ در علم‌ و معرفت‌ داراي‌ نظام‌ (سيستم‌) باز است‌.
7-دراين‌ تفسير به‌ نقل‌ آراء شارحان‌ مثنوي‌ كمتر اشاره‌ شده‌ است‌.
8-در اين‌ اثر از كتابهاي‌ اخلاقي‌ و عرفاني‌ نظير احياء علوم‌ الدين‌ يا فصوص‌ الحكم‌ و يا فتوحات‌ مكيه‌ به‌ ندرت‌ استفاده‌ شده‌ است‌، در حالي‌ كه‌ اكثر شارحان‌ مثنوي‌ مطالبي‌ را از كتابهاي‌ عرفاني‌ نقل‌ مي‌كنند، به‌ ويژه‌ آنجا كه‌ خواسته‌اند اصطلاحات‌ عرفاني‌ را شرح‌ دهند. دليل‌ اين‌ مطلب‌ همان‌ است‌ كه‌ خود استاد بارها فرموده‌اند كه‌ عده‌اي‌ از صاحب‌نظران‌ كار فوق‌ را انجام‌ داده‌اند، من‌ خواستم‌ ابعاد ديگري‌ از معارف‌ مثنوي‌ را كه‌ امروزه‌ اهميت‌ آنها بسيار زياد است‌ مطرح‌ نمايم‌.
9-در اين‌ تفسير از آثار ديگر مولوي‌ نظير فيه‌ مافيه‌ كمتر استفاده‌ شده‌ است‌. فقط‌ در صورت‌ لزوم‌ به‌ ديوان‌ شمس‌ استناد شده‌ است‌.

استاد جعفري‌ براي‌ مثنوي‌ ويژگيهايي‌ قائل‌ است‌ كه‌ برخي‌ از آنها به‌ شرح‌ زيراست‌: ‌
وفور واقعيات‌ و حقايق‌ در مثنوي‌ : در اين‌ كتاب‌ حقايق‌ بسياري‌ وجود دارد كه‌ مولوي‌ آنها را با هماهنگي‌ انديشه‌ و هيجانات‌ روحي‌ دريافت‌ كرده‌ و قالب‌ الفاظ‌ شعري‌ نمودار ساخته‌ است‌.
آن‌ هيجانات‌ روحي‌ كه‌ در ابيات‌ مثنوي‌ تجلي‌ يافته‌، گاه‌ به‌ اوج‌ خود مي‌رسد و به‌ اين‌ كتاب‌ آن‌ چنان‌ ارزش‌ معنوي‌ مي‌بخشد كه‌ در هيچ‌ يك‌ از آثار عرفاني‌ شرق‌ و غرب‌ نظير آن‌ را نمي‌توان‌ يافت‌. حقايق‌ مطرح‌ شده‌ در مثنوي‌
كه‌ اين‌ حقايق‌ عبارت‌ است‌ از:
1-مطالب‌ علمي‌ و فلسفي‌: چنان‌كه‌ تكاپوي‌ اضداد را به‌ صورت‌ زير بيان‌ مي‌كند:
درباره‌ي‌ ذرات‌ نيز مي‌گويد:
ذره‌ ذره‌ گردد افلاك‌ و زمين‌ بيش‌ از آن‌ خورشيد چون‌ جست‌ از كمين‌
2-مطالبي‌ پيرامون‌ مسائل‌ مهم‌ الهيات‌ نظير توحيد، وحي‌، معجزه‌، سعادت‌ و شقاوت‌ در جهان‌ آخرت‌ و كيفر و پاداش‌ اخروي‌ مطرح‌ شده‌ است‌. مولوي‌ مباحث‌ دقيقي‌ را پيرامون‌ خداوند مطرح‌ كرده‌ است‌. نيايشهايي‌ كه‌ در مثنوي‌ ديده‌ مي‌شود، اوج‌ انديشه‌ مولوي‌ را در الهيات‌ و روحيه‌ي‌ نيايش‌ او نشان‌ مي‌دهد:
3-مطالبي‌ پيرامون‌ انسان‌ و اصول‌ عاليه‌ انساني‌:
الف‌- براي‌ مثال‌ اشاره‌ به‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ اشتباه‌ در ارزيابي‌ خويشتن‌ غبارهاي‌ تيره‌ي‌ اندوه‌ را بر درون‌ انسان‌ حاكم‌ مي‌سازد و موجب‌ مي‌شود تا انسان‌ بادست‌ خود تيشه‌ به‌ ريشه‌ حيات‌ ايده‌آل‌ خويشتن‌ بزند.
با بيان‌ اصول‌ انسان‌شناسي‌ و انسان‌ سازي‌، مولوي‌ از انسانها مي‌خواهد تا از سرمايه‌هاي‌ كلان‌ وجودي‌ خود استفاده‌ كنند.
ب‌- مطالعه‌ مثنوي‌ از يك‌ سوي‌ موجب‌ پيدايش‌ حالات‌ روحاني‌ فوق‌ العاده‌ در انديشمندان‌ مي‌شود و از سوي‌ ديگر ديدگاه‌ دانشمندان‌ را بسط‌ مي‌دهد و آنها رابا مطالب‌ و اصول‌ عالي‌ انساني‌ آشنا مي‌سازد.
چون‌ برخي‌ از ابيات‌ مثنوي‌ دشوار است‌ و گاه‌ بعضي‌ از مفاهيم‌ و مسائل‌ ديني‌ را تأويل‌ مي‌كند، لذا اين‌ كتاب‌ كمتر مورد توجه‌ عموم‌ مردم‌ قرار مي‌گيرد.
ج‌- كسي‌ مي‌تواند از مثنوي‌ بهره‌ برداري‌ كند كه‌ اولاً با انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ آشنا باشد و مفاهيمي‌ چون‌ جوهر و عرض‌، كميت‌ و كيفيت‌، تضاد و تناقض‌، زمان‌ و مكان‌ را دقيقاً بشناسد و ثانياً اطلاع‌ كافي‌ از علوم‌ اسلامي‌ نظير تفسير و حديث‌ و كلام‌ و فقه‌ داشته‌ باشد.
د- از مهم‌ترين‌ ويژگيهاي‌ مثنوي‌ انتقال‌ ذهني‌ مولوي‌ از موضوعي‌ به‌ موضوع‌ ديگر است‌. كتاب‌ مثنوي‌، مانند كتابهاي‌ معمولي‌ نيست‌ كه‌ در قالب‌ فصلهاي‌ مختلف‌ مطالب‌ خود را منظم‌ بيان‌ كند. مولوي‌ در ابتداء موضوعي‌ را مطرح‌ مي‌كند و با پيشرفت‌ تدريجي‌ پيرامون‌ آن‌ موضوع‌ به‌ موضوعهاي‌ ديگر مي‌پردازد كه‌ گاه‌ رابطه‌ي‌ آنها با موضوع‌ اصلي‌ كم‌ است‌. نخست‌ درباره‌ي‌ موضوعي‌ كه‌ مطرح‌ شده‌ است‌، مقداري‌ توضيح‌ مي‌دهد و تفسير و استدلال‌ مي‌كند، سپس‌ يكي‌ از همان‌ واحدهايي‌ كه‌ در راه‌ توضيح‌ و تفسير و استدلال‌ بيان‌ نموده‌ است‌ او را جلب‌ كرده‌ در پيرامون‌ همان‌ واحد به‌ تحقيق‌ و انديشه‌ مي‌پردازد كه‌ گاهي‌ اهميت‌ همان‌ واحد از نظر عظمت‌ خيلي‌ بالاتر از اصل‌ موضوعي‌ است‌ كه‌ مطرح‌ كرده‌ است‌. گاهي‌ در همين‌ واحدهايي‌ كه‌ در راه‌ تفسير و توضيح‌ و استدلال‌ او را به‌ خود متوجه‌ مي‌كند مسئله‌ ديگري‌ مجذوبش‌ مي‌سازد، و در نتيجه‌ به‌ بحث‌ و بررسي‌ درباره‌ي‌ اين‌ نوع‌ از واحدها مي‌پردازد. بعضي‌ اوقات‌ جلال‌ الدين‌ در همين‌ واحدها به‌ ياد موضوع‌ اصلي‌ افتاده‌ و دوباره‌ به‌ همان‌ موضوع‌ باز مي‌گردد».
مثنوي‌ از عالي‌ترين‌ منابع‌ عرفان‌ مثبت‌ است‌ نه‌ وسيله‌اي‌ جهت‌ گرايش‌ به‌ عرفان‌ منفي‌. در مثنوي‌ صدها مطلب‌ ارزنده‌ پيرامون‌ معارف‌ الهي‌ و ارزيابي‌ موجوديت‌ انساني‌ مطرح‌ شده‌ است‌ كه‌ هدف‌ اصلي‌ از ارائه‌ آنها تصفيه‌ و تزكيه‌ روح‌ انسان‌ و سير به‌ سوي‌ خداست‌.
قدرت‌ مولوي‌ در مثنوي‌ ازنقطه‌ نظر تشبيه‌ و تمثيل‌ و تنظير و تجسيم‌ كم‌ نظير است‌ . مولوي‌ با اطلاعات‌ بسياري‌ كه‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ علمي‌ داشته‌ شاهكاري‌ از خود بر جاي‌ نهاده‌ كه‌ در آنها تشبيها و تمثيلها و تنظيرها و تجسيمهاي‌ فوق‌ العاده‌اي‌ ديده‌ مي‌شود. براي‌ مثال‌ هنگامي‌ كه‌ مي‌خواهد عدم‌ امكان‌ شناسايي‌ هستي‌ را بيان‌ كند چنين‌ مي‌گويد:
آفت‌ ادراك‌ آن‌ حال‌ است‌ و قال‌ خون‌ به‌ خون‌ شستن‌ محال‌ است‌ و محال‌
وقتي‌ كه‌ مي‌خواهد درباره‌ي‌ زني‌ سخن‌ بگويد كه‌ فرزندان‌ وي‌ پس‌ از تولد مردند چنين‌ مي‌گويد:
«فرزند نوزاد را به‌ رنگين‌ كمان‌ تشبيه‌ مي‌كند، از آن‌ جهت‌ كه‌ فرزندانش‌ در واقع‌ رو به‌ فناست‌ و نيرويي‌ براي‌ ماندن‌ ندارد، مانند رنگين‌ كمان‌ يك‌ موجود انعكاسي‌ و عاريتي‌ است‌، و در عين‌ حال‌ مانند رنگين‌ كمان‌ بسيار زيبا و جالب‌ است‌». (3)
مثنوي‌ اين‌ خاصيت‌ شگفت‌انگيز را دارد كه‌ مطالب‌ را به‌ گونه‌اي‌ بيان‌ مي‌كند كه‌ در مطالعه‌ كننده‌، تصرف‌ رواني‌ بسيار برجاي‌ مي‌گذارد . تأثير مثنوي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ اگر انسان‌ به‌ مطالعه‌ي‌ آن‌ بپردازد خودآگاه‌ يا ناخودآگاه‌ حالت‌ پذيرش‌ پيدا مي‌كند. اين‌ ويژگي‌ مثنوي‌ نيز ناشي‌ از عواملي‌ است‌ كه‌ بيست‌ و پنج‌ عامل‌ آنها را استاد در كتابي‌ مستقل‌ تأليف‌ كرده‌اند كه‌ نمونه‌اي‌ از آنها به‌ قرار زير است‌:
1-مولوي‌ در بيان‌ مقاصد، از مثالهاي‌ بسيار جالب‌ استفاده‌ مي‌كند.
2- احاطه‌ مولوي‌ به‌ مسائل‌ معرفت‌ بشري‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ حقايق‌ عميق‌ را مطرح‌ مي‌كند.
3-سوز و گداز و خلوص‌ نيت‌ بسيار در سرتاسر مثنوي‌ ديده‌ مي‌شود.
4-مطالب‌ مثنوي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ را در اقيانوس‌ خويشتن‌ فرو مي‌برد.
«مضاميني‌ را كه‌ مثنوي‌ مي‌آورد، غالباً شبيه‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ طرز اسرارآميزي‌ از گسترش‌ طبيعي‌ روح‌ در ظواهر جهان‌ و انسان‌ و پديده‌هاي‌ مربوط‌ به‌ آن‌ كاسته‌ و تدريجاً انسان‌ را رهسپار آستانه‌ي‌ «خود» نموده‌ و وادار مي‌كند كه‌ تمام‌ اختيار خود را به‌ قاره‌هاي‌ اسرارآميز روح‌ بگستراند و برچيند و از اين‌ گسترش‌ و انقباض‌ به‌ مرحله‌ي‌ «شدن‌»هاي‌ تكاملي‌ برسد و آن‌ گاه‌ جهان‌ خارجي‌ را كه‌ شبيه‌ به‌ جهان‌ اشخاص‌ ديگر نيست‌ درك‌ كند». (4)
مولوي‌ با بيان‌ انديشه‌هاي‌ خود در مثنوي‌ نخواسته‌ تا يك‌ مكتب‌ فلسفي‌ يا عرفاني‌ ارائه‌ دهد، بلكه‌ وي‌ با بسياري‌ از مكاتب‌ و انديشه‌هاي‌ گوناگون‌ تلاقي‌ پيدا مي‌كند و بر خي‌ از آنها را مي‌پذيرد و برخي‌ ديگر را نفي‌ مي‌كند. از همين‌ جاست‌ كه‌ نمي‌توان‌ او را پيرو يك‌ مكتب‌ بشري‌ نظير ذهن‌ گرايي‌ (ايده‌ آليسم‌) يا واقع‌ گرايي‌ (رئاليسم‌) دانست‌.
«جلال‌ الدين‌ از يك‌ روح‌ پر هيجان‌ و انديشه‌ي‌ تابناك‌ فوق‌ العاده‌ برخوردار بوده‌ و نوسانات‌ روحي‌ او در ميان‌ طبيعت‌ و دركهاي‌ ماوراي‌ طبيعي‌ خيلي‌ زياد و متنوع‌ بوده‌ است‌.
اختلاف‌ نظرهايي‌ كه‌ درباره‌ي‌ مسائل‌ عالي‌ مانند جبر و اختيار و رابطه‌ي‌ خدا با انسان‌ و رابطه‌ي‌ همه‌ي‌ جهان‌ هستي‌ با خداوند و هدف‌ اعلاي‌ زندگي‌ و علت‌ به‌ وجود آمدن‌ جهان‌ هستي‌...از جلال‌الدين‌ ديده‌ مي‌شود، گاهي‌ چنان‌ تند است‌ كه‌ مطالعه‌ كننده‌ي‌ دقيق‌ و بررسي‌ كننده‌ي‌ بي‌طرف‌ را وادار مي‌كند كه‌ بگويد: و جلال‌الدين‌ با تمام‌ عظمت‌ روحي‌ و انديشه‌ي‌ نابناكي‌ كه‌ داشته‌، نتوانسته‌ است‌ به‌ آن‌ آرامشي‌ كه‌ پيدا كننده‌ي‌ نقطه‌ مركزي‌ دايره‌ حقيقت‌ است‌ دست‌ بيابد، اما در عين‌ حال‌ خود را با اختلاف‌ ديدگاه‌ و رصدگاههايي‌ كه‌ در آن‌ قرار مي‌گيرد، آرامش‌ مي‌دهد». (5)
در مثنوي‌ نوبيني‌ و نوگرايي‌ مورد توجه‌ بسيار قرار گرفته‌ است‌ و كمتر شخصيتي‌ در حد مولوي‌ نوبين‌ و نوگرا بوده‌ است‌.
از نظر وي‌ نه‌ تنها مبناي‌ جهان‌ آفرينش‌ كه‌ وجود انسان‌ نيز بر اساس‌ تجدد مستمر فيض‌ الهي‌ است‌.
بارقه‌هاي‌ غيرعادي‌ كه‌ بر ذهن‌ مولوي‌ خطور مي‌كرد، موجب‌ پيدايش‌ حقايق‌ علمي‌، فلسفي‌ و عرفاني‌ بسياري‌ مي‌شد كه‌ بسياري‌ از آنها از انديشه‌هاي‌ نو و ابتكار خود وي‌ بوده‌ است‌.

اكثر كساني‌ كه‌ براي‌ مولوي‌ ارزش‌ قائل‌ شده‌اند كمتر به‌ انتقاد از شخصيت‌ فكري‌ او پرداخته‌اند. اما استاد جعفري‌ با همه‌ي‌ عظمتي‌ كه‌ براي‌ مولوي‌ قائل‌ هست‌ او را مصون‌ از اشتباه‌ و خطا نمي‌داند.
البته‌ هيچ‌ متفكري‌ نمي‌تواند خود را از اشتباه‌ مصون‌ بداند. نهايت‌ امر اين‌ است‌ كه‌ چون‌ موضوعاتي‌ را كه‌ عرفا مورد بررسي‌ و تذكر قرار داده‌اند فوق‌ العاده‌ حساس‌ است‌، لذا اشتباه‌ آنان‌ چشم‌گيرتر مي‌شود و چنان‌كه‌ در طول‌ اين‌ كتاب‌ ملاحظه‌ مي‌فرماييد جلال‌ الدين‌ به‌ اشتباهاتي‌ دچار شده‌ است‌ كه‌ ما تا حدود توانايي‌ آنها را متذكر و مورد بررسي‌ قرار مي‌دهيم‌». (6)
در بحث‌ از افكار و انديشه‌هاي‌ استاد به‌ برخي‌ از انتقادات‌ ايشان‌ بر مولوي‌ اشاره‌ كرده‌ايم‌. در اينجا به‌ نمونه‌هاي‌ ديگر مي‌پردازيم‌.
در دفتر اول‌ مثنوي‌، مولوي‌ مي‌گويد:
استاد بر اين‌ مطلب‌ مولوي‌ كه‌ مي‌گويد كفر با نظر به‌ عظمت‌ خداوندي‌ حكمت‌ است‌ ايراد مي‌كند، چرا كه‌ جان‌ انساني‌ كه‌ شعاعي‌ ازعظمت‌ خاوندي‌ است‌ در اين‌ دنيا به‌ اندازه‌ي‌ كافي‌ مي‌تواند از معارف‌ الهي‌ بهره‌مند شود، لذا پذيرش‌ كفر به‌ هيچ‌ وجه‌ قابل‌ پذيرش‌ نيست‌. كفر پديده‌اي‌ است‌ كه‌ دل‌ نيز به‌ زشتي‌ آن‌ گواهي‌ مي‌دهد. كفر هم‌ در عالم‌ طبيعت‌ اثري‌ گذارد و هم‌ در پشت‌ پرده‌ي‌ طبيعت‌. كافر، تبهكاري‌ است‌ كه‌ از رحمت‌ خداوندي‌ دور باشد و كفر وي‌ نمي‌تواند حكمت‌ تلقي‌ شود. (7) در يك‌ جا نيز مولوي‌ اين‌ نكته‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌(علیه السلام) شفاعت‌ قاتل‌ خود يعني‌ ابن‌ ملجم‌ را مي‌پذيرد.
هر چند شفاعت‌ با توجه‌ به‌ آيات‌ و روايات‌ امر قابل‌ قبولي‌ است‌، اما اگر انسان‌ گناهي‌ را مرتكب‌ شود كه‌ ماهيتش‌ را دگرگون‌ كند و فرد قابل‌ اصلاح‌ نباشد، ديگر شفاعت‌ امكان‌پذير نخواهد بود. (8) به‌ علاوه‌ چنين‌ سخني‌ از اميرالمؤمنين‌(علیه السلام) هرگز نقل‌ نشده‌ است‌.
همچنين‌ استاد در انتقاد از جملات‌ با تشبيهات‌ زشتي‌ كه‌ مولوي‌ گاه‌ در ابيات‌ خود به‌ كار مي‌برد چنين‌ مي‌گويد:
«جلال‌ الدين‌ با داشتن‌ آن‌ روان‌ پرهيجان‌ روحاني‌ نمي‌بايست‌ خود را به‌ درجه‌ي‌ پست‌ مستهجن‌ گويي‌ ساقط‌ كند. آن‌ شخصيتي‌ كه‌ مي‌گويد:
و صدها از اين‌ قبيل‌ ابيات‌ فوق‌ كه‌ حالت‌ اعتلاي‌ شگفت‌ انگيزي‌ را در روان‌ مولوي‌ نشان‌ مي‌دهد. شخصي‌ كه‌ گام‌ به‌ اين‌ مقام‌ گذارده‌ وتعليم‌ و تربيت‌ مردم‌ را به‌ عهده‌ گرفته‌ است‌، نبايستي‌ آن‌ اندازه‌ سبك‌ و زشت‌ صحبت‌ كند كه‌ فاصله‌ ميان‌ آن‌ ابيات‌ زشت‌ و سبكش‌ با آن‌ ابيات‌ معنوي‌ و روحاني‌ فوق‌ العاده‌اش‌ چنان‌ زياد باشد كه‌ مطالعه‌ كننده‌ جهش‌ غير مناسبي‌ در مغز خود احساس‌ كند». (9) در داستان‌ واعظ‌ وجوحي‌ اين‌ جهش‌ بسيار شديد است‌.
منتقدان‌ استاد جعفري‌ در مورد شرح‌ مثنوي‌ او چه‌ مي‌گويند
برخي‌ بر شرح‌ مثنوي‌ استاد جعفري‌ انتقاداتي‌ را وارد كرده‌اند كه‌ به‌ بررسي‌ آنها مي‌پردازيم‌.
يكي‌ از انتقادات‌ وارد بر تفسير مثنوي‌ اين‌ است‌ كه‌ چرا استاد ابيات‌ مثنوي‌ را با انديشه‌هاي‌ متفكران‌ ديگر تطبيق‌ كرده‌ است‌. به‌ زعم‌ بعضي‌ از ناقدان‌، استاد بيشتر برداشتهاي‌ خود را در تفسير مطرح‌ كرده‌ است‌ تا انديشه‌هاي‌ مولوي‌ را. يك‌ بار نيز مرحوم‌ دكتر ميرسپاسي‌ پس‌ از آنكه‌ استاد در سالن‌ بيمارستان‌ سخنان‌ خود را در مقايسه‌ مابين‌ علم‌ النفس‌ اسلامي‌ و روانشناسي‌ معاصر بيان‌ مي‌كند، اين‌ مطلب‌ را با استاد در ميان‌ مي‌گذارد كه‌ آيا واقعاً اين‌ مطالب‌ را كه‌ در تفسير مثنوي‌ آورده‌ايد يقين‌ داريد كه‌ از مغز مولوي‌ خطور كرده‌ است‌؟ استاد در پاسخ‌ مي‌گويد كه‌ انديشه‌هاي‌ مولوي‌ از آن‌ چنان‌ عظمتي‌ برخوردار است‌ كه‌ خطور آن‌ مطالب‌ را از ذهن‌ مولوي‌ امكان‌پذير مي‌سازد و در اكثر نظريات‌ مولوي‌ درباره‌ي‌ نظريات‌ جديد در جهان‌بيني‌ و علوم‌ انساني‌ به‌ قدري‌ صريح‌ است‌ كه‌ مطالب‌ بسياري‌ از انديشمندان‌ را مي‌توان‌ با ابيات‌ مولوي‌ مقايسه‌ كرد. به‌ طور مثال‌ هنگامي‌ كه‌ مولوي‌ مي‌گويد:
مباحث‌ مربوط‌ به‌ «نسبيت‌ روابط‌ و ارزشها» كه‌ پس‌ از مولوي‌ در فلسفه‌هاي‌ گوناگون‌ مطرح‌ شده‌ مي‌تواند از مصاديق‌ بيت‌ فوق‌ باشد. همين‌ نحو مي‌توان‌ «عقده‌هاي‌ رواني‌» را كه‌ امروزه‌ روان‌شناسان‌ مطرح‌ كرده‌اند هماهنگ‌ با ابيات‌ زير دانست‌:

در اين‌ اثر، استاد به‌ مقايسه‌ي‌ انديشه‌هاي‌ مولوي‌ با افكار متفكران‌ و مكاتب‌ فكري‌ شرق‌ و غرب‌ پرداخته‌ است‌. در واقع‌ اين‌ كتاب‌، يك‌ مطالعه‌ تطبيقي‌ در زمينه‌ي‌ آراء و عقايد مولوي‌ است‌. هدف‌ استاد اين‌ نيست‌ كه‌ ريشه‌هاي‌ فكري‌ را در ميان‌ افكار متفكران‌ قبل‌ از خود نشان‌ دهند، چرا كه‌ بسياري‌ از مشتركات‌ انديشه‌ي‌ مولوي‌ با ساير متفكران‌ را ناشي‌ از تواردهاي‌ فكري‌ و ذهني‌ مي‌داند.
در اين‌ اثر از موضوعات‌ زير سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌:
1-انقلاب‌ عميق‌ رواني‌ مولانا: در اين‌ بخش‌ از تأثيري‌ كه‌ شمس‌ بر روان‌ مولوي‌ گذاره‌ بحث‌ شده‌ و در آن‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌ چرا روان‌ شناسيهاي‌ عمومي‌ نمي‌توانند پديده‌هاي‌ رواني‌ نظير انقلابهاي‌ روحي‌ را تفسير كنند.
2-واقعياتي‌ كه‌ مولوي‌ را به‌ خود جلب‌ كرد: در اين‌ فصل‌ از كيفيت‌ ارتباط‌ انسان‌ با واقعيات‌ كه‌ به‌ چهار صورت‌ مي‌باشد و محدوديتهاي‌ شناسايي‌ بشر بحث‌ و گفتگو شده‌ است‌. مراد استاد از طرح‌ اين‌ بحث‌ بيان‌ اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ شخصيتهايي‌ نظير مولوي‌ «در عين‌ حال‌ كه‌ با طبيعت‌ و نمودهاي‌ عيني‌ جهان‌ هستي‌ آشنايي‌ نزديك‌ داشته‌ و با عينك‌ علمي‌ به‌ آنها نگريسته‌اند، واقعياتي‌ در ماوراء نمودهاي‌ عيني‌، آنان‌ را به‌ طور جدي‌ تحريك‌ نموده‌ و با اين‌ حال‌ اصول‌ بنيادين‌ فراواني‌ را كه‌ مكتبهاي‌ جهاني‌ بر مبناي‌ آنها پايه‌ريزي‌ مي‌شوند، مطرح‌ ساخته‌اند». (10)
3-سيستم‌ جهان‌ بيني‌ مولوي‌: با نظر به‌ تفكر مولوي‌ نمي‌توان‌ از وي‌ انتظار عرضه‌ي‌ يك‌ مكتب‌ منظم‌ فلسفي‌ يا يك‌ نگرش‌ علمي‌ معمولي‌ را داشت‌. اين‌ كوه‌ آتشفشان‌ را نمي‌توان‌ در قالبهاي‌ متعارف‌ علمي‌ و فلسفي‌ قرار داد. نمي‌توان‌ گفت‌ او مشايي‌ يا اشراقي‌ يا ايده‌ آليسم‌ و رئاليسم‌ است‌. وي‌ مافوق‌ مكاتب‌ فكري‌ و فلسفي‌ نظام‌مند است‌.
از نظر استاد انديشه‌ و تفكر مولوي‌ را در پنج‌ قلمرو مي‌توان‌ مورد بررسي‌ قرار داد:
الف‌ - قلمرو داستان‌ پردازيها و تمثيلها و تشبيه‌ها و تنظيرها كه‌ در خلال‌ آنها حقايق‌ بسياري‌ بيان‌ مي‌شود.
ب‌ - قلمرو بينشهاي‌ علمي‌ مولوي‌: در اين‌ قلمرو صدها مسئله‌ علمي‌ ابتكاري‌ از زبان‌ مولوي‌ جاري‌ مي‌شود نظير جاذبيت‌ زمين‌، تضادهاي‌ دروني‌ انسان‌ و....
ج‌ - قلمرو بينشهاي‌ جهان‌ بيني‌: مولوي‌ اصول‌ بسياري‌ را در اين‌ زمينه‌ بيان‌ كرده‌ است‌ نظير حدوث‌ عالم‌ و قانونمنديهاي‌ آن‌، ارتباط‌ جهان‌ با خدا و....
د - قلمرو معرفتي‌: مولوي‌ نظام‌ جهان‌ هستي‌ را باز مي‌داند و معتقد است‌ كه‌ جهان‌ را با هيچ‌ نظام‌ معرفتي‌ محدود نمي‌توان‌ شناخت‌.
ه‌- قلمرو عرفاني‌: استاد معتقد است‌ كه‌ عرفان‌ مولانا مثبت‌ است‌ و شور عرفاني‌ مولوي‌ زودگذر نيست‌. (صص‌ 53-44)
رابطه‌ي‌ مولوي‌ با جهان‌ بيني‌ و ايدئولوژي‌ اسلامي‌ از نظر استاد جعفري‌
از نظر جعفري‌، استفاده‌ مولوي‌ از 2200 آيه‌ي‌ قرآن‌ و 500 حديث‌ در كتاب‌ مثنوي‌ نشانه‌ي‌ توجه‌ مولوي‌ به‌ متون‌ اسلامي‌ است‌. بعضي‌ از اصول‌ ايدئولوژي‌ اسلامي‌ را مولوي‌ به‌ گونه‌اي‌ خاص‌ تفسير مي‌كند. نظير مسئله‌ رهبر و مربي‌، كه‌ در كلمات‌ مولوي‌ به‌ عنوان‌ قطب‌ و شيخ‌ و پير نمودار شده‌ است‌. مولوي‌ مطالبي‌ را نيز در زمينه‌ي‌ وحدت‌ وجود مطرح‌ مي‌كند كه‌ به‌ جهت‌ منتهي‌ شدن‌ به‌ وحدت‌ موجود - البته‌ نه‌ در هر مورد - از نظر استاد قابل‌ انتقاد است‌. بعضي‌ از مسائل‌ را نيز مولوي‌ به‌ صورتهاي‌ مختلف‌ بيان‌ مي‌كند. مانند مسئله‌ جبر و اختيار كه‌ در مثنوي‌ به‌ شش‌ صورت‌ مطرح‌ شده‌ است‌:
الف‌ - جبر مطلق‌ كه‌ همه‌ي‌ كارها را وابسته‌ به‌ مشيت‌ الهي‌ مي‌داندک
ب‌ - جبر معيت‌ قيومي‌ كه‌ ناشي‌ از عدم‌ استقلال‌ وجود انساني‌ در برابر خداست‌ک
ج‌ - جبر علمي‌ كه‌ كارهاي‌ انساني‌ را مانند ساير معلولها تلقي‌ مي‌كند كه‌ «به‌ طور جبر حتمي‌ به‌ دنبال‌ علل‌ خود به‌ وجود مي‌آيند».
د - اختيار كه‌ با «پديده‌ مسئوليت‌ و احساس‌ تكليف‌ و ارزش‌ شخصيت‌ اثبات‌ مي‌گردد».
ه‌ - اختيار عالي‌ كه‌ نمونه‌اي‌ از اوصاف‌ خداوندي‌ است‌.
و - امر بين‌ الامرين‌ كه‌ در سخنان‌ اهل‌ بيت‌ بيان‌ شده‌ است‌.
از نظر استاد، مولوي‌ از دو بعد به‌ موضوعات‌ مختلف‌ نگاه‌ مي‌كند. از يك‌ بعد با ديد فلسفي‌ و كلامي‌ به‌ حقايق‌ انسان‌ و جهان‌ مي‌نگرد و از بعد ديگر از افق‌ الهي‌ به‌ موجودات‌ جهان‌ هستي‌ نگاه‌ مي‌كند. از همين‌ جاست‌ كه‌ گاه‌ وحدت‌ وجود افراطي‌ را مطرح‌ مي‌كند.

در اين‌ فصل‌ به‌ مقايسه‌ي‌ انديشه‌هاي‌ مولوي‌ و برخي‌ عبارات‌ اپانيشادها پرداخته‌ شده‌ است‌.

در اين‌ بحث‌ برخي‌ از اشعار مولوي‌ با مفاهيمي‌ چون‌ نيروانا، آزادي‌، آلودگيها كه‌ مربوط‌ به‌ مكتب‌ بوداست‌ مقايسه‌ مي‌شود.

مفاهيمي‌ چون‌ تهذيب‌ نفس‌، يقين‌، اهميت‌ «من‌» و «مُثل‌» كه‌ از مفاهيم‌ اساسي‌ مكتب‌ اشراق‌ است‌ از ديدگاه‌ مولوي‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.

استاد بر اين‌ باور است‌ كه‌ مسئله‌ عقل‌ كه‌ در فلسفه‌ي‌ مشاء مطرح‌ شده‌، در تفكر مولوي‌ نيز مطرح‌ شده‌ است‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ مولوي‌ اولاً: عقل‌ را محدود به‌ شناسايي‌ پديده‌هاي‌ روبنايي‌ طبيعت‌ مي‌داند و ثانياً: دريافت‌ واقعيات‌ از راه‌ خويشتن‌ يابي‌ را نيز مولوي‌ مطرح‌ مي‌كند. مسئله‌ عليت‌ نيز، مورد توجه‌ فلسفه‌ مشاء و مولوي‌ است‌، البته‌ با اين‌ فرق‌ كه‌ مولوي‌، قانون‌ عليت‌ را در روبناي‌ هستي‌ مطرح‌ مي‌كند و فيضان‌ هستي‌ را از جانب‌ خداوند در مورد زيربناي‌ هستي‌ مي‌داند. يكي‌ ديگر از موارد اختلاف‌ مولوي‌ با مشائيان‌ در مورد مادة‌المواد است‌ كه‌ مولوي‌ آن‌ را نمي‌پذيرد.

در اين‌ فصل‌ چهار موضوع‌ اساسي‌ در مكتب‌ رواقيون‌ يعني‌ انسان‌، عقل‌ كل‌، حاكميت‌ عقل‌ بر نفس‌، و كمال‌ عقلاني‌ با انديشه‌هاي‌ مولوي‌ مقايسه‌ شده‌ است‌.

مسائلي‌ چون‌ ارزيابي‌ فلسفه‌، اثبات‌ اختيار، دو بعد عقل‌، ابعاد انسان‌ از ديدگاه‌ فلاسفه‌ قرون‌ وسطي‌ و مولوي‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.

در اين‌ فصل‌ به‌ بحث‌ از رابطه‌ي‌ خدا با موجودات‌ و اينكه‌ آيا اين‌ رابطه‌، نظير رابطه‌ي‌ كل‌ با جزء است‌ پرداخته‌ شده‌ است‌. مباحث‌ بسياري‌ را در مقايسه‌ مولوي‌ با افلوطين‌ مي‌توان‌ مطرح‌ كرد كه‌ استاد به‌ آنها نپرداخته‌اند.

مباحثي‌ چون‌ انديشه‌، ثنويت‌ دكارتي‌، برهان‌ وجوبي‌ از ديدگاه‌ دو متفكر مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.

در اين‌ بحث‌ با اشاره‌ به‌ ابياتي‌ از مولوي‌ كه‌ خواص‌ و كيفيت‌ برخي‌ از واقعيات‌ را مستند به‌ موجوديت‌ انساني‌ مي‌داند از نوعي‌ ايده‌ آليسم‌ در انديشه‌ مولوي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌.

در اين‌ مبحث‌ با اشاره‌ به‌ ابياتي‌ از مولوي‌ بر اين‌ نكته‌ تأكيد شده‌ كه‌ واقعيت‌ جهاني‌ مستقل‌ از درك‌ انساني‌ وجود دارد.

كانت‌ ميان‌ «شي‌ ء براي‌ خود» و «شي‌ ء براي‌ ما» جدايي‌ قائل‌ شده‌ است‌. مولوي‌ در بعضي‌ موارد قائل‌ به‌ مجهول‌ بودن‌ ذات‌ اشياء براي‌ خود است‌، و در موردي‌ بر خلاف‌ آن‌ مي‌گويد:
عجز از ادراك‌ ماهيت‌ عمو حالت‌ عامّه‌ بود درياب‌ تو
ز آنكه‌ ماهيات‌ و سرّ سرّ آن‌ پيش‌ چشم‌ كاملان‌ باشد عيان‌
استاد به‌ مقايسه‌ ميان‌ عقل‌ از ديدگاه‌ مولوي‌ با كانت‌ پرداخته‌ و به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ است‌ كه‌ هر چند مولوي‌ نيز عقل‌ نظري‌ را محدود مي‌داند، اما «عقل‌ را به‌ بركت‌ وابستگي‌ به‌ جان‌ و به‌ عقل‌ كل‌ و ارتباط‌ هماهنگ‌ با دل‌ و ساير ابعاد عالي‌ روحي‌، قابل‌ درك‌ واقعيات‌ مي‌داند». (11)
مسئله‌ احساس‌ بدون‌ انگيزگي‌ سود و زيان‌ نيز از ديدگاه‌ مولوي‌ و كانت‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.

در اين‌ بحث‌ زنده‌ بودن‌ اجزاء جهان‌ هستي‌ از ديدگاه‌ مولوي‌ و لايبنيتس‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.

مسئله‌ تنازع‌ بقا كه‌ در انديشه‌هاي‌ هايز و داروين‌ مطرح‌ شده‌ با انديشه‌هاي‌ مولوي‌ مقايسه‌ شده‌ است‌.(صص‌ 23-118) نهايت‌ امر اين‌ است‌ كه‌ مولوي‌ اين‌ فعاليت‌ را به‌ ظواهر طبيعت‌ منحصر مي‌كند.

در ابتداي‌ اين‌ بحث‌ انديشه‌هاي‌ ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ مورد نقد و بررسي‌ قرار گرفته‌، سپس‌ مسئله‌ تضاد و حركت‌ از ديدگاه‌ مولوي‌ و هگل‌ مطرح‌ شده‌ است‌. در اين‌ بحث‌ انديشه‌هاي‌ احسان‌ طبري‌ در مورد مولوي‌ نيز نقادي‌ شده‌ است‌.(صص‌ 68-123)

در اين‌ فصل‌ انسان‌ از ديدگاه‌ مولوي‌ و سارتر مورد بررسي‌ قرار گرفته‌، موارد اختلاف‌ دو ديدگاه‌ مشخص‌ شده‌ است‌.
نقد انديشه‌هاي‌ احسان‌ طبري‌ درباره‌ مولوي‌
اين‌ بحث‌ مكمل‌ نقد سخنان‌ طبري‌ در فصل‌ مولوي‌ و هگل‌ است‌.

در اين‌ فصل‌ 145، ابداع‌ فكري‌ مولوي‌ نظير اصل‌ جاذبه‌ي‌ عمومي‌، ذرات‌ اتمي‌ و انفجارات‌ آنها، تكامل‌، اجزاي‌ زيربناي‌ جهان‌، انسان‌ محوري‌، از خودبيگانگي‌، عامل‌ رواني‌ خودكشي‌...مطرح‌ شده‌ است‌.
خلاصه‌ هدف‌ استاد جعفري‌ از نگارش‌ كتاب‌ مذكور آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ عظمت‌ انديشه‌هاي‌ مولوي‌ را نشان‌ دهد. ايشان‌ نخواسته‌ افكار مولوي‌ را مطابق‌ با افكار يكي‌ از انديشمندان‌ بدانند، بلكه‌ در كلّ اثر هدف‌ اين‌ بوده‌ تا برخي‌ از ابيات‌ مولوي‌ با برخي‌ از انديشه‌هاي‌ متفكران‌ مقايسه‌ شود. در خلال‌ بحثهاي‌ تطبيقي‌ گاه‌ موارد اختلاف‌ نيز نشان‌ داده‌ شده‌ است‌. به‌ طور مثال‌ اگر ايده‌ آليسم‌ در مولوي‌ و بركلي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌ موارد اختلاف‌ دقيقاً بيان‌ شده‌ است‌. استاد در زمينه‌ي‌ اختلاف‌ ميان‌ مولوي‌ و بركلي‌ مي‌گويد:
«نبايد ترديد كرد در اينكه‌ مولانا نمي‌خواهد واقعاً جهان‌ عيني‌ را منكر شود، بلكه‌ هويت‌ اين‌ جهان‌ را در مقابل‌ واقعيات‌ پشت‌ پرده‌ و عظمت‌ خداوندي‌ مانند شكل‌ و نمودي‌ ناچيز تلقي‌ مي‌نمايد». (12)

استاد جعفري‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ هنگام‌ شرح‌ و تفسير خطبه‌ي‌ 83 نهج‌ البلاغه‌ به‌ رشته‌ تحرير كشاند، چرا كه‌ در نهج‌ البلاغه‌، انسان‌ در دو قلمرو «آن‌ چنان‌ كه‌ هست‌» و «آن‌ چنان‌ كه‌ بايد باشد» مطرح‌ مي‌شود. از همين‌ روي‌ در لابه‌لاي‌ مطالب‌ اين‌ اثر نيز به‌ نهج‌ البلاغه‌ بسيار استناد شده‌ است‌.
نهج‌ البلاغه‌ اثر شخصيت‌ بي‌نظيري‌ است‌ كه‌ با همه‌ي‌ ابعاد و مشخصات‌ انسان‌ آشنايي‌ داشته‌، و از قله‌اي‌ مرتفع‌ به‌ انسان‌ نگريسته‌ است‌.
از نظر استاد به‌ چهار دليل‌ مي‌توان‌ انسان‌شناسي‌ نهج‌ البلاغه‌ را دقيق‌ترين‌ و كامل‌ترين‌ نوع‌ انسان‌شناسي‌ دانست‌.
1-رابطه‌اي‌ كه‌ علی ‌(علیه السلام‌) با خود داشته‌، هيچ‌ فردي‌ جز معصومين‌ تاكنون‌ با خود نداشته‌ است‌. هيچ‌ كس‌ چون‌ علي‌(علیه السلام‌) نتوانسته‌ رابطه‌ خود را با عالم‌ هستي‌ تنظيم‌ نمايد و از «خود» بهره‌برداري‌ كند.
2-حوادث‌ گوناگوني‌ كه‌ در طول‌ حيات‌ علي‌(علیه السلام‌‌) به‌ سراغ‌ وي‌ آمد به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ «گويي‌ جهان‌ هستي‌ و تاريخ‌ بشري‌ نمونه‌ي‌ همه‌ حقايق‌ و رويدادهايي‌ را كه‌ در نهاد و صور آن‌ دو قلمرو بوده‌ و خواهد بود، براي‌ او نشان‌ داده‌ است‌».
3-تصفيه‌ و تزكيه‌ي‌ دروني‌ علي‌(علیه السلام‌‌) موجب‌ شد او به‌ برترين‌ راه‌ در شناسايي‌ انسان‌ نائل‌ آيد.
4-علي‌(علیه السلام‌‌) احاطه‌اي‌ دقيق‌ بر قرآن‌ كريم‌ يعني‌ مهم‌ترين‌ كتاب‌ انسان‌شناسي‌ داشت‌. نگاهي‌ به‌ متن‌ سخنان‌ امام‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ وي‌ «قرآن‌ را كه‌ كتاب‌ انسان‌ است‌، در همه‌ سطوح‌ رواني‌ خود در حد اعلاء درك‌ نموده‌ است‌».
در اين‌ اثر استاد جعفري‌ انسان‌ را از دو ديدگاه‌ «آن‌ چنان‌كه‌ هست‌» و «آن‌ چنان‌ كه‌ باشد» مورد بررسي‌ قرار داده‌ است‌. مهم‌ترين‌ موضوعاتي‌ كه‌ در اين‌ اثر مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ عبارتند از:
1-علل‌ عقب‌ ماندگي‌ انسان‌شناسي‌
2-چهار نظريه‌ي‌ مهم‌ در طبيعت‌ انساني‌
3-طبيعت‌ انساني‌ از ديدگاه‌ اسلام‌ و بررسي‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ به‌ معرفي‌ طبيعت‌ و تمام‌ ذات‌ نپرداخته‌ است‌.
4-عوامل‌ ضعف‌ انسان‌
5-استعدادهاي‌ ذاتي‌ انسان‌ از ديدگاه‌ اسلام‌. در اين‌ بحث‌ ويژگيهاي‌ انساني‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌.
6-حقوق‌ حيوانات‌ در اسلام‌
اين‌ بحث‌ از اين‌ جهت‌ مطرح‌ شده‌ تا نشان‌ داده‌ شود كه‌ «جان‌ هر جانداري‌ مادامي‌ كه‌ عامل‌ ضرر بر انسانها نباشد، محترم‌ است‌».
در اين‌ فصل‌، حقوق‌ حيوانات‌ از ديدگاه‌ فقه‌ اسلامي‌ مورد بررسي‌ قرار گرفته‌ است‌. اين‌ بحث‌ در واقع‌ جمله‌ي‌ معترضه‌اي‌ است‌ كه‌ در ذيل‌ يكي‌ از استعدادهاي‌ ذاتي‌ انسان‌ يعني‌ «حيات‌ فعليت‌ و دوام‌ خود را مي‌خواهد» مطرح‌ شده‌ است‌. اين‌ بحث‌ مي‌بايست‌ كه‌ در فصل‌ جداگانه‌ مطرح‌ مي‌شد.
7-بررسي‌ تعريف‌ روان‌ از ديدگاه‌ منابع‌ اسلامي‌
در بحث‌ از نهمين‌ استعداد ذاتي‌ انسان‌ از ديدگاه‌ اسلام‌، استاد اين‌ ويژگي‌ انساني‌ را مطرح‌ كرده‌ كه‌ «فقط‌ با به‌ فعليت‌ رسيدن‌ بعد روحي‌ حيات‌ انساني‌ است‌ كه‌ شخصيت‌، من‌، روان‌، روح‌ مي‌تواند مطرح‌ شود». در ذيل‌ اين‌ مطلب‌ استاد به‌ بحث‌ از نفس‌ و روان‌ از ديدگاه‌ متفكران‌ اسلامي‌ پرداخته‌ است‌.
8-عوامل‌ اختلاف‌ آراء روان‌ شناسان‌. در ذيل‌ اين‌ جمله‌ي‌ معترضه‌، استاد بحث‌ ديگري‌ را در مورد عواملي‌ كه‌ موجب‌ اختلاف‌ آراء روان‌ شناسان‌ شده‌ مطرح‌ مي‌كنند.
كل‌ اين‌ بحث‌ نيز مي‌بايست‌ تحت‌ عنواني‌ مستقل‌ مطرح‌ مي‌شد، نه‌ در ذيل‌ استعدادهاي‌ ذاتي‌ انسان‌ از ديدگاه‌ اسلام‌ كه‌ خود بحث‌ مفصلي‌ است‌.
9-طرق‌ صعود تكاملي‌ روح‌
اين‌ عنوان‌ نيز در ذيل‌ نهمين‌ استعداد ذاتي‌ انسان‌ آمده‌ است‌. اين‌ بحث‌ خود شامل‌ ده‌ عنوان‌ فرعي‌ است‌. اين‌ بحث‌ بسيار مهم‌ مي‌بايست‌ در فصلي‌ جداگانه‌ مي‌آمد و طرح‌ آن‌ با گستردگي‌ مطالب‌ مطرح‌ شده‌ در اين‌ قسمت‌ كتاب‌ مناسب‌ نيست‌.
10-قانونمندي‌ روح‌ انسان‌: اين‌ بحث‌ با عنواني‌ طولاني‌ در چهار سطر آمده‌ كه‌ جا داشت‌ به‌ همين‌ عنوان‌ مختصر مي‌آمد. استاد، قوانين‌ روح‌ انسان‌ را در ذيل‌ ارتباطهاي‌ چهارگانه‌ رابطه‌ي‌ انسان‌ با خود، رابطه‌ي‌ انسان‌ با جامعه‌، رابطه‌ي‌ انسان‌ با جهان‌ هستي‌، رابطه‌ي‌ انسان‌ با خدا، مطرح‌ كرده‌ است‌.
اين‌ اثر نفيس‌ شامل‌ مباحثي‌ عميق‌ در انسان‌شناسي‌ است‌ كه‌ اگر عناوين‌ شش‌ و هفت‌ و هشت‌ و نه‌ - كه‌ در ذيل‌ عنوان‌ پنج‌ آمده‌ است‌ جداگانه‌ مطرح‌ شود خواننده‌ از كتاب‌ بهره‌ي‌ بيشتري‌ خواهد گرفت‌.

خيام‌ شخصيتي‌ پيچيده‌ است‌ و اكثر پژوهشگران‌ به‌ همه‌ي‌ ابعاد شخصيت‌ او توجه‌ نكرده‌اند. آنچه‌ كه‌ موجب‌ شده‌ تا پرده‌ي‌ ابهام‌ بر چهره‌ي‌ اين‌ شخصيت‌ كشيده‌ شود، مجموعه‌ رباعياتي‌ است‌ كه‌ به‌ وي‌ منسوب‌ است‌. گروهي‌ از اين‌ رباعيات‌ داراي‌ محتوايي‌ مربوط‌ به‌ لذت‌ پرستي‌ و پوچ‌ گرايي‌ است‌ كه‌ با عقايد فلسفي‌ و مذهبي‌ وي‌ ناسازگار است‌.
از نظر استاد عواملي‌ موجب‌ اختلاف‌ نظر و برداشت‌ در مورد خيام‌ و يا ساير شخصيتها مي‌شود كه‌ عبارت‌ است‌ از:
1-چون‌ شخصيتهاي‌ برجسته‌ مي‌توانند الگو و معيار قرار گيرند، لذا محققان‌ تلاش‌ مي‌كنند تا شخصيت‌ مورد نظر را به‌ عنوان‌ مؤيد آراء و نظريات‌ خود تفسير كنند.
2-انديشه‌ و آراء محققان‌ در تحليل‌ شخصيتها نيز دخالت‌ مي‌كند. بسياري‌ از پژوهشگران‌ اظهار بي‌طرفي‌ در ارزيابي‌ شخصيتها مي‌كنند، ولي‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ مختصات‌ و شرايط‌ ذهني‌ و روحي‌ آنها در بررسي‌ آراء و افكار شخصيتها دخالت‌ مي‌ورزد.
3-اشتراك‌ انسانها در احساسات‌ و تفكرات‌ و هدف‌ گيريها و لذايذ و آلام‌ موجب‌ مي‌شود تا آدمي‌ در تفسير ديگران‌ به‌ اصطلاح‌ قياس‌ به‌ نفس‌ كند. يعني‌ ديگران‌ را از دريچه‌ چشم‌ خود ارزيابي‌ كند.
4-تقليدهاي‌ مشهود و نامشهود از شخصيتهاي‌ بزرگ‌ موجب‌ مي‌شود تا انسان‌ به‌ تماشاگري‌ دقيق‌ شخصيتها موفق‌ نشود، بلكه‌ بازيگري‌ كند.
در تحليل‌ شخصيتها بايد اين‌ نكته‌ را نيز در نظر آورد كه‌ وجود ابعاد متنوع‌ فلسفي‌ و علمي‌، عرفاني‌ و ادبي‌ در شخصيتها قابل‌ جمع‌ است‌. عظمت‌ روح‌ آدمي‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ در صورت‌ آمادگي‌ شرايط‌ مغزي‌ و رواني‌، دين‌ ابعاد مختلف‌ براي‌ فرد ضرورت‌ پيدا مي‌كند.
شخصيت‌ آدمي‌ مي‌تواند از هشت‌ بعد اساسي‌ برخوردار شود كه‌ در مورد خيام‌ نيز اين‌ سؤال‌ مطرح‌ است‌ كه‌ آيا وي‌ از همه‌ي‌ ابعاد هشتگانه‌ زير برخوردار است‌ يا نه‌؟
1-بعد علمي‌: بدون‌ شك‌ خيام‌ در رياضيات‌ صاحب‌ نظر بود. برخي‌ او را واضع‌ علم‌ هندسه‌ تحليلي‌ دانسته‌اند.
2- بعد فلسفي‌: بينش‌ فلسفي‌ خيام‌ نيز از اهميت‌ به‌ سزايي‌ برخوردار است‌. هرچند وي‌ مانند فارابي‌ و ابن‌سينا و ابن‌ رشد به‌ طرح‌ منظم‌ مسائل‌ فلسفي‌ نپرداخته‌، اما در حل‌ برخي‌ مسائل‌ فلسفي‌ توفيق‌ بسيار داشته‌ است‌.
3-بعد شهودي‌: بررسي‌ آثار علمي‌ و فلسفي‌ و ادبي‌ خيام‌، اثر چنداني‌ از شهود را در انديشه‌هاي‌ وي‌ نشان‌ نمي‌دهد. هيچ‌ جا نيز اظهار نمي‌دارد كه‌ من‌ فلان‌ موضوع‌ را با شهود دريافته‌ام‌.
4-بعد اخلاقي‌: منابع‌ موجود در مورد خيام‌، نشانگر آن‌ است‌ كه‌ وي‌ از اخلاقي‌ والا برخوردار نبوده‌، چرا كه‌ حوصله‌ بحث‌ و گفتگو را نداشته‌ و برخي‌ او راداراي‌ بخل‌ علمي‌ دانسته‌اند.
5-بعد حكمي‌: برخي‌ فلسفه‌ را عبارت‌ از شناخت‌ كليات‌ و مبادي‌ هستي‌ و نتايج‌ دانشها دانسته‌اند، اما در تعريف‌ حكمت‌ گفته‌اند:
معرفت‌ به‌ عالم‌ هستي‌ با وابستگي‌ آن‌ با هستي‌ آفرين‌ و دريافت‌ فروغ‌ رباني‌ در عالم‌ وجود و حركت‌ در روشنايي‌ اين‌ فروغ‌ به‌ سوي‌ كمال‌ اعلي‌ كه‌ خداوند هستي‌ آفرين‌ آن‌ را هدف‌ اعلاي‌ هستي‌ قرار داده‌ است‌». (13)
با توجه‌ ب‌ اين‌ معاني‌، بعد فلسفي‌ خيام‌ بيش‌ از بعد حكمي‌ وي‌ است‌.
6-بعد ادبي‌: خيام‌ آشنايي‌ قابل‌ توجهي‌ با ادبيات‌ فارسي‌ و عربي‌ داشته‌ است‌. رباعيات‌ وي‌ نيز از نظر ادبي‌ محض‌ بسيار جالب‌ است‌.
7- بعد عرفاني‌: در آثار فلسفي‌ خيام‌، حالت‌ عرفاني‌ مشاهده‌ نمي‌شود، ولي‌ در بعضي‌ از رباعيات‌ منسوب‌ به‌ وي‌ گاه‌ مضامين‌ عرفاني‌ ديده‌ مي‌شود. 8- بعد مذهبي‌: از مطالب‌ مندرج‌ در آثار ادبي‌ او مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ وي‌ بعد مذهبي‌ داشته‌ است‌. وي‌ مطالبي‌ را در الهيات‌ مطرح‌ كرده‌ كه‌ نشانگر اعتقاد وي‌ به‌ آنها مي‌باشد.
استاد جعفري‌ پس‌ از طرح‌ مسائل‌ فوق‌ به‌ بحث‌ پيرامون‌ لقب‌ امام‌ براي‌ خيام‌ مي‌پردازد و چند فرض‌ را براي‌ به‌ كاربردان‌ اين‌ كلمه‌ در مورد وي‌ نقل‌ مي‌كند.
در بحث‌ بعدي‌، ايشان‌ به‌ بيان‌ اين‌ مطلب‌ مي‌پردازد كه‌ آيا خيام‌ تحت‌ تأثير ابوالعلاء معري‌ قرار گرفته‌ بود يا نه‌؟ ايشان‌ با بيان‌ خصوصيات‌ ابوالعلاء و تناقضات‌ صريح‌ در تفكرات‌ وي‌ به‌ نتيجه‌ مي‌رسد كه‌ خيام‌ تنها به‌ جنبه‌هاي‌ ادبي‌ و تفكرات‌ ابوالعلاء در مورد فناي‌ دنيا و بي‌وفايي‌ آن‌ توجه‌ داشته‌ است‌.
ديدگاه‌ فلسفي‌ خيام‌ نيز از مباحث‌ مهم‌ كتاب‌ است‌. از نظر ايشان‌، صرف‌ نظر از رباعياتي‌ كه‌ ترويج‌ پوچ‌گرايي‌ و لذت‌گرايي‌ مي‌كند، وي‌ اصول‌ كلي‌ و مبادي‌ بنيادين‌ جهان‌ هستي‌ را مي‌پذيرد. خيام‌ مطالب‌ كلامي‌ و فلسفي‌ زير را بيان‌ كرده‌ كه‌ استاد به‌ تحليل‌ و بررسي‌ آنها مي‌پردازد:
1-بي‌نيازي‌ خداوند از علت‌.
2- واقعيت‌ داشتن‌ موجودات‌ عالم‌ هستي‌.
3-جريان‌ فيض‌ وجود از خداوند به‌ موجودات‌.
4- تقدم‌ در خلقت‌ به‌ ملاك‌ اشرفيت‌.
5-تضادي‌ كه‌ موجب‌ پيدايش‌ شر مي‌شود مخلوق‌ بالذات‌ الهي‌ نيست‌.
6-تكاليف‌ الهي‌ جهت‌ تحريك‌ انسانها براي‌ نيل‌ به‌ كمالات‌ است‌.
7-ضرورت‌ بعثت‌ انبياء و بيان‌ صفات‌ آنها.
8-اهميت‌ اوامر و نواهي‌ و الهي‌ و منابع‌ آنها.
در فصل‌ «آغاز و انجام‌ كتابهاي‌ علمي‌ و فلسفي‌ عمربن‌ ابراهيم‌ خيامي‌» نيز اين‌ مطلب‌ پي‌گيري‌ مي‌شود كه‌ وي‌ با نيايش‌ و بيان‌ مطالب‌ معنوي‌، كتابهاي‌ خود را آغاز مي‌كند و به‌ پايان‌ مي‌برد. در همين‌ فصل‌ استاد به‌ نقد تحليلهاي‌ صادق‌ هدايت‌ در مورد خيام‌ مي‌پردازد. از نظر ايشان‌ صادق‌ هدايت‌ با تفسير خيام‌ شخصيت‌ خود را تفسير نموده‌ است‌.
مهم‌ترين‌ بحث‌ كتاب‌ تحليل‌ و ارزيابي‌ رباعيات‌ منسوب‌ به‌ خيام‌ است‌. استاد در ابتدا به‌ بررسي‌ اين‌ مطلب‌ مي‌پردازد كه‌ علت‌ جذابيت‌ رباعيات‌ منسوب‌ به‌ خيامي‌ چيست‌؟

در اين‌ كتاب‌، استاد به‌ بحث‌ پيرامون‌ مسائل‌ حكمي‌ در شعر نظامي‌ پرداخته‌ است‌. كتاب‌ با مطلبي‌ در مورد شعر و شاعري‌ آغاز مي‌شود، در ابتدا مؤلف‌ به‌ بيان‌ سه‌ تحليل‌ پيرامون‌ شعر مي‌پردازد، تحليل‌ اوّل‌ قضاوت‌ افراطي‌ اشخاصي‌ امثال‌ «ايليا ابوماضي‌» است‌ كه‌ مي‌گويد راز نبوتها در شعر تجلي‌ پيدا كرده‌ است‌. تحليل‌ دوم‌ قضاوتي‌ تفريطي‌ است‌ كه‌ شعر را تا پست‌ترين‌ پديده‌ خيالات‌ و پندارها تنزل‌ مي‌دهد و آن‌ نشانه‌ي‌ ناتواني‌ مغز بشري‌ از درك‌ واقعيات‌ مي‌داند.
سومين‌ قضاوت‌ كه‌ منطقي‌ و معتدل‌ است‌ شعر را «بيان‌ زيبا و موزون‌ واقعيات‌ با احساسي‌ والا و فهم‌ برين‌ درباره‌ي‌ انسان‌ آن‌ چنان‌ كه‌ هست‌ و آن‌ چنان‌ كه‌ بايد» مي‌داند. به‌ بيان‌ ديگر هدف‌ اعلاي‌ شعر اين‌ است‌ كه‌ با بيان‌ موزون‌ و آهنگين‌ خود به‌ موضع‌گيري‌ صحيح‌ پيرامون‌ واقعيات‌ و بهره‌برداري‌ از آنها در جهت‌ تكامل‌ انسان‌ بپردازد.
ديدگاه‌ قرآن‌ كريم‌ در مورد شعر و شاعري‌ نيز از مباحث‌ آغازين‌ كتاب‌ است‌. در اين‌ مبحث‌ با بيان‌ اشعاري‌ از اميرمؤمنان‌ و حسين‌ بن‌ علي‌ -( علیه السلام‌‌)- در شب‌ عاشورا و اشعاري‌ از امام‌ سجاد و امام‌ رضا -( علیهما السلام‌‌)- و رواياتي‌ كه‌ در زمينه‌ شعر و شاعري‌ وارد شده‌ به‌ ديدگاه‌ اسلام‌ در مورد پديده‌ي‌ شعر و شاعري‌ اشاره‌ مي‌شود. از نظر استاد شعر و شاعري‌ در اسلام‌ و ميان‌ مسلمين‌ به‌ گونه‌اي‌ جدي‌ مطرح‌ بوده‌ و ائمه‌ نيز همواره‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از عالي‌ترين‌ وسايل‌ ابلاغ‌ حقايق‌ بهره‌ مي‌گرفته‌اند.
از نظر استاد هر اندازه‌ كه‌ احساسات‌ و قدرت‌ تجسيم‌ شاعر بيشتر و عمق‌ دانش‌ وي‌ نيز زيادتر باشد كميت‌ و كيفيت‌ ارتباط‌ وي‌ با جهان‌ هستي‌ افزودني‌تر خواهد بود. گستردگي‌ احساسات‌ شاعر نيز مي‌تواند براي‌ شاعر، انسان‌ و جهاني‌ خاص‌ بسازد. از همين‌ جاست‌ كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ شعر را نمي‌توان‌ در انواعي‌ معين‌ از حماسه‌ و مدح‌ و ذم‌ و...محدود ساخت‌. ارزش‌ هر شعري‌ را بايد با ارزيابي‌ احساساتي‌ كه‌ درون‌ شاعر ايجاد مي‌كند سنجيد؛ احساسات‌ خام‌ و تصفيه‌ نشده‌ كه‌ فقط‌ با امور مادي‌ و طبيعي‌ حيات‌ بشر سر و كار دارند، بي‌ارزش‌ هستند و همچون‌ كفهاي‌ ناپايداري‌ مي‌مانند كه‌ براي‌ لحظاتي‌ معين‌ سر مي‌كشند و سپس‌ فرو مي‌نشينند. اگر شاعري‌ در اين‌ سطح‌ شعر بگويد، ارزش‌ تعليمي‌ و نقش‌ سازنده‌ شعر را در رشد و كمال‌ انسانها ناديده‌ گرفته‌ است‌.
شاعري‌ كه‌ در احساسات‌ خام‌ و ابتدايي‌ غوطه‌ ور مي‌شود، ساير نيروها و فعاليتهاي‌ مغزي‌ و رواني‌ خود را مختل‌ مي‌سازد و در نتيجه‌ منطق‌ واقع‌ جويي‌ و حقيقت‌ يابي‌ خود را از دست‌ مي‌دهد. فردي‌ كه‌ شاعري‌ را فقط‌ طبع‌ روان‌ مي‌داند و به‌ معاني‌ عالي‌ كاري‌ ندارد و مي‌گويد:
شاعري‌ طبع‌ روان‌ مي‌خوهد نه‌ معاني‌ و نه‌ بيان‌ مي‌خواهد
عمر خود را بيهوده‌ تلف‌ كرده‌، سرانجام‌ كارش‌ به‌ جايي‌ مي‌رسد كه‌ مي‌گويد:
دلم‌ زين‌ عمربي‌حاصل‌ سرآمد كه‌ ريش‌ عمر هم‌ كم‌كم‌ درآمد
اگر كسي‌ حيات‌ را جدي‌ بگيرد و به‌ اين‌ اصل‌ اساسي‌ انسان‌شناسي‌ اعتقاد داشته‌ باشد كه‌ بدون‌ دروغ‌ نيز مي‌توان‌ زندگي‌ كرد ديگر به‌ خود اجازه‌ نمي‌دهد كه‌ در تعريف‌ شعر بگويد:
«احسن‌ اوست‌ اكذب‌ او». از همين‌ جاست‌ كه‌ نظامي‌ مي‌گويد:
در شعر مپيچ‌ و در فن‌ او چون‌ اكذب‌ اوست‌ احسن‌ او
از نظر استاد رسالت‌ شعر و شاعري‌ در اين‌ نيست‌ كه‌ «با دروغ‌ و بيان‌ ضد واقعيات‌، مغزهاي‌ مردم‌ را از خرافات‌ و نادرستيها انباشته‌ كند» و مردم‌ را از درك‌ حقايق‌ دور سازد. شاعر با شعر خود مي‌تواند واقعيات‌ را به‌ گونه‌اي‌ بيان‌ كند كه‌ هيچ‌ عالمي‌ نمي‌تواند آن‌ را آن‌ گونه‌ بيان‌ كند كه‌ شاعر مي‌تواند به‌ دور از انديشه‌هاي‌ تجريدي‌، مهم‌ترين‌ حقايق‌ فرهنگ‌ بشري‌ را به‌ صورتي‌ اظهار كند كه‌ خواننده‌ از انبساط‌ خاطري‌ برخوردار شود كه‌ هيچ‌ گاه‌ از عهده‌ي‌ استدلالهاي‌ فلسفي‌ و ادراكهاي‌ علمي‌ برنمي‌ آيد.
پس‌ از بيان‌ مطالب‌ فوق‌ كه‌ در واقع‌ مقدمه‌ي‌ كتاب‌ است‌، استاد به‌ بررسي‌ مناجاتهاي‌ نظامي‌ مي‌پردازد. در ابتدا دعا به‌ عنوان‌ يكي‌ از عناصر فعال‌ فرهنگ‌ پويا و هدف‌ دار بشري‌ مطرح‌ مي‌شود. سپس‌ به‌ بيان‌ هماهنگي‌ كار و تلاش‌ با دعا و نيايش‌ در قرآن‌ و منابع‌ اسلامي‌ پرداخته‌ مي‌شود. در بحث‌ از نيايش‌ ارتباط‌ سه‌ گانه‌ انسان‌ با خدا مطرح‌ مي‌شود. ارتباط‌ نوع‌ اول‌ عقلي‌ خالص‌ است‌ و در آن‌ انسان‌ با دلايل‌ عقلي‌ به‌ وجود خدا پي‌ مي‌برد. ارتباط‌ نوع‌ دوم‌ فطري‌ است‌ و اگر انسان‌ آلودگيهاي‌ دروني‌ خود را از ميان‌ ببرد، فطرت‌ توحيديش‌ شكوفا مي‌گردد. سومين‌ نوع‌ ارتباط‌ هم‌ قلبي‌ يا وجداني‌ است‌. اين‌ نوع‌ ارتباط‌ عميق‌تر و گسترده‌تر از دو نوع‌ ارتباط‌ ديگر است‌.
از نظر استاد، دعا به‌ مفهوم‌ دقيق‌ آن‌، عبارت‌ است‌ از ارتباط‌ بي‌نهايت‌ كوچك‌ با بي‌نهايت‌ بزرگ‌. در ارتباط‌ نيايشي‌ با خدا، انسان‌ عابد واقعيات‌ را حذف‌ نمي‌كند، بلكه‌ از آنها حداكثر استفاده‌ را مي‌كند. در اين‌ بحث‌ برخي‌ از ابعاد مسئله‌ي‌ نيايش‌ مطرح‌ و انتقادات‌ وارده‌ بر آن‌ پاسخ‌ گفته‌ مي‌شود.
پس‌ از بيان‌ مباحث‌ كلّي‌ در مورد نيايش‌، مناجاتهاي‌ نظامي‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌گيرد. گيرايي‌ و سلاست‌ و رواني‌ اشعار نظامي‌ درادب‌ فارسي‌ كم‌ نظير است‌. وي‌ با تسلط‌ بسياري‌ كه‌ بر زبان‌ عربي‌ و فارسي‌ داشته‌ به‌ خوبي‌ توانسته‌ از آنها در جهت‌ ارائه‌ي‌ معاني‌ محكم‌ و در عين‌ حال‌ سليس‌ و روان‌ بهره‌برداري‌ كند. اين‌ ويژگي‌ شعر نظامي‌ در مناجاتهاي‌ او به‌ خوبي‌ آشكار است‌. اشعاري‌ را كه‌ نظامي‌ به‌ صورت‌ مناجات‌ در قسمتهاي‌ مختلف‌ ديوان‌ خود آورده‌ از آثار بسيار ارزنده‌ فرهنگ‌ بشري‌ است‌، چرا كه‌ وي‌ توانسته‌ عالي‌ترين‌ حقايق‌ مربوط‌ به‌ رابطه‌ي‌ انسان‌ با خدا و جهان‌ هستي‌ را در قالب‌ مفاهيم‌ شعري‌ بيان‌ كند.
در ابياتي‌ كه‌ نظامي‌ سخن‌ از خدا و جهان‌ و انسان‌ به‌ ميان‌ آورده‌، نكات‌ بسيار مهمي‌ را مطرح‌ ساخته‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از:
1-ذات‌ اقدس‌ ربوبي‌ بي‌نهايت‌ است‌ و كلمات‌ ظرفيت‌ ارائه‌ي‌ آنها را ندارد.
2-انديشه‌ و تعقل‌ توانايي‌ شناخت‌ ذات‌ اقدس‌ الهي‌ را ندارد.
3-اغاز عالي‌ترين‌ ارتباط‌ انسان‌ با خداوند هنگامي‌ است‌ كه‌ انسان‌ گام‌ به‌ حيرت‌ والا مي‌گذارد.
4-دريافت‌ خدا به‌ وسيله‌ خدا. در اين‌ مبحث‌ استاد با استناد به‌ آيات‌ و روايات‌، برهان‌ صديقين‌ را مطرح‌ كرده‌اند و سپس‌ به‌ بررسي‌ اين‌ نكته‌ پرداخته‌اند، كه‌ آيا مطالب‌ نظامي‌ را در اين‌ زمينه‌ حمل‌ بر برهان‌ وجوبي‌ كرد يا برهان‌ صديقين‌.
5-مجهول‌ بودن‌ حقيقت‌ هستي‌ و ناتواني‌ بشر از شناخت‌ آن‌.
6-تشبيه‌ جهان‌ به‌ كتابي‌ كه‌ قابل‌ خواندن‌ است‌ و داراي‌ دو صفحه‌ بسيار وسيع‌ است‌ كه‌ يكي‌ عالم‌ برون‌ است‌ و ديگري‌ عالم‌ درون‌.
7-غيرقابل‌ درك‌ بودن‌ اسرار نهايي‌ جهان‌ با معلومات‌ و معارف‌ محدود.
8-نظام‌ احسن‌ جهان‌ هستي‌.
9- اختيار در جهان‌ هستي‌.
10-نيازمندي‌ من‌ انساني‌ به‌ عنايات‌ الهي‌.
11-نقصهاي‌ بشري‌ و لزوم‌ ارتباط‌ انسان‌ با خدا.
12-ياد خدا و حيات‌ واقعي‌ انسانها.
با تجزيه‌ و تحليلهاي‌ عميق‌ فلسفي‌ پيرامون‌ اشعار نظامي‌، گاه‌ استاد به‌ مقايسه‌ ميان‌ وي‌ و ديگران‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ از جمله‌ بايد از مولوي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورد. به‌ نظر استاد، مولوي‌ با نظامي‌ قابل‌ مقايسه‌ نيست‌، چرا كه‌ عمق‌ دريافتهاي‌ مولوي‌ پيرامون‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ انسان‌ به‌ اندازه‌اي‌ است‌ كه‌ با انديشه‌هاي‌ نظامي‌ قابل‌ قياس‌ نمي‌باشد. البته‌ نظامي‌ از نظر هنر شاعري‌ نيرومندتر از مولوي‌ است‌ و نقطه‌ نظرات‌ خود را در مورد مسائل‌ فلسفي‌ و ديني‌ روشن‌تر بيان‌ كرده‌ است‌.
با همه‌ي‌ ابعاد مهمي‌ كه‌ نظامي‌ داراست‌ از نظر استاد در ارزيابي‌ شخصيت‌ وي‌ نبايد افراط‌ كرد. هر چند شخصيتي‌ مانند نظامي‌ از نبوغ‌ و عظمت‌ فوق‌ العاده‌ برخوردار است‌، امّا نمي‌توان‌ از انتقادات‌ وارده‌ بر او چشم‌ پوشي‌ كرد. يكي‌ از انتقادات‌ وارد بر نظامي‌ اين‌ است‌ كه‌ در برخي‌ اشعار خود اين‌ نكته‌ را بيان‌ مي‌كند كه‌ چشمان‌ ظاهري‌ مي‌تواند خدا را ببيند، اما دل‌ و جان‌ نمي‌توانند خدا را مشاهده‌ كنند:
اين‌ اشكال‌ بر نظامي‌ وارد است‌ كه‌ چرا بايد دل‌ و جان‌ با قدرت‌ تجردي‌ كه‌ دارند ناتوان‌ از شهود خداوند باشند. همچنين‌ بعضي‌ ابيات‌ او نشان‌ از جبر در اعمال‌ انسان‌ دارد:
اگر اشعار فوق‌ را تأويل‌ نكنيم‌ ديگر نمي‌توان‌ به‌ ارزشهاي‌ اخلاقي‌ كه‌ نظامي‌ در حدّ بالا به‌ آنها معتقد باور داشت‌. برخي‌ ابيات‌ نظامي‌ نيز مفيد اين‌ معناست‌ كه‌ همه‌ي‌ صفات‌ خداوند ذاتي‌ است‌، درحالي‌ كه‌ برخي‌ صفات‌ ذاتي‌ و برخي‌ فعلي‌ هستند در يكي‌ از ابيات‌ نظامي‌ اشاره‌ دارد كه‌ در مقابل‌ براهيني‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ وجود خدا ذكر كرده‌ خداوند به‌ وي‌ پاداش‌ بدهد كه‌ اين‌ مطلب‌ از نظر تعال‌ عرفاني‌ قابل‌ نقد است‌:

استاد در اواخر زندگی، دچار بیماری سرطان ریه شد. پزشكان این بیماری را در ایشان در مرداد ماه 1377 تشخیص دادند. فرزند علامه ـ دكتر غلامرضا جعفری ـ كه در نروژ مشغول تحصیل در دوره فوق دكترا، ‌به ایران آمد تا ایشان را برای ادامه معالجه به آن جا ببرد. استاد هنگام خداحافظی با خانواده گفت: «این سفر بدون بازگشت است. پس از مرگ من، درباره من اغراق نكنید.» و به فرزندش گفت: «جلال الدین! حال كه به عمر خود نگاه می‌كنم می‌بینم كه چقدر سریع گذشت.»
در نروژ ماجرای جالبی روی داد: شبی یكی از دوستان دكتر غلامرضا جعفری او و استاد را برای شام به منزل خود دعوت كرد. استاد و فرزندش در موقع مقرر به آن جا رفتند. هنگام شام، استاد ناراحت شد و گفت: «بوی تعفّن می‌آید!» هرچه به او گفته شد كه تعفنّی در كار نیست، ‌نپذیرفت؛ سرانجام دكتر غلامرضا جعفری برخاست و همراه پدر؛ شام نخورده از آن جا خارج شدند. صبح روز بعد دكتر جعفری با آن دوست تماس گرفت تا عذر خواهی كند، امّا با كمال تعجب دوستش گفت: برای شام شب گذشته نتوانستم مرغ ذبح اسلامی تهیه كنم، به ناچار از مرغ‌های معمولی استفاده كردم. از این كه داشتم مرغ نجس به استاد می‌دادم؛ بسیار ناراحت بودم؛ و خیلی خوشحال شدم كه ایشان شام نخوردند!
سه ساعت قبل از کوچ ابدی، استاد جعفری به فرزندش اشاره اي مي كند. اين اشاره ، به معناي درخواستي از فرزند بود. اما به علت از دست رفتنِ قدرت تكلم وی كه بعد از سكته مغزي حین بیماری سرطان بر او عارض شده بود، فرزند متوجه درخواست پدر نمي شد ... سرانجام پس از حدود يك ساعت، وي منظور پدر را درك می كند. داخل كيف شخصیِ محمد تقی جعفری، پلاكي قرار داشت كه اسماء خداوند و نام ائمه علیهم السلام حك شده و همراه آن پلاك، پارچه سبز متبرّک به ضريح امام حسين(علیه السلام) بود.
او به سرعت عازم محلي می شود كه لوازم شخصیِ استاد در آنجا قرار داشت. زمان رفت و برگشت، يك ساعت به طول می انجامد و ... هنگام ورود به اتاق استاد در بيمارستان، پرستار خبر فوت ايشان را می دهد.
وي بي تاب و متأثر از اين كه به موقع نتوانسته است درخواست پدر را اجابت كند، وارد اتاق مي شود. جسد استاد جعفری بر روي تخت، و پارچه سفيدي آن را پوشانده بود... او با چشماني اشكبار، پارچه سبز را به صورت پدر گذاشته، ناگهان محمدتقی جعفری چشمان خود را براي لحظاتي اندك باز نموده و پس از لبخندي پر معنا، چشمانش را برای همیشه مي بندد.
سرانجام محمدتقي جعفري پس از عمري تلاش و تكاپو، در تاریخ 25 آبان سال 1377 خورشيدي به رحمت ايزدي پيوست و در شهر مقدس مشهد در حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) در دارالزهد مبارکه به خاك سپرده شد.
استاد جعفری در بیمارستان «لیستر» شهر لندن نیز بستری شد؛ امّا سرانجام در 25 آبان 1377 ش به ملكوت اعلی پیوست.

پی نوشت:

1-تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌، ج‌ 14، صص‌ 5-624.
2-حدود دويست‌ اصل‌ انسان‌شناسي‌ در مقدمه‌ي‌ ج‌ 13، تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌ مطرح‌ شده‌ است‌. (صص‌ 58-19)
3-همان‌، ج‌ 2، ص‌ 31.
4- همان‌، ص‌ 10.
5-تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌، ج‌ 12، صص‌ 7-16.
6- تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌، ج‌ 1، ص‌ 773.
7-همان‌، ج‌ 2، صص‌ 53-50.
8-تفسير و نقد و تحليل‌ مثنوي‌، ج‌ 2، صص‌ 7-816.
9-همان‌، ج‌ 5، ص‌ 441.
10-مولوي‌ و جهان‌ بينيها، ص‌ 19.
11-همان‌، ص‌ 110.
12-همان‌، ص‌ 97
13-تحليل‌ شخصيت‌ خيام‌، ص‌ 30.
14-همان‌، ص‌ 219.
15-همان‌، ص‌ 254.

منبع:www.2.irib.ir ، www.parsine.com

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله