Punishment
مجازات
مجازات کردن به معنای تحمیل جریمه در واکنش به نقض قاعده و برای محکوم ساختن آن است. بنابراین، فرایند مجازات تحمیل تعمدی نوعی برخورد ساخت و داغ ننگزدن به عاملی است که مسئول نقض یک هنجار دانسته میشود.
نویسنده: دیوید گارلند
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Punishment
مجازات کردن به معنای تحمیل جریمه در واکنش به نقض قاعده و برای محکوم ساختن آن است. بنابراین، فرایند مجازات تحمیل تعمدی نوعی برخورد ساخت و داغ ننگزدن به عاملی است که مسئول نقض یک هنجار دانسته میشود. جریمههایی که فاقد عنصر سرزنش و محکومیت باشند- مثل جریمههای کتابخانه- به بیان دقیق، مجازات به حساب نمیآیند. همچنین روشهایی همچون «منع بازدارنده» که بر مبنای کردارهای احتمالی آینده و نه تخلفهای گذشته تحمیل میشوند، مجازات محسوب نمیشوند. وضع روشهای جبرانی مراقبت و معالجه که به دلیل کجروی تحمیل میشوند- برای نمونه از طرف دادگاه اطفال- دچار ابهام است. این روشها ممکن است به صورت مجازاتهای کیفری و ننگآور تجربه شوند که میتواند به علت زمینه یا روش استفاده از آنها باشد، حتی اگر هدف آنها ارائه کمک یا درمان به فرد مورد نظر باشد.مجازات در زمینههای اجتماعی گوناگونی رخ میدهد، و به هر شکل که باشد احتمالاً از خصوصیات ذاتی همهی اجتماعات بشری است. خانوادهها، مدارس، محیطهای کار، شبکههای دوستان و حتی دولت- ملتها همگی هر از چندگاه اعضای کجرو خود را تنبیه میکنند، و از مجازاتهایی استفاده میکنند که از سرزنش ملایم تا یورش نظامی تمام عیار را دربرمیگیرد. با این حال، شکل اصلی مجازات در جامعهی مدرن، مجازات قضایی است یعنی فرایندی قانونی که متخلفان قانون کیفری مطابق با قواعد حقوقی مشخص محکوم و مشمول مجازاتی میشوند که مقامات دولت آن را به اجرا میگذارند. بنابراین، مجازات قضایی است که کانون توجه اکثر تفکرات مدرن دربارهی مجازات بوده، در حالی که آثار و عواقب رفتاری مجازات در سایر زمینهها موضوع بسیاری از پژوهشهای روان شناختی بوده است.
فلسفهی مجازات
چون مجازات قضایی مستلزم این است که مقامات دولتی تعمداً گزندهایی بر شهروندان وارد کنند، این مجازات نوعی عمل اجتماعی است که میتواند در معرض انتقاد قرار گیرد و بنابراین نیازمند مشروعیت است. آثار و نوشتههای فلسفی انبوهی دربارهی این مسئله به وجود آمده است که در آنها استدلالهایی در توجیه نهاد مجازات مطرح کردهاند و اوضاع و شرایطی را برشمردهاند که در آنها قدرت کیفری میتواند اِعمال شود، و اهداف و مقاصد شایسته و بایستهای را توصیف کردهاند که مجازات باید در پی نیل به آنها باشد. مناقشهی اصلی در این مسئله معمولاً بین رهیافت فایدهباور و رهیافت اصولگرا است. بنا به استدلال فایده باوران، مجازات خود شر است و فقط هنگامی موجه میشود که نتایج مفیدی داشته باشد- مثل حمایت اجتماعی یا پیشگیری از جرم آینده. بازداشتن، حبس کردن، بازپروری و توبیخ کردن در این دیدگاه اهداف قابل قبول هستند و باید به میزانی که مؤثربودن آنها محرز شده، مورد استفاده قرار گیرند. رهیافت رقیب، علیه این دیدگاه، مدعی است که مجازات به مثابه واکنش شایستهای در برابر بعضی شرارتها کاملاً موجه است، چون عدالت، یا قانون طبیعی یا قرارداد اجتماعی حکم میکند که جرم مکافات ببیند و تلافی مقتضی به عمل آید. بنابراین هدف از مجازات باید تضمین تلافی عادلانه باشد و این روشهای تلافی فرمان اخلاقی محسوب میشود، صرفنظر از این که به لحاظ ابزاری مفید باشد یا نباشد.در عمل، روشها و نهادهای کیفری معمولاً مدعی تعقیب شماری از این اهداف به صورت توأمان هستند، هر چند که پژوهش تجربی نشان میدهد که فقط اهداف سلبیتر (تلافی، توبیخ، حبس) را میتوان با موفقیت دنبال کرد. تلاش برای نیل به اهداف اصلاحی از طریق مجازاتهای کیفری جز در موارد بسیار معدود با موفقیت همراه نبوده است. به همین سیاق، با این که وجود دستگاه کیفریی که مقوم هنجارهای اجتماعی باشد تأثیر بازدارندهی مهمی دارد (در مقایسه با عدم تحمیل هنجارها)، تاثیر بازدارندهی مجازاتهای خاص یا سطوح خاصی از مجازات، ظاهراً بسیار محدود است. بهترین هدف برای روشهای بازدارنده، مجرمان عاقل و حسابگریاند که معتقدند احتمال دستگیری و مجازات آنها وجود دارد و این مخاطره برای آنها قابل قبول نیست.
عمل مجازات
در اکثر سالهای قرن بیستم، دستگاههای کیفری کم و بیش از ایدئولوژی «بازپروری» حمایت کردهاند که اصرار میورزد با متخلفان باید به شیوهای مثبت و اصلاحی، و با اتخاذ روشهای معالجه و تربیت که مناسب نیازهای فردی آنهاست و بدون توجه به دغدغههای کیفری یا تلافیجویانه برخورد کرد. در قرن بیستم شاهد پیدایش روشهای اصلاح شدهی ارزیابی و طبقهبندی متخلفان، و گسترش انواع و اقسام نهادهای تخصصی، و قوانینی که اجازهی صدور احکام نامعین و مشروط را میدهند، و اشتغال متخصصان در رأس مقامهای کلیدی دستگاه کیفری بودهایم. رهیافت «رفاه قضایی» هرگز به طورکامل جای دغدغههای قدیمیتر دربارهی مجازات و تلافیهای عادلانه را، حتی در حوزهی دادگاههای اطفال که بهترین قرارگاه فلسفههای معتقد به درمان و بازپروری است، نگرفته است. از دههی 1960 شاهد دور شدن از رهیافت بازپروری و احیای توجه صریح به دغدغههای تلافیجویانه و بازدارنده در میان سیاستگذاران، سیاستمداران و جرمشناسان هستیم.در نظامهای معاصر تنبیه و مجازات از طیف متنوعی از مجازاتها استفاده میکنند که سلسله مراتبی یا سلسله درجاتی از روشهای مجازات فراهم میسازد و امکان تعیین شدت مجازات را همراه با مجموعه گزینههای همرده یا افقی به دست میدهد و هر یک میتواند مناسب انواع مختلف متخلفان باشد. این روشها شامل جریمه، محکومیت به خدمات اجتماعی، انواع و اقسام سرپرستی و نظارت (که میتواند با مشاوره، و حمایت همراه باشد یا با نظارت و کنترل)، دستورهای روان پزشکی، انواع محکومیت به زندان، و در بعضی حوزههای قضایی، محکومیت به اعدام میشود. تنوع شایانی در الگوهای مجازات کردن و سطوح مجازاتها در کشورهایی وجود دارد که از جهات دیگر (از جمله نرخ جرم) شباهت زیادی به هم دارند. برای مثال، نرخ حبس در زندان تنوع بسیار شگرفی، هم در میان کشورها و هم بین دورههای زمانی یک حوزهی قضایی دارد. به همین ترتیب، در کشورهای گوناگون بین سطوح مجازاتهایی که آنها را برای تخلفهای معینی مناسب میدانند تفاوت فاحشی هست.
جامعهشناسی مجازات
در پژوهشهای تاریخی و جامعه شناختی سعی در تبیین تفاوت الگوهای کیفری داشتهاند، معمولاً از طریق کشف کارکردهای اجتماعی و عوامل تعیین کنندهی مجازات و نحوهی ارتباط یافتن نهادهای کیفری با پیکربندیهای بزرگتر اجتماعی. امیل دورکم معتقد بود که مجازات بازنمودی از واکنش جمعی به اعمالی است که ارزشها و عواطف مشترک جامعه را خدشهدار میکنند. این واکنش با شور و حرارت زیادی به عمل میآید که نشان دهندهی احساسات جمعی است و در آنِ واحد نیروی آداب و رسوم اجتماعی را تثبیت میکند. مناسک و تشریفات مجازات ابزاری برای برپا داشتن نظم اخلاقی است که از طریق آن همبستگی اجتماعی تقویت میشود و دوباره میان کردار پذیرفتنی و ناپذیرفتنی مرز کشیده میشود (البته همان طور که جرج هربرت مید خاطرنشان ساخته است، این نوع همبستگی بر خصومت استوار است و میتواند مشوق ناشکیبایی و عدم تسامح باشد). در دیدگاه دورکمی، مجازات عناصر مهمی در مدار اخلاقی جامعه است و شکل و شدت مجازاتهای کیفری بر اساس منش و ماهیت زندگی اخلاقی جامعه تعیین میشود. جوامع پیشرفته که تقسیم کار گسترده، ضوابط اخلاقی متنوع و پایبندی به ارزشهای فردگرایی لیبرالی دارند، به احتمال بیشتر نظامهای مجازاتی آسانگیرتر تشکیل میدهند که بر اساس خلع آزادی و اختیار فردی سازمان مییابد.در مقابل، در تفسیرهای مارکسیستی مجازات به منزلهی ابزار کنترل دولت است و عملکرد ایدئولوژیک و سرکوبگر برای حفظ سلطهی طبقهی حاکم دارد و عمدتاً براساس شیوهی تولید شکل میگیرد. اهمیت جریمه در مجازاتهای مدرن؛ تأکید بر کار در زندان؛ اصل «کاهش مطلوبیت» که بر مبنای آن شرایط زندان باید زیر سطح زندگی پایینترین طبقات جامعه باشد؛ و حتی این ایده که تخلفها باید با مجازاتی هم ارز خود «مبادله» شوند، و این مبادله بر حسب واحدهای انتزاعی زمان اندازهگیری میشود؛ همهی این ویژگیها را سندی دال بر این حقیقت میدانند که مجازات همانقدر که تحت تأثیر الزامات کنترل جرم است تحت تأثیر ساختارهای جامعهی بازاری نیز هست.
در جدیدترین تفسیر از مجازات- که میشل فوکو آن را پرورانده است- بر جنبههای «انضباطی» و «بهنجارسازی» روشهای کیفری مدرن تأکید میشود و روی روشهایی انگشت گذاشته میشود که با آنها تجهیزات و نظام کیفری انباشته از دانش و معرفت فزاینده، شکلهای عمیقتر و ایجابیتری از کنترل را بر جسم و جان کسانی که گرفتار این نظام میشوند وارد میسازد. در این جا مجازات شکلی از قدرت و حاکمیت دانسته میشود که به وسیلهی اصول مفصل و پرشاخ و برگ نظارت و پاییدن، بازرسی و منفردسازی عمل میکند، و توجه آن چندان به تنبیه و «مجازات» متخلفان نیست بلکه در پی قالبریزی رفتار آنها و مدیریت مخاطرههایی است که آنها به صورت دستهجمعی نمایندهی آن هستند. نظام «همه بین» زندان مدرن- که فرد فرد ساکنان خود را زیر نظارت دائمی و بیوقفه میگیرد تا کوچکترین انحراف از هنجارهای نهادی را شناسایی و تصحیح کند نمونهای از مدل روابط «قدرت- معرفت» فرض میشود که در جامعهی معاصر رواج دارد.
تقریباً همگان اذعان دارند که مجازات به مثابه فن و شیوهی کنترل، با محدودیتهای جلدی روبهروست. روان شناسان خاطرنشان میکنند که تقویتهای مثبت یا ایجابی غالباً روشهای مؤثرتری برای شکل دادن به کردارهاست، و تاثیر مجازات غالباً کوتاه است، و مجازات شوندگان معمولاً در برابر آن دست به مقاومت میزنند. به همین سیاق، جرم شناسان نیز این نکته را مطرح میکنند که ظرفیت و توانایی نظام کیفری برای دگرگون ساختن افراد یا کاهش دادن نرخهای جرم بسیار محدود است. منتقدان و مخالفان مجازات معتقدند که عدالت کیفری باید اتکای کمتری به واکنشهای تلافیجویانه داشته باشد و بر مبنای روشهای بدیل رفع تضادهای اجتماعی و کمک به افراد گرفتار عمل کند. روشهایی مثل مداخله و وساطت، بازپروری و پیشگیری از جرم. این مطلب که چنین انتقادهایی تأثیر بسیار ناچیزی بر نظامهای کیفری مدرن داشته، یکی از دلایل این امر است که چرا در زمان حاضر تا این حد به پویشهای اجتماعی زیربنای نهاد مجازات توجه میشود.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}