نویسنده: تام باتامور
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Socialist Calculation

این اصطلاح برای اشاره به مناقشه‌های دهه‌های 1920 و 1930 درباره‌ی این مسئله به کار می‌رود که آیا در اقتصادهایی که با مالکیت عمومی گسترده و برنامه‌ریزی مرکزی اداره می‎شوند، مانند آنچه در اتحاد جماهیر شوروی بنا شده بود، محاسبه‎ی اقتصادی عقلانی امکان‌پذیر است یا نه. این بحث را لودویگ فون میزس (Von Mises, 1920) آغاز کرد که معتقد بود در اقتصادهای پیشرفته و پیچیده، چنین محاسبه‎ای مستلزم وجود بازار آزاد است تا ارزش مبادله‎ی همه‎ی اجناس را تثبیت کند. بنا به ادعای او، مرجع تصمیم‌گیری در یک دولت سوسیالیستی می‎تواند تعیین کند به کدام اقلام مصرفی نیاز مبرم‌تری وجود دارد، اما نمی‎تواند ارزش درست و دقیق ابزارهای تولید را تعیین کند و به همین دلیل تصمیم گیری درباره‎ی سرمایه گذاری در بهترین حالت با تکیه بر «تخمین‎های مبهم» صورت می‎گیرد؛ و سپس به اختصار نتیجه می‎گیرد که «وقتی بازار آزاد وجود نداشته باشد، سازوکاری برای قیمت‌گذاری وجود ندارد؛ بدون سازوکار قیمت گذاری، محاسبه‌ی اقتصادی غیرممکن است.» این بحث را سپس فریدریش آگوست هایک (1935 Hayek,) دنبال کرد. مقاله‌ی هایک در کتابی منتشر شد که مقاله‎ی فون میزس نیز، با مقالاتی دیگر، در آن آمده بود.
مهم‎ترین پاسخ به این انتقادها از جانب اسکار لانگه ارائه شد، که البته آبا لرنر و فرد تیلور نیز در آن سهم داشتند (1938 ,Lange and Taylor). در این زمان لانگه از نوعی سوسیالیسم مبتنی بر بازار دفاع می‎کرد که در آن بازاری اصیل و واقعی برای اجناسی مصرفی و خدمات کاری وجود داشته باشد، اما بازاری برای کالاهای سرمایه‎ای و منابع مولد، به استثنای کار، وجود نداشته باشد، و قیمت آن‎ها به سادگی شاخص بدیل‎های موجود باشد که برای مقاصد حسابرسی تثبیت می‎شد. این بحث و جدل در پایان دهه‎ی 1930 فروکش کرد و هر دو طرف می‎توانستند مدعی پیروزی در آن باشند. هایک پذیرفت که محاسبه‎ی اقتصادی عقلانی در اقتصادهای برنامه‌ریزی شده‎ی سوسیالیستی علی الاصول غیرممکن نیست و با استفاده از «قیمت‌های حسابرسی» مقدور می‎شود، اما اعتقاد داشت که چنین محاسبه‌ای عملاً غیرممکن است چون مستلزم حجم بسیار عظیم داده‎هایی است دائماً در حال تغییر؛ و لانگه در پاسخ نوعی روش «آزمون و خطا» برای تثبیت این قیمت‎ها معرفی کرد. اما هایک (1940 ,Hayek) کمی بعد این استدلال را مطرح کرد که در آنچه لانگه «راه‌حل رقابتی» برای سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی می‎نامد در واقع «داعیه‎های اصلی مزیت برنامه‌ریزی» کنار گذاشته شده، تا آنجا که جامعه‌ی برنامه ریزی شده اکنون برای هدایت صنایع خود به میزان زیادی متکی به رقابت شده است.
این بحث، یا دست کم فقط یک طرف آن، در دهه‎ی 1980 با قوت زیادی از سر گرفته شد، خصوصاً در بریتانیا و ایالات متحده‎ی امریکا، و این بار عنصر مهمی در آموزه‌های اجتماعی و سیاسی راست نو بود که شایستگی‎های تجارت خصوصی و بازارهای آزاد را ستایش می‌کرد. اصل این بحث براساس مفهوم «سبقت‌جویی اقتصادی» از نو مورد تفسیر قرار گرفت (Lavoie, 1985) که در آن به هوشیاربودن نسبت به فرصت‌های جدید، آینده‌نگری و انتشار دانش اهمیت می‎دادند و کارکرد سبقت‌جویی و رقابت را در این می‎دانستند که اطلاعات نامتمرکز را پخش کند و سپس از طریق قیمت‌های بازار برای هماهنگ سازی اقتصاد از آن استفاده کند.
سقوط حکومت‌های کمونیستی اروپای شرقی در پایان سال 1989، و معضلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی سابق (که البته به شدت تحت تأثیر عوامل گوناگون غیراقتصادی نیز بود) و از طرف دیگر دشواری‌های اقتصادی بریتانیا و امریکا، اهمیت تازه‌ای به مسائل مطرح شده در این بحث و جدل داده است، خصوصاً با توجه به نقش برنامه‌ریزی اقتصادی ملی، بازار و رقابت در پیشبرد توسعه‌ی اقتصادی و توزیع مزایا و هزینه‎های آن.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول