Conservatism
محافظه کاری
محافظه کاری دیدگاهی سیاسی است با چنان عمومیت و جهانشمولیای که ایدئولوژیهای بزرگ مدرن مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم فاقد آن عمومیت هستند. بیزاری غریزی از تغییر و دلبستگی به وضعیت فعلی امور، عواطفی است که
نویسنده: ایان کراوثر
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Conservatism
محافظه کاری دیدگاهی سیاسی است با چنان عمومیت و جهانشمولیای که ایدئولوژیهای بزرگ مدرن مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم فاقد آن عمومیت هستند. بیزاری غریزی از تغییر و دلبستگی به وضعیت فعلی امور، عواطفی است که کمتر بنی بشری کاملاً از قید آنها آزاد است و عواطف و احساسات همان چیزی است که در اکثر دورههای تاریخ بشر محافظه کاری با آن همسان بوده است. در جوامع پیشرفته، درست به اندازهی جوامع ابتدایی، هیچ تمایل و گرایشی بیش از محافظه کاری عمومیت و رواج نداشته است. آداب و رسوم، مناسک و شیوههای ثابت و بی تغییر رفتار ادمیان را نسل اندر نسل هدایت کرده است. محافظه کاری فقط آن هنگام از رخوت غریزی خویش بیرون میآید که فوران تغییرات پر تب و تاب و سریع آن را بیدار کند. حتی در این هنگام نیز برای محافظه کاری دشوار است که غرایزی را به سخن درآورد که مدتهای مدید بدیهی پنداشته میشده است و بنابراین هیچ دلیلی برای تعریف یا دفاع از آنها وجود ندارد. به ازای هر ادموند برک، که انقلاب فرانسه او را «به تأمل واداشته بود»، هزاران نجیب زاده و روستایی الکن وجود داشت که میدانستند چه میخواهند ولی نمیدانستند چرا.بنابراین «هشداری» که محافظه کاران به هنگام بروز تغییرات اجتماعی احساس میکنند غالباً تابع تفکر و تأمل است و نه عامل و مایهی تفکر. در هر حال باید سکونتگاه تفکر محافظه کارانه را در عواطف محافظه کارانه جست و جو کرد. انس و الفت با هر چیز ملموس و واقعی و بلافصل که ویژگی تفکر محافظه کارانه است، در عواطف محافظه کارانه ریشه دارد. این تفکر را میتوان خصوصاً تا پیوندها و کرد و کارهای اروپای قدیم دنبال کرد که فیلسوفان روشنگری قرن هجدهم آن همه نکوهش و تحقیرش میکردند. سنتگرایان محافظه کار، در برابر این تاخت و تاز به سمت سازماندهی دوبارهی جامعه بر مبنای طرحهای «عقلانی» و تمجید از گسستن افراد از غل و زنجیر دلبستگیهایی که آنها را اسیر کرده بود، خطوط دفاعی خاص خود را تشکیل دادند. آنها کم کم تجربههایی را که دربارهی نهادها و رسوم داشتند به مرتبه تفکر و تامل رساندند و آنها را از اهداف زندگی انسان جدایی ناپذیر دانستند. چنین دیدگاهی با تأکیدهای لیبرالی نوظهور بر اهداف و منافع کاملاً فردی تضاد فاحشی داشت که در آنها نهادها و شکلهای زندگی فقط ابزارهایی برای این اهداف تلقی میشد. از نظر فردگراهای لیبرال، نهادهای دیرپا و قدیمی در حکم عصاهایی بود که اشخاص «بالغ و نیرومند» میتوانستند به راحتی بدون آنها سر کنند. ولی محافظه کاران روی هم رفته تا این حد خوشبین نیستند: طبق تفکر محافظه کارانه، مردم رها شده به حال خود و تدبیر خویش، رها شده با شرارتهای خویشاند. تصویری که محافظه کاران از جامعه ترسیم میکنند گله یا توده بر هم انباشتهای از افراد مجزا از هم نیست، بلکه اجتماع به هم پیوستهای است که در آن افراد منفصل و منزوی- یا به به قول شکسپیر «مردان ناهمساز»- استثناء هستند و نه قاعده.
چیزی که در آغاز فقط مخالفتی غریزی با اندیشههای ناظر به نوسازی بود، هنگامی «ضد روشنگری» تمام عیار شد که محافظه کاران دریافتند تندروهای بورژوا خواهان عقلانی و فردی شدن کل جامعهاند. به همان میزان که این تندروها در دستیابی به اهداف خود موفق میشدند، بعضی از مخالفتهای محافظه کارانه با طرز تفکرهای انتزاعی جنبهی غیرسیاسی مییافت، چون تماس با دنیای واقعی را از دست میدادند و به آن دسته از تجربههای درونی پناه میبردند که آنها را تحت عنوان رمانتیسیسم میشناسیم. اما عنصر پایدارتر و بادوامتر در اردوگاه محافظه کاران در کسوت تاریخینگری ظاهر شد. مکتب تاریخی در برابر نابودی دنیای ایستای سنتی واکنش نشان داد و دلبستگی محافظه کارانه به امور انضمامی و ملموس را به صورت دلبستگی به امور زنده (ارگانیک)، یعنی هر چیز زنده و همیشه در حال تحول، باز تفسیر کرد. جایگاهی که قبلاً اجتماع محلی و ملک اربابی در تفکر محافظه کار اشغال میکرد اکنون جای خود را به اجتماع ارگانیک «مردم» (Volk) داده بود.
ولی تغییر ممکن است چنان دلهره و سرگیجهای ایجاد کند که واکنش تاریخگرایانه در برابر آن به جای سازگاری به تسلیم منتهی شود. در این صورت، تاریخ و تجربه خیانت پیشههایی میشوند که بنا بوده در برابر تغییر رادیکال ایستادگی کنند ولى چنین نکردهاند، فقط به این دلیل که آنها هم ایادی تغییرند. به همین دلیل است که در قرن بیستم بسیاری از محافظه کاران حس کردهاند که به طرز فکر متمایزکنندهتری نیاز دارند: طرز فکری که بیشتر به حقایق تشکیل دهندهی سنتهای سالم متوسل میشود تا به خود سنت. یکی از مشخصات سنت یهودی- مسیحی این بود که همهی اعضای جامعه پیروی و اطاعت از آن را وظیفهی خود میدانستند. ولی انسان مدرن غربی دیگر به هیچ نظام اخلاقی عینی ایمان ندارد. «خصوصی شدن» ارزشهای اخلاقی، که از دیدگاه لیبرالها امری ناگزیر و مطلوب است، از نظر محافظه کاران همان پوچگرایی از سر بیدردی در جامعهی معاصر است. اگر ارزشها چنانکه قائلان به نسبیگرایی میگویند هیچ پایهای مستحکمتر از انتخاب خودخواستهی ما ندارد، دیگر دلیلی ندارد به آنها معتقد باشیم. نقد محافظه کارانهی فردگرایی لیبرالی در این جا ابعاد فرهنگی و متافیزیکی- و نه فقط اجتماعی و سیاسی- پیدا میکند. جامعه و تکالیف و تعهدات ناشی از آن بر پایهی اراده و امیال بوالهوسانهی افراد استوار نیست، بلکه در نهایت بر شالودهی سرشت و طبیعت آدمیان قرار دارد. به عبارت دیگر، ما مقدم بر روابطی که در پی منافع خویش با یکدیگر برقرار میکنیم، وظایف و حقوق معینی داریم که بر سر آنها نمیتوانیم معامله یا مذاکره و چون و چرا کنیم، زیرا در لوح سرشتمان حک شدهاند.
حدود یا کرانههایی که با دو فکر توأمان سرشت بشر و قانون طبیعی برای تغییر یا «پیشرفت» ترسیم میشود، بسیار در خور توجه است. لیبرالها و رادیکالها، به درجات متفاوت، نرمش و انعطاف نامحدودی برای سرشت بشر در نظر میگیرند. محافظه کاران معتقد به قانون طبیعی به عکس این مطلب اعتقاد دارند و مدعیاند که سرشت بشر ویژگیهای تغییرناپذیری دارد که دال بر ضرورت وجود هنجارهای تغییرناپذیر است. بعضیها این دیدگاه را یکی از تناقضها و سستیهای نظریهی محافظه کارانه میدانند: عقیده به قانون طبیعی جهانشمول و عام- که طبق تعریف برای همهی آدمیان در همهی مکانها و زمانها مصداق دارد چگونه با دلبستگی به رسوم و سنتهای محلی و خاص جور درمیآید؟ البته، همهی محافظه کاران طرفدار هر دو دیدگاه مذکور نیستند؛ ولی آن دسته که از این دو دیدگاه حمایت میکنند معمولاً ناچار میشوند بپذیرند که هر فرهنگ سنتی یا موجود ممکن است فاقد برخی اصول عام اخلاقی باشد و در این صورت باید از دیدگاه این اصول مورد انتقاد و قضاوت قرار بگیرد.
ولی این نیز حقیقت دارد که از زمانی که روشنگری با استفاده از برداشت و تصور خویش از ماهیت آدمی درصدد اثبات عقلانی نبودن همهی جوامع موجود برآمد، بسیاری از محافظه کاران همین برداشت و تصور را به دلیل انتزاعی بودنش رد کردند. ولی نکتهی مهم این است که شکاف عظیم میان تصور محافظه کارانه از سرشت آدمی- یعنی فقط شدنِ آنچه ذاتاً هست، و به کمال رسیدن در جامعه- و تصور لیبرالی و مدرن از ماهیت بشر به عنوان موجودی ذاتاً غیراجتماعی را به خوبی تشخیص دهیم. محافظه کاران بریتانیایی و امریکایی گاهی به پذیرش این دیدگاه لیبرالی نزدیک شدهاند و آن را مشتاقانه با سرمایه داری قرین دانستهاند. ولی در عمل آنها رگههایی از این عقیدهی قدیمی محافظه کارانه را حفظ میکنند که آزادی، و از جمله آزادی اقتصادی، در صورت فقدان چارچوب اخلاقی و اجتماعی نیرومند، هم غیرعملی و هم غیر قابل تحمل میشود. در هر حال این پرسش قابل طرح است که در جامعهای که به جای پیوند دادن آزادی و فضیلت، آن دو را اساساً یکی میداند، محافظه کاری چگونه میتواند تاب بیاورد و چیزی جز یک واژه باشد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}