Race
نژاد
این مفهوم به معنایی که در دنیای سیاست رواج دارد، آثار و نتایج عمیقی در تاریخ معاصر جهان داشته است. ناسیونال سوسیالیستها در المان به وجود نژاد برتر آریایی و همچنین نژادهای فرومرتبه اعتقاد داشتند. آنها یهودیان را نژادی
نویسنده: جان رکس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Race
این مفهوم به معنایی که در دنیای سیاست رواج دارد، آثار و نتایج عمیقی در تاریخ معاصر جهان داشته است. ناسیونال سوسیالیستها در المان به وجود نژاد برتر آریایی و همچنین نژادهای فرومرتبه اعتقاد داشتند. آنها یهودیان را نژادی واحد تلقی میکردند و سعی داشتند نژاد آنها را منقرض کنند. در افریقای جنوبی تا همین اواخر سلطه و سیطرهی سیاسی سفیدپوستان بر اساس آموزهی برتری نژادی سفید بر سیاه توجیه میشد. در بسیاری از کشورهای دیگر نیز تحولات مشابه البته با افراط و تفریط کمتری وجود داشته است که در آنها مبارزهی میان گروههای قومی با پیدایش نظریههایی همراه بوده است که بر اساس آنها این گروهها نژاد قلمداد میشدهاند. معنای ضمنی کاربرد اصطلاح نژاد در تمامی این موارد این است که نابرابریهای فعلی موجود میان گروهها امری ناگزیر و اجتناب ناپذیر است، چون این نابرابریها ویژگیهایی طبیعیاند. اما این دیدگاهها با دانش علمی مغایرت دارد.در سال 1950، یونسکو با دعوت از متخصصان همایشی برگزار کرد تا یافتهها و معلومات علمی دربارهی نژادها بررسی و معلوم شود که اصطلاح نژاد در مباحث علمی چگونه باید مورد استفاده قرار گیرد (Montague, 1972). حاصل این اجلاسِ متخصصان نتایج زیر بود:
1. همهی انسانها به گونهی واحدی تعلق دارند که هومو سایپنس است؛ و همچنین احتمال میرود که همهی انسانها از تبار واحدی نیز باشند. تفاوتهایی که بین گروههای آدمیان وجود دارد نتیجهی «انزوا، جابه جایی و تثبیت تصادفی مواد و مصالحی است که وراثت را کنترل میکنند (یعنی ژنها)، و همچنین حاصل تغییر در ساختار این ژنها، درهم آمیختن آنها و انتخاب طبیعی آنهاست».
2. هومو ساپینس از چندین جمعیت تشکیل میشود که هر یک از آنها به لحاظ فراوانی ظهور یک یا چند ژن با بقیه تفاوت دارد.
3. جمعیتهای قابل تشخیص و بزرگتر نژاد نامیده شدهاند و بین انسان شناسها تقریباً اتفاق نظر وجود دارد که بشریت را میتوان به سه گروه عمده تقسیم کرد: الف) مغولیوار؛ ب) سیاه؛ و پ) قفقازیوار. مغولیها موهای لخت و بدن نسبتاً کم مو دارند. پوست آنها ته رنگ زرد فام دارد و در اکثر موارد جمع شدگی پوست در قسمت پلک بالایی چشم وجه مشخصهی آنهاست. سیاهان پوست قهوهای تیره دارند. موی آنها سخت و مجعد است و در بدن آنها مویی دیده نمیشود. آنها سرهای معمولاً کشیده، بینی پهن با پرههایی فراخ و لبهایی ضخیم و برگشته دارند و فک بالایی آنها اندکی به جلو متمایل است. قفقازیها موهایی با شکلهای متنوع دارند. روی صورت و تمام بدنشان مو هست. رنگ پوست آنها از سفید تا قهوهای تنوع دارد. بینی باریک و لبهای نازک دارند.
4. زیرگروههای پرشماری را میتوان در هر یک از این گروههای اصلی تشخیص داد، اما دربارهی ویژگیهای مشخصهی آنها توافق بسیار کمتری بین انسان شناسان وجود دارد.
5. با این طبقه بندیها تنها ویژگیهایی که انسان شناسها برای طبقهبندی خود از آنها استفاده میکنند ویژگیهای جسمانی و فیزیولوژیکی است. بر اساس دانش فعلی هیچ مدرکی وجود ندارد که گروههای بشری به لحاظ ویژگیهای ذهنی و فطری تفاوتی با هم داشته باشند، چه به لحاظ هوش و چه به لحاظ خلق وخو.
6. تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی میان این گروهها علت ژنتیکی ندارد و رشد و تکوین اجتماعی و فرهنگی مستقل از تغییراتی است که در سرشت مادرزادی انسانها به وجود میآید.
7. گروههای نژادی مختلف میتوانند با یکدیگر آمیزش کنند و نسلهای باروری به وجود آورند. علاوه بر این، هیچ مدرکی وجود ندارد که آمیزش نژادی به نتایجی منجر شود که از منظر زیست شناسی نتایج بد یا نامطلوبی به شمار آید.
آخرین و مهمترین نتیجهگیری به صورت زیر بیان شده بود:
همهی انسانهای عادی و طبیعی قادر به یادگیری سهیم شدن در زندگی مشترک، فهم ماهیت خدمات متقابل و عمل متقابل و احترام به تعهدات و قراردادهای اجتماعی هستند. تفاوتهای زیست شناختیای که بین اعضای گروههای قومی مختلف میبینیم هیچ اهمیتی در مسائل سازمان اجتماعی و سیاسی، زندگی اخلاقی و ارتباطات میان انسانها ندارد. (Montague, 1972)
پس کاملاً روشن است که در علم زیست شناسی هیچ توجیهی برای کاربرد عمومی اصطلاح نژاد وجود ندارد. ما نباید از آلمانیها، فرانسویها و بریتانیاییها، یا پروتستانها، مسلمانها و یهودیان به مثابه نژاد یاد کنیم. این اسامی در واقع دال بر گروههای ملی، دینی یا قومی است که بر مبنای سازمان سیاسی و فرهنگ مشترک به هم پیوستهاند.
با این حال، حتی اگر وجود و کاربرد عمومی اصطلاح نژاد هیچ توجیهی هم نداشته باشد، باز برای جامعه شناس مسائلی را ایجاد میکند. بین وضعیتهایی که در آن گروههای قومی و ملی به سادگی با هم تعامل دارند و وضعیت دیگری که این تعامل جنبهی نژادی پیدا میکند تفاوت بزرگی وجود دارد. در وضعیت دوم عنصری به نام نژادپرستی در صحنه حاضر است.
جامعه شناسان متعددی کوشیدهاند کاربرد عمومی اصطلاح نژاد و وجود نژادپرستی را با تعریف مفاهیمی مانند «روابط نژادی» و وضعیتهای روابط نژادی تبیین کنند. نخستین کس در این میان وان دن برگ (Van den 1978 ,Berghe) است که روابط نژادی را یکی از پایههایی میداند که نظام اجتماعی بر اساس آن «تمایزهای رشکآور» بین افراد ایجاد میکند. این تمایزهای رشکآور به پیدایش نظامهای منزلتی منجر میشود. هر جا که این تمایزها بر مبنای تفاوت در فنوتیپ (ساختار جسمانی) باشد روابط نژادی به وجود میآید.
از طرف دیگر، رکس (1986 ,1983 ,Rex) معتقد است که وضعیت روابط نژادی ممکن است نه فقط بین گروههایی با ساختار جسمانی متفاوت که حتی بین همهی گروههایی به وجود آید که در تضاد و تعارض با یکدیگرند، به شرطی که این تفاوتها بر اساس نظریههای نژادپرستانه تبیین شود. بنابراین، طبق استدلال رکس وضعیت روابط نژادی دارای سه جنبه است:
1. در این وضعیت رقابت، استثمار، ظلم و ستم یا تبعیض به شدت حکم فرماست و بسیار فراتر از چیزی میرود که در وضعیتهای بازار آزاد دیده میشود (بازار آزاد وضعیتهای روابط طبقاتی ایجاد میکند نه روابط نژادی)؛
2. روابط موجود بین گروههای بسته است و غیرممکن یا دست کم بسیار دشوار است که فردی از یک گروه به عضویت گروه دیگر درآید؛
3. کل این وضعیت از سوی گروههای مسلط بر اساس نوعی نظریهی جبرگرایانه توجیه میشود که معمولاً از جنس نظریههای زیست شناسی است.
در این جا باید توجه داشت که رکس نه در تعریف انواع گروههایی که درگیر این وضعیتها میشوند و نه در نظریههایی که به آنها اشاره شده است، خود را به عوامل مربوط به ساختار جسمانی یا حتی زیست شناختی محدود نمیکند. او میخواهد بر این نکته تأکید کند که نظریههای «جبرگرایانه» و خصوصاً نظریههای نژادپرستانه زیست شناسیوار، هنگامی به وجود میآیند که روابط گروهی به شدت خصومت آمیز شود. این مطلب توجه ما را به جنبهی مهمی از کاربرد عمومی اصطلاح «نژاد» جلب میکند، یعنی اینکه این واژه در وضعیتهای تضاد رواج پیدا میکند و برای توجیه سلطهی گروه خاصی به کار میرود.
این تعریف از وضعیت روابط نژادی، درهرحال، شامل تأکید تعمداً مبالغهآمیزی است که هدف آن جمع آوردن همهی انواع متعدد وضعیتهایی است که عموماً تصور میشود مبتنی بر نژاد هستند. این وضعیتها شامل حال و روز یهودیان در آلمان پیش از جنگ و نیز وضعیت حاکم بر رابطهی کاتولیکها و پروتستانها در ایرلند شمالی میشود، نه به این دلیل که گروههای درگیر به معنای علمی نژاد محسوب میشوند بلکه چون گاهی مردم آنها را نژاد میخوانند (مثلاً در خود ایرلند شمالی) و این وضعیتها وجوه مشترک زیادی با وضعیتهای خصومتآمیز بین گروههایی دارد که تفاوتهای مشخصی از لحاظ ساختار جسمانی با هم دارند.
در هرحال، با عنایت به نکتهی فوق و اذعان به این که وضعیتهای روابط نژادی همیشه با «رقابت، تضاد، استثمار، ظلم و ستم یا تبعیض» شدید همراه هستند، و اگر تشخیص دهیم که دو نوع گروه، یکی گروههایی که تفاوت ساختار جسمانی دارند و دیگری گروههایی که تفاوت فرهنگی دارند، ممکن است درگیر این وضعیتها شوند، همه چیز تا حد زیادی روشن خواهد شد. نکتهی مهمی که رکس مطرح میکند این است که «وضعیتهای روابط نژادی» همیشه به وضعیتهای تضاد اطلاق میشود و نه به وضعیتهای تعاون و همکاری هماهنگ. اما دیدگاه عمومی در میان جامعه شناسان این است که بهتر است وضعیتهایی را که تفاوتهای ساختار جسمانی در آنها دیده میشود روابط نژادی واقعی تلقی کنیم و مقولهی جداگانهای را به وضعیتهای تضاد قومی اختصاص دهیم.
با وجود این، هنوز باید به این نکته اشاره کنیم که هم وضعیت روابط نژادی و هم وضعیت روابط قومی ممکن است از سوی گروههای مسلط بر اساس نظریههای جبرگرایانه و از جمله نظریههای نژادی توجیه شود. در استفادهی عمومی از اصطلاح نژاد کاربرد این واژه گسترش مییابد و وضعیتهای مبتنی بر تفاوت فرهنگی را نیز شامل میشود. از دیدگاه جامعه شناختی، تشخیص این نکته بسیار اهمیت دارد که مجموعهای از وضعیتهای خصومتآمیز وجود دارد که نژادپرستی در آنها حرف اول را میزند. این گونه تعارضها، وضعیتهای روابط نژادی هستند، حتی اگر گروههای درگیر به معنای علمی کلمه نژاد نباشند.
همانطور که در اجلاس بعدی متخصصان یونسکو تصدیق شد، یکی از انواع اصلی وضعیتهایی که موجب پیدایش تعریفهای نژادپرستانه میشود وضعیتهای ناشی از استعمارگری است (UNESCO, 1953 and 1967, Montague, 1972). چنین تعریفهایی خصوصاً در جاهایی که فرنیوال (1939 ,Furnivall) و اسمیت (Smith, 1963) آن را جوامع متکثر نامیدهاند کاملاً مشهود است. به گفتهی فرنیوال، چنین جوامعی شامل گروههای فرهنگی متمایزی هستند که فقط در بازار گرد هم میآیند، به قسمی که با این که روابط میان افراد در هر گروه با هماهنگی و همیاری همراه است، روابط میان گروهها خصمانه و ظالمانه است. از نظر اسمیت، هر یک از گروهها برای خود نظام نهادی تقریباً کاملی دارد، اما نهاد سیاسی همهی آنها را زیر سلطهی یک گروه به هم وصل میکند. این همان نوع وضعیتی است که رکس آن را آکنده از رقابت، تضاد، استثمار، ستم و تبعیضی شدید میدانست و در آن تقریباً همیشه تعریفهای نژادپرستانهای پدید میآید که به خلق وضعیتهای روابط نژادی میانجامد.
اگرچه استعمارگری زایندهی نژادپرستی است، ولی این تنها وضعیتی نیست که نژادپرستی در آن پدید میآید. اوضاع و شرایط عمومی دیگری که به نژادپرستی منتهی میشود اوضاع و شرایط جوامعی است که نظامهای طبقاتی و تضاد طبقاتی پویایی دارند و مهاجرانی را جذب خود میکنند که در شرایطی وارد جامعه میشوند که بسیار نامساعدتر از پایینترین طبقهی بومی این جامعه است. سپس این مهاجران یک زیرطبقه را تشکیل میدهند و در معرض استثمار و ستمی قرار میگیرند بس شدیدتر از آنچه کارگران بومی در بازار کار تجربه میکنند. در این اوضاع و شرایط در اغلب موارد مهاجران را به لحاظ نژادی متفاوت با گروههای مسلط میدانند. چنین تمایزهایی ممکن است براساس تأکید بر تفاوتهای جسمی استوار شود اما در مورد تمایزهای فرهنگی نیز پیش میآید که بر پایهی این فرض غلط استوار شوند که ویژگیهای ذهنی و فرهنگی و وراثتی و زیست شناختی دارند. سرانجام وضعیتهای دیگری هم هست که در آنها، گروه نژادی یا قومی یک زیرطبقه نیست، اما نقش منفور و مطرودی در جامعه بر عهده دارد که نمونههای کلاسیک آن یهودیان اروپا در قرون وسطا یا سوداگران لبنانی در جوامع مستعمراتی بودند. در ایام تنش سیاسی، اقتصادی و اجتماعی چنین گروهی میتواند سپر بلای امراض جامعه شود. و اگر چنین شود، حتی اگر این گروه، گروه قومی باشد و نه جمعیت نژادی متمایز، ممکن است هدف تعریفهای نژادپرستانه قرار بگیرد و بدین ترتیب وضعیت سپر بالا بودن به یکی از وضعیتهای روابط نژادی تبدیل میشود. در مورد یهودیان اروپایی در آلمان نازی همین اتفاق افتاد.
خلاصه، در تعریف اصطلاح نژاد میتوان گفت که اگر آن را به معنای درست علمی به کار ببریم، نژاد اصطلاحی برای طبقهبندی است که سودمندی محدودی دارد. این واژه هیچ اهمیتی برای تبیین تفاوتهای سیاسی بین آدمیان ندارد. با این حال، کاربرد عمومی واژههای نژادپرستانه به این معناست که وضعیتهای زیادی هست که در آنها گروههای قابل تشخیص را بر اساس فرهنگ یا خصوصیات جسمی، نژاد تعریف میکنند و هر جا که چنین تعریفهایی وجود داشته باشد با چیزی مواجه میشویم که میتوان آن را وضعیتهای روابط نژادی نامید، حتی اگر گروههای درگیر به معنای علمی نژاد نباشند.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}