Realism
واقعگرایی
به طورکلی «واقعگرایی» در فلسفه عبارت است از اعلام وجود بعضی هستارهای مناقشه برانگیز (مثل کلیها، اشیاء مادی، قوانین علّی؛ گزارهها، اعداد، احتمالات؛ ساختار اجتماعی، واقعیات اخلاقی). اما سه نوع واقعگرایی که به لحاظ
نویسنده: روی باسکار
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Realism
به طورکلی «واقعگرایی» در فلسفه عبارت است از اعلام وجود بعضی هستارهای مناقشه برانگیز (مثل کلیها، اشیاء مادی، قوانین علّی؛ گزارهها، اعداد، احتمالات؛ ساختار اجتماعی، واقعیات اخلاقی). اما سه نوع واقعگرایی که به لحاظ تاریخی بالاترین اهمیت را داشتهاند عبارتاند از:1. واقعگرایی حملی
مدعی وجود کلیهای مستقل از اشیاء مادی جزئی (افلاطون) یا به مثابه خواص این جزئیها (ارسطو)؛2. واقعگرایی ادراکی
مدعی وجود اشیاء مادی در زمان و مکان و مستقل از ادراک آنها؛ و3. واقعگرایی علمی
مدعی وجود و عملکرد ابژههای پژوهش علمی که به طور مطلق (عمدتاً در علوم طبیعی) یا به طور نسبی (عمدتاً در علوم اجتماعی) مستقل از تحقیق، یا مستقل از فعالیت انسان هستند. واقعگرایی علمی مدرن (اواخر قرن بیستم) مستلزم مواضع واقع گرایانهی (1) و (2) است اما به آنها قابل تقلیل نیست. این مقاله عمدتاً با واقعگرایی (3) و به طورکلی با فلسفهی علم سر و کار دارد. اما در نیمهی اول قرن بیستم، موضع (2) کانون بحثهای فلسفی بود.سالهای چرخش قرن نوزدهم به قرن بیستم شاهد اولین بارقههای واکنش علیه ایدهباوریهای رایج بود- در بریتانیا، خصوصاً در آثار جی. ای. مورو (مدتی) برتراند راسل، و در ایالات متحدهی امریکا، در آثار ویلیام جیمز. مور، با دفاع از واقعگرایی عقل سلیمی، پیش درآمد حملهی ویرانگری علیه پدیدارگرایی را آغاز کرد که بعدها در اواسط قرن ویتگنشتاین متأخر و مکتب فلسفهی زبانی آکسفورد که رهبران اصلی آن جان آستین، رایل و وایزمان بودند آن را ادامه دادند. اما شاخهای از واقعگرایی ادراکی که در نیمهی اول قرن بیستم به لحاظ نظری جریان غالب محسوب میشد «واقعگرایی بازنمودی» بود که مطابق آن یک زنجیرهی علّی میان شیء و ادراک به واسطه احساس یا حواسی وجود دارد و بر همین اساس ادراکها مشابه شیء مُدرَک خود هستند. نقص عمدهی این واقعگرایی اثبات ناپذیری آن بود. چون، در واقعگرایی بازنمودی، هیچ راهی برای مقایسهی مستقیم شیء و ادراک وجود نداشت. به همین دلیل بود که معرفت شناسی غالب، یعنی پوزیتیویسم معمولاً بر اساس اصول پدیدارگرایی صورت بندی میشد (یعنی اشیاء مادی به مثابه دادههای حسی بالقوه یا بالفعل تحلیل میشدند)- هر چند که گاهی به صورت طبیعتگرایانه (مثلاً نزد اتو نویراث) یا عملیاتیگرایانه (مثلاً نزد بریجمن) درمیآمد. با این حال، پدیدارگرایی دست کم به اندازهی واقعگرایی بازنمودی غیرقابل دفاع بود. چون برای تعریف دادههای حسی هیچ راهی جز استناد به اشیاء مادی نبود («به نظرم میرسد که اکنون یک فیل صورتی میبینم»- یا «اکنون دارم یک فیل صورتی را حس میکنم»). از نظر بسیاری از واقعگرایان اواخر قرن بیستم، راه خروج از این بن بست در نظریهی ادراک اکولوژیک گیبسن و مکتب او بود. طبق این نظریه، انسانها ارگانیسمهایی هستند که با جدیت در پی یافتن امور ثابت (مثلاً: این پنیر خوردنی است) در محیط خود برمیآیند. از نظر خیلیها این نظریه نوعی انقلاب داروینی در واقعگرایی (2) است.
واقعگرایی علمی مدرن کار خود را از نقد پوزیتیویسم منطقی دههی 1920 و دههی 1930 که شالودهی فلسفهی علم تا اواخر دههی 1960 بود، آغاز میکند. یکی از نخستین حملههای کوبنده به این دیدگاه از سوی کواین مطرح شد که علیه تمایز مرسوم میان تحلیلی/ تجربی و نظریه/ واقعیت، و به طرفداری از دیدگاه کل نگر به معرفت به مثابه «میدان نیرویی که حد و مرزهای آن تجربه است»، بحث کرد. با استفاده از همین بحث، مری هسه و دیگران استدلال کردند که زبان علمی را باید نظام پویایی در نظر گرفت که با بسط استعاری زبان طبیعی دائماً رشد میکند. محمولهای مشاهدهای، همریختهای اشیاء (فیزیکی، حسی یا ابزاری) نیستند، بلکه «گرهگاه» هاییاند که شبکه را به شیوهای نظری و تغییرپذیر به دنیای اشیاء میبندند.
این دیدگاه با وقوف فزاینده به ماهیت تغییر علم، که نتیجهی کارهای کارل پوپر، کوئن، لاکاتوش، فایرابند، و در فرانسه باشلار و کویره بود، به شدت تقویت شد. نظریهها برساختههای اجتماعی به شمار آمدند که توصیفها و تبیینهای رقیب دربارهی دنیای مستقل از نظریه ارائه میدادند. رم هاره با توسل به سنت هیوول و کمبل، به نقش مدلها در رشد نظریهها توجه کرد. فرایندها و هستارهای نظری که ابتدا به مدد قوهی تخیل و خلاقیت به عنوان تبیینهای معقول دربارهی پدیدارهای مشاهده شده مطرح میشوند، ممکن است از طریق ساختن تجهیزات تقویت حواس یا ابزارهایی که آثار و نتایج پدیدههای نظری را ردگیری میکنند (و در حالت دوم با توسل به معیار علّی برای استناد به واقعیت) واقعی شناخته شوند. همهی این مطالب، با قوت بیانگر نوعی واقعگرایی «نظری» طولی است. استدلالهای زبانی سول کریپکی و پاتنم مبنی بر این که کاربرد الفاظ مربوط به گونههای طبیعی همچون «طلا» و «آب» مستلزم وجود ذات حقیقی برای این مواد است ولو ما آن ذات را نشناسیم، پشتوانهی دیگری برای این نوع واقعگرایی بود.
اندکی بعد روى باسکار، در دستگاه واقعگرایی انتقادی یا استعلایی خود، استدلالی ارائه داد که از واقعگرایی عرضی «فراتر از واقعیات)، در کنار واقعگرایی نظری، دفاع میکرد. بنا به استدلال او شرط امکان فعالیت آزمایشی و کاربردی این است که موضوعات کاوش علمی (قوانین علّی، سازوکارهای مولد، امور ساخت یافته) نه فقط وجود داشته باشند بلکه مستقل از این فعالیتها عمل کنند- به صورت فراتر از واقعیات، چه در نظامهای باز و آزمایشی چه در نظامهای بسته. واقعگرایی نظری و فراواقع، هر دو متضمن چیزی هستند که یکی از نویسندگان معاصر، با پیروی از مندلبام، آن را «فراگذری» نامیده است، یعنی استنتاج مشاهدهناپذیرها (در عمل و علیالاصول) (Manicas, 1987, p. 10). بسیاری این جریان را انقلاب کپرنیکی در موضع (3) دانستهاند.
استدلالهای حامی (3) را میتوان به سه دستهی کلی تقسیم کرد: (الف) استدلال استعلایی بر اساس امکان فعالیتهای اجتماعی مشخص (مانند استدلال باسکار)؛ (ب) استدلالهای استقرایی بر مبنای موفقیت علم؛ و (ج) استدلالهای برهان خلف مواضع غیرواقعگرایانه. مثالی از دستهی (ب) را میتوان در استدلال پاتنم و بوید یافت مبتنی بر این که کیفیت انباشتی رشد علمی حکایت از این میکند که نظریهها تلاشهای (خطاپذیری) برای توصیف وضعیتها و ساختارهای واقعی هستند چون یکی در پی دیگری تعبیرهای بهتر (کاملتر) ی دربارهی واقعیت مستقل از نظریه ارائه میکنند (پاتنم 1978. P. 25) اکنون خود این استدلال را رد میکند چون معتقد است امکان «فرا- استقرای کاملاً نادرست» از ناکامی ارجاع به بعضی موارد بالفعل، مثل فلوژستون (1) وجود دارد. هسه نیز از آن انتقاد کرده است چون تاریخ علم نشان دهندهی هیچ گونه همگرایی نیست). مثال بعدی، استدلال هاره و آرونسن است بر مبنای نتیجهی قطعی و موفق جست و جوهایی که در پی پدیدههای فرضیهای به عمل میآید، در حمایت از واقعگرایی خط مشی کاربردی (پراگماتیک). مثالهای (ج) عبارتاند از پارادوکسها، تعارضات و شبهاتی که فیلسوفان غیرواقعگرا گرفتارش میشوند، مثل مسئلهی استقرا. یکی از این مسائل را میتوان مشخصاً ذکر کرد. اگر واقعگرایی به لحاظ استعلایی- ارزش شناختی ضروری باشد، به این معناست که تعابیر غیرواقع گرا در عمل نوعی هستی شناسی را، و بنابراین نوعی واقعگرایی را (واقعگرایی تجربی یا واقعگرایی مفهومی ذهنی یا عینی را)، پیش فرض میگیرد. علاوه بر این، اگر شکل خاصی از واقعگرایی، مانند واقعگرایی استعلایی، ضروری باشد، به این معناست که فلسفههای سودبخش و بالفعل همیشه به صورت شکل بندیهای حاوی مصالحهی میان عناصر ناهمساز درخواهند آمد. در این جا فلسفه برای دنبال کردن نقد خود باید دست به دست جامعه شناسی معرفت بدهد که رشتهای تجربی است.
تا همین اواخر اکثر بحث و جدلهای مربوط به واقعگرایی بر پرسش معرفتشناختی حقیقت یا صدق شناختهای ما متمرکز بودهاند، نه بر پرسش هستی شناختی واقعیت ساختارها و چیزها (به نحوی که در ابتدای این مقاله تعریف شد). اما واقع گرایان انتقادی این استدلال را مطرح ساختهاند که واقعگرایی هستی شناختی با نسبی گرایی معرفت شناختی سازگار است (و نسبی گرایی معرفت شناختی شامل نسبیگرایی در داوریها و احکام نمیشود). ما دنیای واحدی را میشناسیم اما تحت توصیفهای (بهتر یا بدتر) تاریخی تقلیل ناپذیر.
و سخن آخر دربارهی ابژههای اجتماعی، بنا به ادعای باسکار (Bhaskar, 1989. .p 47) هرچند که فرایندهای رشد معرفت و ابژههای آنها به لحاظ علّی به یکدیگر وابستهاند، اما باز هم باید این ابژهها را به لحاظ وجودی ناگذرا (مستقل از فعالیت بشر) تلقی کرد، به این ترتیب واقعگرایی، به معنای تعدیل شدهی فوق، به صورت شرط پیشینی هر پژوهش، بدون توجه به قلمرو آن، ظاهر میشود (بنابراین حتی در مورد «شک دکارتی» نیز صدق میکند؛ ibi., pp. 91-2)
پینوشت:
1- عنصری خیالی که گمان میرفت جوهر آتش است و از سوختن منتشر میشود. -م.
منبع مقاله :آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}