نویسنده: اَن شوستاک سسون
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Hegemony

کاربرد این اصطلاح در قرن بیستم با ترکیب کردن بسط دادن کاربردهای پیشین آن همراه بوده است. هژمونی به طور سنتی به معنای سلطه‎ی یک کشور یا حاکم بر دیگران بود. ثانیاً، این واژه دال بر اصل و محوری بود که گروهی از عناصر حول آن سازمان می‎یابند. اکنون هژمونی نه فقط به روابط بین المللی اشاره دارد و هنوز به معنای سلطه است، بلکه- عمدتاً تحت نفوذ متفکر مارکسیست ایتالیایی، آنتونیو گرامشی، که شرح و بسط شایانی به این اصطلاح داد (1929-35,Gramsci)- به معنای اصل یا محور سازماندهی جامعه نیز هست که در آن حکومت یک طبقه بر سایر طبقه‎ها فقط با تکیه بر زور نیست بلکه از هم پیمانی و بیعت توده‌های جمعیت نیز برخوردار است. این هم‌پیمانی از طریق اصلاحات و سازش و مصالحه‎هایی به دست می‎آید که در آن منافع گروه‌های مختلف در نظر گرفته می‌شود، و همچنین از طریق نفوذ و اثرگذاری بر طرز فکر مردم محقق می‎شود. با این که گرامشی ابتدا این اصطلاح را به شیوه‎ی سایر مارکسیست‌ها، مانند لنین، بوخارین و استالین، و با توجه به رهبری یک طبقه بر طبقه‌های دیگر در یک نظام ائتلافی، به کار می‌برد ولی در شرح و بسط این اصطلاح از مفهوم مارکسیستی قدرت دولتی به مثابه ابزار طبقه‎ای که انحصار زور را در اختیار می‎گیرد، بسیار فراتر رفت و مدعی شد که دولت در دوره‎ی مدرن فقط به مثابه زورِ همراه با رضایت عمومی قابل درک است.
این پرمایه‌تر شدن واژه‌ی هژمونی به پیچیدگی فزاینده‌ی جامعه‌ی مدرن مربوط می‎شود که در آن قلمرو سیاست دستخوش تغییرهای بنیادی شده است. در عصر سازمان‎های توده‌ای همچون احزاب سیاسی و گروه‌های فشار، که گسترش حق رأی همگانی، هر قدر هم که آزادی‌های دموکراتیک محدود شود، هر دولتی را ملزم به تلاش برای حفظ رضایت اتباع حکومت می‎کند و نیز با رشد و ارتقای سطح تحصیلی و فرهنگی جمعیت و افکار و اعمال و نهادهای آنان، حیطه‎ی کنش دولتی گسترش می‎یابد و حوزه‌های عمومی و خصوصی به نحو روزافزون درهم می‎تنند. در چنین سیاقی نفس معنای رهبری یا سلطه‎ی سیاسی تغییر کرده است، چون حاکمان باید مدعی حکومت بر مبنای منافع اتباع خود باشند تا بر سریر قدرت بمانند. تقاضاها و نیازهای جامعه به طور فزاینده‌ای جزو مسئولیت‌های حکومت به شمار آمده است در حالی که زمانی به حوزه‎ی خصوصی که بیرون از سیاست است، تعلق داشت. افکار و تصورات، فرهنگ و تلقی مردم از خودشان و روابطشان با دیگران یا نهادها، اهمیت اساسی برای چگونگی حکومت بر جامعه و سازماندهی جامعه دارد و سنگ بنای ماهیت قدرت است یعنی اینکه چه کسی قدرت را در دست دارد و به چه نحوی. از همین رو است که چون ماهیت سیاست تغییر کرده، معنای هژمونی نیز، به منزله‌ی سلطه، رهبری یا نفوذ، دستخوش تغییر شده است. اکنون هژمونی به معنای رهبری فکری و اخلاقی نیز هست و به کارکرد دستگاه‎های عقاید یا ایدئولوژی در حفظ ساختار جامعه‎ای خاص یا چالش با آن ربط پیدا می‎کند. در نتیجه، هژمونی نه فقط از ابزارهای حفظ وضع موجود است، که در شیوه‎ی دگرگونی جامعه نیز نقش دارد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول