نویسنده: رسول سعادتمند




 

فقر و محرومیّت ملت در رژیم پهلوی

الآن این کشور مال خود شماهاست؛ یک آقا بالاسر شماها ندارید که از خارج آمده باشد و بخواهد به شما حکومت کند. در ظرف این پنجاه سال همه ما در اسارت بودیم و همه دیدید، البته هر کسی به مقداری که سنش زیادتر باشد زیادتر دیده است، که شماها از آن روزی که چشم باز کردید و توانستید یک مطلبی را بفهمید، شاید اولش قضیه سازمان امنیت بوده است. و من از اولی که این رژیم منحوس آمد روی کار، من همه‌اش را یادم هست، شما نمی دانید چه تلخیهایی از این رژیم این ملت شریف ما کشیده است. بانوان ما با چه زحمتها مواجه بودند؛ به اسم «تمدن»، به اسم «آزاد زنان آزاد مردان»، چه مصیبتهایی سر این زنها آوردند، با چه شیطنت و قساوت. مأمورهای آن وقت اصلاً منسلخ (1) شده بودند از انسانیت؛ یک حیوان جنگلی! بدتر از حیوان جنگلی، حیوان جنگلی هم اینطور نمی‌کند. اینها از یک حیوان جنگلی بدتر بودند، نسبت به زنهای محترمه ایران و مردها و جوانها، نسبت به همه؛ روحانیون، کاسبها، دانشگاهیها، همه، چه کارها در زمان رضاخان شد، که شما اکثراً یادتان نیست و چه کارها هم در زمان این دومی شد، که بسیاری اش را همه تان یادتان هست. آن وقت مملکتی بود که از ما نبود؛ یک نوکری اینجا گذاشته بودند مثل اینکه حالا هم یک نوکری در عراق (2) گذاشتند. یک نوکری هم در مصر(3) دارند یک نوکری گذاشته بودند و این نوکر جلاد (4) همه چیزها هم در دسترسش گذاشته بودند و او هم هر کاری می‌خواست انجام می‌داد. جیب آنها را پر می‌کرد، و ملت ما را به فقر و فلاکت [می برد]، حتی در خود تهران، این محله ‌های جنوب شهر و این «حلبی آباد»(5) و نمی‌دانم چی چی آباد و چی چی آبادها، که زندگی شان را لابد می‌دانید، فضلا از آنهایی که در خارج از تهران بودند. تمام ثروت این ملت را به جیب امریکایی ‌ها و انگلیسها و زمان آن مرد که به انگلیسها، بیشترش امریکایی ‌ها و به روسها و به همه، به جیب اینها کردند و جیبهای آنها را پر کردند و مابقی اش را هم به جیب خودشان و دارو دسته خودشان کردند. که حالا گاهی وقتها بعضی نقل می‌کنند برای من از کاخهایی که اینها دارند که چه کاخهای فلان و فلان ‌هاست و این ملت بیچاره ضعیف ما را از تمام مواهب اولیه زندگی محروم کرده بودند آب مثلاً در بعضی از نقاط ایران وجود ندارد! هنوز هم باز نتوانستند برایشان آب بیاورند. من که نجف بودم، یکی از تاجرهای خیر کویت، که اهل ایران بود اصلاً مکرر هر سال می‌آمد پیش من و می‌گفت که فلان ده بعضی دهات طرف فارس ظاهراً بود آنجا آبشان از آب باران است! و این چیزی که درست کرده‌اند که جمع بشود آب باران در آن گاهی وقتها یک فرسخ از آنها دور است؛ زنها باید یک فرسخ راه بروند، کوزه آب را پر کنند بیاورند برای بچه ‌هایشان، آن هم کوزه آب باران! و در یک جایی درست کرده بودند که می‌گفت دارد خراب می‌شود و شما اجازه بدهید که من بروم و از سهم امام کمک کنم و آنجا را درست کنم؛ خوب، ما هم اجازه می‌دادیم. وضع اینطور بود که یک آب انباری در یک فرسخی مثلاً بوده است، یا درست کرده بودند، و این بیچاره ‌ها از اینجا باید بروند آنجا و آب بیاورند. دیگر اسفالتی در کار نبود؛ نمی‌دانم طبیبی اصلاً در کار نبود. لابد این را شنیده‌اید شما که بعضی از جاها به واسطه کم آبی و بی طبیبی بچه شان وقتی چشمش [به هم] می‌چسبید و می‌خواستند باز کنند، با بول این کار را می‌کردند! این مملکت «متمدن» ما بود که بنا بود یک سال دو سال دیگر برسد به ژاپن یا بشود مثل امریکا این مملکتی بود که هی می‌گفتند «تمدن بزرگ» و «دروازه تمدن بزرگ». مردم بیچاره را اغفال کردند و همه چیزشان را دادند به خارجیها و از همه مواهبی که، چیزهایی که در زندگانی نیاز اول بشر است، مثل طبیب، مثل بیمارستان، اینها را فاقد بودند؛ حتی در تهران، این بیچاره ‌هایی که در زاغه ‌ها نشستند، برای من نقل می‌کردند که پنجاه تا شصت تا پله باید بروند تا برسند به شیر آب و آب برای خودشان تهیه کنند. این مال آن زمان بود. آنها خوردند و بردند و مصیبتهایی برای مملکت ما به بار آوردند، که تا سالهای طولانی نمی‌شود جبرانش کرد. اگر همه ملت با هم دست بدهند، چندین سال طول می‌کشد تا جبران بشود.(6)

عقب ماندگی ایران در رژیم شاه

این را من کراراً عرض کردم که شما کردستانش را اطلاع دارید. بختیاریها هم که پیش ما می‌آیند، می‌گویند که بختیاری از همه جا عقب مانده تر است. برای اینکه آنها همان محیط را دیدند. بلوچ هم وقتی که می‌آید، می‌گویند از همه عقب افتاده تر و گرسنه تر و بیچاره تر بلوچها هستند. برای اینکه آنها هم همان جا را دیدند. تبلیغات آنها به گوششان خورده. آنی که وجداناً دیدند، دیدند که کردستان هیچ برایش کاری انجام نشده است. نه بیمارستان دارد؛ نه آسفالت دارد؛ نه چه دارد. خیال می‌کند که فقط اینجا ندارد، جاهای دیگر همه، روی آن تبلیغات که کردند، همه را درست کردند! اینجا را نکردند. بلوچها هم خیال می‌کنند، که این تبلیغاتی که شده است، و آنی که خودشان به چشم می‌بینند، عیناً می‌بینند، می‌بینند که این خوب، با هم مخالف است، می‌گویند پس جاهای دیگر درست است. و حال آنکه در مدتی که ما به ایران آمدیم و طوایف مختلقه آمدند اینجا و همه این مسائل را گفتند، من گفتم درست شما می‌گویید، برای اینکه یک چیزی را آدم با چشمش می‌بیند؛ یک چیزی را می‌شنود. شما گوشهایتان پر شده از تبلیغات که «تمدن بزرگ» و «دروازه تمدن بزرگ»! گوشها را پر کرده‌اند. از آن ور، می‌بینید که خوب، اینجا که نیست. خیال می‌کنید که همین جا نیست؛ دیگر جاها به تمدن بزرگ رسیده! آنها هم خیال می‌کنند همه جا هست الا اینجا! وقتی بگردیم می‌بینیم هیچ جایی نیست! خوب، تهران که پایتخت است شما بروید تهران در این زاغه ‌ها، ببینید که کردها و عرض کنم بلوچها کارشان بدتر است، یا این زاغه نشینهای اطراف تهران؟ اینهایی که الآن در حاشیه تهران هستند. من اینها را گاهی وقتها در تلویزیون می‌بینم خانه ‌هایشان را نشان می‌دهند؛ سوراخهایی که از این سوراخها بیرون می‌آیند! بچه ‌هاشان و زندگیشان را، اینها را من باید بگویم خیلی بدتر از کردستان، خیلی بدتر از بلوچستان، در حاشیه تهران هستند.(7)

محرومیتهای ایران در عصر پهلوی

از آثار این نهضت و برکاتش این است که ما با گروههای مختلفی از مسلمانان ایران مواجه می‌شویم و با هم درد دل می‌کنیم. ما مع الأسف با هر گروهی که مواجه می‌شویم با کردستانیها، با بلوچها، با بختیاریها، با قشقاییها و سایر عشایری که در اطراف ایران هستند و گروههایی از آنها گاهی پیش ما می‌آیند با هر گروهی که مواجه می‌شویم می‌بینیم که همین درد دلهایی که شما دارید آنها یا بیشتر دارند یا همین طور هست. بختیاریها می‌آیند می‌گویند که هیچ جا بدتر از بختیاری نیست، اما از همه مواهب تمدن محروم هستیم. بلوچها می‌آیند همین مطلب را می‌گویند که ما محرومیم و هیچ یک از اقشار ملت مثل ما محروم نیست. شما آقایان هم همین مطلب را می‌گویید. من باید بگویم که مطلب همین طور است که گفته می‌شود؛ همه ملت محرومند از همه مواهب. شما الآن تهران، که مرکز است و همه همتهای دولتهای سابق هم نسبت به مرکز بوده است و مع الأسف توجه به جاهای دیگر کم بوده است و یا نبوده است همین تهران را شما تشریف ببرید، قریب سی محله یا بیشتر [را ببینید] که اینها یا چادرنشین هستند یا زاغه نشین هستند و یا حصیرنشین هستند؛ محله حصیرنشینها، زاغه نشینها! از همه مواهب تمدن محرومند؛ آب ندارند، باید بیایند از پله ‌های زیادی بالا، از آن گودالهایی که منزل دارند، خودشان و بچه ‌هایشان باید بیایند بالا، یک کوزه آب از سر خیابان که شیر آب هست ببرند. از اسفالت هیچ خبری نیست، از مریضخانه هیچ خبری نیست، از مدرسه هیچ خبری نیست، برق ندارند، هیچ ندارند. این تهران، که مرکز است و باید از همه جا به قول آنها آبادتر باشد!
وقتی که ملاحظه می‌کنید در اطراف خوزستان، در اطراف فارسی، جاهایی را به ما بعضیها گفته‌اند که اینها اصلاً آب ندارند و هیچ ندارند، آب هم حتی ندارند! و در زمستانها و بهار، وقتی که باران می‌آید، یک گودالهایی هست آنجا که آبها آنجا جمع می‌شود و زنها از یک فرسخ باید بروند و آب از آنجا بیاورند برای بچه ‌هایشان. من وقتی که نجف بودم بعضی از اهل خیر کویت، که با من آشنا بودند، به من توسل کردند که شما یک کمکی بکنید، و ما هم کمک می‌کنیم یک آب انبار درست بشود که این آب باران را این آب انبار حفظ بکند، و این بیچاره ‌ها وقتی می‌خواهند آب ببرند آب داشته باشند.
شما خیال نکنید که همان شماها محروم بودید؛ این خانه خرابها همه ایران را خراب کردند. همه محروم بودیم. حتی قشرهایی که شما در صورت می‌بینید که اینها مثلاً مرفهند، در [آن] زمان اینها زحمتهایی داشتند که بیشتر از زحمت بی آبی بود. این حبسهای طولانی و این زجرهای فوق العاده، این شکنجه ‌های طاقت فرسا برای یک دسته از روشنفکران، یک دسته از علما، یک دسته از فرهنگیها، از وکلای دادگستری، از قضات دادگستری، امثال اینها؛ در تحت این شکنجه ‌ها بودند. و بحمدالله بعد از اینکه خدا خواست و خداوند تأیید کرد، ملت ما بیدار شدند و با هم اجتماع کردند و در تحت لوای اسلام این سد را شکستند؛ این سدی که مانع بود از اینکه فرهنگ ما، اقتصاد ما، ارتش ما، همه چیز ما، ترقی و رشد بکند؛ و مانع بودند، این مانع برداشته شد؛ اما پشت این سد، چه برای ما ماند؟ پشت این سد یک بدبختیهایی مانده است. صندوق دولت خالی است؛ از تمام بانکها آنطوری که دولت به ما اطلاع می‌دهد و آنطور هست اینها هر چه توانستند قرض کردند. صدها میلیون دلار از بانکهای مختلف ایران، اینها قرض کردند و فرار کردند. همچو نیست که خیال کنید که اینها هم ساده رفتند؛ جواهرات ایران را یک مقداری اش را آن پدر برد، یک مقداری اش را این پسر! بانکهای ما را خالی کردند و رفتند، ملت را فقیر گذاشتند و رفتند، نفت ما را سالهای طولانی دادند به امریکا و پول نگرفتند؛ یعنی برای امریکا پایگاه درست کردند. اینها عوض پول نفت که باید پول به ما بدهند اسلحه دادند! اسلحه ‌هایی که به درد خود امریکا می‌خورد، و نه به درد ما. این یک توطئه ای بود بین این مرد، این مرد خبیث، این مرد خائن، به امریکا که نفت می‌داد آن هم آنطور زیاد و در ازای آن باید پول بدهد یا اسلحه ای که به درد ما بخورد بدهد، در قبال آن یک اسلحه ‌هایی اینها فرستادند، برای خودشان پایگاه درست کردند مقابل شوروی؛ به اسم اینکه ما داریم پول نفت را می‌دهیم برای اینکه صدای شوروی در نیاید، اینها اسلحه دادند؛ اسلحه ‌هایی که به درد خودشان می‌خورد! یعنی ایرانی ‌ها نمی‌توانستند استعمال کنند این اسلحه ‌ها را؛ تخصص نداشتند. برای خودشان پایگاه درست کردند. پایگاه ‌هایشان الان هم هست در ایران.(8)

سرمای همدان و آوردن گل از هلند

وقتی که در زندان بودم، خبر آوردند که سرمای همدان به 33 درجه رسیده؛ بعد خبر آوردند که دو هزار نفر از سرما تلف شده‌اند. در آن حالت من دستم بسته بود؛ چه می‌توانستم بکنم؟ این تازه در همدان بود؛ البته در تهران و شهرهای دیگر هم تلفاتی بود. دولت چه اقدامی نمود؟ در یک چنین وضع برای استقبال از اربابان خود، با طیاره از هلند گل می‌آورند! پول ملت فقیر را تلف می‌کنند. اجاره هواپیما که از هلند گل می‌آورد سیصد هزار تومان است! جبران کنید غلطهای خود را؛ اسلام را رعایت کنید.
در ایام گرفتاری، در روزنامه اطلاعات، درباره وضع مادی و بهداشتی مردم جنوب مطلبی خواندم؛ تعجب کردم! چگونه این مطلب را گذاشته بنویسند. یکی از خبرنگاران، پس از بازدید از وضع مردم جنوب، چنین نوشته بود که در جنوب ایران در دهات اصلاً از دکتر و دارو خبری نیست؛ آب وجود ندارد. و یک ده، اکثر مردمش کور بودند. خلاصه از کلیه وسایل و نیازمندیهای اولیه زندگی محروم بودند.(9)

فقر و محرومیت مردم، میراث شاه

همین حرفهایی که ملت ایران به واسطه همین حرفها دادش بلند شده است که آقا ما نمی‌خواهیم بسته به غیر باشیم، ما نمی‌خواهیم همه منافع مملکت ما به شما داده بشود؛ ما می‌خواهیم منافع مملکتمان صرف این فقرا و بیچاره ‌ها بشود، صرف اینهایی که آب ندارند بخورند و هیچ چیز ندارند. مناطقی در ایران هیچ چیز ندارند. شما خیال [نکنید] اینها می‌آیند بعضیها نشان می‌دهند. آن وقت بنابراین بود [که] یک وقتی می‌خواست مثلاً شاه عبور کند از یک جایی با یک نفر رئیس کذا، مردم را الزام می‌کردند به اینکه باید سر جاده همه کت و شلوار خوب از جایی پیدا بکنید بپوشید بایستید اینجا، اینها ببینند که خیال کنند همه مملکت ما دارای لباس فاخر و یک چیزی! بیچاره ‌ها گرسنگی اینجا می‌خوردند لکن آن وقت باید از خارج یک عده ای بیایند با کت و شلوار بایستند آنجا؛ یا خود اینها بروند لباس نو از یک جایی تهیه کنند بایستند آنجا و «زنده باد» بگویند تا اینکه آن آدمی که آمده خیال کند که واقعاً اینها یک مملکت مرفهی هستند! چهار تا خیابان تهران را ملاحظه نکنید! بروید خوزستان را ببینید و اطراف خوزستان که آب همین طور هدر می‌رود و زمین همین طور هدر می‌رود و مردم همین طور گرسنگی می‌خورند. بروید آنجاها را ببینید که به حسب روزنامه اطلاعات که در چند وقت پیش از این نوشته بود یا کیهان نوشته بود به اینکه از بی آبی صبح که می‌شود بچه که چشمش به هم به واسطه تراخم [چسبیده] شده، با بول چشم این را باز می‌کنند! شما تهران را نگاه نکنید چهار تا خیابان را درست کردند و چه می‌کنند که به رخ دیگران می‌کشند که خیر، مرفه و مرفه! مملکت را باید، همه مملکت را باید نگاه کرد. آن دورافتاده ‌ها را نگاه کنید. شما در خود تهران این زاغه نشینها را ملاحظه کنید که اینها چه می‌کنند، چه زندگی ای دارند. داد مملکت، ملت ایران که بلند شده برای یک همچو وضعی [است] که الآن پیش آوردند اینها. از آن طرف در بلندگوهایشان و در تبلیغاتشان هی تا رادیو را باز می‌کردند «اعلیحضرت آریامهر»! شما شاید پیدا نمی کردید که یک جایی که تا باز می‌کنند «اعلیحضرت» چه کرد، «والاحضرت» چه کرد! از آن طرف آن همه حرفها بود، از این طرف مردم را اینطور ضعیف و ذلیل و بیچاره نگه داشته بودند و همه گرسنه، بیچاره. یک عده هم البته مرفه داشتند از باب اینکه از خودشان بود یا اینکه روابطی با خودشان داشت؛ یا خیر فرض کنید یک دسته هم اینطور بود.(10)

فروش بچه ‌ها به علت فقر

آقا اینهایی که من عرض می‌کنم مطلب تصوری نیست. مع الأسف برای من کاغذهایی از ایران می‌رسد و شکایاتی از ایران راجع به اوضاع می‌رسد که دائماً روح مرا در عذاب دارد. از شیراز یکی از علمای محترم شیراز سلمه الله نوشته‌اند به اینکه [در] عشایر جنوب اینجا قحطی واقع شده است، در جنوب؛ و عشایر اینجا به قدری در قحطی و در گرسنگی هستند که بچه ‌هایشان را در معرض فروش قرار داده‌اند. از فسا یکی از علمای آنجا به من نوشته است به اینکه باز همان وضع را نوشته است لکن این تکه آخر را ننوشته است راجع به گرفتاریهای آنها و اینکه من که یک مثلاً اهل علمی هست ایشان در فکر افتادم که با یک زحمتی برای اینها یک نانی، یک لباسی، یک چیزی تهیه کنم. بنده هم اجازه دادم اینکه از سهم امام این کارها را انجام بدهند. از تهران به من نوشته‌اند که در بلوچستان و سیستان و اطراف خراسان، آنجا یک قحطی و گرسنگی شده است که مردم هجوم آورده‌اند به شهرهای بزرگ؛ و از گرسنگی نه حیواناتی دارند و نه حیوان خود را می‌توانند ضبط کنند و از گرسنگی اینطور هستند. اطراف مملکت ایران در این مصیبت گرفتار هستند و میلیونها تومانش خرج جشن شاهنشاهی می‌شود! برای خود شهر تهران، از قراری که یک جایی نوشته بود، برای جشن خود تهران هشتاد میلیون تومان اختصاص داده شده است. (11)

پی‌نوشت‌ها:

1. کنده، جدا شده.
2. صدام حسین، رئیس جمهور عراق.
3. محمد انور سادات، رئیس جمهور مصر.
4. محمدرضا پهلوی.
5. بخشی از نواحی جنوب شهر تهران و محلات فقیرنشین که ساکنان آن به علت نداشتن خانه و مسکن، با تعبیه حلبهای خالی روغن و امثال آن، سرپناههایی برای خود می‌ساختند. مجموعه این سر پناهها به حلبی آباد مشهور شد. برخی شهرهای دیگر نیز وضعی مشابه تهران داشته‌اند.
6. صحیفه امام، ج 12، ص 435 تا 437.
7. همان، ج 10، ص 293-294.
8. همان، ج 7، ص 146 تا 148.
9. همان، ج 1، ص 270 تا 271.
10. همان، ج 5، ص 13 تا 14.
11. همان، ج 2، ص 362.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.