نویسنده: رسول سعادتمند




 

به شاه هشدار دادند

حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:

امام چه در زمان مرحوم آقای حائری و چه در زمان مرحوم آقای بروجردی همواره جلودار مبارزات حوزه بودند مثلاً بر اثر قضایای سیاسی که در زمان آقای بروجردی اتفاق افتاده بود، از طرف مرحوم آقای بروجردی و علما مأمور شدند. با شاه صحبت کنند. نظر مراجع و علما این بود که نماینده ای باید برود و حرف ما را صریح و پوست کنده به شاه منتقل کند و این کار از کسی غیر از حاج آقا روح الله بر نمی‌آید و امام هم طی دو ملاقاتی که با شاه انجام دادند حسابی به نقطه نظرات مراجع و علما تأکید کرده و به شاه درباره عاقبت سیاستهایش هشدار داده بودند.(1)

ابهت من شاه را گرفته بود

آیت الله صادق خلخالی:

به نظرم می‌رسد سال سی و چهار بود که در پله ای در مسجد شاه مرحوم شهید ذوالقدر به دستور شهید نواب صفوی، به سوی علا نخست وزیر وقت، که می‌خواست برای امضای پیمان بغداد به عراق برود تیراندازی کرد ولی تیر به او اصابت نکرد. در آن زمان علم وزیر کشور دستور دستگیری فداییان اسلام را صادر کرد. شایع شد می‌خواهند آنها را اعدام کنند. شاه هم که قصد سفر داشت با ثریا به هندوستان رفت. در آن میان عده ای به آقای بروجردی فشار آوردند که برای نجات فداییان اسلام کاری بکنند. آقای بروجردی هم عمل چشمگیری انجام نداد. از این رو خود امام به شاه نامه نوشتند. امام قبلاً به دستور اقای بروجردی دو مرتبه با شاه ملاقات کردند، یک بار که از ملاقات برگشتند، فرمودند نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود.(2)

هم به چشم می‌خورد هم به صورت!

آیت الله ابوالقاسم خزعلی:

شاه پس از درگذشت آیت الله بروجردی تلگرام تسلیت خود را به قم مخابره نکرد بلکه به نجف فرستاد چون می‌خواست این طور وانمود کند که در قم آدم ارزنده ای که بشود به عنوان جانشین آیت الله بروجردی او را مخاطب قرار دهد وجود ندارد. امام هم در یکی از سخنرانیهایشان به این مطلب اشاره فرمودند که: «ایشان (شاه) گفته چیزی در قم به چشم نمیخورد. ولی گویا هم به چشم می‌خورد هم به صورت می‌خورد هم به لب و دندان می‌خورد می‌بینید که هست!»(3)

بر حسب وظیفه کار را شروع کردم

حجت الاسلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:

حدود یک سال پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و پس از مطرح شدن اصلاحات ارضی و اجرا شدن برنامه‌ها‌ی ضد اسلامی از سوی رژیم پهلوی، مبارزه امام با طاغوت شروع شد. در یکی از آن روزها من پس از درس به خدمتشان رسیدم. ایشان فرمودند: «من بر حسب وظیفه کار را شروع کردم.»(4)

این شما بودید که شاه را برگرداندید

آیت الله ربانی شیرازی:

در ایام تابستان امام گاهی می‌رفتند اطراف تهران و مدتی آنجا می‌ماندند. در یکی از تابستانها روزی فرزند آقای بهبهانی به نام جعفر نزد میزبان امام رفت و از او خواست که از حضور آقا بخواهید که وقتی به ما بدهد در تهران خدمتشان باشیم. میزبان موضوع را به اطلاع امام رسانید. امام فرمودند: از طرف خودشان آمده و یا از طرف پدرشان؟ در جواب گفت: از طرف پدرشان.
امام فرمودند: وقتی تهران رفتیم سری هم به آن جا می‌زنیم.
عصر جمعه ای امام بعد از انجام کارهایشان در تهران به منزل آقای بهبهانی تشریف آوردند. به جز دو نفر همراه آقا و شخص آیت الله بهبهانی و جعفر هیچ کسی نبود. بعد از صرف چای و احوالپرسی موضوع به سیاست کشیده شد. آقای بهبهانی رو به امام کرد و اظهار داشت: «فساد سرتاسر دربار را گرفته، این بچه(5) اعتنایی به اسلام و روحانیت نمی‌کند. هر چه دلش می‌خواهد انجام می‌دهد.
خواهر‌ها‌یش آبروی ایران را برده‌اند. کم کم مقدسات را هم نادیده گرفته، بهائیت را بر مردم مسلمان مسلط می‌کند.» و به‌اندازه ای راجع به مفاسد دربار سخن گفت که عرق از پیشانیش جاری شد. در آخر گفت:
«کسی که بتواند این مرد را از تخت پائین بکشد توئی.» آنگاه به متکا تکیه داد. امام در جواب او فرمودند:
«تمام فرمایشات حضرت آقا را از اول تا آخر گوش دادم. ولی شما بودید که او را برگرداندید. آقازاده از طرف حضرتعالی از این مرد استقبال کرد! در ایام 28 مرداد جعفر آقا با زاهدی ملاقات داشت، شاه رفته بود و شرّش از سر این مملکت کوتاه شده بود، ولی اقدامات جعفرآقا از طرف جنابعالی و سایرین او را برگردانید. حال که او قدرت گرفته آمریکا به شدت از او حمایت می‌کند، و ساواک و شهربانی را به جان مردم انداخته، ارتش بر اوضاع مسلط شده من چه می‌توانم بکنم؟»
آقای بهبهانی که ‌اشک در چشمانش حلقه زده بود رو به جعفر کرد و گفت: «حرفهای آقا را شنیدید با توجه به این صراحت می‌گویم که تنها ایشان است که می‌تواند پسر پهلوی را از تخت پایین بکشد و ملت را از شرش نجات دهد!» آنگاه آیت الله بهبهانی آهی کشید و گفت: «خدایا از سر تقصیراتم بگذر، ما به این پسر (محمدرضا شاه) میدان دادیم...»(6)

می‌خواهم به وظیفه عمل کنم

حجت الاسـلام والمسلمین مرتضی صادقی تهرانی:

در اوایل مبارزات که اعلامیه‌ها‌ی متعددی متعاقباً از امام صادر می شد، یکی از علمای تهران توسط بنده پیامی به امام در قم فرستاد به این مضمون که چون حضرتعالی در عداد مراجع و صاحبان رساله علمیه هستید، زیبنده ی شما نیست این اندازه زیاد اعلامیه بدهید. قدری آنها را کمتر کنید. وقتی بنده پیام را به امام تقدیم کردم فرمودند: «سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید من نمی‌خواهم مرجع بشوم، می‌خواهم به وظیفه عمل کنم.»(7)

می‌آیم وسط خیابان و داد می‌زنم

حجت الاسلام والمسلمین واعظ طبسی:

در یکی از ملاقاتهایی که قبل از انقلاب پس از آزادی از زندان با امام داشتم ایشان فرمودند: تو جوانی و لازمه ی جوانی صرف نظر از ایمان و عقیده این است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم و من که پیرمردی شده ام از آن فقها و علمایی نیستم که گمان کنم و تصور کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشیم که راه زندگی و عبادت، عبارت باشد از اینکه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلام پیش می‌آید هیچ احساس مسئولیت نکنم، بلکه اگر بفهمم مسأله ای پیش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشته‌اند می‌آیم وسط خیابان و داد می‌زنم.»(8)

نمی‌توانم ساکت بنشینم

آیت الله محمد مؤمن:

یکی از روحانیون که می‌گفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل می‌کرد: سرهنگ مولوی- مسئول دستگیری امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگیر برویم خدمت ایشان.
وقت گرفته خدمت امام رفتیم. سرهنگ مولوی گفت: تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از شاه برای شما دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرضی کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. این روحانی می‌گفت امام در پاسخ فرمودند: «من اگر هرجا وظیفه شرعی ام ایجاب بکند نمی‌توانم ساکت بنشینم».
روی این جهت بود که ایشان را مجدداً به ترکیه تبعید کردند.(9)

خودت را مهیا کن

آیت الله محمدرضا توسلی:

از همان اول یادم است امام به یکی از بزرگان گفتند: خودت را مهیا کن، شاید روزی من و تو هم مثل حاج شیخ فضل الله نوری بالای دار برویم.(10)

اگر هیچ کس توجه نکند

حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی:

تشخیص امام این بود که مشی مبارزاتی باید با آگاهی و حرکت عمومی مردم همگام باشد و شیوه‌ها‌ی دیگر مبارزاتی، به ویژه مشی مسلحانه را معتقد نبودند، لذا با این که تمامی مبارزین روحانی و مذهبی به امام فشار آوردند که ایشان حرکتهای مسلحانه داخلی را تأیید کنند، نپذیرفتند. ما در همین رابطه به ایشان عرض کردیم ممکن است این عدم تأیید و حمایت شما از حرکتهای مسلحانه اسلامی داخلی منتهی به انزوای روحانیت از صحنه سیاسی و مبارزاتی جامعه شود، زیرا اکنون فضای حاکم بر کشور به نفع این جریان‌ها‌ی مبارزاتی است و مصلحت ایجاب می‌کند که برای نگهداری مردم و همراهی با جو حاکم، این حرکت‌ها‌ را به نحوی تأیید کنید. امام فرمود: «اگر چنان چه تشخیص دهم وظیفه شرعی من این است که در یک دهکده‌ی دور افتاده و متروک بروم و انجام وظیفه کنم آن را انجام می‌دهم؛ اگرچه هیچ کس به من توجهی نکند و از انظار ساقط شوم. شما بدانید این حرکت‌ها‌ می‌گذرد و آنچه اصالت دارد و حقیقت است خود را نشان خواهد داد.»(11)

نگذارید این روحیه‌ها‌ی زنده خمود شوند

حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:

هنوز از درگذشت مرحوم آقای بروجردی چیزی نگذشته بود که زمزمه بنای تأسیس سینما و شراب فروشی در قم بر سر زبانها افتاد و خبر دایر شدن عشرتکده و مرکز فحشا در گوشه و کنار قم به دست آمد. روحانیون جوان حوزه علمیه قم طومار بلند بالایی درست کردند و در آن اقدام فوری علمای قم را در جهت حفظ آن شهر مقدس مذهبی از آلودگی‌ها‌ و فساد خواستار شدند. این طومار که به امضای صدها نفر از اساتید و محصلین علوم اسلامی حوزه قم همراه بود به یکایک مقامات روحانی قم رسانیده شد ولی متأسفانه از طرف هیچ کدام از آنان واکنشی نشان داده نشد و اقدامی به عمل نیامد جز امام خمینی که بیدرنگ رئیس شهربانی قم را به حضور طلبید و آن طومار را به او نشان داد و در مورد حفظ حرمت آن شهر مذهبی سفارشات لازمه را به عمل آورد. در همان روزها آقای شیخ حسن صانعی به من گفت امام فرمودند: «افرادی را که به تنظیم این طومار اقدام کرده‌اند یا بخواهید بیایند پیش من و یا آنکه خودتان از طرف من آنان را تشویق نمایید و نگذارید این روحیه‌ها‌ی زنده، خمود و سرخورده شوند.»(12)

با این مرد نمی‌توان کنار آمد

حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی:

روزی گفتند امینی نخست وزیر تصمیم گرفته است به دیدن علمای قم بیاید، نمی‌دانم روز عید مبعث بود یا عید غدیر که نخست وزیر به اتفاق رئیس ساواک وقت و مصباح التولیه حضرت معصومه(س) و عده ای دیگر به منزل امام آمدند. آنها از در آن حیاط کوچک وارد شده و به اتاق کوچکی که عدهای از طلبه‌ها‌ و آقای پسندیده نیز حضور داشتند، آمدند، در اتاق تنها یک ظرف گز خورده شده وجود داشت. چرا که امام روز قبل به من گفته بودند: «مسعودی! فردا روز عید است. یک رقم شیرینی، فقط یک رقم شیرینی تهیه کن.» در هر صورت، رئیس ساواک و عده ای مأمور در حیاط کوچک خانه ایستادند و امینی و مهاجرانی- روحانی دربار- وارد اتاق شدند. امینی دم در، در حال باز کردن بند کفش‌ها‌یش بود که مهاجرانی داخل شد و گفت: «آقای نخست وزیر» منظورش هم این بود که امام به نشانه احترام به نخست وزیر از جای خود بلند شوند و احترام بگذارند. ولی امام اعتنایی نکردند و تا زمانی که امینی داخل شد و در کنار امام نشست، از جای خود بلند نشدند، در آن زمان هم از جای خود بلند شدند و نشستند و فرمودند: «یا الله!» یعنی همان احترامی را که به طور معمول برای دیگران به جا می‌آوردند، برای امینی هم به جا آوردند.
نخست وزیر به محض نشستن گفت: «اسعد الله ایامکم». امام هم در جواب فرمودند: «اسعدالله» و بلافاصله اضافه کردند: «ما همه می‌میریم و لکن باید بدانیم در کجا هستیم.» حدود بیست دقیقه صحبت فرمودند که نمی‌دانم ضبط شده است یا نه، در آن صحبت امام گوشزد کردند که اگر دستگاه حکومتی شاه بخواهد قوانینی برخلاف اسلام وضع کند، عاقبت بدی برایش پیش خواهد آمد. پس از تمام شدن صحبت‌ها‌یشان هم از جا برخاستند و به اتاق اندرونی تشریف بردند و امینی هم رفت. پس از آن شنیدم که امینی گفته بود که با این مرد به هیچ عنوان نمی‌توان کنار آمد. بالاخره هم پس از مدتی استعفا کرد و از کار کناره گرفت.(13)

از پای نخواهم نشست

آیت الله توسلی:

امام در برخورد با دشمنان بسیار قاطع بود و تردید به خود راه نمی‌داد. یادم هست اوایل شروع نهضت یک روز صبح زود رفتم خدمت ایشان که تنها زیر کرسی بودند، در همین هنگام شخصی به نام بهبودی از مقامات دربار آمد و از ایشان اجازه ملاقات می‌خواست. امام اجازه دادند و آن شخص به خدمت امام آمد. ایشان هم در کمال بی اعتنایی نسبت به او به سخنانش گوش دادند. او خطاب به امام گفت شما در این راه تنها هستید و اضافه کرد آقای شریعتمداری با ما هست، شما فکر نکنید پیروز خواهید شد و بعد هم شروع کرد به تهدید کردن امام. ایشان در پاسخ فرمودند: «این را بدانید تا من زنده هستم اگر در خانه ام را هم به رویم ببندید از پای نخواهم نشست و با این نیش قلم علیه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شکاف در سخنم را به مردم خواهم رساند.»(14)

اگر یک قطره خون اباعبدالله در من باشد

آیت الله یوسف صانعی:

در سال 42، هنگامی که در بازار تهران، بعضی از فقها را زدند، مردم را زیر ضرب و شتم گرفتند و همه قدرت‌ها‌ نیز از این کار دولت پشتیبانی کردند، امام فرمودند: «اگر یک قطره از خون ابی عبدالله هم در من باشد، من تا رژیم ستمشاهی را ساقط نکنم از پای نمی‌نشینم. و نه تنها آن بلکه آمریکا را نیز به ذلت و خواری می‌کشانم».(15)

گرفتاری بین مقدس‌ها‌ و روشنفکرها

شهید مهدی عراقی:

با حاج آقا (امام) هم که آن روزها صحبت می‌شد راجع به این مشروطه و مجلس و شاه و این حرف‌ها‌ که آیا نظرتان موافق است با این نظر حکومت مشروطه این شکلی؟ آیا این مبارزه را که ما می‌خواهیم بکنیم، می‌خواهیم همیشه همین‌ها‌ پا بر جا باشند؟ یا می‌خواهیم تغییری پیدا بشود؟ این مبارزه برای چی است؟ اگر این شاه بیاید رفراندمش را پس بگیرد، دیگر ما کاری نداریم؟ حاج آقا می‌فرمودند که بعضی چیزها هست که الان نمی‌شود گفت، مثلاً می‌گفتند ما الآن نه می‌توانیم مشروطه را تأیید کنیم و نه می‌توانیم تکذیبش کنیم. چرا؟ برای خاطر این که اگر ما مشروطه را بیاییم الآن تأیید بکنیم گیر یک مشت مقدس احمق می‌افتیم، این مقدس‌ها‌ بیچاره مان می‌کنند. اگر بیاییم الآن مشروطه را تکذیبش بکنیم گیر یک مشت روشنفکر می‌افتیم، ما را ضد آزادی می‌دانند، ضد دموکراسی می‌دانند، می‌گویند همان خلیفه بازی را می‌خواهند در بیاورند، همان دیکتاتوری خودشان را می‌خواهند به وجود بیاورند، از این حرف‌ها‌ می‌آیند می‌زنند. ما راجع به مشروطه و این قانون اساسی و این حرف‌ها‌ الآن صلاحمان نیست که هیچ حرف بزنیم، بگذارید خرده خرده به هر مناسبتی شد آدم حرفش را می‌زند و کارش را هم می‌کند. بعد هم یک مقدار راجع به مسائل که آیا این مبارزات این شکلی اصلاً می‌تواند نتیجه داشته باشد، در یک کشوری مثل کشور ما اصلاً می‌تواند یک حرکت سیاسی نتیجه مثبت بدهد یا ندهد؟ خوب، در جواب این سؤال هم ایشان می‌گفتند که این بستگی به آگاهی مردم دارد، مردم الآن آگاه نیستند، باید مردم را آگاهشان کنیم.(16)

پی‌نوشت‌ها:

1. برداشت‌ها‌یی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 43.
2. همان، ج 2، ص 314.
3. همان، ج 4، ص 43.
4. همان، ص 7-8.
5. شاه (محمدرضا).
6. برداشت‌ها‌یی از سیره امام خمینی، ج 4، ص 41-42.
7. همان، ص 8.
8. همان، ص 9.
9. همان، ص 10.
10. همان، ص 210.
11. همان، ص 12.
12. همان، ص 49-50.
13. همان، ص 48-49.
14. همان، ص 50.
15. همان، ص 51.
16. همان، ص 51-52.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.