اصول روابط بینالملل در نظام اسلامی
این بحث از این جهت است که اسلام، دینی جهان شمول است. دلیل جهان شمول بودن اسلام این است که تدوین حقوق بشر و نیز قانون روابط بینالملل بر مبنای دینی امکان پذیر خواهد بود، به نحوی که بتواند جهان را در بسیاری از اصول، مشترک
نویسنده: آیت الله جوادی آملی
مقدمه
این بحث از این جهت است که اسلام، دینی جهان شمول است. دلیل جهان شمول بودن اسلام این است که تدوین حقوق بشر و نیز قانون روابط بینالملل بر مبنای دینی امکان پذیر خواهد بود، به نحوی که بتواند جهان را در بسیاری از اصول، مشترک ببیند. به عبارت دیگر، مکتبی که توان تبیین اصول مشترک، برای جهان بشری را ندارد، نه توان جهان شمول بودن را دارد و نه توان تدوین حقوق بشر و روابط بینالملل را؛ زیرا اگر ملتها و امتها، فاقد یک حقیقت مشترک باشند، هرگز این اصول میسر نخواهد بود.اگر یک دین بخواهد جهانی باشد و برای جهانیان پیام خاص داشته باشد- خواه همه مردم جهان آن را بپذیرند و خواه فقط برخی آن را بپذیرند- آن دین باید همه را بپذیرد و برای تنظیم روابط جهانیان، قانون متقنی ارائه دهد، اگر قانون از آداب، رسوم و سنن فرهنگی ملتها اخذ شود، چنین قانونی جهانی نخواهد شد؛ زیرا عادتها، سنتها و رسمها طبق شرایط تاریخی و اقلیمی، گوناگون هستند، در حالی که اگر این قانون از فطرت بشر انتزاع شود، میتواند جهانی باشد؛ چون فطرت همه بشر یکی است. آنچه از فطرت بشر بر میآید، بخش عمدهاش مربوط به اصول مشترک است. بعضی از اصول جنبه انسانی دارد، اگرچه کسی به خدا هم اعتقاد نداشته باشد. انسان شناسی جهان شمول نیز، وجه دیگری از این بحث را تبیین مینماید.
از نگاه مکاتب مادی، بشر یک موجود مادی است که از خاک برخاسته و با مردن نابود میشود و هیچ کس او را نیافریده است! تطورات طبیعت است که او را به صورت بشر زنده مینمایاند. از آنجا که این مکتب، فاقد اصول یاد شده و ظرفیتهای لازم برای پاسخگویی به نیازهای همه ملتهاست، نمیتواند مکتبی جهان شمول باشد. اما اسلام میگوید: گرچه انسانها از خاک برخاستهاند و خلق و خوی طبیعی آنها گوناگون است، ولی ساختار فطری روحشان یکسان است. همه انسانها دارای فطرت واحدند و آن فطرت یگانه و یکتا، یک چیز طلب میکند. همه انسانها بعد از مرگ، مقصدی دارند و به یک عالم خاص رهسپار میشوند. در برابر یک قانون مشترک، مسئول میباشند و هر کدام در برابر محکمه حق پاسخگوی اعمال خود هستند. همچنین مبدأ فاعلی همه انسانها یکی است؛ یعنی آفریدگار و پروردگار بشر، خدای واحد است. پس مکتب اسلام در ارتباط با سه عنصر اصلی، اصول مشترکی را ارائه داده است:
1- ساختار فطری همه انسانها یکی است.
2- هدف و پایان سیر وجودی همه انسانها یکی است.
3- مبدأ فاعلی، مبدأ غائی و مبدأ مادی همه یکی است.
بنابراین آن قانونی که بتواند همه را اداره کند، باید یکی باشد. اسلام در هر سه مسئله یاد شده پاسخ دارد؛ یعنی مدعی است که دینی جهان شمول، کلی و همگانی است و دارای حقوق بشر و روابط بینالملل است. بحث ما در این مقاله، راجع به روابط بینالملل است که ابتدا سمت گیری عمومی نظام اسلامی نسبت به کشورهای دیگر مورد اشاره قرار میگیرد و سپس به اصول حاکم بر رفتار نظام اسلامی در قبال کشورهای غیراسلامی خواهیم پرداخت.
سمت گیری کلی سیاست خارجی نظام اسلامی
به طور کلی سیاست خارجی نظام اسلامی در چهار بخش قابل طرح و ارائه است که عبارتند از: رابطه با ملتهای مسلمان، رابطه با ملتهای توحیدی، رابطه با ملتهای غیرموحد و رابطه با نظامهای استعماری.1- رابطه با ملتهای مسلمان
انسان زمانی میتواند بین دیگران و همچنین بین خود و دیگران، رابطه حسنه برقرار کند که بتواند در درون خود، پیوندی ناگسستنی بین اندیشهها، اعمال و عقاید و اخلاقش برقرار کند؛ مثلاً یک انسان دو چهره و دو شخصیتی که هر روز به رنگی در میآید و نتوانسته است از خود یک شخصیت واحد و متحد ارائه کند، نمیتواند دیگران را متحد کند. همچنین مکتبی که داعیه تنظیم روابط بینالملل را دارد، در درون خود باید انسجام داشته باشد. در این راستا، قرآن کریم، هم مکتب را منسجم میداند و هم مکتبیان را. در قرآن کریم درباره اصل مکتب میخوانیم: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا» (نساء: 82)؛ یعنی اگر این قرآن کلامی غیر از کلام خدا بود و بشر چنین کتابی را نوشته بود، آن هم در طی مدت بیش از 20 سال که حوادث مختلفی رخ داد، یقیناً بخش اول آن با بخش وسط و آخرش فرق میکرد. مطالبی که بعد از بیست سال نوشته میشود، با مطالبی که قبل از آن نوشته میشود با هم فرق میکند؛ زیرا انسان با گذشت زمان کاملتر و پختهتر میشود؛ اما وقتی به قرآن مینگریم، میبینیم که تمام بخشهای این کتاب یکسان و یکدست است؛ یعنی آیاتی که اول نازل شده، در اوج معرفت و فصاحت است و آیاتی هم که در اواخر بعثت نازل شده، باز در اوج معرفت و فصاحت است.از آنجا که مکتب منسجم است و شخصیت رهبر این مکتب نیز از لحاظ درونی منسجم است، آحاد مسلمین نیز منسجم بوده و بین آنها روابط حسنه برقرار است. وجود مبارک نبی اکرم وقتی از مکه به مدینه آمد و خواست حکومت تشکیل بدهد، قبل از اینکه مسجدی بسازد که پایگاه مذهبی است، پیروان خود را به وحدت فراخواند و فرمود: «تآخوا فی الله أخوین أخوین» (فیروزآبادی، 1392ق، ج 1:328).
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته از اینکه مسئله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...» (حجرات: 10) را به عنوان یک اصل جامع کلی ارائه داد، آن اصلی را در مورد آحاد مؤمنین پیاده کرد و این امر توسط رهبر جامعه اسلامی صورت گرفت. نقش رهبری در ایجاد وحدت میان مسلمانان از اهمیت زیادی برخوردار است. رهبر غیر از معلم است. معلم قواعد و اصول کلی را به شاگردان یاد میدهد؛ ولی رهبر و ولی آن اصول کلی را بر موارد خاص نیز تطبیق میکند و طبق آن اقدام مینماید.
وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این چنین بود؛ تنها معلم کتاب حکمت نبود، بلکه ولی بود. شخصاً با علی بن ابیطالب (علیه السلام) عقد برادری بست و دشمنان دیرین (یعنی اوس و خزرج را که دو قبیلهی دشمن یکدیگر در مدینه بودند) را با یکدیگر برادر کرد و دستور داد که عقد اخوت ببندند. آنگاه با دو اصل «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...» و «تآخوا فی الله اخوین اخوین»، هرگونه تیرگی و تاریکی را از بین مسلمین زدود و روابط حسنه برقرار کرد.
2- رابطه با ملتهای توحیدی
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی توانست مکتب خود را منسجم کرده و رهبری خود را به صورت منسجم ارائه نماید، روابط بین مسلمانان را تنظیم نمود، آنگاه نوبت به تنظیم روابط حسنه بین مسلمین و دیگران رسید. در این رابطه خداوند خطاب به پیامبرش میفرماید: «قُل یا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَبَینَكُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشرِكَ بِهِ شَیئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقولُوا اشهَدوا بِأَنّا مُسلِمونَ» (آل عمران: 64)؛ مسیحیت را دعوت کن و به آنها بگو بیایید اصول مشترک را به عنوان روابط بین اسلام و مسیحیت امضا کنیم که آن اصول عبارتند از:1- خدا را بپرستیم؛
2- برای او شریک قائل نشویم؛
3- رژیم ارباب و رعیتی را ملغی کنیم و دنبال برتری جویی نباشیم.
تا بر مبنای آن بتواند رژیم ارباب و رعیتی را الغا نماید و کسی رب دیگری نباشد و کسی هم رعیت دیگری نباشد. فرمود: ما همه بندگان خداییم. یک رب داریم به نام خدا و یک قانون الهی داریم. هیچ کس عقیده خود را بر دیگری تحمیل نکند و هرچه خدا فرمود، ما میپذیریم،
قرآن کریم در سوره انبیا بعد از بیان سیرهی انبیا (علیهم السلام) میفرماید: «إِنَّ ه?ذِهِ أُمَّتُكُم أُمَّةً واحِدَةً وَأَنا رَبُّكُم فَاعبُدونِ» (انبیاء: 92)؛ یعنی نه تنها مسلمانان امت واحدند، بلکه مسلمانان، مسیحیان، کلیمیان و همه پیروان انبیای الهی یک امتاند؛ زیرا اعتقاد به یک مرجع و معاد دارند و معتقد به اصل رسالتاند.
در زمان حکومت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از اینکه مأموران اموی در بخشی از قلمرو حکومت علی (علیه السلام) تاختند و غارت کردند و زنهای مسلمان و همچنین غیر مسلمان از این بابت آسیب دیدند، وجود مبارک امیرالمؤمنین، سربازان خود را جمع کرد و برای آنها سخنرانی کرد و فرمود: به من گزارش رسیده است که غارتگران اموی بر بخشی از منطقهی حکومتی من تاخته و بعضی از زنان مسلمان و غیرمسلمان آسیب دیدهاند. مأموران اموی مقداری از زیورهای زنان را به غارت بردهاند.
اگر یک مرد مسلمان با شنیدن این حادثه جان بدهد، از نظر من قابل ستایش است. نه تنها ملامت نمیشود، بلکه تقدیر هم میشود که چطور در حکومت اسلامی، بیگانهای میآید و زر و زیور زن یهودی یا مسلمان را به غارت میبرد. در همین خطبه میفرماید: آنها چه زیور دست زن مسلمان را و چه زیور دست زن غیرمسلمان را به غارت میبردند، برای من یکسان بود. اگر کسی با شنیدن این جریان جان بدهد، نه تنها ملامت نمیشود، بلکه به این کار جدیر و لایق است. از اینجا معلوم میشود که نظام اسلامی میخواهد زندگی مسالمت آمیزی را با پیروان انبیای الهی داشته باشد.
3- رابطه با ملتهای غیرموحد
قرآن کریم بعد از تبیین رابطه میان مسلمانان با مسلمانان و غیرمسلمانانی که موحدند، کیفیت رابطه بین مسلمانان و سایر افرادی را که اصلاً پیرو هیچ یک از مکاتب الهی نیستند، این گونه تبیین مینماید: «لا یَنْهَاكُمْ اللَّهُ عَنْ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوكُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (ممتحنه: 8) مشرکین و کافران دو گروه بودند: عدهای اهل توطئه بوده و سعی میکردند مسلمانان را بکشند یا تبعید کنند یا زندانی کنند یا اموالشان را مصادره و غارت کنند. گروه دیگر، کاری با مسلمانان نداشتند. اگر کافری از گروه دوم مورد لطف مسلمانان قرار بگیرد، نه تنها بد نیست، بلکه این کار محبوب خداوند است. خداوند نمیفرماید با کافران زندگی مسالمت آمیز نداشته باشید و یا نسبت به آنها قسط و عدل را اعمال نکنید، بلکه میفرماید: ستم پذیر نباشید، اگر گروهی به شما ستم نکردند- اگرچه مسلمان نیستند و کافرند- شما نیز زندگی مسالمت آمیز همراه با قسط و عدل را با آنها برقرار کنید.نشانه اینکه کافر از امنیت اسلامی برخوردار است، آیه قرآن است که به نبی گرامی دستور میدهد: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ» (توبه: 6)؛ یعنی اگر یکی از مشرکین خواست با شما رابطه فرهنگی برقرار کند و به کشور شما بیاید تا آیات الهی را بشنود و بررسی کند، شما باید اولاً: مرز را برای او باز بگذارید؛ ثانیاً وقتی داخل مرز شد، از او حراست کنید که هیچ آسیبی به او نرسد؛ ثالثاً بگذارید تا او سخن الهی را گوش بدهد، بعد اگر نپذیرفت و خواست به کشورش برگردد، شما موظفید که او را از مرز خود به سلامت خارج کنید.
«استجاره» یعنی جوار خواستن و «جوار» نیز به معنای پناه است. اگر کسی پناهندگی فرهنگی خواست که بیاید در کشور اسلامی درباره اصول اسلامی و الهی مطالعه کند، نظام اسلامی موظف است او را بپذیرد و همه امکانات امنیتی را برای او فراهم کند و به او فرصت بدهد و اگر نپذیرفت و خواست برگردد، باز هم همکاری کند. این دستور در صدر اسلام عمل میشد، الآن هم قابل اجراست. از این رو چنین دینی میتواند به عنوان بهترین عامل برای روابط بینالملل مطرح شود.
4- رابطهی بینالمللی با مستکبران (نظام سلطه)
از دیدگاه اسلام زندگی مسالمت آمیز با کافری که علیه اسلام و مسلمین تلاش و کوشش میکند، ممکن نیست، بلکه با آنها فقط باید ستیز کرد. آنها گروه مستکبراناند، نه صرفاً کفار قرآن بین کافر و مستکبر، فرق میگذارد و میفرماید: با کافری که با شما اهل نبرد نباشد، میتوانید زندگی عادلانه داشته باشید؛ ولی با مستکبران نمیتوانید این چنین زندگی کنید؛ زیرا آنها شما را رها نمیکنند. آنها خون، مال و عرضتان را برای خود حلال میشمارند. آنها با هیچ تعهدی حاضر نیستند زندگی کنند و هیچ پیمانی را محترم نمیشمارند. اگر با چنین گروهی بخواهید میثاق بینالملل ببندید، آنها امضا نمیکنند. اگر قطعنامهای را اجرا کنید، آنها اجرا نمیکنند و اگر رابطهای را براساس تفاهم، تنظیم و تدوین کنید، آنها نقض میکنند. لذا قرآن کریم دربارهی این گروه مستکبر میفرماید: «وَإِن نَّكَثُوا أَیْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» (توبه: 12)؛ یعنی با رهبران و سران ستم بجنگید، نه برای اینکه آنها ایمان ندارند و کافرند، بلکه برای آنکه آنها اهل میثاق و عهد نیستند. شما اگر بخواهید با یک ملت و گروه زندگی کنید، به ناچار باید روابط تجاری، فرهنگی و... داشته باشید.این در حالی است که رفتار این گروه به گونهای است که اگر بخواهید فکرتان را منتقل کنید، آنها میکوشند که فکرشان را تحمیل کنند و فکر شما را نپذیرند و اگر رابطه سیاسی برقرار کنید، میخواهند سیاست خود را تحمیل کنند و آرای سیاسی شما را نپذیرند. در روابط صنعتی میخواهند از صنایع شما استفاده کنند؛ ولی صنایع خود را در اختیار شما قرار ندهند... در نتیجه با چنین گروهی نمیتوان زندگی کرد. اینها در هر صورت، رفتار طلبکارانه دارند.
از این رو قرآن کریم میفرماید با این گروه مقاتله کنید: «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»؛ چرا؟ چون «إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ»؛ آنها یمین، سوگند، میثاق، عهد، نذر و مانند آن را محترم نمیشمارند و به آنها پایبند نیستند. با چنین گروهی نمیتوان زندگی کرد. روابط بینالمللی یعنی ارتباط بین مردمی که هیچ کدامشان داعیه استکبار ندارند. قرآن کریم درباره صهیونیستها همین پیام را به ما ارائه میدهد: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْكِتَـَبَ إِلآ َّ أَمَانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلآ یَظُنُّونَ» (بقره: 78). بعد میفرماید: «... وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَّ یُؤَدِّهِ إِلَیْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَآئِماً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» (آل عمران: 75).
رعایت امانت جزء اصول بینالمللی است؛ اما آنها خیانت میکنند و میگویند: «لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ...» با این حال، خود را اهل کتاب میدانند و حتی میگویند: مال و خون آنها (مسلمین) برای ما حلال است. چنین گروهی قابل همزیستی نیست؛ لذا خداوند درباره مستکبران دستور مقاتله دائمی و مستمر صادر کرده است.
اسلام نه دین انزواست- تا جدای از جهان زندگی کند- و نه سلطهپذیر و سلطهگر است. در عین حال که در سوره مبارکه ممتحنه رابطه با کفار را امضا کرده است، در سوره انفال و توبه، آنها را قابل زندگی مسالمتآمیز نمیداند. کافر گرچه اصول الهی را نمیپذیرد؛ اصول انسانی را میپذیرد؛ اما مستکبر نه اصول الهی را میپذیرد و نه اصول انسانی را؛ چرا که خوی استکبار، پیمان شکنی است. مستکبر همواره خود را تحمیل میکند و به هیچ پیمانی احترام نمیگذارد. از این رو در اسلام، هرگونه رابطه با مستکبر نفی شده است. قرآن کریم میفرماید: «... لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» (نساء: 141)؛ یعنی کافر بر مسلمان سلطه و راه نفوذ ندارد؛ نه راه نفوذ علمی دارد که با احتجاج بتواند اسلام را به عنوان دین باطل معرفی کند؛ زیرا فرمود: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ...» (انعام: 149) و نه راه نفوذ تشریعی دارد که بتواند بر مسلمین حکومت کند. بنابر این هم سلطه تشریعی نفی شده و هم سلطه فرهنگی.
ابراهیم خلیل بعد از آنکه خوی استکبار مستکبران را به آنها تفهیم کرد، فرمود: «وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لی عَمَلی وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَریئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَری ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ...» (یونس: 41)؛ من و پیروان من، از شما بیزاریم. «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآَءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ...» (ممتحنه: 4) این اعلان تبری هم از سوی ابراهیم است و هم از سوی پیروان ابراهیم، و خدا هم در قرآن میفرماید: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (آل عمران: 68)؛ شایستهترین مردمی که به ابراهیم تأسی کردند، اصحاب و پیروان با ایمان او بودند. پیامبر اسلام هم به مکتب او اقتدا میکند- نه به شخص ابراهیم- و مؤمنین هم به پیامبر اسلام اقتدا میکنند.
کافر اگرچه دستورات الهی را اجرا نمیکند، فرمان فطرت را ارج مینهد و بعضی از حقوق را عمل میکند؛ ولی مستکبر، نه به دستورات الهی وقعی مینهد و نه برای فرامین فطرت ارزشی قائل است. از این جهت است که سالار شهیدان فرمود: اینها گذشته از کفرشان مستکبرند و گذشته از شرکشان مستبدند و با مستبد نمیتوان کنار آمد.
5- رابطه با منافقان
وقتی منافقین در مکه ماندند و به مدینه هجرت نکردند و در بین مؤمنان، اختلاف نظر پیش آمد [و عدهای جنگ با آنان را مجاز و عدهای دیگر ممنوع میدانستند] قرآن کریم خطاب به مؤمنان فرمود: چرا درباره منافقین دو نظر دارید؟ «فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقینَ فِئَتَیْنِ وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُریدُونَ ... فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّى یُهَاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا » (نساء: 88 و 89) ماندن در دار کفر برای مسلمانی که نتواند دختر و پسر خود را حفظ کند، جایز نیست. فرمود: چرا اینها به مدینه نمیآیند؟ الآن که حصر برداشته شد! اینها ماندند که برای مشرکان جاسوسی کنند. چرا (شما مؤمنان) در مورد اینان دو گروه شدید؟ چرا برای کسانی که خداوند آنان را بر اثر بدرفتاری و گناهی که کردند، فرو برد، دلسوزی میکنید؟ آیا میخواهید آنها را هدایت کنید؟ اینها بر اثر سوء عقیده و اخلاق خود به دام مشرکین افتادند. اینها نه تنها خود کافرند، بلکه میخواهند شما هم برگردید و کافر شوید. تلاش و کوشش آنها این است که بر شما فشار اقتصادی وارد کنند تا در اثر این کار دست از پیامبر بردارید.قرآن در سوره منافقون از این دسیسه پرده برمیدارد: «... یَقُولُونَ لاَ تَنْفِقُواْ عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ حَتَّى یَنْفَضُوا...» (منافقون: 7) منافقین میگویند: فشار اقتصادی وارد کنید و مسلمانان را در تنگنای اقتصادی قرار بدهید تا مجبور شوند پیامبر را تنها بگذارند و وقتی پیامبر را تنها گذاشتند، محاصره و گرفتن شخص پیامبر، مشکل نخواهد بود؛ اما خداوند میفرماید: «... وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ» (همان)
اولاً: مسلمانان که این مشکل اقتصادی را تحمل میکنند، بدانند خزائن، آسمانها و زمین در اختیار خداست.
ثانیاً: مگر آنها میتوانند نان و آب مسلمانان را قطع کنند؟
بنابراین وظیفه مسلمانان در قبال این گروه، مقاومت در برابر جنگ روانی و فشارهای اقتصادی و نیز هوشیاری در برابر توطئه منافقانه آنها در همراهی با دشمنان خارجی است.
قانون برائت از مشرکین
قانون برائت از مشرکین، جزء برنامههای رسمی حج ابراهیمی است و آنها که حج را اقامه کردهاند، نه تنها حج را به جا آوردهاند، بلکه اصل برائت از مشرکین را هم اجرا کرده و به جا آوردهاند. سؤال این است که اگر اسلام یک دین بینالمللی است و خواستار روابط حسنه با همهی ملل است، چگونه برائت از مشرکین را توجیه خواهد کرد؟ جواب این است که بین کافر و مستکبر فرق است. کافر کسی است که اگرچه خدا را قبول ندارد؛ ولی اصول انسانی را میپذیرد، نه ستم میکند و نه ستم میپذیرد، عهد و پیمان را گرامی میشمارد، و در امانت خیانت نمیکند، به عهد وفا میکند، به پیمان و میثاق احترام میگذارد... لذا چون این گونه از احکام جزء دستورات بینالمللی است، ما هم موظف هستیم عهد و پیمان را محترم بشماریم و نقض نکنیم؛ خواه طرف ما مسلمان باشد، خواه کافر، ولی مستکبر آن کافر سلطه گری است که وقتی دستش به خون، عرض و مال مردم برسد، در تعرض کوتاهی نکند. چنین انسان، فرد یا گروهی از هیچ حقی برخوردار نیست. از این جهت، قانون برائت از مشرکین (یعنی برائت از مستکبرین) جزء برنامههای حج ابراهیمی است. ابراهیم خلیل (علیه السلام) که به عنوان پدر ملل توحیدی محسوب میشود، هم با کافران زندگی مسالمت آمیز داشت و هم با مستکبران در نبرد و ستیز بود.آیات ابتدایی سوره مبارکه توبه که در مورد برائت از مشرکین است، سند زندهای برای همین مطلب است: «إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوكُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (توبه: 4)، اگر مشرکین با شما پیمان بستند و نقص و نقضی در این پیمان راه ندادند؛ نه کوتاه آمدند و نه پیمان شکنی کردند، شما نیز تا آن مدتی که پیمان بستید، حق تعرض ندارید، گرچه آنها مشرک هستند، اما چنانچه نقض عهد کردند و پیمان شکن شدند، شما هم مجاز هستید که آن پیمان را برهم بزنید و عمل نکنید. پس مادامی که به مرز استکبار نرسد، میثاق با آنهاست و عهد با ایشان گرامی است.
قرآن کریم بعد از اینکه حکم این گروه را بیان میکند، میفرماید: آن مشرکین که مستکبر هستند، خدا و پیامبر خدا از آنها بیزارند. شما هم که به پیامبر تأسی میکنید، باید برائت خود را از آنها اعلان کنید: وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (توبه: 3) دو ندا در جریان حج مطرح است: یکی ندای ابراهیمی است و دیگری ندای محمدی، ندای ابراهیمی در سوره حج بیان شده است: «وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» (حج: 27) ذات اقدس اله به معمار کعبه (ابراهیم خلیل (علیه السلام)) دستور داد تا اعلان نماید که هر کسی که مستطیع است به مکه بیاید. هر که توان دارد از روستا و شهری که هست، بگذرد و بیاید. وقتی به کعبه آمدند و به طواف کعبه بار یافتند و به مراسم حج دست یافتند، این حاج اکبر است. آن وقت، نوبت به اعلان نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میرسد که به گوش جهانیان برساند: «وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (توبه: 3)؛ یعنی پیامبر این اعلان را باید به گوش جهانیان برساند که همه در آن مراسم جمع شوند و آن اعلان این است که پیامبر خدا به تبعیت از خدا، برائت از مشرکین میکند.
اهمیت روابط جهانی و بررسی دیدگاه اسلام در این مورد از مسائلی است که از دیرباز توجهاندیشمندان مسلمان را به خود جلب کرده است. بخش نخست این نوشتار به همین امر پرداخته است.
این مشرکین کسانی هستند که هیچ عهد، پیمان و میثاقی را حرمت نمینهند. پس در حقیقت این برائت از مستکبرین است، نه مشرکین. متاسفانه بسیاری از افرادی که در کشورهای اسلامی زندگی میکنند، مسئله خدا برایشان حل نشده است؛ چرا که در راه تحقیق قدم برنداشتند، لذا نسبت به آفریدگار هستی در شک و حیرت به سر میبرند، اما با این حال، خون و مال آنها محفوظ است؛ چون در پناه و سایه دولت و کشور اسلامی زندگی میکنند. بنابراین برائت از مشرکین در حقیقت برائت از مستکبرین است.
اصول حاکم بر رابطه با کفار
1. منبع رابطهی قلبی و روابط پنهانی و محرمانه با کفار: اسلام اگرچه روابط با کفار را امضا میکند، ولی به مسلمانان دستور میدهد این رابطه را در محدودهی جان، راه ندهند. مسلمانان مانند آن دارند، میتوانند به قلب یکدیگر راه پیدا کنند؛ چون هر دو مسلمان و مؤمناند.قرآن در مورد عدم ایجاد پیوند قلبی با کفار میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ یَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَكُمُ الآیَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ» (آل عمران: 118)؛ شما نباید بیگانگان را بطانه (آستر) جامهتان و محرم اسرارتان قرار دهید. آنها را به قلبتان راه ندهید که در درون جانتان محبت آنها جا پیدا کند. اسلام اگر رابطهی بینالمللی حتی با کفار را جایز بداند، در حد ظهاره است، نه در حد بطانه؛ یعنی میتوانید کالا بفروشید و کالا بخرید، میتوانید مصالح نظامی را مبادله کنید و میتوانید مسائل سیاسی را مبادله کنید، ولی اولا: هرگز محبت آنها را به درون جانتان راه ندهید و ثانیا: آنها را از نظر مسائل سیاسی، محرم اسرار نظامتان نکنید.
اما چرا نباید کفار را به درون جان راه داد؟ زیرا نهی از منکر درجاتی دارد که اولین درجهی آن انزجار قلبی از بدی و بدان است. در مقام قلب، موظفیم که هم بدی را بد بدانیم، و هم بدان را دوست نداشته باشیم و اگر مسلمان و مؤمنی، انسان معصیت کار را دوست بدارد، به اولین درجه نهی از منکر عمل نکرده است؛ چون بر هر مسلمانی واجب است که از معصیت کار منزجر باشد.
1. منع رابطهی تأییدگرایانه نسبت به مکتب کفر بخش دیگر بحث آن است که رابطه تأییدگرایانه و کمک به کفار ممنوع است؛ مثلاً اگر خرید و فروش و مبادلات دیگر مایهی تأیید مکتب باطل شود، ممنوع است.
2. پایبندی به پیمانها: رعایت میثاق نسبت به کفار واجب است. در این باره مصادیقی قابل طرح است که در آن موارد، رعایت پیمان ضروری و لازم شمرده شده است:
الف- پناهندگان سیاسی
اگر کسی به شما ستم کرد؛ ولی به کشوری که شما با آن کشور، میثاق پذیرش پناهندگی سیاسی دارید، پناهنده سیاسی شد، حق تعرض به او را ندارید. خداوند متعال در سورهی مبارکهی نساء میفرماید: با منافقین یا بداندیشان کفرورز که علیه اسلام و مسلمین در تلاش و کوشش بودند، نبرد کنید: «إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَیْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (نساء: 90) مگر اینکه به گروهی بپیوندند که شما میثاق و تعهد دو جانبه دارید که پناهندگان سیاسی را به کشور اصلی آنها برنگردانید. اگر چنین تعهدی نسبت به کشور دیگری دارید و دشمنان شما به آن کشور پناهنده شدند، شما حق تعرض به آنان را ندارید.ب - پیمانی عدم تعرض
افرادی که در صدر اسلام مسلمان شدند، وقتی وجود مبارک نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه مهاجرت نمود، موظف شدند که از مکه به مدینه مهاجرت کنند و آنها که مهاجرت کردند، اولیای یکدیگر شدند: «إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آَوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ...» (انفال: 72)، ولی آنها که تنبلی کردند و مهاجرت نکردند و در همان مکه ماندند: «... وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا ...» (همان) با اینکه ایمان آوردند؛ ولی چون مهاجرت نکردند، رابطه ولایی بینشان مطرح نیست؛ و لکن اگر مشکل دینی داشتند و عدهای بر آنها حمله کردند یا مورد خشم عدهای قرار گرفتند، شما از این جهت که آنها مؤمن هستند، باید یاریشان کنید: «وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَكُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» (همان). با این حال اگر آن طرف درگیر با شما میثاق عدم تعرض بست، شما حق ندارید مسلمان را یاری کنید. یاری کردن مسلمان امرا واجب است؛ اما واجبتر از آن، رعایت میثاق بینالمللی است.ج- پرداخت دیه به کفار
اگر کسی مؤمنی را عمداً کشت، علاوه بر اینکه قصاص میشود- اگر توبه نکرده باشد- کیفر او جهنم است و اگر از روی خطا و اشتباه مؤمنی را کشت، باید دیه را به بازماندگان مقتول مسلمان بپردازد و اگر بازماندگان مقتول، مسلمان نباشند و جزء کفار و دشمنان اسلام باشند، حق پرداخت دیه وجود ندارد؛ ولی اگر عهد و پیمانی بین مسلمانان و کفار بسته شده باشد که هیچ کدام از دو گروه، خونشان هدر نرود، در این شرایط باید به میثاق خود احترام بگذارند و دیه را به بازماندگان بپردازند. بنابراین در مسأله دیه وارث، اگر تعهد متقابل وجود داشته باشد که خونی از هیچ کسی ریخته نشود، باید خونبها را به طرف مقابل- اگرچه کافر است- پرداخت کرد.د- رعایت مقررات جنگی
اسلام حتی در مسأله جنگ نیز رعایت میثاق و پیمان را ضروری میداند، مثلاً اگر در متن جنگ پیمانتان این است که اول پیاده نظام بجنگد، باید رعایت کنید. در عصر حاضر که سبک جنگها عوض شده است اگر بنا شود که اول نیروی هوایی وارد عمل شود، نیروی زمینی نباید وارد عمل شود و اگر دو طرف تعهد کردند که اول نیروی هوایی وارد عملیات شود و بعد نیروی زمینی یا بالعکس، دولت اسلامی نباید تخلف کند. در سیرهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) رعایت میثاق در جنگ، لازم و ضروری شمرده میشد. در بعضی از جنگها امیرالمؤمنین (علیه السلام) به معاونین خود میفرمود: «ان بیننا و بینهم حبلاً»؛ یعنی بین ما و دشمنان، یک طناب است که دو گروه را به هم مرتبط میکند. اما پیمان بستیم و لذا حق تعرض نداریم. اگر پیمان در محدودهی مالی بود، حق تعرض به مال نیست و اگر در محدودهی خون بود، حق تعرض به خون نیست.4- جبران خسارات
یکی از مسائلی که در روابط میان نظام اسلامی و سایر جوامع اهمیت دارد، بحث جبران خسارات احتمالی در روابط میان کشورهاست. به طور طبیعی در تعاملات کشورها با یکدیگر، همواره احتمال ورود خسارات ناخواسته وجود دارد که پایبندی به جبران آنها به صلح و همزیستی مسالمت آمیز بین کشورها، کمک شایانی میکند. از این رو در اسلام، براین امر مهم تأکید شده است؛ مثلاً وقتی یکی از فرماندهان اسلام، به نام خالد، حمله کرد و یکصد بی گناه را کشت، نبی گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امیر(علیه السلام) را احضار کرد و به ایشان فرمود: خالد به نام اسلام و مسلمین بدرفتاری کرده است و علاوه بر اینکه خسارتهای مالی وارد کرده، عدهای را هم مصدوم نموده است. تو از پول بیت المال همهی خسارتها را جبران کن، حتی اگر رمه سرایی آسیب دیده یا ظرفی که سگها در آن آب مینوشیدند شکسته است، بهای آنها را هم از بیت المال بپرداز.5- روابط عادلانه اقتصادی
به طور کلی در مسائل اسلامی، گاه جنبهی فقهی، گاه جنبهی اخلاقی و گاهی هم جنبهی رابطهی بینالمللی مطرح است. برای نمونه در موارد کم فروشی، مغبون کردن، غشّ در معامله و احتکار، هم حکم فقهی وجود دارد، هم حکم اخلاقی- که این دو حکم از حوزه بحث ما بیرون است- و هم حکم بینالمللی، یک وقت چنین بحث میشود که مسلمان چنانچه خیانتی کند و کسی را عمداً مغبون کند، خلاف شرع مرتکب شده و معصیت کرده است که این حکم، ناظر به جنبهی فقهی است و یک وقت هم گفته میشود که کم فروشی یا گرانفروشی و خیانت کردن یا مغبون کردن، کاشف از حرص و بخل و مال دوستی است که اینها رذایل اخلاقی هستند.اما گاهی هم این گونه مطرح میشود که کم فروشی و مغبون کردن دیگران حرام است؛ اگرچه خریدار غیرمسلمان باشد. از این جهت این حکم به بحثهای مربوط به روابط بینالملل ناظر است؛ یعنی اگر کشور اسلامی خواست کالای خود را به کشور غیراسلامی صادر کند یا مثلاً یک مسلمان خواست محصول صناعی یا کشاورزی خود را به کشور غیراسلامی صادر نموده و به غیرمسلمان بفروشد، آیا میتواند او را مغبون کند؟ آیا میتواند گران بفروشد؟ آیا میتواند کم بدهد؟ این قسمت مربوط به روابط بینالملل است؛ یعنی اسلام رابطهی بین مسلمان و کافر و نیز رابطهی بین ملت مسلمان و ملت کافر، یا دولت اسلامی و دولت کفر را براساس قسط و عدل تنظیم میکند و هرگز اجازه نمیدهد یک مسلمان هنگام فروش و صدور کالا به کشور غیراسلامی، کم بفروشد؛ زیرا کم فروشی جایز نیست؛ اگرچه خریدار، غیرمسلمان باشد- البته مسألهی مال کافر حربی که فیء مسلمین است، از این مسائل جداست- قرآن کریم کم فروشی را، به صورت مطلق، تحریم میکند، اگرچه خریدار، غیرمسلمان باشد؛ چون دین اسلام دین جهانی است و میخواهد همهی مردم روی زمین را براساس عدل و قسط اداره کند. بنابراین حکم حرمت کم فروشی که در سورهی مبارکه مطففین آمده است، اختصاص به روابط بین مسلمین و محدودهی حوزه اسلامی ندارد: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ» (مطففین: 2-3)
مسئلهی حرمت تطفیف، تنها مربوط به روابط بین مسلمین نیست که اگر کسی با مسلمان داد و ستد کرد، کم فروشی حرام باشد؛ اما نسبت به کافر، کم فروشی حلال باشد. طبق این آیه اگر کشور اسلامی کالایی به کشور غیراسلامی صادر کند و رابطه ی اقتصادی برقرار کند، حتماً باید از کم فروشی بپرهیزد. در مسئله غبن هم اگر طرفین معامله یکدیگر را مغبون کنند و یا در داد و ستد خیانت کنند و غش در معامله نمایند، جایز نیست، خواه طرفین معامله مسلمان باشند یا غیرمسلمان.
پس رابطهی اقتصادی که بین ملت مسلمان و ملت غیرمسلمان یا دولت اسلامی و دولت کفر شکل میگیرد، باید براساس قسط و عدل باشد. چنین قانونی رابطهی بینالمللی را براساس قسط و عدل تنظیم میکند. جامعتر از این آیه، آیات دیگری است که اختصاص یه مبادله كالا ندارند: «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (شعرا: 183).
«وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِله غَیْرُهُ قَدْ جائَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمیزانَ وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لاتُفْسِدُوا فِی الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (اعراف: 85).
«وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (هود: 85).
در این آیات سخن از ناس است، نه مؤمنین، «بخس» به معنای «کم کردن» است. خداوند میفرماید: هیچ چیزی را از هیچ کسی کم نکنید؛ یعنی اگر بنا شد یک استاد مسلمان برای شاگردان کافرش تدریس کند، نباید از وقت کلاسش کم بگذارد. اگر مسلمانی را به کشور کفر فرا خواندند که برای دانشجویان غیرمسلمان درس بگوید، چنین استادی مجاز نیست از حقش سوء استفاده کند. بخس در «اشیاء» شامل امور تجاری و غیرتجاری میشود؛ زیرا میفرماید: «ولا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ».
این بخش از آیات، جزء غرر آیات محسوب میشود، لذا نبی گرامی اسلام فرمود: «اوتیت جوامع الکلام»؛ یعنی خدا به من قانونهای کلی و جامع را که از هر کدام آنها فروغ متعدد و فراوان استنباط میشود، عطا فرمود. بنابراین اگر غیرمسلمان خواست چیزی را از مسلمان بخرد یا با او طرف عهد و پیمان شود، در اینجا مسلمان دو وظیفه دارد: یکی اینکه در اصل معامله خیانت نکند و دوم اینکه آبروی نظام اسلامی را حفظ کند. اگر مسلمانی متعهد شد که کالایی را به کشور غیراسلامی بفرستد و در این فرستادن خیانت کرد؛ یعنی مغبون کرد یا غش در معامله روا داشت یا کم فروخت، علاوه بر اینکه یک معصیت کبیره مرتکب شده است، ساحت نظام اسلامی را نیز لکه دار نموده و به حیثیت ملت و دولت هم آسیب رسانده است.
مثال دیگر حکم حرمت احتکار است؛ یعنی اگر غذایی مورد نیاز بشر بود و آن بشر خونش هدر نبود، احتکار در حق وی نارواست و انسان نمیتواند جلوی مواد غذایی انسانهایی را که خونشان محترم است، بگیرد؛ یعنی انبارها را ببندد و مال را ذخیره کند تا گرانتر بفروشد. امیرالمؤمنین علیه السلام به نمایندهی رسمی خود دستور میدهد: «... فأن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) منع منه ولیکن البیع بیعا سمحا بموازین عدل و أسعار لاتجحف بالفریقین من البائع و المبتاع فمن قارف حکره بعد نهیک إیاه فنکل به و عاقبه فی غیر إسراف...» (نهج البلاغه، نامه 53)؛ اگر کسی فهمید احتکار حرام است، بعد دست به احتکار زد، در حالی که تو او را از منکر نهی کردهای، او را تنبیه کن و مورد عقوبت قرار بده؛ اما در این توبیخ و عقاب اسراف نکن.
منع از احتکار اختصاص به حوزهی اسلام و فرد مسلمان ندارد، بلکه نسبت به کافری هم که در کشور اسلامی و در پناه دولت اسلامی، خونش محفوظ است، جریان دارد. این مسئله (احتکار) هم از جهت اخلاق و هم از جهت فقه، حرمت دارد. ولی در بحث روابط بینالملل، این سؤال مطرح است که اگر این کار حرام است، آیا نسبت به همهی مردم حرام است- اعم از مسلمان و غیرمسلمان- یا فقط نسبت به مسلمین حرام است؟
ظاهر این آیات نیز مبین این است که در حق هر کس که باشد، حرام است. پس اسلام روابط بینالملل را در بخشهای تجاری و اقتصادی، معاملات پایاپای و مبادلات فرهنگی، بر محور قسط و عدل تنظیم میکند و هیچ فرقی بین مسلمان و غیرمسلمان در این مسائل، مشاهده نمیشود. بنابراین، حقیقتاً، چنین دینی توان آن را دارد که همه افراد بشر را به عنوان عائلهی خود تلقی نماید.
6- رعایت اصول انسانی
برای آنچه دربارهی رعایت قسط و عدل نسبت به تمام انسانها مطرح است، چند نمونه قابل ارائه است:الف) برادری و برابری انسانی: یک نمونه نامه رسمی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مالک اشتر میباشد. در آن نامه که به «عهدنامهی مالک» معروف است، حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) مرقوم فرمودند: «... وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَكَ فِی الْخَلْقِ...» (نهج البلاغه، نامه 53)؛ وقتی به مصر رسیدی و بر کرسی قدرت تکیه کردی، نسبت به احدی گرگ وار رفتار مکن و خوی خون آشامی در تو نباشد، خواه نسبت به مسلمان و خواه نسبت به کافر؛ زیرا اگر آنها مسلماناند که برادر دینی تو هستند و اگر غیر مسلماناند در آفرینش، همتای تو هستند.
یعنی اصول انسانی بین تو و آنها مشترک است و این اصول مشترک انسانی را خدا آفریده است، لذا باید این اصول را تکریم کرد. اگر انسان موحد بود، از کرامت و برتری برخوردار است و اگر موحد نبود و اهل قسط و عدل انسانی بود، از کرامت نسبی برخوردار است. انسان مادامی که دست به ستم دراز نکند، محترم است.
ب) عدالت سیاسی: به نقل مرحوم کلینی (رحمة الله) کسی از حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) پرسید: مردم دو منطقه با هم جنگ دارند و هر دو طرف کافرند و نیازمند سلاح هستند و شغل ما هم سلاح فروشی است و این دو گروه که در جنگند، از ما اسلحه میخواهند. بفروشیم یا نه؟ (سرّ این سؤال آن است که فروش اسلحه به کسی که با مسلمانان در جنگ است، حرام است؛ اما اصل سلاح فروشی، وقتی زمان جنگ نیست، محذوری ندارد). حضرت در جواب مرقوم فرمودند: «بهما...» (الحرالعاملی، 1414 ق، ج 102:17)؛ آری بفروش، اما شرط سلاح فروشی آن است که اولاً به هر دو گروه درگیر بفروشی، نه اینکه یک گروه را مسلح کنی و گروه دیگر را محاصره نظامی کنی و اسلحه نفروشی و ثانیاً این جواز فروش فقط شامل سلاحهای دفاعی میشود، نه سلاحهای تهاجمی؛ یعنی فروش شمشیر، تیر، نیزه، خنجر و دشنه حرام است؛ اما فروش سپر و کلاهخود و دیگر سلاحهای دفاعی، حلال. بر پایه این حدیث، اسلام نه تنها اجازه نمیدهد که کسی علیه مسلمانان مسلح شود، بلکه اجازه نمیدهد دو کشور متخاصم که هر دو کافر و غیر موحدند، با خرید سلاح از مسلمین به جنگ خانمان سوز خود ادامه دهند.
ج) عدالت قضایی میان کافران: وقتی حکومت اسلامی تشکیل شد و پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند به عنوان قاضی محکمه منصوب شدند، دستور رسید که اگر یهودیان مدینه یا مسیحیان اطراف به محکمه تو آمدند، تو آزادی که آنها را در محکمه خاص خود بپذیری یا میتوانی آنها را به محکمه خود آنها ارجاع بدهی؛ ولی به هر تقدیر، اگر خواستی بین مسلمان و یهودی یا مسیحی یا بین دو یهودی یا دو مسیحی یا بین یک یهودی و یک مسیحی، قضاوت و سمت داوری را به عهده بگیری، براساس قسط و عدل حکم کن: «فَإِنْ جَاؤُوكَ فَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوكَ شَیْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ ... إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ» (مائده: 42).
با اینکه یهودیان جزء کینه توزان نسبت به اسلام و مسلمین بودند؛ اما بعد از قدرت یافتن اسلام و تسلط بر ایشان، روابط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با یهودیان مدینه براساس قسط و عدل بود. گاهی از آنها مال قرض میکرد و بدون سوء استفاده از قدرت، آن را پس میداد. علی بن ابیطالب(علیه السلام) نیز به همین شیوه، حکومت را اداره مینمود؛ یعنی با قدرتی که داشتند، با یهودی در حد یک مسلمان و براساس قسط و عدل رفتار میکردند.
د) اصل تلاش برای صلح جهانی و منع اختلاف افکنی و جنگ افروزی: امیرمؤمنان(علیه السلام) دربارهی عصر بعثت و رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: هنگام بعثت نبی گرامی، مردم زمین از حیث ملیت، ملت و دین گوناگون بودند «وأهل الارض ملل متفرقه». رسول گرامی آنها را حیات بخشید و متحد کرد و هر انسانی موظف شد که از انسانهای دیگر جدا نشود؛ اگر هر دو یک دین دارند، بر مدار همان دین متحد باشند و اگر دین مشترک ندارند، بر مدار اصول مشترک انسانی، متحد باشند. اختلاف به سود هیچ کس نیست. هر کسی که خود را از جامعه جدا کرد، در واقع خود را از خیر جامعه جدا کرده است و البته جدا شدن او از جامعه شرّی به جامعه نمیرساند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه میفرماید: «... و ایا کم و الفرقه! فإن الشاذ من الناس للشیطان كما أن الشاذ من الغنم للذئب ألا من دعا إلى هذا الشعار فاقتلوه و لوكان تحت عمامتى هذه فإنما حكم الحكمان لیحییا ما أحیا القرآن و یمیتا ما أمات القرآن و إحیاؤه الاجتماع علیه و امانته الافتراق عنه...» نهج البلاغه، خطبه 127)؛ یعنی همان طور که اگر گوسفند از رمه جدا شود، طعمهی گرگ میشود، کسی که از جامعه جدا شود، طعمهی شیطنت شیطان میشود. بالاخره این جامعه یا اسلامی یا انسانی، اگر کسی مسلمان است، بر محور اسلام، با افراد دیگر متحد است و اگر غیرمسلمان است، بر اساس مدار و اصول انسانی، با دیگران مشترک است.
اگرچه صدر خطبه دربارهی برقراری وحدت بین مسلمانان است؛ اما عموم تعلیل شامل ملتهای گوناگون میشود. حضرت در بیان جامع دیگری میفرماید: «فإیاکم و التلون فی دین الله فإن جماعه فیما تكرهون من الحق خیر من فرقه فیما تحبّون من الباطل و إن الله سبحانه لم یعط أحداً بفرقة خیراً ممن مضی و لا ممّن بقی» (همان، خطبه 176)؛ من نه تنها از راه تجربهی تاریخ، این سخن را با شما در میان میگذارم، بلکه از راه وحی نیز این را میگویم که چه در گذشته و چه در آینده، هیچ ملتی با تفرقه نتیجه نگرفته است. [و نخواهد گرفت] هیچ طایفه، قبیله و خانوادهای با اختلاف، خیری ندیده است، نه در گذشته و نه در آینده.
اسلام که دین وحدت است، سعی میکند آن را حفظ کند و اگر جایی تفرقه است، سعی میکند آن تفرقه را به وحدت تبدیل کند. لذا امام معصوم (علیه السلام) میفرماید: فروش سلاح تخریبی و تهاجمی در حال جنگ- اگرچه هر دو گروه متخاصم، کافر باشند- حرام است. اسلام فروش سلاح را برای دفاع تأیید میکند؛ اما برای تهاجم نه.
نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی قوانین حجاز را براساس قسط و عدل تنظیم کرد، برهمین معیار برای دیگر مناطق نیز پیام داد تا جهان را یکی کند. اگر در روزگار گذشته، ایرانیان بر اثر قدرتی که داشتند یا رومیان بر اثر اقتداری که داشتند، درگیر بودند، نبی اکرم قیام کرد تا هم اختلافات درون مرزی مردم حجاز را سامان دهد و هم اختلافات برون مرزی را از بین برد و همهی آنها را به یک اصل مشترک و هدف واحد فرا خواند؛ چون اگر آن دو ابرقدرت آن روز، یعنی ایران و روم، با هم درگیر میشدند، در همان عصر، جنگ جهانی اتفاق میافتاد؛ زیرا در آن زمان، اکثر شهرها و روستاها تابع یکی از این دو قدرت بودند. اینکه امیرمؤمنان(علیه السلام)، رسول گرامی اسلام را معیار وحدت و الگوی اتحاد میداند، براساس نامههایی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای سران ایران و روم نوشت.
ه) عفو و گذشت: حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از پیروزی بر دشمنان و فتح مکه، عقده گشایی نکرد، بلکه فرمود: ما جنگ کردیم؛ اما نه برای خونریزی. انقلاب پیامبر (فتح مکه) برای کشورگشایی نبود. لذا بعد از ورود به مکه، اعلان عفو عمومی نمود و بسیاری از تبهکاران را بخشید، حتی خانهی ابوسفیان را که سالیان متمادی علیه اسلام و مسلمین تلاش و کوشش کرد، «بست» قرار داد و فرمود: هر کسی به خانهی ابوسفیان برود، در امان است و خون او محفوظ است. گذشت از دشمن بر معیار کرم است. او با این کار توانست روابط بینالملل را تضمین کند.
و) تقدم ارشاد و هدایت بر خشونت: اولیای دین تا حد امکان از کشتار و کشتن انسانها (مؤمنین و غیرمؤمنین) جلوگیری میکردند، مگر اینکه راه اصلاح و علاج مسدود شود و فرد به غده سرطانی تبدیل شود که چارهای جز برش و عمل جراحی نیست. همان طور که داغ کردن در طب سنتی گذشته، آخرین دارو بود. امیرالمومنین(علیه السلام) در یکی از بیانات نورانی خود میفرماید: ما تا جایی که امکان دارد از راه نصیحت، موعظه، ارشاد، هدایت و رهبری، شما را از تبهکاری باز میداریم و اگر هیچ کدام از اینها اثر نکرد، آنگاه دست به شمشیر میبریم.
ز) نفی سلطه گری: در اسلام، سلطه گری همچون سلطه پذیری مذموم و ممنوع است. از منظر قرآن، اگر انسان به کسی آسیب برساند، همین ستم کردن، خودش دعا و مسئلت است؛ یعنی خدایا کسی را بر ما مسلط کن تا ظلم کند. خود ظلم، دعاست. اینکه خداوند در قرآن کریم میفرماید: «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ...» (ابراهیم: 34)، ناظر به همین مطلب است. هر کس سنت و سیرتی دارد که با آن از خدا سئوال میکند: «وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا» (نساء: 9).
اگر میترسید که فرزندانتان به تکدی بیفتند، جامه کسی را از تن او بیرون نکشید، نان کسی را از دهان او نگیرید و روزی کسی را قطع نکنید. لذا در سوره مبارکه انعام آمده است: «وَكَذَلِكَ نُوَلِّی بَعْض الظَّالِمِینَ بَعْضًا بِمَا كَانُوا یَكْسِبُونَ» (انعام: 129)؛ یعنی اگر کسی ستم کرد، ظالمی را بر وی مسلط میکنیم تا این ظالم، مظلوم ظالم دیگر بشود، رنج ببرد، ولی گنج اجرا نصیب او نشده و ماجور نشود.
ظلم حتی نسبت به کافر، بلکه نسبت به حیوان هم حرام است. دینی که اجازه نمیدهد هیچ مسلمانی به سگی ستم کند، قطعاً اجازه نمیدهد که به یک انسان ستم شود. اگر کسی خواست مالش را وقف کند که یک یهودی در این مملکت گرسنه نماند، وقف او صحیح است. اگر کسی خواست مالی را وقف کند که یک ارمنی در کشور اسلامی گرسنه نماند، وقف او صحیح است. این دین با چنین دید وسیعی میتواند جهانی باشد و روابط بینالمللی را تنظیم کند. با همان معیاری که اجازه نمیدهد، کسی ظلم کند، با همان معیار هم اجازه نمیدهد کسی ظلم پذیر باشد.
آنچه را قرآن مطرح میکند، نفی رژیم ارباب و رعیتی است و در واقع هم براندازی را بازگو میکند و هم سازندگی را، چنان که در سوره مبارکه آل عمران آمده است: «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ *وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (آل عمران: 79-80).
خداوند به هیچ پیامبری کتاب و نبوت نداد تا او مردم را به سوی خود و به سود خود دعوت کند، بلکه همه پیامبران آمدهاند و گفتهاند که ما با هم بنده خدای یگانه و یکتا هستیم. حضرت مسیح فرمود: «مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی كُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» (مائده: 117).
پس رژیم ارباب و رعیتی ممنوع است؛ اما رژیم ربانی بودن روا، بلکه لازم و واجب است. در رژیم ربانی، عالمی را ربانی میگویند که از یک سو، ارتباطش با رب العالمین مستحکم است و از سوی دیگر، پیوند تدبیری و تربیتیاش نسبت به جوامع بشری قوی باشد. چنین عالمی که نسبت به رب و تدابیر شدیدالربط است، خود و مردم را به الله دعوت میکند.
خاصیت رژیم ربانی این است که مدار و معیار آن تعلیم و تدریس است»: كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ) (آل عمران: 79). نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چون ربانی این امت و اسوه ربانیین بود، خداوند خطاب به ایشان فرمود: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ ... وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّه وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ » (یوسف: 108)؛ یعنی من خودم، مردم را به الله دعوت میکنم. پیروان من هم، مردم را به الله دعوت میکنند و این دعوت براساس بصیرت و بینایی است. لذا این معیار میتواند جهانی باشد.
اگر کسی بخواهد براساس جاه طلبی، مردم را به سوی خود دعوت کند، احدی نمیپذیرد و اگر هم عدهای پذیرفتند، گیرایی ندارد و دیرپا هم نخواهد بود؛ چون فطرت پذیر و دلپذیر نیست، ولی اگر به سوی الله خواندند، هم دلپذیر است و هم فطرت پذیر و هم قابل دوام.
اگر کسی جاه طلب بود و براساس جاه طلبی با دیگران رفتار کرد، حامی رژیم ارباب- رعیتی خواهد بود؛ ولی کسی که عالم ربانی و متقی است و با خدا رابطه ناگسستنی دارد و علاقه مند تعلیم و تربیت صحیح مردم است، ارتباطش با متعلم بر سبیل نجات خواهد بود و پیوندی است که یک نظام الهی آن را تأسیس کرده است. نه تنها نبی گرامی اسلام، بلکه همه انبیا چنین روشی داشتهاند؛ «اوتیت جوامع الكلم) اختصاصی به یک پیامبر ندارد و مربوط به نبوت عامه است.
فرعون میگفت: «... أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی» (نازعات:24). نه اینکه من آفریدگار شمایم؛ چون خودش میدانست که دیگران قبل از او بودند و خود او هم مخلوق است. اینکه میگفت: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِینَ» (قصص: 38) معنایش این است که رأی و اندیشه من، معیار تأمین سعادت شماست «...قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیكُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِیكُمْ إِلاَّ سَبِیلَ الرَّشَادِ» (غافر: 29) و همان را هم، دین مردم میدانست «...ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَكُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ» (همان: 26). بنابراین رژیم ارباب- رعیتی، باطل است؛ خواه ارباب مردم پیامبر باشد و خواه ملائکه، تنها رب مردم، خداست.
سخنی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که ایشان فرمودهاند: «انا ربانی هذه الامه» (الراغب الاصفهانی، 1404 ق: 184؛ الریشهری، 1425 ق، ج 247:8) من عالم ربانی این امت هستم؛ یعنی هم ارتباط من با خدا زیاد است- هرچه خدا گفت، فهمیدم و عمل کردم- و هم ارتباط من با شما زیاد است؛ چون خیر شما را میطلبم و مصلحت شما را میخواهم.
آیه 13 سوره حجرات خطاب به مؤمنین نیست، بلکه خطاب به همه مردم عالم است: (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» (حجرات:13)؛ ای مردم، چه مسلمان باشید، چه یهودی یا مسیحی و چه اینکه هیچ دینی را نپذیرفته باشید، هیچ فخری برای بشری نسبت به بشر دیگر نیست (هیچ گروهی نسبت به گروه دیگر حق فخرفروشی ندارد). این قبیله قبیله قرار دادن مردم به منزله یک شناسنامه طبیعی است تا یکدیگر را بشناسید.
پیام قرآن کریم آن است که هیچ بشری رب بشر دیگر نیست و این کلام قابل تفاهم است.
با این اصل میتوان با تمام بشر در روی کره زمین زندگی مسالمت آمیز داشت، اگرچه برخی مسلمان نباشند؛ چه اینکه در بخش دیگر فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (همان: 11)؛ هیچ کسی دیگری را مسخره نکند، یعنی حیثیت او را لکهدار نکند. اینکه نباید هیچ کس، آبروی دیگری را ببرد، اختصاصی به مؤمنین و مسلمین ندارد، بلکه هر آن کس که در نظام اسلامی محترم است، آبرویش نیز محترم است و هیچ کس حق ندارد آبروی او را ببرد، گرچه مسلمان هم نباشد.
رابطه جهاد و اصل عدالت در روابط بینالمللی
موضوع دیگری که در خصوص روابط بینالمللی نظام اسلامی باید به آن توجه کرد، پرداختن به این مسئله است که اگر اسلام دینی جهان شمول است و روابط بینالملل را براساس قسط و عدل مطرح میکند، چرا جنگ با کفار را امضا کرده است؟این شبهه را میتوان این گونه پاسخ داد که از نظر اسلام، جنگ دو قسم است: ابتدایی و دفاعی، جنگ دفاعی که فطری و غریزی است و جای سؤال و شبهه نیست. اگر بیگانهای به کسی حمله نماید، بر او لازم و واجب است که به حکم غریزه از حریم خود دفاع کند؛ خواه مسلمان باشد، خواه مسلمان نباشد.
روح جنگ و جهاد ابتدایی هم - که از طرف نظام اسلامی شروع میشود- در حقیقت به جنگهای دفاعی برمیگردد؛ یعنی در صورتی که با کافران اتمام حجت شده و برای آنان استدلال آورده شده باشد، قبل از جهاد علیه آنان، آیات الهی بر آنها عرضه میشود و اگر برهان عقلی خواستند ارائه میشود و چنانچه برهان آسمانی خواستند، به عنوان معجزه ارائه میشود تا به جایی برسد که «... تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ...» (بقره : 256) و حق کاملاً آشکار شود، بعد از آن اگر نپذیرفتند معلوم میشود میخواهند با فطرت انسانها بجنگند.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در خطبه قاصعه میفرماید: سر اینکه مستکبران حجاز مطرود بودند، آن است که عدهای به حضور پیامبر آمدند و گفتند: «اگر معجزهای ارائه دهی، ایمان میآوریم.» فرمود: «چه کنم؟» امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرماید: در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاده بودم، مشرکین به پیامبر عرض کردند: «شما دستور بدهید این درخت که روبه روی شماست، از ریشه کنده شود و به حضور شما بیاید.» امیر مؤمنان میفرماید: دیدم به دعای پیامبر و اذن خدای سبحان، آن درخت از جا کنده شد و حرکت کرد و به حضور حضرت آمد، به گونهای که شاخههای آن درخت روی دوش ما قرار گرفت. مشرکین دیدند؛ ولی بهانه آوردند و گفتند: «دستور بده این درخت دو نیم شود، نیمی اینجا بماند و نیمه دیگر به جای اول برگردد.» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) این کار را هم به اذن خدای سبحان انجام داد. باز گفتند: «دستور بده نیمه دوم به سمت آن نیمه برگردد و مانند اول شود.» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد و نیمه دوم حرکت کرد و به نیمه اول ملحق شد و درخت به حالت اول درآمد.
مشرکین متعصب این معجزه را با چشمان خود دیدند، ولی همان گونه که کافر آمدند، در حال کفر هم برگشتند و ایمان نیاوردند؛ زیرا مستکبران کسانی هستند که حق برای آنها از راه برهان عقلی و نقلی و آسمانی روشن میشود؛ ولی باز حاضر نیستند ایمان بیاورند. چنین افرادی هم با فطرت خداجوی خود در جنگند و هم جلوی اسلام و ایمان دیگران را میگیرند. قرآن از این عده به عنوان منافق یاد میکند: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» (نساء: 61).
چه اینکه منافقان هم مستکبرانه رفتار میکنند. «صدّ» یعنی منحرف کردن. خداوند میفرماید: کار اینها صد است؛ یعنی هم خود را از پذیرش دین جدید منحرف میکنند و هم جامعه را بازمیدارند. لذا مستکبر دو کار میکند: هم چراغ فطرت خود را خاموش میکند و هم چراغ فطرت دیگران را، تا هم خود در تیرگی به سر ببرد و هم دیگران در تاریکی زندگی کنند. بنابراین مستکبر، مهاجم است و تهاجم، اول از طرف او شروع شده است و چون مهاجم است، دین به عنوان «دفاع» دستور میدهد که با مستکبر بجنگید.
سیاست فرهنگی نظام اسلامی در عرصه بینالمللی
از آنجا که نظام اسلامی بر هیچ کس داعیه ربوبیت ندارد و براساس رژیم ربانی بودن و متعلم بودن، «على سبیل النجاه» اداره میشود. قرآن کریم انسانها را بر همین اساس ارشاد نموده، میفرماید: «... وَلَكِن كُونُواْ رَبَّانِیِّینَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ» (آل عمران: 79)؛ شما میتوانید ربانی این امت باشید و ربانی بودن از ناحیهی گسترش فرهنگ است. اگر رژیم، رژیم ربانیت است، با تعلیم آمیخته است و لذا در قبال تهاجم فرهنگی کاملاً میتواند پیشگیری کند.همهی انبیا به دو چیز مسلح بودند: علم صحیح و عمل صالح، درست میفهمیدند و درست عمل میکردند. کار انبیا هم نشر همین دو چیز بوده است: «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیم» (بقره: 129) یعنی انبیا مردم را هم عالم میکردند و هم میپروراندند. قرآن کریم بر این دو امر تکیه دارد و انبیای ابراهیمی نیز بر همین معیار، ربانی امام خویش بودهاند.
پس آنچه را که انبیا و اولیای دین به آن مسلح هستند، تعلیم و تزکیه (آگاه کردن و پروراندن)، مردم است.
گفتمان بینالمللی دولت مهدوی
در زمان حکومت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز ممکن است کسی اسلام را نپذیرد؛ ولی آنچه روی زمین حکومت میکند، قسط و عدل است. تأکید روایات بر این نیست که در زمان ظهور، همه مردم روی زمین مسلمان میشوند. شاید از بعضی آیات قرآن نیز بتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) برخی از پیروان ادیان دیگر به دین خود باقی میمانند؛ نظیر دو آیهای که در سوره مبارکه مائده میباشد: «وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا یَصْنَعُونَ) (مائده: 14)«وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ» (همان: 64). در یک جا سخن از «القاء» و در جای دیگر سخن از «أغرا» است.
خداوند متعال میفرماید: ما بین یهودیها و نیز مسیحیها بر اثر سوء رفتارشان، اختلاف را تا روز قیامت القا کردیم. این قیدی «تا روز قیامت» نشان میدهد که یهودیت و مسیحیت در عصر ظهور هم ریشه کن نمیشوند. گرچه کم خواهند شد؛ ولی از بین نمیروند و جزیه میپردازند. نه توان ظلم دارند و نه هیچ مسلمانی بر آنها ستم میکند. اساس حکومت حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) قسط و عدل است، نه اسلام. خداوند به وسیلهی حضرت ولی عصر زمین را پر از عدل و داد میکند، نه پر از اسلام. اگرچه این امکان وجود دارد که کسی مسلمان نشود؛ ولی ناچار است بر محور اصول انسانی رفتار کند و اسلام هم با او براساس عدل رفتار میکند.
لذا از آیات 14 سوره غافر، 8 و 9 سوره صف، 32 و 33 سوره توبه که با تعبیرات «وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» یا «وَلَو كَرِهَ المُشرِكونَ» آمده است، میتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز مشرک و کافر وجود دارند؛ اما مغلوب حکومت اسلامی هستند و تنها حکومت، حکومت اسلامی است. از این نتیجه در کنار نتایج قبلی چنین به دست میآید که آنچه خداوند وعده آن را به جوامع بشری داده است و زمین را از آن پر خواهد کرد، همان اصول مشترک انسانی؛ یعنی اصل قسط و عدل است. اما در خصوص مسألهی اسلام و مانند آن، چنین وعدهای داده نشده است.
نبی گرامی، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) جوامع بشری را همتای هم و در کنار هم، براساس آن اصول مشترک انسانی، محور تعلیم و تربیت قرار میدهد. حضرت میفرمایند: «الناس سواء کاسنان المشط» (المتقی الهندی، 1409 ق، ج 38:9؛ ابن شعبه الحرانی، 1404 ق- 1363 ش: 368)؛ طبقات مختلف مردم مانند دندانههای شانهاند. سخن از مؤمنین و مسلمین نیست، بلکه سخن از ناس و مردم است. شانه اگر بخواهد غبار از سر و روی برطرف کند و موی را شانه بزند و تعدیل کند، دندانههایش باید کنار هم و با فاصلهی کم، به طور منظم قرار گیرند.
آن حضرت در بیان دیگری میفرمایند: مردمی که در یک جامعه به سر میبرند و روی زمین زندگی میکنند، مانند سرنشینان یک کشتیاند. در این فرمایش نیز مطلق مردمی را که روی زمین زندگی میکنند، خطاب قرار دادند که اختصاصی به حوزهی اسلامی و ایمانی ندارد. این بیان دربارهی امر به معروف و نهی از منکر هم قابل تعمیم است. اگر یکی از سرنشینان کشتی بخواهد زیر صندلی خود را بشکافد و وقتی دیگران میپرسند: چه میکنی؟ بگوید: میخواهم زیر صندلی خود را سوراخ کنم و کاری به شما ندارم، چنانچه دیگران نخواهند او را نهی کنند و دست او را باز بگذارند، آب به درون کشتی راه پیدا میکند و همه هلاک میشوند؛ ولی اگر سایر سرنشینان کشتی، او را نهی کردند و داس یا تبر را از دست او گرفتند، همه به سلامت به مقصد میرسند.
در این حدیث، مسأله نهی از منکر به صورت جهانی و در سطح رابطهی بینالمللی مطرح شده است، نه مقطعی و منطقهای؛ چون اگر ظلم به جایی رخنه کرد، آثار شوم آن نه فقط مردم یک منطقه، بلکه همه را در برمیگیرد و اگر جنگ در یکجا راه پیدا کرد، زمینه جهانی شدن را فراهم میکند.
بنابراین اصول مشترک انسانی، اولاً: نهی از منکر را نسبت به کافران هم لازم میداند و ثانیاً روابط بینالملل را بر اساس قسط و عدل تنظیم میکند. لذا منظور از آیه 33 سوره توبه: «... لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» و آیات مشابه آن، این نیست که در آخرالزمان فقط دین اسلام باقی خواهد ماند و شرک و کفر کاملاً از بین خواهد رفت؛ چون مشرک اگر مسلمان بشود، دیگر کراهتی ندارد. پس مشرک، مسلمان نمیشود، بلکه اسلام ظاهر بر شرک میشود؛ یعنی غالب بر شرک میشود. مشرک اگر از پیروان اهل کتاب باشد، یا جزیه میپردازد یا بنا بر قراردادی که در زمان حکومت اسلامی تدوین و تنظیم میشود، در مورد وی رفتار میشود.
احکام فقه هم به همان روابط بینالملل برمیگردد. در معاملات، عقود و ایقاعات به طور وسیع دیده میشود که فقه اسلامی، مسلمان و غیرمسلمان را در موارد مختلف شریک میداند و احکام را برای هر دو قابل اجرا میداند و این به خاطر آن نیست که کفار مکلف به فروع هستند، همان طور که مکلف به اصول هستند، بلکه ما موظفیم این احکام را رعایت کنیم، ولو با غیرمسلمان؛ مگر در موردی که آنها با مسلمانان در حال حرب باشند که در این صورت، مالشان فیء مسلمین است که آن بحث دیگری دارد. نامه سلیمان پیامبر(علیه السلام) به ملکه سبا نیز بر اساس همین روابط بینالملل بوده است که در آن دعوت به قسط و عدل شده و اینکه غیر خدا را نپذیرید؛ لذا در متن نامه رسمی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) همان مطلب میآید که در متن دعوتنامه سلیمان آمده است: «اَنْ لا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أتُونی مُسْلِمینَ» (نمل: 31)؛ یعنی شما بر رسالت و وحی من برتری نجویید و «منقاد» دین اله باشید که خود من هم «منقاد» اله هستم. پایان نامه نیز چنین است: «... قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (همان: 44).
منبع مقاله :
واعظی، محمود؛ (1390)، مجموعه مقالات همایش ملی دین و روابط بینالملل، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}