دشمن افسانه اي سياست امپراتوري
دشمن افسانه اي سياست امپراتوري
دشمن افسانه اي سياست امپراتوري
قرن بيستم آبستن تحولات فراواني بود . فروپاشي ابرقدرت شرق و اروپا جنگ سرد كه از برجسته ترين اين تحولات به شمار مي آيد، حكايت از آن داشت كه جامعه بشري و نظام بين اللملل با شرايط و دوراني نو رو به رو خواهد شد. كه دگرگوني ساختارها و مناسبات در نظام جهاني و پيدايش روند هاي نو مالاً ضرورت باز تعريف مفاهيم و راهبرد ها و پيامدهاي اين شرايط است.
مي توان گفت پديده يازده سپتامبر بعنوان تشديد و تثبيت كننده مطالب فوق عمل كرد يعني ساختار جديد با سيستم جديدي به وجود آمد و مفاهيم از قبيل نظم ، عدالت ، حقوق بشر و ... بايد از نو تعريف شود. با وجود اين تحولات و گسترش و تعميق پديده جهاني شدن، دولت ها هم چنان بازيگران اصلي نظام بين المللي شناخته مي شود و دغدغه اصلي دولتها نيز امنيت است. در واقع اين بازيگران ، فراسوي روند تغييرات و حوادث رخ داده و به دنبال بهترين و كارآمدترين شيوه امنيت مي باشند.
حال پرسش هايي از اين دست كه آيا در شرايط كنوني كه آمريكا خود را يگانه قدرت جهاني مي نامد مي توان بدون هيچ رابطه و دغدغه اي امنيت خود را تضمين كرد ؟ و آيا نگراني هاي قدرت هاي بزرگ مثل آمريكا و ديگر كشورها مي تواند يكسان باشد ؟ حال در اين مقاله به استراتژي امنيتي بوش پسر كه خود را جنگجوي صليبي قرن بيست ويكم مي داند و سياست آن مي پردازيم. اين سياست جنگجويانه بوش پسر و ريشه هاي اين پروژ يه دوران ريگان بر مي گردد. كه سياست خارجي و نظام تهاجمي ريگان منجر به اشغال پاناما ، گرانادا ، جنگ هاي متعدد در آمريكاي مركزي ، رو يارويي با اتحاد جماهير شوروي و تجهيز عراق براي حمله به ايران شد.
با فروپاشي پرده آهنين( اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي) جهان دو قطبي كه پس از جنگ جهاني دوم به وجود آمده بود از بين رفت. ايالات متحده آمريكا تنها ابر قدرت جهان لقب گرفت. اين وضعيت باعث شد تا روشنفكران نئو محافظه كار در درون و خارج از تيم اجرايي بوش پدر به برنامه ريزي براي ادامه اين وضعيت بپردازند. سرنوشت و ساختار دو قطبي قدرت در دوران جنگ سرد ناگزير منشأ در گيري ميان دو ابرقدرت بود ، حال سيستم ساختار جديد تك – چند قطبي اللّوي بسيار متفاوتي از منازعه پديد مي آورد. ايالات متحده به عنوان تنها ابر قدرت ، داراي منافع جهاني است و در جهت گسترش آن در همه مناطق جهان سخت تلاش مي كند كه به روشني اين روند در دكترين امنيتي بوش پسر به آن اشاره شده است ، البته اين امر سبب درگيري با آن دسته از قدرت هاي بزرگ منطقه مي شود (به خصوص منطقه خاورميانه) كه ايالت متحده را يك ناخوانده مي داند و معتقدند خود بايد نقش عمده را در تحولات مناطقشان بازي كنند.
در دكترين امنيتي جديد ايالات متحده آمريكا به دنبال اهداف بالا مي باشد و حضور آمريكا در منطقه خاورميانه از جمله مباحثي است كه در استراتژي امنيتي آمريكا در قرن بيست يكم به آن اشاره شده است. بي ترديد در آينده، سياست آمريكا در منطقه با سياست كنوني تفاوت هايي خواهد داشت كه در اين زمينه گمانه زني هايي مختلفي وجود دارد. ودر اين استراتژي آمده است كه منطقه خاورميانه مي تواند حضور كشورهاي هسته اي مثل ايران و عراق را شامل باشد. احتمال تجهيز گروههاي تروريست و دولت هاي منطقه به سلاحهاي شميايي و بيولوژيك نيز وجود دارد، همچنان كه بسياري از كشورهاي منطقه در حال ساخت موشك هاي دور برد هستند. كه اين نوع جنگ افزار ها مي تواند در بر خورد هاي منطقه اي و نيز در حمله آمريكائيان خارج از ايالات متحده و احتمالاً داخل سرزمين آمريكا به كار رود و ناگفته نماند اصل حمايت از تل آويو با پشتيباني از اسرائيل يكي از اصول بديهي استراتژي امنيتي آمريكا در قرن بيست يكم قلمداد مي شود.
در راستاي پروژه امپراتوري نوين ، پس از جنگ اول خليج فارس ، پل ولفوتيز ( معاون وزير دفاع كنوني آمريكا) پيش نويس سندي را تهيه كرد كه حاوي ايده هايي براي شكل گيري پروژه قرن جديد آمريكايي بود. طبق اين سند ايالات متحده آمريكا با تقويت نظامي خود از طريق جنگ پيشگيرانه و اقدامات نظامي يك جانبه برتري بين المللي خود را حفظ كرد.
آنچه پس از فروپاشي نظام شوروي تغيير كرد ، عبارت بود از لزوم يافتن توجيهي براي موضع هر چه تهاجمي تر امپريالسم آمريكا در جاهاي مختلف جهان ، كه بيان كردند ما قدرت جهاني هستيم ، اگر تصميم به انجام كاري بگيريم هيچ كس نمي تواند مانعمان شود.
شاه ايران به عنوان دست نشانده آمريكا – و ضامن پيشگيري از ظهور مصدق ديگري وظيفه خود را از طريق سركوب بي رحمانه ي مردم ايران و خريد مقادير عظيمي اسلحه از غرب به عنوان ويسيله اين كار انجام داد. به محض آنكه او سرنگون شد ، مي بايست وسيله ديگري پيدا مي شد تا دشمن بعدي را كه صحبت از شيطان بزرگ مي كرد ، از ميان ببرد. به نظر مي رسد كه عراق، صدام حسين اگر توسط آمريكا و ديگر كشورهاي غربي تا دندان مسلح شود ،مناسب اين كار باشد. اما عراق پس از اينكه در اين كار ناكام ماند ، از ديدگاه استراتژي امپرياليستي آمريكا به علت عامل عدم ثبات در بي ثبات ترين منطقه جهان ، به مزاحمي تبديل شد كه بايد از ميان برود. بعلاوه صدام حسين كه قبلاً وسيله اعمال سياست آمريكا بود ، اكنون مي توانست مقصود بزرگتري را برآورد. به اين ترتيب ،دشمن افسانه اي به غايت قدرتمندي بر كشده شد كه نه تنها همه ي خطراتي را كه در دوران جنگ سرد به شوروي نسبت داده مي شد ، اكنون مي شد به او نسبت داد، بلكه از آن بالا تر به كسي تبديل شد كه جهان غرب را در معرض خطر جنگ شميايي و ميكروبي و برپايي جهنم جنگ هسته اي قرار داده است. با وجود چنين دشمن افسانه اي ، انتظار مي رفت كه نه تنها جنگ خليج فارس ، بلكه حملات متعدد بعدي عليه عراق و نيز قتل بي رحمانه يك مليون كودك آن كشور را بر اثر تحميل محاصره اقتصادي به فرمان ايالات متحده و پزيرش شوم آور آن از سوي دموكراسي هاي بزرگ اروپايي ، كه هنوز هم پايبند سياست خارجي انساني خود مي باشند ، موجه بدانيم.
اما همه اينها براي نشان دادن حتي جزء بسيار كوچك از بي ثباتي مزمن موجود، حتي در خاورميانه ، كافي نيست، چه رسد به بقيه جهان ، آنها كه فكر مي كنند امپرياليسم معاصر احتياج به اشغال نظامي سرزمينهاي ديگر ندارد ، بايد دوباره كلاه خود را قاضي كنند. اشغال نظامي بخش هايي از شبه جزيره ي بالكان براي مدتي نامحدود ، هم اكنون برابر چشم ماست ، (به اذعان خودشان تعهد نامحدود) و چه كسي مي تواند دليلي ارائه دهد كه اشغال نظامي آن ديگر مناطق جهان در آينده صورت نخواهد گرفت . گرايشهاي جاري گرايشهاي شوم بوده و بهران دامن گستر نظام ، تنها مي توان آنها را به وخامت بيشتر هدايت كند.
در گذشته شاهد دو تحول فوق العاده خطرناك در ايدئولوژي و چهارچوب سازماندهي امپرياليسم آمريكا بوده ايم. نخست آنكه ناتو (سازمان آتلانتيك شمالي) نه تنها به طور چشمگيري به سوي شرق گسترش يافته است، تحولي كه مي تواند توسط مقامات روسي، اگر نه امروز ، اما روزي در آينده به عنوان يك تهديد تلقي شود، بلكه مهم تر آنكه هدفها و مقاصد ناتو در تضاد با قوانين بين المللي بطور بيياذي تغيير داده شده اند، به طوري كه ناتو از يك همكاري نظامي ظاهراً تدافعي صرف به يك اتحاد جمعي بالقوه خطرناك تبديل شده است كه مي تواند هر آنچه كه بخواهد انجام دهد بي آنكه هيچ قدرت قانوني و بين المللي جلوگير آن باشند.در گردهم آيي سران ناتو در آوريل 1999 در واشينگتن، اين سازمان زير فشار آمريكا ، نگرش استراتژيك جديدي اتخاذ كرد كه طبق آن نيرو هاي ناتو مي توانند حتي در خارج از منطقه كشورهاي عضو، بد.ن توجه به حق حاكميت و استقلال ملي ديگر كشورها و با ناديده گرفتن كامل سازمان ملل متحد، دست به اقدام نظامي بزنند. نكته پر اهميت در اين رابطه اين است توجيه ايدئولوژيك چنين موصع گيري جديد و بي ترديد تهاجمي كه به صورت عوامل خطرناك بيست چهارگانه مطرح شده است آشكارا سست بنيان است. خود اينان اقرار كرده اند كه از بيست چهار خطر تنها پنج فقره مي تواند به عنوان خطر نظامي تلقي گردد.تحول دوم و تازه اي كه به ويژه خطرناك است، مربوط به قرارداد امنيتي ميان ژاپن و آمريكا است. اين قرارداد طبق معمول ، تحت فشار و با سرعت از تصويب هر دو مجلس ژاپن(دييت و مجلس علياي مشورتي) گذشت.اين محاوره در غرب از اذهان مردم پنهان مانده است. تحولات جديد در اين رابطه نيز نه تنها پايمال كننده نا بكارانه قوانين بين المللي است، بلكه ناقص قانون اساسي ژاپن نيز هست . همانگونه كه يكي از رهبران سياسي برجسته ژاپن ، تت سوز وفروا،اشاره مي كند:
ماهيت خطرناك قرارداد امنيتب بين ژاپن و آمريكا تا آنجا پيش رفته است كه امكان دارد پاي ژاپن را به جنگاهي آمريكا بكشاند و قانون اساسي ژاپن را كه محكم كننده ي جنگ است ، زير سؤال برد. در پس اين قرارداد ، استراتژي به غايت خطرناك حمله ي پيشگيرانه ي آمريكا قرار دارد كه طبق آن ايالات متحده مي تواند در هر كشوري دخالت كند و به هر كشوري كه آن را دوست نداشته باشد، خود سرانه حمله كند.
نا گفته پيداست كه در اين استراتژي حمله ي پيشگيرانه كه فرمان آن از واشنگتن صادر خواهد شد، ژاپن نقش گوشت دم توپ را بازي خواهد كرد. بطور همزمان از ژاپن خواسته مي شود باگشاده رويي به مخارج نظامي جنگهاي آمريكا نيز كمك كند ، همان گونه كه ژاپن در مورد جنگ خليج ژاپن مجبور به اين كار شد.(مخارجي كه دولت ژاپن براي حفظ پايگاههاي آمريكا در ژاپن در سال 1977 متحمل شد به 4/9 ميليارد دلار رسيد كه ار اين نظر مقام اول جهان را دارد، طبق گزارش سال 1999 ، سهم كشورهاي متحد در دفاع مشترك)
مي توان چنين گفت كه قرارداد امنيتي جديد ژاپن و آمريكا كه از آن به عنوان دفاع مشترك ياد مي شود هيچ ربطي به دفاع از ژاپن عليه مهاجم ساختگي ندارد، بلكه تمامي آن مربوط به حفاظت از منافع امپرياليستي آمريكا و الويت بخشيدن به اين منافع است. آمريكا از پايگاههاي خود در ژاپن و اكيناوا براي دخالت نظامي در شرايط بي ثباتي كشورهاي منطقه خاورميانه وجنوب شرق آسيا استفاده مي كند.
آمريكا با اعلام استراتژي پيشگيرانه در هر زمان كه ضرورت داشته باشد به بام دفاع از آزادي ، حقوق بشر و دفاع از شهروندان خود دست به حملات پيشگيرانه مي زند اين جنگ پيشگيرانه به سياست رسمي دولت تبديل شده است.
ايالات متحده از تروريسم با تحت عنوان دشمن افسانه اي ، را براي احقاق اهداف خود و نظامي كردن سياست خارجي به كار مي گيرد. هم اكنون نيروهاي آمريكايي در صدوسي كشور جهان حضور دارند و در چهل كشور پايگاه نظامي دارند.كه بسياري از كشورها، در حال مذاكره با آمريكا براي واگذاري پايگاه هستند . وال استريت ژورنال اخيراً در مقاله اي نوشت سياست دفاعي و نظامي آمريكا طي پنجاه سال اخير دچار تغييرات شگرفي شده است و سياست هاي جديد بر پايه اعزام نيرو به چهار گوشه دنيا است و دونالد رامسفلد معمار اين استراتژي آمريكا در حال آماده سازي نيروهاي آمريكايي براي آينده است.
مجله اكونوميست هم با وفاداري به نقش مجيزگريي اش كوشش مي كند به دفاع آشكار خود از بسيج و آمادگي نظامي آمريكا ، رنگ و جلاي آمادگي براي جان دادن در راه دمكراسي وايدئولوژي بازار آزاد دهد. اين مجله ، در مقاله اي راجع به ژئوپوليتيك نوين مي خواهد لزوم تهيه كيسه براي حمل اجساد شهروندان خود بكار برد. كشته ها از مردمي خواهد بود كه اكو نوميست آنها را ( وردستهاي محلي) ايالات متحده مي خواند.
وردست محلي و وفادار ايالات متحده ، درست آن نقشي است كه به ژاپن مي توان داد. البته از اين نقش بازي كردنها عنوان وردست محلي مي تواند كشورهاي ديگر هم باشد،از جمله طبق گفته مجله اكونوميست استرليا با اعلام دكترين ها وارد سعي دارد با نقش وردست محلي وفاداري خود را به آمريكا بيان كند.و استراليا به اعلام دكترين ها وارد به دنبال حفظ صلح در منطقه ، و مي خواهد نقش معاون كلانتر آكريكا را بازي كند.
يكي از پژوهشگران اندونزيايي به نام سرساسترو كه تحصيلات خود را در آمريكا به انجام رسانده است بيان مي كند كه اين معاون كلانتر ها هستند كه هميشه كشته مي شوند ، لپ مطلب را با اين جمله كوتاه بيان كرده است.در واقع هم ، نقش نوچه محلي آمريكا دقيقاً همين است: كشته و كشته شدن در راه هدفي كه از بالا به آنان ديكته مي شود. بنظر مي رسد سياستمداراني كه از اين طريق بذر طوفان مي كارند، از خط طوفانهايي كه لاجرم فر ا خواهد رسيد غافل اند. اينان شايد اين مسئله را نيز درك نمي كنند يا به آن اقرار ندارند كه لهيب نابودگر توفان اتمي تنها به يك محل بطور مثال خاورميانه محدود نخواهد ماند، بلكه تمام جهان ، از جمله آمريكا و اروپا را نيز در شعله هاي خود خواهد سوزاند.
1- جي ها بسيام ، اريك، جهان در آستانه قرن بيست و يكم، ترجمه ناهيد فروغان، انتشارات قطره ، چاپ اول، سال 1382
2- مزادوش ، ايستون، يا سوسياليسم يا بربريت، از قرن آمريكا تا دو راهي سرنوشت ساز، ترجمه مرتضي محيط،انتشارت اختران، چاپ اول سال 1382
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
مي توان گفت پديده يازده سپتامبر بعنوان تشديد و تثبيت كننده مطالب فوق عمل كرد يعني ساختار جديد با سيستم جديدي به وجود آمد و مفاهيم از قبيل نظم ، عدالت ، حقوق بشر و ... بايد از نو تعريف شود. با وجود اين تحولات و گسترش و تعميق پديده جهاني شدن، دولت ها هم چنان بازيگران اصلي نظام بين المللي شناخته مي شود و دغدغه اصلي دولتها نيز امنيت است. در واقع اين بازيگران ، فراسوي روند تغييرات و حوادث رخ داده و به دنبال بهترين و كارآمدترين شيوه امنيت مي باشند.
حال پرسش هايي از اين دست كه آيا در شرايط كنوني كه آمريكا خود را يگانه قدرت جهاني مي نامد مي توان بدون هيچ رابطه و دغدغه اي امنيت خود را تضمين كرد ؟ و آيا نگراني هاي قدرت هاي بزرگ مثل آمريكا و ديگر كشورها مي تواند يكسان باشد ؟ حال در اين مقاله به استراتژي امنيتي بوش پسر كه خود را جنگجوي صليبي قرن بيست ويكم مي داند و سياست آن مي پردازيم. اين سياست جنگجويانه بوش پسر و ريشه هاي اين پروژ يه دوران ريگان بر مي گردد. كه سياست خارجي و نظام تهاجمي ريگان منجر به اشغال پاناما ، گرانادا ، جنگ هاي متعدد در آمريكاي مركزي ، رو يارويي با اتحاد جماهير شوروي و تجهيز عراق براي حمله به ايران شد.
ساختار نظام بين الملل
با فروپاشي پرده آهنين( اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي) جهان دو قطبي كه پس از جنگ جهاني دوم به وجود آمده بود از بين رفت. ايالات متحده آمريكا تنها ابر قدرت جهان لقب گرفت. اين وضعيت باعث شد تا روشنفكران نئو محافظه كار در درون و خارج از تيم اجرايي بوش پدر به برنامه ريزي براي ادامه اين وضعيت بپردازند. سرنوشت و ساختار دو قطبي قدرت در دوران جنگ سرد ناگزير منشأ در گيري ميان دو ابرقدرت بود ، حال سيستم ساختار جديد تك – چند قطبي اللّوي بسيار متفاوتي از منازعه پديد مي آورد. ايالات متحده به عنوان تنها ابر قدرت ، داراي منافع جهاني است و در جهت گسترش آن در همه مناطق جهان سخت تلاش مي كند كه به روشني اين روند در دكترين امنيتي بوش پسر به آن اشاره شده است ، البته اين امر سبب درگيري با آن دسته از قدرت هاي بزرگ منطقه مي شود (به خصوص منطقه خاورميانه) كه ايالت متحده را يك ناخوانده مي داند و معتقدند خود بايد نقش عمده را در تحولات مناطقشان بازي كنند.
دشمن افسانه اي سياست امپراتوري روم
در دكترين امنيتي جديد ايالات متحده آمريكا به دنبال اهداف بالا مي باشد و حضور آمريكا در منطقه خاورميانه از جمله مباحثي است كه در استراتژي امنيتي آمريكا در قرن بيست يكم به آن اشاره شده است. بي ترديد در آينده، سياست آمريكا در منطقه با سياست كنوني تفاوت هايي خواهد داشت كه در اين زمينه گمانه زني هايي مختلفي وجود دارد. ودر اين استراتژي آمده است كه منطقه خاورميانه مي تواند حضور كشورهاي هسته اي مثل ايران و عراق را شامل باشد. احتمال تجهيز گروههاي تروريست و دولت هاي منطقه به سلاحهاي شميايي و بيولوژيك نيز وجود دارد، همچنان كه بسياري از كشورهاي منطقه در حال ساخت موشك هاي دور برد هستند. كه اين نوع جنگ افزار ها مي تواند در بر خورد هاي منطقه اي و نيز در حمله آمريكائيان خارج از ايالات متحده و احتمالاً داخل سرزمين آمريكا به كار رود و ناگفته نماند اصل حمايت از تل آويو با پشتيباني از اسرائيل يكي از اصول بديهي استراتژي امنيتي آمريكا در قرن بيست يكم قلمداد مي شود.
در راستاي پروژه امپراتوري نوين ، پس از جنگ اول خليج فارس ، پل ولفوتيز ( معاون وزير دفاع كنوني آمريكا) پيش نويس سندي را تهيه كرد كه حاوي ايده هايي براي شكل گيري پروژه قرن جديد آمريكايي بود. طبق اين سند ايالات متحده آمريكا با تقويت نظامي خود از طريق جنگ پيشگيرانه و اقدامات نظامي يك جانبه برتري بين المللي خود را حفظ كرد.
آنچه پس از فروپاشي نظام شوروي تغيير كرد ، عبارت بود از لزوم يافتن توجيهي براي موضع هر چه تهاجمي تر امپريالسم آمريكا در جاهاي مختلف جهان ، كه بيان كردند ما قدرت جهاني هستيم ، اگر تصميم به انجام كاري بگيريم هيچ كس نمي تواند مانعمان شود.
شاه ايران به عنوان دست نشانده آمريكا – و ضامن پيشگيري از ظهور مصدق ديگري وظيفه خود را از طريق سركوب بي رحمانه ي مردم ايران و خريد مقادير عظيمي اسلحه از غرب به عنوان ويسيله اين كار انجام داد. به محض آنكه او سرنگون شد ، مي بايست وسيله ديگري پيدا مي شد تا دشمن بعدي را كه صحبت از شيطان بزرگ مي كرد ، از ميان ببرد. به نظر مي رسد كه عراق، صدام حسين اگر توسط آمريكا و ديگر كشورهاي غربي تا دندان مسلح شود ،مناسب اين كار باشد. اما عراق پس از اينكه در اين كار ناكام ماند ، از ديدگاه استراتژي امپرياليستي آمريكا به علت عامل عدم ثبات در بي ثبات ترين منطقه جهان ، به مزاحمي تبديل شد كه بايد از ميان برود. بعلاوه صدام حسين كه قبلاً وسيله اعمال سياست آمريكا بود ، اكنون مي توانست مقصود بزرگتري را برآورد. به اين ترتيب ،دشمن افسانه اي به غايت قدرتمندي بر كشده شد كه نه تنها همه ي خطراتي را كه در دوران جنگ سرد به شوروي نسبت داده مي شد ، اكنون مي شد به او نسبت داد، بلكه از آن بالا تر به كسي تبديل شد كه جهان غرب را در معرض خطر جنگ شميايي و ميكروبي و برپايي جهنم جنگ هسته اي قرار داده است. با وجود چنين دشمن افسانه اي ، انتظار مي رفت كه نه تنها جنگ خليج فارس ، بلكه حملات متعدد بعدي عليه عراق و نيز قتل بي رحمانه يك مليون كودك آن كشور را بر اثر تحميل محاصره اقتصادي به فرمان ايالات متحده و پزيرش شوم آور آن از سوي دموكراسي هاي بزرگ اروپايي ، كه هنوز هم پايبند سياست خارجي انساني خود مي باشند ، موجه بدانيم.
اما همه اينها براي نشان دادن حتي جزء بسيار كوچك از بي ثباتي مزمن موجود، حتي در خاورميانه ، كافي نيست، چه رسد به بقيه جهان ، آنها كه فكر مي كنند امپرياليسم معاصر احتياج به اشغال نظامي سرزمينهاي ديگر ندارد ، بايد دوباره كلاه خود را قاضي كنند. اشغال نظامي بخش هايي از شبه جزيره ي بالكان براي مدتي نامحدود ، هم اكنون برابر چشم ماست ، (به اذعان خودشان تعهد نامحدود) و چه كسي مي تواند دليلي ارائه دهد كه اشغال نظامي آن ديگر مناطق جهان در آينده صورت نخواهد گرفت . گرايشهاي جاري گرايشهاي شوم بوده و بهران دامن گستر نظام ، تنها مي توان آنها را به وخامت بيشتر هدايت كند.
در گذشته شاهد دو تحول فوق العاده خطرناك در ايدئولوژي و چهارچوب سازماندهي امپرياليسم آمريكا بوده ايم. نخست آنكه ناتو (سازمان آتلانتيك شمالي) نه تنها به طور چشمگيري به سوي شرق گسترش يافته است، تحولي كه مي تواند توسط مقامات روسي، اگر نه امروز ، اما روزي در آينده به عنوان يك تهديد تلقي شود، بلكه مهم تر آنكه هدفها و مقاصد ناتو در تضاد با قوانين بين المللي بطور بيياذي تغيير داده شده اند، به طوري كه ناتو از يك همكاري نظامي ظاهراً تدافعي صرف به يك اتحاد جمعي بالقوه خطرناك تبديل شده است كه مي تواند هر آنچه كه بخواهد انجام دهد بي آنكه هيچ قدرت قانوني و بين المللي جلوگير آن باشند.در گردهم آيي سران ناتو در آوريل 1999 در واشينگتن، اين سازمان زير فشار آمريكا ، نگرش استراتژيك جديدي اتخاذ كرد كه طبق آن نيرو هاي ناتو مي توانند حتي در خارج از منطقه كشورهاي عضو، بد.ن توجه به حق حاكميت و استقلال ملي ديگر كشورها و با ناديده گرفتن كامل سازمان ملل متحد، دست به اقدام نظامي بزنند. نكته پر اهميت در اين رابطه اين است توجيه ايدئولوژيك چنين موصع گيري جديد و بي ترديد تهاجمي كه به صورت عوامل خطرناك بيست چهارگانه مطرح شده است آشكارا سست بنيان است. خود اينان اقرار كرده اند كه از بيست چهار خطر تنها پنج فقره مي تواند به عنوان خطر نظامي تلقي گردد.تحول دوم و تازه اي كه به ويژه خطرناك است، مربوط به قرارداد امنيتي ميان ژاپن و آمريكا است. اين قرارداد طبق معمول ، تحت فشار و با سرعت از تصويب هر دو مجلس ژاپن(دييت و مجلس علياي مشورتي) گذشت.اين محاوره در غرب از اذهان مردم پنهان مانده است. تحولات جديد در اين رابطه نيز نه تنها پايمال كننده نا بكارانه قوانين بين المللي است، بلكه ناقص قانون اساسي ژاپن نيز هست . همانگونه كه يكي از رهبران سياسي برجسته ژاپن ، تت سوز وفروا،اشاره مي كند:
ماهيت خطرناك قرارداد امنيتب بين ژاپن و آمريكا تا آنجا پيش رفته است كه امكان دارد پاي ژاپن را به جنگاهي آمريكا بكشاند و قانون اساسي ژاپن را كه محكم كننده ي جنگ است ، زير سؤال برد. در پس اين قرارداد ، استراتژي به غايت خطرناك حمله ي پيشگيرانه ي آمريكا قرار دارد كه طبق آن ايالات متحده مي تواند در هر كشوري دخالت كند و به هر كشوري كه آن را دوست نداشته باشد، خود سرانه حمله كند.
نا گفته پيداست كه در اين استراتژي حمله ي پيشگيرانه كه فرمان آن از واشنگتن صادر خواهد شد، ژاپن نقش گوشت دم توپ را بازي خواهد كرد. بطور همزمان از ژاپن خواسته مي شود باگشاده رويي به مخارج نظامي جنگهاي آمريكا نيز كمك كند ، همان گونه كه ژاپن در مورد جنگ خليج ژاپن مجبور به اين كار شد.(مخارجي كه دولت ژاپن براي حفظ پايگاههاي آمريكا در ژاپن در سال 1977 متحمل شد به 4/9 ميليارد دلار رسيد كه ار اين نظر مقام اول جهان را دارد، طبق گزارش سال 1999 ، سهم كشورهاي متحد در دفاع مشترك)
مي توان چنين گفت كه قرارداد امنيتي جديد ژاپن و آمريكا كه از آن به عنوان دفاع مشترك ياد مي شود هيچ ربطي به دفاع از ژاپن عليه مهاجم ساختگي ندارد، بلكه تمامي آن مربوط به حفاظت از منافع امپرياليستي آمريكا و الويت بخشيدن به اين منافع است. آمريكا از پايگاههاي خود در ژاپن و اكيناوا براي دخالت نظامي در شرايط بي ثباتي كشورهاي منطقه خاورميانه وجنوب شرق آسيا استفاده مي كند.
آمريكا با اعلام استراتژي پيشگيرانه در هر زمان كه ضرورت داشته باشد به بام دفاع از آزادي ، حقوق بشر و دفاع از شهروندان خود دست به حملات پيشگيرانه مي زند اين جنگ پيشگيرانه به سياست رسمي دولت تبديل شده است.
ايالات متحده از تروريسم با تحت عنوان دشمن افسانه اي ، را براي احقاق اهداف خود و نظامي كردن سياست خارجي به كار مي گيرد. هم اكنون نيروهاي آمريكايي در صدوسي كشور جهان حضور دارند و در چهل كشور پايگاه نظامي دارند.كه بسياري از كشورها، در حال مذاكره با آمريكا براي واگذاري پايگاه هستند . وال استريت ژورنال اخيراً در مقاله اي نوشت سياست دفاعي و نظامي آمريكا طي پنجاه سال اخير دچار تغييرات شگرفي شده است و سياست هاي جديد بر پايه اعزام نيرو به چهار گوشه دنيا است و دونالد رامسفلد معمار اين استراتژي آمريكا در حال آماده سازي نيروهاي آمريكايي براي آينده است.
مجله اكونوميست هم با وفاداري به نقش مجيزگريي اش كوشش مي كند به دفاع آشكار خود از بسيج و آمادگي نظامي آمريكا ، رنگ و جلاي آمادگي براي جان دادن در راه دمكراسي وايدئولوژي بازار آزاد دهد. اين مجله ، در مقاله اي راجع به ژئوپوليتيك نوين مي خواهد لزوم تهيه كيسه براي حمل اجساد شهروندان خود بكار برد. كشته ها از مردمي خواهد بود كه اكو نوميست آنها را ( وردستهاي محلي) ايالات متحده مي خواند.
وردست محلي و وفادار ايالات متحده ، درست آن نقشي است كه به ژاپن مي توان داد. البته از اين نقش بازي كردنها عنوان وردست محلي مي تواند كشورهاي ديگر هم باشد،از جمله طبق گفته مجله اكونوميست استرليا با اعلام دكترين ها وارد سعي دارد با نقش وردست محلي وفاداري خود را به آمريكا بيان كند.و استراليا به اعلام دكترين ها وارد به دنبال حفظ صلح در منطقه ، و مي خواهد نقش معاون كلانتر آكريكا را بازي كند.
يكي از پژوهشگران اندونزيايي به نام سرساسترو كه تحصيلات خود را در آمريكا به انجام رسانده است بيان مي كند كه اين معاون كلانتر ها هستند كه هميشه كشته مي شوند ، لپ مطلب را با اين جمله كوتاه بيان كرده است.در واقع هم ، نقش نوچه محلي آمريكا دقيقاً همين است: كشته و كشته شدن در راه هدفي كه از بالا به آنان ديكته مي شود. بنظر مي رسد سياستمداراني كه از اين طريق بذر طوفان مي كارند، از خط طوفانهايي كه لاجرم فر ا خواهد رسيد غافل اند. اينان شايد اين مسئله را نيز درك نمي كنند يا به آن اقرار ندارند كه لهيب نابودگر توفان اتمي تنها به يك محل بطور مثال خاورميانه محدود نخواهد ماند، بلكه تمام جهان ، از جمله آمريكا و اروپا را نيز در شعله هاي خود خواهد سوزاند.
سخن آخر:
1- جي ها بسيام ، اريك، جهان در آستانه قرن بيست و يكم، ترجمه ناهيد فروغان، انتشارات قطره ، چاپ اول، سال 1382
2- مزادوش ، ايستون، يا سوسياليسم يا بربريت، از قرن آمريكا تا دو راهي سرنوشت ساز، ترجمه مرتضي محيط،انتشارت اختران، چاپ اول سال 1382
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}