صلابت و وقار امام خمینی (ره) در آئینه خاطرات (1)
در یک اتاق کوچک
خبرنگار فیگارو:
در فاصله نیم ساعت از شهر پاریس دنیای دیگری مستقر شده است. آیت الله خمینی که نامش نشانهای از مخالفت با شاه است در محوطه کوچکی از حومه پاریس اقامت گزیده است. گشتیهای ژاندارمری و اتومبیلهای مجهز به رادار و پلیس به طور مشخص نزدیک بودن محل اقامت او را نشان میدهد دور منزل میگردیم و جمعیتی پدیدار میشود. جمعیت در حال احترام که تشکیل شدهاند از عدهای مذهبی و زحمتکشان و دانشجویان ایرانی که از آلمان، تونس و انگلستان آمدهاند هنگام ورود کفشها را در میآوریم. مثل اینکه وارد یک مسجد میشویم در یک اتاق کوچک آیت الله خمینی روی یک تشک نشسته است اطراف، کاغذها و مقداری کتاب پراکنده است به هر حال آیت الله خمینی ملبس به لباس خاکستری و عمامه سیاه بدون اینکه صدایش را بلند کند باوقار با ما صحبت میکند. (1)عبا سرشان نمیکشیدند
حجت الاسلام والمسلمین فرقانی:
امام با وسواسها خیلی دشمن هستند. خود ایشان عصا نمیگیرند، چتر نمیگیرند، عبا به سرشان نمیکشند، حالا هرچه هم میخواهد باد و باران و سرما باشد. این کارها مخصوص خود ایشان است. ایشان اصلاً خوششان نمیآید که بالای سرشان کسی چتر بگیرد. خودشان هم عصا نمیگیرند و این روایت را که میگویند اگر کسی به سن چهل سالگی برسد و عصا نگیرد گناه کرده، امام قبول ندارند. (2)نشاط در کودکی
حجت الاسلام والمسلمین مسعودی خمینی:
آقای پسندیده نقل میکردند که امام در جوانی در دویدن و مسابقه دو، نفر اول جوانان خمین بودند و در سن هشت، نه سالگی بیشترین حد پرش را نسبت به سایر همبازیهای خود داشتند که یک بار هم پایشان آسیب دید.یکی از همبازیهای نوجوانیهای امام میگفت در محله سبزی کاران خمین بچههای محل جرأت اینکه حرف بزنند و فحش بدهند و لات گری انجام بدهند (از ترس امام که گاهی از آن محل رد میشدند) را نداشتند. (3)
ابهت من شاه را گرفته بود
آیتالله صادق خلخالی:
به نظرم میرسد سال سی و چهار بود که در پلهای در مسجد شاه مرحوم شهید ذوالقدر به دستور شهید نواب صفوی، به سوی علا نخست وزیر وقت، که میخواست برای امضای پیمان بغداد به عراق برود تیراندازی کرد ولی تیر به او اصابت نکرد. در آن زمان علم وزیر کشور دستور دستگیری فداییان اسلام را صادر کرد. شایع شد میخواهند آنها را اعدام کنند. شاه هم که قصد سفر داشت با ثریا به هندوستان رفت. در آن میان عدهای به آقای بروجردی فشار آوردند که برای نجات فداییان اسلام کاری بکنند. آقای بروجردی هم عمل چشمگیری انجام نداد. از این رو خود امام به شاه نامه نوشتند. امام قبلاً به دستور آقای بروجردی دو مرتبه با شاه ملاقات کردند، یک بار که از ملاقات برگشتند، فرمودند نمیخواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود. (4)این آقا پدر من است
حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی:
در اول طلبگی در محوطه مدرسه فیضیه با سیدی که آن موقع معمم نبود آشنا شدم. به او آقا مصطفی میگفتند. من میدیدم که این آقا مصطفی همیشه با یک سید خیلی باوقار و سنگین و متین به مدرسه میآید. این سید جلیل همیشه سرش پایین بود و لباس مرتبی میپوشید. روزی به حاج آقا مصطفی گفتم:این آقا کیست که شما با او میآیید و میروید؟ گفت: پدر من است. (5)
نگاهشان به جلو بود
آیتالله سید محمد حسن مرتضوی:
امام خیلی باوقار بودند. ابهت خاصی داشتند. به هنگام راه رفتن نگاهشان به جلو بود. خیلی نظیف و مرتب بودند. (6)سنگین و با طمأنینه راه میرفتند
در مقایسه با بعضی دیگر از استادان، وقار خاصی در امام دیده میشد. راه رفتن ایشان خیلی سنگین و باوقار و طمأنینه بود، بدون اینکه به چپ و راست نگاه کنند و ببینند چه کسی میرود، چه کسی میآید، اطراف چگونه است و... ما هیچ وقت چنین حالاتی را در ایشان ندیدیم. معمولاً پیاده رفت و آمد میکردند و این وقار و طمأنینه که در رفت و آمد ایشان محسوس بود، نشان از روح بلندشان داشت و بسیار آموزنده بود. یعنی به شاگردان یاد میداد که چگونه باید باشند. (7)جذبه خاصی داشتند
آقای حسین شهرزاد:
یکی از خاطرات گرانبهای زندگی من همجوار بودن در نزدیکی بیت امام است. از طفولیت و زمانی که تقریباً خودم را شناختم، ساکن محله یخچال قاضی شهرستان خون و قیام قم، محلی که بیت امام در آن واقع است، بودم. خاطرات من از امام مربوط به قبل از قضایای خرداد سال 1342 است.شاید به خاطر کودکی و سن و کم خود در آن زمان، کاملاً نتوانم به بیان عظمت شخصیت امام، با آن همه ظرافتها و ویژگیهای معنوی و الهی خاص بپردازم، ولی در همان ایام طفولیت، ابعاد روحانی وجود مبارک ایشان، چنان در جان و دلم نفوذ داشت که در سالهای بعدی زندگی، الگوی تمام عیاری برایم شد. این شخصیت عظیم حتی در جزییترین موارد، مسایل شرعی را شدیداً مراعات میکردند و مراقب مسایل اجتماعی بودند. در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، امام جذبه و وقار خاصی داشتند، به عنوان نمونه ما هیچگاه نمیتوانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم. این خود مسألهای بود، با وجود آنکه در اماکن عمومی و معابر و مساجد غالباً با معظم له برخورد داشتیم، اما هیچگاه توان آنکه با این بزرگوار صحبتی کرده و یا در مقابل ایشان سخنی بگوییم، نداشتیم. ما بچهها غالباً از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظم له از کوچه، از ایشان سوال میکردند متوجه حضور آقا میشدیم. چنانچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع میکردیم و در گوشهای میایستادیم و وقتی که امام به ما میرسیدند سلام میدادیم. (8)
در همان یک نگاه تحت تأثیر امام قرار گرفتم
خبرنگار مجله پاری مارچ فرانسه:
از ژاندارمی که کنار جاده نگهبانی میکرد پرسیدم: منزل آیت الله خمینی کجاست؟ ژاندارم، خانهای کوچک و محقر را در آن طرف جاده به من نشان داده و گفت: منزل آنجاست. از مشاهده آن خانه تعجب کردم چون من انتظار نداشتم که مردی چون آیت الله خمینی پیشوای مذهب شیعه در آن خانه محقر زندگی کند. ژاندارم از من نپرسید که کی هستم و برای چی نشانی خانه آیت الله خمینی را از او گرفتهام، ولی من خود را معرفی کردم و گفتم خبرنگار مجله هفتگی پاری مارچ هستم و آمدهام که آیت الله خمینی را ببینم و با او مصاحبه کنم. ژاندارم گفت: به خاطر داشته باشید که قبل از ورود به اتاق کفشها را بکنید.بعد از کندن کفش وارد اتاقی شدم که عریان بود و تا آن روز اتاقی آن چنان عریان جز در ساختمانهای تازه ساز که هنوز کسی در آن سکونت نکرده ندیده بودم، یگانه مبل اتاق را یک قطعه فرش تشکیل میداد که بر کف آن گسترده بودند و غیر از آن هیچ چیز در آنجا به نظر نمیرسید آن اتاق با یک لامپ بدون حباب که در انتهای یک سیم از سقف آویزان شده بود روشن میشد.
من خودم را معرفی کردم و کارت خبرنگاریم را نشان دادم و گفتم که آمدهام با امام مصاحبه کنم. مردی مؤدب و ریشو مرا به نویسنده کتابی معرفی کرد که شرح زندگانی امام را نوشته بود، اما من اظهار بیصبری میکردم و گفتم: به اینجا آمدهام که آیت الله را ببینم چرا به او اطلاع نمیدهید که برای دیدارش آمدهام؟ گفتند برای این که اکنون موقع نماز است و آیت الله برای نماز خواهند رفت و شما او را خواهید دید.
... او آهسته قدم برمیداشت و من که برای اولین بار وی را از نزدیک میدیدم خیلی تحت تأثیر وقار و طمأنینه او قرار گرفتم. او فقط یک لحظه مرا نگریست و نگاه او به قدر یک ثانیه روی من متوقف شد و در همان یک ثانیه من تکان خوردم و تکان من ناشی از ترس یا تعجب نبود، بلکه یک احساس وصف نکردنی مرا به تکان درآورد...
باید بگویم من نه طرفدار خمینی هستم و نه مخالف او. طرفدار پادشاه ایران یا مخالف وی نیز نمیباشم و خبرنگار تازه کاری هم نیستم که برای اولین بار به یکی از مردان سیاسی معروف برخورد کرده باشم و از روی نداشتن تجربه و خامی تحت تأثیر قرار بگیرم، اما در همان یک نگاه تحت تأثیر این مرد قرار گرفتم... . (9)
همه تحت تأثیر آرامش امام بودند
قائدی (روزنامهنگار فرانسوی):
همکاران من که برای اولین بار با امام خمینی در نوفل لوشاتو ملاقات کردهاند تحت تأثیر شخصیت روحانی و نافذ و آرامش و صلابتی که ایشان در مقابل حوادث داشتند قرار گرفته بودند. (10)ثابت و استوار در زندگی
مالارد (خبرنگار فرانسوی):
امام کسی نبود که بخواهد حالات و احساسات خود را بروز دهد ایشان با لحن آرامی حرف میزدند و قبل از گفتن همه چیز را پیش خودشان حلاجی میکردند و همیشه به فکر رسیدن به اهدافشان بودند. من فکر میکنم این صفات جزیی از شخصیت امام بودند: ثابت، استوار، درون گرا، متفکر و دوراندیش. (11)هر فردی را مجذوب خود میکردند
قائدی (روزنامهنگار فرانسوی):
امام خمینی دارای یک شخصیت بسیار قوی بود که ناخودآگاه احترام عمیقی را در قلب انسانها ایجاد میکردند و هر فردی را جداً مجذوب خودشان میکردند. ایشان دارای جذابیت غیرقابل مقاومتی بودند. من در یکی از سخنرانیهای ایشان به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در جمع مسلمانان خارجی در حسینیه جماران حاضر بودم و بسیار تحت تأثیر صدای صاف، آرام، یکنواخت و بدون ارتعاش امام قرار گرفتم. که این اوصاف در شخصی به کهولت ایشان، آدم را متعجب میکند. (12)صبر کردند افراد کنار بروند
آقای محمد کاظم نیکنام:
در بهشت زهرا چون سطح جایگاه امام از زمین بالاتر بود وقتی که امام میخواستند به بالای جایگاه بروند یکی از روحانیون مبارز خود را خم کرد تا امام پای خود را بر پشت وی بگذارند و بروند بالا، که امام قبول نکردند و بالأخره یک صندلی پیدا شد، در اینجا نیز وقتی امام میخواستند پایشان را بر صندلی بگذارند چند نفر خواستند که زیر بغل ایشان را بگیرند که اما از این کار امتناع کردند و برای چند لحظه صبر کردند که افراد کنار بروند و بعد پا برصندلی گذاشتند و به جایگاه آمدند. (13)حتی در باران عبا به سر نمیکشیدند
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
امام در خیابان پیوسته همانند ماشین از دست راست خیابان با گامهای سنگین و نظامی حرکت میکردند با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه میرفتند و از عبا به سرکشیدن و سر پایین افکندن حتی در هنگام باران که به طور طبیعی و ناخودآگاه سر انسان به پایین خم میشود خودداری میکردند. (14)اگر کسی میپرسید جواب میدادند
حجت الاسلام احمد صابری همدانی:
امام معمولاً در مجالس سکوت اختیار میکردند، مگر موقعی که کسی از ایشان چیزی میپرسید.برخلاف بعضی که وقتی کسی خدمتشان میرسد، شروع میکنند به صحبت کردن که بله نظریه من چنین و چنان است. امام ساکت مینشستند، اگر کسی چیزی میپرسید جواب میدادند آن هم جوابهای حساب شده. (15)
آنجا آنطوری است
حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی:
یکبار به برادرم گفتم من از امام دو چهره میبینم. یکی در داخل منزل که خیلی گرم و صمیمی و یگانه است، و دیگری در بیرونی که خیلی جدی است. به طوری که وقتی در بیرونی خدمتشان میرسم و از ایشان سؤال میکنم و آقا جواب میدهند میگویم: آقا! پس چرا رفتار شما آن طور نیست؟ ایشان میفرمایند: آنجا آن طوری است! و دیگر جرأت نداریم دوباره تکرار کنیم و نمیتوانیم خیلی در چشمان امام نگاه کنیم.آن نگاه ثابت و نافذ، و آن شعاعی که در چشمانشان است، باعث میشود که بیاختیار سرمان را پایین بیندازیم اما در داخل منزل که ما این افتخار را داریم که با ایشان سر یک سفره بنشینیم و غذا بخوریم مثلاً زمانی که در حیاط منزل در حال قدم زدن هستند، با ما خیلی شیرین و گرمند و سؤال و جوابشان توأم با لبخند است. (16)
پینوشتها:
1- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 313.
2- همان، ص 314.
3- همان.
4- همان، ص 314-315.
5- همان، ص 315.
6- همان.
7- همان.
8- همان، ص 315-316.
9- همان، 316-317.
10- همان، ص 317-318.
11- همان، ص 318.
12- همان.
13- همان، ص 318-319.
14- همان، ص 319.
15- همان.
16- همان، ص 319-320.
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}