مرکز رقابت (خلیج فارس)

نگاهي به موقعيت خليج فارس و ونقش قدرت هاي فرامنطقه اي در آن

منطقه خليج فارس در طول چند دهه گذشته مهمترين منطقه جهان محسوب شده و در قرن جديد همچنان در سياست هاي بين المللي نقش مهمي خواهد داشت. دلايل زيادي براي اهميت خليج فارس وجود دارد. اول آنكه ذخاير عظيمي از نفت و گاز جهان در كشورهاي ساحلي و درون خليج فارس نهفته و تمركز يافته است. به عبارت ديگر در افق تأمين نيازهاي نفت و گاز جهان منطقه ديگري به غناي خليج فارس وجود ندارد تا بتواند انرژي كشورهاي دنيا بويژه قدرت هاي صنعتي و يا در حال رشد و توسعه در آمريكا، اروپا، ژاپن، چين، كره و شبه قاره هند را در قرن جديد تأمين كند. اين موضوع به اندازه اي مهم است كه اگر بر اثر حوادثي نظير جنگ، انقلاب و شورش اين منطقه نتواند به صدور نفت و گاز خود ادامه دهد، فشار كشورهاي مصرف كننده انرژي در سطح بين المللي سبب خواهد شد تا صحنه خليج فارس را به گونه اي تنظيم و در چارچوب هاي مورد نظر درآورند كه به جريان توليد وعبور انرژي اختلال جدي وارد نيايد و به منافع اساسي ايشان لطمه چنداني وارد نشود.
بي اثر شدن نسبي تحريم هاي نفتي و اقتصادي ايالات متحده عليه ايران و عراق طي سياست مهار دوگانه واشنگتن بر ضد تهران و بغداد، بويژه سبب گرديد كه اين سياست با بن بست و سردرگمي مواجه گردد. رژيم بعث عراق با كليه برنامه هاي تحريم اقتصادي از جمله برنامه نفت در مقابل غذا و دارو به مقاومت و بازي پرداخت و در عمل دولت دمكرات آمريكا در زمان كلينتون را به چالش گرفت.
نفت در عراق به مانند بسياري از كشورهاي خليج فارس همواره علت جنگ هاي خارجي، نزاع هاي داخلي، كودتاها، تغييرات سريع دولت ها، شورش ها و توطئه ها بوده است. به اين ترتيب چندان نياز به ريشه يابي نيست كه چرا نيروهاي آمريكايي در هنگامه ورود به بغداد به عنوان نخستين مأموريت، كار حفاظت از وزارت نفت عراق را بر عهده گرفتند. در حالي كه موزه و كتابخانه ملي اين كشور به غارت و يغما رفت و يا دچار آتش سوزي عمدي گرديد.
بنابراين تلاش كشورهاي بزرگ جهان از جمله قدرت هاي اروپايي، روسيه، چين و تا حدودي ژاپن در مقابله با آمريكا جهت شكستن سياست هاي يكجانبه و نظامي گرايانه واشنگتن در خليج فارس، حاوي اين پيام است كه كدام فضا به علت موقعيت خاص آن نسبت به ساير فضاها، مي تواند مأمن بزرگ ترين قدرت جهان قرار گيرد. با اين حال به اين معني نيست كه كدام دولت در منطقه اي خاص به تفوق خواهد رسيد. به عبارت ديگر در سال هاي اخير نقش صاحبان و نگهبانان اصلي ذخاير بزرگ انرژي در خليج فارس از جانب ديگر قدرت هاي فرامنطقه اي مورد سؤال قرار گرفته و در مواردي در معرض چالش واقع شده است. اين امر به معناي آن است كه كشورهاي واردكننده نفت و گاز از خليج فارس، نمي توانند مسأله مالكيت و قدرت ذخاير انرژي را حتي در زمان جنگ و بحران ناديده گرفته و دست كم ارزيابي نمايند.
در ارزيابي كلي گفته مي شود، زمين سياسي (ژئوپولتيك) خليج فارس دچار تحول اساسي شده است. در نظريه هاي زمين سياسي (ژئوپلتيكي) گذشته، خليج فارس در شمار سرزمين هاي حاشيه اي محسوب مي شد. اما اكنون در نظريه هاي جديد زمين سياسي، خليج فارس به قلب زمين هارتلند ، محور و يا مركز- مركز تبديل شده است.
راهبردهاي نظامي در قرن بيست و يكم همچنان نقش اساسي داشته و تسلط بر قلمروهاي زمين راهبردي (ژئواستراتژيك) در رأس اهداف دولت ها قرار دارد. روند كنوني بيشتر بيانگر اين موضوع است كه قدرت جهاني را كسي خواهد داشت كه بتواند بر منابع و خطوط انرژي (نفت و گاز) تسلط داشته باشد. اين تفكر راهبردي قبل از هر چيز كنترل بر مناطق داراي ذخاير نفت و گاز در مقياس كلان را در مد نظر دارد. خليج فارس و پس از آن درياي مازندران، آسياي مركزي و قفقاز و سرزمين ها و راه هاي مجاور آن (در كشورهاي اطراف و عبوري) مانند افغانستان، پاكستان، تركيه و روسيه در ارتباط با حلقه هاي انرژي جهاني مورد توجه هستند.
يكي از ويژگي هاي اصلي نظام جديد جهاني اهميت يافتن اقتصاد در عرصه جهاني است. در حال حاضر قدرت اقتصادي تا حد زيادي، تعيين كننده جايگاه و نقش كشورها در نظام جهاني است. از اين رو مناطقي كه از نظر انرژي غني باشند اهميت مي يابند و در نتيجه در نظام جديد جهاني، مناطق زمين اقتصادي (ژئواكونوميك) موقعيت بهتري خواهند يافت.
بر اين اساس، در توازن قدرت هاي آينده، برتري متعلق به قدرتي خواهد بود كه بر مناطق زمين اقتصادي جهان مسلط شود. از اين نظر هر كشوري كه بر خليج فارس تسلط داشته باشد، به موقعيت برتري در صحنه بين المللي دست پيدا خواهد كرد.
قرن جاري را همچنان مي توان قرن نفت نامگذاري كرد. نفت و مشتقات آن به صورت سوخت اصلي و شايد مهمترين و غيرقابل اجتناب ترين ماده خام در جهان صنعتي امروز مطرح است. اين ماده خام در حال حاضر از نظر ارزش مهمترين كالايي است كه در سطح بين المللي مورد تجارت واقع مي شود. نفت و گاز كه بخش اعظم سوخت مصرفي را در جهان تشكيل مي دهند اساس زندگي و صنعت و شاهرگ حياتي حمل و نقل و موتور محركه جنگ هاي جديد محسوب مي شوند. با توجه به عامل مهم نفت و گاز، صحنه زمين سياسي (ژئوپولتيك) در خليج فارس، پيچيده، رقابت آميز و در مواردي به سختي قابل توضيح است. گرايشات گوناگون در نظام جهاني، نتايج متفاوتي بر خليج فارس دارد، با اين حال تأثير رقابت قدرت هاي خارج خليج فارس بر اين منطقه به صور مختلف مشهود است.
از زمان اكتشاف نفت در كشورهاي خليج فارس در اوايل قرن بيستم، رقابت خارجي همواره از مسايل اساسي اين منطقه بوده است. قدرت هاي خارجي بويژه نيروهاي غربي همواره در صدد اعمال نظر در سياست هاي داخلي كشورهاي خليج فارس بوده اند و تلاش داشته اند متحدان محلي موردنظر خويش را در جهت منافع خود به كار گيرند. امپراتوري بريتانيا و به دنبال آن دولت ايالات متحده سال ها توسط حمايت از متحدان محلي خود به سودهاي كلاني از عايدات نفتي رسيده اند. آنها با سرمايه گذاري بر روي عوامل شناخته شده در كشورهاي خليج فارس داستان هاي تكراري نفت، پول و قدرت را رقم زده اند. بهاي حقيقي چنين سياست هاي تحميلي و نزديك بينانه همواره آثار منفي خود را نشان داده است. در كوتاه مدت نيروي محركه مشابهي اساس بستگي حكام منطقه با غرب است كه منافع بيرون منطقه اي آن روشن بوده و در نهايت به نفع منافع و مصالح قدرت هاي فرامنطقه اي از كار درآمده است. در مواقعي كه يك بازيگر خارجي جديد پيدا مي شود، يك عامل محلي مستعد نيز در صدد بهره برداري از شرايط و اوضاع بر مي آيد. به اين ترتيب دخالت بازيگران بيروني با عملكرد بازيگران منطقه كه در جستجوي حمايت خارجي هستند، هماهنگ مي شود و سياست هاي نوين و موازنه قدرت جديدي در خليج فارس شكل مي گيرد. اغلب به همين دليل است كه پسر عليه پدر، برادر بر ضد برادر و ياران در مقابل همديگر در صحنه سياسي كشورها و يا منطقه قرار مي گيرند.
سند ديگر آن است كه خليج فارس منطقه اي باقي خواهد ماند كه منافع قدرت هاي بزرگ فرامنطقه اي و قدرت هاي متوسط مجاور منطقه در آن با يكديگر برخورد و فرسايش خواهد يافت. خليج فارس به رغم فروپاشي شوروي، همجنان براي روسيه به سبب نزديكي جغرافيايي اش داراي اهميت است. چين با توجه به توسعه فزاينده اقتصادي و جمعيت ميلياردي اش بطور طبيعي تمايل به ايفاي نقش در منطقه خليج فارس دارد. هند نيز به عنوان قدرتي رو به گسترش، به دلايل مشابه و به سبب جمعيت اقليت هاي هندي قابل ملاحظه در كشورهاي حوزه خليج فارس، توجه خاصي به اين منطقه خواهد داشت. پاكستان به نوبه خود سعي خواهد نمود كه در اين رقابت از هند عقب نماند. كشورهاي مهم در خاورميانه و اطراف آن نظير مصر، تركيه هر كدام منافعي را در خليج فارس دنبال مي كنند. ترك ها كه پس از فروپاشي امپراتوري عثماني از دسترسي به منابع نفت منطقه محروم شدند، با توجه به موقعيت جغرافيايي خود سعي خواهند كرد كه با افزايش جايگاه عبوري نفت و گاز (ترانزيت انرژي) خود در منطقه بخشي از نيازهاي خود در اين زمينه را تأمين نمايند. تحولات آتي عراق و بويژه موقعيت منطقه خودمختار كردستان در آن كشور در مسير خطوط نفتي عبوري عراق از تركيه تأثيرگذار خواهد بود. مصر كه همچنان خود را به نحوي ميراث دار قوميت عربي مي داند، براي خود علايقي در منطقه خليج فارس متصور است. هزاران مصري در كشورهاي عرب حوزه خليج فارس از كويت تا امارات مشغول به كارند كه درآمد اين نيروي كار رقم قابل ملاحظه اي (قابل مقايسه با كمك هاي خارجي) را تشكيل مي دهد. همچنين گردشگران عرب كشورهاي حوزه خليج فارس حدود نيمي از رقم جهانگرداني كه از مصر ديدار مي كنند را به خود اختصاص داده اند. به اين دو مورد كمك هاي مالي و جريان سرمايه گذاري هاي شيوخ عرب در قاهره كه از سياست ها و عملكردهاي مصر در منطقه رضايت دارند، را بايد اضافه نمود. در همين راستا چشم داشت كشورهاي بالنسبه پرجمعيت عرب خاورميانه نظير سوريه و يا شبه جزيره عربستان (يمن) به خليج فارس را در آينده نمي توان ناديده گرفت.
نظر به نيازهاي فزاينده اروپا به نفت و گاز و كاهش ذخاير درياي شمال و شمال آفريقا، تنها منطقه اي كه قادر به تأمين بخش اعظم انرژي اين قاره در قرن جديد خواهد بود، منطقه خليج فارس است كه نزديكي نسبي جغرافيايي آن با اروپا، نقش مهمي در روابط كشورهاي اروپايي با كشورهاي خليج فارس ايفا مي كند.
بطور كلي اروپا به جريان مطمئن و درازمدت نفت و گاز خليج فارس با قيمت مناسب و دسترسي به بازارهاي اين منطقه براي فروش و ارايه كالاهاي و خدمات خود بسيار وابسته است. ايران با توجه به منابع انرژي اش در زمينه نفت و گاز مورد توجه دولت هاي اروپايي بوده و شركت هاي نفتي اروپا در اين خصوص بسيار فعال وارد صحنه شده اند. اختلاف روسيه بااكراين بر سر قيمت گاز صادراتي، اروپاييان را وادار نمود كه خطوط جايگزين گاز از كشورهاي خليج فارس را در دستور كار خود قرار دهند. عراق با داشتن ذخاير نفتي بزرگ از مدت ها قبل مورد توجه كشورهاي اروپايي بوده كه در گذشته در صدد از ميان برداشتن تحريم هاي اقتصادي رژيم بعث عراق بودند. اين امر سبب گرديد كه در آستانه حمله آمريكا به عراق، اروپا مخالفت خود را بااقدام نظامي عجولانه عليه آن كشور ابراز دارد. با سياست جنگ طلبانه آمريكا جهت حمله به عراق بر پايه منطق دفاع از خود و رويكرد اروپا مبني بر لزوم مجوز شوراي امنيت براي آغاز هر گونه اقدام نظامي و جنگ، در پاييز 2002 بحران عراق وارد مرحله بسيار حاد و اختلاف برانگيز ميان اروپا و آمريكا گرديد. از اين به بعد محور برلين پاريس در تقابل و مخالفت با سياست يك جانبه گرايي نظامي آمريكا بويژه در منطقه خليج فارس تقويت شد. به نظر مقامات اروپايي عواقب يك چنين جنگي نه تنها منطقه خليج فارس و خاورميانه را بي ثبات مي كرد بلكه پيامدها و عواقب ناگواري نيز براي اروپا به عنوان يك همسايه منطقه اي كه بطور مستقيم تحت تأثير قرار مي گرفت، در پي داشت.
مخالفت كلي اروپا عليه اقدامات نظامي آمريكا استدلال هايي نظير فراهم آوردن يك اجماع فراگير بين المللي در مورد لزوم بكارگيري زور، مسأله هزينه ها و خطرهاي نظامي بالا، برانگيختن احساسات در جهان عرب و اسلام عليه غرب و احتمال افزايش عمليات تروريستي در كشورهاي غربي و بالا گرفتن موج بحران، بي ثباتي و ناامني در منطقه خليج فارس را به همراه داشت. اما مهمترين دليل مخالفت اروپا با جنگ، تلاش براي جلوگيري از به حاشيه رانده شدن خود و كنترل كامل منطقه خليج فارس از سوي آمريكا بود. اين انگيزه به ويژه در رفتارها و سياست هاي دو كشور آلمان و فرانسه مشهود بود. اين دو كشور مايل نبودند كه سياست هاي گذشته آن ها در مورد عراق يكسره بر باد رود و منابع نفتي قابل ملاحظه آن كشور توسط قدرت هاي رقيب انگلوساكسون اداره شود.
آن زمان به علت اختلافات دروني ناشي از ديدگاه ها و سياست هاي اروپايي و خط مشي هاي خاص ايالات متحده چگونگي رفتار و مناسبات با آمريكا، همواره يكي از عوامل اختلاف زا در درون اتحاديه اروپا بوده است.
نياز اروپاييان به نفت خليج فارس ايشان راوادار ساخته است كه روابط دوستانه اي با متحدان رسمي آمريكا در خليج فارس برقرار سازند. بطوري كه ملاحظات و نقطه نظرهاي سياسي كشورهاي مذكور را مد نظر داشته باشند. گرچه سطوح وابستگي اروپاييان به منابع نفت و گاز خليج فارس بسيار متفاوت است و كشورهاي اروپايي در شرايط بحراني اين منطقه ترجيح مي دهند منابع تأمين انرژي خود را از حالت انحصاري خارج و آن را متنوع نمايند، در هر صورت نزديكي جغرافيايي، حجم منابع و بازار بزرگ منطقه، صرفنظر نمودن اروپا از منابع نفت و گاز خليج فارس را در آينده ناممكن كرده است. موضوع امنيت منطقه نفت خيز خليج فارس از پايان جنگ جهاني دوم به بعد يكي از نگراني هاي بزرگ ايالات متحده بوده است. رؤساي جمهور آمريكا از هاري ترومن تا جرج بوش پسر، نقش مهمي در شكل دادن سياست هاي منطقه اي در خليج فارس و تأمين منافع ايالات متحده در اين بخش از جهان داشته اند. با وجود تفاوت هايي كه در دكترين ها، سياست ها، خط مشي هاي آنها وجود داشته، همگي هدف مشتركي را دنبال مي كردند و آن برقراري و حفظ سلطه آمريكا در اين منطقه و دور كردن رقباي احتمالي از ناحيه مذكور بوده است.
انقلاب اسلامي ايران، اشغال افغانستان توسط شوروي، جنگ هشت ساله ايران عراق، پايان جنگ سرد، تجزيه اتحاد جماهير شوروي به جمهوري هاي مستقل، جنگ نفت بر سر كويت و وقايع سال هاي 91 1990 و عواقب ناشي از آن، چنان وضعيت مناسبي را از نظر منطقه اي و بين المللي پيش آورد كه آمريكا به صورت قدرت بلامنازع خليج فارس درآمد. مجموعه اين عوامل سبب گرديد كه آمريكا گام هاي بزرگتري را در جهت سلطه غرب آسيا در پيش گيرد كه از آن به نظام امنيتي تك قطبي مي توان تعبير كرد.
اشغال عراق توسط آمريكا در مارس 2003، اوج بحران بين المللي بود كه با اشغال كويت توسط عراق در اوت 1991 شروع شد و هنوز تداوم دارد. اين بحران، كه از عمده ترين بحران هاي بين المللي پس از فروپاشي نظام دو قطبي محسوب مي شود، منطقه خليج فارس را به نحو بي سابقه اي وارد رقابت هاي جهاني نمود. گرچه ميزان تأثيرگذاري بازيگران گوناگون بين المللي در اين بحران به تناسب قدرت، موقعيت جغرافيايي (عوامل ژئوپلتيك) متفاوت است. با اين وجود نحوه سياست هاي جديد آمريكا در ارتباط با وضعيت منطقه خليج فارس از اهميت بيشتري برخوردار است. گرچه در طول حدود نيم قرن آمريكا تقريباً تمام توجه خود را صرف ايجاد متحدان نيرومند محلي براي سيطره بر منطقه خليج فارس مي كرده، از اواخر قرن بيستم يكجانبه گرايي نظامي ايالات متحده عوامل منطقه اي را ناديده گرفته و آنها را به حاشيه راند. آمريكا به منظور تأمين منافع انحصاري خود در خليج فارس سياست يكجانبه گرايي را بي توجه به منافع و نگراني هاي ديگران دنبال كرده است. آمريكا در همه مسايل مربوط به قدرت هاي منطقه اي از جمله فناوري هسته اي، اقتصاد، محيط زيست يا مسايل سياسي، مانع تحقق يافتن اهداف آنها مي شود و در بيشتر موارد با گردآوردن ديگر كشورها درصدد محكوميت و يا تنبيه كردن كشورهاي مستقل در سطح بين المللي است. آمريكا در ادامه رويكرد نظامي در منطقه خليج فارس، ده ها هزار سرباز با تجهيزات سنگين و گران قيمت مستقر كرده است و اگر بخواهد در حفظ وضع موجود و ادامه تسلط خود بر اين منطقه تلاش كند، (امري كه در بلندمدت در عمل غيرممكن است) نه تنها هزينه گزافي بر اين كشور تحميل خواهد كرد، بلكه متحدان عرب آن را در مناطق جنوبي خليج فارس تحت فشار قرار داده و آسيب پذيرتر مي سازد. نظر به عدم تحمل بار سياسي، نظامي و مالي سنگين ماجراجويي ها و حضور نظامي گسترده آمريكا در غرب آسيا و بويژه خليج فارس كه ديگر متحدان ايالات متحده نيز قادر و يا مايل به شركت در آنها نيستند، آمريكا مجبور خواهد شد كه كمتر تهاجمي عمل كند و سياست سلطه جويانه خود را تعديل كند. عدم تغيير رويه آمريكا و ادامه بلند پروازي مراكز تصميم گيري و سياستگذاري در واشنگتن، ايالات متحده را با مشكلات فراوان در جهان مواجه خواهد كرد.
تا زماني كه آمريكا يك تعريف صرفاً نظامي و انحصاري از مسأله امنيت در خليج فارس پيگيري مي كند و براي ايجاد صلح جامع در منطقه به ابزارهاي صرف نظامي تكيه نموده و چارچوب هاي سياسي را ناديده مي گيرد، با گزينه هاي سياسي سختي در آينده مواجه خواهد شد. انتظار پذيرش بي قيد و شرط رهبري ايالات متحده از جانب متحدان سابق دوران جنگ سرد آمريكا در اروپا بعيد نظر مي رسد. آمريكا كه بويژه در دو دهه پاياني قرن بيستم قدرت برتر بين المللي محسوب مي شد، اكنون با آسيب پذيري هاي بين المللي و منطقه اي روبه رو است كه سياست هاي آن كشور را تغييرپذير مي سازد.
با وجود اين موضوع امنيت تك قطبي در منطقه خليج فارس براي واشنگتن واجد اهميت اساسي است. در اين راستا تاواني كه مردم عراق بايد بپردازند، عاملي است كه براي واشنگتن ارزش چنداني ندارد زيرا براي ايالات متحده موفقيت در استراتژي بزرگ خود از همه چيز مهمتر است.
مطالعه و بررسي هاي مبتني بر واقعيات در منطقه نشان مي دهد كه استراتژي جاري ايالات متحده در بلندمدت قادر به ايجاد ثبات در خليج فارس نخواهد بود. اين استراتژي بيشتر متوجه تشديد تنش ها و تقويت اختلافات ميان و حتي درون كشورهاي منطقه است و كمتر در جهت ترويج مباني لازم براي همكاري و ثبات در محدوده منطقه حركت مي كند. آمريكا در خليج فارس ضمن بهره گيري از ابزارهاي نظامي، تلاش داشت تا الگوي مبتني بر يكجانبه گرايي را به عنوان بستر قدرت سازي خويش قرار داده و مخالفت خود با ساير كشورها را در اين چارچوب در عمل پياده كند. حوادث سال هاي 2001 تا 2005 بيانگر شرايطي است كه آمريكا از قدرت ساختاري لازم براي مقابله با تهديدات منطقه اي در خليج فارس برخوردار بوده و تلاش داشته تا نظم منطقه اي را بر اساس قابليت عملياتي خود سازماندهي كند. گرچه استراتژي آمريكا در منطقه خليج فارس خطوطي نوساني ميان ديدگاه واقع گرايانه متأثر از نظريه هابز در روابط بين الملل و ديدگاه آرمانگرايانه مبتني بر مباني ليبراليسم را دربر دارد، با اين حال اصل اساسي و ابزار بقاي كشورها در جهاني پر هرج و مرج و به فكر افزايش قدرت خود بودن و رقابت براي كنار زدن ديگر كشورها به سبك دوران جنگ سرد در سياست هاي آمريكا در خليج فارس مشهود است. روشن است كه اتخاذ سياست هايي از اين دست از جانب آمريكا در منطقه خليج فارس واكنش ساير رقباي جهاني ايالات متحده مانند اروپا، چين و روسيه را برانگيخته و آنها رويكرد تهاجمي تري در مناطق اطراف خود خواهند داشت. در چنين فضاي رقابتي فشرده اي حتي كشورهاي محافظه كار عرب منطقه خليج فارس متقاعد مي شوند كه چارچوب امنيتي منطقه بايد در قالب جهاني تعريف شود. بر اثر نواقص سياست آمريكا در خليج فارس كه با رويدادهاي عراق تشديد مي شود مفاهيم جديد سياست قدرت بر تفكر و عملكرد نخبگان حاكم بر كشورهاي خليج فارس غالب مي شود. دولت هاي منطقه براي ايجاد توازن نسبي قدرت با هدف حفظ حاكميت، ثبات داخلي و امنيت خارجي، از كمك قدرت هاي گوناگون فرامنطقه اي براي حفظ اين توازن قدرت بهره برداري خواهند كرد.

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله