نویسنده: امیر مهدی بدیع
برگردان: ع. روح‌بخشان





 

دییودورسیسیلی که خیلی بیشتر از آری‌ین صراحت دارد، در کتاب کتابخانه‌ی تاریخی، کتاب هفدهم، فصل هفدهم جزئیات دقیقی درباره‌ی سربازان اسکندر نقل کرده است: «اسکندر وقتی که به سواحل تروئاد رسید سان دقیق و کاملی از همه‌ی واحدهایی که همراهش بودند، دید. در سپاه او در آن هنگام دوازده هزار پیاده‌ی مزدور وجود داشت که همه‌ی آنان تحت فرماندهی پارمه‌نییون جای داشتند. پس از این پیاده نظام منظم واحدهایی از ادروسی‌ها، تریبال‌ها و ایلوریایی‌ها دیده می‌شدند که شمارشان پنج هزار پیاده بود، که باید هزار تیرانداز یا پیکاندار را هم بر آنان افزود که به نام اگرییانیایی (1) شناخته می‌شدند. به این ترتیب جمع کل پیاده نظام به سی هزار نفر می‌رسید. و اما سواره نظام متشکل بود از هزار و پانصد مقدونی به فرماندهی فیلوتاس (2) فرزند پارمه‌نییون، هزار و پانصد سوار تسالیایی (3) تحت فرماندهی کالاس فرزند هارپال (4) و ششصد سوار دیگر که نقاط مختلف یونان فرستاده بودند و زیر فرماندهی اریگویوس (5) قرار داده شده بودند؛ و بالأخره نهصد شاطر یا دونده‌ی تراکییایی و پائه‌ئونی (6) تحت فرماندهی کاساندروس. به این ترتیب تمامی سواره نظام متشکل از چهار هزار و پانصد تن بود. این بود شمار سپاهیانی که اسکندر با خود به آسیا برد.»
اما پلوتارک اطلاعات بس اندکی درباره‌ی سپاه اسکندر به دست می‌دهد. او در زندگی اسکندر، کتاب بیست و نهم نوشته است: «در مورد شمار رزمندگانی که اسکندر با خود برد (اقوال مختلف است). کسانی که حداقل را می‌گیرند می‌گویند تعداد آنان سی‌هزار پیاده و پنج هزار سواره بوده است، و کسانی که حداکثر را نقل می‌کنند شمار آنان را سی و چهار هزار پیاده و چهار هزار سواره می‌گیرند.» همین.
یوستن هم در کتاب یازدهم، فصل پنجم از کتاب خود سپاه اسکندر را در چند کلمه وصف کرده است: «سربازان اسکندر که زنان و فرزندان خود را از یاد برده بودند نه به جنگ می‌اندیشیدند و نه به آسیب‌ها و خطرات آن، بلکه فقط به ثروت‌های مشرق زمین و طلای ایرانیان فکر می‌کردند.» در این جا هم جز همین چیزی درباره‌ی کمیت سپاه اسکندر دیده نمی‌شود. پولوب هم در این مورد به کلی ساکت است.
بدین سان از نویسندگان کهنی که از سپاه اسکندر سخن رانده‌اند حتی یک نفر هم اسکندر را حلقه شده در میان انبوه "دانشمندان" نشان نمی‌دهد، در حالی که امروزه به دانش‌آموزان ابتدایی یاد داده می‌شود که اسکندر "سرباز تمدن" بوده است. در عین حال مورخان قدیم هویت سربازان این فاتح را به دقت ضبط کرده‌اند و نشان داده‌اند که به دنبال مقدونی‌ها اهالی سرزمین‌های اروپای مرکزی قرار داشته‌اند: ادروسی‌ها، تریبال‌ها، تسالی‌ها، اگرییانیایی‌ها، تراکییه‌یی‌ها و پائه‌ئونی‌ها، اما هرگز در هیچ جا نامی از هیچ شهر - دولت یونانی و هیچ ملت واقعاً یونانی در میان نیست.
با وجود اینها در کتابهایی که به ما درس تاریخ می‌آموزند چه می‌بینیم؟ به قول او مستد در کتاب تاریخ امپراتوری ایران، ص 495 نگاه کنیم: «فرهنگ یونانی هم در این جنگ مقدس به خوبی حضور داشت. منشیان مخصوص، مثل ائومن، دییودوت (7) در آن جا حاضر بودند تا جزئیات پیشروی لشکرکشی را روز به روز به دقت یادداشت کنند. مورخان حرفه‌یی، مثل کالیستن و اونه سیکریت (8)... و دیگر مردان علم و فرهنگ ستاد اسکندر را تکمیل می‌کردند.» اما بهتر است ببینیم که در متن اصلی به زبان انگلیسی چه گفته است (که ترجمه‌ی آن چنین است): «اکنون اسکندر در مقام جانشین پدر خود فرماندهی جنگ مقدس بزرگ را داشت. او با گرد آوردن یونانیان و هم پیمانان آنان در حدود سی و پنج هزار سرباز تحت فرمان خود داشت.. فرهنگ یونانی هم همین‌طور به همین نسبت و اندازه در عرصه‌ی جنگ مقدس حضور داشت. منشیان خصوصی، یعنی ائومنِ کاردیایی و دییودوتوس اروترایی، آماده بودند تا گزارش روز به روز پیشروی سپاه را ضبط کنند. مورخان حرفه‌یی نظیر کالیستن برادرزاده‌ی ارسطو و اونه‌سیکرویتوس (9) که شاگرد دیوژن/ دیوجانس بود و رساله‌یی هم درباره‌ی تحصیلات اسکندر نوشته است، آماده بودند تا گزارش‌های تار و خسته کننده‌ی جبهه‌ی جنگ را با انواع زینت‌های بدیعی درخور وقایعنگاری آن عصر بیارایند... بسیاری از گیاهشناسان، جغرافیادانان و دانشمندان دیگر در ستاد فرماندهی اسکندر یافت می‌شدند.»
همین صدای ناقوس در کتاب بسیار آبرومند تاریخ باستان کیمبریج، (10) جلد ششم، 1953/1332، ص 359 به گوش می‌رسد: «اداره‌ی امور دبیرخانه‌ی اسکندر زیر نظر ائومن کاردیایی قرار داشت، همان که خاطرات یعنی اخبار رسمی روزانه‌ی لشکرکشی را احتمالاً پس از وارسی اسکندر، نوشت. همراه اسکندر گروهی از پیشخدمت‌های سلطنتی ... و چندین فیلسوف و ادیب بودند که در لشکرکشی شرکت داشتند.... گروهی از جغرافیادانان، گیاهشناسان و دانشمندان رشته‌های دیگر هم با آنان بودند، البته بسیاری از آنان به همراه شاعران و هنرمندان بعداً به اردو پیوستند.» راستش این است که حقیقت در آخرین کلمات این عبارت گم و لوث شده است. همه‌ی این افراد خیلی بعد، در وقتی که اسکندر ثروت‌های ایرانیان را تصرف و تقسیم کرد و به هر کس که او را همراهی می‌کرد می‌داد، دوان دوان رهسپار آسیا شدند.
همان‌گونه که پل کلوشه، مورخ صدیق و درستکار و جدّی روزگار ما در کتاب اسکندر کبیر (11) (چاپ نوشاتِل سوییس، ص 21) نوشته است: «شهر - دولت‌های یونان به گونه‌یی بس ناچیز و محقّر در لشکرکشی شرکت کردند.... وانگهی چنین می‌نماید که با ارزش‌ترین واحد یونانی این سپاه از هزار و پانصد سواره‌ی تسالییایی تشکیل شده بود (که حتی تحت فرماندهی یک فرمانده ملی قرار داده نشده بودند بلکه فرماندهیشان به کالاس مقدونی سپرده شده بود)؛ وانگهی نباید در توجه به این تسالییایی‌ها افراط کرد، زیرا که شمار یونانی‌ها در مقایسه با مقدونی‌ها مخصوصاً در میان اطرافیان اداری و نظامی اسکندر خیلی کم بود. استاسانور(12) و نئارکوس (13) به ترتیب اهل قبرس و کِرِت (14) بودند... کالیستن اهل اولونته (15) بود.» این به آن معنی است که در وقتی که اسکندر یونان را به سوی آسیا ترک می‌کرد در میان اطرافیان نزدیکش فقط دو تن - آن هم بسیار کم اهمیت - بودند که می‌توان آنان را متعلق به فرهنگ یونانی دانست: کالیستن، برادزاده‌ی اسکندر، و ائومن منشی فیلیپ. دو تن که خیلی پیش از اسکندر تن به دفاع از سیاست سلطه‌گری مقدونی سپرده و به اردوی دشمنان آتن و دنیایی که آتن مظهر آن بود پیوسته بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Agrianiens.
2. Philotas.
3. Thessaliens.
4. Harpale.
5. Erigyus.
6. Paeons.
7. Diodote.
8. Onesicrite.
9. Onésicritus.
10. The Cambridge Ancient History.
11. Alexandre le Grand.
12. Stasanor.
13. Néarque.
14. Crète.
15. Olynthe.

منبع مقاله:
بدیع، امیرمهدی، (1387)، یونانیان و بربرها، برگردان: ع. روح‌بخشان، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم