عصمت و عدم تحريف قرآن


 

نويسنده:حضرت آية اللّه جوادى آملى
 
از اركان جاودانگى قرآن، عصمت آن ازتحريف است ؛ زيرا قرآن كاملترين كتاب آسمانى و خاتم آنهاست و در صورتى كه عصمت آن مورد خدشه باشد و يا حتى احتمال‏تحريف در آن روا باشد، نمى‏تواند براى عصر حاضر و نسلهاى آينده، نقش هدايتگرى ايفا كند و از اين جهت ديگر كتابى جاودانه نخواهد بود. در اين فصل نخست به عصمت ذاتى اين كتاب خاتم مى‏پردازيم و سپس درباره دست نخوردگى و عدم تحريف آن سخن خواهيم گفت، البته استيفاى بحث درباره نزاهت قرآن از لوث تحريف نيازمند رساله‏اى جداگانه است تا علاوه بر استفاده از دلايل قرآنى، از طريق دلايل بيرونى و براهين عقلى و شواهد تاريخى، بطلان و پوچى سخن مدعيان تحريف، بيش از پيش روشن گردد.

خداى سبحان نزول قرآن را در مصاحبت حق معرفى كرده است: «بالحق أنزلناه و بالحق نزل» (1) يعنى، نزول قرآن و انزال آن از سوى ما در صحبت حق است؛ ارتباط اين كتاب با مبدأ فاعلى و نيز پيوندى كه با مبدأ قابلى دارد حق است. هم در صحبت حق پايين آمده و هم در مصاحبت حق در قلب رسول اكرم (ص) نشسته؛ هم خدا حق گفت و هم رسول خدا حق يافت و هرگز حق و حقيقت از قرآن جدا نشده است. از آغاز تنزل تا انجام نزولش مصاحب حق است و هيچ باطلى در آن راه ندارد: «لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» (2) .
قرآن كريم نه تنها از نظر مبدأ فاعلى و مبدأ قابلى حق است، از نظر علل و اسباب وسطيه و فرشتگان حامل آن نيز جداى از حق نيست و پيك امين الهى بدون هيچ دخل و تصرفى قرآن نازل شده را بر قلب مطهر حضرت رسول (صلی الله علیه واله) وارد مى‏سازد. خداى سبحان در اين باره مى‏فرمايد: «فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً * ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديهم و أحصى كل شى‏ءٍ عدداً» (3) خداى متعالى در مسير وحى، رصد و نگهبانان و فرشتگان ويژه‏اى را اعزام مى‏كند كه اين راه را بپيمايند و از پيش و پس وحى، آن را كنترل كنند تا در حريم وحى الهى هيچ دخل و تصرفى رخنه نكند و جبرئيل (سلام اللّه عليه) آن را به حرم امن خدا، كه قلب رسول اكرم (صلی الله علیه واله) است ،وارد سازد. «نزل به الروح الامين * على قلبك»، (4) فرشته وحى وصف ممتاز متبوع و مطاع بودن را نسبت به ملائكه نازلتر از خود و صفت بارز امين بودن را نسبت به اطاعت و فرمان برتر از خود، داراست، اطاعت و امانت را داراست كه خداوند درباره او مى‏فرمايد: «مطاعٍ ثمّ أمين» (5) .
راصدان الهى مراقبت مى‏كنند كه پس از آنكه قلب حضرت رسول (صلی الله علیه واله)، وحى را دريافت كرد، آن را به خوبى حفظ كند و هم به خوبى بر مردم تلاوت كند؛ نه در مقام علم، خطا و جهل داشته باشد و نه در مقام عمل، ضنت و بخل ورزد. البته پس از تلاوت و رساندن وحى الهى به مردم، برخى از انسانها درست برداشت مى‏كنند و برخى نادرست و ناصواب. خداى سبحان رصد را مى‏فرستد تا در مقام علم فعلى بداند كه مأموران الهى رسالتهاى او را درست ايفا كرده‏اند: «ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم» (6) .
خداى متعالى مى‏فرمايد: «تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق» (7) در اين كريمه، تلاوت آيات بر پيامبر (صلی الله علیه واله) رابراى نخستين بار به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: تلاوت اين آيات بر پيامبر در مصاحبت حق است؛ زيرا نه خداوند فراموش مى‏كند «و ما كان ربك نسيا» (8) و نه فرشتگان آن را كم يا زياد مى‏كنند «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» (9) و نه شيطان در حرم امن وحى الهى راه دارد كه بتواند فرشتگان را به فراموشى بكشاند و يا تحريف و تصحيف در كلام الهى روا دارد .

خداى سبحان رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را چنين وصف مى‏كند «يس * و القرآن الحكيم * انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم» (10) يعنى سوگند به اين كتاب حكيم كه تو از مرسلين هستى و بر بستر صراط مستقيم قراردارى. در گذشته، گفته شد «صراط مستقيم» آن است كه هم از خطر افراط دور باشد و هم از خطر تفريط و اگر حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله) بر صراط مستقيم و بلكه خود، عين صراط مستقيم است. تمام شئون و وظايف آن حضرت (صلی الله علیه واله) نيز عين صراط مستقيم است. تلاوت و تعليم و تزكيه و تذكره آن حضرت (صلی الله علیه واله)، به دور از افراط و تفريط مى‏گردد و در خصوص قرآن علاوه بر تلاوت، در اخذ و نگهدارى آن نيز معصوم از خطا و انحراف و نسيان است .
به تعبير استاد علامه طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه) رسول اكرم (صلی الله علیه واله) در سه جهت رسالتش معصوم است: اول آنكه وحى الهى را درست دريافت مى‏كند؛ دوم اينكه پس از دريافت درست، آن را به خوبى ضبط و نگهدارى مى‏كند و سوم اين كه در ابلاغ به مردم، الفاظ آن را بدون كم و زياد برمردم تلاوت مى‏كند، و معارف آن را بدون كاهش و افزايش تبيين مى‏سازد، پس آن حضرت (صلی الله علیه واله) در هر سه مرحله معصوم از سهو و نسيان و مصون از عصيان است (11) ، كه بايد هر يك جداگانه روشن گردد.

مسئله مهم در اينجا آن است كه آن حضرت (صلی الله علیه واله) چگونه فهميد كه آنچه بر او وحى شده، وحى خداوند است نه كلام شيطان؟ فخر رازى در اين زمينه مى‏گويد: همان گونه كه افراد عادى بشربراى شناخت وحى، نيازمند معجزه‏اند، پيامبر نيز براى تشخيص وحى نياز به معجزه دارد؛ اگر فرشته وحى براى او معجزه‏اى ارائه كرد، براى وى ثابت مى‏شود كه آنچه دريافت مى‏كند وحى الهى است و بدون ارائه معجزه، ثابت نمى‏شود. درباره فرشته نيز همين سخن را تكرار مى‏كند كه: فرشته‏وحى براى اينكه بفهمد آنچه تلقى كرده وحى است نه القائات نفسانى و نه تلبيس‏هاى شيطانى، نياز به معجزه دارد.
متأسفانه اين تفكر نادرست كه رسول خدا و فرشته معصوم امين را در حد انسانى عادى پايين مى‏آورد به طورى كه اصل وحى را تشخيص نمى‏دهد و نيازمند گواهى ديگرى است، به كتابهاى برخى از عالمان شيعه در عصر حاضر نيزسرايت كرده و ايشان مطلبى را كه در برخى از تفسيرهاى اهل سنت آمده اقتباس نموده است كه وقتى حالت خاص در غار حرا و در آغاز بعثت و رسالت، براى حضرت رسول (صلی الله علیه واله) پيش آمد و صداى وحى را شنيد آن حضرت (صلی الله علیه واله) نمى‏دانست كه اين حالت، وحى و نبوت است، آنگاه كه مسئله را به خديجه (سلام اللّه عليها) گفت و خديجه آن را پيش «ورقة بن نوفل» بازگو كرد، ورقة بن نوفل لوازم نبوت و علايم انبيا را بيان كرد و سپس گفت آنچه شما از همسرت نقل مى‏كنى نشانه نبوت است. آنگاه خديجه توضيح ورقه را به رسول اللّه (صلی الله علیه واله) رسانيد و درآن حال بود كه حضرت رسول (صلی الله علیه واله) اطمينان يافت كه به مقام نبوت و رسالت رسيده است (12) !
دينى كه آورنده آن، حقيقت وحى را نشناسد و نبوت خود را با سخنان يك نفر يهودى، مانند ورقة بن نوفل بشناسد، يك ورق هم ارزش ندارد. چگونه ممكن است كسى آنقدر شخصيت بزرگى داشته باشد و به مقام بلند «لدن» بار يابد و وحى «لدنى» را با علم شهودى بيابد. ولى در حال شك و ترديد باشد؟

علوم حصولى دو قسم است: نظرى و بديهى ؛ بديهيات نيز بايد به اولى محض منتهى گردند كه هيچ احتمال شك و ترديد در آن وجود ندارد. كشف و شهود و علم حضورى نيز چنين است ؛ بعضى از كشفها اولى و بالذات و «على بينة من ربه» (13) است و اصلاً ترديد بردار نيست و همه شهودها بايد به اين شهود اولى و بالذات برگردد. خدا چگونه مى‏داند كه خداست؟ آيا او هم نياز به استدلال دارد تا بداند خداست؟آيا جبرئيل امين وقتى سخن خدا را مى‏شنود، شك مى‏كند كه كلام خداست؟
بايد توجه داشت كه فرشتگان معصوم هستند، وشهود آنها نيز معصوم از خطاست و شك بردار نيست. شهود اولياى الهى يعنى معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) نيز چنين است و شك و ترديد و ابهام در علم حضورى آنان راه ندارد. اگر ما وارد قيامت شديم آيا شك ميكنيم كه قيامت است تا براى ما برهان اقامه كنند بر وقوع قيامت يا اينكه در آن نشئه مى‏كنيم كه قيامت است تا براى ما برهان اقامه كنند بر وقوع قيامت يا اينكه در آن نشئه ديگر جايى براى شك و ريب نيست؟ اينكه مى‏فرمايد: «ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه» (14) چند معنى دارد؛ يكى اين كه اصل قيامت حتماً واقع مى‏شود و متعلق هيچ ترديدى نمى‏باشد و معناى ديگر آن است كه آن روز، اصلاً ظرف شك در چيزى نيست بلكه روز شهود است كه هيچ باطل و شك و ترديدى در ظرف آن راه ندارد و همه چيز حق و مشهود و روشن است و جاى تاريك و مبهمى يافت نمى‏شود تا براى اهل قيامت ترديد آور باشد.
حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) مى‏فرمايد: «ما شككت فى الحق مذ أريته» (15) از آن هنگام كه حق را به من ارائه نمودند هيچ گاه شكى در آن نداشتم. زيرا ديدن حق محض و شنيدن وحى الهى آنقدر روشن است كه زمينه شكى در آن وجود ندارد و به همين سبب وقتى برخى از اصحاب امام صادق (سلام اللّه عليه) از آن حضرت پرسيدند كه انبيا چگونه مى‏فهمند پيامبر شده‏اند؟ آن حضرت فرمودند: «لوقفوا الذلك» يعنى وحى و نبوت را به روشنى مى‏ديدندو براى آگاه شدن به حقيقت وحى موفق بوده و مى‏شدند .
خطاو شك و ترديد در جايى است كه حق و باطل، هر دو ،وجود داشته باشند و انسان درباره مورد خاص نداند كه آن شى‏ء حق است يا باطل؛ ولى اگر مقام و مرحله‏اى وجود داشت كه حق محض بود و باطل در آن هرگز راه نيافت، احتمال خطا و لغزش نيز وجود ندارد و شك و ترديد در حق بودن چيزى هم رخ نخواهد داد و طبيعى است كه به چنين مقام رفيعى، شيطان نمى‏تواند بالا برود. مرز وجودى شيطان همان تخيل و توهم است و به حرم امن عقل محض راهى ندارد .
انسان كامل اگر به مقام قرب «عند مليك مقتدر» (16) رسيد، شيطان در آن مرحله رجيم و رانده شده و مطرود است. در آن جايگاه بلند، دست بر سينه نامحرم شيطان خورده و اثرى از او و وسوسه‏اش و يا هر لغزش و خطاى ديگر نيست. رسول اكرم (صلی الله علیه واله) كه در پيشگاه خداى حكيم عليم قرآن را تلقى مى‏كند و جانش به لقاى وحى مى‏رسد «انك لتلقى القران من لدن حكيم عليم» (17) در نزد خدا جايى براى جهل و ترديد و لغزش و خطا وجود ندارد. در آن مرحله حقيقت بسيط قرآن را يكباره دريافت مى‏كند و در شب قدر نيز توسط جبرئيل (سلام اللّه عليه) فرشته امين ومعصوم وحى، آن را بدون هيچ كم و زيادى اخذ مى‏كند.

مرحله دوم عصمت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) اين است كه آن حضرت هر چه را كه فهميد و از خداوند دريافت داشت، به درستى حفظ و نگهدارى مى‏كند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، چنانكه خداى سبحان درباره اين شأن ايشان مى‏فرمايد «سنقرئك فلا تنسى» (18) يعنى ما قرآن را بر تو قرائت مى‏كنيم و تو اهل نسيان و فراموشى نيستى. عبارت «الا ما شاء اللّه» (19) استثنا نيست تا بگوييم در مواردى كه خدا بخواهد آن حضرت (صلی الله علیه واله) فراموش مى‏كند،بلكه براى تأكيد مستثنى منه است؛ زيراذات اقدس اله، در مقام امتنان و اطمينان بخشيدن به آن حضرت است كه پس از اخذ قرآن فراموش نخواهد كرد و اگر اراده خداوند استثنا شده براى افاده اطلاق قدرت و اختيار خداوند است؛ نظير آنجا كه مى‏فرمايد: «و أما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك» (20) اما اهل سعادت پس آنها نيز در بهشت ابدى تاآسمان و زمين باقى است مخلدند مگر آنچه مشيت پروردگار باشد كه عطايش ابدى و نا مقطوع است .
جمله «الا ما شاء ربك» (21) كه در آيه قبل آمده‏و مربوط به خلود اهل شقاوت در جهنم است، مى‏تواند استثنا از خلود باشد يعنى خداوند برخى از تبهكاران را پس از عذاب موقت از جهنم بيرون آورده به بهشت مى‏برد و جمله «ان ربك فعال لما يريد» (22) در ذيل آيه مى‏تواند قرينه‏اى بر صحت اين استثنا باشد كه مى‏فرمايد: به راستى پروردگار تو هر چه را كه بخواهد انجام مى‏دهد. ولى تعبير مزبور در آيه‏مورد استشهاد كه درباره خلود بهشتيان است گرچه ظاهراً استثناست ولى باطناً براى تأكيد مستثنى منه آمده است ؛ زيرا خلف وعده از ناحيه خداوند محال است و امكان ندارد كه خداى سبحان به مؤمنان وعده خلود بهشت بدهد و آن را عملى نكند! و عبارت پايانى آيه نيز كه مى‏فرمايد «عطاءً غير مجذوذ» (23) : عطاى پروردگار ابدى و غير قابل انقطاع است، قرينه‏اى است بر اينكه بهشتيان، براى هميشه در بهشت جاويدند و اين استثنا براى تأكيد قدرت و مشيت است و مقصود آن است كه آنچه محقق مى‏شود به مشيت و قدرت حق است، نه آنكه از حيطه قدرت او بيرون باشد. مثلا اگر پدر مهربانى به فرزند خردسال خود درسفر بيابانى و پر خطر بگويد تو همواره تحت حمايت من قرار دارى مگر آنكه من نخواهم، در اين مورد، با اطمينان به قطعى بودن اراده‏پدر مهربان بر حفظ فرزند، استثناى مزبور ناظر به بيان قدرت كفيل است نه راجع به انقطاع مراقبت.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) خزانه دار علم الهى است، چنانكه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) در نهج البلاغه درباره آن حضرت (صلی الله علیه واله) مى‏فرمايد: «خازن علمك المخزون» (24) خداوندا! علم مخزون تو در نزد رسول توست و او خزانه دار علم توست. كليدهاى جهان غيب همگى در نزد خداست «وعنده مفاتح الغيب» (25) و اگر رسول خدا به مقام «لدن» رسيد «إنك لتلقىّ القران من لدن حكيم عليم» (26) يا به مقام قرب «دنى فتدلى * فكان قاب قؤسين أو أدنى» (27) نايل آمد و عنداللهى شد «عند مليك مقتدر» (28) يقيناً كليدهاى غيب در حضور آن ولى اللّه است و او به اذن خدا داناى علل غيبيه اشياست و همه علوم جهان در نزد وى خواهد بود، بنابراين، چگونه مى‏شود سهو ونسيان و خطا در محزن علم الهى و در خزانه وحى رسول اكرم (صلی الله علیه واله) راه داشته باشد؟
در بحثهاى گذشته نيز گفته شد كه شيطنت شيطان در محدوده خاص و هم و خيال است كه در جايگاه بلند حضرت رسول (صلی الله علیه واله) راه ندارد؛ زيرا در مقام عقل محض، نه و هم درونى مى‏تواند به عنوان سبب قريب عامل مغالطه، سهو و نسيان شهود و نه ابليس از بيرون به عنوان سبب بعيد مى‏تواند آسيبى وارد سازد.

مرحله سوم عصمت رسول اكرم (صلی الله علیه واله)، عصمت در مقام تلاوت و ابلاغ است. خداى سبحان يكى از شئون رسالت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) را تلاوت قرآن بيان فرموده است: «يتلوا عليهم اياته ويزكيّهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة» (29) و خود آن حضرت نيز در سوره «نمل» مى‏فرمايد: «انما أمرت أن أعبد رب هذه البلدة الذى حرمها وله كل شى‏ء و أمرت أن أكون من المسلمين * و أن أتلو القران» (30) يعنى من مأمور شده‏ام كه پروردگار شهر مكه را كه آن را حرم قرار داده و تمام چيزها ملك او است بپرستم و از مسلمين باشم و نيز قرآن را تلاوت كنم يعنى همان طورى كه خودم آيات الهى را استماع نمودام عين همان آيات را بدون كاهش يا افزايش به سمع شما برسانم .
تلاوت آن حضرت (صلی الله علیه واله) همانند تلاوت خداوند بر ايشان كه فرمود «تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق» (31) از صيانت و حفظ الهى برخوردار است؛ زيرا خداى سبحان رسول خود را در اين زمينه به چند صفت ممتاز برجسته ساخته است و مى‏فرمايد: هر چه را كه ما گفتيم همان را به مردم مى‏رساند وچيزى از آن را كتمان نمى‏كند و هر چه را كه او مى‏گويد، عين وحى است و نه چيز ديگر كه اين دو صفت در پيامبرشناسى به عنوان دو اصل مهم مطرح است .
درباره تفريط نكردن آن حضرت و عصمت از بخل و كاهش در وحى الهى مى‏فرمايد: «و ما هو على الغيب بضنين» (32) پيامبر بر غيب الهى ضنت نمى‏ورزد و بخل نمى‏كند. آن حضرت در هيچ يك از شئون رسالت خود ضنين نيست چه در تلاوت قرآن و چه در تعليم و تفسير آن و چه در تزكيه و تهذيب نفوس و چه در تذكار مؤمنان. بنابراين، مستفاد اين آيه كريمه آن است كه قرآن سفره خداوند و مأدبه‏اى است كه به دست سخاوتمند پيامبر (صلی الله علیه واله) همچنان گسترده است و هيچ بخششى مانند جود آن حضرت نخواهد بود ؛ زيرا اگر ديگران با مواد غذايى طبيعت انسان را تغذيه مى‏كنند، پيامبر (صلی الله علیه واله » فطرت و ماوراى طبيعت انسان را با معارف غيبى قرآن، كه مأدبة اللّه و غذاى آماده الهى است، شكوفا مى‏كند و همگان را از روزى معنوى خداوند بهره‏مند مى‏سازد .
رسول اللّه (صلی الله علیه واله) در روايتى مى‏فرمايد: «أجود الاجواد اللّه جل جلاله و أنا أجود ولد آدم» يعنى خدا از همه بخشندگان بخشنده‏تر است و در عالم امكان و فرزندان آدم (عليه السلام) احدى بخشنده‏تر از من نيست. آن حضرت نه تنها جواد است بلكه جود ممثل و حقيقت سخاوت است، و از اسراف و تبذير مبرا ست. اسراف و امساك كه دو طرف جودند، افراط و تفريط هستند و با جودسازگارى ندارند. اگر كسى بذر را بيجا بپاشد مى‏گويند تبذير كرد يعنى بى مورد بذرافشانى كرده و در پاشيدن بذر اسراف كرده است و چنين بذرى جوانه نمى‏زند، رشد نمى‏كند، و به بار نمى‏نشيند. بذرافشان بى‏حساب را مى‏گويند «مبذر» و اگر در زمان ضرورت بذرافشانى، بذر نپاشد، او را ممسك مى‏گويند و عملش را امساك مى‏نامند كه اين نيز با جواد بودن سازگارى ندارد.
آن حضرت (صلی الله علیه واله) جوادترين موجود امكانى است كه از اسراف و امساك بدور است و بهترين غذاى معنوى انسانها را به آنان مى‏بخشد ؛ البته آن حضرت علاوه بر اين جود بزرگ، در امور مادى و طبيعى نيز به گونه‏اى بود كه هرگز در برابر درخواست ديگران «نه» نمى‏فرمود و در اين زمينه آنچنان بود كه در مناسك منا از طرف امتش شتر قربانى كرد.
در بعد ديگر يعنى اينكه هر چه آن حضرت (صلی الله علیه واله) مى‏فرمايند عين وحى و در امتداد همان مجراى وحى الهى، مى‏فرمايد: «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى» (33) هر چه را كه رسول اكرم (صلی الله علیه واله) درباره دين بفرمايند وحى است كه گاهى به صورت قرآن و گاهى به صورت حديث متعارف و گاهى به صورت حديث قدسى جلوه مى‏كند. اگر فرمود نماز ظهر و عصر چهار ركعت است و دو ركعت به اصل نماز اضافه كرد كه «فرض النبى (صلی الله علیه واله) است، اين «فرض النبى (صلی الله علیه واله) در برابر «فرض اللّه» نيست كه آن حضرت (ص) ازخودش دو ركعت را اضافه كرده باشد بلكه خدا به او فرمود: چنين بگو. گاه خداوند خود مستقيماً دستور مى‏دهد كه مى‏شود فرض اللّه و گاه به پيامبرش مى‏گويد كه او بگويد كه مى‏شود فرض النبى (صلی الله علیه واله) در هر صورت، همه آنچه از زبان مطهر آن حضرت درباره دين جارى مى‏شود همگى از وحى الهى سرچشمه مى‏گيرد.
بنابراين، همان گونه كه رسول اللّه (صلی الله علیه واله) در مقام اخذ و نگهدارى قرآن معصوم بودند، در مقام تلاوت و ابلاغ و تعليم نيز چنين هستند و در خود مقام تلاوت نيز علاوه بر اينكه در بعد عقل نظرى و علمى اشتباه و نسيان و خطا نمى‏كنند، در بعد عقل عملى نيز از افراط و تفريط وارسته‏اند و نه تنها آيات الهى را كتمان نمى‏كنند بلكه چيزى از ناحيه خود يا ديگران بر آن نمى‏افزايند.

منكران وحى انواع تهمتها را به رسول خدا و قرآن كريم مى‏زدند گاهى مى‏گفتند قرآن، شعر است و پيامبر شاعر! گاهى قرآن را سحر و پيامبر را ساحر، مى‏دانستند زمانى مى‏گفتند ديگران او را تعليم مى‏دهند كه اين اساطير را بگويد و گاهى هم قرآن را افترايى مى‏دانستند كه پيامبر بر خدا بسته است «أم يقولون افتراه» (34)
خداى سبحان در برابر اين تهمت به پيامبر خود مى‏فرمايد: «قل ان افتريته فلا تملكون لى من اللّه شيئا» اى‏ (35) پيامبر بگو اگر من به دروغ سخنى را به خدا نسبت داده باشم، مشمول قهر خدا مى‏شوم و شما نمى‏توانيد مرا از قهر خداى سبحان نجات دهيد زيرا در برابر اراده خدا نه كسى مى‏تواند جلو مقتضى را بگيرد و اراده الهى را از نصاب اقتضا بيندازد و نه كسى مى‏تواند مانعى در برابر اراده او ايجاد كند. اداره خدا همان است و تحقق مرادش همان ؛ چون سراسر عالم هستى ستاد مجهز و آماده الهى‏اند «لله جنود السموات و الارض» (36) اگر همه موجودات جهان سپاهيان حق متعالى و مأموران اجراى اراده خدايند، پس هيچ چيزى نمى‏تواند از تحقق اراده و مراد خداوند جلوگيرى كند.
گاه فردى معمولى چيزى را به دروغ به خدا نسبت مى‏دهد و دعوى نبوت دارد، چنين شخصى اگر چه مشمول قهر خداوند مى‏شود اما اين قهر الهى آنچنان سريع و كوبنده نيست كه مهلت توبه به او ندهد و گرنه هيچ متنبى و مدعى مقام نبوت ظهور نمى‏كرد و در اولين زمان افترا نابود مى‏شد. اگر شخصى كه نبوت اوتثبيت و رسالتش در جامعه پذيرفته شد، بخواهد دروغى را به خداوند نسبت دهد، در اين مورد خداوند هرگز به چنين شخصى مهلت نمى‏دهد؛ زيرامهلت دادن به او سبب انحراف وگمراهى مردم از سوى خداوند خواهد شد و صدور چنين كار قبيحى از خداوند محال است، از اين رو فرمود: «ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الوتين» (37) اگر پيامبر چيزى را به دروغ به ما نسبت دهد، ما رگ حيات او را قطع مى‏كنيم و توان او را مى‏گيريم و احدى هم نمى‏تواند جلوى قهر ما را بگيرد «فما منكم من أحد عنه حاجزين» (38) .
بين متنبى، يعنى كسى كه ادعاى دورغين نبوت دارد، و نبى مفترى، كه فرضا شخصى به مقام نبوت برسد و سپس به خداوند افترا ببندد، تفاوت وافر وجود دارد و خداوند نبى مفترى را - اگر به فرض وجود داشته باشد - يكباره و سريع نابود و رسوا مى‏سازد ولى متنبى را تدريجاً ذيل خواهد كرد. از اين رو رهبران سياسى گروه گمراهى مانند فرقه ضاله بهائيت چيزى را به «اللّه »نسبت دادند و تدريجا به ذلت و فضاحت افتادند و خداوند چند صباحى به آنها مهلت داده تا پليدى خود را بيشتر نشان دهند و حجت بر آنان تمام گردد و آزمايشى براى مومنان باشند «ولا يحسبنّ الذين كفروا أنما نملى لهم خير لا نفسهم انما نملى لهم ليزداد وا اثما و لهم عذاب مهين» (39) مهلتى كه خداى سبحان به چنين فرقه‏هاى منحرف مى‏دهد براى آن است كه اينها نبى مفترى نيستند بلكه از آغاز ادعا، دروغگويى بيش نبوده‏اند .
خداى سبحان نه تنها به افترا نبودن قرآن تأكيد مى‏ورزد بلكه اساساً اين كتاب و معجزه ختميه را غير قابل افترا معرفى مى‏كند «و ما كان هذا القرآن أن يفترى من دون اللّه» (40) يا: «ما كان حديثا يفترى» (41) يعنى اين قرآن از آنجا كه معجزه و كلام خداى «ليس كمثله شى‏ء» (42) است خود آن نيز «ليس كمثله شى‏ء» است و امكان مثل آورى ندارد، هيچ كس نمى‏تواند مانند آن سخن بگويد و مجعول خود را به جاى كلام الهى جا بزند. اگر قرآن معجزه است، ديگران از آوردن مثل آن و يا تحريف و تصحيف و دست بودن در آن عاجزند. چه كسى مى‏تواند مانند قرآن كه عصاره جهان هستى است جعل كند همان طور كه كسى نمى‏تواند كيهان و كهكشان و منظومه شمسى بسازد، جعل چيزى به نام قرآن و كلام الهى ممكن نيست.
به عنوان نمونه، گاهى گفته مى‏شود «لم يقم زيد» يعنى زيد نايستاد و گاه گفته مى‏شود «ما كان ليقوم» او نمى‏توانست بايستد. اينكه خداى سبحان مى‏فرمايد «ما كان هذا القرآن أن يفترى» (43) يا مى‏فرمايد: «ما كان حديثا يفترى» (44) يعنى اساساً قرآن كريم چيزى نيست كه قابل افترا باشد تا بعد بگوييم آيا افترايى در آن واقع شده يا نه آنقدر اين كتاب، عزيز و حكيم و على است كه هيچ كس نمى‏تواند مثل آن را افترا ببندد. بنابراين، هر آنچه كه در مقام تلاوت از حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله ) شنيده شده، عين وحى الهى است و ايشان از روى هوى و هوس، چيزى را ازناحيه خود يا ديگران بر قرآن اضافه نمى‏كند «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى» (45) افزون بر اين، اطلاق آيه مزبور هرگونه گزاف گويى و باطل سرايى را از لسان رسول اكرم (صلی الله علیه واله) درباره دين، خواه به عنوان قرآن يا حديث قدسى و يا حديث متعارف، مردود مى‏داند .

«تحريف» يعنى خارج ساختن چيزى از وضع طبيعى و اصلى آن كه در مورد كتب آسمانى به چند صورت ممكن است. تحريف گاهى عملى است وگاهى علمى. تحريف عملى آن است كه مفسر دينى به گونه‏اى رفتار كند كه وقتى ديگران او را مى‏بينند، خيال كنند كه عمل و رفتار خاص او، خواسته دين از انسان است. و تحريف علمى يا به اين صورت است كه چيزى را بر كتاب الهى اضافه كنند، يا از آن مطلبى را كم كنند و ياحركات و سكنات آن كلمات را تغيير دهند و به اين وسيله منهى و عمدى معناى آيه را طبق هواى خويش دگرگون سازند، يا بدون كمترين كاهش و افزايش، بلكه با حفظ همه حدود اعراب وبنا، تفسيرى كه از خودشان درآورده‏اند و مقصود كتاب الهى نيست، بر آن تحميل كنند كه مصداق روشن تفسير به رأى همين است .
خداى سبحان در چندين جاى كتاب نورانى خود. انواع تحريفاتى را كه عالمان سوء اهل كتاب، درباره آن انجام داده‏اند بيان مى‏فرمايد: «ودّت طائفة من أهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلون الا أنفسهم و ما يشعرون * يا أهل الكتاب لم تكفرون بايات اللّه و أنتم تشهدون * يا أهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و أنتم تعلمون» (46) تعبيرات «و أنتم تشهدون» يا «و أنتم تعلمون» خطاب به توده مردم اهل كتاب نيست بلكه متوجه عالمان آنهاست. آنان بودند كه آگاهانه تفسير به رأى كرده و با علم به حق، آن را كتمان مى‏كردند و باطل را به حق آميختند و مردم ناآگاه نيز با تقليد كوركورانه، مطالب باطل آنان را مى‏پذيرفتند.
در كريمه ديگرى در اين باره مى‏فرمايد: «و انّ منهم لفريقاً يلوون ألسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو من عنداللّه و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون» (47) يعنى احبار و رهبان و مشايخ و عالمان سوء اهل كتاب، زبان را به هنگام تلاوت يا تفسير كتاب مى‏پيچانند تا شما بپنداريد كه آنچه بيان مى‏كنند كتاب اللّه است در حالى كه آن مطالب واقعاً از كتاب خدا نيست و اينها مى‏گويند از ناحيه خداست و آگاهانه بر خداوند كذب مى‏بندند.
همان گونه كه گفته شد، آيات تحريف و تفسير به رأى متوجه توده مردم پيرو كتاب آسمانى نيست زيرا آنها توانايى و جرأت چنين خيانت بزرگى را ندارند و در اين كريمه نيز جمله «و هم يعلمون» نشان مى‏دهد كه اين گروه از روى علم و عمد دست به چنين خيانتى مى‏زده‏اند. و از كلمه «فريقاً» و «يلوون» كه فعل مضارع است، روشن مى‏شود كه تحريف، سنت گروهى و هميشگى عده خاصى از آنان است .
نكته ديگر اين است كه «لى» از ماده «لوى، يلوى» يعنى چيزى را پيچاندن و از گردونه و محور مستقيم خارج كردن و به بيراهه كشاندن. برخى از مفسران گفته‏اند: مقصود آيه اين است كه آنها در هنگام قرائت به گونه‏اى مطالب جعلى خود را قرائت كردند كه مستمعين گمان كنند آن هم از تورات و انجيل است. اين نظر اگر چه خوب است ولى لسان قرآن كريم در اين زمينه آن است كه آنان با زبان خود دروغ مى‏گويند و جعل مى‏كنند. البته وقتى افترا بستند، به طور طبيعى در عمل و پيش مردم ظاهر فريبى نيز مى‏كنند؛ چه در نحوه قرائت آيات كتاب آسمانى و چه در نوشتن آنها، چه در نگهدارى و بوسيدن و احترام كردن و قاب گرفتن و بالاى سر گذاشتن آن. ولى مفاد اصلى آيه «لى» همان جعل است كه با زبان خود انجام مى‏دادند.
برخى گفته‏اند: در اين‏آيه، صنعت ادبى «قلب» وجود دارد و مقصود، «يلوون الكتاب بالسنتهم» است يعنى كتاب الهى را با زبان مى‏پيچانند. اين سخن تمام نيست؛ زيرا «الكتاب» در صدر آيه، همان كتاب جعلى است كه آنها نوشته‏اند نه كتاب اصلى و غير محرف، وظاهر آيه اين معنى را مى‏رساند كه زبانشان را به سبب همين كتاب دستنويس و جعلى مى‏پيچانند. آنها نخست كتابى را نوشتند و همان است كه وادارشان مى‏كند تا زبانشان را در هنگام تعليم آن كتاب چرخش دهند. بنابراين،لازم نيست بگوييم تقديم و تأخيرى در آيه مزبور، به كار رفته است .

درباره تحريف به زياده، خداى سبحان با لحن شديد تهديد و تحديد، چنين مى‏فرمايد: «فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمنا قليلاً فويل لهم مما كتبت أيديهم و ويل لهم مما يكسبون» (48) پس واى بر كسانى كه كتابى را با دست خودشان مى‏نويسند و سپس مى‏گويند اين از جانب خداست تا با اين كار ثمن كم دنيايى را دريافت دارند. پس واى بر آنان از آنچه دستشان نوشت و واى بر آنچه كسب كردند. چنين «ويلى» خواه نفرين، خواه چاه دوزخ باشد، غير قابل تحمل است .
در زمينه اصل تحريف و كتمان ما انزل اللّه نيز با لحن عتاب‏آميزى مى‏فرمايد: «و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفّونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون» (49) يعنى گروهى از اينها بودند كه كلام اللّه را مى‏شنيدند و با آنكه آن را مى‏فهميدند، عالمانه تحريف مى‏كردند .
در كريمه ديگرى درباره تحريف به نقصان وكتمان رسالت رسول اكرم (صلی الله علیه واله »، با لحن لعن‏آميز چنين مى‏فرمايد: «و لما جائهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة اللّه على الكافرين * بئسما اشتروا به أنفسهم» (50) با آنكه خصوصيات رسول اللّه (صلی الله علیه واله) را دقيقاً مى‏شناختند مانند شناخت حسى و دقيقى كه از فرزندان خود داشتند «يعرفونه كما يعرفون أبنائهم» (51) ولى رسالت آن حضرت (صلی الله علیه واله) را انكار كردند و خود را زشت و ارزان فروختند. اينها پيش از رسالت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله)، با توجه به گفته‏هاى انبياى پيشن، آمدن آن حضرت را بشارت مى‏دادند ولى وقتى كه قرآن كريم نازل شد و مصدق كتاب آنان نيز بود، به آن كفر ورزيدند ولعنت خداوند بر آنان تعلق گرفت .
خداى سبحان درباره همين گروه در كريمه ديگرى مى‏فرمايد: «ان الذين يكتمون ما أنزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار» (52) يعنى اينها كه براى حفظ مطالع دنيوى خود، حق را كتمان مى‏كنند و با چنين خيانتى ثمن قليل دنيا را دريافت مى‏دارند، در شكمهاى خود، فقط آتش مى‏خورند نه چيز ديگر. ظاهر اين كار اگر منافعى را هم براى آنها در بر دارد ولى باطنش آتش است و در قيامت اين آتش باطنى به صورت نار جهنم ظهور مى‏كند و همه‏وجود آنها را دربر مى‏گيرد چنانكه فرمود: «ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً» (53) باطن حرام خوردن، همان آتش خورى است. آنگاه به آتش افروخته قيامت برخورد كرده و در آن قرار مى‏گيرند.

در فصل نخست كتاب به تفصيل درباره مبدأ نزول قرآن سخن گفته شد كه خداى سبحان در برخى از آيات كتابش قرآن كريم را نازل شده از مبدأ عزت و حكمت معرفى كرده است؛ چنانكه مى‏فرمايد: «ان الذين كفروا بالذكر لما جائهم و انه الكتاب عزيز * لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» (54) يعنى آنها كه كفر ورزيدند و در برابر قرآن مقاومت كردند، از اين عمل و رفتار مشئوم خود طرفى نمى‏بندند ؛ زيرا اين كتاب به دليل عزيز بودن و تنزل از ناحيه خداى حكيم حميد، باطل شدنى نيست و از همه جوانب، مصون از بطلان ،و هماره معزز و محمود است، چون تنزل از «عزيز» مايه عزت و تنزل از «حكيم» مايه حكمت و تنزل از «حميد» پايه محمدت است و كتاب محرف واجد هيچ كدام از اين سه وصف ممتاز نيست .
در آغاز اين بخش گفته شد كه كتاب به معناى مكتوب است و خداى سبحان هر چيز ثبت و ضبط شده و محكم و مصون از نقص را كتاب ناميده و ناميدن قرآن به كتاب از آن جهت است كه اين كلام الهى امر مضبوط و محكمى است كه از هر نقص و تحريف مصون و محفوظ است .
نيز گفتيم كه لغت «عزيز» يعنى نفوذناپذير و «حكيم» يعنى محكم و استوار. خداوند متعالى، عزيز بالذات و حكيم بالذات است و قرآن كريم، عزيز و حكيم بالعرض ؛ و به همين دليل نه شبهات علمى مى‏تواند در آن خلل ايجاد كند و نه نيرنگ شيطان و قدرت شمشير و زور ستمگران توان آن را دارد كه آن را از صحنه حذف سازد چون خدا در سراسر عالم نافذ است، كلام او نيز از تخوم ارض و ريشه زمين تا اوج و عنان آسمان حضور دارد و اين كلام را نمى‏توان از بالا سركوب كرد زيرا كه اوج آن در نزد خداى عزيز و حكيم است «من اللّه العزيز الحكيم» (55) و هيچ دست قدرتى بالاتر از مقام قرآن عزيز نيست كه چنين كارى را بتواند از بالا انجام دهد. و چون قرآن كريم به اعماق هستى راه دارد، نيرويى عميقتر از آن وجود ندارد كه از راه اساس و پايه، به اين كتاب رخنه كند و آن را ريشه كن سازد، پس هيچ گاه ممكن نخواهد بود كه در قرآن بطلانى راه يابد «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» (56) قرآن كريم حق محض است كه نه در حين نزول و نه در زمان نبى اكرم (صلی الله علیه واله) و نه پس از ارتحال آن حضرت (صلی الله علیه واله)، هرگز بطلانى در آن راه نيافته و نخواهد يافت.
خاصيت عزت آن است كه موجود عزيز، نه تنها در برابر متجاوز، تسلينم مى‏شود بلكه آن را هم سركوب مى‏كند، هم از خود دفاع مى‏كند و هم مهاجم را از بالا و از اساس و پايه سرنگون و سركوب مى‏كند «فأتى اللّه بنيانهم من القواعد فخّر عليهم السقف من فوقهم و أتاهم العذاب من حيث لا يشعرون * ثم يوم القيامه يخزيهم» (57) يعنى خدا بنيان كسى را كه در برابر وحى الهى بايستد خراب مى‏كند و در نتيجه سقف خانه آنان را از بالا بر سرشان خراب مى‏سازد و عذاب خدا از جايى كه نمى‏فهميدند آنها را فرا مى‏گيرد و در قيامت نيز آنان را خوار و ذليل مى‏سازد.
نتيجه جنگ با حكمت همان ظهور جهل و سفاهت مهاجمان است «ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه» (58) كسى كه با حكمت ابراهيمى در مى‏افتد، سفاهت خود را اظهار مى‏كند و كسى كه به جنگ باعزت بر مى‏خيزد، به ذلت و خوارى مبتلا مى‏شود «كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم و همّت كل امة برسولهم ليأخذوه» (59) هر يك از امم پيشين كه در برابر انبيا (عليهم السلام) قيام كردند و خواستند آنها و منطقشان را بكوبند و حق را با باطل خود دفع كنند، انبيا نيز به مبارزه با آنها برخاستند و با دفاع از حق پيروز شدند «وجادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فأخذتهم فكيف كان عقاب» (60) يعنى كسانى كه خواستند با جدال باطل، حق را دفع كنند، آنها را سركوب و سرنگون ساختم پس عقاب من اعجاب‏انگيز است و منكران حق، چگونه مى‏توانند آن را تحمل كنند؟
دشمنان اسلام در مبارزه با قرآن كريم، نخست دست به معارضه علمى از درون زدند و شبهاتى را بر معارف قرآن وارد ساختند كه به نتيجه نرسيد در مرحله بعدى به معارضه علمى از بيرون پرداختند و سعى كردند كه در عرض اين كتاب الهى، كتاب يا ده سوره و يا يك سوره مانند آن بياورند و همه ادبا و فصحاى خود را براى اين هدف شوم به حركت درآوردند ولى براى آنان سودى نداشت. در مرحله بعدى مى‏خواستند به دست خود پيامبر، قرآن را كم و زياد كنند و آن حضرت (صلی الله علیه واله) را به افترا وادار سازند كه در اين راه نيز به موفقيت نرسيدند و آيه «و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا أو بدله قل ما يكون لى أن ابدّله من تلقاء نفسى ان اتّبع الا ما يوحى الى انى أخاف ان عصيت ربّى عذاب يوم عظيم» (61) . شاهد صدق، چنين پيشنهاد باطل وچنان جواب قاطع است. غرض آنكه عزت و حكمت قرآن سبب گشت تا همه تلاشهاى علمى و عملى و مكر و نيرنگ و زور و سرنيزه مهاجمان دين، بر باد رود.

تاريخ اسلام نشان مى‏دهد كه تلاشهاى منحرفان براى تحريف قرآن هيچ گاه ثمر نداده است نظير ماجراى معروف تاريخى كه درباره آيه كريمه «والذين يكنزون الذهب و الفضة» (62) رخ داد. معاويه در شام تصميم گرفت كه «واو» پيش از كلمه «الذين» كم كم در جلسات حفظ و قرائت قرآن خوانده نشود و پس از مدتى به طور كلى آن را از كتابت قرآن بردارد. (63)
اين «واو» در معناى آيه نقش اساسى داشت زيرا با بودن جمله «الذين يكنزون الذهب و الفضة» جمله‏اى جديد و استينافى و عام است و بدون «واو» صفت يا عطف بيان براى ما قبل خود خواهد بود. مجموع آيه چنين است: «يا أيها الذين امنوا ان كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون أموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل للّه و الذين يكنزون الذهب و الفضة ولا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم» (64) مى‏فرمايد «اى اهل ايمان بسيارى از عالمان و راهبان، اموال مردم را به باطل طعمه خود مى‏كنند و خلق را از راه خدا منع مى‏كنند و كسانى كه طلا و نقر را گنجينه و ذخيره مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، آنها را به عذاب دردناك بشارت ده».
«واو» در «والذين» استينافى است و مى‏خواهد پس از بيان صفات احبار و رهبان، مسئله‏اى عام و اساسى را افاده كند كه هر كس از هر مذهب و مليتى باشد چه مسيحى، چه يهودى، و چه مسلمان و غير مسلمان اگر طلا و نقره را ذخيره كند و آن را در توليد و در راه خدا انفاق نكند،دچار عذاب دردناك الهى خواهد شد. معاويه قصد داشت كه با برداشتن «واو» چنين وانمود سازد كه در قرآن ذخيره طلا و نقر و انفاق نكردن آن - كه خود و برخى ديگران بدان مبتلا هستند - تنها براى احبار و رهبان مذموم است و عذاب الهى را به دنبال خواهد داشت تا به اين حيله بتواند از اعتراضاتى كه به او و ديگران مى‏شد، رهايى يابد و به ثروت اندوزى بيشتر بپردازد. در اينجا بود كه «ابى بن كعب» شمشير رابر دوش نهاد و گفت: «لا أضع سيفى عن عاتقى حتى توضع الواو فى محلها» ؛ شمشير را از دوشم پايين نمى‏آورم تا اينكه «واو» در آيه معهود در جاى خود گذاشته شود و با اين عمل، امويان مجبور شدند كه آيه را همان طور كه نازل شده بود بنويسند و قرائت و حفظ كنند.
نمونه ديگر درباره كريمه «والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبّعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه» (65) است. اين آيه را خليفه دوم در جلسه‏اى قرائت كرد در حالى كه كلمه «واو»«والذين» را حذف كرده بود. كه بر اثر آن معناى آيه عوض مى‏شد. معناى اصلى آيه با بودن «واو» اين است كه سابقون اولى اعم از مهاجرين و انصار و نيز كسانى كه از آنها پيروى به احسان نمودند، خداوند از آنان راضى است و آنها نيز از خداوند راضى هستند. معناى آيه بدون «واو» اين مى‏شود كه سابقون اولى كه همان گروه مهاجرين هستند، و گروه انصارى كه از مهاجرين تبعيت به احسان كرده‏اند خداوند از آنان راضى است و آنها نيز از خداوند راضى هستند.
حذف واو در اين آيه به گروه مهاجرين كه از مكه به مدينه آمده بودند، امتياز خاص سابقون اولى مى‏دهد و گروه انصار را پيرو آنان دانسته و در رتبه دوم قرار مى‏دهد و اين حذف، تفاوت معنوى بسيار زيادى را به همراه دارد. لذا در همان جلسه، زيد بن ثابت به خليفه دوم گفت: آيه «واو» دارد و خليفه دوم قبول نمى‏كرد ؛ زيد بن ثابت گفت اميرالمؤمنين داناتر است، خليفه دوم گفت ابى بن كعب را بياوريد ابى بن كعب را آوردند و او «والذين» قرائت كرد خليفه دوم گفت بسيار خوب «واو» را در آيه بگذاريد.
اين ماجرا به گونه ديگرى هم نقل شده كه خليفه‏دوم از جايى مى‏گذشت و شنيد كه كسى مى‏گويد «والذين» گفت چرا «واو» مى‏آورى؟ جواب داد: ابى بن كعب گفته است. نزد ابى بن كعب رفتند و خليفه دوم از وى پرسيد: تو اين گونه گفته‏اى؟ ابى بن كعب گفت: بله من گفته‏ام. گفت: از رسول خدا شنيدى؟ گفت: بله. (66)
و در بعضى از نقلها نيز گفته‏اند كه خليفه دوم سه بار از ابى بن كعب سؤال كرد كه بار سوم ابى بن كعب با غضب شديد گفت: «نعم واللّه لقد أنزلها اللّه على جبرئيل (عليه السلام) و أنزلها جبرئيل (عليه السلام) على قلب محمد (صلی الله علیه واله) و لم يستأمر فيها الخطاب ولا ابنه» بله قسم به خدا كه خداوند آيه را با «واو» بر جبرئيل (عليه السلام) نازل فرمود و جبرئيل نيز آن را بر قلب محمد (صلی الله علیه واله) نازل كرد و در اين مسئله با خطاب و پسرش مشورتى نكرده (67) !
چنين ماجرايى كه نشانه استقلال خداوند در كار مخصوص خويش است، درباره اصل آفرينش وارد شده، خداوند در اين زمينه چنين مى‏فرمايد: «ما أشهدتهم خلق السموات و الارض ولا خلق أنفسهم و ما كنت متخذ المضلّين عضدا» (68) .

خداى سبحان قرآن را به عنوان نور، معرفى كرده است: «قد جائكم من اللّه نور و كتاب مبين» (69) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: كفار و منافقين در تلاشند كه نور خدا را با فوت دهانشان خاموش كنند ولى خدا نمى‏گذارد: «يريدون ليطفئوا نور اللّه بأفواههم و اللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون» (70) از بين بردن قرآن كريم و خاموش كردن اين نور الهى به يكى از دو صورت محقق مى‏شود: يا قرآن را از اساس نابود كنند و يا آن را به صورت كتابى تحريف شده در بين مردم باقى گذارند كه نتواند هدف و رسالت اصلى خود را ايفا كند، بلكه مرد را به ضلالت و گمراهى بكشاند.
قبلاً اشاره شد كه برخى به رسول اللّه (صلی الله علیه واله) پيشنهاد دادند قرآن را عوض كند: «ائت بقرآن غير هذا أو بدّله» (71) يعنى يا اين كتاب را عوض كن و يا خطوط اساسى اين قرآن را تغيير بده كه آن حضرت (ص) فرمود: «ما يكون لى أن أبدّله له من تلقاء نفسى ان أتبع الا مايوحى الى» (72) عوض كردن يا تغيير دادن قرآن به دست من نيست و من هر چه درباره دين مى‏گويم يا هر چه مى‏كنم بر اساس وحى الهى است. گروه مزبور كه پيشنهاد تغيير يا تبديل را ارائه نمود، قصد داشتند نور خدا را به وسيله خود پيامبر خاموش كنند و افرادى هم سعى داشتند تا با تبليغات مسموم يا مبارزه با آن در حد ادعاى مثل آورى براى قرآن و يا تحريف و دست بردن در قرآن و كم و زياد كردن آن، در نور الهى ضعفى ايجاد كنند و خداى متعالى به عنوان قانونى كلى و هميشگى مى‏فرمايد: «و اللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون» (73) خداوند بر خلاف ميل كافران نور خود را تتميم و تأييد مى‏كند.
در سوره توبه نيز آيه‏اى به همين مضمون آمده: «يريدون أن يطفئوا نور اللّه بأفواههم و يأبى اللّه الا أن يتمّ نوره ولو كره الكافرون» (74) تفاوت اين آيه با آيه سوره «صف» آن است كه در اينجا مى‏فرمايد ما نمى‏گذاريم آنها خاموش كنند ولى در سوره صف مى‏فرمايد اينها دارند مقدمات اطفاى نور الهى را فراهم مى‏كنند و ما اجازه تمهيد مقدمات را هم به آنها نمى‏دهيم و نور خود رابراى هميشه حفظ مى‏كنيم. متعلق اراده در «يريدون ان يطفئوا نور اللّه» خود اطفا است يعنى اراده اطفا كرده‏اند ولى در «يريدون يطفئوا نور اللّه» متعلق اراده، سبب ومقدمه اطفا است يعنى اراده كارى را كرده‏اند كه به اطفا منتهى مى‏گردد. «و يأبى اللّه الا أن يتمّ نوره» يعنى «يحفظ أصله و يتممه حدوثاً و بقاء» خداوند هم اصل قرآن را در مرحله حدوث و هم در مرحله بقا از گزند حوادث حفظ مى‏كند و از هر نقص و آسيبى نگه مى‏دارد؛ زيرا اوست كه بر بندگانش قاهر است: «و هو القاهر فوق عباده» (75) .
كافران خيال كرده‏اند كه «نور اللّه» مانند نور شمع يا كبريت است كه بتوانند آن را با دميدن خاموش كنند. نور قرآن كريم از باب تشبيه معقول به محسوس مانند نور خورشيد است كه هيچ گاه با دميدن خاموش نمى‏شود. البته زمانى نور خورشيد از بين مى‏رود ولى نور قرآن براى ابد باقى است. آن روزى كه خورشيد نور خود را از دست مى‏دهد «اذا الشمس كورّت» (76) تازه روز نورافشانى قرآن كريم است. آن روز روشن مى‏شود كه قرآن، سراسر جهان را نورانى كرده و اين نور براى هميشه باقى خواهد ماند.
كافران در گذشته مى‏خواستند با كشتن پيامبران نور شريعت و دين الهى را خاموش كنند: «و يقتلون الانبياء بغير حق» (77) ولى شهادت آنها نور خدا را پر فروغتر كرد. درباره ائمه (عليهم السلام) نيز همين كار را كردند ولى نتيجه بر عكس شد. خواستند وجود مبارك سيد الشهداء (سلام اللّه عليه) را بكشند كه نور الهى خاموش شود ولى همان شهادت، نور خدا و دين خدا را براى هميشه تثبيت و تضمين كرد و لذا زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در شام به يزيد فرمود: «كد كيدك و ناصب جهدك وأسع سعيك فواللّه لا تمحو و حينا ولا تميت ذكرنا» (78) هر چه در توان دارى به كار گير و هر فكر و حيله‏اى كه مى‏توانى بكار بند، تو هرگز نمى‏توانى وحى ما را خاموش كنى و ذكر ما را بميرانى و از ياد تاريخ و جوامع بشرى ببرى .

از آياتى كه دلالت بر حفظ قرآن از بطلان و تحريف دارد، آيه كريمه «رصد» است كه مى‏فرمايد: «فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً * ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديهم و أحصى كل شى‏ء عددا» (79) رصد يعنى مراقبانى كه در كمينند «ان ربك لبالمرصاد» (80) . خداى سبحان طبق اين كريمه، وجود مبارك رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را در محافظت فرشتگان قرار داده كه برخى پيش از آن حضرت (صلی الله علیه واله) هستند تا وحى را از مبدأ نزول، تا قلب مطهر آن حضرت (صلی الله علیه واله) همراهى كنند و برخى پس از آن حضرت (ص) تا رسول اكرم وحى الهى را صحيح و سالم، نگهدارى كرده و به مردم برساند پس اين گونه نيست كه فرشتگان وحى را به آن حضرت (ص) برسانند و كار را رها كنند بلكه در مرحله بعدى نيز حافظ آن هستند «فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه» (81) .
خداى سبحان پس از دو آيه تتميم نور در دو سوره «توبه» و «صف» اين كريمه راآورده است: «هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولوكره المشركون» (82) يعنى اوخدايى است كه رسولش را با كتاب هدايت و دين حق فرستاده تا بر همه دينها غالب و ظاهر گردد گرچه اين پيروزى براى مشركان ناخوشايند باشد. اگر رسالت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) طبق آيه «و ما أرسلناك الا كافّة للناس بشيراً و نذيراً» (83) جهانى است و قرآن كريم هم «ذكرى للبشر» (84) و «للعالمين نذيراً» (85) است، پس اين قرآن بايد تا قيام قيامت، محفوظ باشد و به همه افراد بشر برسد. قرآن كريم كه معجزه ختميه است، وقتى حجت بر مردم خواهد بود كه خود از گزند هرگونه تحريفى در امان باشد و فرشتگان، كه رصد الهى اند، اين وظيفه خطير را بر عهده دارند .
خداى متعال در سوره مباركه «حجر» مى‏فرمايد: «انا نحن نزّلنا الذكر و انا له الحافظون» (86) يعنى به درستى كه ما ذكر را فرستاديم و ما خود حافظ آن خواهيم بود. در اين كريمه سه بار فرموده است «ما چنين كرده و مى‏كنيم» كه نشان دهنده اهميت مسئله است و افزون بر اين چند تأكيد نيز در آيه آمده كه كلمه «ان»، ضمير منفصل «نحن» و «لام تأكيد» باشد. مقصود از ذكردر اين آيه، قرآن كريم است نه خود پيامبر زيرا كلمات «انزال» و «تنزيل» براى وحى و كتاب الهى بكار مى‏رود و براى پيامبران معمولاً از كلمه «ارسال» استفاده مى‏شود. علاوه بر اين، در آيات پيش از اين آيه نيز فرمود: «و قالوا يا أيها الذى نزّل عليه الذكر انك لمجنون» (87) كافران گفتند اى كسى كه ادعا مى‏كنى كه اين ذكر بر تو نازل شده معاذا اللّه - تو مجنونى - كافران به آن حضرت (ص) نسبت جنون دادند و قرآن را اسطوره پيشينيان دانستند نه ذكر الهى «انّ هذا الا أساطير الاولين» (88) .
خداى سبحان از رسول اكرم (صلی الله علیه واله) و كتاب خود دفاع مى‏كند. درباره رسولش مى‏فرمايد «و ما صاحبكم بمجنون» (89) و يا «ن * و القلم و ما يسطرون * و أنت بنعمة ربك بمجنون * و ان لك لا جراً غير ممنون * و انك لعلى خلق عظيم * فستبصر و يبصرون * بأييّكم المفتون» (90) يعنى قسم به قلم، و آنچه را راقمان سطور با قلم مى‏نويسند، كه تو به لطف و نعمت ويژه پروردگارت ديوانه نيستى، و بى گمان براى تو پاداشى بدون انقطاع بى منت خواهد بود، و به راستى كه تو داراى خلق عظيم هستى، پس به زودى خواهى ديد و كافران نيز خواهند ديد كه كداميك از شما دچار جنون گشته‏ايد.
در دفاع از تهمت اسطوره بودن نيز، قرآن كريم را احسن الحديث مى‏داند كه هيچ گاه كهنه نمى‏گردد و بطلان در آن راه ندارد و آن را ذكر محفوظ و نور خاموش نشدنى اعلام مى‏دارد.

مقصود از «حفظ» در اين آيه اين نيست كه قرآن از گزند شبهات علمى حفظ مى‏شود ؛ زيرا اين معنا بايد با اتصاف قرآن به وصف «حكيم» افاده شود چنانكه در آيات فراوانى «حكيم» بودن قرآن و نزول آن از مبدأ حكمت بيان شد. قرآن، كتاب حكيم و استوارى است كه از درون نمى‏پوسد و فرو نمى‏ريزد و در برابر شبهات علمى نيز استوار است .
نيزمراد از «حفظ» اين نيست كه قرآن را در لوح محفوظ نزد فرشتگان يا در مرتبه علمى امامت پيش ولى عصر (ارواحنا فداه) حفظ مى‏كنيم؛ زيرا قرآن كريم پيش از آنكه به اين عالم بيايد در لوح محفوط بود «بل هو قرآن مجيد * فى لوح محفوظ» (91) چه اينكه صرف حفظ آن نزد ولى غايب (عجل اللّه فرجه الشريف) از جوامع بشرى مشكل هدايت بشر را بر طرف نمى‏كنند، بلكه مقصود آن است كه ما قرآن را به صورت ذكر محفوظ نازل كرديم و در آينده نيز آن را از تصرف و زياده و نقصان حفظ مى‏كنيم. كارهايى كه خداى سبحان به خود نسبت مى‏دهد، ريشه صفت مشبهى دارد گرچه به صورت اسم فاعل بيان مى‏شود و كلمه «حافظون» نيز معناى حفظ مستمر را كه مناسب با ذات اقدس اله است، مى‏رساند.
بنابراين آنچه گفته شد، قرآن كريم، كتاب خاتم و معجزه ختميه‏اى است كه براى هدايت همه بشريت آمده و حجت بر آنان است و براساس همين ضرورت، ذات اقدس اله آن را كتابى عزيز و حكيم نازل فرموده تا هيچ بطلائى از درون و بيرون بر آن چيره نشود و نور هدايتى باشد كه براى هميشه پر فروغ است و هرگز به خاموشى نمى‏گرايد و تذكره محفوظى براى فطرت الهى انسانها باشد و هميشه آنان را به سوى مبدأ و آفريدگار خود سوق دهد «ففروّا الى اللّه انى لكم منه نذير مبين» (92) .

در مباحث گذشته با آيات قرآنى و به دليل عقل روشن شد كه قرآن تحريف نشده و در آينده نيز نخواهد شد؛ زيرا قرآن، مهيمن و حافظ كتب آسمانى و خاتم آنهاست و پس از آن، كتاب ديگرى نمى‏آيد و اقتضاى معجزه ختميّه بودن قرآن و حجت بودن آن بر همه افراد بشر تا قيامت، اين است كه تحريف، به ساحت قدس آن راه نيابد، كه در غير اين صورت، حجت خدا بر مردم ،تمام نخواهد بود و افزون بر اين، لازمه‏اش آن است كه خداوند اجازه بدهد كه مردم با استناد به آخرين كتابش گمراه شوند و چنين امرى از رحمت و حكمت پروردگار به دور است .
در اين ميان اگر رواياتى دلالت بر تحريف قرآن داشته باشد، به سه دليل لازم است آن روايات را تاويل، يا طرح و رد كرد:
الف - چنين رواياتى، بر خلاف حكم قطعى عقل و دليل لبّى است .
ب - براساس دستور صريح و متواتر ائمه (عليهم السلام) رواياتى را كه مخالف قرآن يا سنت قطعى باشد بايد قبول نكرد و روايات تحريف نيز ازآن جمله رواياتى است كه با مفاد آيات قرآن كريم و نيز با سنت قطعى رسول اكرم (صلی الله علیه واله) مخالفت دارند.
ج - بسيارى از روايات تحريف، مرسل است و بسيارى، مقطوع السند است و سند بسيارى، مجهول و مرفوع است. متن بعضى از اينها شهادت مى‏دهد كه مفاد آن يا جعل دشمن داناست و يا مختلق و ساخته دوست نادان! مثلاً درباره خلافت و ولايت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه )مى‏گويند به اندازه ثلث قرآن حذف شده است، دو هزار آيه در اين باره بوده كه آنها را برداشته‏اند! اگر دو هزار آيه از قرآن كم شده، اولا چطور آن حضرت (ص) ساكت بود و تماشا كرد تا قسمت مهمى از قرآن را كه زير بناى سعادت تمام جوامع بشرى است حذف كنند؟ و ثانياً چطور آن حضرت در هيچ يك از احتجاجات خود به يكى از آن آيات استدلال نكرده‏اند؟ چرا فقط بر سنت و كلمات رسول اكرم (صلی الله علیه واله) در جريان غدير و مانند آن و نيز به فضايل خودشان تمسك جستند؟
اگر بگوييد براى اينكه در ميان امت، اختلاف نشود آن حضرت سكوت كردند، مى‏گوييم اين پاسخ درست نيست؛ زيرا حفظ وحدت در جايى ضرورى است كه اصل دين باقى باشد ولى وقتى اصل دين در خطر است، جاى سكوت براى حفظ وحدت نيست چون وحدت در پرتو دين، محترم است. مضافاً بر اينكه گاه حكومتى تشكيل مى‏شود و نظامى استقرار پيدا مى‏كند، در آنجا ممكن است گفته شود كه براى حفظ وحدت بايد سكوت كرد ولى در آن زمان تازه مى‏خواستند نظام را تشكيل بدهند و اگر كسى در برابر تحريف قرآن اعتراض مى‏كرد مشكل اساسى پيش نمى‏آمد، و از اينها گذشته، حساسيت آنچنانى اصحاب و ياران و كاتبان و حافظان وحى را درباره يك «واو» در تاريخ نوشته‏اند، چطور ممكن است كه دو هزار آيه عمداً از قرآن حذف شود و همه آگاهان صدر اسلام ساكت باشند؟ از طرف ديگر جمله‏هايى كه بعضى گفته‏اند جزء قرآن بوده و حذف شده با بررسى معلوم مى‏شود كه جزء قرآن نبوده؛ زيرا غالب آنها در حد عربى قابل قبول نبوده و مبتذل است .
بنابراين، بخشى از روايات تحريف، به طور مسلم رواياتى جعلى است؛ كه بحثى در آنها نيست و اين موارد را بايد طرح و طرد كرد. گروه ديگر، رواياتى است كه برخى مربوط به تفسير به رأى و تحريف عملى است نه تحريف لفظى و برخى ديگر مربوط به شأن نزول و تطبيق و تأويل آيه است نه تحريف قرآن و بعضى ديگر كه عبارت «أصحاب العربى» در آنها آمده درباره اختلاف قرائات است و بالاخره آن دسته از رواياتى كه حاكى از تفاوت قرآن دست نوشته حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) با قرآن موجود است، بخشى از آن ناظر به تفاوت ترتيب سوره‏هاى آن قرآن با قرآن موجود است؛ زيرا ترتيب سوره‏هاى قرآن موجود براساس نزول تدريجى نيست ولى ترتيب در قرآن موجود نزد حضرت على (عليه السلام) براساس نزول تدريجى است. وبخشى ديگر رواياتى است كه مفاد آنها اين است كه علم ظاهر و باطن، تأويل و تنزيل و علم همه قرآن اعم از ناسخ ومنسوخ و غير آن پيش ائمه (عليهم السلام) است كه اين نيز غير از تحريف قرآن و كم و زياد شدن آيات آن است. و اگر فرض شود كه اين روايات، ظاهر در تحريف لفظى قرآن باشند، حتماً بايد بنا به همان دلايل سابق يعنى مخالفت با عقل قطعى و قرآن، آنها را به تحريف معنوى و تفسير به رأى و مانند آن تأويل كرد .

آخرين سخن دراين زمينه آن است كه در مقابل اين روايات، چهار طايفه‏ديگر از روايات وجود دارد كه از مجموعه آنها به طور قطع ثابت مى‏شود كه قرآن كريم تحريف نشده است:
يكم: رواياتى كه سيره عملى ائمه (عليهم السلام) در استفاده از قرآن و استدلال به آن رانشان مى‏دهد. معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) در مقام استدلال برهانى، در مقام مشاوره و در احتجاج جدلى، به همين قرآن تمسك مى‏كردند و هيچ كس نمى‏گفت كه شايد اين آيه كريمه كه با آن استدلال مى‏كنيد دست خورده باشد يا آياتى حذف شده باشد كه در معناى اين آيه دخالت داشته باشند، با توجه به اينكه اساس استناد اهل بيت طهارت (عليهم السلام) در استدلال قرآنى به تفسير قرآن، به خود قرآن بوده است، اينكه آن ذوات نورانى از قرآن استفاده مى‏كردند نوعى تعليم براى مانيز بود كه قبل از هر منبعى از قرآن كريم به عنوان اولين منبع استفاده كنيم .
دوم: رواياتى كه به ما فرموده‏اند در حوادث سخت و فتنه‏هاى روزگار، به اين كتاب پناه ببريد تا از هرفتنه و آشوبى مصون بمانيد. اگر قرآن كريم تحريف شده باشد (معاذ اللّه) خود، كتابى فتنه زده است، پس چگونه مى‏تواند ديگران را از فتنه‏ها نجات دهد؟ اينكه قرآن كريم به فرمايش معصومين (عليهم السلام) راه گشاى مشكلات است، نشانگر آن است كه خود از هرگونه تحريفى مصون بوده‏وخواهد بود.
سوم: روايات «عرض بر كتاب» است. امامان معصوم (عليهم السلام) به همه ما دستور داده‏اند كه براى استفاده از روايات، و اطلاع يافتن از صحت و سقم حديث، آن را بر قرآن عرضه كنيد؛ اگر مضمون آن موافق كتاب خدا بود آن را قبول كرده به محتواى آن عمل كنيد و اگر مخالف كتاب اللّه بود آن را طرح و طرد كنيد. و اين دستور، تنها اختصاص به روايات متعارض ندارد بلكه ملاك و معيارى است براى تك تك روايات وارده و كتب روايى، خواه معارض داشته باشد و خواه نداشته باشد.
چهارم: اين بخش كه مهمترين گروه از روايات عدم تحريف قرآن است و به حد تواتر و قطعيت بين مسلمين رسيده، نصوص روايت ثقلين است ؛ زيرا نصوص روايات عرض بر قرآن، اگر در نزد شيعه به حد تواتر رسيده است، در نزد عامه ظاهراً متواتر نيست و اين از امتيازات شيعه در اثبات عدم تحريف قرآن است، ولى نصوص ثقلين متواتر بين شيعه و سنى است و قويترين رواياتى كه دلالت بر عدم تحريف قرآن كريم دارند.

از حديث شريف ثقلين چند نكته استفاده مى‏شود كه با ذكر آنها ،مطالب اين فصل را به پايان مى‏بريم:
يك - از آنجا كه اسلام، خاتم شرايع آسمانى است و عصاره نبوت و ميراث رسول اكرم (صلی الله علیه واله) همان «ثقلين» يعنى قرآن و عترت است، عمل و تمسك به آنها لازم و ضرورى است، البته برهان قاطع عقلى همواره متقن بوده و حجيت آن مسلم و مفروغ عنه است .
دو - قرآن كريم به دليل خاتميتش، جامع تمام نيازمنديهاى بشر است و تا پايان دنيا هدايتگر علمى و عملى همه افراد بشر خواهد بود .
سه - قرآن كريم به دليل ضرورت تمسك مسلمين به آن، مصون از هرگونه تحريف و دخل و تصرف است.
چهار - اهل بيت عصمت و طهارت (سلام اللّه عليهم) پيشوايان بشر و آگاه از احتياجات آنان و عالم به محتواى قرآن هستند.
پنج - قرآن و عترت از يكديگر جدا شدنى نيستند و دو ثقل به هم پيوسته و دو حبل در هم تنيده الهى‏اند كه تنها راه هدايت بشر، تمسك به اين دو ثقل در كنار يكديگر است و بس.

پی نوشت :
 

[1] سوره اسراء، آيه 105
[2] سوره فصلت ، آيه 42
[3] سوره جن، آيات27 و 28
[4] سوره شعراء، آيات193 و 194
[5] سوره تكوير، آيه 21
[6] سوره جن، آيه 28
[7] سوره آل عمران، آيه 108
[8] سوره آل مريم، آيه 64
[9] سوره انبياء، آيه 27
[10] سوره يس، آيات1 تا 4
[11] الميزان، ج.2 ص 134
[12] بحار، ج.18 ص 195
[13] سوره محمد (ص)، آيه 14
[14] سوره آل عمران، آيه 9
[15] نهج البلاغه، خطبه 4
[16] سوره قمر، آيه 55
[17] سوره نمل، آيه 6
[18] سوره اعلى، آيه 6
[19] سوره اعلى، آيه 7
[20] سوره هود، آيه 108
[21] سوره هود، آيه 108
[22] سوره هود، آيه 107
[23] سوره هود، آيه 108
[24] نهج البلاغه، خطبه 72
[25] سوره انعام، آيه 59
[26] سوره نمل، آيه 6
[27] سوره نجم، آيات8 و 9
[28] سوره قمر، آيه 55
[29] سوره آل عمران، آيه 164
[30] سوره نمل، آيات91 و 92
[31] سوره بقره، آيه 252
[32] سوره تكوير، آيه 24
[33] سوره نجم، آيات3 و 4
[34] سوره احقاف، آيه 8
[35] سوره احقاف، آيه 8
[36] سوره فتح، آيه 4
[37] سوره حاقه، آيات 46 - 44
[38] سوره حاقه، آيه 47
[39] سوره آل عمران، آيه 178
[40] سوره يونس، آيه 37
[41] سوره يوسف، آيه 111
[42] سوره شورى، آيه 11
[43] سوره يونس، آيه 37
[44] سوره يوسف، آيه 111
[45] سوره نجم، آيات3 و4.
[46] سوره آل عمران، آيات 71 - 69
[47] سوره آل عمران، آيه 78
[48] سوره بقره، آيه 79
[49] سوره بقره، آيه 75
[50] سوره بقره، آيات89 و 90
[51] سوره بقره، آيه 146
[52] سوره بقره، آيه 174
[53] سوره نساء، آيه 10
[54] سوره فصلت، آيات41 و 42
[55] سوره احقاف، آيه 2
[56] سوره فصلت، آيه 42
[57] سوره نحل، آيات26 و 27
[58] سوره بقره، آيه 130
[59] سوره غافر، آيه 5
[60] سوره غافر، آيه 5
[61] سوره يونس، آيه 15
[62] سوره توبه، آيه 34
[63] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج.3 ص 53
[64] سوره توبه، آيه 34
[65] سوره توبه، آيه 100
[66] تفسير طبرى، ج.11 ص 7
[67] الدر المنثور، ج.4 ص 178
[68] سوره كهف، آيه 51
[69] سوره مائده، آيه 15
[70] سوره صف، آيه 8
[71] سوره يونس، آيه 15
[72] سوره يونس، آيه 15
[73] سوره صف، آيه 8
[74] سوره توبه، آيه 32
[75] سوره انعام، آيه 18
[76] سوره تكوير، آيه 1
[77] سوره آل عمران، آيه 112
[78] كلام حضرت زينب (س) در شام به يزيد (بحار، ج.45 ص (135
[79] سوره جن، آيات27 و 28
[80] سوره فجر، آيه 14
[81] سوره جن، آيه 27
[82] سوره توبه، آيه 33
[83] سوره سبأ، آيه 28
[84] سوره مدثر، آيه 31
[85] سوره فرقان، آيه 1
[86] سوره حجر، آيه 9
[87] سوره حجر، آيه 6
[88] سوره مؤمنون، آيه 83
[89] سوره تكوير، آيه 22
[90] سوره قلم، آيات 6 - 1
[91] سوره بروج، آيات21 و 22
[92] سوره ذاريات، آيه 50
 

منبع:تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله