بازخواني يک نامه

نويسنده: آيت‌الله سبحاني

اشاره

مستكبران عالم هر روز به جهان اسلام حملاتي مي‌نمايند، و تهمت‌ها و توهين‌هايي به پيامبر اسلام صل الله عليه و آله و جهان، اسلام و مهدويت نسبت مي‌دهند.
فيلم فتنه[1] و غير آن، اولين حملات و توهين‌هاي مستكبران به عالم اسلام نبوده و آخرين هم نيست. به اين بهانه، پاسخ آيت‌الله سبحاني به پاپ پنديكت شانزدهم كه مانند صهيونيست بين المللي به اسلام و پيامبر گرامي اسلام صلی الله عليه و آله و سلم توهين نموده است را بازخواني مي‌نماييم.

طرح برخي از سخنان پاپ:

1. طبيعت دين و ايمان مسيحي با عقل سازگار است و اروپا نيز چنين طبيعتي دارد و به همين دليل، مسيحيت با حكمت يونان و روم كاملاً هم‌سو است. ولي اسلام در طبيعت خود با عقل سازگار نيست و به همين دليل، مي‌كوشد تا عقيدة خود را با «اكراه» بر مردم تحميل كند و مسألة جهاد نيز به همين‌جا بر‌مي‌گردد كه پيامبر اسلام خواسته است تا با شمشير، دين خود را گسترش دهد.
2. (به نقل از ايمانوئل دوم، امپراتور بيزانس در قرن سيزدهم، در مناظره با يك عالم مسلمان ايراني) به من نشان بده كه محمد صل الله عليه و آله چه چيز تازه‌اي ارائه كرده و جز چيز‌هاي بد و غير انساني، چه چيز ديگري آورده است؟ مثلاً او حكم كرد كه ديني كه او مبلغ آن بود، با شمشير ترويج شود.
3. در عهد عتيق، سيري كه از عقلانيت سوخته آغاز شده بود به فصل «هجرت» مي‌رسد كه در آن، خداي اسرائيل اعلام مي‌شود؛ اسرائيلي كه از سرزمين و عبادت خود محروم گشته است.
4. امپراتور (ايمانوئل دوم) مطمئناً از آية 256 سورة دوم قرآن آگاه بود كه در آن آمده است كه هيچ اجباري در دين نيست. [2] به گفتة آگاهان، اين آيه مربوط به دوره‌هاي ابتدايي اسلام است كه در آن زمان، محمد صل الله عليه و آله قدرتي نداشت و مورد تهديد بود.
5. هدف از طرح اين مباحث، صرفاً زمينه سازي براي گفتماني است كه تاكنون مورد بي‌توجهي قرار گرفته؛ تا از اين طريق، رابطة ايمان و خردورزي را خاطرنشان سازد.

معرفي اجمالي جناب پاپ پنديكت شانزدهم

1. ايشان داراي تابعيت آلماني است. پيش از ورود به سلك روحانيون، عضو سازمان جوانان نازي بوده؛ سپس به دانشكده لاهوت رفته و در رشتة كلام مسيح تحصيل كرده و فارغ‌التحصيل شده است.
2. شيوة زندگي او، بدبيني وي را به اسلام و مسلمانان، كاملاً روشن كرده بود؛ تا آن‌جا كه در زمان انتخاب او به اين سمت، گروهي هشدار دادند كه وي با مسلمانان جهان، سر ناسازگاري دارد و ممكن است مشكلاتي را پديد آورد؛ ولي آمريكا و اسرائيل فوراً انتخاب ايشان را تبريك گفتند.
3. وي پس از قرار گرفتن در سمت پاپ و در نخستين سخنراني خود، بر خلاف پاپ پيشين، نه تنها از صلح و دوستي بشريت و محرومان و گرسنگان سخني نگفت، بلكه تنها تأكيد كرد كه با بدعت‌ها مبارزه خواهد كرد. از اين جهت، سخت‌گيري‌ها در داخل كليسا آغاز شد. وي صراحتاً دستور داد كه كساني كه طلاق گرفته‌اند را به كليسا راه ندهند و حتي به موسيقي -كه تا آن زمان براي جلب جوانان، به كليسا راه يافته بود- روي خوشي نشان نداد.
4. در يكي از سفرهاي خود به لهستان، در اردوگاه «آشويتس» حاضر شد و در آن‌جا به منظور جلب قلوب صهيونيست‌ها چنين گفت: «خدايا چطور عدالتت اجازه مي‌دهد كه چنين جناياتي را ناظر باشي؟»
5. تخصص ايشان در كلام مسيحي است و نسبت به اديان ديگر، جز مطالعات جانبي، آشنايي خاصي ندارد.[3]

نامه‌اي به پاپ

عالي‌جناب پاپ!
پس از سلام؛ نظر شريف را به مطالب ياد شده در زير جلب مي‌كنم:
1. گفتمان سازنده، بر پاية احترام متقابل استوار است. شما مي‌توانستيد نظرية خود را با عباراتي زيبا و دور از تعصب و اهانت، مطرح كنيد. در اين صورت، به حكم آزادي بيان و قلم، كسي به شما اعتراضي نمي‌كرد؛ جز اين‌كه مي‌توانست پاسخي بر نظرية شما بنويسد. اما متأسفانه سخنراني شما كاملاً اهانت‌آميز بود.
2. مسألة عقلاني بودن دين، يك مسأله كلامي كاملاً تخصصي است؛ كه بايد در يك محيط علمي مطرح شود، نه در يك مجمع عمومي؛ آن هم در حضور 260000 نفر شنونده، كه غالب آنان از مسائل كلامي و فلسفي، اطلاعي نداشتند. طرح چنين مسائلي در چنين محيط‌هايي، دور از بلاغت و فنّ سخنراني است.
3. تخصص جناب‌عالي در كلام مسيحي است. شما حق داريد در اين مورد اظهار نظر كنيد و بگوييد كه مسيحيت، سراسر عقلاني است و خردورزي و دين‌داري با اين آيين، گره خورده است. ولي آيا در كلام اسلامي نيز سابقة تحصيل و مطالعات ممتد داريد؛ تا دربارة آن اظهار نظر كنيد؟! سخنراني شما حاكي از آن است كه از كتب اسلامي و نوشته‌هاي عالمان واقعي، چندان اطلاعي نداريد و لذا براي اثبات سخنان خود، به گفتة يك امپراتور مسيحي به نام امانويل دوم، استناد جستيد و اين، بسيار عجيب و شگفت‌آور است. زيرا معمولاً سلاطين و اصحاب زور و قدرت، به سخنان روحانيون استناد مي‌جويند؛ تا از اين طريق كسب وجهه كنند؛ ولي در اين‌جا، جريان، برعكس است. يك مقام ديني در اثبات انديشة خود، به گفتار يك حاكمِ قرون وسطايي استناد جسته و امت بزرگي را به جهالت و دوري از عقلانيت، متهم كرده است. شما با چنين كاري، با نصّ انجيل مخالفت ورزيديد؛ آن‌جا كه مي‌گويد: «كار قيصر را به قيصر، و كار مسيح را به مسيح باز سپاريد».
4. آن دانشمند مسلمان كه طرف مناظرة آن امپراتور بود، قطعاً به سؤالات وي جواب داده است. چرا شما سؤال را نقل مي‌كنيد، ولي جواب را نمي‌آوريد؟! آيا اين روش، در شيوة مناظره و گفتمان، مقبول است؟
از اين گذشته، شما هيچ نامي از آن دانشمند نمي‌بريد؛ تا روشن شود كه معلومات او در چه حدّي بوده است و آيا صلاحيت پاسخ‌گويي به اين سؤالات را داشته يا خير. اين نوع ابهام گويي در گفتمان، جز تشويش فكر و تضعيف آن، ثمري نمي‌بخشد.
5. فرموده‌ايد كه لابد امپرتور از آية (لا إكراه في الدّين) آگاه بوده است و افزوده‌ايد كه اين آيه در دوره‌هاي ابتدايي اسلام نازل شده؛ كه در آن زمان، پيامبر صل الله عليه و آله صاحب قدرتي نبوده و در معرض تهديد، قرار داشته است.
يادآور مي‌شوم كه استنباط جناب‌عالي و احتمالاً آگاهي آن امپراتور، بر خلاف واقع است؛ زيرا آية (لا إكراه في الدين) در سورة بقره وارد شده است و به هنگام نزول آن، پيامبر صل الله عليه و آله در مدينه، حكومت را تشكيل داده و به قدرت رسيده بود. مفسران معتقدند كه اين آيه دربارة فردي از انصار فرود آمد كه داراي دو فرزند بود. هنگامي كه بازرگانان مسيحي شام، وارد مدينه شدند، فرزندان او با آن بازرگانان مرتبط شدند و تحت تأثير عقايد آن‌ها قرار گرفتند و سرانجام، همراه آن‌ها به شام رفتند. پدر، رسول خدا صل الله عليه و آله را از اين جريان آگاه ساخت؛ آن‌گاه اين آيه نازل شد: (لا إكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي).[4]
اصولاً دين، يك امر قلبي است و با اكراه سازگار نمي‌باشد. مي‌شود انساني را بر رفتاري مجبور ساخت، اما نمي‌توان قلب او را با اجبار دگرگون كرد. در روز روشن نمي‌توان فردي را مجبور كرد كه قلباً بپذيرد شب است. آية (لاإكراه في الدين) نيز ناظر به همين معناست.
6. دستاويز كساني كه اسلام را به خشونت متهم مي‌كنند، قانون مقدس جهاد است. آيا انديشيده‌ايد كه چرا اسلام از واژة «جهاد» كه بسيار دل‌كش و دل‌رباست بهره مي‌گيرد؛ نه از واژة «قتال»؟!
جهاد به معني سعي و كوشش است؛ يعني همگان برخيزيم و سعي كنيم كه بشريت را از چنگال بت‌پرستي، گاو پرستي، سنگ پرستي و ستاره پرستي نجات ببخشيم؛ چراكه انساني كه گل سرسبد آفرينش است، نبايد در مقابل گاو يا سنگ و گِل، خضوع كند.
در مقابل، آيين كليسا واژة «جنگ مقدس» را اختراع نموده است؛ كه در قرون وسطي براي جنگ‌هاي ضد مسلمانان به كار گرفته مي‌شد و سال‌ها بخشي از دكترين كليساي كاتوليك را تشكيل مي‌داد. تمام جنگ‌هاي صليبي و بسيج كردن مسيحيان از غرب به سوي شرق، بر اساس همين مفهوم بوده است. آيا با اين سابقة تاريخي، هر نوع جنگ و نبرد را در آيين كليسا نفي مي‌كنيد؟!
آيا نبردي كه چندي پيش بين اسرائيل و مردم لبنان درگرفت، و به واسطه آن، خون زنان و كودكان بي‌گناه ريخته شد، از طرف شما محكوم گرديد؟! در حالي كه بسياري از كشورهاي مسيحي غرب، اسرائيل را با سلاح‌هاي جديد و خطرناك، تقويت كرده و او را در اين راه حمايت مي‌كردند، متأسفانه از آن عالي‌جناب، كلمه‌اي در محكوميت آن شنيده نشد؛ و اگر هم سخني گفته شد، بسيار كم‌صدا و كم‌فروغ بود.
7. اصولاً جهاد اسلامي بسان جهاد ديگر پيامبران است. نبرد پيامبران براي اين نبود كه مردم را به زور، وارد آييني سازند؛ بلكه چون قدرت‌ها و حكومت‌هايي -كه مصالح شخصي آنان، در جلوگيري از آگاهي مردم بود- اجازة تبليغ دين الهي را نمي‌دادند و مبلغان و مؤمنان را مي‌كشتند و شكنجه مي‌دادند، آنان جهد و تلاش مي‌كردند تا اين موانع از سر راه مبلغان برداشته شود و آيين الهي به صورت واقعي بر مردم عرضه شود. آن‌گاه نداي الهي اين بود كه: (فَمَن شاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شاءَ فَليَكفُر).
شما بايد در سخنان خود به اين اصل توجه كنيد كه جهاد، براي رفع موانع، دفاع از حريم و آزادي شخصي و گروهي است؛ نه براي تحميل عقيده به ديگران. شما با نفي جهاد، تمام كتب الهي را زير سؤال برده‌ايد.
صد و سيزده سورة قرآن مجيد با «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز شده است. يعني هر فرد مسلمان، خدا را به عنوان رحيم و رحمان مي‌شناسد و بايد خود را نيز مظهر صفات خدا قرار دهد. پس چگونه مي‌‌توان آورندة اين كتاب را به خشونت، متهم كرد؟!
8. اصولاً بايد بين فيلسوف و پيامبر فرق نهاد. فيلسوف، انديشه‌اي را مطرح مي‌كند و آن را از طريق كتاب يا وسايل ديگر، در اختيار ديگران قرار مي‌دهد؛ ولي هرگز در فكر نشر آن نمي‌باشد. در حالي كه پيامبران، حاملان پيام الهي هستند و مأمورند اين پيام را به گوش جهانيان برسانند. آيا ممكن است حاملان اين پيام، در گوشة خانة خود بنشينند؛ در حالي‌كه مردم جهان از آن پيام، آگاه نيستند؟!
9. اديان مسيحيت، يهوديت و اسلام، جزء اديان ابرهيمي هستند؛ لذا پيروان آن‌ها، بايد حضرت ابراهيم عليه السلام را اسوه و الگوي خود قرار دهند. آيا او فقط به طرح انديشه و بيان مكتب پرداخت، يا اين‌كه دست به نشر و پخش آن نيز زد؟ او وارد بت‌خانه شد و عملاً بت‌ها را شكست تا از اين طريق، زبوني آن‌ها را ثابت كند و ديگران را از اين زبوني، بيرون بياورد. شما عمل ابراهيم عليه السلام را چگونه توجيه مي‌كنيد؟!
10. آيا جهاد، فقط در آيين اسلام وجود دارد و در آيين يهود و مسيحيت، از آن، اثري نيست؟! من فكر نمي‌كنم كه جنابعالي از محتويات تورات و انجيل ناآگاه باشيد. در انجيل «متي» آمده است: «گمان نكنيد كه من آمده‌ام تا صلح را به زمين بياورم. من نيامده‌ام صلح را بياورم؛ بلكه آمده‌ام تا با خود، شمشير به همراه آورم».[5]
در عقد عتيق نيز مواردي از جهاد پيامبران وارد شده است كه در اين‌جا به نقل يك نمونه مي‌پردازيم و آن، نبرد داود با عمالقة زمان خويش است:
«داوود در دلش مي‌گفت كه الحال، روزي در دست شائل (جالوت) تلف مي‌شود. از براي من چيزي از اين بهر نيست كه به تعجيل به زمين فلسطينيان بگريزم؛ تا شائل از جستجوي من در تمامي حدود اسرائيل، مأيوس شود و من از دست او نجات يابم. داوود برخاست و با آن ششصد نفري كه به همراهش بودند به آكيش، پسر ماعوك مَلِكِ گث گذشت ...».
تا اين كه مي‌گويد: «شمارة ايامي كه داوود در زمين فلسطينيان ساكن بود، يك سال و چهار ماه بود. داود و مردمانش برآمده، به گشوريان و گِرزيان و عماليقيان، هجوم آوردند... داود اهل ولايت را زنده از مرد و زن و ذي‌حياتي نگذاشت و گوسفندان و گاوان و حماران و شتران و جامه‌ها گرفتند و برگشته با آكيش آمدند».[6]
از تمام تاريخ بشريت بگذريم و تنها، قرن بيستم را در نظر مي‌گيريم؛ يعني از سال 1900 تا 2000 ميلادي. به راستي گروهي كه در اين مدت، شمشير به دست گرفته و پيوسته به كشورگشايي و جنگ‌افروزي و اشغالگري پرداخته‌اند، چه كساني هستند؟! آيا اين مسلمانان هستند كه اين نبرد‌ها را به راه انداخته و اداره كرده‌اند؟! و يا اين‌كه آتش‌افروز اين نبردهاي جهاني، امپراتوران مسيحي بوده‌اند؟!
در جنگ جهاني اول، جهان بشريت با دادن 10 ميليون، كشته و مفقود و مجروح، داغ‌دار شد؛ و در جنگ جهاني دوم، صد ميليون تن، كشته، مجروح، مفقود و يا اسير شدند. اكنون نيز نبردهايي كه در افغانستان، عراق، لبنان و سودان اتفاق مي‌افتد نشان مي‌دهد كه در اغلب اين جنگ‌ها، پاي مسيحيان در ميان است. اگر واقعاً بناست كه گروهي را نصيحت كنيد، نخست بايد آنان را نصيحت كنيد!

خشونت‌هاي غرب مسيحي

ما در اين جا به بخشي از خشونت‌هايي كه به وسيله دولت‌هاي مسيحي با همكاري و هماهنگي پاپ‌ها و دستگاه روحانيت مسيحي در اين صد سال اخير رخ داده است، اشاره مي‌كنيم، البته ما به رؤوس و عنوان اين حركت‌هاي خشونت‌بار مي‌پردازيم، وگرنه تفصيل هر يك براي خود، نياز به فرصتي جداگانه دارد:
1. خلافت عثماني كه يك حكومت فراگير اسلامي بود و تقريباً بر تمام كشورهاي اسلامي فرمان مي‌راند، ولي با مداخله‌هاي استعمارگران و احياي نهصضت‌هاي استعمارگران و احياي نهضت‌هاي قومي و دسيسه‌هاي ديگر اين امپراتوري اسلامي را به قيمت جنگ‌هاي خونين متلاشي كردند تا زمينه را براي اقدامات بعدي خود هموار سازند، و در حقيقت متلاشي ساختن اين امپراتوري با هماهنگي همه كشورهاي غربي صورت گرفت.
2. اشغال سرزمين‌هاي اسلامي پس از فرو پاشي خلافت عثماني از عراق گرفته تا الجزاير بر همگان روشن است، تا آن‌جا كه دولت فرانسه پس از كشتار صدها هزار مجاهد الجزايري آنجا را ترك گفت. شگفت اينجاست كه اين دولت‌هاي مسيحي كه همگان دوستان پاپ و دستگاه روحانيت او هستند، پس از ترك خاك اين كشورها حكومت‌هاي دست نشانه‌اي را در آنجا گماردند كه پيوسته مجري فرمان‌هاي آنها و سركوب مسلمانان باشد.
3. تأسيس دولتي به نام اسرائيل در دل كشورهاي اسلامي با حمايت سازمان ملل و شوراي امنيت و باز گذاشتن دست آنان در انواع جنايات بر ضد مسلمانان و بيرون راندن ميليون‌ها مسلمان بومي فلسطين كه هم اكنون نيز پس از پنجاه سال آواره‌گي در اردوگاه‌هاي مختلف در بيرون از خاك خود زندگي مي‌كنند و چشم اميد به بازگشت دارند، بزرگ‌ترين مظهر خشونت غرب در برابر مسلمانان است. اين دولت نامشروع به پشتيباني كشورهاي قدرتمند غربي كراراً به كشورهاي همسايه حمله كرده و كشتارهايي را به راه انداخته است. متأسفانه شوراي امنيت فقط به يك محكوميت لفظي (آن هم در بعضي موارد) اكتفا مي‌كند و اين دولت جبار به اندازه‌اي به پشتيباني دول مسيحي دلگرم است كه به هيچ يك از اين قطعنامه‌ها اعتنا نكرده و نخواهد كرد.
4. نسل كشي مسلمانان در بوسني در اواخر قرن بيستم بر همگان روشن است كه چگونه يك دولت مسيحي به نام صربستان، مسلمانان را به صورت دسته جمعي كشته و به خاك سپرده‌اند، و هرگز در برابر آنان نه استنكاري از جناب پاپ شنيده شد و نه جلوگيري به عمل آمد.
5. اهانت مكرر و منظم به ساحت مقدس پيامبر اسلام از طريق مطبوعات و غيره در كشورها نيز سرايت كرد. اين نوع برخورد با رهبر بزگوار يك امتِ يك و نيم ميلياردي بزرگترين مظهر خشونت و ناسازگاري با امت اسلامي است.
6. ايجاد حق وتو براي قدرت‌هاي مسيحي در شوراي امنيت، به گونه‌اي كه يك دولت مسيحي مي‌تواند تمام مصوبات دول جهان را خنثي سازد.
7. ايجاد و تقويت گروه‌هاي الحادي و دين‌هاي نوظهور و انحرافي در جهان اسلام براي فتنه‌انگيزي مانند بهائيت در شيعه و قاديانيه در سني كه هدفي جز مشغول كردن مسلمانان به خود، در برندارد.
8. سلب آزادي‌هاي فردي و اجتماعي از مسلمانان در اروپا به بهانه مبارزه با تروريسم تا آنجا كه مساجد و معابر آنها تحت كنترل قدرت‌هاي مسيحي قرار گرفته و همه حركت‌هاي آنان تحت نظر درآمده است، شگفت اينجاست كه تحت عنوان آزادي ائمه مساجد مسلمانان را از ابراز عقايد ديني جلوگيري كرده و مي‌گويند شما نبايد ارزشهاي غربي را زير پا بگذاريد.
9. براي ايجاد اختلاف در ميان ملل اسلامي، پيوسته قوم گرايي را ترويج نموده، تا از قدرت آن دولت‌هاي اسلامي بكاهند و آنها را به جنگ‌هاي داخلي سرگرم نمايند. همه اين‌ها نوعي ايجاد خشونت و دامن زدن به آن است كه حتي در «دارفور» كه امروز مورد بحث مطبوعات و رسانه هاست يك گروه مسيحي در بخشي از خاك سودان كه از طرف غربي‌ها مورد حمايت قرار گرفته، پيوسته مي‌خواهند آن را از سودان اسلامي جدا سازند.
10. طرح مسأله «انتگراسيون» (integration) يعني يكسان‌سازي فرهنگي همه مسلماناني كه در غرب زندگي مي‌كنند با فرهنگ غرب، كه شامل پذيرش مسائل مختلفي است كه با فرهنگ و عقايد اسلامي ناسازگار است.
اينها نمونه‌هاي دهگانه‌اي است كه در اين جا مطرح كرديم و گرنه خشونت‌هاي مدعيان مسيحيت بيش از آن است كه در اين جا فهرست شود. مطمئينيم كه عاليجناب از همه اين خشونت‌ها آگاهيد ولي متأسفانه مسلمانان را به خشونت متهم كرده و از خشونت‌هاي مسيحيان چشم پوشي فرموده‌ايد.
تروريسم از روز نخست يك رفتار غربي بوده كه بعداً به شرق سرايت كرده است، مثلاً يك جوان صرب با ترور كردن وليعهد اتريش موحب برپايي جنگ جهاني اول شد، و يا گروه‌هايي نظير مافيا در اروپا، مدارسي براي آموزش ترور و استاداني چون كارلوس اسپانيايي پيشگامان تروريسم در جهان معاصر به شمار مي‌روند. با اين وصف شما اسلام را به خشونت متهم كرده و دامن مسيحيت را از اين رفتار زشت اخلاقي تطهير مي‌كنيد.
11. امروز نويسندگان غربي مهم‌ترين مظهر تروريسم در اسلام را «القاعده» و «طالبان» مي‌شمارند، در حالي كه همه افراد آگاه مي‌دانند كه اين دو فرقه ساخته و پرداخته غرب براي اخراج ارتش شوروي از افغانستان هستند، و تا زماني كه مشغول انجام اين مأموريت بودند، آنان به عنوان «مجاهد» مورد ستايش رسانه‌هاي غربي بودند، و حتي تجهزيات پيشرفته‌اي كه هيچ كس در دنيا بدان دسترسي نداشت در اختيار آنان قرار مي‌دادند، آنگاه كه مأموريتشان به پايان رسيد، براي نابودي آنان نقشه‌هايي كشيده شد كه هم از دست آنها خلاص شوند و هم به وسيله آنها اسلام را لكه دارد كنند.
آيا صحيح است كه عاليجناب، رفتار دو گروه را با اين سوابق به حساب همه مسلمانان بنويسيد و اسلام و پيامبر اسلام صل الله عليه و آله را به ترور و تروريسم متهم سازيد؟

عقلانيت در سخنان عاليجناب

شما مسيحيت را با عقلانيت هماهنگ انديشيده و صد در صد آن را مطابق منطق عقلي معرفي كرده‌ايد و در مقابل آيين اسلام را دور از عقلانيت دانسته ايد، ما در هر دو بخش با شما سخناني داريم:
سال‌ها است كه پدران روحاني مي‌گويند: حوزه ايمان، غير از حوزه عقل و خرد است و بسياري از مسائل در حوزة ايمان بايد تحليل شود، نه در حوزه خرد، آنان خود را پيرو آيين ابراهيم دانسته كه بشريت را به توحيد و يكتاپرستي فرا مي‌خواند و با شرك و تعدد خدايان مبارزه مي‌كرد، در عين حال يكي از اصول مسيحيت، مسأله تثليث و سه گانگي خداست يعني «خداي پدر» و «روح القدس» است، حالا يا هر سه نفر به صورت شركت سهامي واجد مقام الوهيت هستند يا تك تك آنان خداي مستقلي مي‌باشند، در اين مورد سخن نمي‌گوييم، آنچه نظر عاليجناب را به آن جلب مي‌كنيم اين است كه اين نوع تثليث با توحيد سازگار نيست. در هر زمان كه مسأله تضاد يكتايي با تثليث مطرح مي‌شود پدران روحاني مي‌گويند تثليث از مقوله ايمان و فراتر از عقل و خرد است. اول بايد ايمان آورد،بعداً بايد تعقل كرد.
شگفت اينجاست، آنگاه كه ايمان مي‌آورد هيچ گاه با منطق عقل و خرد به چنين تثليثي نمي‌رسد و به دفع تضاد موفق نمي‌شود، آيا با اين وصف مي‌گوييد، عقلانيت با مسيحيت هماهنگ است.
عيسي، خداي متجسد در ژانويه از مادر متولد مي‌شود. آيا مي‌توان براي تولد خدا در ژانويه توجيه عقلاني تصور نمود؟ بالاخره خداي يگانه يا خداي سه گانه مصدر وجود و سرچشمه هستي است. چگونه بعد از آرايش هستي در ژانويه از مادر متولد مي‌شود.
ايا مسأله فدا شدن حضرت مسيح توجيه عقلاني دارد؟ من اكنون مسأله فدا و قرباني شدن حضرت مسيح را مطرح مي‌كنم شما آن را از طريق منطق توجيه كنيد. كليسا معتقد است همه انسان‌ها گنهكار و ناپاك متولد مي‌شوند و اين گناه را خود، كسب نكرده‌اند، بلكه از پدري به نام «آدم» به ارث برده اند. اين انسان پليد بايد پاك و تطهير شود. راه تطهير عقلاني او اين است كه خود او از طريق سعي و كوشش آلودگي را بزدايد ولي آيين كليسا مي‌گويد راه طهارت انسان‌ها از گناه اين شد كه مسيح در 2000 سال پيش بالاي دار رفت و مرگ را از طريق صليب پذيرا شد تا خدا گناهان فرزندان آدم را ببخشد و آنان را پاك سازد، آيا امكان دارد كه شخصي به دار رود تا ديگران پاك و تطهير شوند؟
انسان ناتوان با ورزش كردن مي‌تواند قوي و نيرومند شود، ولي آيا امكان دارد كه يكي ورزش كند تا ديگري نيرومند شود، يكي غذاي مقوي بخورد تا فردي گرسته و ناتوان سير و فربه گردد؟
در مراسم عشاي رباني، ناني با شراب پخته مي‌شود و در اختيار عاشقان مسيح قرار مي‌گيرد، هر كس آن نان را بخورد به خود مسيح تبديل مي‌شود، كدام يك از اجزاي اين انديشه منطقي است؟
امروز معارف مسيحيت به خاطر دوري از منطق، توان طرح را ندارد و پدران روحاني همگي دم از ايمان مي‌زنند، نه دم از منطق و عقلانيت، همگان فرياد مي‌زنند: حوزه ايمان، غير از حوزه عقل و خرد است.
مدت‌ها است پدران روحاني بسياري از تناقضات و اشكالات علمي عهدين را از اين طريق حل مي‌كنند و مي‌گويند: «راه علم، غير از راه ايمان است. اگر محتويات عهدين با علم ناسازگار است، ضرري به حقانيت آنها وارد نمي‌كند، چون منطق دين، غير از منطق عقل و خرد است». با اين مشكلات و تصريحات مي‌فرماييد: عقلانيت با مسيحيت دمساز و هماهنگ است.
5. كليسا در قرون وسطي با تشكيل انگيزيسيون[8]، پرچم مبارزه با علم و دانش و نوآوري را برافراشت، و مخترعان و مكتشفان را به خاطر عقايد مخالف با عهدين به آتش كشيد، براي آگاهي از شكنجه و كشتار و سوزاندن دانشمندان به كتاب‌هاي تاريخي كه به قلم خود مسيحيان نوشته شده است مراجعه فرماييد.[9] و عاليجناب از وجود تضاد بين منطق كليسا و منطق علم كاملا آگاهيد و قلمفرسايي در اين باره به تعبير ما شرقيان، «زيره به كرمان بردن» است.
6. چگونه فردي (پاپ) كه با ديگر افراد از نظر فكر و انديشه تفاوتي ندارد از گناه و خطا پيراسته مي‌باشد؟ اگر ما انبيا را معصوم مي‌دانيم، به خاطر اين است كه در مكتب وحي پرورش يافته اند. نه هر فردي را حتي مرجع تقليد يا حكيم الهي. ]را معصوم نمي‌دانيم[.
آيا تثليث دومي كه بعداً پديد آمده، عقلاني است؟ كه يك ضلع آن جنابعالي (پاپ) و ضلع ديگر آن «پولس» كه با افكار خود مسيحيت مردمي و ساده را به مسيحيت تشريفاتي و شكر آلود برگرداند و ضلع سوم آن حاكميت كليساست.
7. آيا رهبانيت و جلوگيري از ازدواج كشيشان، يك مسأله عقلاني است. مسلماً كشيش يك انسان است كه خواسته‌هاي طبيعي و غريزي خود را دارد و بايد به آنها از طريق مشروع پاسخ بگويد. جلوگيري از اين امر فطري، نتيجه‌اي جز فساد در داخل كشيشان ندارد[10] و اين حقيقت بر همگان روشن است.
8. آيا عقلاني است كه جنابعالي كه پيشواي يك گروه از مسيحيان هستيد كه «رومان كاتوليك» نام دارد، از طرف تمام مسيحيان جهان سخن بگوييد در حالي كه در برابر شما گروه‌هايي مانند پروتستان و ارتدوكس‌ها قرار دارند كه هرگز شما را تأييد نمي‌كنند؟!
9. آيا عقلاني است كه در ميان تمام اديان و مذاهب و منتسبان به آنها، فقط مسلمانان را مورد خطاب و توبيخ قرار داده و هيچ انتقادي از ملل ديگر مانند يهود، و اديان ديگر شرقي و غربي و بت پرستي كه به انحاء مختلف درگير خشونت هستند، ننماييد؟
شايسته مقام يك پدر روحاني اين است كه همه خشونت‌هايي كه در دل ديگر فرقه‌ها و مذاهب شرقي و غربي هست و اينجا جاي بازگويي آن نيست همه را محكوم سازد و چهره رحمانيت و رحيميت را در دين منتسب به خدا به صورت شفاف نشان دهد. آيا عقلاني است كه شما همه نارسايي و گرفتاري‌هاي در دل ديگر اديان را ناديده گرفته و فقط بر اسلام و مسلمانان بتازيد؟
10. آيا عقلاني است در عين دعوت به ديالوگ و گفتمان به صورت آمرانه و يك جانبه با پيروان اديان ديگر سخن بگوييد در حالي كه راه ديالوگ همان است كه قرآن به همگان تعليم داده، آنجا كه مي‌فرمايد:
(قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ) [11]
«بگو اي اهل تاب بياييد بر سر سخني كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و يكديگر را به جاي خداوند قرار ندهيم، اگر از اين پيشنهاد سر برتافتيد، بگو شاهد باشيد كه ما مسلمانيم».
شما لحن و آهنگ اين آيه را با لحن و سخن خود مقايسه كنيد، آنگاه خواهيد ديد كه ديالوگ از آن پيامبر اسلام است، نه عاليجناب.
اولاً: سخن خود را با احترام متقابل به اهل كتاب آغاز كرده و به همگان مي‌گويد بياييد همگان بر ريسمان مشتركات چنگ بزنيم، چيزي كه در تمام اديان الهي از ارزش والايي برخوردار است و آن يكتاپرستي است.
ثانياً: از بالا بردن انسان‌هاي ممكن به جاي رب كه خود مايه خطرها و انحرافات فراوان است پرهيز كنيم.
ثالثاً: اگر اهل كتاب پذيرفتند دست زندگي مسالمت آميز به سوي آنها دراز مي‌شود، و اگر از اين سخن سر برتافتند، اعلام جنگ نمي‌كند، بلكه مي‌گويد ما تسليم خدا هستيم نه تسليم بشر، خدا پرستيم نه بشر پرست.
شما اين روش را با خطابه خود كه در دانشگاه «رگنزبورگ» مطرح كرديد مقايسه كنيد، آنگاه داوري كنيد كه آيا پيامبر اسلام پيشرو ديالوگ و گفتگو بوده يا عاليجناب و نياكان شما؟
آيا عقلاني است كه در ميان علماي اسلام فقط به گفته فردي به نام حزم ظاهري (متوفاي 456ق) اعتماد كنيد.
در حالي كه وي عالم فرقه‌اي بود كه منقرض شده و اكثريت قريب به اتفاق علماي اسلام روش او را نپسنديدند و به كناري نهاده‌اند؟ شايسته عقلانيت اين بود كه جنابعالي به گفته حكيمان عاليقدر اسلامي مانند فارابي و ابن‌سينا و ابن‌رشد و نصير الدين طوسي و ديگر شخصيت‌هايي كه جهان غرب آنها را بهتر از ما مي‌شناسند استناد مي‌جستيد.

پي نوشت :

[1] . اثر ويلدرز ، گارگردان هلندي است ؛ در اين فيلم به قرآن ، پيامبر صل الله عليه و آله و مسلمانان توهين شده است .
[2] . منظور، آيه شريفه «لا إكراه في الدين» است.
[3] . اين اطلاعات از سايت‌هاي «شفاف»، «واتيكان» و «اسلام آن لاين» استخراج شده است.
[4] . مجمع البيان، ج71، ص363.
[5] . انجيل متي، باب10، آيه 34، چاپ لندن، سال 1837.
[6] . تورات فاضل خاني، كتاب اول شموئيل، فصل بيست و هفتم، ص 567، چاپ لندن، سال 1856. اين كتاب، صحيح ترين تورات نزد يهوديان است. علاوه بر اين، نبرد داود، سليمان و ديگر پيامبران بني اسرائيل نيز در تورات كنوني موجود است. با اين حال، جاي تعجب است كه جناب پاپ مي‌گويد كه در آيين خدا، جهادي نيست!
[7] . اثر ويلدرز، كارگردان هلندي‌، در اين فيلم به قرآن، پيامبر صل الله عليه و آله و مسلمانان توهين شده است.
[8] . تفتيش عقايد.
[9] . تاريخ تمدن ويل دورانت، «بخش انگيزيسيون».
[10] . هر از چندگاه در مطبوعات از فسادهاي متعدد كليسا (تجاوزها و هم‌جنس‌گرايي‌ها) سخن گفته مي‌شود.
[11] . آل عمران، آيه 64.

منبع:ماهنامه امان

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله