جذابیتهایی که یک فیزیکدان میتواند داشته باشد - 4
همانطور که پیش از این گفتم وندل فری نخستین بار هنگامی در زندگی من آشکار شد که دانشجوی سال دوم هاروارد بودم و او به من فیزیک سال اول درس میداد. هنگامی که در سال 1953 رشتهی خود را از ریاضی به فیزیک تغییر دادم بار
مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
همانطور که پیش از این گفتم وندل فری نخستین بار هنگامی در زندگی من آشکار شد که دانشجوی سال دوم هاروارد بودم و او به من فیزیک سال اول درس میداد. هنگامی که در سال 1953 رشتهی خود را از ریاضی به فیزیک تغییر دادم بار دیگر با فری سروکار پیدا کردم. ضعفهای من در فیزیک چنان آشکار بود که کنت بین بریج که در آن زمان رئیس بخش فیزیک هاروارد شد پیشنهاد کرد که با فری یک دورهی شفاهی نظریهی الکترومغناطیس بگذرانم. این فکر در اصل عالی بود ولی در طول آن دوره حواس فری جای دیگر بود. پروندهی او در کمیتهی مککارتی تحت بررسی بود. فری پس از سال 1938 چند سالی عضو حزب کمونیست بود. در سال 1953 گفت که دیگر عضو حزب نیست و من هم قبول میکنم که نبود. فری در چهارم نوامبر 1953 به کمیتهی مککارتی احضار شد اما از پاسخ دادن به پرسشها امتناع کرد. دانشگاه موضعی در پیش گرفت که وضعیت فری را دشوار میکرد. بنا به تصمیم دانشگاه، فری میبایست در مورد فعالیتهای خودش صحبت میکرد ولی اجباری نداشت اسم کسی را هم ببرد. نمیدانم تا چه حد دربارهی این تصمیمگیری تأمل شده بود، اما ظاهراً این نکته به کسی پوشیده نبود که اگر فری به این تصمیم گردن مینهاد، دیگر نمیتوانست مشمول تبصرهی پنجم باشد در آن صورت اگر از گفتن نامها خودداری میکرد در خطر زندانی شدن قرار میگرفت. مک کارتی بیدرنگ این نکته را دریافت و در 15 فوریه 1954 در بوستون یک جلسهی بازپرسی علنی برای فری ترتیب داد که من در آن حضور پیدا کردم و هنوز هم نسخهای از متن رسمی آن را دارم. کابوسی بود که با سخنان مککارتی دربارهی فری به این شرح پایان یافت:
به خاطر وجود اشخاصی مانند این فرد که اطلاعات خود را در مورد کمونیستهایی که دربارهی برنامههای سری ماکار میکنند، به حکومت نمیدهند جوانهای بسیاری در گذشته از بین رفتهاند و اگر ما در آینده در جنگی شکست بخوریم، حاصل همین عدم وفاداری و بی اخلاقی کامل اینهایی است که به حمایت خود از توطئهگران ادامه میدهند.
موقع خروج از سالن بازپرسی، زنی به صورت فری تف انداخت. گویا وایسکوف همهی اینها را از یاد برده است. او فری را به صورت آدمی تصویر میکند که به قول او یک سین – جیم ناخوشایند را تحمل کرده است و این را در نظر نمیگیرد که موضعگیری هاروارد چگونه فری را به نابودی کشاند. او تا هنگامی که در برابر کمیته حاضر نمیشد هیچ قانونی را نمیشکست ولی همین که در آنجا حضور یافت به نافرمانی و امتناع از همکاری متهم شد. اتهام او پس از صرف چندین هزار دلار پولی که برای دفاع لازم بود و او نداشت، اندک اندک به خواست قاضی بیلی آلدریچ رفع شد. کارکنان بخش فیزیک رأی دادند که درصدی از حقوق آنها برای کمک به فری اختصاص یابد ولی کلاً این تجربه قلب فری را شکست. وایسکوف جریان فری را با جریان درک استرویک ریاضیدان ام آی تی، که وضعیت او را به دلایلی ناگفته خطیرتر میداند، مقایسه میکند. استرویک گرایشهای چپی داشت و ظاهراً از امضای سوگند وفاداری پوچی که همهی معلمان ایالت ماساچوست ملزم به ادای آن بودند. سرپیچی کرده بود. مقامات ام آی تی او را معلق کردند ولی حقوقش را میپرداختند.
وایسکوف به دانشگاهیانی که به این روش اعتراض داشتند پیوست، ما در همان هنگام که ناعادلانه بودن این عمل را نشان میدادیم، مواظب بودیم که اظهار نظرهایمان با وفاداری به ام آی تی منافات نداشته باشد این اعتراضها به نتیجهای نرسید، ولی به استرویک اجازه داده شد که از کتابخانه استفاده کند. پنج سال بعد او هم در دادگاه تبرئه شد. با نگاهی به گذشته آشکار میشود که تنها شکل مؤثر اعتراض میتوانست خودداری همگانی یا تقریباً همگانی هیئت علمی هاروارد و ام آی تی از امضا کردن سوگند وفاداری باشد، که آن هم در جو آن روزها همانقدر محتمل بود که همکاری جمعی همان استادان در خنثی کردن نیروی گرانش. من سوگندنامه را امضا کرده بودم، فری هم آن را امضا کرده بود و تنها طفلک استرویک بود که شهامت ابراز خواستهای قلبی ما را داشت. میتوان همین جا از موضوعی که وایسکوف از آن یاد نمیکند، یاد کرد. در همان روزها بیشتر استادان بر جستهی بخش فیزیک بر کلی از امضا کردن سوگند ایالت کالیفرنیا سر باز زدند و بخش صدمهی عظیمی خورد. آن روزها کار این استادان را تحسین میکردم و امروز هم تحسین میکنم. هنگامی که این بخش از کتاب وایسکوف را میخواندم همواره در اندیشهی سخنی بودم که هموطن او کارل کرایس گفته است: اگر قرار باشد میان بد و بدتر یکی را انتخاب کنم، هیچکدام را انتخاب نمیکنم.
صرف نظر از پارهای افشاگریهای جدید، به گمان من احتمال اینکه بتوانیم فعالتهای هایزنبرگ در دوران جنگ را به طور کامل ارزیابی کنیم بسیار کم است. فکر نمیکنم شرح وایسکوف در مورد او هم کمک چندانی به روشن کردن قضایا کرده باشد. نکتهای که همه در آن اتفاق نظر دارند این است که هایزنبرگ یکی از بزرگترین فیزیکدانهای این سده است. از بعضی لحاظ ذهن او نخستین ذهن کوانتومی واقعی بود. مکانیک کوانتومی را ابداع کرد بیآنکه به لحاظ فکری وامدار فیزیک کلاسیک باشد. بور که چنین وامی بر گردن داشت البته توانست خود را با روش تازهی اندیشیدن همراه کند و به صورت راهنمای فلسفی هایزنبرگ درآمد. نکتهی دیگری که همه آن را میپذیرند. این است که هایزنبرگ هرگز عضو حزب نازی نشد. ناسیونالیست بود، آلمانی موبور و طبیعت دوستی – به قول وایسکوف پیشآهنگی – که خود را یک آلمانی خوب میدانست. هایزنبرگ در سال 1939، یک سال پس از آنکه اوتوهان و فریتس استراسمان و لیزه ماینتر شکافت هستهای را کشف کردند، با شور و شوق به کار کردن بر روی بمب اتمی آلمان پرداخت. پیش از آنکه هان و استراسمان شکافت هستهای را در آزمایش مشاهده کنند، خانم مایتنر از آلمان به سوئد گریخته بود و او بود که در آنجا به تعبیر درست آزمایشهای آنها پرداخت. اصطلاح شکافت را اتوفریش فیزیکدان آلمانی که برادرزادهی مایتنر و در این سفر با او همراه بود رایج کرد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}