ساره، همسر قهرمان توحید؛ هاجر، مهاجر سرزمین توحید
ساره، همسر قهرمان توحید؛ هاجر، مهاجر سرزمین توحید
مکه به عنوان پایگاه توحید، و حج به مثابه کانونی از مناسک توحیدی و نمادی از نقش باورهای توحیدی در زندگی و عملکرد زنان و مردان موحد، فرصتی مناسب برای بازشناسی جایگاه و نقش بانوان در دعوت به یکتاپرستی و رشد و فراگیر شدن آن میباشد. آنچه در این مختصر میآید اشارهای به سرفصلها و فرازهای اصلی نقشی که ساره و هاجر در تثبیت و گسترش ادیان توحیدی داشتهاند میباشد و عمدتا بر اساس آیات و پارهای روایات ارایه خواهد شد. طبیعی است که در بررسی کامل این نقش باید گرایش عمومی زنان به انبیا(ع) و ایمان آوردن به دعوت آنان نیز به عنوان یک محور عمده مورد توجه قرار گیرد. اما چارچوب این نوشته که به مناسبت ایام برگزاری حج ارایه میشود پرداختن به جایگاه و حضور این دو بانوی برجسته و شاخصی است که در گسترش توحید و همراهی مستقیم با پیامبران(ع) و به بار نشستن دعوت آنان پیش از ظهور اسلام عزیز و حضور بانوان بزرگوار و والایی چون حضرت خدیجه(س) و حضرت فاطمه(س) در صحنه گسترش توحید و ارزشهای توحیدی، تلاش و فداکاری کردهاند.
* ساره، همسر قهرمان توحید
ساره مالک زیبایی و ثروت
«و کانت سارة صاحبة ماشیة کثیرة و أرض واسعة و حال حسنة و کانت قد ملّکت ابراهیم(ع) جمیع ما کانت تملکه فقام فیه و أصلحه و کثرت الماشیة و الزرع حتی لمیکن بأرض «کوثی ریا»(3) رجل أحسن حالاً منه.»(4)
ساره دارای گوسفندانی زیاد و زمینی گسترده و وضعیتی نیک بود و همه دارایی خویش را در اختیار ابراهیم(ع) در آورده بود و ابراهیم نیز به رتق و فتق و اداره آنها پرداخت و گوسفندان زیاد شد و زراعت گسترش یافت تا آنجا که در سرزمین «کوثی ریا» مردی با وضعیتی بهتر از او وجود نداشت.
با این همه آنچه ساره به دنبال آن بود جوانی چون ابراهیم(ع) بود که هر چند انسان یتیمی است که از اموال و امکانات دنیا چیزی در خور ندارد اما فضایل و ارزشهای انسانی او است که ساره را به سوی خود جذب میکند و پس از ازدواج نیز باعث میشود همه دارایی خود را در اختیار او قرار دهد. فتوت و جوانمردی ابراهیم(ع) چیزی نبود که بر دیگران پوشیده باشد. بتپرستان در مواجهه با جریان شکسته شدن بتها با همین وصف به ابراهیم(ع) اشاره میکنند:
«مَنْ فَعَلَ هذا بآلهتنا اِنَّه لمن الظالمین، قالُوا سَمِعنا فتیً یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ ابراهیمُ».(5)
علاقه و احترام ابراهیم(ع) به ساره
نمازت را تمام کن و بخور. ابراهیم به او گفت: این را از کجا آوردی؟! گفت: از آردی که در خورجین است. ابراهیم سر خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: گواهی میدهم که تو خلیلی.
متن روایت چنین است:
اذا سافر أحدکم فقدم من سفره فلیأت أهله بما تیسّر و لو بحجر فانّ ابراهیم(ع) کان اذا ضاق أتی قومه، و انّه ضاق ضیقة فأتی قومه فوافق منهم أزمة فرجع کما ذهب، فلمّا قرب من منزله نزل عن حماره فملأ خرجه رملاً ارادة أن یسکن به روح [زوجه خ ل [سارة، فلمّا دخل منزله حطّ الخرج عن الحمار و افتتح الصلاة، فجاءت سارة ففتحت الخرج فوجدته مملوءا دقیقا فاعتجنت منه و اختبزت، ثم قالت لا ابراهیم انفتل من صلاتک فکل. فقال لها: أنّی لکِ هذا؟ قالت: من الدقیق الذی فی الخرج، فرفع رأسه الی السماء فقال: أشهد أنک الخلیل.»(6)
نخستین زنی که ایمان آورد
تبعید به همراه همسر
اسماعیل(ع) دستاورد فداکاری ساره
«و لقد جاءت رُسُلنا ابراهیمَ بالبشری قالوا سلاما قالَ سلامٌ فما لَبِثَ أن جاء بعجلٍ حنیذٍ فلمّا رأی أیدیَهم لا تصلُ الیه نَکِرَهُمْ و أوجس منهم خیفةً قالوا لا تخف انّا أُرسِلنا الی قوم لوطٍ و امرأته قائمةٌ فضحکتْ فبشّرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب، قالت یا ویلتی أ ألد و أنا عجوز و هذا بعلی شیخا انّ هذا لشیء عجیب قالوا أ تعجبین من أمر اللّه رحمت اللّه و برکاته علیکم اهلالبیت انه حمید مّجید».(10)
و به راستی، فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام». و دیر نپایید که گوسالهای بریان آورد و چون دید دستهایشان به غذا دراز نمیشود، آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت. گفتند: مترس، ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم. و زن او ایستاده بود. خندید. پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم. همسر ابراهیم گفت: ای وای بر من، آیا فرزند آورم با آنکه من پیرزنم، و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعا این چیز بسیار عجیبی است. گفتند: آیا از کار خدا تعجب میکنی؟
رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان باد. بیگمان، او ستودهای بزرگوار است.
قرآن کریم در جای دیگر آمدن فرشتگان و آوردن بشارت فرزند را این گونه بیان میفرماید:
«هل أتیک حدیثُ ضیفِ ابراهیم المکرمینَ اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلامٌ قومٌ منکَرون فراغَ الی اهلِهِ فجاء بعجلٍ سمینٍ فَقَرَّبَهُ الیهمْ قال ألا تأکلونَ فاَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفةً قالوا لا تَخَفْ و بَشَّرُوه بغلامٍ علیمٍ فأقبلتْ امرأته فی صَرّةٍ فصکَّت وجهها و قالتْ عجوزٌ عقیمٌ قالوا کذلک قال ربّکِ انه هو الحکیم العلیم».(11)
و بدین گونه بود که در حالی که ابراهیم(ع) در سن 120 سالگی و ساره در سن 90 سالگی بود خداوند اسحق را به آنان داد.(12)
مهمانداری خانه توحید
«و امرأته قائمة»
که اشاره به آمادگی و ایستادن او برای پذیرایی از مهمانان دارد.
از طرف دیگر، ساره به درجهای از ایمان و توحید و معرفت رسیده است که هم کلام با فرشتگان میشود و جزء معدود بانوانی قرار میگیرد که با عنوان «محدثه» از آنان یاد میشود. و بدین گونه است که به صراحت آیات
یادشده، جزء اهلبیت حضرت ابراهیم خلیل(ع) قرار میگیرد و مشمول رحمت و برکات الهی میگردد، اما کسی چون ام سلمه با همه عظمت و شخصیتی که دارد در جریان نزول آیه تطهیر جزء اهلبیت پیامبر(ص) قرار نمیگیرد.
تربیت کودکان شیعیان
انّ اللّه تبارک و تعالی کفّل ابراهیم و سارة أطفال المؤمنین یغذوانهم بشجرة فی الجنّة لها أخلاف(13) کاخلاف البقر فی قصر من درّة، فاذا کان یوم القیامة ألبسوا و طُیّبوا و أهدوا الی آبائهم، فهم ملوک فی الجنّة مع آبائهم و هو قول اللّه عزّ و جلّ: «و الذین آمنوا و اتّبعتهم ذریّتهم بایمان ألحقنا بهم ذرّیتهم(14)».(15)
خدای تبارک و تعالی ابراهیم و ساره را عهدهدار نگهداری کودکان شیعیان کرده است و آن دو، این کودکان را [در عالم برزخ] در قصری از درّ با درختی از بهشت غذا میدهند که دارای پستانکهایی چون پستانهای گاو میباشد. وقتی روز قیامت شد به این کودکان لباس پوشانده میشود و خوشبو میشوند و به پدران و مادرانشان هدیه میگردند و آنان به همراه پدران و مادرانشان شاهان بهشتند و این همان گفته خداوند عز و جل است که فرمود،: و کسانی که گرویده و فرزندانشان آنها را در ایمان پیروی کردهاند فرزندانشان را به آنان ملحق خواهیم کرد.»
و یا چنان که موسی بنجعفر(ع) به نقل از پدران خویش، از پیامبر(ص) میفرماید: «لا تزوّجوا الحسناء الجمیلة العاقرة فانّی أباهی بکم الامم یوم القیامة، أ و ما علمت أنّ الوِلْدانَ تحت عرش الرحمن یستغفرون لآبائهم، یحضّنهم ابراهیم و تربّیهم سارة علیهماالسلام فی جبل من مسک و عنبر و زعفران؟»(16)
«با زن خوشصورت زیبای نازا ازدواج نکنید چرا که من در روز قیامت به کثرت شما بر سایر امتها مباهات میکنم. آیا نمیدانی که کودکان در زیر عرش الهی برای پدر و مادر خویش درخواست مغفرت میکنند. ابراهیم آنان را در کوهی از مشک و عنبر و زعفران نگهداری نموده و ساره تربیت میکند؟»
یعنی همان مقامی که در این خصوص، در روایت دیگری از امام صادق(ع) برای حضرت فاطمه(س) ذکر شده است:
«اذا مات طفل من أطفال المؤمنین نادی مناد فی ملکوت السماوات و الارض: ألا انّ فلان بنفلان قد مات، فان کان مات والداه أو أحدهما أو بعض اهل بیته من المؤمنین دفع الیه یغذوه، و الاّ دفع الی فاطمة علیهاالسلام تغذوه حتّی یقدم أبواه أو أحدهما أو بعض أهل بیته فتدفعه الیه.»(17)
شباهتهای ساره و خدیجه علیهماالسلام
1ـ هم ساره و هم خدیجه، از جمال و کمال کمنظیری برخوردار بودند و در اتصاف به کمالات انسانی سرآمد زمان خود بودند.
2ـ هر دو اموال و امکانات زیادی داشتند ولی ثروت خویش را در اختیار همسران خود نهادند تا در گسترش امر توحید و پیشبرد اهداف الهی آنان صرف گردد.
3ـ با وجود خواستگاران زیادی که برای آنان وجود داشت، ازدواج با کسانی را پذیرفتند که از نظر مالی در تنگدستی قرار داشتند. کسانی که تحت سرپرستی عموهای خود زندگی میکردند ولی شهره اوصاف نیک و کمالات انسانی بودند.
4ـ هم ساره و هم خدیجه نخستین بانوانی بودند که به ندای توحید پاسخ گفتند در حالی که پیش از آن نیز شرک نورزیده بودند و جزء موحدان به شمار میرفتند.
5ـ هم ساره و هم خدیجه تا آخرین لحظه حیات خویش دست از همراهی با همسران خود نکشیدند و نقش خانهداری خانه توحید را تا پایان ایفا نمودند.
6ـ هر دو بزرگوار در آخرت نیز در کنار همسران خویش خواهند بود. خواندیم که سرپرستی کودکان شیعه در عالم برزخ به ابراهیم(ع) و ساره سپرده شده است و این نشان میدهد که آن دو در آن عالم نیز با هم میباشند. چنان که مرحوم شیخ صدوق نقل کرده است هنگامی که خدیجه در بستر بیماری و وفات بود پیامبر اکرم(ص) در بالین او از جمله فرمود: وقتی بر هووهایت وارد شدی سلام ما را به آنان برسان. خدیجه گفت: هووهای من چه کسانی هستند ای رسول خدا! پیامبر فرمود: مریم دختر عمران، کلثم خواهر موسی و آسیه همسر فرعون. خدیجه گفت: به خیر و خوشی ای رسول خدا!
متن روایت چنین است:
«دخل رسول اللّه(ص) علی خدیجة و هی لما بها، فقال لها: بالرغم منّا ما نری بک یا خدیجة، فاذا قدمت علی ضرائرک فأقرئیهنّ السلام فقالت: من هنّ یا رسول اللّه؟ قال(ص): مریم بنتعمران، و کلثم أختموسی، و آسیة امرأة فرعون، قالت: بالرفاء یا رسول اللّه.»(18)
وفات ساره
بخش قابل توجهی از زندگی ساره را در شرح حال هاجر آوردهایم که خواهید خواند.
* هاجر، مهاجر سرزمین توحید
راهیابی هاجر به خانه ابراهیم(ع)
مرحوم کلینی طی روایتی طولانی از امام صادق(ع) جریان راهیابی هاجر به خانه ابراهیم(ع) را بازگو کرده است که با کمی اختصار چنین است:
پس از آنکه به نمرود خبر دادند آتشی که برافروختی کارگر نیافتاده و ابراهیم(ع) سالم است، دستور داد او را از سرزمینش تبعید کنند و نیز مانع به همراه بردن دامها و اموالش گردند. ولی ابراهیم(ع) با آنان بحث کرد که اگر دامها و اموالم را بخواهید بگیرید باید آن مقدار عمر من که در سرزمین شما سپری شده است را به من برگردانید. این بود که شکایت به قاضی نمرود بردند. قاضی نیز حکم کرد که ابراهیم(ع) همه آنچه را در سرزمین آنها به دست آورده به آنان پس بدهد و آنها نیز عمر سپری شده او در آن سرزمین را به او برگردانند. این خبر به نمرود رسید. او نیز دستور داد مانع ابراهیم(ع) و اموال و دامهای او نگردند و افزود:
«انّه اِنْ بَقِیَ فی بلادکم أَفْسَدَ دینَکم و أضرَّ بآلهتکم»
اگر او در سرزمین شما بماند دین شما را تباه میکند و به خدایانتان خسارت میرساند.
آنان ابراهیم(ع) و لوط(ع) را بیرون کردند. ابراهیم نیز به همراه لوط و همسرش ساره از شهر بیرون رفت و به آنان گفت: «انّی ذاهبٌ الی ربّی سیهدین».(19) این بود که با دامها و اموال خویش به طرف بیتالمقدس حرکت کرد. برای همسرش نیز کجاوهای ساخت و از سر غیرت، ساره را درون آن نهاد تا از سرزمین تحت حکومت نمرود بیرون رفت و به سرزمین تحت حکومت یکی از قبطیان رسید. هنگام
ورود، مأمور گمرک که برای گرفتن مالیات آمده بود از ابراهیم(ع) خواست که کجاوه را نیز بگشاید تا مالیات درون آن نیز معلوم گردد. اما ابراهیم(ع) گفت: فرض کن آنچه در کجاوه است از طلا و نقره میباشد و مالیات آن را بگیر و آن را باز نکنیم. اما آن مأمور نپذیرفت
و ابراهیم(ع) نیز از اینکه کجاوه گشوده شد خشمناک گردید. مأمور نیز که چشمش به ساره با آن حسن و جمال افتاد پرسید: این زن کیست؟ ابراهیم(ع) فرمود: او همسرم و دخترخالهام است. مأمور گفت: چه چیز باعث شد او را در این کجاوه پنهان سازی؟
ابراهیم(ع) فرمود: به خاطر غیرت نسبت به او تا کسی او را نبیند. مأمور گفت: نمیگذارم بروی تا اینکه وضعیت او و تو را به حاکم بگویم.
پیکی فرستاد و حاکم نیز پیغام داد که ساره را به همراه کجاوه برای او بفرستند، اما ابراهیم(ع) به آنان گفت: من تا زندهام از کجاوه جدا نمیشوم. این بود که همراه ساره به قصر حاکم رفت و در آنجا نیز حاضر شد که همه اموال خود را بدهد تا حاکم از دیدن ساره صرفنظر کند ولی حاکم تحت تأثیر هوای نفس خود، قبول نکرد و وقتی ساره را دید مجذوب جمال او شد و دستش را بیاختیار به سوی ساره دراز کرد. ابراهیم(ع) نتوانست این منظره زشت را ببیند لذا چهرهاش را از سر غیرت برگرداند و به خداوند توسل جست که خدایا دست او را از رسیدن به حرمتم و دخترخالهام باز دار:
«اللهم أحبِسْ یَدَهُ عَنْ حرمتی و ابنةِ خالتی.»
این بود که دست حاکم نه به ساره رسید و نه برگشت و همان جور ماند. حاکم با تندی پرسید: این خدای تو بود که با دست من چنین کرد؟ ابراهیم(ع) پاسخ داد:
«نعم، انّ الهی غیورٌ یکره الحرامَ و هو الّذی حالَ بینکَ و بینَ ما اردتَ من الحرام.»
آری، خدای من غیوری است که حرام را ناپسند میدارد و او است که میان تو و کار حرامی که تصمیم داشتی مانع شد.
پادشاه گفت: از خدای خودت بخواه تا سلامتی مرا برگرداند و اگر چنین کند من متعرض همسرت نخواهم شد. ابراهیم(ع) دعا کرد و دست او خوب شد اما پادشاه دوباره به ساره چشم دوخت و دستش را به طرف او دراز کرد و ابراهیم(ع) نیز از سر غیرت چهره برگرداند و دعا کرد که خدایا! دست او را از ساره
باز دار. دست پادشاه خشک شد و به ساره نرسید. پادشاه گفت: خدای تو غیور است و تو نیز غیوری. از خدایت بخواه که دستم را برگرداند زیرا دیگر تکرار نمیکنم. ابراهیم(ع) با این شرط دعا کرد که خدایا! اگر راست میگوید سلامت دست او را برگردان. دستش برگشت. وقتی پادشاه آن غیرت و معجزه را دید ابراهیم(ع) را مورد احترام و تعظیم قرار داد و هیبت ابراهیم(ع) او را گرفت و از او ترسید و گفت: تو از بابت تعرض به ساره و یا چیزی از اموالت در امان هستی و لذا هر جایی که میخواهی برو، لیکن یک درخواست دارم. ابراهیم(ع) پرسید: چیست؟ پادشاه گفت:
«أحب أن تأذن لی أن أُخدمها قبطیة عندی جمیلة عاقلة تکون لها خادما.»
علاقهمندم اجازه دهی کنیزی قبطی و زیبا و عاقل را که دارم به خدمتگزاری او وادارم.
ابراهیم(ع) اجازه داد و پادشاه نیز کنیز را صدا کرد و او را به ساره بخشید. و این کنیز همان هاجر مادر اسماعیل(ع) است. ابراهیم(ع) نیز به همراه آنان و همه داراییهایش حرکت کرد و پادشاه نیز برای رعایت احترام ابراهیم(ع) پشت سر او بیرون آمد، اما خداوند به ابراهیم(ع) وحی کرد که بایست و در جلو این جبار مسلّط حرکت نکن تا او از پشت سرت بیاید، بلکه او را جلو بینداز و پشت سر او حرکت کن و احترام او را حفظ نما چرا که او مسلط است و به هر حال باید حکومتی در زمین باشد چه خوب و چه بد. ابراهیم(ع) ایستاد و به پادشاه گفت: حرکت کن، زیرا خدای من الان به من وحی کرد که تو را احترام کنم و هیبت تو را نگه دارم و به خاطر رعایت تعظیم و احترامت، تو را جلو قرار دهم و خودم پشت سرت حرکت کنم. پادشاه گفت: آیا به تو چنین وحی کرد؟ ابراهیم(ع) گفت: آری. پادشاه به او گفت:
«أشهد أنّ الهک لرفیقٌ حلیمٌ کریمٌ و أنّک ترغّبنی فی دینک.»
گواهی میدهم که خدایت دارای رفق و حلم و کرامت است و تو مرا راغب در دین خود میکنی.
پس از آن از ابراهیم(ع) خداحافظی کرد و ابراهیم(ع) نیز حرکت نمود تا به مناطق بالای شامات رسید و منزل نمود و لوط(ع) را در مناطق پایین شامات جانشین خود ساخت.(20)
و بدین ترتیب هاجر که کنیزی سیاه ولی خردمند و مورد توجه در دستگاه حاکم قبطی بود به خانه ابراهیم(ع) راه یافت تا سرنوشت او در مسیری دیگر رقم بخورد و حوادث آینده در این مسیر نشان داد که هاجر بانویی برجسته و شایسته همسری برای ابراهیم(ع) و مادری برای اسماعیل(ع) است.
هجرت به سوی حجاز
«ربّنا انّی اسکنتُ مِنْ ذریتی بوادٍ غیر ذی زرعٍ عند بیتک المحرّم ربّنا لیقیموا الصلوةَ فاجْعَلْ افئدةً مِنَ الناسِ تهوی الیهم و ارزقهم مِنَ الثمرات لَعَلَّهُمْ یشکرون.»(21)
پروردگارا! من [یکی از] فرزندانم را در درهای بیکشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارند، پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان[ روزی ده، باشد که سپاسگزاری کنند.
در تفسیر قمی جریان بردن هاجر و اسماعیل به حجاز و سکنی گزیدن آنان در مکه، طی روایتی از امام صادق(ع) این گونه آمده است:
... خداوند به ابراهیم وحی کرد که اسماعیل و مادرش را از «بادیة الشام» بیروت بَرَد. عرض کرد: خداوندا به کجا ببرم؟ فرمود: به حرم امن من و اولین نقطه زمین که آفریدهام و آن مکه است. سپس خدا جبرئیل را با براق نازل کرد. جبرئیل، هاجر و اسماعیل و ابراهیم را با خود برداشت. ابراهیم به هر مکانی که درخت و زراعت و نخل داشت عبور میکرد از جبرئیل سؤال مینمود: اینجا؟ جبرئیل میگفت: نه برو، برو، تا به مکه رسید و او را در محل خانه کعبه گذارد. ابراهیم با ساره عهد کرده بود که پیاده نشود تا به سوی او برگردد. هنگامی که هاجر و اسماعیل پیاده شدند در آنجا درختی بود. هاجر عبایی که همراه داشت روی آن درخت انداخت و در سایه آن قرار گرفتند. موقعی که ابراهیم ایشان را رها کرد و میخواست به سوی ساره برگردد هاجر گفت: ای ابراهیم! ما را در جایی که نه مونس و نه آب و سبزه دارد میگذاری. ابراهیم گفت: خدایی که مرا دستور داده شما را در اینجا بگذارم مشکل شما را حل خواهد کرد. این را گفت و برگشت. هنگامی که به «کداء» (کوهی در سرزمین ذیطوی) رسید صورت خود را برگردانیده و عرض کرد: ربّ انّی ... خداوندا بعضی از فرزندان خود را در سرزمین بیآب و علفی نزد بیت محرم تو ساکن گردانیدم تا نماز را به پا دارند، پس دلهایی از مردم را متوجه آنها ساز و از میوهها ایشان را روزی ده، باشد که شکرگزاری کنند.
این بگفت و رفت و هاجر در آنجا ماند. چون روز بالا آمد اسماعیل تشنه شد. هاجر در محل سعی برخاست و از کوه صفا بالا رفت و سرابی در وادی به چشم او خورد؛ گمان کرد آب است. پایین آمد و به دنبال آن شتافت. وقتی به مروه رسید اسماعیل از نظرش پنهان شد و برگشت تا به صفا رسید. دوباره نگاه کرد و همان منظره را دید؛ شتابان حرکت کرد. هفت مرتبه این عمل را تکرار کرد. در مرتبه هفتم نگاه به اسماعیل کرد و دید آب از زیر پاهایش ظاهر شده، برگشت و شنها را در اطراف آن جمع کرد و چون آب جریان داشت آن را از آب پر کرد و لذا زمزم نامیده شد. (چون زم به معنی پر کردن است) در این موقع قبیله «جرهم» در «ذیالمجاز» و «عرفات» که در نزدیکی آنجاست فرود آمده بودند. موقعی که آب در سرزمین مکه ظاهر شد پرندگان و وحوش در اطراف آن جمع شدند. «جرهم» که این منظره را دیدند به آنجا آمدند و مشاهده کردند زن و کودکی در آنجا فرود آمده و در سایه درختی قرار گرفتهاند و آب هم برای آنها ظاهر شده است. به هاجر گفتند: تو کیستی و جریان تو و این کودک چیست؟ گفت: من مادر فرزند ابراهیم خلیلالرحمن هستم و این کودک فرزند او است. خدا به او دستور داد و ما را به اینجا آورد. گفتند: اجازه میدهی در نزدیکی شما باشیم؟ گفت: باشد تا ابراهیم بیاید. چون ابراهیم روز سوم برای دیدار آنها آمد هاجر عرض کرد: ای خلیلاللّه! در اینجا طایفهای از جرهم هستند تقاضا دارند اجازه دهی در نزدیکی ما زندگی کنند. آیا به آنها اجازه میدهی چنین کنند؟ ابراهیم گفت: آری. هاجر به آنها اذن داد تا به نزدیکی آنها منتقل شوند و خیمهها بر پا کنند. سپس هاجر و اسماعیل با آنها مأنوس شدند. چون ابراهیم برای سومین بار آنها را دیدار کرد دید افراد زیادی در اطراف آنها جمعند، بسیار خوشحال شد. هنگامی که اسماعیل به راه افتاد هر یک از افراد قبیله یک یا دو گوسفند به او بخشیدند. اسماعیل و هاجر با آنها روزگار میگذراندند. هنگامی که اسماعیل به سن مردانگی رسید، خداوند به ابراهیم دستور داد که خانه کعبه را بنا کند. تا آنجا که امام صادق(ع) میفرماید:
در این موقع ابراهیم نمیدانست کعبه را در کدام محل بنا کند. خدا جبرئیل را فرستاد و محل آن را خط کشید ... ابراهیم مشغول ساختن کعبه بود و اسماعیل از ذی طوی، سنگ میآورد ... پس از ساختن کعبه به دست ابراهیم و اسماعیل، هاجر عبایی که با خود داشتند و در سایه آن زندگی میکردند بر در کعبه آویزان کرد ...»(22)
پینوشتها:
1 ـ کافی، ج8، ص370.
2 ـ بحارالانوار، ج43، ص34.
3 ـ نام محل تولد ابراهیم(ع).
4 ـ کافی، ج8، ص370.
5 ـ انبیاء، آیه 59 ـ 60.
6 ـ بحارالانوار، ج12، ص11.
7 ـ الانبیاء، عبدالصاحب العاملی، ص129.
8 ـ بحارالانوار، ج12، ص118.
9 ـ کافی، ج8، ص373.
10 ـ هود، آیات 69 ـ 73.
11 ـ ذاریات، آیات 24 ـ 30.
12 ـ بحارالانوار، ج12، ص110.
13 ـ جمع خِلْف به معنای سرپستان.
14 ـ طور، آیه 21.
15 ـ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص490، و نیز: بحارالانوار، ج5، ص293.
16 ـ بحارالانوار، ج5، ص293.
17 ـ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص490، و نیز: بحارالانوار، ج5، ص293.
18 ـ بحارالانوار، ج19، ص24. بیان شباهتها با استفاده از ساره، همسر ابراهیم خلیلالرحمن، احمد حیدری، پیام زن، شماره 42 (سال چهارم)، ص24.
19 ـ صافّات، آیه99.
20 ـ کافی، ج8، ص 370 ـ 373.
21 ـ ابراهیم، آیه 37.
22 ـ المیزان، ج1، ص288. ترجمه المیزان؛ ج2، صص109ـ 111.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}