«ام الخیر»
«ام الخیر»
«ام الخیر»
نويسنده:جواد محدثی
کسی نبود که ترس از «معاویه»، او را به حقپوشی وادارد. شجاعت و تهور او بیش از اینها بود. در کوفه به زبانآوری، فصاحت، هوشمندی و زیرکی شناخته میشد. میدانست کجا چه باید گفت
و چه هنگام، چگونه باید زبان گشود.
یک دنیا حرف داشت و ... زبانی فصیح و بلیغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر میساخت و از شمشیر، برّان و از آتش سوزندهتر میکرد.
«ام الخیر»، اهل کوفه بود، دختر «حُریش بنسراقه».
پیامبر خدا را ندیده بود. یعنی عمر او آنقدر نبود که زمان آن حضرت را درک کرده باشد و از «صحابه» به شمار آید، لیکن از «تابعین» بود، یعنی نسلی که یک واسطه با رسول خدا داشت و اصحاب آن حضرت را دیده بود.
علی(ع)، از چنان جاذبه معنوی و شخصیت الهی برخوردار بود که هزاران عاشق حق، محبت و ولای او را، چون گوهری نفیس در سینه داشتند و به این محبت و ولایت افتخار میکردند و حاضر بودند که در راه آن، جان فدا کنند. به کار گرفتن زبان در ستایش آن خورشید فروزان و نصرت زبانی، کمترین کاری بود که این شیفتگان به انجام آن میپرداختند و تا پای جان، پیش میرفتند. «امالخیر بارقیّه» نیز، یکی از این هزاران تن بود؛ بانویی سرشار از ایمان و آکنده از شجاعت.
«امالخیر» نیز، یکی از این زنان مردآفرین بود که در صحنههای صفین حضور داشت و جادوی کلامش حماسه در دل یاران امام، و آتش در خرمن سپاه معاویه میافروخت. سخنرانی بلیغ او در میدان رزم به نفع علی(ع) زبانزد همه بود.
سالها گذشت، علی(ع) با چهرهای خونین به دیدار خدا رفت. معاویه بر حکومت استیلا یافته بود و به تدریج، یاران خالص و عاشق علی(ع) را تعقیب میکرد، میآزرد، گاهی هم به شهادت میرساند و انتقام «جاهلیت» را از «ذوالفقار ولایت» میگرفت. شیرانِ دست پرورده علی(ع) هم کوتاه نمیآمدند و فروغ محبت مولا را در جانشان همیشه و همه جا روشن نگهداشته بودند. پیمان بود و جوانمردی و وفا، که گسستن آن نامردی بود، هر چند پس از علی(ع)، و هر چند در عصر سلطه قهرآمیز و خشن معاویه!
«امالخیر»، زندگی عادی خود را در کوفه میگذراند و بیخبر از نقشهای بود که معاویه برایش داشت.
والی کوفه نامهای از معاویه دریافت کرد؛ به این مضمون که: «امالخیر بارقیه» را با وضعی شایسته و با احترام و عزت به نزد من بفرست. به گونهای که در طول مسیر به او بد نگذرد و سختی نبیند، و بدان که اگر پس از آمدنش از رفتاری که با او شده راضی بود، پاداشت میدهم و اگر ناخرسند بود، مجازات خواهی شد و گفته خودش برای من ملاک خواهد بود.
امالخیر در پاسخ گفت: مخالفتی نیست، نه از اطاعت سرپیچی میکنم و نه به دروغ، عذر و بهانه میآورم. باشد. خودم نیز مدتها بود که دلم میخواست معاویه را ببینم. حرفهایی در سینه دارم که در دلم میجوشد و آرام ندارم. فرصتی است تا با او در میان بگذارم ...
مقدمات سفر آماده شد. والی کوفه مرکب و همراهی برایش فراهم ساخت و هنگام اعزام و جدا شدن از او گفت: امالخیر! معاویه ضمانت کرده که اگر از رفتارم با تو به نیکی یادم کنی، پاداشم دهد و اگر از من شکایت نزد او کنی عقوبتم کند. ببین که چه میکنی! ...
امالخیر گفت: اگر در باره من نیکی هم کردهای، طمع مدار که «باطل» را آراسته کنم. با شناختی هم که از من داری، مطمئن باش که در باره تو چیزی آنچه حق باشد نخواهم گفت.
و ... سفر آغاز شد، راحت و بیرنج تا آنکه به دمشق و به دربار معاویه رسید. معاویه دستور داد او را سه روز در حرمسرای خود با اهل خانه نگهدارند (شاید برای خریدن فکرش، سلب ارادهاش و جلب توجه او و کاستن از کینهها و نمکگیر ساختن این زن آزاده).
پس از سه روز اقامت در خانه معاویه، روز چهارم اجازه داده شد تا با معاویه دیدار کند.
معاویه مجلس خاصی ترتیب داده بود. مردم و مسؤولان را جمع کرده بود. «امالخیر» وارد شد و به معاویه سلام داد و آرام گرفت. معاویه پاسخش را داد و از چگونگی سفر و وضع آمدن پرسید و «امالخیر»، اظهار خرسندی و رضایت کرد.
معاویه، نیشهای خود را شروع کرد و گفت: من با حسن تدبیر و درایتی که داشتم بر شماها پیروز شدم ... و گفتگوهای دیگری هم انجام شد، تا آنکه سخن به ماجرای جنگ صفین رسید و به سخنان شورانگیز و حماسهسازی که آن روز، از زبان آتشین این بانوی دلاور در میدان نبرد طنین افکند و یاران علی(ع) را به نبردی شدیدتر بر ضد معاویه تحریک کرد.
معاویه پرسید:
ـ خوب، آن حرفهایی که در صفین، پس از کشته شدن «عماریاسر» گفتی چه بود؟!
امالخیر پاسخ داد: به خدا سوگند، سخنانی که آن روز بر زبانم جاری شد، برخاسته از شور و حال صحنه جنگ بود. وقتی آن ضربه بر ما وارد شد، آن سخنان بر زبانم جوشید و خروش از سینه برآمد، وگرنه از قبل، نطقی آماده نساخته بودم و آن مضمونها را نیندیشیده بودم. اگر بخواهی، هم اکنون سخنان دیگری جز کلام آن روز بگویم.
معاویه گفت: نه، این را نمیخواهم. منظورم سخنان همان روز است.
سپس رو به افراد حاضر در مجلس کرد و پرسید:
ـ کدام یک از شما سخن آن روز «امالخیر» را از حفظ دارید؟
کسی از میان آنان گفت: من آن را از حفظ میدانم. آن گونه که سوره حمد را حفظ هستم، سخنان امالخیر نیز در یادم است.
(این نشان میدهد که علاقه عرب به حفظ سخنان شیوا و فصیح، تا چه حد بوده که حتی کلمات دشمن خود را هم ـ اگر مسجع و زیبا و بلیغ بود ـ حفظ میکردند).
معاویه گفت: خوب، پس بگو.
آن مرد گفت:
ـ گویا هم اکنون آن صحنه پیش چشمم است، که امالخیر، ردایی یمنی بر دوش داشت و بر شتری کف بر لب و تیره رنگ سوار بود و در دستش تازیانهای داشت و چنین میگفت:
ـ «ای مردم! از خدا پروا کنید، که زلزله قیامت، بسی عظیم است، خداوند، حق را روشن ساخته، راه را نمایان کرده و پرچم هدایت را افراشته است. خداوند هرگز شما را در تاریکی ضلالت و تیرگی جهل وانگذاشته، پس کجا میخواهید بروید؟ آیا میخواهید امیرالمؤمنین(ع) را تنها بگذارید یا از جنگ بگریزید؟ یا که به اسلام و حق پشت کنید؟ آیا کلام خدا را نشنیدهاید که فرموده است: ما شما را خواهیم آزمود، تا مجاهدان و صابران را بشناسیم و خبرهایتان را بیازماییم؟ ...(محمد، آیه 31)
سپس صورت به طرف آسمان گرفت، در حالی که میگفت:
«بار خدایا! طاقت کم شده، یقین سست گشته، هراسی فرا گرفته و رشته اختیار دلها در دست توست. خداوندا! بر پایه هدایت و تقوا، «وحدت کلمه» و «همدلی» به ما ارزانی دار، حق را به صاحبش بازگردان ...
رحمت خدا بر شما! بیایید و پیشوای دادگر و وصی وفادار و صدیق بزرگ را یاری کنید. همانا اینها کینههای «بدر» و «احد» و دشمنیهای دوران جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم سود جسته و آنان را برای انتقام کشتههای «بنیعبد شمس» گرد آورده و بسیج نموده است.
سپس گفت: «فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ایمان لهم ... با سردمداران کفر که بیایمان و بیپیمانند بجنگید.
ای مهاجران و انصار! با بصیرت و استواری و نستوهی بستیزید. چنین میبینم که سپاه شام، همچون اُلاغانی رمیده که از شیر میگریزند، از برابرتان خواهند گریخت.
اینان، آخرت را به دنیا، و هدایت را به گمراهی فروختهاند و به جای بینایی، به کوری راضی شدهاند و به زودی پشیمان خواهند شد.
به خدا قسم، هر که از «حق» دور افتد به دامان «باطل» میغلطد و هر که در بهشت جا نگیرد، جایش دوزخ است.
ای مردم! تیزهوشان، عمر دنیا را کم دیده رهایش میکنند و آخرت را پایدار یافته، برای آن میکوشند.
به خدا سوگند، اگر نبود این که حقوق را زیر پا نهادهاند و حدود الهی را تعطیل کردهاند و ستمگران چیره و سخن شیطان نیرومند گشته، هرگز ما قدم در این میدان مرگ نمینهادیم و از زندگی آسوده، به صحنه آسیب و خطر نمیآمدیم.
اینک این شمایید و این پسر عموی پیامبر و داماد او و پدر «حسنین»، که از سرشت پیامبر آفریده شده و رازدار او و دروازه عملش و داناترین امت است.
آنکه سرها را شکسته و بتها را واژگون ساخته و با تأیید الهی، همواره در رکاب نصرت پیامبر جنگیده است و در «بدر» و «احد» حماسهها آفریده و گروه «هوازن» را از هم پاشیده است، از ضربتهای اوست که در دل منافقان و مرتدان، کینه روییده است.
من سخن خود را گفتم و به وظیفه خود عمل کردم. اینک شما دانید.
و علیکمالسلام و رحمةاللّه و برکاته ...»
ـ امالخیر! به خدا قسم با این حرفهایت، هدفی جز مرگ من نداشتی! اکنون اگر به تلافی آن روز، تو را بکشم کار گزافی نکردهام.
امالخیر گفت: به خدا سوگند ای پسر هند، هیچ ناراحت نخواهم شد اگر مرگم به دست تو باشد و با شقاوت تو من به سعادت برسم.
ـ هیهات! ای زن پرحرف! درباره عثمان چه میگویی؟
ـ درباره عثمان چه بگویم؟ مردم او را با آنکه ناراضی بودند، به خلافت پذیرفتند و آخر هم با رضایتخاطر خود، او را کشتند.
ـ ای زن! به خدا اصل و پایه فکر تو همین است!
ـ معاویه! خدا شاهد است که نخواستم نقصی برای عثمان برشمرده باشم ...
ـ خوب، درباره طلحه چه نظری داری؟
ـ ...
همین گونه نظر «امالخیر» را درباره طلحه، زبیر و دیگران پرسید و جوابهایی شنید.
پیش از آن که سخن به جاهای باریکتر بکشد، امالخیر از معاویه خواست که از این مسایل درگذرد و او را از سخن گفتن درباره اشخاص معاف بدارد.
معاویه هم پذیرفت و مجلس به پایان رسید.
«امالخیر» که همچون نامش، مادر خیر و ریشه نیکی بود، در حضور معاویه جبار نیز با زبان آتشین خود، به حمایت از حق پرداخت و با رشادت، حرف دل خود را در برابر آن طاغوت گفت.
و ... دوباره به فرمان معاویه، وی را به کوفه بازگرداندند.
ایمان و رشادتش، سرمایه الهام و اسوه عمل همه شیرزنان مؤمنی باد، که در حمایت از ولایت و رهبری، جامه صبر پوشیده و عینک بصیرت به دیدگان خویش زده اند.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
و چه هنگام، چگونه باید زبان گشود.
یک دنیا حرف داشت و ... زبانی فصیح و بلیغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر میساخت و از شمشیر، برّان و از آتش سوزندهتر میکرد.
«ام الخیر»، اهل کوفه بود، دختر «حُریش بنسراقه».
پیامبر خدا را ندیده بود. یعنی عمر او آنقدر نبود که زمان آن حضرت را درک کرده باشد و از «صحابه» به شمار آید، لیکن از «تابعین» بود، یعنی نسلی که یک واسطه با رسول خدا داشت و اصحاب آن حضرت را دیده بود.
علی(ع)، از چنان جاذبه معنوی و شخصیت الهی برخوردار بود که هزاران عاشق حق، محبت و ولای او را، چون گوهری نفیس در سینه داشتند و به این محبت و ولایت افتخار میکردند و حاضر بودند که در راه آن، جان فدا کنند. به کار گرفتن زبان در ستایش آن خورشید فروزان و نصرت زبانی، کمترین کاری بود که این شیفتگان به انجام آن میپرداختند و تا پای جان، پیش میرفتند. «امالخیر بارقیّه» نیز، یکی از این هزاران تن بود؛ بانویی سرشار از ایمان و آکنده از شجاعت.
شمشیر زبان
«امالخیر» نیز، یکی از این زنان مردآفرین بود که در صحنههای صفین حضور داشت و جادوی کلامش حماسه در دل یاران امام، و آتش در خرمن سپاه معاویه میافروخت. سخنرانی بلیغ او در میدان رزم به نفع علی(ع) زبانزد همه بود.
سالها گذشت، علی(ع) با چهرهای خونین به دیدار خدا رفت. معاویه بر حکومت استیلا یافته بود و به تدریج، یاران خالص و عاشق علی(ع) را تعقیب میکرد، میآزرد، گاهی هم به شهادت میرساند و انتقام «جاهلیت» را از «ذوالفقار ولایت» میگرفت. شیرانِ دست پرورده علی(ع) هم کوتاه نمیآمدند و فروغ محبت مولا را در جانشان همیشه و همه جا روشن نگهداشته بودند. پیمان بود و جوانمردی و وفا، که گسستن آن نامردی بود، هر چند پس از علی(ع)، و هر چند در عصر سلطه قهرآمیز و خشن معاویه!
«امالخیر»، زندگی عادی خود را در کوفه میگذراند و بیخبر از نقشهای بود که معاویه برایش داشت.
والی کوفه نامهای از معاویه دریافت کرد؛ به این مضمون که: «امالخیر بارقیه» را با وضعی شایسته و با احترام و عزت به نزد من بفرست. به گونهای که در طول مسیر به او بد نگذرد و سختی نبیند، و بدان که اگر پس از آمدنش از رفتاری که با او شده راضی بود، پاداشت میدهم و اگر ناخرسند بود، مجازات خواهی شد و گفته خودش برای من ملاک خواهد بود.
در دربار معاویه
امالخیر در پاسخ گفت: مخالفتی نیست، نه از اطاعت سرپیچی میکنم و نه به دروغ، عذر و بهانه میآورم. باشد. خودم نیز مدتها بود که دلم میخواست معاویه را ببینم. حرفهایی در سینه دارم که در دلم میجوشد و آرام ندارم. فرصتی است تا با او در میان بگذارم ...
مقدمات سفر آماده شد. والی کوفه مرکب و همراهی برایش فراهم ساخت و هنگام اعزام و جدا شدن از او گفت: امالخیر! معاویه ضمانت کرده که اگر از رفتارم با تو به نیکی یادم کنی، پاداشم دهد و اگر از من شکایت نزد او کنی عقوبتم کند. ببین که چه میکنی! ...
امالخیر گفت: اگر در باره من نیکی هم کردهای، طمع مدار که «باطل» را آراسته کنم. با شناختی هم که از من داری، مطمئن باش که در باره تو چیزی آنچه حق باشد نخواهم گفت.
و ... سفر آغاز شد، راحت و بیرنج تا آنکه به دمشق و به دربار معاویه رسید. معاویه دستور داد او را سه روز در حرمسرای خود با اهل خانه نگهدارند (شاید برای خریدن فکرش، سلب ارادهاش و جلب توجه او و کاستن از کینهها و نمکگیر ساختن این زن آزاده).
پس از سه روز اقامت در خانه معاویه، روز چهارم اجازه داده شد تا با معاویه دیدار کند.
معاویه مجلس خاصی ترتیب داده بود. مردم و مسؤولان را جمع کرده بود. «امالخیر» وارد شد و به معاویه سلام داد و آرام گرفت. معاویه پاسخش را داد و از چگونگی سفر و وضع آمدن پرسید و «امالخیر»، اظهار خرسندی و رضایت کرد.
معاویه، نیشهای خود را شروع کرد و گفت: من با حسن تدبیر و درایتی که داشتم بر شماها پیروز شدم ... و گفتگوهای دیگری هم انجام شد، تا آنکه سخن به ماجرای جنگ صفین رسید و به سخنان شورانگیز و حماسهسازی که آن روز، از زبان آتشین این بانوی دلاور در میدان نبرد طنین افکند و یاران علی(ع) را به نبردی شدیدتر بر ضد معاویه تحریک کرد.
معاویه پرسید:
ـ خوب، آن حرفهایی که در صفین، پس از کشته شدن «عماریاسر» گفتی چه بود؟!
امالخیر پاسخ داد: به خدا سوگند، سخنانی که آن روز بر زبانم جاری شد، برخاسته از شور و حال صحنه جنگ بود. وقتی آن ضربه بر ما وارد شد، آن سخنان بر زبانم جوشید و خروش از سینه برآمد، وگرنه از قبل، نطقی آماده نساخته بودم و آن مضمونها را نیندیشیده بودم. اگر بخواهی، هم اکنون سخنان دیگری جز کلام آن روز بگویم.
معاویه گفت: نه، این را نمیخواهم. منظورم سخنان همان روز است.
سپس رو به افراد حاضر در مجلس کرد و پرسید:
ـ کدام یک از شما سخن آن روز «امالخیر» را از حفظ دارید؟
کسی از میان آنان گفت: من آن را از حفظ میدانم. آن گونه که سوره حمد را حفظ هستم، سخنان امالخیر نیز در یادم است.
(این نشان میدهد که علاقه عرب به حفظ سخنان شیوا و فصیح، تا چه حد بوده که حتی کلمات دشمن خود را هم ـ اگر مسجع و زیبا و بلیغ بود ـ حفظ میکردند).
معاویه گفت: خوب، پس بگو.
آن مرد گفت:
ـ گویا هم اکنون آن صحنه پیش چشمم است، که امالخیر، ردایی یمنی بر دوش داشت و بر شتری کف بر لب و تیره رنگ سوار بود و در دستش تازیانهای داشت و چنین میگفت:
ـ «ای مردم! از خدا پروا کنید، که زلزله قیامت، بسی عظیم است، خداوند، حق را روشن ساخته، راه را نمایان کرده و پرچم هدایت را افراشته است. خداوند هرگز شما را در تاریکی ضلالت و تیرگی جهل وانگذاشته، پس کجا میخواهید بروید؟ آیا میخواهید امیرالمؤمنین(ع) را تنها بگذارید یا از جنگ بگریزید؟ یا که به اسلام و حق پشت کنید؟ آیا کلام خدا را نشنیدهاید که فرموده است: ما شما را خواهیم آزمود، تا مجاهدان و صابران را بشناسیم و خبرهایتان را بیازماییم؟ ...(محمد، آیه 31)
سپس صورت به طرف آسمان گرفت، در حالی که میگفت:
«بار خدایا! طاقت کم شده، یقین سست گشته، هراسی فرا گرفته و رشته اختیار دلها در دست توست. خداوندا! بر پایه هدایت و تقوا، «وحدت کلمه» و «همدلی» به ما ارزانی دار، حق را به صاحبش بازگردان ...
رحمت خدا بر شما! بیایید و پیشوای دادگر و وصی وفادار و صدیق بزرگ را یاری کنید. همانا اینها کینههای «بدر» و «احد» و دشمنیهای دوران جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم سود جسته و آنان را برای انتقام کشتههای «بنیعبد شمس» گرد آورده و بسیج نموده است.
سپس گفت: «فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ایمان لهم ... با سردمداران کفر که بیایمان و بیپیمانند بجنگید.
ای مهاجران و انصار! با بصیرت و استواری و نستوهی بستیزید. چنین میبینم که سپاه شام، همچون اُلاغانی رمیده که از شیر میگریزند، از برابرتان خواهند گریخت.
اینان، آخرت را به دنیا، و هدایت را به گمراهی فروختهاند و به جای بینایی، به کوری راضی شدهاند و به زودی پشیمان خواهند شد.
به خدا قسم، هر که از «حق» دور افتد به دامان «باطل» میغلطد و هر که در بهشت جا نگیرد، جایش دوزخ است.
ای مردم! تیزهوشان، عمر دنیا را کم دیده رهایش میکنند و آخرت را پایدار یافته، برای آن میکوشند.
به خدا سوگند، اگر نبود این که حقوق را زیر پا نهادهاند و حدود الهی را تعطیل کردهاند و ستمگران چیره و سخن شیطان نیرومند گشته، هرگز ما قدم در این میدان مرگ نمینهادیم و از زندگی آسوده، به صحنه آسیب و خطر نمیآمدیم.
اینک این شمایید و این پسر عموی پیامبر و داماد او و پدر «حسنین»، که از سرشت پیامبر آفریده شده و رازدار او و دروازه عملش و داناترین امت است.
آنکه سرها را شکسته و بتها را واژگون ساخته و با تأیید الهی، همواره در رکاب نصرت پیامبر جنگیده است و در «بدر» و «احد» حماسهها آفریده و گروه «هوازن» را از هم پاشیده است، از ضربتهای اوست که در دل منافقان و مرتدان، کینه روییده است.
من سخن خود را گفتم و به وظیفه خود عمل کردم. اینک شما دانید.
و علیکمالسلام و رحمةاللّه و برکاته ...»
مجلس محاکمه
ـ امالخیر! به خدا قسم با این حرفهایت، هدفی جز مرگ من نداشتی! اکنون اگر به تلافی آن روز، تو را بکشم کار گزافی نکردهام.
امالخیر گفت: به خدا سوگند ای پسر هند، هیچ ناراحت نخواهم شد اگر مرگم به دست تو باشد و با شقاوت تو من به سعادت برسم.
ـ هیهات! ای زن پرحرف! درباره عثمان چه میگویی؟
ـ درباره عثمان چه بگویم؟ مردم او را با آنکه ناراضی بودند، به خلافت پذیرفتند و آخر هم با رضایتخاطر خود، او را کشتند.
ـ ای زن! به خدا اصل و پایه فکر تو همین است!
ـ معاویه! خدا شاهد است که نخواستم نقصی برای عثمان برشمرده باشم ...
ـ خوب، درباره طلحه چه نظری داری؟
ـ ...
همین گونه نظر «امالخیر» را درباره طلحه، زبیر و دیگران پرسید و جوابهایی شنید.
پیش از آن که سخن به جاهای باریکتر بکشد، امالخیر از معاویه خواست که از این مسایل درگذرد و او را از سخن گفتن درباره اشخاص معاف بدارد.
معاویه هم پذیرفت و مجلس به پایان رسید.
«امالخیر» که همچون نامش، مادر خیر و ریشه نیکی بود، در حضور معاویه جبار نیز با زبان آتشین خود، به حمایت از حق پرداخت و با رشادت، حرف دل خود را در برابر آن طاغوت گفت.
و ... دوباره به فرمان معاویه، وی را به کوفه بازگرداندند.
ایمان و رشادتش، سرمایه الهام و اسوه عمل همه شیرزنان مؤمنی باد، که در حمایت از ولایت و رهبری، جامه صبر پوشیده و عینک بصیرت به دیدگان خویش زده اند.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}