مکافات عمل

نویسنده: محمد عوفي
در بصره ثروتمند معروفي زندگي مي کرد که گوسفند و اموال بسيار داشت و او را به عنوان «خواجه» ( آقا و بزرگ) مي خواندند، او هر روز و شب از گوسفندان خود شير مي دوشيد و مخفيانه آب در ميان شير ريخته و آن شير را به عنوان شير خالص مي فروخت.
چوپان او به طور مکرر او را نصيحت کرد که اين خواجه! چنين خيانتي نکن که عاقبت وخيم دارد، ولي خواجه به نصيحت چوپان اعتنا نمي کرد و به کار زشت خود ادامه مي داد. روزي بر اثر بارندگي شديد، سيل ويرانگري آمد و همه ي آن گوسفندان را با خود برد و به هلاکت رسانيد، هنگام غروب چوپان تنها نزد خواجه آمد، خواجه پرسيد: «گوسفندان را چه کردي؟» چوپان گفت: « آن آبهايي که در شير ريختي به صورت سيل درآمد و همه ي آن گوسفندان را با خود برد و اين حادثه مايه ي عبرت خردمندان دل آگاه گرديد.
[در نقل ديگر آمده:خواجه براي تلف شدن گوسفندانش گريه مي کرد و در اين حال خطاب به خود مي گفت:« اجتمعت تلک القطرات فصارت سيلا؛ اين قطره ها جمع شد و به صورت سيل درآمد.» و به گفته ي شاعر:
منبع:کتاب داستانهاي جوامع الحکايات

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله