سینما،زبان مشترک جهان معاصر

نويسنده: سید علیرضا سجادپور
به‌ اين‌ دليل‌، و نيز به‌ دليل‌ وابستگي‌ بيش‌ از پيش‌ و روزافزون‌ اين‌ هنر به‌ فعاليتها و ابتكارات‌ صنعتي‌، بسياري‌ صاحبنظران‌ و آگاهان‌، سينما را نه‌ يك‌ هنر صرف‌، بلكه‌ يك‌ هنر ـ صنعت‌ (ART-TECHNIC) مي‌خوانند.
شايد به‌ همين‌ انگيزه‌ و علت‌ باشد كه‌ برخي‌ ديگر از صاحبنظران‌ و تئوريسينهاي‌ دنياي‌ هنر و فرهنگ‌، با نام‌گذاري‌ سينما به‌ عنوان‌ «هنر هفتم‌»، در كنار ديگر هنرها مثل‌ ادبيات‌، نقاشي‌، تئاتر، موسيقي‌، مجسمه‌سازي‌ و معماري‌ مخالف‌اند، و اين‌ عنوان‌ را شايستة‌ هنر عكاسي‌ مي‌دانند. اما واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ اطلاق‌ هنر هفتم‌ به‌ سينما، بيشتر به‌ اين‌ انگيزه‌ صورت‌ گرفته‌ كه‌ سينما را مي‌توان‌ به‌ نوعي‌، جامع‌ و استفاده‌ كننده‌ از هنرهاي‌ ديگر دانست‌. سينما در ذات‌ خود، از آن‌ هنرها بهره‌ مي‌گيرد، و شاكله‌ و هويت‌ خود را مي‌سازد.
در سينما نشانه‌هايي‌ جدي‌ از عكاسي‌ يافت‌ مي‌شود. همين‌طور از معماري‌ و موسيقي‌ و تئاتر، در آن‌ عناصر و ابعادي‌ وجود دارد. گرچه‌ همة‌ اين‌ استدلالها و توجيهات‌ هنوز نتوانسته‌ خصوصاً هواداران‌ جدي‌ و سينه‌چاك‌ هنر عكاسي‌ را به‌ عدم‌ حضور اين‌ هنر در باشگاه‌ هفت‌ هنر و جايگزيني‌ سينما به‌ جاي‌ آن‌ قانع‌ سازد.
اما سينما، از جنبة‌ ديگري‌ نيز به‌ ديگر هنرها تسلّط‌ دارد. آن‌ هم‌ حضور خبرساز و توجّه‌برانگيز آن‌ در اذهان‌ و افكار جوامع‌ و انسانهاست‌. سينما و اتفاقات‌ دروني‌ و بيروني‌اش‌، و حوادث‌ اصلي‌ و حاشيه‌اي‌ آن‌، همواره‌ در بين‌ اخبار مورد نظر قشرهاي‌ مختلف‌ مردم‌ در جوامع‌ و كشورها و فرهنگهاي‌ مختلف‌، در صدر بوده‌ و هست‌. بسياري‌ از نشريات‌ و مطبوعات‌، اعم‌ از تخصصي‌ و غيرتخصصي‌، سياسي‌ يا خانوادگي‌، و حتي‌ ورزشي‌، هميشه‌ به‌ اخبار سينمايي‌، به‌عنوان‌ راهي‌ مطمئن‌ براي‌ جلب‌ و حفظ‌ مخاطب‌ مي‌نگرند.
علت‌ چيست‌؟ روشن‌ است‌ كه‌ نمي‌توان‌ براي‌ هنر سينما، ارزش‌ و تأثيري‌ ويژه‌ و خاص‌ در زندگي‌ مردم‌، آن‌ هم‌ در جوامع‌ و فرهنگهاي‌ متفاوت‌ و گوناگون‌ قائل‌ شد. و اين‌ مقوله‌، هرگز از محدودة‌ تفنّن‌ و سرگرمي‌ و از حوزة‌ تفريح‌ و فراغت‌، فراتر نمي‌رود. پس‌ علت‌ اين‌همه‌ توجه‌ به‌ اين‌ هنر و استقبال‌ از آن‌، و گرايش‌ ويژه‌ به‌ متن‌ و حواشي‌اش‌، چيست‌؟
مي‌توان‌ از نقطه‌نظر ديگري‌ به‌ اين‌ موضوع‌ نگريست‌: در قرون‌ اخير، سينما و رمان‌، زبان‌ مشترك‌ جهان‌ بوده‌اند. تأثير رمان‌ در فرهنگ‌سازي‌ و انتقال‌ فرهنگ‌ به‌ جوامع‌ ديگر، قابل‌ انكار نيست‌. خصوصاً قرون‌ هجده‌ و نوزده‌ ميلادي‌ در غرب‌، مثال‌ روشني‌ از اين‌ امر است‌.
روسية‌ تزاري‌، با كمك‌ جمعي‌ از نوابغ‌ مسلّم‌ رمان‌نويسي‌ كه‌ دست‌ تقدير آنها را در فاصله‌ زماني‌ اندك‌ در آن‌ سرزمين‌ جمع‌ كرده‌ بود (و البته‌، كارشناسان‌ و صاحبنظران‌ ادبيات‌، قطعاً دلايل‌ و علل‌ ديگري‌ غير از دست‌ تقدير را در تمركز و تراكم‌ شگفت‌آور اين‌ نوابغ‌ در آن‌ زمان‌ و مكان‌ واحد مؤثر مي‌دانند ـ كه‌ موضوع‌ بحث‌ ما نيست‌) توانست‌ از نظر فرهنگي‌، در آن‌ دوران‌، جايگاهي‌ ويژه‌ به‌ دست‌ آورد؛ جايگاهي‌ كه‌ حتي‌ در نفوذ و گسترش‌ ايدئولوژيهاي‌ برآمده‌ از آن‌ سرزمين‌، در سرتاسر جهان‌ نيز، نقش‌ داشت‌.
با اختراع‌ سينما در سال‌ 1895 و سپس‌ حضور جدي‌ آثار داستاني‌ سينمايي‌ در سراسر جهان‌ از سال‌ 1920 به‌ بعد، اين‌ سينما بود كه‌ آرام‌ آرام‌، در جايگاه‌ رمان‌ نشست‌. اين‌ روند ادامه‌ پيدا كرد تا جايي‌ كه‌ عملاً از نيمة‌ قرن‌ بيستم‌، سينما به‌عنوان‌ مهم‌ترين‌ زبان‌ مشترك‌ جهان‌ معاصر شناخته‌ شد. سپس‌ از سال‌ 1955، با اختراع‌ تلويزيون‌، به‌ مثابة‌ برادر كوچك‌ سينما، و گسترش‌ فوق‌العادة‌ آن‌ در تمامي‌ نقاط‌ جهان‌، مشكل‌ تازه‌اي‌ از هنرهاي‌ نمايشي‌ با نام‌ مجموعه‌ها و فيلمهاي‌ تلويزيوني‌ زاده‌ شد، و به‌ نوعي‌، با معنا و مفهوم‌ سينما، مشابهت‌ و يكساني‌ پيدا كرد. از آن‌ پس‌، اين‌ دو مقوله‌ (سينما و سريال‌)، عملاً يك‌ معنا و مفهوم‌ مشترك‌ و همانند را بازتاب‌ مي‌دهند.
راز اين‌ تأثير و نفوذ عمومي‌ و جهاني‌ و فرامرزي‌ و فراقومي‌، چيست‌؟ آيا ظاهر و ساختار تكنولوژيك‌ و مدرن‌ اين‌ هنر، در اين‌ تأثيرگذاري‌، نقش‌ اصلي‌ را دارد؟
بايد گفت‌ كه‌ آثار سينمايي‌ (و تيزر سريالهاي‌ تلويزيوني‌) براي‌ بهره‌گيري‌ و استفادة‌ مخاطبين‌، نيازي‌ به‌ برخي‌ پيش‌زمينه‌ها و پيش‌نيازها، از قبيل‌ سواد، امكان‌ چاپ‌ و انتشار، ضرورت‌ ترجمة‌ كامل‌، وجود وقت‌ و فراغت‌ خاص‌ و ويژه‌، و امثال‌ اينها ندارد.
آمار نيز همين‌ را نشان‌ مي‌دهد. نه‌ فقط‌ در ايران‌، بلكه‌ در بسياري‌ از نقاط‌ جهان‌، ميزان‌ وقت‌گذاري‌ آحاد جامعه‌ براي‌ تلويزيون‌ و سينما، صدها برابرِ كتاب‌ و رمان‌ است‌. تا جايي‌ كه‌ وجهي‌ براي‌ اين‌ مقايسة‌ نابرابر، باقي‌ نمي‌ماند!
اما مهم‌ترين‌ و اصلي‌ترين‌ علت‌ براي‌ تأثيرگذاري‌ قدرتمند و نفوذ كم‌نظير فيلم‌ و سينما بر قشرهاي‌ مردم‌ در همة‌ جوامع‌ و كشورها اين‌ است‌ كه‌ سينما به‌گونه‌اي‌ بسيار واقعگرا و باورپذير، زندگي‌ را با تمام‌ جزئيات‌ و همة‌ احساس‌ و عواطف‌ جاري‌ در آن‌، به‌ معرض‌ نظر مخاطب‌ مي‌آورد.
سينما با جادوي‌ خاص‌ خود، به‌ صورتي‌ همزمان‌، تصويرها و صداهاي‌ واقعي‌ را، درست‌ به‌ همان‌ نحوي‌ كه‌ بيننده‌ در زندگي‌ واقعي‌ تجربه‌ كرده‌ است‌، براي‌ او بازسازي‌ مي‌كند. از همين‌ رو، عواطف‌ و احساسات‌ و تحركات‌ و تحريكات‌ روحي‌ و رواني‌ را نيز به‌ همان‌ اندازة‌ خودِ زندگي‌، براي‌ تماشاگران‌ بازآفريني‌ مي‌كند.
سينما فقط‌ براي‌ تماشاگر نمايش‌ نمي‌دهد؛ بلكه‌ دستش‌ را مي‌گيرد، و جادوگرانه‌، به‌ درون‌ دنياي‌ فيلم‌ مي‌برد و در غمها و شاديها، موفقيتها و ناكاميها، خشم‌ و گذشت‌، مهر و نفرت‌، و... او را شريك‌ و همراه‌ و همگام‌ مي‌سازد.
به‌ تعبيري‌ معروف‌ و رايج‌، سينما كارخانه‌ رؤياسازي‌، آن‌ هم‌ در بيداري‌ است‌. در اين‌ نوع‌ تأثيرپذيري‌ و استفاده‌ از سينما (شايد هم‌ استفادة‌ سينما از مخاطب‌) تقريباً هيچ‌ تفاوتي‌ بين‌ جوامع‌ متفاوت‌ و ملل‌ مختلف‌ و فرهنگهاي‌ گوناگون‌، وجود ندارد.
از يك‌ صحنة‌ عاطفي‌، كمدي‌، حادثه‌اي‌ يا ترسناك‌، يك‌ تماشاگر سوئدي‌ همان‌قدر تحت‌ تأثير قرار مي‌گيرد كه‌ يك‌ بينندة‌ كنيايي‌. يك‌ تماشاگر اكوادوري‌ (كه‌ شايد خيلي‌ از خوانندگان‌ در اين‌ مطلب‌، ندانند در كجاي‌ جهان‌ قرار دارد) به‌ همان‌ اندازه‌ اثر مي‌پذيرد كه‌ يك‌ تماشاگر هنگ‌كنگي‌ يا انگليسي‌ يا روس‌ يا عرب‌ يا متعلق‌ به‌ هر جاي‌ ديگر جهان‌...
تمامي‌ اين‌ دلايل‌ و علتها، سينما و هنر سينما را به‌ زبان‌ مشترك‌ جهان‌ معاصر تبديل‌ كرده‌ است‌. (دقت‌ شود كه‌ شاكلة‌ اين‌ بحث‌ تا اينجا، و نيز نتيجه‌گيري‌ مزبور، صرف‌نظر از قضاوت‌ در مورد خوب‌ يا بد بودن‌ اين‌ موضوع‌ انجام‌ شده‌ است‌؛ و بحث‌ در مورد چگونگي‌ بهره‌برداريِ ما يا ديگران‌ از اين‌ ويژگي‌ و خصيصة‌ هنر سينما، و مباحث‌ اخلاقي‌ يا فلسفي‌ منبعث‌ از آن‌ ـ كه‌ به‌ حوزة‌ بهره‌برداري‌ و كاركردي‌ از اين‌ مقوله‌ برمي‌گردد ـ مبحث‌ جداگانه‌اي‌ است‌؛ كه‌ به‌ ابعادي‌ از آن‌، در همين‌ مقاله‌ پرداخته‌ خواهد شد.(

سينما در حال‌ حاضر، چه‌ موقعيتي‌ در جهان‌ و ايران‌ دارد؟

در گام‌ اول‌، بايد خاطرنشان‌ كرد كه‌ از ميان‌ يكصد و نود و هشت‌ كشور مستقل‌ و شناخته‌ شدة‌ جهان‌، تنها كمتر از پنجاه‌ كشور را مي‌توان‌ نام‌ برد كه‌ به‌ نحوي‌ داراي‌ صنعت‌ سينما هستند. اين‌ به‌ آن‌ معني‌ است‌ كه‌ بيش‌ از سه‌ چهارم‌ كشورهاي‌ جهان‌، مصرف‌كنندة‌ مطلق‌ آثار سينمايي‌ ديگران‌ هستند؛ و خود، كاملاً فاقد توانايي‌ براي‌ توليد در عرصة‌ اين‌ هنر ـ صنعت‌اند.
در ميان‌ اين‌ كمتر از پنجاه‌ كشور نيز، اكثر آنها توليد بسيار محدودي‌ ـ در حدّ يك‌ تا سه‌ فيلم‌ در سال‌ ـ دارند. برخي‌ نيز چند سال‌ يك‌بار، يك‌ فيلم‌ مي‌سازند. حتي‌ كشوري‌ مثل‌ سوريه‌، كه‌ داعية‌ فرهنگي‌ بسياري‌ در منطقه‌ و جهان‌ عرب‌ دارد و «مهر جان‌ دمشق‌» (جشنوارة‌ فيلم‌ دمشق‌) يكي‌ از جشنواره‌هاي‌ مطرح‌ دنياي‌ عرب‌ است‌، آمار توليدات‌ سينمايي‌ سالانه‌اي‌ در همين‌ حدود دارد. فقط‌ چيزي‌ در حدود پانزده‌ كشور در جهان‌ وجود دارد كه‌ به‌طور جدّي‌ و مستمر و سازمان‌يافته‌ و بنيادين‌، داراي‌ صنعت‌ شناخته‌شده‌ در عرصة‌ سينما هستند. اين‌ كشورها، به‌ باشگاه‌ توليدكنندگان‌ بيش‌ از پنجاه‌ فيلم‌ در سال‌ تعلّق‌ دارند. و ايران‌، يكي‌ از همين‌ كشورهاست‌.
در اين‌ رده‌بندي‌، چه‌ از نظر كمّيّت‌ توليد و چه‌ از جهت‌ كيفيت‌، ايران‌ در بين‌ رده‌هاي‌ دهم‌ تا سيزدهم‌ جا مي‌گيرد؛ و درحقيقت‌، در جمع‌ گروه‌ پيشتاز صاحبان‌ صنعت‌ سينما در جهان‌ حضور دارد.
ايران‌ با توليد متوسّط‌ شصت‌ الي‌ هفتاد فيلم‌ سينمايي‌ در سال‌، جايگاه‌ محكمي‌ در اين‌ گروه‌ پيشتاز پانزده‌ عضوي‌، دست‌ و پا كرده‌ است‌.
البته‌ اعضاي‌ اين‌ گروه‌، در ميان‌ خود نيز، رده‌بندي‌هايي‌ دارند.
مقام‌ اول‌ توليد را ـ از نظر كميت‌ و تعداد توليد سالانه‌ ـ كشور هندوستان‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌! توليد فيلم‌ در هندوستان‌ به‌ سالي‌ هزار فيلم‌ مي‌رسد؛ كه‌ رقم‌ سرسام‌آوري‌ است‌. مركز توليدات‌ سينمايي‌ هند و محلّ فعاليت‌ اغلب‌ شركتهاي‌ فيلمسازي‌ آن‌ در بندر بمبئي‌ است‌؛ كه‌ اين‌ بندر، خود به‌تنهايي‌ در سال‌ هفتصد فيلم‌ توليد مي‌كند.
اما سينماي‌ هند، از نظر كيفيت‌ و كلاس‌ هنري‌، فاقد اعتبار و ارزش‌ است‌. سينماي‌ هندوستان‌، به‌شدّت‌ مقلّد و دنباله‌رو سينماي‌ آمريكاست‌. اين‌ تقليد و دنباله‌روي‌ تا حدي‌ است‌ كه‌ حتي‌ مركز سينمايي‌ هند و نيز جايزة‌ اصلي‌ سالانة‌ هند را «باليوود» نام‌ نهاده‌اند! يعني‌ حرف‌ «ب‌» را از نام‌ بمبئي‌ گرفته‌، با نام‌ معروف‌ هاليوود ادغام‌ كرده‌اند، و با افتخار تمام‌، صنعت‌ سينمايي‌ خود را باليوود مي‌نامند! در عمل‌، سالها مي‌گذرد، و در ميان‌ اين‌ هزار فيلم‌، يك‌ اثر قابل‌ اعتنا پيدا نمي‌شود.
پس‌ از هند، آمريكا با توليد حدود هشتصد فيلم‌ در سال‌، رتبة‌ دوم‌ را در اختيار دارد. البته‌ اين‌ فقط‌ از حيث‌ كميت‌ توليد است‌. وگرنه‌ از نظر سرمايه‌گذاري‌ و گردش‌ سالانة‌ اقتصادي‌ و ميزان‌ فروش‌ و صدور فيلم‌، آمريكا به‌ رقمي‌ بيش‌ از بيست‌ ميليارد دلار دست‌ مي‌يابد؛ كه‌ به‌ تنهايي‌ با تمام‌ سينماي‌ جهان‌، برابري‌ دارد.
هاليوود (به‌ معناي‌ جنگل‌ مقدس‌(!)؛ شهركي‌ در شمال‌ لُس‌آنجلس‌، واقع‌ در ايالت‌ كاليفرنيا) محل‌ استقرار اغلب‌ كمپانيهاي‌ فيلمسازي‌ آمريكايي‌ يا بين‌المللي‌ است‌. اين‌ كمپانيها، در سال‌ بيش‌ از پانصد فيلم‌ توليد مي‌كنند.
اما آمريكا يك‌ مركز سينمايي‌ ديگر نيز دارد. نيويورك‌ محل‌ استقرار برخي‌ كمپانيهاي‌ به‌اصطلاح‌ مستقل‌ آمريكايي‌ است‌، كه‌ در اصل‌، داعية‌ استقلال‌ از نگرش‌ و نوع‌ روابط‌ حاكم‌ بر هاليوود را دارند. فيلمسازاني‌ كه‌ خود را مستقل‌ ناميده‌ و در تقابل‌ با نگاه‌ خاص‌ هاليوود قرار گرفته‌اند، در نيويورك‌ به‌ توليد بخش‌ قابل‌ توجهي‌ از آثار سينمايي‌ آمريكا دست‌ مي‌زنند. افرادي‌ مثل‌ وودي‌ آلن‌، فرانسيس‌ فورد كاپولا، مارتين‌ اسكورسيزي‌ و... از زمرة‌ اين‌ سينماگران‌ هستند.
جالب‌ است‌ كه‌ از نظر جغرافيايي‌ نيز نيويورك‌ در منتهااليه‌ شرق‌ آمريكا، دقيقاً در نقطه‌ مقابل‌ هاليوود در منتهااليه‌ غرب‌ آن‌، قرار دارد!
به‌ ديگر اعضاي‌ جلودار باشگاه‌ كشورهاي‌ با توليد پنجاه‌ فيلم‌ به‌ بالا بپردازيم‌:
فرانسه‌ سومين‌ كشور اين‌ گروه‌ است‌. اين‌ كشور كه‌ تا چند سال‌ قبل‌، توليداتش‌ به‌ رقمي‌ حداكثر تا نود فيلم‌ در سال‌ مي‌رسيد، به‌ دليل‌ برخي‌ ملاحظات‌ سياسي‌ و فرهنگي‌، توجه‌ ويژه‌اي‌ به‌ صنعت‌ سينما مبذول‌ كرد. فرانسه‌ با اتّخاذ مواضع‌ خاص‌ و مقابله‌جويانه‌ با تسلّط‌ فرهنگي‌ آمريكا بر اروپا، كه‌ حتي‌ به‌ برخوردهايي‌ بين‌ اين‌ دو كشور در تنظيم‌ مفاد پيمان‌ تجارت‌ جهاني‌، گات‌ ـ كه‌ بعدها به‌ نام‌ سازمان‌ تجارت‌ جهاني‌ (WTO) شناخته‌ شد ـ انجاميد، تلاش‌ كرد سينماي‌ خود را تقويت‌ كرده‌، به‌ رقابت‌ با هاليوود دست‌ زند.
اين‌ كشور با تخصيص‌ يارانه‌هاي‌ كلان‌ و حمايت‌ گسترده‌ از صنعت‌ سينماي‌ خود، به‌ عرض‌اندام‌ در عرصة‌ سينماي‌ اروپا پرداخت‌؛ و ازجمله‌، توليد آثار بسيار پرهزينه‌ (سوپر پرود اكشن‌) را مدّ نظر قرار داد؛ كه‌ مي‌توان‌ به‌ فيلم‌ نيكيتا اثر «لوك‌ بسون‌» با هزينه‌اي‌ معادل‌ نود ميليون‌ دلار در سال‌ 1998 اشاره‌ كرد.
در مقياس‌ با متوسط‌ هزينه‌ آثار اروپايي‌، كه‌ زير ده‌ ميليون‌ دلار است‌، و در مقايسه‌ با پرخرج‌ترين‌ فيلم‌ اروپايي‌ تا آن‌ زمان‌، كه‌ تنها سي‌ ميليون‌ دلار هزينه‌ داشت‌، هزينة‌ اين‌ فيلم‌ كاملاً عجيب‌ و استثنايي‌ به‌ نظر مي‌رسد.
فرانسه‌ در اين‌ سالها، به‌ افزايش‌ كمّي‌ توليدات‌ خود نيز پرداخت‌؛ و سرانجام‌ در سال‌ 2002، به‌ رقم‌ دويست‌ و سه‌ فيلم‌ در سال‌ رسيد. با اين‌ ميزان‌ توليد، فرانسه‌ خود را تا حدودي‌ از گروه‌ پانزده‌ كشور برتر سينماي‌ جهان‌ جدا كرد، و به‌ دو كشور برتر نزديك‌ شد.
هنگ‌كنگ‌ نيز با توليد يكصد و پنجاه‌ فيلم‌ در سال‌ ـ كه‌ البته‌ تقريباً همگي‌ آنها موضوع‌ و مضمون‌ مشتركي‌ دارند و به‌ ورزشهاي‌ رزمي‌ مي‌پردازند ـ مقام‌ بعدي‌ را در اختيار دارد.
از بقية‌ كشورها در اين‌ جمع‌، مي‌توان‌ به‌ اسپانيا، ايتاليا، انگلستان‌، و... و البته‌ ايران‌ اشاره‌ كرد. همان‌طور كه‌ قبلاً گفته‌ شد، ايران‌ با توليد شصت‌ الي‌ هفتاد فيلم‌ در سال‌، حول‌ و حوش‌ مقام‌ دهم‌ تا سيزدهم‌ است‌. اين‌ توانايي‌ بالقوه‌ و بالفعل‌ را، به‌ هيچ‌ وجه‌ نبايد دست‌كم‌ گرفت‌.
آيا ما در صنعت‌، چنين‌ مقامي‌ را در جهان‌ داريم‌؟ در پزشكي‌ چطور؟ آيا بازار بورس‌ ما جزو پانزده‌ بورس‌ برتر جهان‌ است‌؟ در ورزش‌ آيا بالاترين‌ و بهترين‌ مقام‌ عمومي‌ و جهاني ما (در جمع‌ كشورهاي‌ المپيكي‌) بيست‌ و چندم‌ نبوده‌ است‌؟ در خودروسازي‌ و ديگر رشته‌هاي‌ كلان‌ توليدي‌ وضع‌ چگونه‌ است‌؟
ضمن‌ اينكه‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ سينما در زمرة‌ پيچيده‌ترين‌ و سنگين‌ترين‌ و تخصصي‌ترين‌ شاخه‌هاي‌ هنري‌ است‌؛ و شايد علت‌ اينكه‌ بيشتر كشورهاي‌ جهان‌ در اين‌ عرصه‌، صرفاً مصرف‌كنندة‌ توليدات‌ ديگران‌اند، همين‌ سطح‌ بالا و پيچيدة‌ فني‌ و كميابي‌ ملزومات‌ و عدم‌ دسترسي‌ آنان‌ به‌ نيروهاي‌ متخصص‌ و كارآشنا در اين‌ زمينه‌ است‌. اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ ايران‌، علي‌رغم‌ برخي‌ مشكلات‌ و مسائل‌، از حدّ قابل‌ قبولي‌ از نيروهاي‌ انساني‌ و تجهيزات‌ فنّي‌ و لوازم‌ مورد نياز و نيز استوديو و غيره‌ برخوردار است‌.
اما درست‌ در همين‌جا، اين‌ اطلاعات‌ و آمار، يك‌ سؤال‌ ويژه‌ را، آرام‌ آرام‌ و به‌تدريج‌ در ذهن‌ خوانندگان‌ پررنگ‌ و پررنگ‌تر مي‌كند: پس‌ چرا وضعيت‌ سينماي‌ ايران‌، در داخل‌، اين‌گونه‌ اسفبار است‌؟! چرا كشوري‌ كه‌ داعية‌ يك‌ انقلاب‌ عميقاً فرهنگي‌ را دارد و پيامهاي‌ اصلي‌ و اصولي‌ آن‌ همگي‌ از جنس‌ فرهنگي‌ است‌، عملاً نه‌تنها نتوانسته‌ است‌ به‌ فراخور نياز خود از اين‌ هنر ـ صنعت‌ بهره‌مند شود، بلكه‌ در بسياري‌ موارد، از ناحية‌ اين‌ مقوله‌، با چالش‌ و مسئله‌سازي‌ نيز مواجه‌ بوده‌ است‌؟!
با وجود نفوذ و گسترة‌ قابل‌ توجه‌ زبان‌ سينما در جهان‌ معاصر و نيزباور علاقه‌مندان‌ و دلسوزان‌ و صاحبان‌ انقلاب‌ در كشور به‌ ضرورت‌ استفاده‌ از اين‌ هنر براي‌ انتقال‌ پيامهاي‌ اساسي‌ و اصولي‌ انقلاب‌ در جهان‌، چرا هنوز نتوانسته‌ايم‌ حتي‌ به‌ قدر درصدي‌ ناچيز، از اين‌ وسيله‌، در جهت‌ اين‌ اهداف‌ والا و ارزشمند، بهره‌برداري‌ كنيم‌؛ بلكه‌ بالعكس‌، در بسياري‌ موارد، ضربه‌هايي‌ از اين‌ ناحيه‌ ـ و درست‌ از همين‌ ناحيه‌ ـ به‌ انقلاب‌ و تفكّرات‌ آن‌ وارد آمده‌ است‌؟
آيا نمي‌توان‌ به‌ اين‌ نتيجة‌ تأمّل‌برانگيز رسيد كه‌ برخي‌ اراده‌هاي‌ پنهان‌، در تعامل‌ با سياستهاي‌ استكبار جهاني‌، از همان‌ ابتداي‌ انقلاب‌، در صدد خنثي‌سازي‌ اين‌ وسيلة‌ بياني‌ مهمّ بوده‌اند تا انقلاب‌ نوپاي‌ اسلامي‌ نتواند از اين‌ زبان‌ مشترك‌ و روز، براي‌ بيان‌ حرفهاي‌ جذاب‌ و شنيدني‌ خود استفاده‌ كند؟
بسياري‌ از سينماگران‌ و دست‌اندركاران‌، از مقاومت‌ جدي‌ و عجيب‌ مسئولين‌ و مديران‌ فرهنگي‌ و سينمايي‌ در طول‌ دهة‌ شصت‌، در مقابل‌ ساخت‌ آثار سينماي‌ دفاع‌ مقدس‌ آگاهي‌ دارند. نيز از بي‌اعتنايي‌ و بي‌توجهي‌ مديران‌ سينمايي‌ نسبت‌ به‌ ساخت‌ آثاري‌ دربارة‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و ريشه‌هاي‌ آن‌، و يا از حوادث‌ كليدي‌ تاريخ‌ معاصر، مبني‌ بر تقابل‌ ايران‌ با استكبار جهاني‌، مي‌توان‌ نشانه‌هاي‌ زيادي‌ به‌ دست‌ آورد.
تلاش‌ شبانه‌روزي‌ و خستگي‌ناپذير مديران‌ فرهنگي‌ و سينمايي‌ در دهة‌ شصت‌ و اوايل‌ دهة‌ هفتاد، براي‌ ترويج‌ سينماي‌ روشنفكري‌، سينماي‌ جشنواره‌اي‌، سينماي‌ عرفان‌زده‌، سينماي‌ آبكي‌ خانوادگي‌، و...، كه‌ در نهايت‌ پس‌ از سال‌ 76، به‌ حمايت‌ از آثار سياست‌زده‌ و عمدتاً ضد انقلابي‌ و ضد اسلامي‌، يا آثار غير اخلاقي‌ و با محوريت‌ فروپاشي‌ بنيان‌ خانواده‌ منجر شد، تنها محصول‌ كارنامة‌ اين‌ مديران‌ است‌.
جالب‌ است‌ كه‌ حتي‌ درصد ناچيزي‌ از آن‌ تلاشها و حمايتها به‌ ساخت‌ آثار ارزشي‌، انقلابي‌، مربوط‌ به‌ دفاع‌ مقدس‌، و مبتني‌ بر تفكّر اصيل‌ فرهنگ‌ شيعي‌، متوجه‌ و معطوف‌ نگرديد؛ و نه‌ فقط‌ اين‌، كه‌ تمام‌ همّ و غمّ آنان‌، سنگ‌اندازي‌، مانع‌تراشي‌ و تخريب‌ وجهة‌ هنرمندان‌ و فعالان‌ اين‌ بخشها بود.
حال‌، در عمل‌، اين‌ هنر ـ صنعت‌ توانمند، در داخل‌ كشور، به‌ روزي‌ افتاده‌ است‌ كه‌ به‌ دليل‌ سوء سياست‌هاي‌ مديران‌ ليبرال‌ و التقاطي‌ فرهنگي‌، لفظ‌ و تعبير «بحران‌ در سينما»، دقيق‌ترين‌ تعريف‌ از وضعيت‌ سينماي‌ حال‌ حاضر به‌ شمار مي‌آيد.
ميزان‌ و شاخص‌ استقبال‌ خانواده‌ها و مردم‌ از سينما، به‌ نسبت‌ سالهاي‌ 74 و 75، بيش‌ از هشتاد و پنج‌ درصد سقوط‌ كرده‌، و به‌ كمتر از پانزده‌ درصد بينندگان‌ آن‌ سالها رسيده‌ است‌. اينها همه‌ مي‌تواند نشانه‌هايي‌ روشن‌ بر ضرورت‌ نگراني‌ و جلب‌ توجه‌ كارشناسان‌ و صاحبنظران‌ باشد. آيا قرار است‌ اين‌ سلاح‌ بالقوه‌ توانمند و مؤثر و با برد بسيار بالا، با رفتار موذيانة‌ برخي‌ مشاوران‌ و تصميم‌ گيرندگان‌ در گلوگاههاي‌ رسمي‌ فرهنگي‌، به‌ سلاحي‌ زنگ‌زده‌ و از كار افتاده‌ بدل‌ گردد، و انقلاب‌ اسلامي‌، از اين‌ امكان‌ مفيد، مطلوب‌، و كارا، بي‌بهره‌ بماند؟
در نبرد فرهنگي‌ عظيمي‌ كه‌ در جريان‌ است‌، تخريب‌ عمدي‌ حتي‌ يك‌ سلاح‌ كوچك‌، ضربه‌اي‌ سخت‌ و خيانتي‌ نابخشودني‌ است‌، چه‌ رسد به‌ نابودي‌ عمدي‌ مهم‌ترين‌ و كاراترين‌ سلاحهاي‌ ذي‌نفوذ در اين‌ نبرد جهاني‌.
منبع: سوره مهر

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله