جهانى سازى در پناه آتش :خاورميانه و ايالات متحده در آغاز هزاره سوم

نويسنده:عبدالهادى بروجردى

ديباچه

براى مردمى ‏كه هنوز از تعلقات قومى ‏قبيله اى برخوردار بوده بر اساس داده هاى يك جامعه سنت گرا پاى بند به شيوه‏هاى كهن زندگى نموده معيشت خويش را بر مبناى ساز و كارهاى رقم خورده در چنين تعاملى ، سامان مى‏دهند ، درك و دريافت مفاهيم تعيين شده در انديشه‏هاى برآمده از كاخ سفيد كه بر پايه‏هاى جهانى سازى فرهنگ سرزمينى فاقد تاريخ و بدون پشتوانه و عنايت به اصل سوداگراى سودجويانه شكل گرفته است ، نه تنها مشكل كه غير ممكن مى‏نمايد . هدايت و رهبرى آنچه از آغاز دهه 90 در برخى از لايه‏هاى سياستگذار تعاملات خارجى ايالات متحده ، رقم خورد توسط گروهى صورت پذيرفته است كه فضيلت گرايان ( Puritans) نام يافته ، اينك در سمت‏هاى كليدى دولت « جورج دبليوبوش » قرار گرفته اند . اين گروه كه در طول دو دوره رياست جمهورى دموكرات‏ها به حاشيه رانده شده بودند ، در زمان دولت « رونالد ريگان » در عرصه‏هاى مختلف سياستگذارى‏هاى ايالات متحده بر مركب مراد قرار گرفته بود ، (1) اينك به منظور تحقق اصل برخوردارى از دهكده جهانى، همان فرهنگ واحدى كه مى‏توان آن را به گفته « ويليام فاكنر » ، فرهنگ « گاوچران‏هاى چمن لگد كن » (2) ناميد ، ايجاد بسترى مناسب براى حاكميت اين فرهنگ برترى جوى سلطه طلب را مد نظر قرار داده ، صلاى تماميت خواهى ناپسندى را در افكنده اند .
سياست ياد شده كه عنوان « نگرشى نو به جهان » را گرفته توسط جناح جنگ افروز واشنگتن كه اينك « محافظه كاران نو » خوانده مى‏شوند ، در دستور كار دولت جمهوريخواه قرار گرفته ، به واسطه محفل‏هاى نيرومند صهيونيست‏ها در هيأت حاكمه آمريكا ، از اولويت ويژه اى برخودار گشته ، سياست شناخته شده « لبه پرتگاه جنگ» (3) دوران جنگ سرد را بدل به سياست جنگ افزورى نموده است . «سياست چشمگير « نگرشى نو به جهان » با عنايت به منطقه خليج فارس طى سندى كه در هفدهم سپتامبر سال 2002 با عنوان « استراتژى امنيت ملى ايالات متحده » انتشار يافت و به امضاى رئيس جمهور آمريكا جرج دبليوبوش رسيد، به گونه اى متمايز ساز و كارى را مبنى بر « عمليات پيشگيرانه » تصويب نمود كه در واقع زنگ خطرى براى جهان به شمار آمد و بر اساس آن رهبران سياسى كشور مزبور اظهار داشتند كه اين روش ( نو ) در آينده نزديك در مورد عراق به اجرا گذاشته خواهد شد .
محيط بين المللى به اين اقدام پاسخ مثبت داد، اما بايد اظهار داشت خطا مى‏نمايد كه اين راه و روش را ( نو ) شمرد. در حقيقت ايده اى كه سند منتسب به دولت بوش آن را مطرح مى‏نمايد ، به گونه اى فراگير و كامل زاييده انديشه گروهى است كه ( اتوپيانز ) يا (فضيلت گرايان ) نام گرفته طى سال‏هاى 1990 تا 1993 در پنتاگون تشكيل و در پى فروپاشى شوروى ظهور يافته بودند . در آن زمان (ديك چنى)كه اكنون معاون رئيس جمهور است ، اسناد مورد نظر چنين پديده اى را تهيه نمود . مفاهيم مطرح در سند مورد بحث ، طى سال‏هاى دهه نود در اشكال مختلف توسط گروه‏هاى گوناگونى نمود پيداكرد كه آخرين آن در ماه سپتامبر سال 2000 يعنى يك سال پيش از وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001، نهايى گشت . فضيلت گرايان مورد اشاره با توجه به برخوردارى از مواضعى امپرياليستى كرارا به گونه اى موفقيت آميز طى سال‏هاى دهه نود ، تلاش نمودند روش ياد شده را به كاخ سفيدى كه در اختيار كلينتون بود ، تحميل نمايند . تنها بعد از رويداد 11 سپتامبر 2001 بود كه فضيلت گرايان امكان ظهور در صحنه سياسى را پيدا كردند و بهره گيرى از دكترين مورد نظر خود را به تصويب رساندند . (4)

جهان انگلوساكسونى‏

در واقع «از سال 1989 كه جهان نه تنها شاهد غم انگيزترين رويداد سده بيستم و فروپاشى اتحاد شوروى گشت »(5) و ناقوس پايان دوران جنگ سرد به صدا درآمد ، بلكه شاهد تغييرات گسترده اى در عرصه‏هاى سياسى نيز گرديد .
اما در كنار چنين تحولاتى ، درون جامعه آمريكا بستر بروز نگرش‏هاى نوينى شد كه اوج آن را مى‏توان در (برخورد تمدن‏ها ) و (پايان تاريخ ) مشاهده كرد . اما در عين حال دنياى سرمايه دارى از نگرش واحد همگونى در اين گستره برخوردار نيست . نگاه دو بخش عمده سرمايه دارى جهان كه در اروپا و آمريكا تجلى يافته است ، نگرشى يك دست و همسو را رقم نمى‏زند . اينكه چرا هر يك از اين دو بخش كه به گونه اى عمده مى‏توان آن‏ها را در دو گروه « انگلوساكسون »ها و « ملل قرار گرفته در خارج از اين گردونه » تقسيم نمود ، داراى ديدگاه هاى ويژه خويش هستند ، به تعريف ، تبيين و تناقض منافع ملى اروپا و آمريكا باز مى‏گردد .
« يكى از سندهاى كميابى كه بيانگر اندازه و حجم ساختار ( سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و فرهنگى دنياى انگلوساكسون ) مى‏باشد ، گزارشى است كه شوراى بازنگرى‏هاى مدنى پارلمان اروپا تحت عنوان « فن آورى‏هاى سلطه سياسى » درباره سازمان جاسوسى آمريكا «NSA» (Agency Security National) كه مسئوليت بازنگرى كليه ارتباطات جهانى را به عهده دارد ، منتشر ساخته است . سند مزبور اين نكته را بيان مى‏دارد كه توافقى ميان پنج كشور انگلوساكسون صورت گرفته است كه بر اساس آن سازمان مورد بحث در تجسس از جهان موظف به پاسخگويى به هيچ يك از دولت‏هاى پنج كشور ياد شده ، نيست » . (6)
به منظور شناخت بيشتر سياست گذارى‏هاى ايالات متحده در مورد خاورميانه كه بيش از 65% از منابع انرژى جهان در آن ذخيره شده لازم است هم به سياست‏هاى كلى نظام سلطه آمريكا توجه نماييم و هم با بدنه‏هاى اثر گذار در ترسيم سياست‏هاى كلى اين نظام آشنا شويم . نخست بخش دوم مبحث مزبور را مورد مداقه قرار مى‏دهيم . اصلى ترين بنياد فكرى و پژوهشى كه در پرورش فكر سياست خارجى و داخلى دولت بوش مؤثر بوده است « مؤسسه ابتكار امريكا براى تحقيق در سياست گذارى عمومى » موسوم به (AEI يا American Research Policy Public for Institute Enterprise ) مى‏باشد . اين مؤسسه در 1943 پايه گذارى شد و هيچگاه نتوانست با مؤسسات عمده اى مثل بروكينگز ( Brookings Institute) و يا هريتيج (Heritage Fondation) رقابت كند اما در سال‏هاى اخير ، اين مؤسسه در چرخه قدرت قرار گرفت به گونه اى كه جرج دبليوبوش به عنوان ميهمان و سخنران ويژه در اجلاس سالانه اين مؤسسه در تاريخ 26 فوريه 2003 سخنرانى بسيار مهمى ‏ايراد كرد و در آن خطوط اصلى اقدامات دولت خود، مخصوصا در قضيه عراق را روشن ساخت. AEI زمره اولين مؤسسات آمريكايى بود كه حمله به عراق را توصيه نمود و مفهوم تغيير رژيم را درباره عراق و برخى از كشورهاى ديگر ، مطرح كرد .
طراحان كنونى دولت بوش، با پيوندهايى كه در قالب موسساتى چون AEI داشتند، در بهار 1997 طرحى فكرى با عنوان « پروژه اى براى قرن جديد آمريكايى » را راه اندازى كردند كه تقريبا همه حرف‏ها و رفتارهاى فعلى دولت بوش در آن منعكس است . بايد تأكيد كرد كه در AEI گروهى از پژوهشگران در مورد كشورهاى خاورميانه پژوهش كرده و ايده‏هاى لازم براى گروه‏هاى دست راستى را توليد مي كنند . شايان ذكر است كه AEI در 4 اكتبر 2002 كنفرانسى درباره عراق بعد از صدام برگزار كرد كه در آن « برنارد لوئيس » شرق شناس معروف انگليسى و استاد بازنشسته دانشگاه پرينستون از لزوم از سرگيرى قالب جديدى از استعمار غربى در خاورميانه سخن گفت . برنارد لوئيس عمده ترين متفكر غربى امور خاورميانه است . كه تمام پيروان محافظه كاران جديد و قديم ، ايده‏هاى وى در مورد ضد دموكراتيك بودن ساختارى خاورميانه و لزوم تغيير ( ايجاد ) - حتى با توسل به زور- توسط غرب را دنبال مى‏كنند. « (7)

كهنه سربازان تازه نفس

عرصه سياسى جهان به صفحه شطرنجى مى‏ماند كه حركت دادن مهره اى بر روى آن بر سرنوشت ، تحرك ، مانايى و يا زدايش مهره‏هاى ديگر اثر مى‏گذارد . بسيارى بر اين باورند و به نظر باور درستى مى‏آيد كه تحرك‏هاى مورد بحث به منظور تحقق اهدافى صورت مى‏پذيرد كه در نهايت منافع كلان صاحبان قدرت را تأمين مى‏نمايد . آنچه كه با آغاز هزاره سوم در عرصه اين شطرنج روى داد و در حقيقت بر اساس برنامه ريزى‏هاى درازمدت گروهى از نخبگان ايالات متحده كه در هرم قدرت قرار گرفته بودند و به شدت پيرو تفكرات اصول گرايانه مسيحى هستند ، شكل گرفته است . دولت آمريكا كه به عنوان يك دولت و نظام لاييك شناخته مى‏شود ، در حال حاضر به شدت تحت تأثير ديدگاه‏هاى بنيادگرانه مسيحى قرار دارد . اين بنياد گرايى (اصول گرايى ) جديد مسيحى، پديده اى است كه به عنوان (صهيونيسم مسيحى ) يا (صهيونيسم آمريكايى ) شناخته مى‏شود . اين گروه از مسيحيان داراى نظرات شديد افراطى در زمينه سياست‏هاى داخلى و خارجى آمريكا مى‏باشد. (8) باورها و معتقدات اين گروه آدمى‏ را به ياد انديشه‏هايى مى‏اندازد كه به هنگام جنگ‏هاى صليبى در ميان پيروان كليساى رم، رواج داشت . طى دهه هشتاد (ميلادى ) ديدگاه مشتركين ميان متفكران ايالات متحده شكل پذيرفت كه انديشمندانى چون پل كندى ( Paulkenedy) در كتاب ظهور و سقوط قدرت‏هاى بزرگ (Rise Fall of Super Powers) و ديويد كاليو (Calive David) در فراتر از سلطه آمريكا (Hegemony پ sHegemony) و والتر راسل ميد ( Walter Rassel Mid) در شكوه فناپذير ( The Vanishing Glory) تجلى يافت و در آن زمان ايالات متحده را به امپراتورى ‏هاپسبورگ اسپانيا در سده‏هاى شانزدهم و هفدهم و يا امپراتورى رم در سال‏هاى پايانى آن تشبيه نمودند . چرا كه تعهدهاى گسترده نظامى ‏اين كشور، منابع وسيع اقتصادى آن را تحليل برده . سيرى قهقرايى را پيش پاى دولتش نهاده است . اما با فروپاشى شوروى و افول اقتصاد ژاپن ، و موقعيت‏هاى به دست آمده در اقتصاد آمريكا در رويكرد به اقتصاد خدمات رسانى و اطلاعات كه اروپا از تحقق آن به ميزان ايالات متحده فرومانده است، كارشناسان مورد بحث را بر آن داشت تا در ديدگاه‏هاى خود بازنگرى نمايند و به اين باور دست يابند كه ايالات متحده از بحران گذر نموده ، موقعيت والايى در سده بيست و يكم خواهد يافت .
به راستى عناصر شكل دهنده اين برترى جهانى كدامند ؟ اين برترى تا چه اندازه مى‏تواند استمرار يابد ؟ چالش‏هاى فراروى آن كدامند ؟ ديگر ملت‏ها و دولت‏هاى جهان چگونه با آن تعامل خواهند كرد ؟ (9)

هم پيمانان كهن يا رقباى نو

اينك همگرايى اروپا و آمريكا كه طى سال‏هاى جنگ سرد ، واقعيت خدشه ناپذيرى به نظر مى‏آمد ، دستخوش تحولات گشته است . اين باور وجود دارد كه اردوگاه سرمايه دارى جهان همواره منافع مشتركى را دنبال مى‏نمايد اما ميزان و مقدار بهره يافتن هر يك از كشورهاى اين اردوگاه به تناسب قدرتى از آن برخوردارند ، متفاوت است . در مقاطعى از تاريخ سرمايه دارى جديد كه به دنبال جنگ جهانى دوم ساز و كارهاى ارتقاى تصاعدى را دنبال نمود ، افت و خيرهايى در تعامل و هم سويى طرف‏هاى متعدد اين اردوگاه وجود داشته كه در نهايت با توجه به انتساب طرف‏هاى مزبور به يك ايدئولوژى حاكم بر فعاليت‏هاى آنان ، براى اين روابط چندان مسأله آفرين نبوده است ، اما اكنون اروپايى كه طى دو سده گذشته همواره ولو به گونه اى نمادين ، به جدايى دين از سياست روى آورده بود گرفتار سياست گذارى‏هاى گروهى از اصولگرايان مسيحى گشته كه از قاره جديد سر برآورده و برآنند كه تا جهان را بر اساس نمادهاى نوينى كه ذكر آن رفت ، رهبرى نمايند .
« بسيارى از انديشمندان و سياستگذاران و دانشمندان علوم اجتماعى در سايه نظام بين المللى حاكم بر سده بيستم بر اين باور بودند كه تحرك به سوى جهان گرايى ( Universalism) و تلاش براى تحقق چنين اصلى با هدف برخوردارى از برنامه ريزى پى ريزى شده بود كه بتواند به منازعات ناشى از ملى گرايى (Nationalism) و جدال كشورهاى منطقه اى كه دستمايه بروز دو جنگ جهانى خانمانسوز گرديد ، پايان دهد ، كه البته بروز دو جنگ تنها به دليل وجود منازعات منطقه اى نبود بلكه بيشتر ناشى از سلطه اروپا بر بخش عظيمى‏ از جهان با بهره گيرى از ابزارهاى استعمارى بود . ظهور دولت ملى يك نماد و پديده توسعه يافته اروپايى شمرده مى‏شود . اكنون هم فراخوانى به گرايش‏هاى بين المللى را مى‏توان مرحله توسعه يافته اين دگرگونى و تغيير شمرد ، پيمودن اين مرحله ، گذرى طبيعى از گرايش‏هاى قومى‏ قبيله اى به رويكردهاى ملى شمرده مى‏شود . در اين زمينه دو مكتب وظيفه گرايى و عمل گرايى به رقابت با يكديگر پرداخته و ديرى نگذشت كه با نقش فعال زيرساختارهاى فرهنگى و همگرايى اجتماعى مواجه گرديدند و به همين جهت زمانى به ساز و كار گرايش‏هاى منطقه اى روى آوردند كه اروپا دريافت جامه پوسيده استعمار را بايد دگرگون سازد . « (10)
به نظر نمى‏رسد هم آوايى روزگاران گذشته بتواند ماندگار بماند به خصوص كه بخش اروپايى اردوگاه فروپاشيده سوسياليسم ، رويكردى به جهان سرمايه دارى دارد و اتحاديه اروپايى با عنايت به چنين تمايلى ، قدرتى روزافزون مى‏يابد . بديهى است تحولات سالهاى اخير در برابر سلطه جويى وقفه ناپذير ايالات متحده قد برافرازد . » به نظر مى‏رسد روند قدرت در اروپا، پس از فروپاشى شوروى ، دگرگون گرديده است ، زيرا با پايان يافتن پيمان ورشو و هدايت ناتو توسط ايالات متحده و گسترش آن به سوى شرق ، امكان تجربه كردن اين دگرگونى فراهم گرديده به گونه اى كه طى كنفرانس مادريد كه در ماه ژوئيه 1997 تشكيل گرديد ، اين پيمان ، كشورهاى چك ، لهستان و مجارستان را با علم به اينكه بسيارى از كشورهاى اروپاى مركزى تشنه انضمام به آن هستند ، به عضويت پذيرفت ....
در جهان معاصر ، اروپاى غربى از اقتصاد قدرتمندى برخوردار شده كه از اقتصاد ايالات متحده نيرومندتر مى‏نمايد . روسيه زرادخانه اى هسته اى را در اختياردارد كه با زراد خانه آمريكا برابرى مى‏كند . ژاپن هم ، اكنون يكى از نيرومندترين قطب‏هاى اقتصادى جهان شمرده مى‏شود . همچنين چين و هند دو نيرويى را شكل مى‏دهند كه سر از خواب برداشته‏اند . بنابراين امكاناتى در عالم وجود دارد كه بعضى از نيروهاى ياد شده را حداقل براى ايجاد نوعى توازن قوا ، گرد هم مى‏آورد و زمينه‏هاى نوعى مقاومت و ايستادگى را ايجاد مى‏كند ... فرانسه هم تلاش مى‏نمايد هم پيمانان اروپايى را حول محور معينى كه بتواند با ايالات متحده موازنه اى را شكل دهند ، فراهم آورد اما متحدانى چون آلمان ، انگليس ، ايتاليا و ديگر دوستان اروپايى علاقه چندانى به شكل‏گيرى چنين اتحادى از خود بروز نمى‏دهند و همراهى لازم را نمى‏نمايند . در واقع تنها برخى از كشورهاى اسلامى ‏و عربى نظير ) ايران ، عراق ، ليبى و تا اندازه اى سوريه ( و كشورهاى كوچكى چون كوبا و كره شمالى عهده دار تحقق چنين اصلى گشته‏اند و در برابر نظام سلطه آمريكا ، مقاومت مى‏كنند . » ( 11)
تحرك‏هاى زورمدارانه ايالات متحده تشنه تجربه كردن توانمندى‏هايى است كه فن آورى‏هاى نوين بشرى آن را ارزانى وى داشته است . گويى جهان فراسوى آمريكا و هم پيمانان دور و نزديك آن ، سرخپوستانى هستند كه بر گنجينه‏هاى زر و سيم خفته ، در انتظار خوش آمد گويى به نورسيدگان فراآمده از آن سوى درياها مى‏باشند تا سر تعظيم در برابر فرهنگ بى ريشه اى فرود آورند كه فرودستان اروپا آن را به لطف سر نيزه‏هاى خويش نضج داده بارور كرده بودند . هر چند كه گذر زمان و انضمام مردمانى ديگر از سرزمين‏هاى دور و نزديك اين قاره نويافته ، در بارور شدن و هويت يافتن فرهنگ ساكنان اين سرزمين نقش برجسته اى ايفا نمود و آن لجام گسيختگى كهن را مهار كرده اما در كنار چنين تحولى به زياده طلبى مردمى‏ دامن زد كه در اين قاره گرد هم بودند . « جدا از دلايل و زمينه‏هاى بروز تك قطبى و مغيرهاى گسترده‏اى كه سلطه آمريكا را شكل داده ، لازم است به جهانى شدن دولت‏هاى مركز و اطراف و ظهور مفاهيم استراتژى نوينى توجه نماييم كه به دنبال منازعه شرق و غرب و پايان يافتن جنگ سرد و ايجاد نوعى وفاق سياسى براى فروپاشى شوروى ، چهره نمود و شرايطى را به وجود آورد كه ايالات متحده با برخوردارى از فلسفه خاص خويش در نگاه به گيتى ، از آن به جهانى شدن تعبير كرد و انگيزه اى را پايه ريزى نمود كه بر اساس آن بتواند سيطره جهانى شدن را رقم زده نظام تك قطبى را پايه ريزى نموده پس از تحقق دست آوردهايى كه شرايطه دهه نود سده بيستم آن را ايجاد نموده ، صلاى شكل گرفتن نظم نوين جهانى را درافكند و زمينه‏هاى لازم را براى تك روى در آمريكاى لاتين ، خاورميانه ، اروپاى شرقى ، اقيانوس آرام و ديگر مناطق عالم را فراهم نمود .
طبيعتا آنچه براى ما اهميت دارد بررسى اين پديده در خاورميانه است . به راستى نمادهاى تك قطبى شدن آمريكا در اين منطقه بر اساس چه واقعيت‏هايى شكل گرفته است ؟
1- ايجاد بسترى مناسب براى تأمين و توليد نفت و تضمين ذخاير آن در خاورميانه براى دهه‏هاى آينده ،
2- ايجاد تضمين‏هاى لازم براى بقاى دولت‏هاى كوچك منطقه و بى محتوا ساختن كشورهاى بزرگ و اثرگذار خاورميانه ،
3- مديريت نظام آينده منطقه اى كه به منظور تمشيت امور خاورميانه ، تدوين يافته است ،
4- كسب دست آوردهاى ژنو اقتصادى با بهره گيرى از ژاپن و اروپاى غربى ،
5- رهبرى اقداماتى كه به منظور اعمال سيطره بر منطقه و دنياى توسعه يافته ، معمول مى‏گردد ،
6- دخالت در امور داخلى كشورهاى منطقه و ناديده انگاشتن اقتدار منطقه اى ،
7- مديريت عمليات سازش اعراب و اسرائيل ،
8- قراردادن كشورهاى منطقه اى در كمربند جهانى شدن اقتصاد . » (12)
به رغم بالندگى فرهنگ مردم آمريكا و توسعه نگرش‏هاى كثرت گرايانه در اين سرزمين ، به نظر مى‏رسد دست اندركاران سياستگذارى‏هاى كلان در اين بخش از جهان ، ساز مخالفى را مى‏نوازند . « در بررسى افكار دست اندركاران كنونى در مورد خاورميانه بايد به نقش مؤسسه واشنگتن براى سياست گذارى خاور نزديك ( Washington Institute for Near East Policy) موسوم به (WINEP) دقت خاصى كرد . اين مؤسسه كه در اوايل دهه هشتاد ، فعاليت خود را آغاز كرده است ، بى شك طى دو دهه گذشته ، مؤثرترين مؤسسه در شكل دادن به سياست خارجى آمريكا در خاورميانه بوده است . نمى‏توان WINEP را صرفا يك مؤسسه محافظه كارى جديد ناميد ولى قطعا در بسيارى از چارچوب‏ها با آن همراه بوده و هست و توليد كننده بسيارى از ايده‏هايى مى‏باشد كه مطلوب و محبوب محافظه كاران است . از جمله اين نگرش‏ها مى‏توان گفت نه فقط حمايت همه جانبه از اسرائيل ، بلكه نگاه كردن به منافع آمريكا از ديد منافع اسراييل و آن هم از ديد بخش تندرو حاكميت اسراييل و اعتقاد به همسانى اين منافع با منافع واشنگتن ، يكى از پايدارترين خطوط فكرى است كه WINEP همگام با محافظه كاران در پيشبرد آن تلاش مى‏كند . «(13)

خارى در چشم و استخوانى در گلو

اين يك روى سكه است ، سوى ديگر را دولت‏ها و ملت‏هايى رقم مى‏زنند كه هدف دست اندازى قدرت‏هاى برتر قرار گرفته‏اند و به گونه اى روشن مى‏توان آن را در عراق خلاصه نمود . پيش از آنكه به بحث مزبور بپردازيم بايد بر اين نكته انگشت بگذاريم كه قدرت‏هاى جهان سرمايه دارى ، به منظور تحقق منافع كوتاه و بلند مدت خود ، بدنه اى ناهمگن را در دل كشورهاى خاورميانه ايجاد نموده‏اند كه در واقع مى‏توان آن را حيات خلوت كشورهاى مزبور برشمرد . تحقق امنيت اين بدنه فرا آمده از شش سوى عالم ، هدف عمده و نخستين كشورهاى سرمايه دارى به شمار مى‏آيد . «كدامين دست ، دولت يهود را در دل جهان عرب به وجود آورده و از آن پاسدارى و نگهبانى مى‏نمايد و سرمايه‏هاى لازم را براى جنگ افروزى‏هاى اين دولت عليه دنياى عرب ، تأمين مى‏كند و برترى استراتژيك آن را محقق مى‏سازد ؟ و چه كسى در شوراى امنيت و در سراسر اين كره خاكى ، عليه ما كه مرگ شرافتمندانه را زمانى برگزيده ايم كه زندگى كريمانه روى از ما برتافته است ، برمى‏خيزد ؟» (14)
مى‏توان با واقعيت ساختارى اين بدنه از زبان يكى از اعراب ساكن سرزمين‏هاى غصب شدن كه از مكانيسم‏هاى هدايت كننده دولت اسرائيل به خوبى آگاه است آشنا شويم . « عزمى‏ بشاره » در اين باره چنين اظهار مى‏دارد : « صهيونيسم هم از آغاز حركتى اروپايى بود كه از فراسوى مرزهاى تعريف شده در قوميت‏هاى اين قاره ، مى‏رفت تا قوميتى جهانى شده را رقم زند ، اما پيروزى اين حركت به عنوان يك قيام و رستاخيز ، در ميان سازمان‏هاى يهودى جهانى ، زمانى به دست آمد كه جهانى شدن كنونى توانست به واسطه ارتباطات و بهره گيرى از شركت‏هاى فرامليتى ، از مرزهاى شناخته شده گذر نمايد و ساز و كارهاى فروپاشى فرهنگ ملى را رقم بزند و كثرت گرايى فرهنگى را كه يهوديت نيز در آن تعريف شده است ، شكل دهد . از سويى ديگر در داخل اسراييل ، خط مشى سياسى ترسيم شده اى براى پى ريزى اقتصاد ، جامعه و دولت بر پايه راه كارهاى نوينى رقم خورد كه سياست‏هاى توسعه طلبانه اين كشور آن را ترسيم نمود و به يك ايدئولوژى همگرا بدل ساخت كه بتواند نوعى از همگونى را ميان « سرزمين توراتى » و يك دولت اشغالگر جهان مدار ، به وجود آورد ... از سويى ديگر اقدامات معمول شده فعلى كه در گسترده‏هاى اقتصادى و اجتماعى اسراييل به اجرا در آمده هنوز به عرصه سياست كشيده نشده ، اما بازتاب و دست آورد فرهنگى مشخصى را رقم زده است مسأله جدا سازى « امت يهود » جهان از گروه‏هاى قومى‏ ساكن اسراييل كه با اعراب اين كشور در يك چارچوب شهروندى قرار بگيرند ، آغاز شده است . اما هنوز دولت اين كشور صبغه و خاستگاهى صهيونيستى دارد و در حال تجربه كردن دوران « فرا صهيونيسم » است .... هنوز هم منازعاتى اساسى در ميان نيروهاى مزبور وجود دارد كه به واسطه آن مفرى براى اعمال سياست خارجى اين كشور ، باز مى‏جويند .
نيروهاى سرمايه دارى جهانى شده نوگرا و گروه‏هاى اجتماعى مرتبط با آن در پى يافتن زمينه اى براى سرمايه گذارى در پروژه « خاورميانه نوينى » هستند كه بتواند اين كشور را به ايستگاه انتقال جهانى شدن اقتصاد، بدل نمايد . اين گروه آمادگى خود را براى پرداخت بهاى تحقق هدف سياسى مزبور در چارچوب برخوردارى از توازن قوا با اعراب ، اعلام داشته است . در حالى كه جناح راست دينى نژادى در پى ايجاد روابط گسترده اى با جهان غرب است و درصدد كنار گذاشتن اعراب به منظور تحقق توسعه اسرائيل بر مبناى برخوردارى از جانمايه هاى يهوديت است و چنين خواستى را در قالبى دموكراتيك ارايه مى‏كند ، مى‏بينيم ديواره‏هاى آهنين كه رنگ آپارتايد و تبعيض نژادى دارد ، به گرد اعراب زده شده و كل جامعه كشور را از فلسطينيان جدا ساخته است ( شعار چپ اسرائيل ) و صلحى را كه با اعراب طرح آن را در افكنده است ، بر اساس پى ريزى ابزارهايى تدافعى رقم زده رعايت عدل و انصاف را در آن ننموده حتى آن را در جهت تحقق پندارها و اوهام خاورميانه اى جديد ، پى ريزى نكرده است . « (15)
مى‏توان اين گونه برداشت نمود كه جهانى شدن ، صرف نظر از ابزارهاى به كار گرفته شده براى اعمال آن ، به هنگام رسيدن به خاورميانه تبديل به ساز و كارى مى‏گردد كه از آن با عنوان « خاورميانه اى شدن » ياد مى‏گردد . اگر به اين نكته نيز توجه نماييم كه پديده جهانى سازى به هنگام تعامل با كشورهاى حاشيه جنوب درياى مديترانه تغيير نام داده ، از آن به « مديترانه اى شدن » تعبير مى‏گردد و زمان تحول ناشى از رواج چنين پديده اى در دست اروپاى غربى قرار مى‏گيرد ، اين سخن عزمى‏ بشاره كه ، «نيروهاى سرمايه دارى جهانى شده نوگرا و گروه‏هاى اجتماعى مرتبط با آن در پى يافتن زمينه اى براى سرمايه گذارى در پروژه « خاورميانه نوينى » هستند كه بتواند اين كشور (اسرائيل ) را به ايستگاه انتقال جهانى شدن اقتصاد بدل نمايد »، مفهوم گسترده ترى مى‏يابد . در واقع پروژه خاورميانه اى شدن يعنى اسراييلى شدن خاورميانه .

شعله‏هاى آتش

اكنون ايالات متحده كه پرچمدارى جهانى سازى را به عهده گرفته است ، در سال هاى آغازين هزاره سوم بر آن شده تا چنين پديده اى را به منظور تحقق اهداف ترسيم شده در ( نگرشى نو به جهان ) با ايجاد تغيير در آسيب پذيرترين كشورى كه مدتى طولانى هم سمت و سوى با سياست‏هاى آمريكا قرار داشت ، تجربه نمايد . گويى تاريخ بار ديگر خود را تكرار مى‏كند . زمانى مردى برآمده از باختر جهان به هواى آب حيات از جاده ابريشم راهى سرزمينى در مشرق زمين شد كه از آن در تاريخ به اژدهاى هفت سر ياد شده است « صد و هشت سال پيش روزى ناپلئون بناپارت به اطلس جهان نگاه مى‏كرد ، وقتى نقشه چين را ديد ، گفت : « مواظب باشيد آنجا يك اژدهاى هفت سر خوابيده است كه اگر روزى بيدار شود جهان را تكان خواهد داد . » (16) اينك نيز گروهى ديگر از زمامداران مغرب زمين باز هم به طلب آب حيات كه در اين زمانه ، نفت خوانده مى‏شود ، آتش در نيستانى افكنده‏اند كه بى شك شعله‏هايش دامنگيرشان خواهد گشت . اما اين بار مغرب زمينيان به سرزمينى روى آورده‏اند كه هنوز« بدويت » و « مدنيت » در آن در ستيزند غافل از اينكه : « هدف عمده اى كه بدويت آن را دنبال مى‏نمايد متناقض با اهدافى است كه مدنيت آن را در سر مى‏پروراند . » ( 17)
دكتر « على الوردى » استاد جامعه شناسى دانشگاه بغداد اظهار داشته است : « هنگامى‏ كه تاريخ اجتماعى عراق را از دوران كهن تا زمان حال ، بررسى مى‏كنيم ، در مى‏يابيم كه ارزش‏هاى « بدوى » گاه كم رنگ گشته و زمانى جلوه اى خيره كننده دارد . اين افت و خيزها با توجه به ضعف و قوت دولت‏ها ، شكل مى‏گيرد . دولت ، پايه و اساس مدنيت شمرده مى‏شود . هرگاه در كشورى ، نماد دولت به گونه اى قدرتمند شود كه بتواند به منازعات داخلى پايان دهد و دست حراميان و متجاوزان را كوتاه سازد ، كشاورزى ، تجارت و صنعت در آن كشور رونق مى‏يابد و مردم بى ترس و واهمه سرگرم پيشه و حرف خويش مى‏گردند . اين واقعيت به كرات در تاريخ عراق مشاهده شده است . در چنين مقاطعى از تاريخ بوده كه ارزش هاى « بدوى » كم رنگ گشته و نمادهاى مدنيت چهره نموده است . »
طى دوره‏هايى از تاريخ عراق كه دولت در آن سست و ناپايدار بوده و توان حمايت از شهروندان را نداشته است ، مردم ناگزير به ارزش‏هاى « بدوى » روى آورده اند و همگام با سست شدن اقتدار دولت ، ارزش‏هاى مزبور جلوه گرى كرده و تعصب‏هاى قومى‏و قبيله اى شدت يافته است . » (18)
اينك ايالات متحده كه با داعيه دموكراسى كه يكى از اركان جهانى سازى شمرده مى‏شود ، قدم به اين سرزمين گذاشته و در چنين گردابى فرو افتاده است كه رهايى از آن چندان سهل و آسان نمى‏نمايد ، به ويژه اينكه كشورهاى عرب منطقه چنين دخالت‏هايى را از اين روى برنتافته‏اند كه آن را مقدمه اى براى تثبيت بيش از پيش دولت اسراييل مى‏شمارند . كوتاه سخن اينكه : « فراخوانى ايالات متحده به ( بازار بدون مرز ) و در نتيجه به (سرزمين‏هاى بى حد و مرز ) حركتى آرمانى شمرده نمى‏شود ، جنبش‏هاى مخالف آن را هم نمى‏توان آرمانى شمرد .
در حقيقت ايالات متحده زمانى به اصل ناديده انگاشتن مرزها روى آورده كه اقدام به ناديده گرفتن مرزهاى موجود كرده است . با توجه به اين نكته كه ( مرزهاى ايدئولوژيكى ) اعمال شده توسط شوروى كه مدت هفتاد سال رواج داشت و در منظومه اى سوسياليستى اعمال مى‏گرديد ، در برابر نخستين فشارها فرو ريخت و همگان با آن اتحاد شوروى هم فرو پاشيد ، بنابراين نمى‏توان گفت كه ( مرزهاى اقتصادى ) مستحكمتر از ( مرزهاى ايدئولوژيك ) است و ايالات متحده مى‏تواند سپهر جهانى شدن را بهتر از منظومه سوسياليستى ايجاد شده توسط شوروى ، نگهدارى و حراست نمايد . « ( 19)
* دارای دکترای روابط بين الملل واستاديار دانشگاه تهران ،عضو شورای غير دولتی روابط خارجی موسسه تهران.

منابع:

1- موريل ميراك وسباخ ، اقدامات جهانى و اثر گذارى‏هاى آن بر منطقه خليج فارس ، خلاصه مقالات سيزدهمين همايش بين المللى خليج فارس ، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى وزارت امور خارجه ، ص 47 .
2- سخنان ويليام فاكنر در مصاحبه با روزنامه نگاران به هنگام دريافت جايزه نوبل براى تاليف خشم و هياهو .
3- سياست شناخته شده جمهوريخواهان ايالات متحده در دوران جنگ سرد .
4- منبع شماره 1 .
5- اسامه امين الخولى ، العرب و العولمه ، انتشارات مركز مطالعات وحدت عرب ، ص 23 .
6- همان ص 474 .
7- سيد محمد كاظم سجادپور ، كالبد شناسى مؤسسات پژوهشى آمريكا ، فصلنامه سياست خارجى ، ش 4 سال 1381، صص 988 -989.
8- مسعود اسد اللهى ، سازندگان استراتژى آمريكا ، روزنامه ايران ، دوشنبه 19 خرداد 1382، ص 5 .
9- منبع شماره 5 ، ص 210 .
10- عبدالهادى بروجردى ، جهان عرب و جهانى شدن ، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، ص 274.
11- همان ، صص 257 -258.
12- همان 287 -288.
13- منبع شماره 7 ، صص 991 -992 .
14- منبع شماره 10، ص 292 .
15- همان ، ص 329 .
16- محمد ابراهيم باستانى پاريزى ، اژدهاى هفت سر ، انتشارات دنياى كتاب 1367، صص 200 -201 .
17- على الوردى ، دراسه فى طبيعه المجتمع العراقى ، انتشارات المكتبه الحيدريه ، ص 12 .
18- همان ، صص 1413.
19- منبع شماره 10 ، صص 419 -420 .



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله