معارف حجّ

نويسنده: احمد حاجی مهدی
روشن است که تبیین رموز حج و بیان جنبه‏های باطنی آن، سزاوار اولیای خداست که به این معارف و حقایق رسیده‏اند و ما را نسزد که در این عرصه گام نهیم، پس سعی راقم سطور تنها جمع‏آوری و ترجمه کلمات حضرات معصوم: و دیگر اولیاءاللّه‏، در شرح این مطالب نورانی است و بس.

وجود مقدس نبی گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند:
«مَن مَاتَ وَ لَم یَحِجّ فلیَمُتْ إنْ شاءَ یَهودیّاً وَإنْ شاءَ نَصْرانیّاً».(1)
«هرکس بمیرد و حج به‏جا نیاورده باشد، اگر بخواهد یهودی و اگر بخواهد نصرانی از دنیا می‏رود»؛ (یعنی مسلمان نمی‏میرد).
حضرت امام صادق علیه‏السلام فرمودند:
«مَن مَاتَ وَ لَمْ یَحِجّ حَجَّةَ الإسلام لَمْ یَمْنَعْهُ مِنْ ذلک حاجةٌ تجحف به أو مرضٌ لا یُطیقُ فیه الحجّ أو سلطانٌ یَمْنَعْهُ مِنْهُ فلیَمُتْ یَهودیّاً أو نَصرانیّاً».(2)
«هرکس بمیرد و حجِّ واجب خویش را به‏جا نیاورد، در حالی‏که نیازی ندارد که به او فشار آورد یا مرضی که طاقتش را طاق کند و یا حاکمی که مانعش شود، یهودی یا مسیحی خواهد مرد».
یعنی اگر کسی بدون عذر شرعی؛ مانند فقر یا مرض یا منع حکومت، حج را ترک کند، مسلمان واقعی نیست.
می‏دانیم که غرض از خلقت، شناخت خدا و محبت اوست و معرفت و محبّت نسبت به خدا، متوقف بر «دوری از شهوات»، «ترک متاع دنیا» و «مداومت یاد خدا» است و هریک از عبادات، در راستای تحقّق یکی از این امور سه‏گانه است، امّا حجّ بر همه این سه امر شمول دارد. به‏علاوه، حج دارای اسرار و رموز باطنی نیز می‏باشد.(3)

اماکن مقدس سرزمین وحی، افزون بر شرافت ذاتی‏شان که به باطن این مکان‏ها و وجود برترِ آنها در عوالم بالاتر مربوط است، شرافت‏هایی نیز از غیر خود کسب کرده‏اند، مانند:
1 ـ نزول ملائکه وحی بر پیامبر گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این سرزمین.
2 ـ این مکان منزل خلیل‏الرحمان است و فرشتگان در این محل بر او نازل شدند.
3 ـ این محل، منزلگاه جُلّ انبیا و مهبط وحی است.
4 ـ این جایگاه، محلّ تولّد نبی گرامی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و بسیاری از انبیا و اولیا علیهم‏السلام می‏باشد.
درواقع، کعبه به منزله خانه خدا و اطراف کعبه به‏مثابه حرمگاه او ـ جلّ شأنه ـ است. عرفات همانند میدانی است در ابتدای حرم خانه و منع اذیت و آزار حیوانات و کندن گیاهان در موسم حج، به جهت اکرام حرم و تجلیل از صاحب آن است.
سِرّ این مکان‏ها و مقامات
«نخستین خانه‏ای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکّه پربرکت است.»
«خداوند، کعبه ـ بیت اللّه‏ الحرام ـ را وسیله‏ای برای سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده است.»
«و برای خدا بر مردم است که آهنگ خانه او کنند.»
«و بر گرد خانه گرامی کعبه، طواف کنید.»
قال علیّ بن موسی‏الرضا علیهماالسلام :
«وُضِعَ البَیْتُ وَسَطَ الأرض الّتی دُحِیَتْ مِنْ تَحتها الأرضُ وکلُّ ریحٍ تهبّ فی الدنیا، فإنَّها یخرجُ مِن تحتِ الرکن الشّامی و هی أوّل بقعة وقعت فی الأرض لأنَّها الوسط لیکون الفرض لأهل الشرق و الغرب سواء».(8)
از آن‏جا که اراده الهی به مقتضای سرّ محبوبیّتِ «کنتُ کنزاً مخفیّاً» به آفرینش نشأه انسانی تعلّق گرفت و از طرفی موطن این لطیفه ربّانی خاک بود، لذا تقدیر به عمارت و ساختن زمین تعلّق گرفت و عالم طبیعت مظهر اراده الهی است و مکعب بودن عرش، عبارت از جهات چهارگانه این طبیعت و بیت به‏خاطر محاذی بودن با عرش مکعب شد و نقوش عالیه و صوَر نوریّه در مرایای حقایق سافله نقش گرفت و به‏خاطر این شکل و آن محاذات و همچنین به‏خاطر این‏که در وسط دنیا است، «کعبه» نامیده شد.
جهات چهارگانه طبیعت که مظهر اراده الهی است، عبارتند از:
1 ـ آنچه محاذی شطر عقل کلّ است.
2 ـ آنچه باتوجه به نفس دارد.
3 ـ جهتی که باتوجه به خودش (طبیعت) دارد.
4 ـ آنچه در قیاس با هیولی دارد.
وقتی جهات نوریه عِلویه در آیینه ارض قابلیت منعکس شد، ارکان چهارگانه کعبه تحقّق یافت و سپس متناسب با این ارکان و جهات، قواعد بیت و اضلاعش بالا رفت.
حقایق چهارگانه اصیل الهی عبارتند از:
1 ـ دو حقیقت در جهت مشرق، که عبارتند از «عقل» و «نفس»؛ چون از عالم انوار هستند و تابش خورشید اسرار از آن دو آغاز شد.
2 ـ دوحقیقت در جهت غرب که عبارتند از «طبیعت» و «هیولای کلّیه»، چون:
نور فائض از مبدأ اعلی، از دو حقیقت اوّل شروع می‏شود و دو ربع دایره به‏وسیله آن‏دو در یوم‏اللّه‏ تمام می‏شود، (قوس صعود).
و در افول، در دوحقیقت بعدی آغاز می‏شود و دو ربع دیگر برای کامل کردن دایره در لیل الهی تمام می‏شود و مجدداً در آخرالزمان پس از اتمام قوس ـ ان شاءاللّه‏ ـ از این افق غربی طلوع می‏کند. و آیه رَبُّ المَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ المَغْرِبَیْن(9) به این حقیقتِ بیان‏شده اشاره دارد.
به جهت مشابهت با این حقایق، ارکان بیت به این صورت می‏باشد:
دو رکن شرقی؛ رکنی که شامل حجرالأسود و قطبِ شمالیِ جهتِ مشرق است و رکن یمانی که قطبِ جنوبیِ این جهت می‏باشد.
دو رکن غربی؛ رکن شامی که قطبِ شمالی جهت غرب است و رکن مغربی که قطب جنوبی این جهت است.
رکنی که شامل حجرالأسود است، محاذی جهتی است که بین طبیعت و عقل می‏باشد (نفس). به همین خاطر در سمت پایین شرقی واقع شده که از جهت راست مقابل بیت است و هرکدام از ما که به بیت رو کند، همان جهت حق است. لذا در احادیث قدسی، در مورد روکردن به کعبه آمده: «و استقبل وجهی یعنی الکعبة» و هرکدام از ما که به خانه روکند، از جهت خلق رو کرده و به همین‏خاطر وارد شده که: «إنَّ الْحَجَرَ یَمینُ اللّه‏ِ فی أرضِهِ یُصافِحُ بِها خَلْقَهُ».(10)
همان طور که رکنِ حَجَر در قسمت پایین شرقی واقع شده، لذا هر مخلوقی، از این نقطه به بیت که وجه‏اللّه‏ است توجه می‏کند. رکن «یمانی» در جهت بین طبیعت و عقل در این عالم حادث شده، به همین جهت منبع آب زمزم زیر رکن یمانی قرار دارد. و این رکن به سمت اهل عراق است و به همین‏خاطر به عراقی مشهور است. و این نامیدن به‏جهت غلبه قوّه عقلی در ایشان می‏باشد. (چرا که عِراق از ریشه عِرق و عقل است) و در روایت نیز نقل شده که:
«لَو کانَ الدِّینُ بِالثُّرَیّا لَناوَلَتْهُ رِجالٌ مِنْ فارس».(11)

کعبه به‏خاطر محاذاتش با عرش‏اللّه‏ مکعب است و در خبر است که:
«لِمُحاذاتِهِ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ الّذی فی السَّماءٍ الدّنیا وَ هُوَ بِحِذاءِ الضراح الّذی فی السماء الرابعة و هو بِحِذاءِ الْعَرش وَ هُوَ مُربَّع لأنَّ الْکَلِمات الّتی بُنِیَ الإسلامُ عَلَیها أَرْبع وَهِی التسبیحات الأربع»
و امر از آسمانی به آسمان دیگر تنزل می‏یابد تا به ارض شهود می‏رسد. و هر آنچه در این عالمِ حسّی وجود دارد، صورت عوالم فوق است.
امّا تعلیل به این‏که: چون کلماتی که اسلام بر آن بنا شده، چهار عدد است، لذا عرش مکعب می‏باشد، شاید متصوّر این باشد که این عرش جسمانی محاذی عرش وحدانی است و بنای وحدانیتِ حقیقی بر توحیدات سه‏گانه: «فعلی»، «صفاتی» و «ذاتی» است. که توحید فعلی مفاد تحمید است و توحید صفاتی مفاد تهلیل است و توحید ذاتی مفاد تکبیر. و سپس تنزیه از همه این توحیدات با تسبیح است.
از امام باقر علیه‏السلام نقل‏شده که ایشان از پدران گرامشان علیهم‏السلام نقل کردند:
«انّ ادمَ علیه‏السلام بَعْدَ هُبُوطِهِ شَکی اِلَی اللّه‏ الْوَحْشَةَ فأهْبَطَ اللّه‏ُ عَلَیهِ بِخَیْمَةٍ مِنْ خِیَم الْجَنَّة، فَضَرَبَ جَبرئیلُ الْخَیمَةَ عَلَی التُرْعَةِ الّتی هِیَ مَکان البیتِ وَ قَواعِدِهِ الّتی رَفَعَتْها الْمَلائِکَة، وَ هِیَ عَلی مِقْدار أرکان البیت و قواعده و کان عمود الخیمة قضیباً مِن یاقوت أحمر، فأضاء نورُه جبال مکّة و ما حَولَها وَ هِیَ مَواضِعَ الْحَرَم، وکانت أوتادُها صخرة من عقیان الجنَّة واطنابُها من ظفائر الأرجُوان، ثمّ أمر اللّه‏ أنْ ینحّی ادم و حوّاء من الخیمة و یبنی مکانها بیتاً علی موضع الترعة حیال البیت المعمور؛ لیطوف الملائکة السبعون ألف ـ الّذین أمَرهم اللّه‏ بمؤانسة ادم ـ کما یطوفون بالبیت المعمور. فرفع قواعدَ البیت بحَجَرٍ من الصَّفا وحَجرٍ من طور سینا وحَجَر من جبال السّلام وهو الکوفة، وأتَمَّه من حجر أبیقبیس و جعل له باباً إلی المشرق و باباً إلی المغرب. فلمّا فزع طافَتِ الملائکةُ وطاف ادم و حوّاء سبعة».(12)
«آدم بعد از هبوطش از وحشت شکایت کرد. پس خداوند خیمه‏ای از خیمه‏های بهشت را نازل کرد و جبرئیل خیمه را در جایی که مکان بیت بود، زد. و ملائکه آن را بلند کردند. و آن خیمه به اندازه ارکان و قواعد بیت بود و ستون خیمه از یاقوت قرمز بود که نورش کوه‏های مکه و اطرافش را روشن کرد و همین منطقه حرم است. میخ‏های آن صخره‏ای از طلاهای بهشت بود و طناب‏هایش از موهای تابیده شده ارغوان. سپس خدا امر کرد که آدم و حوا در جای خیمه، بیت را جایی مقابل درِ بیت‏المعمور بنا کنند تا هفتاد هزار ملائکه‏ای، که خدا به آنها امر کرده بود تا با آدم انس بگیرند. آن را طواف کنند. همان‏طور که بیت‏المعمور را طواف می‏کنند پس قواعد بیت را با سنگی از صفا و سنگی از طور سینا و سنگی از کوه‏های السلام در کوفه بالا برد و با سنگ‏های کوه ابی‏قبیس تکمیل کرد و دری به مشرق و دری به مغرب برایش قرار داد. پس وقتی فارغ شد، ملائکه و آدم و حوا هفت مرتبه طواف کردند.»
شاید منظور از آن‏چه در این روایت آمده، همان چیزی باشد که در روایات دیگر نیز آمده، از آن جمله آن روایتی است که از امام صادق علیه‏السلام در مورد مکان بیت نقل شده که وقتی جبرئیل به امر خدا برای توبه به‏سوی آدم آمد و سخن گفت تا به بیت رسید، پس ابری بر آن‏ها سایه افکند. پس جبرئیل به آدم امر کرد که با پایش دور سایه ابر را خط بکشد.
در روایت دیگر، در سرّ حجرالأسود آمده است که: حجر مَلَکی از بزرگان ملائکه بود که هنگام اخذ میثاق، اوّلین مقِرّ بود و برای تذکر عهد در بهشت، همراه آدم بود، وقتی که خدا بر آدم توبه کرد، آن ملک به‏صورت درّ سیاهی درآمد، و بعد از بهشت به‏سوی آدم پرتاب شد.
در روایت دیگری آمده که حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبان دارد.

مقام ابراهیم از سمتِ چپ مقابل بیت است. چون در خبر آمده که: مقام ابراهیم سمتِ چپِ عرش است و کعبه محاذی عرش است. و انبیاء علیهم‏السلام وجه‏اللّه‏ هستند که به‏وسیله ایشان به خدا توجه می‏شود.
مقام جبرئیل از سمتِ چپ، نزد در است. چون سالکین إلی‏اللّه‏ را به جوار بیت عقلی و منزل قدسی می‏رساند و ملتجئین به فنا را به ظلّ ظلیل و مقام امین داخل می‏کند و ابواب علوم الهی را بر ایشان می‏گشاید و با تأییدات ربّانی تأییدشان می‏فرماید. و خلاصه این‏که او افاضه‏کننده علم بر صاحبان استعداد از جانب مبدأ فیّاض است و عطش معارف حقیقی را با آن آب گوارا و کوثرِ کثیر خاموش می‏کند.
حِجْر اسماعیل در سمتِ چپ بیت قرار داده شده، شاید به‏خاطر آن است که مقام ابراهیم هم در سمت چپ است و «الولدُ سِرُّ أَبِیه».
امّا این‏که مقام ابراهیم در سمت چپ عرش است، به‏خاطر این است که عرش که مُلک است، در جسم و روح و غذا و مرتبه است. لذا آدم و اسرافیل برای صور هستند و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و جبرئیل علیه‏السلام مأمور ارواحند و ابراهیم و میکائیل مأمور ارزاقند و مالک و رضوان مأمور وعده و وعیدند و در تعیین مقامات این‏چنین می‏گویند:
عرش دارای وجوه مختلفی است: از جمله «عرش وحدانیت» و «عرش علم» و «عرش دین» و «عرش مُلک» که عالم جسمانی با ارواح و قوا و اجسامش است. و همچنین است «عرش سریر» و آن یکی از کره‏هایی است که آسمان‏ها و زمین را احاطه کرده، که احکام این عرش‏ها به شرح زیر است:
عرش سریر؛ که مطابق روایت(13) حاملین آن چهار فرشته هستند: یکی از آن‏ها به شکل آدم است و برای ابناء بشر از خداوند طلب رزق می‏کند، دیگری به‏شکل شیر است و برای درندگان از خدا طلب روزی می‏نماید، سوّمین ایشان کرکس است و برای پرندگان از خداوند روزی می‏طلبد و چهارمین آنها به شکل گاو است که برای چهارپایان خواستار روزی می‏شود.
عرش مُلک؛ مجموعه خلق است و برای هرکس در جسم و روح و غذا و مرتبه محصور است. از میان انبیاء، آدم و از ملائکه، اسرافیل برای دمیدن حیات در صور و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و جبرئیل علیه‏السلام برای استکمال ارواح و ابراهیم و میکائیل علیهماالسلام برای ارزاق و علی علیه‏السلام و مالک و رضوان برای وعد و وعید و تعیین مقام هرکس در بهشت و جهنم می‏باشند.
عرش وحدانیت؛ حاملین این عرش عبارتند از: 1 ـ عقل، 2 ـ نفس، 3 ـ طبیعت، 4 ـ مادّه.
عرش علم و دین؛ که حاملین آن چهار نفر از اوّلین (نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم‏السلام ) هستند و چهار نفر از آخرین (حضرت محمد و علی و حسن و حسین علیهم‏السلام ).
عرش سریر نیز به محاذات عرض وحدانیت است و به همین جهت حاملینش نیز چهار نفر می‏باشند.
عرش ملک نیز محاذی عرش علم و دین است و به‏همین خاطر حاملینش هشت نفر اند و هرکدام از جهتی محاذی یک نفر هستند.
بنابراین کعبه که به‏ازای عرش است، باید نزد در، در ازایِ مقام جبرئیل باشد تا ارواح کامله را به عالم انوار عروج دهد و به ربّ خانه برساند.
مقام ابراهیم علیه‏السلام باید در سمت چپ بیت و محاذی رکن شامی باشد که این رکن شامی از سنگ منسوب به دیار ابراهیم است؛ چرا که مقام ابراهیم سمت چپ عرش ملک است.
چون وارد شده که او موکّل ارزاق اولاد مؤمنین است. همانطور که میکائیل موکّل ارزاق است. جهتِ غذا سمت چپ است؛ چون گیرنده غذا را می‏فریبد و به‏این خاطر حضرت ابراهیم علیه‏السلام خلیل نامیده شده که محبت خدا در او نفوذ کرده و او در محبت خدا نفوذ کرده است؛ همان‏طور که غذا در بدن نفوذ می‏کند و در خلل و فُرَج آن داخل می‏شود، به همین جهت ایشان صاحب سَمْتِ چپ است که جهتِ مغربِ بیت و عرش است؛ چرا که اگر نفوذ او در محبت خدا را درنظر بگیریم، او باید از نفس خود و از جهانیان فانی باشد و خدا با او بشنود و با او ببیند و با او بکشد و با او راه برود. و در شأن انبیاء علیهم‏السلام وارد شده که: «بِهِمْ یَنْظُر اللّه‏ إلی عِبادِهِ» که این مقام نتیجه قرب فرایض است. و اگر نفوذ محبت خدا در او را لحاظ کنیم، او محل غروب نور الهی است و خداوند سمع و بصر و دست و پایش می‏شود، همان‏طوری که در روایت نیز وارد شده که: «بی یَسْمَعُ وَبی یَبْصُرُ وَ بی یَبْطُشُ وَ بی یَمْشی» که این مقام نتیجه قرب نوافل است.

از حضرت امام محمدباقر علیه‏السلام در مورد علّت وجوب حج روایت شده که فرمودند: «هنگامی که خداوند خواست در زمین خلیفه‏ای قرار دهد، فرشتگان فریاد کردند که «او را از ما قرار ده» پس جواب آمد که إنّی اَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛ «من چیزی را می‏دانم که شما نمی‏دانید». ملائکه گمان بردند که بر آنان غضب فرموده؛ زیرا نوری که بر ایشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا به عرش پناه بردند. پس خدا به خانه‏ای از مرمر که سقفش از یاقوت قرمز و ستون‏هایش از زبرجد بود امر کرد که هر روز هفتاد هزار ملک برای زیارت وارد آن می‏شدند و خدا آنان را دوست داشت، لذا خانه‏ای را در زمین آفرید و اطرافش را طواف‏کنندگانی از بندگان قرار داد.(14)
روایت فوق بیان علت فاعلی کعبه است. توضیح این‏که: هرچیزی عالی در عالم اعلی به مثابه مرکز است و هر سافلی مثل محیط است. مگر این‏که درواقع محاط است و این برعکس دوایر جسمانی است. شک نیست که مرکز از آن حیث که مرکز است، محیط در اطرافش طواف می‏کند. و این مسأله در مورد دوایر عقلی یا جسمی تفاوتی نمی‏کند. و از این معنـی به «کنـزالمخفـی» و «المحبیّة» تعبیر می‏شـود. و مرکـز زمین، محاذی مرکز اصلی می‏باشد. لذا همانطور که اطراف مرکز اصلی، انسان‏هایی عقلی و افرادی نوری با وَلَه و شیدایی طواف می‏کنند و حول حریم عظمت، آن‏گونه که شایسته این شأن است حرکت می‏نمایند، به‏همان‏صورت سنت الهی جاری می‏شود و عنایت ربّانی شامل می‏گردد. با وقوع این حالت در زمینِ دوری و فراق. تا این مردم، حالات آن بشر عالی را به‏یاد آورند. و این اراده در اسرار خفی و پرده‏های حجاب است. تا این‏که امر به مرتبه صفات تنزّل می‏یابد و با تنزّل درجات، پایین می‏آید تا به مقام ظهور برسد که مظهرش طبیعت است. ملائکه بر پشت آدم مطلع شدند و این‏جا سرّ ظاهر می‏شود و این اراده مخفی در موطن ظهور آشکار می‏شود. لذا ملائکه آن خلافت را برای خودشان درخواست کردند؛ چرا که به صفای باطن خود نگریستند و از خودشان شریف‏تر و شایسته‏تر، نسبت به این مقام نیافتند و جواب گرفتند که علمشان ناقص است و آن‏جا نشأه‏ای بالاتر و شریف‏تر از آنهاست. و این‏جا بود که به کوتاهی رتبه خود و کمبود علمشان آگاه شدند و ملائکه آن‏طور که خودشان خیال می‏کردند، نبودند. لذا به عرش که به نسبت مرتبه آنها مثل مرکز است، پناه بردند. پس خدا به ایشان امر کرد به طواف در اطراف بیت «نفس کلیه» که «عرش» است، هدایتشان نمود و آن از جنس مرمر جسمی صافِ از کدورت کیفیات جسمانی است و سقفش که نفس الهی است از یاقوت سرخ است و ستون‏هایش زبرجد است؛ چرا که تقریباً واسطه بین سرخی و مرمری است و سپس این بیت را محاذی آن بنا کرد.

آن‏طور که از روایات و اخبار برمی‏آید، «میثاق گرفتن» در جایگاه‏های زیادی صورت گرفته و از جمله آن‏جاها، مرتبه جسمی است که در برخی روایات از آن به «یاقوت سرخ» و «درّ سفید» تعبیر شده که از جهتی «عرش» است. و محیط و مرکز در جسم کلّی تعیّن یافته و با تحقّق این مرتبه، همه مراتب تحقّق یافته است. و از آن‏جاکه غرض از این نظام، انسان است، تقدیر وجود اشخاص این نوع شریف در آن مرتبه تعلق گرفته و این مرتبه برای قرار و معاش آدمی خلق شده و اجل‏ها و عمرها مقدر شده، همان‏گونه که مشیّت در مرتبه‏ای مقدّم بر اراده است. و خلاصه در هر مرتبه‏ای حکمی از این احکام به وجود این لطیفه تعلّق یافته و از ابناء نوع میثاق به الوهیت و رسالت و ولایت مطلقه گرفته شده، به این ترتیب که ربّ به حقایق آن‏ها نظر می‏کند، پس با زبان‏های متناسب با عالم خود، اقرار کرده و شهادت می‏دهند. با تعیّن مرکز و محیط در جسم کلی که یکی از مواطن است، آفرینش بنی‏آدم از اجزائی که متناسب مرکز عالم است، مقدر گردیده است. چون این بنیان ترابیّ‏الحدوث و طینی‏الهیکل است. لذا از ذرّات خاک نزدیک مرکز که به‏طور اجمال همه را دربر داشت، میثاق گرفت. و آن اجزاء به‏خاطر لطافت طینت نوریِ خود و صرافت صفایِ اصلی خویش، میثاق را پذیرفتند. بعد میثاق در گوهری نزدیک مرکز افتاد، به‏طوری که نسبتش با همه اجزاء مساوی بود. چون شاهد باید عادل باشد و به هیچ‏یک از اطراف تمایل نداشته باشد؛ یعنی چون این جزء، قبل از تعیّنِ سایر اجزاء متعیّن شد و از جنس طینت آدم بود و آن طینت شایسته حمل امانت قبول تکلیف به الوهیت و نبوت و ولایت بود، این جزء شاهد شد و میثاق در آن افتاد و از آن به «مَلَک» تعبیر شد. چون این مرتبه باطن عالم مُلک است که عالم ما می‏باشد و هر باطنی با تربیت و تدبیر بر ظاهر سلطنت دارد. و خلاصه این‏که حجرالأسود جزء نزدیک به وسط از زمین نوری مصاحب طینت آدم است. به‏طوری که وقوعش در افقی اتفاق افتاده که در آن به حدوث آدم حکم می‏شود، در حالی‏که ترکیبات و اختلاط های مزاجی با آن مخلوط نشده و هنوز بر صرافت جسمیِ نوری باقی مانده. و به همین‏خاطر وارد شده که: آن «یاقوت حمراء یا دُرّه بیضاء» است، همان‏طور که درباره عرش وارد شده.

1 ـ فهم

درک این‏که وصول به خدا جز با تنزّه از شهوات و ترک لذّات و اکتفا به مقدار ضرورت ممکن نیست و به همین خاطر در ملل گذشته راهبان از خلق فرار کرده و به قلّه کوه‏ها پناه می‏بردند و لذات را ترک کرده و به مجاهدت سخت و ریاضت مشغول می‏شدند تا به آخرت برسند و خدا هم ایشان را مدح کرده و فرموده: ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ(15) امّا خلق به تبعیّت شهوات روکرده و عزلت برای عبادت را ترک کردند. لذا خدا حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را مبعوث کرد تا راه آخرت را احیا کند و رهبانیّت را با جهاد و حجّ تعویض فرمود. و خدا با قرار دادن حج، به‏عنوان رهبانیت، به این امّت منت نهاد و بیت عتیق را با نسبت دادن به خودش شرافت بخشید و آن را مقصد بندگان خود قرار داد و اطراف آن را برای بزرگداشت امرش، حرم خانه‏اش قرار داد. و عرفات را مانند میدانی برای فنا در حرمش قرار داد و احترام آن مکان را با تحریم صید، تأکید فرمود.
و آن‏جا را مانند محضر پادشاهی قرار داد که زوّار از همه‏جا قصد آن‏جا را می‏کنند و برای ربّ‏البیت تواضع و خضوع می‏کنند و البته معترفند که او منزّه است که در بیت جای گیرد تا همین امر در بندگی و عبودیتشان بیشتر شود. لذا در حج آنها را موظف به انجام اعمالی فرمود که نفوس به آن انس ندارند و عقول با آن آشنایی ندارند. مثل رمی جمره و تکرار سعی بین صفا و مروه. تا با این اعمال کمال بندگی و عبودیت آشکار شود. عقل به حکمت و صوم و صلاة و زکات و... پی می‏برد، اما در مورد اعمال حج نه نفس بهره‏ای از آنها دارد و نه طبع به آنها مأنوس است و نه عقل به معانی آنها راه دارد؛ لذا انگیزه انجام آنها جز قصد امتثال امر نیست؛ چرا که آنها اعمالی واجب‏الاتباع هستند. هرچیز که عقل معنایش را بفهمد، طبع به آن میل می‏نماید و همین میل‏کننده در انجام امر و انگیزنده بر آن است و در این صورت کمال عبودیت و بندگی ظاهر نمی‏شود و به‏همین جهت حضرت خاتم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «لَبَّیکَ بِحَجَّةٍ حقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّاً» و در مورد سایر عبادات چنین نفرمود. اگر حکمت الهی اقتضا کند که نجات خلق در خلاف هوا به دست شرع باشد و اعمال افراد از روی انقیاد و فرمانبرداری باشد، عباداتی که عقل به معنایش پی نمی‏برد. در تزکیه نفوس بلیغ‏تر هستند و این‏گونه عبادات از مقتضای طبع به مقتضای بندگی نزدیک‏تر هستند و همین‏مقدار برای فهم اصل حج کفایت می‏کند.

2 ـ شوق

بعد از فهمیدن این‏که خانه بیت‏اللّه‏ است و مانند کاخ پادشاهان می‏باشد. و قاصد خانه، قاصد خدا و زائر اوست و هرکس در دنیا قصد خانه را کند، زیارتش ضایع نمی‏شود و به مقصود زیارت که نظر به وجه‏اللّه‏ و رسیدن به لقای اوست، نائل نمی‏شود و... پس شوق به لقاءاللّه‏، مشوّق او به اسباب لقاء می‏شود؛ چراکه محبّ به هرچیزی که محبوبش نسبتی دارد، اشتیاق دارد و خانه نیز به خدا منسوب است، لذا به خانه مشتاق است. ثواب‏های زیادی که بر این زیارت هست هم مزید بر این علت است.
البته باید توجه داشت که مقصود از «نظر به وجه‏اللّه‏»، نظر با چشم سر نیست، بلکه معنای دیگری است که راسخون در علم آن را می‏دانند.

3 ـ عزم

حاجی با عزمش قصد جدایی از نزدیکان و وطن و مهاجرت از شهوات و لذات را می‏نماید و به زیارت بیت‏اللّه‏ متوجه می‏شود پس باید در نفس خود ارزش بیت و ارزش ربّ‏البیت را تعظیم کند و باید بداند که عزمِ امر بزرگ و خطیری را نموده و هرکس که چیز بزرگ و عظیمی را بخواهد، باید مخاطره بزرگی کند. و عزم باید خالص برای خدا باشد و از شوائب ریا و سمعه به‏دور باشد و از زشت‏ترین زشت‏ها این است که به بیتِ پادشاه رو کند و قصدش چیز دیگری باشد.

4 ـ قطع

قطع علایق به‏معنای ردّ مظالم و توبه خالص از همه معاصی است و مانند یک طلبکار به خودت بگو: به کجا توجه می‏کنی؟ آیا قصد بیت ملک‏الملوک را داری و امرش را ضایع می‏کنی؟ و اگر می‏خواهی زیارتت قبول شود، اوامرش را تنفیذ کن و ردّ مظالم نما و از همه معاصی توبه کن و علاقه قلبت را از توجه به ماورایت قطع کن تا همان‏طور که با صورت ظاهری به خانه او توجه می‏کنی، با وجه قلب به او توجه نمایی. و چنان از وطنت جدا شو که گویی دیگر بازنمی‏گردی و وصیت خود را بنویس.

5 ـ زاد

زاد و توشه باید از حلال طلب شود و هرگاه در نفس خود حس کردی که حرص به استکثار زادی داری که در طول سفر برایت باقی بماند و تغییر نکند و فاسد نشود، بدان که سفر آخرت طولانی‏تر است. و زاد آن سفر تقوی است. و سایر موارد فاسد می‏شود، مثل غدایی که در اوایل سفر فاسد می‏شود. و هنگام نیاز به آن‏ها باقی نمانده‏اند لذا باید مواظبت نماید که اعمالش که زاد آخرتش می‏باشد، در آخرت با او همراه باشد و با ریا و... فاسدش نکند.

6 ـ راحله

هنگامی که راحله‏اش حاضر شد، خدا را شکر کند و به یاد مرکبش به‏سرای آخرت بیفتد که همان جنازه‏ای است که بر او حمل می‏شود. و حج از نظری شبیه سفر به آخرت است. و ببیند که آیا راحله‏اش درست است؟ چه‏بسا که مرگش نزدیک باشد و سوار شدن بر جنازه قبل از سوار شدن بر راحله باشد. اسباب سفر حج مشکوک است. امّا اسباب سفر آخرت قطعی است. لذا همان‏طور که در اسباب سفر مشکوک احتیاط می‏کند، در زاد و راحله سفر قطعی نیز اهتمام داشته باشد.

7 ـ خرید لباس احرام

هنگام خرید لباس احرام به یاد کفن و پیچیده شدن در آن باشد، چرا که ممکن است قبل از پوشیدن لباس احرام، خدا را در کفن ملاقات کند. پس همان‏طور که بیت‏اللّه‏ را با هیأت و لباسی مخالف عادت زیارت می‏کند، خدا را نیز با زیّ هیأتی مخالف زیّ دنیا و لباسی شبیه آن لباس ملاقات می‏نماید.

8 ـ خروج از بلد

خروج از شهر و سفر به‏سوی خدا، مانند سفرهای دنیا نیست. باید در قلب توجه کند که چه می‏خواهد؟ و به کجا توجه می‏کند؟ و قصد زیارت چه‏کسی را دارد؟ و این‏که او به ملک‏الملوک متوجه شده و در زمره کسانی است که ندا داده شدند و اجابت کردند و قطع علایق نمودند و از خلایق بریدند و به بیت‏اللّه‏ رو کردند و از بقاء به بیت‏اللّه‏، لقاءاللّه‏ را متمثّل کردند. و باید در قلب رجاء وصول و قبول داشته باشد، نه به‏خاطر اعمالش بلکه با ثقه به فضل خدا و امید به تحقق وعده‏هایش که فرمود: وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرا إِلَی اللّه‏ِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّه‏ِ.(16)
با بیرون آمدن از شهر برای حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عیال و مال و اموال، به یاد مرگ و گرفتاری‏های عالم برزخ و محشر تا ملاقات با حضرت حق بیفتد.

9 ـ دخول در بیابان

با دخول در بیابان تا رسیدن به میقات و مشاهده آن عقبات، خروج از دنیا با مرگ و حرکت به‏سوی میقاتِ قیامت را به‏یاد آورد و نیز به یادآورد اهوال و مطالبات بین آن دو را. از ترس راهزنان به یاد ترس از سؤال نکیر و منکر باشد و از ترس از درندگان بیابان، به عقرب‏ها و مارها و افعی‏های قبر و گزنده‏های آن بیندیشد. از تنهایی و جدایی از نزدیکان، به‏یاد وحشت قبر و تنهاییِ در قبر باشد و در این ترس‏ها در اعمال و گفتارش برای ترس‏های قبر، زاد و توشه جمع کند.

10 ـ احرام و تلبیه در میقات

تلبیه به‏معنای اجابت ندای خداست. پس امید قبول و خوف شنیدنِ «لا لَبَّیکَ وَ لا سَعْدَیک» داشته باش و میان خوف و رجا باش و بر فضل و کرم خدا توکل کن. وقت تلبیه ابتدای امر است.
ملبِّی هنگامی که در میقات صدای تلبیه برای اجابت ندای پروردگار را که فرمود: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً...(17) به‏یاد ندای خلق با نفخ صور و حشر از قبورشان و ازدحام در عرصات قیامت باشد و این‏که مردم به دو دسته مقرّبین و ممنوعین، مقبولین و مردودین تقسیم می‏شوند. لذا بین خوف و رجا متردّد هستند. و حاجی هم در قیامت چنین باشد؛ چرا که نمی‏داند حجّش تمام و مورد قبول است یا خیر؟
مطابق روایاتی که پیش‏تر آمد، اَعلام و نشانه‏های حرم بر اساس نور یاقوت بنا شد، لذا حرم باب‏اللّه‏ و اَعلام به‏منزله دیوارهای آن است و مواقیت آستانه در می‏باشند. سالک إلی‏اللّه‏ باید برای دخول در اولین مرتبه، در آستانه در بایستد و از صاحب خانه اجازه بگیرد. تا به او آمادگی دخول و ورود داده شود که این استعداد با طهارت از کثافات حاصل از سرزمین بُعد و غرور است و با نظافت از الواث موجبِ طرد می‏باشد. و با شباهت جستن به مجاورین حضرت است و با آمادگی برای مرگ است که با ترک همه‏چیز به‏جز محبوب حاصل می‏شود. و به همین‏خاطر غسل در سنت آمده و پوشیدن احرام که شبیه کفن است، تشریع شد.
از امام صادق علیه‏السلام روایت است که: «الإحْرامُ لِعِلَّة التَّحریم، تَحْریم الحَرَم لِعِلَّةِ الْمَسجد، وَ حُرمَة الْمَسجد لِعِلَّة الْکَعْبَة»(18) که در این روایت منظور از تحریم، حرمت حرم یا اراده دخول حرم است.
و تلبیه اجابت ربّ‏الأرباب است، در وقتی که بندگان را در هنگام احرام می‏خواند. و در خبر است که: وقتی مردم احرام می‏پوشند، خدایشان را ندا می‏کند: بندگانم! شما را در برابر آتش حرام کردم، پس در اجابت می‏گویند «لَبَّیک»؛(19) یعنی وقتی که در میقات با غسل و لباس احرام اجازه گرفتند و در این مقام آماده سلوک به‏سوی خدا شدند، با ندایی به آنها اجازه داده می‏شود. لذا باید با تلبیه و شکر اجابت نمایند. و همچنین از امام صادق علیه‏السلام روایت شده که: «موسی مَرَّ بِصَفائح الرَّوْحا ـ مَوْضِع بَین‏الْحَرَمَین عَلی ثَلاثین أَو أَرْبَعِین میلاً مِنَ الْمَدینة ـ فقال: لَبَّیکَ کَشّاف‏الْکُرَبِ الْعَظیم، لَبَّیک وَ مَرَّ عِیسی بِهذا الْمَوضِع فَقال: لَبَّیک، عَبْدُکَ وَابْنُ أَمَتِک، لَبَّیک؛ وَ مَرَّ نَبِیُّنا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بِهذاالْمَوضِع وَ هُوَ یَقُول: لَبَّیک ذاالْمَعارِج، لَبَّیک»(20) و این امر به‏خاطر این بوده که خداوند هریک از پیامبران اوالوالعزم مکرّم را با نعمت عظیمی از جانب خود اجابت نمود. در مورد موسی که خداوند گرفتاریش را گشود: با بازگرداندنش به مادرش و بعد به وطنش و با هلاکت فرعون وقومش و نجات بخشیدن بنی‏اسرائیل از آنها و امّا عیسی را خداوند بدون پدر آفرید و امّا نبی ما صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نعمتی بزرگتر از عروجش به‏سوی خدای صمد و صعودش به‏طوری که بین او و بین خدا احدی حائل نباشد، نبود.
وجه دیگری برای تلبیه: تلبیه اجابت دعوت ابراهیم علیه‏السلام است که همه کسانی را که در صلب‏ها بودند را ندا کرد، پس بعضی او را اجابت کردند. پس این تذکری برای آن اجابت و تجدید عهد پیشین است. خدای تعالی به ابراهیم فرمود: وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً و در کافی از امام صادق علیه‏السلام روایت شده که: وقتی ساختن بیت پایان یافت، ابراهیم در میان مردم نداداد، پس آنها که در اصلاب بودند، شنیدند و گفت «هَلُمَّ الحَجّ» و اگر می‏گفت «هلُمُّوا» فقط کسانی‏که در آن زمان مخلوق بودند، به حج می‏رفتند. لذا مردم از اصلاب مردان لبّیک گفتند، هرکس که یک‏بار لبیک گفت، یک‏بار به‏حج می‏رود و هرکس به هر تعدادی که لبیک گفت، به همان تعداد به حج می‏رود.
بلند شدن صدای لبیک و اجابت مردم باید حاجی را به‏یاد نفخ صور و برآمدن از قبور و کفن‏ها بیاورد.

11 ـ دخول مکّه

هنگام ورود به مکّه باید بداند که به حرم امن وارد می‏شود و امید داشته باشد که با ورود به مکّه از عذاب الهی در امان است و بترسد که نکند از اهل قرب نباشد، که در این‏صورت با دخول در حرم نومید و مستحقّ سرزنش خواهد بود. امّا باید امیدش در همه این حالات بر خوفش غلبه داشته باشد؛ چرا که کرم خداوند عمومی است و شرافت بیت عظیم است و حق زائر رعایت می‏شود.
امّا به‏هرحال دل دائماً مضطرب است که حج قبول خواهد شد یا نه؟ و زبان حالش این است که:
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند که‏تودربرون چه کردی که درون خانه آیی

12 ـ افتادن نگاه به کعبه

با افتادن نگاه به خانه، باید در قلب، عظمت بیت را احساس کند، به‏طوری که گویا ربّ‏البیت را مشاهده می‏کند و امیدوار باشد همان‏طور که لقای بیت نصیبش شد، لقای ربّ‏البیت هم عایدش شود و خدا را به‏خاطر رسیدن به این مرتبه شکر گوید و در این هنگام به‏یاد روکردن مردم به‏سوی بهشت با امید ورود به آن باشد. امّا به دو گروه تقسیم می‏شوند: مأذونین در دخول و مصروفین. و متوجه باشد که حجاج هم به دو دسته تقسیم می‏شوند: کسانی که حجّشان مقبول است و کسانی‏که حجّشان مردود است. که همه اعمال حجّاج دلیل و نشانه اعمال آخرت است و نباید از آخرت غافل شد.

13 ـ طواف

بدان که طواف نماز است، لذا در طواف نسبت به تعظیم و خوف و رجا و محبت طوری حضور قلب داشته باش که در نماز هستی و بدان که در حال طواف شبیه ملائکه مقرّب، حول عرش هستی که در اطراف عرش طواف می‏کنند و بدان مقصود، طواف با جسم بر گرد بیت نیست، بلکه قصد طواف قلب با یاد ربّ‏البیت است که ذکر را با او شروع و پایان بخشد، همان‏طور که طواف را از بیت شروع و به بیت پایان می‏دهد. بدان طوافِ شریف، طواف قلب در حضور ربوبیّت است و بیت مثال ظاهر (تجلّی) آن حضرت در عالم ملک است که با چشم دیده نمی‏شود؛ چرا که در عالم ملکوت است. همان‏طور که بدن مثالِ ظاهرِ قلب در عالم شهادت است و قلب با چشم دیده نمی‏شود و در عالم غیب است و عالم ملک و شهادت برای کسی که برایش فتح باب شده به عالم غیب و ملکوت هدایت می‏کند. و به همین امر اشاره می‏کند، این‏که بیت‏المعمور در آسمان‏ها به ازای کعبه است و ملائکه گرد آن طواف می‏کنند. همانطور که مردم حول کعبه طواف می‏نمایند و چون مرتبه اکثر مردم از آن طواف پایین‏تر است که تا حد امکان به آنها تشبّه نمایند و وعده داده شده که هرکس خود را به قومی شبیه کند، از ایشان است و بدان که روح طواف، طواف دل است.

14 ـ استلام

هنگام استلام بدان که با خدا بر طاعتش بیعت می‏کنی، لذا مصمّم به وفای بیعت باش. هرکس که در بیعت نیرنگ نماید، مستحقّ خشم است. ابن عباس از وجود مقدس رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرد که آن حضرت فرمودند:
«الحَجَر الأسْود یَمِین اللّه‏ فِی الأرض یُصافِحُ بِها خَلَقَه کَما یُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ».(21)
«حجرالأسود دست خدا در زمین است، که خدا با آن (حجرالأسود) با خلقش مصافحه می‏نماید، همان‏طوری که مرد با برادرش مصافحه می‏کند.»

15 ـ آویخته شدن به پرده کعبه

نیتت از آویخته شدن به پرده کعبه و چسبیدن به کعبه، طلب قرب از روی حبّ و شوق نسبت به بیت و ربّ‏البیت و نیز متبرّک شدن و امید به حفظ شدن از آتش باشد. نیّتت از آویخته شدن به پرده، پافشاری در طلب مغفرت و درخواست امان باشد، مثل بدکاری که به لباس کسی که به او بدی کرده آویزان می‏شود و برای عفو و گذشت از او تضرّع می‏نماید و اظهار می‏کند که پناهگاهی جز او ندارد و چاره‏ای جز عفو و کرمش نیست.
نیت از چنگ زدن در دامن و پرده بیت، به‏معنی دست به‏دامن خدا شدن و طلب مغفرت و امان نمودن است؛ مثل تقصیرکاری که بر دامن بزرگی چنگ می‏زند و دست به‏دامن او می‏شود و می‏گوید: جز عفو و کرم تو پناهی ندارم.
ومنظور ازبوسیدن‏ارکان و چسباندن خود به مستجار و هر جزئی از خانه، قرب به خدا از راه محبت و شوق نسبت به خانه و امید به امان از آتش جهنم است.

16 ـ سعی

سعی میان صفا و مروه، تردّد بنده بر قصر پادشاه را تداعی می‏کند که پیوسته در رفت و آمد است برای اظهار خلوص در خدمت و به‏جهت امیدواری به‏این‏که پادشاه با چشم رحمت به او نظر می‏کند. مثل کسی که خدمت پادشاه می‏رسد و خارج می‏شود امّا نمی‏داند که پادشاه در مورد او چه حکمی کرده و آیا او را پذیرفته یا ردّ کرده است؟ و با تردّد بین صفا و مروه یادآور تردّد بین دو کفّه میزان در صحرای محشر باشد و بداند که صفا تمثّل کفّه حسنات و مروه تمثّل کفّه سیئات است.
یا این‏که صفا و مروه را میدانی در بارگاه شاه بداند که بندگان در آن رفت‏وآمدمی‏کنند،به‏جهت‏اظهار اخلاص و امید رحمت، امّا نمی‏دانند چه حکمی خواهد شد؟ لذا رفت و آمد می‏کنند تا حد اقل یک مرتبه بر آنها ترحّم فرماید.

17 ـ وقوف در عرفات

با دیدن ازدحام مردم و بالا رفتن صداها و اختلاف زبان‏ها و گویش‏ها و این‏که هر فرقه‏ای در رفتن به مشعر از امامشان پیروی می‏کنند، به یادآورد عرصات قیامت را و اجتماع امت‏ها را با انبیا و امامان و پیروی هر امّتی از نبیّش و طمع هر امّتی در شفاعت نبیّش و تحیّر امت‏ها در ردّ و قبول.
وقتی این موارد را به‏یاد آوردی، قلبت را با ابتهال و زاری به‏خدا متوجه کن تا در زمره رستگاران مورد رحمت واقع شوی؛ چرا که موقف شریف است و رحمت از جانب خدا به همه خلق به‏وسیله قلوب عزیز اوتاد می‏رسد و آن موقف از طبقه‏ای از ابدال و اوتاد خالی نیست. و اگر همت ایشان جمع گردد و قلوبشان برای زاری و ابتهال فارغ شود و دست‏هایشان به‏سوی خدا بالا رود و گردن‏هایشان به‏سوی او کشیده شود و چشمشان به آسمان دوخته شود و همه با هم طلب رحمت کنند، گمان هم نکن که امیدشان نومید و سعیشان ضایع گردد. و به همین خاطر گفته شده: از بزرگ‏ترین گناهان این است که در عرفات حاضر شود و گمان کند خدا او را نبخشیده، در حالی‏که اجتماع همّت‏ها در کنار ابدال و اوتاد است که همان سرّ حج و غایت مقصود است. لذا پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: «الحجّ عَرَفَة»؛ «حج عرفات است» و راهی برای نزول رحمت مثل اجتماع همت‏ها و تعاون قلوب در یک زمان وجود ندارد.

18 ـ وقوف در مشعر

احساس کن و بدان که آقا و مولایت بعد از این‏که به تو پشت کرده، از درگاهش طرد نموده بود، به تو روکرده، پس به تو اجازه فرموده که به حرمش داخل شوی؛ چرا که مشعر هم جزو حرم می‏باشد و عرفات خارج از حرم بود. (از عرفات که خارج از حرم بود، به مشعر که داخل در حرم است، داخل می‏شوی) که با دخول در مشعر و اجازه یافتن بر دخول حرم، بر درهای رحمت مشرف می‏شوی و نسیم‏های رأفت می‏وزد و خلعت‏های قبول بر اندامت پوشانده می‏شود.

19 ـ رمی جمرات

با رمی جمرات قصد انقیاد امر و اظهار بندگی و عبودیت داشته باش و فقط قصد امتثال بدون حظّ عقل و نفس کن و سپس قصد تشبیه به حضرت ابراهیم علیه‏السلام را داشته باش که ابلیس «علیه لعنة‏اللّه‏» در این مکان بر ایشان وارد شد تا در حجّ آن حضرت ایجاد شبهه نماید، یا او را با معصیت بیازماید که خدا به او امر کرد با سنگ او را طرد کند. و اگر به ذهنت رسید که شیطان به ابراهیم علیه‏السلام عرضه شد و ابراهیم علیه‏السلام او را دید و به همین جهت او را زد، امّا شیطان برای من که ظاهر نشده، بدان همین فکر از جانب شیطان است و این فکر را شیطان در قلبت ایجاد کرده تا عزمت را در رمی حَجَر سست کند و به خیال تو آورد که بی‏فایده و مانند بازی است. پس با جدّیت او را از نفس خود طرد کن و با انجام این کار بینی‏اش را به‏خاک بمال و بدان تو در ظاهر عقبه را رمی می‏کنی امّا در باطن به‏صورت شیطان سنگ می‏زنی و کمر او را می‏شکنی؟ چرا که پوزه شیطان خاک‏مال نمی‏شود مگر با امتثال امر خدا برای بزرگداشت او، فقط به‏خاطر امر خدا، بدون بهره نفس و عقل.

20 ـ قربانی

بدان که قربانی موجب قربت و تقرّب به خدا است، به‏خاطر امتثال امر، و امیدوار باش که با هر جزئی از قربانی، جزئی از تو، از آتش رهایی می‏یابد و وعده‏هایی این‏چنین وارد شده، لذا هر مقدار که قربانی کامل‏تر باشد و اجزای بیشتر و کامل‏تری داشته باشد، رهایی تو از آتش بیشتر می‏شود.
همچنین قربانی کردن و ذبح نمودنِ حیوان موجب کشتن شیطان و تمثّل غلبه بر شیطان و تجلّی پیروزی بر نفس است.

21 ـ زیارت مدینه

هنگامی که چشمانت به دیوارهای شهر مدینه افتاد، به‏یادآور که آن شهری است که خدا آن را برای نبیِ خود صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برگزید و هجرت او را به‏سوی مدینه قرار داد. این‏جا شهری است که واجبات و مستحبات پروردگار، در آن تشریع شده است. این‏جا سرزمینی است که پیامبر خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در آن با دشمنانِ خدا جنگید و دین را ظاهر نمود و تربت خویش را در آن قرار داد. پس جاپاهای رسول‏اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را هنگام رفت‏وآمدش در آن شهر متمثّل کن و در هیچ مکانی پا نمی‏گذاری مگر این‏که آن‏جا، جای پای آن عزیز است. پس حتماً با سکینه و وَجَل و یاد و ذکرِ مشیِ آن حضرت، و تصوّرِ خشوعِ وی و سکینه‏اش در مشی یادآور باش و بدان خدا به کسانی‏که صحبت با او را درک کرده‏اند و به مشاهده جمالش سعادتمند شدند و کلامش را شنیدند، منّتی عظیم‏تر گذاشت. و زیاد تأسف بخور به‏خاطر از دست رفتنِ مصاحبت و همنشینی او و اصحابش و بدان رؤیت ایشان در دنیا از دست تو رفته و در مورد رؤیت ایشان در آخرت بر خطر بزرگی هستی و شاید او را نبینی و بین تو و این‏که ایشان تو را قبول کنند، به‏خاطر اعمال بدت چیزی حائل و مانع شود. همان‏طور که آن حضرت فرمود:
«یَرفع إلیّ أقوام فیقولون: یا محمّد، یا محمّد؛ فأقول: اصحابی، فیقول: إنَّکَ لا تَدری ما أَحدثوا بعدَکَ. فأقولُ: بُعداً و سُحقاً»(22) البته بر اهلِ معرفت پوشیده نیست که مقصود از اصحاب و کاری که کردند، در این روایت چیست. و ظاهر این است که اصحاب به همه امّت اطلاق نمی‏شود.
حتی اگر یک دقیقه حرمت شریعتش را ترک کنی، ایمن مباش که میان تو و او دشمنی حائل شود و البته در عین حال باید امید زیادی داشته باشی که خدا بین تو و او چیزی مانع نکند؛ چرا که ایمان را روزیِ تو ساخته و تو را از وطنت برای زیارتش برگزیده، بی‏آنکه قصد تجارت و بهره دنیایی داشته باشی. بلکه فقط به‏سبب محبّت و شوق به زیارت او رفتی.
وقتی به مسجدالنبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رسیدی بدان و به یادآور که اوّلین بار فرایض الهی در آن عرصه اقامه شده و آن‏جا مکانی است که برترین خلق خدا را حیّاً و میتاً در خود داشته و دارد، لذا با خشوع و تعظیم به مسجد داخل شو.

از امیرالمؤمنین و امام‏المتقین علیه‏السلام سؤال شد که چرا وقوف در کوه، در حرم نیست؟ فرمود: «لأنَّ الْکَعبةَ بیتُهُ، وَالحَرَمَ بابُه، فَلمّا قصدوه وافدین وقفهم بالباب یَتَضَرَّعونَ»؛ یعنی چون کعبه، خانه او و حرم درِ آن است، لذا وقتی او را قصد کردند، باید نزد در تضرّع‏کنان بایستند. گفته شد: چرا مشعرالحرام داخل حرم است؟ فرمود: «لأنّه لَمّا أذن لهم بالدُّخول وقفهم بِالحِجاب الثانی فلمّا طالَ تضرّعهم بِها أذن لهم بتقریب قربانهم فلمّا قضوا تفثهم، تطهّروا بِها مِن الذنوب الّتی کانت حجاباً بینهما و بینه أذن لهم بالزّیارة علی الطّهارة»؛ یعنی چون وقتی به آنها اجازه دخول داده شد، در حجاب دوم متوقف شدند. پس وقتی که تضرّعشان زیاد شد، به آنها اجازه قربانی کردن دادند. تا این‏چنین از گناهانی که حجابی بین آنها و بین او بود پاک شدند، اجازه زیارت با طهارت صادر شد. پس گفته شد: چرا در ایّام تشریق روزه حرام شد؟ فرمود:
«لأنَّ الْقَوم زوّار اللّه‏ وَ هُم فی ضیافته و لا یجمل للمضیف أن یصوم أضیافَه».
«چون قوم و مردم زائران خدا هستند و در مهمانی او می‏باشند. و بر میزبان زیبنده نیست که مهمانانش را به روزه وادار کند.»
گفته شد: معنی آویزان شدن به پرده‏های کعبه چیست؟ فرمود: «مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُلٍ له عند آخر جنایةٌ وَ ذَنْب فهو یتعلّق بثوبه و یتضرّع له أن یتجافی عَنْ ذَنْبِه»؛ یعنی مَثل آن مَثل کسی است که نسبت به دیگری جنایتی کرده و مرتکب گناهی شده، پس به لباسش آویزان می‏شود و نسبت به او تضرّع و خضوع می‏نماید تا از گناهانش بگذرد.
در روایت فوق مقصود از «جَبل» کوه عرفات است، که خارج از حرم می‏باشد. و امّا مشعرالحرام، همان مزدلفه است که مقام قرب است و باید داخل حرم باشد.
و در روایتی آمده است که: «الکعبةُ بَیت اللّه‏، وَالْمَشعر بابه، فلمّا قصده الزائرون، وقفهم بالباب حتّی أذن لهم بالدُّخول، ثمّ وقفهم فیالحجاب الثانی، وهو المزدلفة، فلمّا نظر إلی طول تضرّعهم أمر بتقریب قُربانهم».(23) برای این‏که با اولین قطره از خون او گناهانش بخشیده شود و این امر با بی‏نیاز کردنشان از خودشان و از هرچیزی است و با وصل کردنشان به جوارش است که بالاتر از آن مطمحی نیست.

پی‏نوشتها:

1 ـ فیض کاشانی، ملاّ محسن، المحجّة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، ج2، ص145
2 ـ همان.
3 ـ نراقی، معراج‏السعاده، صص، 663 ـ 662
4 ـ آل عمران: 96
5 ـ مائده: 97
6 ـ آل‏عمران: 97
7 ـ حج: 29
8 ـ صدوق، علل‏الشرایع، ج2، ص396، باب 134
9 ـ الرحمن: 17
10 ـ صدوق، علل‏الشرایع، ج2، ص161
11 ـ مسند احمد بن حنبل، ج15، ص218، حدیث 8067
12 ـ صدوق، علل‏الشرایع، ج2، باب 159، ح3، ص420
13 ـ صدوق: خصال، باب‏الثمانیة، ص407 و نیز: ابن عربی: الفتوحات، ج1، ص149
14 ـ «لمّا اَرادَ اللّه‏ُ أن یجعل فی الأرضِ خلیفة ضجّت الملائکة فقالوا: «اجعله مِنّا» فرَدَّ علیهم: ب إنّی أعلم ما لا تعلمونفَظَنُّوا: أنّ ذلک سخط حیث حجب عنهم نوره الظاهر لهم، فلاذوا بالعرشِ یطوفون، فَأَمَرَ اللّه‏ عزّوجلّ لهم ببیت من مر مر، سقفُهُ یاقوتةٌ حمراء، و اساطینُه الزّبرجَد، یدخله کلّ یَومٍ سَبْعُون ألف ملکٍ للزیارةٍ، فَأحَبَّ اللّه‏ ذلک، فخلق اللّه‏ البیت فی الأرض و جعل للعباد الطّوافَ حولَه». صدوق، علل‏الشرایع، ج2، باب 142، ح2، ص402
15 ـ مائده: 82
16 ـ نساء : 100
17 ـ حج: 27
18 ـ صدوق: علل‏الشرایع، ج2، باب 156، ص415
19 ـ صدوق، علل‏الشرایع، ج2، باب 157، ص416
20 ـ صدوق: علل‏الشرایع، ج2، باب 157، ح7، ص419
21 ـ فیض کاشانی، ملا محسن، المحجّة‏البیضاء فی تهذیب‏الأحیاء، ج2، ص202
22 ـ فیض کاشانی، ملا محسن، المحجّة‏البیضاء فی تهذیب‏الأحیاء، ج2، ص205
23 ـ صدوق: علل‏الشرایع، ج2، باب 190، ص443

منبع: فصلنامه میقات حج