حکايتهاي وقف
حکايتهاي وقف
حکايتهاي وقف
نويسنده: ضياءالدين سجادي
1ـ در کتاب چهار مقاله نظامي عروضي سمرقندي که در قرن ششم تأليف شده، در مقاله دوم (شعر) حکايت رودکي و امير نصر ساماني را خواندهايم که اميرنصر چهارسال از بخارا دور ماند و در هرات زيست و اطرافيان و افراد سپاه و خدمتگزاران، از خانه و خانواده خود دور مانده بودند، و دست به دامن استاد شاعران، رودکي زدند و او با ساختن قصيده «جوي موليان» و خواندن آن در پرده عشاق، اميرنصر را چنان برانگيخت که بيموزه (کفش و چکمه) پاي در رکاب اسب نوبتي آورد و راه بخارا در پيش گرفت.
اکنون صحبت از «جوي موليان» ميکنيم که تناسبي زياد با وقف دارد.
بديهي است که آنجا سخت مورد توجه اميرنصر ساماني بوده و رودکي هم در مطلع قصيده آورده و گفته است:
و حافظ هم بدين نکته ظريف توجه کرده و مصراع اول را به تضمين آورده و گفته است:
به هر حال، در تاريخ بخارا تأليف ابوبکر محمدبن جعفر النرشخي (286 ـ 348) ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصرالقبادي، تلخيص محمدبن زُفربن عمر، که با تصحيح مرحوم استاد مدرس رضوي انتشار يافته، درباره جوي موليان و وقف آن به دست اميراسماعيل ساماني چنين آمده است:
در قديم اين ضياع جوي موليان ملک طغشاده بوده و وي هر کسي از فرزندان و دامادان خود را حصّهاي داده است، و امير اسماعيل ساماني رحمةاللّه عليه اين ضياع را بخريد از حسن بن محمدبن طالوت که سرهنگ المستعين بن المعتصم بود، و امير اسماعيل به جوي موليانسرايها و بوستانها ساخت و بيشتر بر مواليان وقف کرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دلمشغول بودي تا روزي اميراسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره ميکرد، سيماء الکبير مولاي پدر او پيش او استاده بود، او را به غايت دوستي داشتي و نيکو داشتي اميراسماعيل گفت: هرگز بود که خداوند تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم که اين ضياع شما را شده است. از آنکه اين ضياع از همه ضياع بخارا به قيمتتر است و خوشتر. خداي تعالي روزي کرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامه مردم «جوي موليان» گويند.
و پيوسته حصار بخارا صحرايي است که آن را «دشتک» خوانند و جمله نيستانها بوده است. امير اسماعيل رحمهاللّه آن موضع را هم بخريد از حسن بن محمد بن طالوت به ده هزار درم، و هم سال اول ده هزار درم از بهاي ني بحاصل آمد، اميراسماعيل آن موضع را وقف کرد بر مسجد جامع... و جوي موليان معمور بود تا آخر عهد سامانيان. و بنابر نوشته تاريخ بخارا «جوي موليان» بسيار آباد و خوش هوا و داراي کوشکها و کاخهاي فراوان بوده است. نام«جوي مواليان» در تاريخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نيز آمده است، و مواليان جمع فارسي «موالي» است به معني غلامان و بندگان و «موالي» جمع «مولي» است.
در ترکستاننامه تأليف «بارتولد» هم از اين «جوي موليان» سخن به ميان آمده و از تاريخ بخارا نقل کرده است و با اشاره به
ترجمه اين کتاب ميگويد: «اکنون روستايي که در دو ورستي (ورست: 06/1 کيلومتر) بخارا قرار دارد، به نام جوي موليان، موسوم است».
اما تاريخ بيهق تأليف ابوالحسن علي بن زيد بيهقي هم که در قرن ششم هجري قمري تأليف شده و به تصحيح مرحوم استاد «احمد بهمنيار» انتشار يافته حکاياتي از وقف دارد؛ از جمله اين حکايت که:
2ـ مسجد آدينه قصبه سبزوار در روزگار حمزة بن آذرک الخارجي خراب گشته بود، و مردم نمازجمعه و اعياد به خسروجرد رفتندي، و زني بود بزاد برآمده (پير و فرتوت) و مالدار در قصبه، روزي اهل خسروجرد را با اهل قصبه نزاعي افتاد و گفتند ما را امروز عيد نيست، و در رؤيت هلال اختلافي افتاده بود. مشايخ رقم برزدند و گفتند باغ اين مستوره متمولّه اين کار را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير (آواز) دوک او شنيدند، گفتند از وي حسابي برنتوان گرفت، پس حال عرض دادند، آن پيرزن رحمهااللّه گفت: چندان که مسجد را ميبايد خط بر بايد کشيد تا من بر وقفنامه گواه گيرم، و درخت بسيار است درين باغ ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد کرد، و مزد اجرا و عمله چندان که بايد من ميدهم، مردمان گفتند شکراللّه سعيک،...؛ اما با چنان همّت و ديانت فاتحه مصحف جواني خواندن و جامه نشاط حب دنيا دوختن، و از آخر نامه با عنوان آمدن، و با چندين همت و مروّت اين دوک رشتن چيست؟ گفت: حديثي از مصطفي صلواتاللّه عليه به من رسيد ـ و آن حديث در ابتداي اين کتاب از مهلّب بن ابيصفره روايت کرده شد ـ بدان حديث تبرّک واجب دانستهام، و ديگر که غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچکار نبود که معين بود بر نشستن الاّ غزل (رشتن، دوکريسي).
حديثي که از قول مهلب بن ابيصفره در آغاز کتاب نقل کرده در اين مورد است که دختر مهلّب بن ابيصفره به نام هند، زن عبدالملک بن مروان بود و پيوسته به دوک رشتن مشغول بودي، او را گفتند «اتغزلين و انت امراة خليفه! فقالت لاني سمعت ابن المهلّب بن ابيصفرة يقول سمعت رسولاللّه صلياللّه عليه، يقول لنسائه اطو لکنّ طاقة اعظمکنّ اجرا يوم القيامة و...»
در هر حال صاحب تاريخ بيهق درباره آن مسجد و منبر قديمي آن و تاريخ ساخت منبر 266هـ.ق با نام احمد بن عبداللّه خجستاني و نوع چوب آن شرحي ميدهد که نشان ميدهد تا زمان او وجود داشته است.
اينجا چون صحبت از بخشندگي يک زن دوکريس و همّت او در وقف به ميان آمد، مناسب است از بانوي بلندهمت ديگري نام ببريم؛ و او «بيبي ترکان» دختر محمدبن حمکر بامکو از سلاطين قراختايي است و اين بيبي ترکان سيپاره قرآن وقف کرده که اکنون در کرمان است و تاريخ وقفنامه 687 هـ.ق است و متن وقفنامه آن که داراي 19 سطر است در مجله يادگار و هم در يادداشتهاي مرحوم محمد قزويني به چاپ رسيده است.
در سطر اول «المولاة المعظمة العادلة المؤيدة المنصوره...» و در سطر سوم: «بيبي ترکان ابنة السلطان الاعظم الشهيد السعيد.... قطب الدنيا والدين ابيالفتح محمد بن حمکر بايکو...» و در سطر چهاردهم: «وقفا صحيحا شرعيا وتصدقت به صدقة مؤبدة محرّمة لايباع ولا يوهب ولا يرهن ولا يؤجر ولا يتلف بوجه من الوجوه ولا يجري عليه» نوشته شده است.
و اکنون مناسب ميدانيم دنباله حکايت اين وقف و سيپاره قرآن را از مجله يادگار بگيريم؛ از مقالهاي که مرحوم جواد مجدزاده صهبا نوشته است، بنابر نوشته او اين قرآن در آرامگاه نعمتاللّه ولي بود، و هجدهجزو آن وجود داشته و چون تحقيق کرده معلوم شده که يکي از جزوات را به دربار فرستاده بودند، علت هم آن بوده که پشت آن جزو يک نفر (در دوره قاجاريه، به بيان آن مقاله) از سربازگيري شکايت کرده و بر واضع و مجري آن لعن فرستاده است، پهلوي اول در ديدار ماهان، اين جزو را ميگشايد و بيتوجه به تاريخ آن خشمگين ميشود و از مقبره نعمتاللّه ولي بيرون ميرود، بعدها متولّي مقبره سطور پشت قرآن را محو ميکند و آن جزو را به دربار ميفرستد. ظاهرا يازده جزو آن هم به آستانه حضرت رضا(ع) منتقل شده است.
جزو هفتم 98 ورق دارد و پشت صفحه اول، متن وقفنامه نوشته شده است. طول هر صفحه قرآن 45 و عرض آن 33 سانتيمتر است.
3ـ در کتاب تاريخ نيشابور تأليف حاکم ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه بن محمد نيشابوري، تلخيص احمدبن محمدبن الحسن بن احمد، معروف به خليفه نيشابوري، ذکر بناي مسجد جامع شهر چنين است: «چون عبداللّه عامر، نسابور فتح کرد، و آتشکده «قهندز» را خراب کرد و به جاي آن جامع ساخت و صحابه به آن درآمدند و به احکام دين فتوا دادند، کسان «کنارنگ» آمدند، گفتند که جزيه قبول کردهايم، تا آتشکده ايشان خراب نشود، عبداللّه عامر دور از جامع، مکاني تعيين کرد. آنجا کوچه آتشکده گفتندي و مسجدي بيمناره بود تا ابنمهلّب به نسابور آمد بناي مناره فرمود در قهندز، و امام شهربن خوشب و عکرمه را به جهت فتوا دادن بنشاند.
و در همين مورد16 ذکر مسجد جامع بزرگ و مقصوره بزرگ چنين ميکند:
«بلاخلاف ابومسلم مروزي بنا نهاد. مساحت زمين جامع سيجريب بود و هزار ستون داشت، شصت هزار خلق به يکبار در وي نماز کردندي، در او آبهاي روان و حوضهاي عميق، در وسط آن يخداني ساخته و هر سال از برف مملو داشته و همه تابستان به تبرّک بيماران و غير ايشان به آن انتفاع يافته بيثمن...، اما حاکم فرمود که سقف و ستون و منابر و صناديق و مصاحف و قناديل و حصيرها و فرشها و توابع اينها را قيمت کردند به صد هزار مثقال زر رسيد و صدهزار مثقال زر طلا را اوقاف مسجد جامع زياده بود، و به خراسان منبري احسنتر از آن منبر نبود که ابومسلم درين جامع نهاده بود.
ابومسلم در جامع منار ساخت، بعد از او ارباب مناصب را آن منار قصير و آن بنا به نسبت با جامع حقير نمود، چون حکومت به منصوربن طلحة بن طاهر رسيد آن را منهدم ساخت و منار ديگر برافراخت و بسياري از اول بلندتر و قويتر، و عمارت او به زينت و تذهيب آراستهتر کرد و به طريق هندسه چنان کردند که در دوره سال از ظلال آن انتقال شب و روز معلوم شدي، بعد از زمان او، به حرکتي در ايّامي ميلي در وي پيدا شد، چون نوبت به عمروليث رسيد آن را نيست کرد و ديگري برداشت و نام و لقب خود بر آن بنگاشت...»
منبع: ميراث جاويدان
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
اکنون صحبت از «جوي موليان» ميکنيم که تناسبي زياد با وقف دارد.
بديهي است که آنجا سخت مورد توجه اميرنصر ساماني بوده و رودکي هم در مطلع قصيده آورده و گفته است:
و حافظ هم بدين نکته ظريف توجه کرده و مصراع اول را به تضمين آورده و گفته است:
به هر حال، در تاريخ بخارا تأليف ابوبکر محمدبن جعفر النرشخي (286 ـ 348) ترجمه ابونصر احمدبن محمدبن نصرالقبادي، تلخيص محمدبن زُفربن عمر، که با تصحيح مرحوم استاد مدرس رضوي انتشار يافته، درباره جوي موليان و وقف آن به دست اميراسماعيل ساماني چنين آمده است:
در قديم اين ضياع جوي موليان ملک طغشاده بوده و وي هر کسي از فرزندان و دامادان خود را حصّهاي داده است، و امير اسماعيل ساماني رحمةاللّه عليه اين ضياع را بخريد از حسن بن محمدبن طالوت که سرهنگ المستعين بن المعتصم بود، و امير اسماعيل به جوي موليانسرايها و بوستانها ساخت و بيشتر بر مواليان وقف کرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دلمشغول بودي تا روزي اميراسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره ميکرد، سيماء الکبير مولاي پدر او پيش او استاده بود، او را به غايت دوستي داشتي و نيکو داشتي اميراسماعيل گفت: هرگز بود که خداوند تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم که اين ضياع شما را شده است. از آنکه اين ضياع از همه ضياع بخارا به قيمتتر است و خوشتر. خداي تعالي روزي کرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامه مردم «جوي موليان» گويند.
و پيوسته حصار بخارا صحرايي است که آن را «دشتک» خوانند و جمله نيستانها بوده است. امير اسماعيل رحمهاللّه آن موضع را هم بخريد از حسن بن محمد بن طالوت به ده هزار درم، و هم سال اول ده هزار درم از بهاي ني بحاصل آمد، اميراسماعيل آن موضع را وقف کرد بر مسجد جامع... و جوي موليان معمور بود تا آخر عهد سامانيان. و بنابر نوشته تاريخ بخارا «جوي موليان» بسيار آباد و خوش هوا و داراي کوشکها و کاخهاي فراوان بوده است. نام«جوي مواليان» در تاريخ ملازاده در ذکر مزارات بخارا نيز آمده است، و مواليان جمع فارسي «موالي» است به معني غلامان و بندگان و «موالي» جمع «مولي» است.
در ترکستاننامه تأليف «بارتولد» هم از اين «جوي موليان» سخن به ميان آمده و از تاريخ بخارا نقل کرده است و با اشاره به
ترجمه اين کتاب ميگويد: «اکنون روستايي که در دو ورستي (ورست: 06/1 کيلومتر) بخارا قرار دارد، به نام جوي موليان، موسوم است».
اما تاريخ بيهق تأليف ابوالحسن علي بن زيد بيهقي هم که در قرن ششم هجري قمري تأليف شده و به تصحيح مرحوم استاد «احمد بهمنيار» انتشار يافته حکاياتي از وقف دارد؛ از جمله اين حکايت که:
2ـ مسجد آدينه قصبه سبزوار در روزگار حمزة بن آذرک الخارجي خراب گشته بود، و مردم نمازجمعه و اعياد به خسروجرد رفتندي، و زني بود بزاد برآمده (پير و فرتوت) و مالدار در قصبه، روزي اهل خسروجرد را با اهل قصبه نزاعي افتاد و گفتند ما را امروز عيد نيست، و در رؤيت هلال اختلافي افتاده بود. مشايخ رقم برزدند و گفتند باغ اين مستوره متمولّه اين کار را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير (آواز) دوک او شنيدند، گفتند از وي حسابي برنتوان گرفت، پس حال عرض دادند، آن پيرزن رحمهااللّه گفت: چندان که مسجد را ميبايد خط بر بايد کشيد تا من بر وقفنامه گواه گيرم، و درخت بسيار است درين باغ ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد کرد، و مزد اجرا و عمله چندان که بايد من ميدهم، مردمان گفتند شکراللّه سعيک،...؛ اما با چنان همّت و ديانت فاتحه مصحف جواني خواندن و جامه نشاط حب دنيا دوختن، و از آخر نامه با عنوان آمدن، و با چندين همت و مروّت اين دوک رشتن چيست؟ گفت: حديثي از مصطفي صلواتاللّه عليه به من رسيد ـ و آن حديث در ابتداي اين کتاب از مهلّب بن ابيصفره روايت کرده شد ـ بدان حديث تبرّک واجب دانستهام، و ديگر که غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچکار نبود که معين بود بر نشستن الاّ غزل (رشتن، دوکريسي).
حديثي که از قول مهلب بن ابيصفره در آغاز کتاب نقل کرده در اين مورد است که دختر مهلّب بن ابيصفره به نام هند، زن عبدالملک بن مروان بود و پيوسته به دوک رشتن مشغول بودي، او را گفتند «اتغزلين و انت امراة خليفه! فقالت لاني سمعت ابن المهلّب بن ابيصفرة يقول سمعت رسولاللّه صلياللّه عليه، يقول لنسائه اطو لکنّ طاقة اعظمکنّ اجرا يوم القيامة و...»
در هر حال صاحب تاريخ بيهق درباره آن مسجد و منبر قديمي آن و تاريخ ساخت منبر 266هـ.ق با نام احمد بن عبداللّه خجستاني و نوع چوب آن شرحي ميدهد که نشان ميدهد تا زمان او وجود داشته است.
اينجا چون صحبت از بخشندگي يک زن دوکريس و همّت او در وقف به ميان آمد، مناسب است از بانوي بلندهمت ديگري نام ببريم؛ و او «بيبي ترکان» دختر محمدبن حمکر بامکو از سلاطين قراختايي است و اين بيبي ترکان سيپاره قرآن وقف کرده که اکنون در کرمان است و تاريخ وقفنامه 687 هـ.ق است و متن وقفنامه آن که داراي 19 سطر است در مجله يادگار و هم در يادداشتهاي مرحوم محمد قزويني به چاپ رسيده است.
در سطر اول «المولاة المعظمة العادلة المؤيدة المنصوره...» و در سطر سوم: «بيبي ترکان ابنة السلطان الاعظم الشهيد السعيد.... قطب الدنيا والدين ابيالفتح محمد بن حمکر بايکو...» و در سطر چهاردهم: «وقفا صحيحا شرعيا وتصدقت به صدقة مؤبدة محرّمة لايباع ولا يوهب ولا يرهن ولا يؤجر ولا يتلف بوجه من الوجوه ولا يجري عليه» نوشته شده است.
و اکنون مناسب ميدانيم دنباله حکايت اين وقف و سيپاره قرآن را از مجله يادگار بگيريم؛ از مقالهاي که مرحوم جواد مجدزاده صهبا نوشته است، بنابر نوشته او اين قرآن در آرامگاه نعمتاللّه ولي بود، و هجدهجزو آن وجود داشته و چون تحقيق کرده معلوم شده که يکي از جزوات را به دربار فرستاده بودند، علت هم آن بوده که پشت آن جزو يک نفر (در دوره قاجاريه، به بيان آن مقاله) از سربازگيري شکايت کرده و بر واضع و مجري آن لعن فرستاده است، پهلوي اول در ديدار ماهان، اين جزو را ميگشايد و بيتوجه به تاريخ آن خشمگين ميشود و از مقبره نعمتاللّه ولي بيرون ميرود، بعدها متولّي مقبره سطور پشت قرآن را محو ميکند و آن جزو را به دربار ميفرستد. ظاهرا يازده جزو آن هم به آستانه حضرت رضا(ع) منتقل شده است.
جزو هفتم 98 ورق دارد و پشت صفحه اول، متن وقفنامه نوشته شده است. طول هر صفحه قرآن 45 و عرض آن 33 سانتيمتر است.
3ـ در کتاب تاريخ نيشابور تأليف حاکم ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه بن محمد نيشابوري، تلخيص احمدبن محمدبن الحسن بن احمد، معروف به خليفه نيشابوري، ذکر بناي مسجد جامع شهر چنين است: «چون عبداللّه عامر، نسابور فتح کرد، و آتشکده «قهندز» را خراب کرد و به جاي آن جامع ساخت و صحابه به آن درآمدند و به احکام دين فتوا دادند، کسان «کنارنگ» آمدند، گفتند که جزيه قبول کردهايم، تا آتشکده ايشان خراب نشود، عبداللّه عامر دور از جامع، مکاني تعيين کرد. آنجا کوچه آتشکده گفتندي و مسجدي بيمناره بود تا ابنمهلّب به نسابور آمد بناي مناره فرمود در قهندز، و امام شهربن خوشب و عکرمه را به جهت فتوا دادن بنشاند.
و در همين مورد16 ذکر مسجد جامع بزرگ و مقصوره بزرگ چنين ميکند:
«بلاخلاف ابومسلم مروزي بنا نهاد. مساحت زمين جامع سيجريب بود و هزار ستون داشت، شصت هزار خلق به يکبار در وي نماز کردندي، در او آبهاي روان و حوضهاي عميق، در وسط آن يخداني ساخته و هر سال از برف مملو داشته و همه تابستان به تبرّک بيماران و غير ايشان به آن انتفاع يافته بيثمن...، اما حاکم فرمود که سقف و ستون و منابر و صناديق و مصاحف و قناديل و حصيرها و فرشها و توابع اينها را قيمت کردند به صد هزار مثقال زر رسيد و صدهزار مثقال زر طلا را اوقاف مسجد جامع زياده بود، و به خراسان منبري احسنتر از آن منبر نبود که ابومسلم درين جامع نهاده بود.
ابومسلم در جامع منار ساخت، بعد از او ارباب مناصب را آن منار قصير و آن بنا به نسبت با جامع حقير نمود، چون حکومت به منصوربن طلحة بن طاهر رسيد آن را منهدم ساخت و منار ديگر برافراخت و بسياري از اول بلندتر و قويتر، و عمارت او به زينت و تذهيب آراستهتر کرد و به طريق هندسه چنان کردند که در دوره سال از ظلال آن انتقال شب و روز معلوم شدي، بعد از زمان او، به حرکتي در ايّامي ميلي در وي پيدا شد، چون نوبت به عمروليث رسيد آن را نيست کرد و ديگري برداشت و نام و لقب خود بر آن بنگاشت...»
منبع: ميراث جاويدان
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}