پول، بازارها و موزهها
برگردان: رحیم قاسمیان
ارتباط فرهنگی دامنه گستردهای از رویكردها نسبت به هنر پدید میآورد كه از احترام صادقانه تا برخوردهای بیارزش بازاری را شامل میشود. هنر و پول در نهادهای فراوانی با هم نقش بازی میكنند، كه به ویژه باید به موزههای هنری اشاره كرد. موزهها آثار هنری را جمعآوری و نگاهداری میكنند و به آموزش مردم میپردازند و در مورد ارزش و كیفیت هنر، استانداردهایی را معین میدارند. اما این استانداردها، استاندارد چه كسی هستند و چگونه خلق شدهاند؟ در این فصل، من به ردیابی روابط موجود میان ارزشهای هنری، آموزشی، تجاری و معنوی خواهیم پرداخت.
امروزه حتی شهرهای كوچك هم در خود چندین و چند موزه دارند. برای مثال، شهر سانتافه در ایالت نیومكزیكو، دارای یك موزه هنرهای زیبا، موزه بینالمللی هنرهای فولكلوریك و موزه جورجیا اوكیف است. موزههای جدیدتری كه سالیان اخیر افتتاح شدهاند، با موزههای قدیمیتر تفاوت دارند و در اینها بیشتر آثار هنرمندان اقلیت، زنان و آدمهای معمولی جامعه به نمایش گذاشته میشود («هنر فولكلوریك» شامل صنایع دستی، اسباببازی و حتی قطارهای كوچك و خط آهن مفصل است). این موزههای جدیدتر معمولاً هنر را در تركیب با مردمشناسی و جامعهشناسی عرضه میدارند. نمایشگاههای «موزه هنرها و فرهنگ سرخپوستان»، معمولاً آثاری از هنرمندان محلی را به نمایش میگذارد، كه شامل هنرمندان، گردآورندگان آثار، نویسندگان و حتی معلمان میشود، كه در انجام تحقیقات، نمایش و آموزش فعالیت دارند.
موزهها و میلیونها
بسیاری از موزههای اروپایی و آسیایی، از مجموعههای خصوصی پادشاهان و حاكمان پدید آمد، كه از آن جمله میتوان به موزه «لوور» در پاریس، «پرادو» در مادرید، «موزه قصر ملی» در تایوان، «موزه ملی كیوتو» در ژاپن و موزه «هرمیتاژ» در سن پترزبورگ، اشاره كرد. برخی موزهها در محل آثار باستانی به جا مانده در گذر زمان احداث شدهاند كه موزههای المپیا و دلفی در یونان از آن جملهاند. موزههای تازه ساختتر در پایتختهای كشورها احداث شدهاند، مانند موزه كانبرا، ژوهانسبورگ، واشنگتن دی سی و اوتاوا تا تصویر مطلوبی از حاكمیت و اقتدار حكومت و حمایت آنان از هنرها را به نمایش بگذارند. برخی موزهها نیز به خاطر شرایط حاكم بر تولید محلی احداث شدند، كه «موزه كاشیها» در لیسبون از آن جمله است. بعضی موزهها هم دشوار در دستهبندی خاصی قرار میگیرند، چون آثار محلی، هنری، علمی و حتی پزشكی را نشان میدهند، كه «موزه گوستاویانوم» در شهر اوپسالا در سوئد، از آن جمله است.
موزهها میتوانند نشانگر یكسان پنداری هنرمند و یك مكان خاص باشند. جورجیا اوكیف بخش عمده حیات كاری خود را در نیومكزیكو گذراند و تابلوهایش ملهم از آسمان پهناور و بیابان، گلها و استخوانهای سفید شدهی حیوانات است. موزههایی كه به یك هنرمند اختصاص دارند نیز زیادند كه از جمله میتوان به ساختمان مسكونی و باغ ژیورنی كه محل سكونت مونه بود، موزه ون گوگ در آمستردام و موزه اندیورهال در پیتسبورگ اشاره كرد. محل احداث بعضی موزهها هم كاملاً تصادفی انتخاب شده است. «موزه هنرهای فولكلوریك» در سانتافه، از كمكهای مالی، عشق به هنر و تعهد یك فرد صاحب نام به نام الكساندر گیرارد بهره برد و شكل گرفت و موزه «طارق رجب» در كویت نیز براساس مجموعهای از آثار هنر اسلامی كه وی جمعآوری كرده بود، پا به عرصه وجود نهاد. ج.پل گتی ثروتمند سرشناس آمریكایی كه ثروت خود را در بازار نفت به دست آورد، محل ویلای مجلل خود در مالیبو را به «موزه گتی» اختصاص داد.
بیشتر موزههای قدیمی مخاطبان عام را در نظر داشتند، اما موزههای جدیدتر به هنرها و مخاطبان خاصتری توجه میكنند. موزههایی چون موزه ملی زنان هنرمند یا موزه هنرهای سیاهپوستان، موزههای یهودیان، موزههای اسپانیایی زبانها و نظایر آنها، در بعضی جوامع به عنوان «موزههای قومی و قبیلهای» نامیده شدهاند. كم و بیش چنین به نظر میرسد كه هر گروهی موزه هنری خود را دارد (یا میخواهد). آرتور دانتو به این نكته «بالكانی كردن موزهها» در مقالهای تحت عنوان «موزهها و میلیونهای تشنه» اشاره كرده است. گروههای اقلیت این بحث را مطرح میكنند كه موزههای جدیدی باید تأسیس شوند، چون هنرمندان، سلیقهها و ارزشهای آنان در موزههای قدیمی و تثبیت شدهتر ارایه نمیشوند (همین آدمها میتوانند به این نكته اشاره كنند كه «استاندارد ذوق آدمهای فرهیخته»ی دیوید هیوم صرفاً هنجارهای فرهنگی نخبگان و عدهای محدود را به نمایش میگذارد.) موزههای قدیمیتر نیز در واكنش به چنین عقاید و احساساتی، كوشیدهاند تا مجموعههای خود را گسترش دهند و مخاطبانی از همه قشر و نژاد و پسزمینه به سوی خود جلب كنند. آنان نمایشگاههایی از هنرهای اقلیتها ترتیب میدهند و به جای شنیدن نوای موسیقی مجلسی در مراسم افتتاحیه نمایشگاهها، از نوازندگان و رقصندگان اقوام مختلف دعوت به عمل میآورند. اما هنوز هم موزههای هنری به عنوان نهادهای نخبهگرا شناخته میشوند. در سراسر اروپا و آمریكای شمالی، درصد جمعیتی كه از موزهها بازدید میكنند از حد 22 درصد كل جمعیت تجاوز نمیكند و تازه همین عده هم بیشتر آدمهایی با درآمد بالاتر از متوسط و سابقه تحصیلی بیشتر را شامل میشوند.
ذوق و امتیاز
پییر بوردیو جامعهشناس فرانسوی مطالعاتی در زمینهی ذوق و رابطه آن با جایگاه طبقاتی و میزان تحصیلات انجام داده است. هدف او این بود كه به پرسش قدیمی كانت در مورد نقد داوری، پاسخی علمی عرضه كند و شیوه كارش را هم بر تحقیق و تفحص در مورد ساختار طبقات اجتماعی و یافتن نظامهای دستهبندی در آنها كه میزان ارزش و لذت بردن از زیبایی را مشخص میدارند، قرار داده بود. بوردیو نتایج تحقیقات خود را در كتابی تحت عنوان تمایز نقد فرهنگی داوری ذوقی (1) گرد آورد و در آن خاطرنشان كرد كه نتایج تحقیقات او بسیار پیچیده بودهاند، به ویژه به این دلیل كه عمومیت بخشیدن به طبقات اجتماعی در كشورهای مختلف كار آسانی نیست. اما با این همه او پیوندها و روابط صریح و مشخصی را میان طبقات و ارجحیت در عرصه هنر، موسیقی، سینما و تئاتر نشان میدهد. برای مثال، آدم های طبقات پایینتر جامعه به نسبت آدمهای ثروتمندتر، حرفهایتر و باسوادتر، كمتر به سازندگان موسیقی كلاسیك علاقه نشان دادهاند. همین الگو در مورد ارجحیت مردم نسبت به تئاترهای آوانگارد یا فیلمهای مستقل «هنری»نیز مشاهده شده است. بوردیو نظرات خود را چنین جمعبندی میكند: «ذوق یك عامل دستهبندی كننده است و طبقات را دستهبندی میكند.»
در آمریكا، مردم آن قدرها تمایلی ندارند كه بپذیرند طبقات اجتماعی وجود خارجی دارند و مهم هستند. اما بر تفاوتها انگشت گذاشته میشود و حتی دستمایه فیلمهای مشهور هالیوودی نظیر «زن زیبا» قرار میگیرند. این فیلم (كه برداشتی امروزی از نمایشنامه پیگمالیون است) به شرح تغییر طبقاتی یك روسپی جوان و زیبا ( با بازی جولیا رابرتز) میپردازد كه با مرد خوشقیافه و ثروتمندی (با بازی ریچارد گیر) آشنا میشود و با او ازدواج میكند. قهرمان ثروتمند و پیچیده فیلم به این زن جوان سادهدل و عاشق جویدن آدامس یاد میدهد كه در هر موقعیتی چه لباسهایی بپوشد، چگونه درست حرف بزند و حتی راه برود، اما در عین حال به او یاد میدهد كه چگونه از هنر و از جمله از اپرا لذت ببرد. لذت بردن از اپرا در فیلمها معمولاً مشخصه طبقات بالادست جامعه است، حال آنكه عاشق موسیقی فولكلوریك بودن، نشانهی آن است كه فرد آدمی خاكی یا از طبقات فرودست است.
ذوق هنری در ضمن توسط دو هنرمند به نامهای ویتالی كومار و الكساندر ملامید، با همكاری نشریه «نیشن» مورد مطالعه قرار گرفته است. این زوج هنری، به طعنه، آنچه را كه خود «محبوبترین تابلوی نقاشی آمریكا (یا چین یا كنیا)» نامیدهاند، خلق كردهاند. تحقیق آنان مشابهتهای جهانی خیره كنندهای را به نمایش میگذارد: كمتر كسی به هنر انتزاعی و رنگ سبز مغز پستهای علاقه دارد و بیشتر كسانی كه مورد تحقیق قرار گرفتهاند، از رنگ آبی و چشماندازهای واقعگرایانه لذت میبرند. نتیجه آنكه نقاشی مطلوب مردم آمریكا چشماندازی با آب و كوهستان است كه رنگ غالب در آن رنگ آبی است و در ضمن حیوانات وحشی و یك موضوع تاریخی هم در آن به چشم میخورد. نتیجه كار خیلی غریب جلوه میكند: در یك چشمانداز آرامش بخش شاهد جورج واشنگتن درست در وسط تابلو هستیم كه كنار یك رودخانه پر جوش و خروش كه گوزنی هم در همان اطراف میچرد، گمگشته و نابجا جلوه میكند!
طبعاً از تابلویی كه به سفارش كشیده شود، شاهكاری خلق نخواهد شد. اما همواره هنرمندان موفقی هم خواهند بود كه به فضای آنچه بوردیو «ذوق نازل» خوانده است و كلمنت گرینبرگ در مورد آن واژه «كیچ» (Kitsch) را به كار برده، دست خواهند انداخت و آثار موفقی خلق خواهند كرد. گرینبرگ «كیچ» را به عنوان هر آنچه مبتذل است اما به شدت مورد پسند عامه مردم قرار میگیرد، تعریف كرده است. یك نمونه قدیمی آن میتواند روی جلدهایی باشد كه نورمن راكول برای مجله «ساتردی ایونینگ پست» میكشید و معمولاً زندگی خانوادههای شاد و خوشحالی را در جمعهای خانوادگی نشان میداد. از هنرمندان امروزی میتوان به توماس كینكید (2) اشاره كرد كه خود را «نقاش نور» میخواند. در تابلوهای او، خانههای كوچك راحت یا كلیساهایی با دیوارهای سفید و پنجرههای طلایی رنگ براقی تماشاگر را به درون دعوت میكنند. او باغهای پر گلی را نشان میدهد كه كلبهای را در میان گرفتهاند و گلهای سرخ و رنگینی از دیوارهای آن بالا میروند. تصاویر او در قالبهای مختلفی عرضه میشوند كه از جمله تقویم، پارچه، زیرلیوانی، فنجان قهوه، لوازم تحریر و كارتهای تبریك و تسلیت را در بر میگیرد. این آثار گرچه در مقوله «كیچ» قرار می گیرند، اما مورد توجه افرادی از قشر ثروتمند جامعه با درآمدهای سالانه بیش از 80 هزار دلار نیز قرار گرفتهاند. آثار او در گالریهای مختلفی در سراسر آمریكا به نمایش درآمده، در تلویزیون تبلیغ میشود و سهام شركت او حتی در بازار سهام نیویورك به خرید و فروش میرسد.
همه ما میتوانیم نمونههای بسیاری از دیگر نمونههای هنرهای عامهپسند را به خاطر آوریم، از آثار سوررآلیستی و چراغهای تیفانی گرفته تا تابلوهایی كه از الویس پریسلی كشیده شده و برق میزنند تا بچههایی كه لباسهای دلقكها را به تن میكنند. آیا جامعه بین هنرهای عامهپسند سخیف و آثار هنری آوانگارد كه موجب جدایی دوستداران آن از بقیه جامعه میشود، هیچ انتخاب آزادی ندارد؟ آیا جامعه حتماً باید بین كلبهها و روستاهای تامس كینكید یا كوسههای مرده دیمین هرست یكی را انتخاب كند؟ موزهها اگر بخواهند صرفاً به فكر مخاطب باشند و ارجحیتهای قومی و قبیلهای را مد نظر قرار دهند، در آن صورت احتمالاً قادر نخواهند بود نه به كیفیت والای استادان قدیمی متعهد بمانند و نه به هنرهای جدیدتر آوانگارد توجهی بكنند.
موزهها و مردم
اولین موزه عمومی با سقوط رژیم سلطنتی فرانسه پس از انقلاب این كشور، كه طی آن مردم در سال 1793 موزه لوور را ملی اعلام كردند، پا به عرصه وجود نهاد. موزههای بعدی عمدتاً به این شكل خلق شدند كه آدمهایی مجموعههای خصوصی خود را به نهادی اهدا كردند. نمایشگاه «پرتره ملی لندن» و «گالری ملی هنر» آمریكا این چنین پدید آمدند. برخی نهادهای اروپایی، از جمله موزه بریتانیا، بسیار محدود و بسته بودند و برای ورود معرفی نامه میخواستند و فقط «آقایان اشراف و صاحب نام» حق دیدار از آنها را داشتند. اما كوششهای مختلفی هم برای اینكه هنر در دسترس عامه مردم قرار گیرد در جریان بود، كه از آن جمله باید به افتتاح «گالری تصاویر وایت چاپل» در منطقه «ایستاند» لندن اشاره كرد كه در سال 1881 افتتاح شد. این گالری صرفاً تصاویری از نوسازی و بازسازی در مناطق مختلف لندن را در این ناحیه فقیرنشین و بدنام شهر به نمایش میگذاشت.
موزهها مشوق هویت ملی و نمادی از اقتدار كشور بودهاند. موزههای عظیم انگلیس و فرانسه یافتههای باستانشناسی را به نمایش میگذارند- هرچند بعضی آنها را محصول «تاراج» این قدرتهای بزرگ از منابع غنی یونان، آشور و مصر میدانند. (یونان كماكان از انگلیس میخواهد تا «ستونهای اگلین» مشهور را كه در اصل بخشی از كتیبههای معبد پارتنون بودهاند به این كشور باز گرداند.) شهروندان «دنیای جدید» كوشیدند تا با یادآوری گذشتهای پرعظمت و كلاسیك، به كشورهای تازه به استقلال رسیده، مشروعیت خاصی بدهند: موزههای سیدنی در استرالیا و واشنگتن دی سی در آمریكا به شكل معابد یونانی با ستونها و گنبدهای كلاسیك ساخته شدهاند تا یادآور عظمت دوران باستان باشند. فروش آثار هنری «ملی» به خارجیان ثروتمند، باعث بروز خشم و رنجش مردم شده است. گتی با خریدن یك پرتره مشهور اثر رامبراند به نام «مارتن لوتن» در سال 1932 (زمانی كه قیمت این آثار با آغاز قریبالوقوع جنگ دوم جهانی به شدت افت كرده بود) باعث دلخوری مردم هلند شد.
مقاله دانتو در مورد موزههای «قبیلهای شده» و اشارهاش به «میلیونها تشنه» در عنوان این مقاله، ارجاعی به رمانی از هنری جیمز تحت عنوان جام طلایی است كه در آن یك آمریكایی ثروتمند آثار هنری اروپایی را خریداری و جمعآوری میكند كه به آمریكا ببرد و آنها را در موزهای به نمایش بگذارد تا به این وسیله «میلیونها نفر جمعیت تشنه تمدن» را متمدن كند. این فكر مخلوق ذهن خیالپرداز هنری جیمز نیست. اولین موزههای آمریكای شمالی در دهه 1870 و توسط آدمهای ثروتمندی در مناطق شمالی كامیاب از نظر اقتصادی و فرهنگی، كه صنعت و حكومت در آنها به جایگاه خاصی دست یافته بود پایهریزی شدند. هدف از احداث این موزهها در شهرهایی چون بوستن، نیویورك و شیكاگو تا حدی روشنگری اذهان طبقه كارگر و مهاجران و آشنا كردن آنان با داراییهای شهری بود كه در آن زندگی میكردند.
همین نیت «متمدن كردن و روشنگری» در احداث «گالری ملی هنر» در پایتخت آمریكا در سالهای آغازین سده بیستم نیز نقش مهمی به عهده داشت. وقتی نمایندگان كشورهای خارجی به آمریكا آمدند و از اندرو ملون وزیر وقت خزانهداری آمریكا در زمان ریاست جمهوری پرزیدنت ترومن خواستند تا آنان را به دیدار از «گالری ملی هنر» ببرد، از آنجا كه چنین چیزی در واشنگتن دی سی وجود نداشت، این امر مایه سرافكندگی و خجالت ملون شد. نتیجه آنكه ملون چنین بنایی را (كه در سال 1937 افتتاح شد) با مجموعه آثار هنری خود افتتاح كرد و سپس از مجموعهداران معاصر خود، از جمله افرادی چون ساموئل هـ. كرس درخواست كرد تا مجموعههای خصوصی خود را به این نهاد اهدا كنند. دیوید فینلی كه اولین مدیر «گالری ملی» بود، به تأثیر متمدنسازی موزه در بدو افتتاح در طی سالهای جنگ دوم جهانی و زمانی كه به مأوای مناسبی برای سربازانی كه از این شهر بازدید میكردند بدل شده بود حرف میزند و آن را «مكانی گرم و مطبوع در زمستان و خنك در تابستان» میخواند كه «كافه تریای خوبی داشت و در ضمن تابلوهای نقاشی و آثار هنری ارزندهای هم در آن به نمایش درآمده بود». كنسرتهای مجانی یكشنبهها، همانند فضای عظیم نمایشگاه و فروشگاهی كه میشد در آن پوسترها و بدل مجسمهها و ظروف عتیقه را خرید و خلق همه امكانات مشابه به این نیت انجام میگرفت كه به مردان و زنان معمولی نظامی و غیرنظامی، شیوههای درك و لذت بردن از هنر و زیبایی آموزش داده شود.
البته صاحبان ثروتمند صنایع آمریكا نیز به گردآوری آثار هنری میپرداختند تا موقعیت فرهنگی خود را به رخ اشراف سابقهدارتر اروپایی بكشند. همانطور كه جان دیویی در سال 1934 اظهار نظر كرد، «به طور كلی، آدمی كه آثار هنری میخرد و جمع میكند، آدم سرمایهداری است. او برای آنكه موقعیت و جایگاه خاص خود را در عرصه هنرهای زیبا نشان دهد، به گردآوری تابلوهای نقاشی، مجسمه و جواهرات گرانبها مبادرت میكند و در عین حال حساب بانكی و پساندازهای مختلف او نیز موقعیت ممتاز او را در جهان اقتصادی به رخ دیگران میكشد.» زندگینامه خودنوشت ج. پل گتی در سال 1976 تحت عنوان از چشم من تا حدی به نحوی دردآور، دلمشغولیهای ذهنی او را با آثار هنری اروپا نشان میدهد. ماجراهایی كه از جمعآوری آثار هنری تعریف میكند در هر مورد عمدتاً درباره مقدار پولی است كه برای هركدام آنها صرف كرده است. یكی از كسانی كه در مورد او كتاب نوشته، به این نكته اشاره كرده است كه دستیاران گتی كه در كار جمعآوری این آثار به او كمك میكردند، میدانستند كه هدف او در خرید این آثار پرداخت حداقل پول ممكن بوده است. زندگینامهنویس گتی مینویسد: «گتی ساعتها روی تصویر با اشعه اكس از تابلوی نقاشی مطالعه میكرد تا از اصالت اثر اطمینان یابد، و بعد بهای آن را براساس قیمت هر سانتیمتر مربع حساب میكرد و اگر این قیمت به نظرش بالا میآمد، از خرید آن اثر منصرف میشد.»
موزه ویلایی گتی در مالیبو مشابه یك دفتر اشرافی تفریحی رمی در هركولانیم در خلیج ناپل ساخته شده است. خود او حتی اشاره كرده است،«گر كسی شركت نفتی گتی را به یك امپراتوری و خود مرا به سزار تشبیه كند، اصلاً ناراحت نمیشوم و غمی به دل نمیگیرم.» گتی نیز همانند آدمهای خیر و نیكوكار دیگر، از رشد آگاهی مردم حرف زده است: «آدمهای وحشی سده بیستم تنها با درك هنر و عشق به آن به مردمی با فرهنگ و متمدن بدل خواهند شد». اما او در زندگینامه خود نوشت خویش هیچ اشارهای به این نكرد كه بابت موزهها و بنیادهایش، چقدر تخفیفهای مالیاتی از دولت گرفته است، رقمی كه بعید به نظر می آید ناقابل بوده باشد.
آخرین سرمایهگذاران مگامیلیونی در خرید و جمعآوری آثار هنری، غولهای موسسات مالی، از جمله شركتهای تبلیغاتی و نرمافزاری كامپیوتری هستند. چارلز ساچی (3) كه در امور تبلیغات فعالیت دارد، یكی از چهرههای شاخص بازار هنر معاصر به حساب میآید. در كتاب هنر جوان بریتانیا: دهه ساچی، آنكه بیش از هر هنرمندی طرف توجه قرار میگیرد، چارلز ساچی است كه حتی از هنرمند پر سر و صدایی چون دیمین هرست (كه ساچی از او حمایت میكند) نیز صفحات بیشتری از كتاب به او اختصاص داده شده است. این كتاب عظیم (متجاوز از 600 صفحه، به قیمت 125 دلار) شامل رسالات، عكسهای رنگی تمام صفحه و مقالاتی در مورد چارلز ساچی است كه نمایشگاه «احساسات» به همت او بر پا شده بود. در كتاب حتی مقالهای با عنوان «آیا ساچی مهارت و استادی خود را از دست داده است؟» دیده میشود. اما در آن دو پیام عمده حضور محسوسی دارد، یكی اینكه در ستایش یك ملت است و مقالاتی با عناوینی چون «بریتانیای واقعی» و «بریتانیا بهترین است» دارد و دیگر اینكه در ستایش یك فرد است و بارها خاطرنشان میكند كه چگونه چارلز ساچی بیش از 100 اثر هنری را به «شورای هنر بریتانیا» اهدا كرده است.
سرانجام اینكه نمیتوان از ثروتمندترین مرد جهان، بنیانگذار شركت عظیم نرمافزاری مایكروسافت، یعنی بیل گیتس یاد نكرد. گیتس مجموعه عكسهای عظیمی را خریداری كرده و در ضمن مالك دست نوشتههای علمی داوینچی تحت عنوان «دست نوشتههای لستر» است. شركت كوربیس (4) كه از شركتهای اوست و در سال 1989 تأسیس شد، بیش از 100 میلیون دلار برای خرید حق و حقوق تصویربرداری از تمام آثار هنری موجود در نمایشگاههای لوور، هرمیتاژ، «گالری ملی لندن» و «انستیتوی هنر دیترویت» هزینه كرده است. كوربیس تا سال 1997 بیش از یك میلیون عكس را به صورت دیجیتالی ذخیره كرده بود. هدف این مؤسسه در نهایت آن است كه این تصاویر را در اختیار همه مردم قرار دهد تا در حالی كه در خانه خود نشستهاند، به عكسهای آثار هنری به بهترین كیفیت، دسترسی داشته باشند و این تصاویر را روی صفحات بزرگ مانیتور یا تلویزیون خود تماشا كنند. گفته میشود كه گیتس در اتاقهای متعدد قصر چند میلیون دلاری خود در هر اتاق چنین سیستمی را نصب كرده و میهمانان میتوانند تصاویر مطلوب خود را برگزینند تا برایشان نشان داده شود. كوربیس تا رسیدن به هدف غایی خود، «مجموعه آثار هنری موزههای هرمیتاژ و لوور را روی صفحه كامپیوتر، به صورت اسكرین سایور، پسزمینه، كارت پستال و پوستر» در دسترس گذاشته است.
پینوشتها:
1.Distinction: A Cultural Critique of the Judgement of taste
2.Thomas Kinkide
3.Charles Saatchi
4.Corbis
فریلند، سینتیا، (1391)، نظریهی هنر، برگردان: رحیم قاسمیان، تهران: بصیرت، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}