بررسی و تطبیق صفات و خصلتهای عرب جاهلی در سقیفه بنی ساعده(2)

نويسنده: عبدالمجید خطیب

« فهرست مطالب»

بررسی و تطبیق صفات و خصلتهای عرب جاهلی (2)
ظهور اسلام درشبه جزیره عربستان
اوضاع اجتماعی شبه جزیره در آستانة ظهور
اوضاع فرهنگی شبه جزیره در آستانة ظهور
اوضاع اقتصادی شبه جزیره درآستانة ظهور
معرفی پایگاه های اولیه اسلام
مکه
الف) جغرافیای تاریخی
ب) جغرافیای انسانی
ج) جغرافیای سیاسی
مدینه
الف) جغرافیای تاریخی
ب) جغرافیای انسانی
ج) جغرافیای سیاسی
پیامبری از نژاد عرب
وفات پیامبر اکرم
سیاست و عملکرد پیامبراکرم جهت جلوگیری از واقعه سقیفه
سقیفه شروع اختلافات در مدینه
قریش و سقیفه
سقیفه اتفاق یا کودتا
درسقیفه چه گذشت
در فصل گذشته به بیان وضعیت جغرافی ـ اجتماعی و نظام حکومتی، فرهنگی جزیره العرب پیش از اسلام پرداخته شد. در این فصل نیز به مباحث ظهور اسلام در شبه جزیره و بررسی اوضاع اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی سرزمین حجاز در آستانه ظهور اسلام پرداخته و وقایع سقیفه بنی ساعده را بیان می نماییم.

ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان

همانطور که گذشت در آستانة ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان، دولتی حاکم بر آن سرزمین نبود. تنها شهرهای بزرگ که تعداد آنها نیز زیاد نبودند، به علت حضور اشراف و ثروتمندان و تعداد زیادی از مردم، طبق نظامهای تعریف شده و خاص اداره می شده است. بر سراسر آن سرزمین نظام قبیله ای حاکم بود. این نظام با ویژگیهای خاص خود، اساس نظام اجتماعی و سیاسی به شمار می آمده است. همچنین حرفة هر قبیله و یا شهری به اوضاع جغرافیایی آن بستگی داشته است.
مقارن با ظهور اسلام یهودیت و مسیحیت در بعضی از نقاط شبه جزیره گسترش یافته بود. نجران پایگاه مسیحیان و یثرب پایگاه یهودیان بوده، و در مناطق مجاور روم نیز مسیحیت رواج داشته است. همچنین در بعضی از نقاط هم مرز ایران مانند حیره، دین زرتشت رواج داشته است. با این وجود بدویان شبه جزیره یعنی ساکنان مناطق داخلی این سرزمین، اکثراً بت-پرست بوده اند.(3)
عمده اهمیت شبه جزیره عربستان در زمان ظهور اسلام از جهت اقتصادی، قرار گرفتن این سرزمین در مسیر مبادلات تجاری، میان سرزمینهای مختلف بود. کاروانهای تجاری بسیاری از سرزمینهای هند، یمن، ایران و شامات به این سرزمین می آمدند. تجار آن سرزمینها برای انجام فعالیت اقتصادی با یکدیگر مجبور بودند، که از سرزمین حجاز بگذرند.(4)

معرفی پایگاه های اولیة اسلام

الف: جغرافیای تاریخی: در مورد تاریخ شهر مکه آنچه مسلم و معروف است، در سده های پنجم و ششم میلادی شهر مکه، شهری آباد بوده است. این شهر به علت ویژگی خاص خود، بسیار مورد توجه اعراب قرار داشته است. ویژگی اول، وجود خانة کعبه در این شهر است که از هزاران سال پیش مورد توجه و احترام مردم بوده و هر سال تعداد زیادی از مردم در زمان مشخص جهت عبادت و زیارت به این شهر آمد و شد داشته اند. ویژگی دوم، قرار گرفتن این شهر در مسیر یمن، شام و فلسطین بود. این موقعیت تجاری خاص، شهر مکه را به یک مرکز بازرگانی بسیار مهم تبدیل کرده بود. (5)
ب: جغرافیای انسانی: نسب شناسان می گویند مردم مکه در زمان ظهور اسلام همه از قریش بودند. قریشیان از مهاجرین جنوب عربستان بودند که، در شهر مکه ساکن شدند. در ابتدا قبیله جرهم و خزاعه در این منطقه ساکن بوده و ریاست شهر مکه و تولیت خانة کعبه در دست قبیلة جرهم بود. پس از مدتی قبیلة خزاعه با حمله به قبیله جرهم آنها را شکست داده و ریاست شهر را به دست گرفت. ریاست بنی خزاعه تا زمان قصی بن کلاب که جد اعلای پیامبر بودند، ادامه داشت. وی علاوه بر زمامداری شهر، منصب کلیدداری کعبه و آب دادن حاجیان و مهمانداری را نیز بر عهده داشت. او پیش از مردن، کلیه این منصبها را به پسر بزرگش عبدالدار سپرد. پس از عبدالدار این منصب ها به پسران او به ارث رسید. این منصبها بعداً به هاشم جد اعلای پیامبر اکرم و از او به مطلب برادر هاشم و از او به عبدالمطلب (شیبه) فرزند هاشم منتقل شد.(6) لازم به ذکر است این مناصب معنوی باعث رقابت شدیدی میان صاحبان مناصب شده بود. همچنین گاهی مواقع نیز این رقابت به اختلاف منجر می شد. این اختلافات را می توان ناشی از حسادت، قدرت طلبی و یا عصبیت عربی و ترس از برتری یک خاندان بر خاندان دیگر دانست. مخالفت و رویارویی تیره های مختلف قریش در برابر بنی هاشم، در زمان حفر چاه زمزم توسط عبدالمطلب را می توان از همین موارد برشمرد. ایشان راضی نبودند افتخار حفر چاه زمزم تنها از آن عبدالمطلب باشد. (7)
ج: جغرافیای سیاسی: در زمان پیامبراکرم زمام شهر مکه در دست قبیله قریش بود. این قبیله به علت موقعیت ممتاز شهر مکه در شبه جزیره و با در اختیار داشتن موقعیت ویژه اقتصادی و تجاری و ثروت بسیار زیاد و همچنین کلیدداری و منصب داری خانه کعبه بر کلیه قبایل عرب سروری و آقائی می کردند.(8) ابوالفرج اصفهانی دراین باره می گوید: اقوام عرب درهر چیزی جز شعر، قریش را مقدم می داشتند.(9)
یثرب که بعدها مدینه النبی نام گرفت در غرب فلات مرکزی شبه جزیرة عربستان قرار دارد. از لحاظ جغرافیایی و اقتصادی ویژگی های مخصوص به خود داشته و اصلاً قابل مقایسه با شهر مکه نمی باشد. سرزمین های حاصلخیز، صدها باغ، نخلستان، مزرعة و آب و هوای مناسب موقعیت خاصی به این شهر داده است.
قبایل ساکن در این سرزمین از مهاجرین یمانی بودند. این قبائل قرن ها پیش از یمن به حجاز مهاجرت نمودند. ایشان از شاخة قبیلة کهلان بودند. در بررسی اولیه نسبت به افراد و قبائلی که در این سرزمین زندگی می کردند به قبائل اوس و خزرج(10) برخورد می کنیم، این دو قبیله از دیرباز با یکدیگر، رقابت و درگیریهای فراوان داشته اند. سخت ترین این درگیریها در سالهای نزدیک به هجرت پیامبر اکرم بوده که به نام «یوم البعاث» معروف گردیده است.(11) همچنین قبایل یهودی بنی نضیر، بنی قریظه، بنی قینقاع، و خیبر در شهر و اطراف آن زندگی می کردند.
اوضاع اجتماعی وسیاسی مدینه با شهر مکه کاملاً متفاوت بود. در این شهر اختلافات طبقاتی موجود نبود. مردم این شهر اکثراً کشاورز بودند. تجارت و بازرگانی در این شهر خیلی رایج نبود. یهودیان به علت ارتباط با دین آسمانی و برنامة دینی، از لحاظ فرهنگی و اجتماعی بر دیگر قبایل برتری داشتند. ثروت اصلی شهر نیز در دست یهودیان بود، زیرا ایشان بدون اختلاف و درگیری در کار کشت و زراعت نیز تجربة فراوان داشتند(12).

پیامبری از نژاد عرب :

در مطالب قبل بیان شد که عرب شبه جزیره در اثر خصوصیات جغرافیایی سرزمین خود. مورد طمع هیچ قدرتی واقع نمی شد. ایشان در اثر ضعف در مسائل فرهنگی و ارتباط بسیار اندک با تمدنهای همسایه به یک جامعة بسته و محصور تبدیل شده بود. این شیوة زندگی و شرایط خاص حس عصبیّت و روحیة عربی گری را در ایشان افزایش داده بود. پذیرفتن مطالب و دستاوردهای دیگران نیز، به علت اینکه غیر عرب هستند برای آنها سخت و دشوار بود. البته حسن ملی گرایی و میهن دوستی در میان اکثر ملتها وجود داشته و دارد اما این حس در جوامع بسته و بی ارتباط بیشتر به چشم می خورد. این روحیه در مورد اعراب در زمان ظهور اسلام نیز شایع بوده است.(13) شاید آیة ذیل تأیید مطالب فوق باشد:
« وَ لَو نَزَّلناهُ عَلی بَعضِ الأعجَمینَ فَقَرَأهُ عَلَیهِم ما کانوُا بِهِ مُؤمِنین» شعرا 198 و 199.
اگر آنها را بر برخی غیر عربها نازل کرده بودیم و بر ایشان می خواندند به آن ایمان نمی آوردند.
ابن خلدون نیز اعتقاد بر این نکته دارد که پذیرش اسلام توسط اعراب از پیامبری عرب، تنها از روی عصبیت و حس ملی گرای بوده است:
«هر دعوتی که باید به وسیلة آن عموم و اکثریت مردم را بدان واداشت ناچار باید متکی به عصبیت باشد و چنانکه در حدیث صحیحی آمده است خدای هیچ پیامبری را برنینگیخت مگر آنکه در میان قوم خود ارجمندی و خویشتنداری داشت.»(14)
با این وجود چه از روی عصبیت چه از روی میل و علاقه در سال هشتم هجری با سقوط قریش و ظهور قدرت اسلام قبائل عرب ساکن در شبه جزیره پی به ضعف خود در مبارزه با اسلام بردند. با فتح شهر مکه حاکمیت شرک بر جزیره العرب را پایان یافت. اعراب آن سرزمین پس از آن، گروه گروه اسلام آوردند. عمروبن سلمه الجرمی می گوید:
هنگامی که خبر فتح مکه به ما رسید همة قبائل مبادرت به ایمان آوردن به اسلام کردند.(15)
با توجه به مطلب فوق می توان عامل ترس را نیز یکی دیگر از عوامل اسلام آوردن بسیاری از اعراب که پس از سال هشتم هجری ایمان آوردند، دانست.(16)

وفات پیامبر اکرم

پیامبر اکرم در سن چهل سالگی به مقام نبوت مبعوث شدند. ایشان به مدت 23 سال با تلاش بسیار مشغول به تبلیغ و دعوت به دین اسلام بودند. حکومت اسلامی ایشان در مدینه پایه-گذاری و از آنجا به کل شبه جزیرة عربستان حکومت و سیطره پیدا کرد.
طبق نقل بسیاری از منابع تاریخی ایشان در روز دوشنبه 28 صفر سال یازدهم هجری و در سن 63 سالگی چشم از جهان فروبستند.(17)
سیاست و عملکرد پیامبر اکرم جهت جلوگیری از واقعة سقیفه
تلاشهای پیامبراکرم برای رهبری آیندة اسلام از ابتدای دعوت ایشان شروع شد. پیامبر اسلام با صراحت و یا کنایه جانشینی حضرت علی (ع) را بارها وبارها به مسلمانان گوشزد و یادآوری می نمودند. در ذیل تنها اشاره به چند نمونة بارز این موارد می نمائیم:
1ـ پیامبرگرامی اسلام در اولین دعوت عمومی به دین اسلام، با دستور الهی اقوام و خویشان خود را به دین اسلام دعوت نمودند. با عدم موافقت و همراهی اقوام و خویشان، پیامبراکرم مژدة وصایت علی بن ابیطالب را به ایشان گوشزد نمودند. آیة شریفة: « وَ انذِر عَشیرَتِکَ الأقرَبین و...» شعراء 214 اشاره به آن دعوت دارد.(18)
2ـ پیامبر گرامی اسلام در هنگام حرکت به سوی جنگ تبوک حضرت علی(ع) را به عنوان جانشین خود در شهر مدینه باقی گذاشتند. پس از مدتی در اثر شرائطی که منافقین در شهر ایجاد کردند، حضرت علی(ع) شهر را ترک کرده و خود را به لشکر اسلام رساندند. طبق نقل منابع تاریخی معتبر پیامبر اکرم پس از ملاقات حضرت علی (ع) خطاب به ایشان فرمودند: یا علی به شهر برگرد زیرا تو را برای کارهایی واگذاشتم، برگرد و مراقب خانة خویش و خانة من باش. مگر خوش نداری که برای من چنان باشی که هارون برای موسی بود، جز اینکه پس از من پیمبری نیست.(19)
3ـ ردّ درخواست بسیاری از ثروتمندان و بزرگان اصحاب و موافقت حضرت رسول اکرم (ص) با ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) نیز نشانه ای دیگر بر تأیید حضرت علی(ع) توسط پیامبر اکرم داشت.
4ـ پیامبر اکرم در بازگشت از حجه الوداع در منطقة غدیر خم صراحتاً وصایت الهی حضرت علی را بیان نمودند. آیة شریفة « یا أیُّهَا الرَّسول بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّک» مائده،آیة 67 دلیل الهی بودن این جانشینی را بیان می کند.(20)
5 ـ آخرین حرکتی که حضرت رسول جهت خنثی کردن فعالیت منافقین و دشمنان حکومت اسلامی در آخرین روزهای عمر شریف خود تدبیر نمودند، حرکت سپاهی عظیم به مرزهای بلاد اسلامی با روم بود. پیامبر اکرم با تشکیل سپاهی به فرماندهی اسامه بن زید، دستور حرکت سریع سپاهیان اسلام به آن منطقه را صادر نمودند. جوان بودن اسامه بهانه ای شد که منافقین از حضور در آن لشکر خودداری کرده و اجازة شکل گیری آن سپاه و حرکت آن را ندادند.

سقیفه شروع اختلافات درمدینه:

درحالی که بنی هاشم و عدّه ای از صحابه مشغول فراهم کردن مقدمات غسل و تدفین پیامبر اکرم بودند، بعضی از بزرگان قبائل جهت تعیین رهبر آیندة امت و حکومت اسلامی در محلی به نام سقیفة بنی ساعده جمع شده بودند. این جلسه با برنامه ریزی عده ای از انصار تشکیل شده بود. در این جلسه مهاجرین با استدلال بر اینکه پیامبر از میان قوم و قبیلة ما بود و ما خویشان او هستیم پس اولی به جانشینی اوییم خلافت و جانشینی پیامبر را حق خود می-دانستند. انصار نیز با استدلال بر اینکه قوم و قبیلة شما دعوت پیامبر اکرم را نپذیرفت و او به ما پناه آورد و با شمشیر ما بود که اسلام قوت گرفت، پس ما اولی به جانشینی او هستیم خلافت و جانشینی را حق خود بیان می کردند. در پایان نیز با ادلّه و استدلال های جاهلی، سقیفة بنی ساعده به اتمام رسید. اولین و بزرگترین انحراف در اسلام از سقیفة بنی ساعده شروع گشت. اثرات این انحراف هنوز پس از 1400 سال در بین مسلمین مشاهده می شود.

قریش و سقیفه :

بزرگان و ثروتمندان قریش به منظور جلوگیری از رشد اسلام، با مخالفت ها و مبارزات فراوان خود پیامبر را مجبور به هجرت به شهر مدینه کردند. ایشان در سال هشتم هجری و با فتح شهر مکه با قبول شکست در برابر پیامبر اکرم اسلام آوردند. ایشان با اینکه از غلبه و شکست پیامبر اکرم عاجز شدند اما، برنامه ها و نقشه های خود را متوقف نکرده بودند. با شرایط پیش آمده در سقیفة بنی ساعده قریشیان نهایت استفاده را از این شرایط کرده و با یک برنامة حساب شده به حاکمیت بر اعراب دست یافتند. عمر پیوسته به ابن عباس می گفت: عرب دوست نداشت که نبوت و خلافت در یک خاندان جمع باشد. همچنین می گفت اگر کسی از بنی هاشم عهده دار امر خلافت شود خلافت از این خاندان خارج نشود و برای ما نصیبی در آن نیست ولی اگر غیر بنی هاشم عهده دار شوند در میان خود می گردانند و به هم دیگر حواله می دهند.(21)

سقیفه اتفاق یا کودتا

کسانی که قائل به اتفاقی بودن واقعة سقیفه هستند، بسیار خوشبینانه و با تسامح به این واقعه نگاه می کنند زیرا قرائن و شواهد تاریخی دلالت بر با برنامه بودن این واقعه دارد. در بررسی وقایع چند روز پایانی عمر شریف پیامبر اکرم، مشخص می شود که؛ یک سری فعل و انفعلاتی در جهت تحت نظر گرفتن اوضاع مدینه در زمان وخامت بیماری پیامبر اکرم به چشم می-خورد. در این میان عده ای به منظور کنترل اوضاع و تحت نظر گرفتن اتفاقات، شروع به مقدمه سازی و سنگ اندازی در امور حکومتی می کردند.
در ذیل چند نمونه از شواهد تاریخی که دلالت بر این امر دارند را بیان می نمائیم:
پیامبر اکرم در روزهای پایانی عمر شریف خود با بیان خطرناکی دشمنی رومیان با تشکیل سپاهی به رهبری اسامه بن زید دستور به جهاد و حرکت به طرف مرزهای بلاد اسلامی را صادر نمودند.(22) با کارشکنی عده ای از منافقین دستور پیامبر اکرم عملی نشد. جوان بودن و بی تجربگی اسامه بهانه ای بود که عده ای از مخالفین، برآن تأکید داشتند این منافقین به جهت حضور در مدینه و تسلط بر اوضاع حاضر به دور شدن از مدینه نبودند. از اعتراضات عمر به ابوبکر پس از روی کار آمدن ایشان مشخص شد که معترضین و مخالفین با تشکیل و حرکت سپاه اسامه در زمان حیات پیامبر اکرم چه کسانی بودند.
در حضور عده ای از مهاجرین و انصار، در آخرین روزهای حیات پیامبر اکرم، آن حضرت با درایت خود با درخواست قلم و کاغذ تأکید بر نوشتن دست نوشته ای کردند، تا از اختلافات پس از فوت خود جلوگیری نمایند. این درخواست پیامبر با مخالفت خلیفة دوم مواجه شد. او حضرت را به هذیان گویی محکوم کرد و گفت کتاب خدا ما را بس است.(23)
پس از فوت پیامبر اکرم عمر با مخالفت شدید و تأکید بر اینکه پیامبر نمرده و زنده هستند و ایشان هیچگاه نمی میرند، تلاش بسیاری جهت عدم پخش شدن این خبر در شهر می نمود. وی مردم را تهدید به قتل کرده و می گفت: هرکس بگوید پیامبر مرده است او را می-کشم.(24) عده ای از صحابه آیاتی از قرآن کریم را که تـأکید و تأیید بر رحلت پیامبر اکرم داشتند را برای او تلاوت می کردند، اما وی نمی پذیرفت. بعداً مشخص شد که علت این مخالفت عمر، عدم حضور یاران و هم پیمانان او در مدینه بود. زیرا به محض حضور ابوبکر در شهر و خواندن همان آیات قبلی برای وی، او رحلت پیامبر را به آسانی پذیرفته و مشغول تعیین جانشین برای پیامبر اکرم شد.(25)
از ابتدای حضور پیامبر اکرم در مدینه انصار مورد تأیید و احترام پیامبر اکرم بودند. طبق نقل منابع تاریخی در این زمان بسیار حساس، عده ای از انصار مقدمات انحراف مسیر حرکت حکومت اسلامی را فراهم نمودند. این افراد با هماهنگی قبلی و با حضور بزرگان قبیلة اوس و خزرج در محل سقیفه جمع شدند. این گروه با عدم حضور درمراسم غسل و تدفین پیامبر اکرم در سقیفه جمع شده و مشغول برنامه ریزی و تصمیم گیری جهت جانشینی پیامبر اکرم شده بودند.(26) ایشان بعداً علت تشکیل سقیفه را ترس از حاکمیت مهاجران و قریش بیان کردند. علت ترس ایشان نیز این بوده که بسیاری ازبزرگان قریش به دست انصار به هلاکت رسیده بودند. حباب بن منذر در سقیفه همین مطلب را بیان نمود که، ترس ما از آنجاست که کسانی از قریش به حکومت برسند و انتقام پدران و برادران خود را که به دست ما کشته شده اند از ما بگیرند.(27)
ابن عفیر از ابی عون از عبدالله بن عبدالرحمن انصاری روایت می کند، وقتی که پیامبر(ص) رحلت کرد، انصارگرداگرد سعد بن عباده گرد آمدند و به او گفتند: رسول خدا (ص) رحلت کرد. سعد به فرزندش قیس گفت: من به علت بیماری نمی توانم سخنانم را به مردم برسانم. از من بشنو و سخنان مرا به آنان برسان. سعد سخن می گفت و فرزندش قیس آن سخنان را با صدای بلند تکرار می کرد تا مردم بشنوند. بعضی از گفته های وی چنین بود: گروه انصار، شما در اسلام دارای سابقه ای هستید که برای هیچ یک از قبایل عرب چنین سابقه ای نیست. رسول خدا (ص) بیش از ده سال در میان قوم خویش بود، ولی از قوم او مگر عده ای اندک کسی به وی ایمان نیاورد. سوگند به خدا، قوم او بر این که مانع کار او شوند قادر نبودند. دین وی را نشناختند و پیامبر را نیز نتوانستند از خود دور کنند. تا این که خداوند برتری را برای شما خواست و فضیلت را به سوی شما راند. و به این نعمت مخصوصتان کرد و ایمان به خدا و به رسول او را روزی شما کرد. بلند مرتبگی را برای اصحاب رسول خدا(ص) و دینش قرار داد و جهاد را علیه دشمنانش بر شما واجب گردانید. شما بر کسی که از رسول خدا (ص) تخلف می کرد شدیدترین مردم بودید . تا این که مردم از روی رضا و رغبت و یا از روی ناچاری و کراهت به دین اسلام وارد شدند. به واسطه سعی و تلاش شما آنان ریسمان خواری و مذلت بر گردن آویختند و در حالی که در کار خود شکست خورده بودند تسلیم شدند و به فرمان خدا این سرزمین برای شما و رسول خدا (ص) ثابت و برقرار ماند. عرب به واسطه شمشیرهای شما در برابر پیغمبر خوار و کوچک شد. پیامبر(ص) به هنگام رحلت از شما راضی بود و شما روشنی چشم او بودید. دست هایتان را محکم به کار خلافت بگیرید زیرا شما سزاوارترین مردم به کار خلافت هستید. حاضرین در مجلس در جواب سعد چنین گفتند: سخنی درست و صواب گفتی، ما با تو در مورد به دست گرفتن کار خلافت هیچ گاه به منازعه و دشمنی برنخواهیم خاست. تو قانع کننده و خیر خواه مومنان هستی. جریان سقیفه را به ابوبکر خبر دادند، وی به شدت بی تابی کرد و به همراه عمر به سرعت به سوی سقیفه به راه افتادند. در راه به ابوعبیده بن جراح برخورد کردند و سه نفری به سقیفه رسیدند. در آن جا مردان سرشناس بسیاری بودند. یکی از آن سرشناسان سعد بن عباده بود. عمر خواست تا سخن بگوید و گفت: بیم آن دارم که ابوبکر بعضی از سخنان خود را نگوید. بنا بر این ابوبکر آماده سخن گفتن شد و گفت: خداوند، محمد (ص) را برای هدایت مردم فرستاد. وی مردم را به دین اسلام فرا خواند. خداوند نیز پیشانی و قلوب ما را گرفت و به سوی اسلام خواند. ما گروه مهاجران اولین مردم بودیم که به دین اسلام وارد شدیم و مردم در این کار پیرو ما بودند. ما از اقوام و عشیره رسول خدا(ص) هستیم. ما از نظر نژاد، میانه عرب هستیم. هیچ یک از قبایل عرب نیست مگر این که قریش در آن قبیله داری فرزندی باشد و شما مردم انصار کسانی بودید که پیامبر (ص) را پناه دادید و او را یاری کردید. شما در دین خدا مشاوران ما هستید، چنان که مشاوران رسول خدا (ص) بودید. شما برادران ما در کتاب خدا و شریکان ما در دین خدایید. در هرکاری در آشکار و نهان، همواره یار و یاور ما بودید. سوگند به خدا در هیچ کار نیکی نبودیم مگر این که شما نیز همراه ما بودید. شما برای ما دوست داشتنی مردمید. شما نسبت به ما بخشنده بودید. شما سزاوارترین مردم در رضایت دادن به قضای الهی هستید. اما در خصوص جانشینی پیامبر(ص) شما نباید به برادران مهاجر خود حسادت بورزید زیرا در کار خلافت شما دارای هیچ حقی نیستید. من شما را به یکی از این دو نفر یعنی ابوعبیده و یا عمر سفارش می کنم، هر کدام را که خواستید برای کار خلافت برگزینید.
عمر و ابوعبیده در جواب ابوبکر گفتند: برای هیچ یکی از مردم سزاوار نیست که برتر از تو قرار بگیرد. تو کسی هستی که در غار همراه پیامبر(ص) بودی و پیامبر(ص) تو را برای خواندن نماز با مرم برگزید، پس باید تو جانشین پیامبر(ص) شوی. انصار گفتند: سوگند به خدا ما در کار خلافت با شما به ستیز برنخواهیم خاست. ابوبکر، ما از آن شما هستیم و هیچ یک از مردم در نظر ما دوست داشتنی تر از تو نیست و در نزد ما جایگاهی ندارد، لیکن ما از فردای خود هراسانیم و از آن بیم داریم که کسی بر کار خلافت فائق شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز مردی از ما و مردی از شما کار خلافت را دردست بگیرد ما بدین خلافت راضی و خشنود هستیم و هر گاه یک از آن دو نفر که از دنیا رفت فرد دیگری را بر می گزینیم و شایسته است که در امت محمد (ص) کار خلافت به صورت عادلانه انجام شود و هر یک از ما از دیگری پیروی کنیم. و اگر فرد قریشی خواست خلافی مرتکب شود انصار بر او سخت بگیرند و همین طور اگر فردی از انصار خواست خلافی مرتکب شود قریش بر وی سخت بگیرند. ابوبکر پس از شنیدن این سخنان برخاست و چنین گفت: خداوند ، محمد (ص) را به سوی مردم فرستاد و او را گواه بر امت قرارداد تا خداوند را بپرستند و او را به یگانگی بخوانند، زیرا مردم خدایان گوناگون را می پرستیدند، و گمان می کردند که آن خدایان شفیع آنانند و برای آنان سود بسیار دارند، حال آن که آن خدایان سنگ هایی بودند تراشیده شده و چوب هایی تراش خورده. بخوانید از قرآن اگر می توانید: شما و آن چیزهایی که سوای الله، می پرستیدند هیزمهای جهنمید، شما به جهنم خواهید رفت انبیاء، آیه 98 سوای خدا چیزهایی را می پرستند که نه سودشان می رساند نه زیان، و گویند اینها شفیعان ما در نزد خدایند. یونس، آیه 18. مردمی جاهل، در مورد خطاب پیامبران می گفتند: اینان را از آن رو می پرستیم تا وسیله نزدیکی ما به خدای یکتا شوند. زمر، آیه 3. بر عرب سنگین آمد که دین پدران خود را رها کند، خداوند نیز تنها اولین مهاجران را به تصدیق دینش «مخصوص» گردانید. آنان بودند که همراه پیامبر(ص) در مقابل خشونت قومش ایستادند. هیچ کس نبود مگر این که پیامبر(ص) را تکذیب می کرد. همه مردم مخالف او بودند. مومنان اولیه را اذیت می کردند ولی آنان از عده کم خود وحشت و هراسی نداشتند. مهاجران اولین کسانی بودند که خدا را در روی زمین پرستش کردند و اولین کسانی بودند که ایمان به خدا و رسولش (ص) آوردند . آنان دوستان و خانواده پیامبر(ص) بودند. ولی شما گروه انصار، چه کسی برتری و نعمت بزرگی را که مهاجران در اسلام دارند انکار تواند کرد. خداوند رضایت داد تا شما یاوران دین و رسول او باشید. مهاجرت پیامبر(ص) را به سوی شما قرارداد. هیچ کس بعداز مهاجران اولیه در نزد ما منزلت و ارزش شما را ندارد پس ما خلیفه باشیم و شما وزیر، هیچ کاری بدون مشورت با شما صورت نخواهد گرفت و هیچ امری بدون شما قضاوت و داوری نخواهد داشت. حباب بن منذر برخاست و گفت: گروه انصار، دست هایتان را نگه دارید، مردم در پناه و در زیر سایه های شما هستند و هیچ ستمگری بر شما نمی تواند ستم کند، و هیچ مردمی از رأی شما سرپیچی نخواهند کرد، شما گروهی هستید عزیز و ثروتمند و شجاع مردم می نگرند که شما چه می-کنید. با یک دیگر مخالفت و اختلاف نکنید در غیراینصورت رأیتان فاسد می شود و کارهایتان به پایان نمی رسد. شما گروه پناه دهنده و یاری دهنده هستید. هجرت به سوی شما بود و برای اولین ایمان آورندگان هر چه هست، برای شما نیز همان هست. شما قبل از آنان صاحب خانه وایمان بوده اید. سوگند به خدا، فقط در سرزمین شما بود که خداوند به صورت آشکار مورد پرستش قرار گرفت. و فقط در مسجد شما نماز به صورت گروهی برگزار شده است، عرب به واسطة شمشیرهای شما کوچک شد. شما بیش ترین بهره را از کار خلافت دارید اگر مهاجران خودداری کردند، در این صورت حاکمی از آنان باشد و حاکمی از آنان باشد و حاکمی نیز از ما. عمر پس از شنیدن این سخنان برخاست و گفت: هرگز دو شمشیر در یک غلاف نگنجند. سوگند به خدا، عرب هرگز راضی نخواهد شد که که شما انصار آنان را امر کنید در حالی که پیامبر(ص) از گروه شما نیست. عرب جایز نمی داند که از مردمی فرمان برد که پیامبر(ص) از آنان نباشد. بنا بر این کسی فرمان خواهد داد که پیامبر(ص) از میان آن مردم برخاسته است. هریک ازعرب که در کار خلافت با ما خلافت کند، حجت و دلیل آشکار داریم. کیست که با ما در مورد پادشاهی و میراث محمد(ص) نزاع و ستیز کند در حالی که ما از دوستداران و خانواده و قبیلة او هستیم مگر این که دلیلی آورد که باطل و ناحق باشد و یا کسی که جویای گناه باشد و خواهد که در هلاک و نابودی افتد. حباب بار دیگر برخاست و گفت: گروه انصار، دستتان را نگه دارید، به سخنان عمر و یاران وی گوش فرا ندارید که در غیر این صورت نصیب و بهرة شما را از کار خلافت خواهند برد. اگر نصیب شما را ندادند آنان را از سرزمین خود بیرون کنید. و کار خلافت را از آنان بگیرید. سوگند به خدا، شما از آنان به کار خلافت سزاوار ترید. اگر کسی در مقابل خلافت کوتاه نیاید، با شمشیرهای خود او را بر زمین خواهیم زد. سوگند به خدا، هیچ کس علیه من سخن نخواهد گفت مگر این که دماغش را خونین کنم. عمر با شنیدن این سخنان گفت: آن طور که حباب به من جواب می دهد، من با او سخن نخواهم گفت. برای این که من با او در زمان پیامبر(ص) نزاع و زد و خوردی داشتم، و پیامبر(ص) مرا از این که با حباب روبرو شوم نهی کرده است و سوگند یاد کرده ام که سخنی که حباب را خوش نمی آید بر زبان نیاورم. ابو عبیده برخاست و گفت: گروه انصار شما اولین گروهی بودید که یاری کردید و پناه دادید، پس اولین گروه نباشید که تغییر و تبدیل می کنید. بشیربن سعد از بزرگان خزرج وقتی دید قومش بر امیری که سعد بن عباده اتفاق کرده اند، از روی حسادت به سعد بن عباده برخاست. بشیر از بزرگان خزرج بود و گفت: گروه انصار، سوگند به خدا، اگر چه ما با مشرکان و سبقت در دین دارای فضیلت هستیم، این کارها را انجام ندادیم مگر برای رضایت و خشنودی خداوند و پیروی از پیامبر(ص). سزاوار نیست که به واسطة این کارها بر مردم مسلط شویم. ما در عوض این کارها از دنیا هیچ نمی خواهیم، خداوند ولی نعمت ماست و بر ما به واسطة پذیرش دین منت دارد. محمد(ص) مردی از قریش است و قوم و قبیله اش به میراث او از دیگران سزاوارترند، سوگند به خدا، خداوند هرگز ما را در حالی نخواهد یافت که با مهاجران در کار خلافت به مخالفت برخیزیم. با تقوا باشید و با مهاجران در کار خلافت به نزاع و مخالفت برنخیزید. ابوبکر در مقابل انصار ایستاد و آنان را به یکدلی خواند و از تفرقه بر حذرشان داشت و در ادامه گفت: من خیر خواه شما هستم، اگر می خواهید با یکی از این دو نفر، ابو عبیده و یا عمر بیعت کنید. عمر گفت: پناه بر خدا اگر چنین شود، تو در میان ما باشی و کسی دیگر به جانشین پیامبر(ص) برگزیده شود؟ تو از همه بر کار خلافت سزاوارتری، تو همراه پیامبر(ص) بودی و از نظر مال و ثروت از ما برتری، تو برترین مهاجران هستی، و جانشین پیامبر(ص) در به جای آوردن نماز، درحالی که نماز برترین پایه های دین اسلام است. برای چه کسی سزاوار است که بر تو تقدم یابد. دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم.
در این هنگام که آن دو [عمر و ابو عبیده] می رفتند تا با ابوبکر بیعت کنند، بشیر انصاری پیش افتاد و با ابوبکر بیعت کرد. با این کار بشیر، حباب بن منذر او را آواز داد و گفت: کار را ضایع کردی، چه چیزی تو را مجبور بر این کار کرد، آیا بر این که پسر عمویت امیر شود حسادت ورزیدی؟ بشیر گفت: سوگند به خدا، چنین نیست، من دوست نداشتم با مردمی در مورد حقشان نزاع و درگیری داشته باشم. قبیله اوس وقتی کار بشیربن سعد را که از بزرگان قوم بود و همچنین تلاش خزرجیان را برای امیر کردن سعد بن عباده دیدند، بعضی از آنان به بعضی دیگر که اسیدبن حضیر از آن جمله بود، گفتند: اگر فقط یک بار سعد بر شما امیر شود، هیچ فضیلتی و هیچ نصیبی از کار خلافت برای شما باقی نخواهد ماند. بنابراین برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید. همگی برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. حباب بن منذر برخاست و به جهت گرفتن شمشیر اسید بن حضیر به او حمله کرد. دیگران نیز به حباب حمله بردند و شمشیراسید را از حباب گرفتند و حباب نیز با لباس خود به صورت مردم می زد تا این که همه از بیعت با ابوبکر فارغ شدند. حباب گفت: گروه انصار بدانید، سوگند به خدا، روزی را می بینم که با فرزندان خود در خانه های مهاجران خواهید ایستاد و از آنان آب خواهید خواست و آنان از شما دریغ خواهند کرد. ابوبکر به حباب گفت: حباب، آیا از ما می ترسی؟ حباب گفت: از تو نمی ترسم ولی از کسی که بعد از تو می آید می ترسم. ابوبکر گفت: وقتی آن زمان پیش آمد آنان چنان کن. کار در دست تو و یاران توست، اطاعت کردن از ما بر شما لازم نیست. حباب گفت: هیهات یا ابوبکر، وقتی من و تو رفتیم، کسی بعد از تو می آید که ظلم را به ما می چشاند. سعد بن عباده گفت: سوگند به خدا، اگر توانایی برخاستن داشتم، از من صدایی را می شنیدند که تو [ابوبکر] و یارانت را از این سرزمین بیرون می کرد. و تو را به مردمی ملحق می کرد که در میان آنان مطیع بودی نه مطاع و فردی گمنام بودی، نه عزیز. همگی مردم با ابوبکر بیعت کردند، تا جایی که نزدیک بود سعد زیر دست و پای مردم لگد کوب شود. ناگهان سعد فریاد کشید: مرا کشتید. در جواب وی گفته شد: بکشید او را، خدا او را بکشد. سعد گفت: مرا از این جایگاه ببرید. مردم نیز او را به خانه اش رساندند و چند روزی در خانه تنها ماند.(28)

پي نوشت :

1. صالح، احمد العلی، عرب کهن در آستانه بعثت، ص 158.
2. صالح، احمد العلی، حجاز در صدر اسلام، ص 153.
3. سید جعفر، شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، ص 26.
4. یحیی، نوری، اسلام و عقائد و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام، ص 236.
5. پیشین.
6. همان ، ص 23.
7. عزالدین، ابوحامد ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، نشرکتابخانة عمومی آیت الله مرعشی، چاپ اول، قم، 1337.
8. صالح احمد العلی، عرب کهن در آستانة بعثت، ص 161.
9. ابوالفرج، اصفهانی، الاغانی، دارالاحیاء التراث عربی، ج1.
10. یحیی، نوری، اسلام و عقائد و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام، ص 240.
11. سید جعفر، شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام ، ص 45.
12. ویلیام جیمز، دورانت (ویلدورانت)، تاریخ تمدن، ترجمة ابوالقاسم پاینده ـ ابوطالب صارمی ـ ابوالقاسم طاهری، ج 4، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1382، ص 213.
13. رسول، جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ص 8.
14. عبدالرحمن محمد، ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، جلد 1، ص 304.
15. محمد بن سعد، کاتب واقدی، طبقات الکبری، جلد 7، ترجمة محمود مهدوی دامغانی، انتشارات فرهنگ و اندیشه، تهران، 1374، ص79.
16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 300.
17. ابوالحسن، علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، جلد 1، ترجمة ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ چهارم، تهران 1370، ص 654
18. محمد بن جریر، طبری، تاریخ الرسل و الملوک(تاریخ طبری)، جلد 3 ، ترجمة ابوالقاسم پاینده، نشر اساطیر، چاپ دوم، تهران 1362، ص 866.
19. عبدالملک بن هشام، الحمیری المعافری، سیرة ابن هشام، ج 2، دارالمعرفه، بیروت، ص 519.
20. احمدبن ابی یعقوب، ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، جلد 1، ترجمة محمدابراهیم آیتی، نشر نی، تهران 1374، ص 508.
21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، جلد 1، ص 189.
22. عزالدین، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجة سید حسین روحانی، جلد 3، چاپ اساطیر، تهران 1374، ص 1190.
23. محمد بن سعد، کاتب واقدی، طبقات الکبری، جلد 2، ص231.
24. پیشین، ص197.
25. همان، ص 198.
26. همان، ص 199.
27. احمد بن یحیی بن جابر، البلاذری، انساب الاشراف، جلد 1، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت، 1417 ق ، ص 562.
28 ـ ابن قتیبه، دینوری، الامامه و السیاسه، ترجمة ناصر طباطبائی، چاپ ققنوس، تهران، 1380، ص 20 ـ 26.

منبع: سایت راسخون

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله