مروری بر زندگی و آثار احمد آقالو و گفتگویی ماندگار از وی
مروری بر زندگی و آثار احمد آقالو و گفتگویی ماندگار از وی
مروری بر زندگی و آثار احمد آقالو و گفتگویی ماندگار از وی
(محمد رحمانيان)، «مصاحبه»، «خروس» و «پل» (محمد رحمانيان)، «آئورا» (آتيلا پسياني)، «تراژدي كسري» (مجيد جعفري) و ... است.
احمد آقالو از سال 57 تاكنون در راديو نيز فعاليت متمركزي داشت كه ميتوان از نمايشهاي «رمان»، «ميزبان صادق»، «جوان»، «پابرهنه در پارك»، «پروندهي عجيب آقاي پالهام»، «انتقام پيلهور»، «پوشاك پست مدرن» و «ستارهي كن سولوقون» اشاره كرد.
از آخرين نمايشهايي راديويي كه اين هنرمند پيشكسوت كشورمان در آن ايفاي نقش كرده است ميتوان«نمايش صف رندان» به كارگرداني ژاله علو، «ستاره خاك» به كارگرداني آشا محرابي و «خورشيد پنهان نميماند» به كارگرداني صدرالدين شجره نام برد.
همچنين از آخرين كارهاي راديويي او ضبط مونولوگ «فيزيكدانها» درنقش شاه سليمان است كه قرار است.
احمد آقالو فعاليت سينمايي خود را با فيلم «دادشاه» به كارگرداني حبيب كاوش آغاز كرد و پس از آن در فيلمهاي «تمام وسوسههاي زمين»، «بيبيچله چله»، «پاتال و آرزوهاي كوچك»، «مجنون»، «گاهي به آسمان نگاه كن»، «يك تكه نان» و «پاداش» با كارگرداناني چون كيومرث پوراحمد، رسول ملاقليپور، كمال تبريزي همكاري داشته است.
او در سريال «سلطان و شبان» نيز نقش كاتب را به يادگار گذاشت.
احمد آقالو در سالهاي اخير به خاطر وضعيت جسماني نامساعد و بيماري، نميتوانست حضور زنده در تئاتر داشته باشد.
او در اين سالها در دو نمايش «آنتيگونه در نيويورك» به كارگرداني هما روستا و «مانيفست چو» به كارگرداني محمد رحمانيان حضور تصويري داشت كه نمايش نخست بهار 86 در تالار مولوي به صحنه رفت اما نمايش «مانيفستچو» هنوز اجرا نشده است و قرار است از 24 آذرماه در تالار «چهارسو» به صحنه رود.
او در فيلم «پاداش» به كارگرداني كمال تبريزي نيز به ايفاي نقش پرداخته كه اين فيلم هنوز اكران نشده است.
و از جمله تلهتئاترهايي كه احمد آقالو درآنها ايفاي نقش كرده است ميتوان «به بازپرس وارد ميشود»، «همه پسران من»، «تله موش»، «پسران آفتاب» اشاره كرد و سريالهاي «سلطان و شبان» و «يك مشت پرعقاب» از جمله سريالهايي هستند كه اين پيشكسوت عرصه تئاتر و راديو در آنها ايفاي نقش داشته است.
احمد آقالو در سال هاي اخير به دليل شدت يافتن بيماري سرطان استخوان کمتر صحنه تئاتر، تلويزيون و سينما ظاهر مي شد و فعاليت خود را به نمايش هاي راديويي محدود کرده بود.
این هنرمند پیش کسوت پس از سالها فعالیت در عرصه هاي راديو، تلويزيون، سينما و تئاتر ايران، سر انجام در ساعت 35/21 يكشنبه 3 آذر در سن 59 سالگي به دليل بيماري در منزل شخصي اش دارفاني را وداع گفت.
«ما بهعنوان بازيگر چيزي را از خودمان بازي نميكنيم و براساس مجموعهاي از باورها اطلاعات و كنشها و واكنشها عمل ميكنيم.»
ما بايد بتوانيم رابطه خود را با مخاطب مسحكمتر كنيم. توجه به نمايش راديويي كه هنري مردمي است بايد در راس حركت سازمان صداوسيما باشد.»
«راديو نمايش ميتواند در شكلدادن به ادبيات، فرهنگ عامه، موسيقي و سنتهاي هنري جامعه تاثير بگذارد. »
«ما بايد جامعه خود را بهطور دقيق زير ذرهبين بگذاريم. بازتاب كار ما حتما روي جامعه تاثير خواهد گذاشت.»
احمد آقالو به روایت هنرمندان
اولينبار كه او را روي صحنه ديدم، هنگام اجراي نمايش «ازدواج آقاي ميسيسيپي» به كارگرداني حميد سمندريان بود، هرگز تأثيري را كه بازي او بر من گذاشت، فراموش نميكنم با آن صدا و حضور به يادماندنياش و همه دوستان نزديكم ميدانند «ازدواج آقاي ميسيسيپي» براي من يعني احمد آقالو كه با كمترين حركات و بدون حشو و زوايد، شخصيت را چنان ميپروراند كه در ذهن تماشاگران تأثيري به يادماندني ميگذاشت.
نميتوان تصور كرد كسي نمايش «خروس» را ديده باشد و حضور و بازي او را به ياد نداشته باشد و نميتوانم ته قلبم اين خوشبختي را حس نكنم كه در نمايش راديويي «دوشيزه و مرگ» و نمايش تلويزيوني «دل سگ» با او همكاري كردم. او در نمايش «دوشيزه و مرگ» كه من نقش راوي را به آن اضافه كرده بودم، راوي بود و با آن صداي اثرگذار و زيبايش، اين نقش را جاودانه كرد.
نبايد تنها درباره بازيگري او سخن گفت، او انساني بود كه كاركردن با او هميشه لذتبخش بود. هميشه همواره اولين گزينه من در نقشهايي بود كه در سن و سال او بودند اما به دليل مشكلات اقتصادي و نبود امنيت مالي در تئاتر ترجيح ميداد در كارهاي تصويري حضور داشته باشد و من از اين فرصت استفاده كردم و در اولين كار تصويريام كه نقش مناسب او را داشتم، «دلسگ» با او كار كردم.
در مهرماه 1328 در قزوين بهدنيا آمد و در شبانگاه سوم آذر 1387 در تهران از دنيا رفت... قصد ندارم بنالم كه احمد چنين بود و چنان كرد زيرا آنها كه از نزديك احمد را ميشناختهاند ميدانستند، و آنهايي كه احمد را از دور بهعنوان هنرپيشهاي توانمند و شيرين ديده بودند (مردمان ميگويم) شناختي داشتند كه به خودشان مربوط ميشود... اما ميتوانم اين را بگويم كه تحمل نبودنش از خود خبر هولناكتر است... هرچند منتظر بوديم، كه احمد ماهها بود با بيمارياش ستيز ميكرد.
واقعيت اين است كه كمكم اطرافمان را خالي و خاليتر ميبينيمآخرين باري كه او را ديدم در بستر، رنجور، نحيف، اما عاقل، بزرگ، ظريف و طناز. از تذكرهالاوليا حكايتي نقل كرد برايم كه قدما تا چه حد نكته بين بودند و مقيد و به خاك زنده و بارور تا چه ميزان اهميت قايل بودند و ... ما امروز از ياد بردهايم، ميخواهيم كه از ياد ببريم، و شايد راهي و گريزي است كه زمانه را سپري كنيم آهسته و بيخطر. ولي اگر به پشت سرنگاه كنيم، از غباري كه بر جا نهادهايم و هنگامهاي كه به پا كردهايم چه طرفي خواهيم بست چگونه دريادها خواهيم ماند...
احمد هنرمندي بود پويا كه قصدشان «معلوم» بود و نادانسته به سمت و جهتي نميرفت كه نداند چرا رفته. بنده زر و سيم نبود و چاكر قدرت.
قانع بود و از هركس به قدر شأن و شناختش متوقع بود. او عالم و هستي را چنان بزرگ و بيانتها ميديد كه رنجهايش هم به هرشكل توجيهپذير بودند. احمد در ذات تنها بود. اين گونه آدمها هميشه تنهايند و بانوي بزرگوارش عليالخصوص در ماهها وسالهاي آخر عمر همدم و همدلي بود كه اين را چه خوب فهميد و دانست.
احمد بيش بود و من از او كم ميدانم... همانطور كه شب پيش از پروازش نزدش رفتم و بر دستش بوسه زدم، همچنان دلتنگش خواهم بود و خواهم ماند تا زندهام... اين سياهه تنها بغضي بود كه در تنهايي تركيد.»
اين بازيگر هنرمندي بزرگ بود كه ويژگيهاي منحصربهفردي داشت.
هنرمند بزرگي را از دست داديم، هنرمندي كه ويژگيهاي فردي خاص خود را داشت و همچون پرويز فنيزاده، مهين اسكويي و ... تكرارنشدني است.
كساني كه او را آزردند بايد غصه بخورند، چراكه هنرمند بزرگي را از دست داديم، بازيگري كه درك بسيار بالايي از موقعيتشناسي و فضاشناسي در هنر را داشت.
همسر آقالو كه محقق بزرگ موسيقي فولكلور است، همراه با همسرش صبر و شكيبايي به خرج داد و در سكوت بيماري مهلك او را تحمل كرد.
او در درجه اول انساني واقعي بود، همان انساني كه مولانا با چراغ به دنبال او ميگشت.
او بهترين دوست من بود. همه خوبيها در او جمع بود. عارف بود، انسان و مهربان بود و براي همكارانش موجودي كاملا دوستداشتني بود.
او به صفتي آراسته بود كه كمتر پيدا ميشود، اما احمد آقالو شاخص اين صفت بود. خودستا نبود. هرگز يك كلمه از خودش تعريف نميكرد.
او به تمام معنا هنرمند صديقي بود، همانگونه كه بازيگر بسيار خوبي بود، هميشه همراه و رفيق دوستانش بود.
اگر ميخواست از كسي تعريف كند، هرگز تظاهر نميكرد بلكه تحسين را در اعمال و برخوردش ميديديم.
اخلاق و منش خوب احمد آقالو بينظير بود و هيچگاه نميتوان آن را آنطور كه بايد شناخت.
اين موضوع آنقدر سخت بوده است كه واقعا نميتوان از احساس خود درباره آنچيزي كه از دست رفته و بينظير بوده است صحبت كرد.
آقالو فردي سلامت، نازنين و فوقالعاده بود.
جايگاه انساني و ارزشهاي اخلاقي و منش آقالو براي همه زبان زد بود.
متاسفم كه يك دوست خوب را از دست دادم و بيشتر از اينكه به عنوان يك هنرمند متاسف باشم از اين متاسفم كه در چند ماه اخير دو انسان شريف و بسيار خوب را از دست داديم؛ احمدآقالو و اكبر رادي.
آقالو فرد بسيار آگاه و خلاق بود. كارها برايش جدي بودند و با اين مساله به هيچ وجه شوخي نميكرد. هميشه كارهايش را با دقت و وسواس انتخاب ميكرد. او تحصيلكرده اين رشته بود و براي هركاري كه انجام ميداد، تعريف مشخصي داشت.
شخصيت انساني آقالو نيز بسيار فوقالعاده بود و از انسانهاي نادري بود كه بسيار پاك و شريف زندگي ميكرد و بسيار راستگو بود.
جايگاه انساني و ارزشهاي اخلاقي و منش آقالو براي همه زبان زد بود.
شخصيت اجتماعي خيلي خوبي داشت و با افراد به خوبي ارتباط برقرار ميكرد. يكدست و يك رويه بود، پس و پشت نداشت و هماني بود كه ديده ميشد.
در نمايش «خورشيد پنهان نميماند» كه يك كار تاريخي بود نقش بسيار كوتاهي داشت. چرا كه اصلا حال مناسبي نداشت، ولي به دليل اينكه حضورش در كار هميشه مثبت بود و به بقيه روحيه ميداد و از طرفي ديگر بهدليل اينكه نميخواستم حس خانهنشيني به او دست دهد او را براي بازي دراين كار دعوت كردم.
هركسي كه در ارتباط با «احمد آقالو» بود تحت تأثير شخصيت او قرار ميگرفت و ما در راديو در اين سالهايي كه در كنار او كار كرديم، چيزهاي زيادي از او ياد گرفتيم.
از معلمانام ياد گرفتم كه نميتوان عنوان هنرمند را به هركسي اطلاق كرد مگر اينكه از لحاظ انساني داراي ارزشهاي والايي باشد، اما «آقالو» به معناي واقعي هنرمند بود.
آثار هنري او چه در راديو و تئاتر و چه در تلويزيون فوقالعاده بود . بهتر است بيشتر دربارهي شخصيت انساني اين هنرمند صحبت شود. چراكه او بسيار مومن، پاك، درستكار و شجاع بود. هميشه در جستوجوي حقيقت بود و اين از ويژگيهاي منحصربهفرد او بود.
هركسي كه در ارتباط با احمد آقالو بود تحت تأثير شخصيت او قرار ميگرفت و ما در راديو در اين سالهايي كه در كنار او كار كرديم چيزهاي زيادي از او ياد گرفتيم.
ركگويي و صراحت از ويژگيهاي بارز آقالو بود و هيچگاه دروغ نميگفت جوانها اگر دنبال اين هستند كه هنرمند شوند بايد پيش از هرچيز جنبههاي شخصيتي خود را تقويت كنند و هنرمنداني مثل آقالو را الگوي خود قرار دهند.
اي كاش قبل از فوت دربارهي شخصيت و ويژگيهاي آقالو صحبت ميكرديم و براي او مراسم بزرگداشت ميگرفتيم.
ويژگيهاي اخلاقي و هنري آقالو در ميان بچههاي راديو بارز و مشخص بود.
بارها همكاران و دوستان نزديك آقالو از زبان او شنيدند كه ميگفت «من يك هنرپيشه راديويي هستم»، اين نشان ميدهد كه آقالو پيش از هرچيز راديو را به هرجا و هركاري ترجيح ميداد.
آقالو از سال 52 كار خود را در صداوسيما شروع كرد و يكي دوسال قبل از انقلاب وارد راديو شد و از آن به بعد كار در راديو را ادامه داد.
نوع نگاه آقالو به راديو نگاهي متفاوت بود. من از اساتيد نمايش راديويي شنيدم كه همسطح و همگام مقبلي و آقالو در راديو ديگر كسي را نخواهيم داشت.
او براي خود سبك و سياقي داشت، از صداي پخته و فوقالعادهاي برخوردار بود و در اجراي نقشهايش دقت زيادي داشت
انسانيت، كمك به ديگران و تعامل خوب با جوانترها از ويژگيهاي بارز شخصيت آقالو بود. بسياري از بچهها لفظ «عمو» يا «بابا» را خطاب به وي به كار ميبردند و آقالو «عمو»ي نمايشهاي راديويي بود.
آقالو بسيار پركار بود و در سال قبل تا يكماه قبل از اينكه ديگر توان كار نداشته باشد، حدود 100 كار راديويي انجام داده است كه از هفته بعد از روز شنبه اينكارها از شبكههاي راديويي پخش ميشود و درواقع فستيوال نمايشهاي آقالو را از شبكههاي راديويي ميتوانيم بشنويم.
آخرين كار آقالو ضبط مونولوگي بود از نمايش «فيزيكدانها» كه تبديل به يك آنونس راديويي شده و از امروز در شبكههاي راديويي در معرض شنود مردم قرار ميگيرد.
انتقال تجربيات هنرمنداني نظير آقالو به جوانترها ضروری است. نوع ارتباط آقالو با هنرمندان راديو به ويژه با جوانها بسيار نزديك و صميمي بود و اخلاقيات او كه زبانزد عام و خاص بود تأثير بسياري روي جوانها ميگذاشت.
تجربيات و منش ايشان در همين تعاملات صميمي به جوانان انتقال مييافت.
او از كاركردن با جوانها و ميداندادن به آنها ابايي نداشت و اين از اخلاقيات منحصربهفرد او بود.
آقالو درحاليكه كرانهاي از خلاقيت، تجربه و هنر بود اما هيچگاه هيچ ادعايي از او نديديم و ميتوان گفت از دستدادن او يك ضايعه بزرگ براي عالم هنر بود.
« دوست نكتهداني كه در فاصله دو سكوت يكدفعه چيزي ميگفت و همه را ميخنداند نه جوك و لطيفهاي كه دهن به دهن و موبايل به موبايل ميچرخد بلكه چيزي از رفتار مردم و برخوردي از نحوه ارتباط روزمره آدمها ميديد و نسبت به آن تيز ميشد و ناگهان بسيار جدي نكتهاي ميگفت كه بسيار خندهدار بود، نكتهاي از بيان كشفي از رفتاري غلط . كاري كه كمدينهاي جدي ميكنند.
او دوست و همكار و همنشين شبانهروزي دوران دانشجويي و همراه هميشگي گروه تئاتر «پياده» ما بود. آخرين باري كه با هم بازي كرديم، در نمايش تلويزيوني به نام «پسران طلايي» كار خوب آقاي محمد رحمانيان بود كه در فاصله كوتاه ميان دو دوره بيمارياش اتفاق افتاد.
بعد از گذشت سالها با وجود دردي كه در تنش بود و روانش را ميآزرد بازيگري را مقابل خود ميديدم كه تسلط عجيب و منحصربهفردي در رفتار و به خصوص در گفتارش دارد و كلمات را با چنان قدرت و سرعتي ادا ميكند كه انگار دارد آخرين كارش را انجام ميدهد كه البته بيترديد حاصل سالها تجربه و جديت در تئاتر، دوبله، راديو، تلويزيون و سينما و پيگيري عملي و نظري او بود و حالا او نيست و خاطرهاش دارد با ما زندگي ميكند.»
سوالهايي نظير ارتباط فرهنگ و ضمير ناخودآگاه جمعي در بازيگري، نوع ارتباط برقرار کردن بازيگر ايراني و مخاطب ايراني، ويژگيهاي يک بازي خوب و اين که چرا بازيگر ايراني در سطح جهان مطرح ميشود؟ سوالاتي است که ميتواند انگيزه يک گفتوگو با احمد آقالو باشد.
تنها بازيگري نيست که با اين چيزي که شما گفتيد(ضمير ناخودآگاه جمعي) ارتباط دارد. هر پديدهاي با ناخودآگاه ارتباط دارد و بازيگري هم از اين قاعده مستثني نيست. يعني ما ساخته و پرداخته گذشتگان خودمان هستيم حالا که بازيگر هم شديم مطمئناً آنها در اين که ما چگونه بازيگر شديم و اصلاً چطور شد که اين را انتخاب کرديم مطمئناً نقش داشتهاند يا اين که ما اين نقش را به آنها ميدهيم. ما به هر حال زاييده محيطي هستيم بنابراين گرايش پيدا ميکنيم به چيزهايي که قبلاً توسط يک عده ديگر ساخته شده، بنابراين اين ارتباط حتماً موجود بوده اگر بخواهيم راجع به چگونگي آن صحبت کنيم از نظر من به يک رشته تخصصي مربوط ميشود که در تخصص من نيست. ولي ميتوانم بگويم که اين ارتباط با گذشته وجود دارد حالا يکي پزشک ميشود و يکي ميشود بازيگر.
هر بازيگري به هر ملتي که تعلق داشته باشد دست به کار بازيگري ميزند فرقي نميکند که بازيگر کجايي باشد. ايران، هند، امريکا. بازيگر عواملي را پيش روي خود ميبيند، جذب ميکند و بعد به آن شکل درميآيد. معلم و مربيها او را به جهتي سوق ميدهند؛ بنابراين براي من که در ايران هستم هم همين اتفاق ميافتد و البته فرهنگ ايراني من همراه بازيگري من است فقط تاثيرش همين اندازه است.
بله من ايراني هستم و بزرگترين تاثير آن اين است که من به زبان فارسي بازي ميکنم، ديگر از اين تاثير بالاتر که اگر هندي بودم به زبان هندي و يا اگر اهل جاي ديگري بودم. حال زبان مگر برخواسته از يک فرهنگ نيست پس تاثير دارد. سوال مشخصتر از آن است که بخواهم آن را بشکافم.
شيوه يا سبکي؟ من نميشناسم.
من آن قدر نميشناسم که راجع به آن صحبت کنم.
من اصلاً به چنين چيزي اعتقاد ندارم. اصلاً شيوهاي وجود ندارد، فقط بازيگري وجود دارد. آدم لباس نمايش را ميپوشد، گريم ميکند و بازيش را ميکند ديگر شيوهاي وجود ندارد، اگر هم هست من نميدانم کدام است.
من هيچ اعتقادي به اينها ندارم به هيچ کدامش.
ويژگيهاي يک بازيگر را بايد داشته باشد. فقط همين.
هيچ چيزي نيست. اينها آن قدر مشخص است که نميدانم اصلاً چرا سوال ميشود. مگر غير قابل فهم است. بازيگر بازي ميکند اگر خوب بازي کند، خوب جذب ميکند. به نظر من اصلاً جاي اين نيست که يک دانشجو راجع به اين قضيه تحقيق کند. تحقيق کند که چرا رنگ سفيد سفيد است؟ براي اين که سفيد است. آبي هم براي اين که آبي است. اگر بخواهيم بگوييم در طبيعت کجا آبي است؟ ميتوانيم آسمان را نگاه کنيم يا سفيد کجاست؟ ميتوانيم گچ را نگاه کنيم يا شير را ميگوييم سفيد شيري يا مثل گچ. اگر بخواهيم اينها را پيچيده کنيم، سرگردان ميشويم. ما بازي ميکنيم، اگر خوب بازي کنيم، جذب ميکنيم و اگر بد بازي کنيم، جذب نميکنيم. البته يک سري ابزار براي بازيگري وجود دارد مثلاً کسي که صداي خوبي دارد اول شنيدنيتر است. شروع به بازي که ميکند اگر توانست از صدا استفاده کند طبيعتاً ديدنيتر ميشود. اگر نتواند استفاده کند آن ابزار را هم ضايع کرده است. اصلاً چيز پيچيدهاي نيست.
فايدهاي ندارند اين سابقه طولاني به درد نميخورد. مثلاً اگر شما يک بچه چيني را در امريکا بزرگ کنيد به زبان امريکايي صحبت ميکند حتي در رشد فيزيکيش هم تاثير دارد. ممکن است قدش بلندتر شود و تمام منشهاي محيط جديد را پيدا کند.
شما به يک حافظه تاريخي اشاره ميکنيد که خيلي زود قرباني يا درستتر بگويم خيلي زود آموخته و حل شده در آن چيزي ميشود که در حال نقداً پيش رويش وجود دارد. يعني اگر بچه شما در امريکا بزرگ شود امريکايي ميشود مثل بسياري از ايرانيهاي مقيم امريکا مگر آن که به طور مداوم از طريق پدر و مادر به او تعليم داده شود که تو ايراني هستي وگرنه مثل محيطش بزرگ ميشود و فردا هم ممکن است به بازيگري علاقهمند شود و بشود يک بازيگر امريکايي. بازيگري چيزي نيست که به يک پيشينه آن چناني که شما ميگوييد احتياج داشته باشد. فرد در آن محيط خاص اگر مستعد باشد ميتواند يک موزيسين شود و فکر ميکنم استعداد کلمهاي باشد که لازم نيست توضيح داده شود. اگر کسي که استعداد موسيقي دارد در ايران باشد ميتواند چهار مضراب بنوازد. اگر در غرب باشد هم ميتواند فلان قطعه معروف جهاني را بنوازد. احتياج نيست که ذهن در يک جاي معين پرورش پيدا کند، بلکه هر آن چه در پيش رويش باشد آن ميشود. بازيگري هم مستثني از اين قاعده نيست اگر ما در امريکا بوديم و علاقهمند به بازيگري بوديم ميتوانستيم. همانطور که آل پاچينو يا ديگران که همه ريشههاي ايتاليايي دارند به امريکا آمدند و حالا تبديل شدند به بازيگر امريکايي. اين محيط بود که آنها را ساخت. همان طور که محيط هند بازيگراني را ميسازد با آن ويژگيها که تلقي آنها از بازيگري متفاوت است.
اگر بازيگري پديدهاي معين باشد. يک پديده معين در فرهنگهاي مختلف جلوه خود را دارد. اما چون ما بازيگري را از غرب آموختيم بنابراين ما تحت تاثير بازيگراني هستيم که ناخودآگاه و بعضاً خودآگاه ديدهايم و طبيعتاً بازيگران بزرگ دنيا بيشتر روي ما تاثير گذاشتهاند. هر کشوري هم فيلم خود را ميسازد. ژاپن بازيگر خود را دارد حالا به دليل اين که خصلتهاي فرهنگي ژاپن درشتتر است؛ بنابراين ما با آن کمتر ارتباط برقرار ميکنيم. به دليل اين که با وجود نزديکيشان امکانات تبليغاتي سينماي غرب را نداشتهاند بنابراين ما بيشتر جذب غرب ميشويم و ادعاهايمان شبيه غربيها ميشود. ما دست به بازي ميزنيم، بازيگري که آموختهايم. بعضيها هم از سيستمي پيروي ميکنند که من نميفهمم چطور ميشود پيروي کرد.
به نظر شما آيا همان طور که موسيقي در مناطق مختلف متفاوت ميشود و اين دليلش شايد جاذبهاي است که به لحاظ شنيداري براي مردم آن منطقه داشته بنابراين بازيگر هم در مناطق جغرافيايي مختلف برخوردش با موسيقي متفاوت ميشود.
نه تنها موسيقي و نه تنها نقاشي بلکه هر چيز ديگري را هم بازيگر بايد بداند زيرا بازيگر از خودش بازي نميکند. کار او بر مبناي يک سري اطلاعات و عمل و عکسالعمل است و بازيگري که ريتم را نميشناسد چطور ميتواند آن را در وجود خودش حفظ کند. اصلاً يک سري از گفتار و حرکات داراي ريتمي شکل يافتهاند. در زندگي عادي ممکن است اين مطلب زياد احساس نشود ولي وقتي که در قالب تئاتر چارچوب بندي ميشود يعني اين که قواعدي پيدا ميکند. قواعدي در طول ساليان به وجود آمده که شايد در ابتدا توسط کارگرداني اعمال شده و بعد به صورت قانون درآمده؛ بنابراين بازيگر بايد موسيقي را بشناسد و خيلي مسائل ديگر را ولي اين که بازيگر بايد يک کتابخانه کتاب بخواند من اعتقادي ندارم و حتي ممکن است مسموم کننده هم باشد. از نظر من بازيگر بايد جامعه خود را با دقت نگاه کند آدمها را ببيند چون همانها را بايد بازي کند و بايد آنها را به صورت زنده ببيند.
بنابراين آدمهاي پيش روي يک بازيگر پر از نکتهاند نوع نگاهشان، راه رفتنشان و... ميتوان اينها را کشف کرد. مثل رماننويس که يک حادثه را ميبيند و همين جرقه باب يک رمان را بر او ميگشايد. بنابراين بازيگر بايد هر مسئله را تا جايي که لازم دارد بداند نه براي آن که يک مشت مزخرفات را به اسم حرفهاي استانيسلاوسکي و يا آدلر سر هم کند و خودش را با اينها سرگرم کند. همه اينها يک سري خاطراتند که استانيسلاوسکي نوشته و اگر من نوشته بودم حالا به نام من بود. اينها يک سري خاطرات شخصي است که به درد يک بازيگر ميتواند بخورد ولي الزاماً همينهاست و ميتواند صدها شيوه ديگر باشد که بازيگر در جامعهاش ميبيند و لازم نيست از کسي پيروي کند، چون تجربيات هر کس فرق ميکند.
کسي ممکن است با ماليدن شکلات روي صورت خود اتللو را احساس کند و شما شايد به گونهاي ديگر آن را احساس کنيد. ولي ما خشونت اتللو را به مقدار زيادي ميتوانيم در جامعه خود ببينيم کساني که بيخود و بيجهت شمشير ميکشند و ميخواهند زنشان را از بين ببرند. بنابراين من به اين شيوهها اصلاً اعتقادي ندارم. قواعد در امر بازيگري با بازي کردن زياد به دست بازيگر ميآيد و کمکم به اصطلاح روغن ميخورد و تو ميفهمي که چطور ميتواني يک نقش را ارائه بدهي البته گنجايش هر کسي هم حدي دارد و در جايي هم ممکن است که بازيگر خودش را تکرار کند.
بايد ديد که آيا بازيگري ميتواند يک علم باشد. مثلاً چطور موسيقي ميتواند علم باشد يک آرشه خوب بايد کشيد البته ميتواند سيستماتيک باشد و دانشکدهاي هم برايش به وجود بيايد ولي در همان دانشکده فقط به تو ميگويند که انگشت را کجا بگذار و يا اصول مقدماتي ديگر. براي بازيگري هم چنين مقدماتي و مبنايي هست همان طور که در طب هست. همه اينها حتماً مقدماتي دارند ولي تنها مقدمات هستند بقيه آن ديگر مربوط ميشود به خود شخص و مساعدت و تمرينش. بازيگري يعني اين که کسي بازي کند نه آن که راجع به بازيگري بداند. چون به درد نميخورد اين همه مطالبي که راجع به بازيگري چاپ شده هيچ کدام از آنها که بازيگري نيست.
جوانها بايد شرايط برايشان مهيا شود. خودشان کار کنند و کار کردن زياد به آنها ميآموزد که چه بايد بکنند، آثار جهاني هم که از طريق رسانهها به سرعت در دسترس هستند.
حتماً. يک معلم فقط تفسير ميکند. از نظر شما چطور آدمي که انگشت مناسب براي گيتار ندارد ميتواند بدون اشکال بنوازد ولي اين ابزارها براي بازيگر نهفته است و در بيرون نيست. در بازيگري اين نامناسب بودن را ميشود شايد اسمش را گذاشت استعداد. البته من به استعداد زياد اعتقاد ندارم بلکه به ممارست و تمرين اعتقاد دارم. هر کس هر کاري را که دوست دارد درست است به شرط آن که به آن بپردازد. خود فرد مهمترين نقش را دارد هفتاد درصد خود فرد است و 30 درصد بقيه عوامل.
اگر هر کسي علاقهمند باشد موفق ميشود حتي اگر معلم متوسطي داشته باشد. به خود دانشجو برميگردد که از اين موضوع چه ميخواهد و تا کجا ميتواند ايستادگي کند و بالاخره راه خود را هم پيدا ميکند. حالا اسمش را ميشود گذاشت استانيسلاوسکي يا برشت و يا ديگري.
نه تنها در ايران بلکه در همه جهان مهم است، ولي همه بازيگري نيست. کسي که فيزيک يا صداي خوبي دارد داراي ابزار اوليه بهتري است ولي اگر بد بازي کند و نتواند ابزارهايش را به کار بگيرد اين امتياز را نيز ذايل کرده. اين مسئله فقط در حد يک امتياز است به شرط آن که تربيت کني و بتواني از آن درست استفاده کني.
اگر ما بخواهيم بازيگر را به ايراني و غير ايراني تقسيمبندي کنيم من اصلاً اعتقادي ندارم. همين بازيگري فعلي ما که اساساً ايراني نيست. ما فقط بازيگري داريم. اگر شما به بازيگريهاي متفاوت اشاره ميکنيد من به اين شکل اعتقاد دارم که مثلاً بازيگر سيرک مهارتهايش متفاوت است با بازيگري که در تئاتر کار ميکند ولي بازيگري ايراني و غير ايراني ندارد.
چون سابقه ما 20 سال است و شرايطمان همين بوده همين قدر بلديم بازي کنيم. در غرب شرايط متفاوتتر است. اين مقوله جديتر است و معلمها معلمترند، دانشجوها شرايط بهتري دارند در نتيجه حاصل کارشان بهتر است. بنابراين ما ميبينيم بازي بازيگراني که در يک سريال درجه سوم اروپايي وجود دارد با هيچ کدام از بازيگران ما قابل مقايسه نيست.
من خودم شخصاً بازي هيچ کدام از بازيگرهاي خودمان را دوست ندارم تنها ميتوانم نسبت به همديگر آنها را قياس کنم و يکي را ارجحيت بدهم يا بگويم بازيگر ايراني در خاورميانه نسبت به کشورهاي مجاور بهتر است.
بازيگر يک آدم است و عنصر آدمي را به کار ميگيرد. آدميزاد روح و عقل آدمي را به کار ميگيرد. عقل ايراني يا فرنگي فرقي نميکند بلکه نحوه به کارگيريش متفاوت است. ما عنصر آدميزاد را به کار ميگيريم بنابراين هيچ تاثير ويژهاي در ايران ندارد.
ما يک فرهنگ عمومي پيش روي خود داريم که به دليل آن که ساليان سال آنها را انجام دادهايم برايمان راحتتر شده که مثلاً چهار زانو بنشينيم، نسبت به فرد ديگري که در اروپا مدام روي صندلي نشسته است ولي اين هيچ تاثيري در بازيگري ندارد. بازيگري که هوشيار است وقتي نقشي که در اقليم خودمان زندگي ميکند را بازي ميکند، تمام فرهنگ خودمان به دردش ميخورد ولي اگر قرار باشد رل يک غيرايراني را بازي کند برعکس خصوصيات منطقهاي ايران را بايد از خود دور کند.
حتماً نوعي مهارت است که کسي کسب ميکند و ميتواند در کلاسهاي بازيگري قرار بگيرد و نه تنها نقال بلکه يک سخنران خوب که ميداند کجا با استفاده از مکث تاثيرگذاري کند، بازيگري ميکند؛ بنابراين نقالي هم از معيارهاي بازيگري پيروي ميکند.
مگر از طريق نقالي و تعزيه ميتوانيم يک پرسوناژ را ارائه دهيم.
تکنيکش بسيار محدود است و تنها به درد نقالي ميخورد و قابل توسعه نيست. اگر بازيگري نقالي بداند به مهارتها و پرونده بازيگري خود افزوده است وگرنه اگر هزار سال هم تعزيه اجرا کني هيچ تغييري در قواعد تعزيه ايجاد نميشود. مثلاً تعزيه صحنه مدرنتر پيدا نميکند و يا حضرت عباس خوان چهارگاه بايد بخواند. در تعزيه کسي که هيبت بهتري دارد و يا صداي زيباتري دارد به عنوان تعزيه خوان بهتر معرفي ميشود ولي ظرايف بازيگري را مثلاً داستين هافمن رعايت ميکند که در بازيگري تعزيه وجود ندارد. البته اين هم بازيگري است ولي چهارچوب متفاوتي نسبت به بازيگري حال حاضر دارد و بسيار محدود است.
نه تنها طراحي صحنه همه چيز در کار بازيگر تاثير دارد.
من نميگويم تاثير نگرفته من ميگويم به هيچ شيوهاي اعتقاد ندارم. اين شيوهها گرفته شده. کلاسهايي هم بوده که عدهاي تربيت شدند و شايد تاثير گرفته. من شخصاً تحت تاثير هيچ کدام اينها نيستم، من تحت تاثير آن چه در پيش رويم است هستم. بازيگران بزرگ جهان را ديدهام به بازيگري علاقهمند شدم و شروع کردم ادا و اطوار آنها را درآوردن بعد از اين جا سر درآوردهام به همين سادگي. ممکن است که بعضاً بازيگران ايراني هم روي من تاثير گذاشته باشند ناخودآگاه يا بعضاً خودآگاه، لحن آدمها، گويندگان فيلم، بازيگران گذشته راديو و من بازيگر راديو شدهام بنابراين من ديگر در اين بين نقش استانيسلاوسکي را نميدانم چيست يا اين که برشت چه ميگويد البته هم استانيسلاوسکي را از طريق کتابهاي محدودي که چاپ شده ميشناسم و هم برشت بازي کردهام. خاطرات يک هنرپيشه بزرگ(استانيسلاوسکي) که خيلي هم به درد ميخورد و در سينماي امريکا هم همان را رعايت ميکنند ما هم رعايت ميکنيم ولي من از کتاب ياد نميگيرم من از جامعهام ياد ميگيرم.
اگر روي من شيوهاي تاثير گذاشته من يادم نيست چه کسي بوده. هرگز براي من اتفاق نيفتاده که من براي ايفاي نقشي به مشکلي برخورد کرده باشم و به سراغ استانيسلاوسکي بروم و آن را پيدا کنم بلکه اگر گير کردم بعد از مدتي رفع شده و من بازي کردم. اين مشکل به گذشته خودم ربط داشته و به تاثيراتي که گرفتم.
من وقتي ميگويم جامعه تمام فرآوردههاي جامعهام را منظورم است. اسطورههايي است که قبلاً بازي شده و فيلمهايش موجود است. ما تحت تاثير آنها هستيم ولي در اثر تکرار زياد مثلاً 10 سال که کار کني در دنياي خودت ساخته ميشوي و ديگر مال خودت ميشود. اگر اسطوره ايراني هم باشد قواعدش چندان با اسطورههاي ديگر تفاوت نميکند. البته عين همان بازيها را کپي نميکنم ولي حرکات از فيلتر من ميگذرد و چيزهايي را من به آن اضافه ميکنم. اگر تواناييش را داشته باشم ولي اگر توانايي نداشته باشم همانها را کپي ميکنم و ما ميگوييم عيناً دارد اداي فلاني را درميآورد.
شما به طور مشخص کدام اسطوره ايراني را ميگوييد.
جم يک آدم است که به عرصههاي خيلي گذشته برميگردد. من براي بازي آن از بازيي که براي اديپ يا مکبث(که البته مکبث زياد اسطوره نيست) استفاده ميکنم.
يکسري نقاشيها هست که ميتوان از فيگورهايشان استفاده کرد. يک فيگور، فيگور بعدي را به همراه خود ميآورد و وقتي اينها با ديالوگهاي شعرگونه همراه ميشود بقيه آن با بدن بازيگر ساخته ميشود. بالاخره وقتي نحوه بيان متفاوت است از بيان روزمره، حرکات هم روزمره نيست فرم و شکل خاصي دارد ولي بايد پذيرفتني ارائه شود.
بازي بازي است و اين به اين معني نيست که چون بازي است جدي نيست ولي براي من قبل از هر چيز صرفاً يک حرفه است و چون من اين حرفه را دارم بايد دوستش داشته باشم و سعي کنم کارم را درست انجام بدهم. همان قدر که بلدم. فراتر از اينها به يکسري از حرفها اصلاً اعتقاد ندارم. به کف صحنه را بوسيدن اعتقاد ندارم و از اين کار متنفرم. تئاتر را اصلاً مقدس نميدانم. تئاتر همان قدر مقدس است که هر کار ديگر ميتواند مقدس باشد. هيچ حرفهاي مقدس نيست حرفه صرفاً حرفه است. کسي که بدکار ميکند در راستاي حرفهاش يک آدم بد و کسي که خوب کار ميکند يک آدم خوب است. اين صرفاً يک حرفه است که بايد کامل و درست انجام شود. متاسفانه من شخصاً از شرايط کاري که دارم راضي نيستم و دلم ميخواهد خيلي بهتر کار کنم ولي شرايط اجازه نميدهد. مثلاً سالن تمرين را دير به ما ميدهند و وقتي ميدهند نارسايي دارد. سرد يا گرم است. نگهبان دم در مشکل دارد و... اينها همواره لطمه زدهاند اگر همه اينها درست بشود ما بايد منتظر بازيگري درستي هم باشيم، همه چيز به هم مربوط است.
پي نوشت :
منبع :
ایران تاتر
خبرگزاری دانشجویان ایران
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}