نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب



 

داستانی از لتونی

در کنار درخت بلوط جوانی مقداری قارچ روییده بود. قارچ مغرور با غضب به جوانه‌ی بلوط گفت:
- تو که چنین جوان و لاغری چطور خجالت نمی‌کشی که آمده‌ای روی سر من نشسته‌ای؟ می‌توانستی محل دورتری را انتخاب کنی.
جوانه‌ی بلوط گفت:
- تو بزرگ شو، اگر جایت تنگ شد من کنار می‌روم. چند روز بعد قارچ ناله کرد و گفت:
- بلوط جان، سرم سنگینی می‌کند.
بلوط در جواب گفت:
- ناله نکن. توی آن خالی است.
در همان روز قارچ سرش را خم کرد و فرو افتاد. بلوط با خودش گفت: «ای مغرور، سرنوشت تو همین بود و بس.»
منبع مقاله :
نی‌ یدره، یان؛ (1382)، داستان‌های لتونی؛ ترجمه‌ی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم