مترجم: احمد رازیانی
منبع:راسخون



 

پاییز 1977 به عنوان دانشجوی دكتری وارد گروه نظری بخش فیزیك كالج امپریال شدم. یكی از جاذبه‌های این گروه استاد عبدالسلام بود. قبلاً او را در برنامه‌های تلویزیونی دیده بودم، اما ملاقات حضوری اثر دیگری داشت. مردی بود كمی چاق و كوتاه، و كاملاً پاكستانی چشمان بسیار نافذی داشت و هوش بسیار زیادش در سؤالات دقیقی كه می‌كرد مشهود بود.
حضور عبدالسلام در سمینارهای گروه همیشه موجب عذاب سخنران بود، زیرا از آخرین نتایج تجربی اطلاعات دقیق داشت و از سؤال كردن هم مضایقه نمی‌كرد. با این‌همه ادب و ملاحظات شرقی‌اش را حفظ كرده بود. در اشاره به خودش اغلب از كلمه حقیر استفاده می‌كرد، كه به زبان انگلیسی گاه منجر به جملات خنده‌داری می‌شد. گفتم كه حضور عبدالسلام در سمینارها جو را عوض می‌كرد ولی خوشبختانه اغلب اوقات در گروه حضور نداشت و در آمد و رفت بین كنفرانس‌های مختلف بین‌المللی بود. در آن زمان نظریه او راجع به اتحاد نیروهای الكترومغناطیسی و هسته‌ای ضعیف بسیار مورد بحث بود. نتایج تجربی متعددی از شتاب‌دهنده‌های ذرات بنیادی به دست آمده بود كه اشاره به صحت این نظریه داشت و عبدالسلام در كنفرانس‌های متعدد مشغول تجزیه و تحلیل این نتایج بود و نظریه‌های دیگر درباره این نتایج را با نظریه خود مقایسه می‌كرد. آدم بسیار افتاده‌ای بود؛ هیچگاه در این سمینارها نمی‌گفت نظریه من بلكه می‌گفت نظریه اتحاد نیروها یك روز صبح كه وارد بخش فیزیك شدم جوش و خروش زیادی به چشم می‌خورد. چند تا خبرنگار با دوربین‌های متعدد به گردن آویزان در راهروها به این‌طرف و آن طرف می‌دویدند ولی از عبدالسلام خبری نبود. ظاهراً آن روز صبح خبر جایزه نوبل فیزیك را داده بودند و عبدالسلام به اتفاق واینبرگ و گلاشو برنده اعلام شده بود. خبرنگارها به گروه نظری حمله كرده بودند تا مصاحبه‌ای به چنگ بیاورند اما هیچ اثری از سلام نبود. كمیته نوبل معمولاً اول به خود دریافت كننده اطلاع می‌دهد و بعد اطلاعیه صادر می‌كند. عبدالسلام حتماً خبر داشت، در سفر هم كه نبود، پس كجا بود؟ بالاخره قبل از ظهر پیدایش شد. اعضای گروه جمع شدند و یكی یكی با او دست دادند و موفقیت‌اش را تبریك گفتند. من هم در صف ایستادم و نوبتم كه شد عرض تبریك كردم. چشمان نافذش را به من دوخت و تشكر كرد. این روز شد یكی از افتخارات زندگی‌ام، كه از نزدیك شاهد چنین واقعه‌ای باشم كه شخصی به این درجه نایل شود. البته بعدها فیزیك‌دان‌های مهمی را ملاقات كردم، ولی این روز اثر خاص خودش را داشت. بعداً كشف كردم كه آن روز صبح عبدالسلام پس از دریافت خبر به مسجد لندن رفته بود تا نماز بخواند.
پس از فراغت از تحصیل، عبدالسلام را گهگاهی فقط در كنفرانس‌های مركز تحقیقات بین‌المللی در تریست می‌دیدم اما اخبار نظریه اتحاد نیروها همه جا بود، حتی یك روز روبیا راجع به كشف ذرات W^± و Z^° صحبت كرد، كه بعداً به همین دلیل جایزه نوبل را هم برد. عبدالسلام در همه این تحولات مطرح بود. ملاقات بعدی من با او در ایران بود كه متأسفانه خاطره خوبی نیست. عبدالسلام در سال 67 به ایران آمد. برایش سخنرانی‌های متعددی ترتیب داده شد. در چندین سخنرانی با او ملاقات كردم. ظاهراً زیاد از اوضاع فیزیك ایران راضی نبود. بدترین واقعه در دانشگاه تهران رخ داد (كه من آن موقع در آنجا استادیار بودم). سخنرانی‌ای كه برایش ترتیب داده بودند به هیچ وجه سالن آماده‌ای نداشت. حتی یك پرده ساده برای نمایش اسلاید پیش بینی نشده بود. استاد قبل از سخنرانی یك لیوان چای خواست كه فراهم نبود. بالاخره پس از دستورات اكید رئیس دانشكده علوم، یك استكان چای آوردند كه نه قند داشت و نه قاشق بالاخره به كمك چاقوی جیبی مرحوم دكتر حسابی مسئله قاشق حل شد. كسی هم رفت و قند آورد. در آن سخنرانی، سلام نارضایتی كامل خود را در حضور جمع اعلام كرد و گفت كه در بین دانشگاه‌های ایران، فقط دانشگاه مشهد بود كه امكانات اولیه سخنرانی در آن تدارك دیده شده بود.
عبدالسلام بسیاری از جوانان جهان سوم را امیدوار كرد كه علی رغم مشكلات می‌توان به درجات عالی علوم دست یافت، و با تأسیس مركز تحقیقات بین المللی فیزیك نظری كه شخصاً برای تأسیس آن فعالیت زیادی كرد این امكان را فراهم آورد كه بعضی از این جوانان بتوانند در كنفرانس‌های علمی شركت كنند. یادش زنده باد.