عقدهی پرومته
مترجم: جلال ستاری
از آتش و گرما به عنوان وسایل تبیین و توجیه در زمینههای گوناگون استفاده میشود، زیرا آنها برای ما یادآور خاطرات فناناپذیر، و تجارب شخصی ساده و قاطع و سرانجام بخشی هستند. بدینگونه آتش، پدیدهی ممتازیست كه میتواند همه چیز را شرح و تبیین كند. اگر حیات مبیّن هر چیزیست كه به كندی تغییر مییابد، تبیین هرچه به سرعت تغییر میپذیرد، به وسیلهی آتش میسر است. آتش مافوق جاندار (و به نهایت درجه زنده) است. آتش هم شخصی و خودی و درونی است و هم عامل و شامل و كلی. در درونِ قلبِ ما حیات دارد. در آسمان زیست میكند. از اعماق جوهر سر برمیكشد و به صورت عشق رخ مینماید. به درون ماده میخزد و پنهان میشود، پوشیده و جمع شده (بسان مظروف در ظرف و محتوای چیزی) همچون نفرت یا كین. (1) از میان همهی پدیدهها به راستی تنها پدیدهایست كه میتواند به روشنی دو گونه اعتبار بیابد كه ضدّ یكدیگرند، یعنی هم مظهر خیر باشد و هم مظهر شرّ. در بهشت میدرخشد، در دوزخ میسوزد. هم راحت است و هم عذاب. (2) هم طبخ (وسیلهی پختن) است و هم فتنه و ملحمه (موجب سوختن (3)). برای كودكی كه عاقلانه كنار اجاق نشسته، لذت بخش است؛ اما اگر از روی نافرمانی بخواهند دست به آتش برند و با شعلههایش بازی كنند، كیفر میدهد. هم مایهی خوشی و آسایش است و هم بیم دهنده. خدائیست نگاهدار و هراسناك، هم نیك و هم بد. میتواند كارهای خویش را نقض كند؛ بنابراین یكی از اصول و مبادی تبیین (همه چیز عالم) است.
بدون این استحسان یا ارزشگذاری اولیه، نه این تسامح در داوری كه فاحشترین تضادها را احتمال میكند، قابل فهم میشود، و نه این وجد و شوق كه بدون مأخذ، ستایشآمیزترین اوصاف را جمع میآورد. به عنوان مثال ببینید چه مهر و عطوفت و چه یاوهگوئیها و ترهّاتی در این نوشتهی پزشكی كه در اواخر قرن 18 قلم زده، هست: «آنچه از این آتش اراده میكنم، نه گرمایی شدید، ملتهب و پرآشوب، محرّك و خشم انگیز و خلاف طبیعت است كه به جای پختن طبایع، به مانند طعام، آنها را میسوزد؛ بلكه آتشی است ملایم، معتدل، (نرم و آهسته)، به مانند روغن بلسان (یابلسم) كه با دارا بودن نوعی رطوبت شبیه به رطوبت خون، در طبایع متضاد و مختلف الخلقه و همچنین در شیرههایی كه برای تغذیه مصرف میشوند، نفوذ میكند، آنها را تجزیه و ملایم میكند و سختی و خشونت اجزای آنها را به نرمی مبدّل میگرداند و به فرجام آنها را آنچنان نرم و تصفیه میكند كه متناسب و موافق با طبیعت ما میشوند. (4)».در این نوشته، حتی یك دلیل و یك توصیف نیست كه بتواند معنایی عینی داشته باشد. و با اینهمه ما را سخت مجاب میكند! به گمان من قدرت الزام و اقناع پزشك و نیروی رخنهگر دارو، در آن جمع آمدهاند. چون آتش نافذترین و شكافندهترین داروهاست، پزشك با ستایش آن، دو چندان موثّق و اطمینان بخش میشود. به هر حال هر بار این نوشته را میخوانم، نمیتوانم پزشك مهربان و با هیبت و شكوهمندی را كه ساعت طلائی داشت به یاد نیاورم- هركه میتواند، این مقارنهی زوال ناپذیر زایل نشدنی را توجیه كند- كه به بالین منِ كودك میآمد و با یك سخن عالمانه مادر مضطربم را آرام میكرد. آن روز، صبح یك روز زمستانی بود، در خانهی محقرمان. آتش در اجاق میسوخت. به من شربتی (كه قطرانش را از درختی در آمریكای جنوبی میگیرند، به عنوان مرهم) داده بودند كه بخورم و من قاشق را میلیسیدم. كجا هستند آن زمانها كه شربت بلسان (بلسم) با خاصیت گرم كنندهاش به ما میخوراندند. (5) و نیز داروهایی با عطر خوش گرم!
II
هنگامی كه بیمار میشدم، پدرم در اطاقم آتش میافروخت. با دقت بسیار زیادكندههای هیزم را روی چوبهای ریز و نازك میچید و بین میلههای فلزی (كه در بخاری (دیواری)، هیزم را روی آن میگذارند)، مشتی تراشه چوب میریخت. ناكامی در برافروختن آتش، حماقتی چشمگیر و نمایان به حساب میآمد و من خیال نمیكردم پدرم در این كار كه هرگز آن را به كسی نمیسپرد، همتا داشته باشد. درواقع گمان نمیكنم خود، پیش از هجده سالگی آتش روشن كرده باشم. و فقط زمانی كه تنها زیستم، به روشن كردن اجاق پرداختم. اما در هنر به هم زدن نیم سوزهای اجاق و سیخ زدن برای تیزتر كردن آتش كه آن را از پدرم آموختهام، همواره و تاكنون به خود میبالم. به گمانم بیشتر ترجیح میدهم كه در تدریس یك ساعت درس فلسفه ناكام شوم تا در روشن كردن آتش بامدادی. از اینرو با احساس همدلی و همدمی فراوان با نویسندهای گرانقدر كه به كار تحقیقات عالمانه اشتغال دارد، این نوشته ازو را میخوانم كه برای من تقریباً یادآور خاطرات شخصی است (6): «بارها در نزد دیگران یا هنگامی كه كسی پیش من بود، به شرح زیر تفریح كردهام: آتش رو به خاموشی میرفت، لازم میآمد كه با علم و آگاهی و زمانی دراز، در میان دودی غلیظ، بیهوده نیم سوزها را به هم زد. بالاخره (چنین مینمود كه باید) از خرده چوب و ذغال كه (گویا) همواره خیلی زود به دست نمیآمدند یاری بگیرم: یعنی پس از آنكه بارها كنده هیزمهای سیاه سوخته را زیر و رو كرده بودم، سرانجام موفق میشدم كه انبر بزرگ پای اجاق را به چنگ آورم و این كاریست كه توفیق در آن شكیبایی، جرأت، اقبال و بخت مساعد میخواهد. حتی به ملاحظهی آنكه مگر طلسم و جادویی كارگر افتد، مهلتی مییافتم و مجال و فرصتی میدادند تا نتیجه معلوم شود، درست مثل اصحاب تجربه كه دانشكده، بیماری را كه ازو قطع امید شده است، به دستشان میسپارد. آنگاه فقط به این اكتفا میكردم كه چند نیم سوز را نمایان سازم (و جلو بیاورم) تا به چشم بیایند، آنهم غالباً به طوریكه دیگران نتوانند ملتفت شوند كه من به هیچ چیز دست نزدهام. سپس بیآنكه كاری كرده باشم، دست از كار میكشیدم تا بیاسایم. دیگران طوری به من مینگریستند كه گویی با چشمانشان میخواستند بگویند كه بیكار ننشینم و با این حال شعله بلند میشد و در كنده میگرفت. آنوقت بر من تهمت مینهادند كه گردی بر آتش نیمه خاموش پاشیدهام و عاقبت بنا بر عرف و مطابق معمول تصدیق میكردند كه جریان باد را مراعات كردهام. و بدینگونه دیگر در پی آن نبودند كه از گرماهای كامل، متصاعد، همچون بخار، درخشان، و از آن بخش كرهی زمین كه میان پوسته و هستهی مركزی قرار دارد، از سرعتهای انتقالی، و از رشته اجسام و مقادیر گرمازا، پرسش كنند.» و دوكارلا در دنبالهی سخن، مهارت و زبردستیهای شخصی و همچنین دانش نظری بلندپروازانهی خویش را به رخ میكشد كه بر طبق آن، گسترش آتش به مثابهی تصاعد هندسی برحسب «سلسله مراتب اجسام و مقادیر گرمازا» تعریف شده است. به رغم این ریاضیات كه بیجا است و وجهی ندارد، اصل نخستین اندیشهی «عینی» دوكارلا، روشن است و روانكاوی آن نیز بر فور معلوم: اخگر یا خلواره را كنار اخگر و خلواره بگذارید و (خواهید دید كه) شعلههای آتش خانه و كاشانهتان را پر از شادی و نشاط خواهد كرد. (7)III
شاید در اینجا یك نمونه از روشی كه ما به كار بردن آنرا برای روانكاوی و معرفت عینی پیشنهاد میكنیم، به دست آمده باشد. در واقع، غرض پیدا كردن تأثیر ارزشهای ناخودآگاه در شالودههای معرفت تجربی و علمی است. پس ما میباید نوری را كه متقابلاً و به طور دائم از معرفت عینی و اجتماعی بر معرفت ذهنی و شخصی و برعكس میافتد، نشان بدهیم. میباید اثرات تجربهی كودكانه را در تجربهی علمی نمودار سازیم. بدینگونه خواهیم توانست با دلیل و برهان، از ناخودآگاهی ذهن علمی و طبیعت ناخالص بعضی بداهتها و مسلمات، سخن بگوئیم و نیز بدینگونه خواهیم دید كه اعتقادهای یقینی كه در زمینههای مختلف قوام یافته، در بررسی پدیدهای خاص، راه پیدا میكنند.بدینقرار شاید به اندازهی كافی ملتفت نشده باشند كه آتش بیش از آنكه بودی طبیعی باشد، بودی اجتماعی است. برای تصدیق صحت این ملاحظه لزومی ندارد كه در باب نقش آتش در جوامع بدوی تحقیق كنیم (و سند و مأخذ گرد بیاوریم)، و یا بر مشكلات فنی حفظ و نگاهداری آتش (و مراقبت از آن) تأكید بورزیم؛ بلكه كافی است كه به بررسی ساختار و تربیت ذهن انسان متمدن، از دیدگاه روانشناسی اثباتی یا تحصلی، بپردازیم (و مطالعهای انجام دهیم كه در آن مقوله میگنجد). درواقع پروا داشتن از آتش، امری اكتسابی است و نه فطری و طبیعی. حركت انعكاسی دور كردن دست از شعلهی آتش و یا شمع، هیچ نقش خودآگاهی در شناسایی و دانستنیهای ما انسانها ندارد. حتی ممكن است از آنهمه اهمیت كه در كتابهای روانشناسی مقدماتی برای آن قائلند، ازین قرار كه در آن تألیفات حركت انعكاسی به مثابهی مداخلهی ازلی و ابدی نوعی تفكر در حركات انعكاسی، و نوعی شناسایی در بطن خامترین احساس، جلوهگر و نموده میشود، در شگفت شد. درواقع، اولویت با منهیّات اجتماعی است. تجارب طبیعی فقط در مرحلهی دوم برای آنكه معرفتی عینی را به حجت و دلیل مادی نامنتظر و بنابراین به غایت مبهم و گنگ (برای اثبات آن)مستند كنند، میآیند. سوختگی یعنی جلوگیری یا خودداری طبیعی، ضمن تأیید منهیّات اجتماعی، فقط فهم و درایت پدر را در چشم كودك، ارزشمندتر جلوه میدهد. بنابراین مبنای شناسایی كودك از آتش، از تلاقی دو مقولهی طبیعی و اجتماعی، فراهم آمده كه البته غلبه در آن تقریباً همیشه با امر اجتماعی است. شاید از راه مقایسهی نیش زدگی یا سوزن زدگی با سوختگی، این معنی را بهتر دریابیم. این هر دو عامل موجب بروز حركات انعكاسی میشوند. اما چرا از نوك تیز به مانند آتش، بیم نداریم و پروا نمیكنیم؟ دقیقاً به این علت كه منع و تحذیر اجتماعی در باب نوك تیز به مراتب از منهیّات مربوط به آتش، ضعیفتر و خفیفتر است.
بنابراین اساس واقعی بیم از آتش اینست كه: اگر كودك دست خود را به آتش نزدیك كند، پدر چوبی به دستش میزند. پس آتش بیآنكه بسوزاند، ضربه یا زخم میزند. این آتش چه شعلهی چراغ باشد و چه حرارت تنور، مراقبت والدین همیشه همانست و همچنان بر جای است. بنابراین آتش در ابتداء امر چیزیست كه همگان را از آن نهی میكنند و برحذر میدارند؛ و از آنجا این نتیجه حاصل میشود كه: منع و نهی اجتماعی، نخستین شناسایی كلی ما در باب آتش است. اولین چیزی كه دربارهی آتش میآموزند اینست كه نباید به آن دست زد. به مرور كه كودك بزرگ میشود، منهیّات نیز تلطیف میشوند و جنبهای معنوی پیدا میكنند: صدای خشم آلود، جایگزین چوب و تركه میگردد و حكایت خطرات آتش سوزی و افسانهها دربارهی آتش آسمانی، جانشین صدای خشم آلود. بدینگونهی پدیدهی طبیعی خیلی زود در دانستهها و شناساییهای اجتماعی پیچیده و درهم كه دیگر جایی و مجالی برای شناسایی ساده دلانه باقی نمیگذارند، گنجانیده و درج میشود.
بنابراین از آنجا كه بازداریها و منهیات، نخست از مقولهی تحذیرهای اجتماعی هستند، پس مسألهی شناخت شخصی آتش، همان مسألهی نافرمانی به زبردستی (و زیركانه) است. كودك كه میخواهد، دور از پدر، همچون پدر رفتار كند، به مانند پرومتهای (8)خردسال، كبریت را میدزدد. آنگاه دشت و دمن را زیر پا میگذارد، و در گودی یا فرورفتگی راه آبی، به كمك یارانش، كانون مدرسه در صحرا یا طفره رفتن از مدرسه و ولگردی را بنیان مینهد. كودك شهری كه چنین كاری نمیكند، این آتش را كه در میان سه قطعه سنگ فروزان است و شعله میكشد، نمیشناسد. او نه از آلوچهی وحشی سرخ شده چشیده است، نه از حلزونی كه با همان لزجی و چسبناكی روی خلوارههای قرمز برشته میشود. او میتواند دچار این عقدهی پرومته كه من غالباً تأثیرش را احساس كردهام، نشود. اما تنها این عقده است كه میتواند به ما بفهماند، چرا افسانهی فی حد ذاته فقیر مایهی پدر آتش همواره شوق و علاقهمندی برمیانگیزد (و سبب توجه و التفات به آن را معلوم دارد). البته نباید شتابزده این عقدهی پرومته را با عقدهی ادیپ روانكاوی مدرسی، خلط كرد. بیگمان اجزاء جنسی خیالبافی دربارهی آتش، قوت و حدّت خاصی دارند و ما بعداً خواهیم كوشید كه آنها را نمایان كنیم. اما شاید بهتر این باشد كه همهی درجات و تموجات اعتقادات یقینی ناخودآگاه را با الفاظ و عباراتی متفاوت بیان كنیم، ولو آنكه بعداً ببینیم چگونه عقده با هم قرابت پیدا میكنند و پیوندهای خویشاوندی دارند. و تحقیقاً به نظر ما چنین مینماید كه یكی از امتیازات و محاسن و روانكاوی معرفت عینی، به گونهای كه ما عرضه میكنیم، بررسی منطقهای است كه به اندازهی منطقهی فعل و انفعالات غرایز ابتدایی، عمیق نیست؛ و به خاطر آنكه این منطقه، منطقهای برزخی است، تأثیر آن بر اندیشهی روشن و بیدار و فكر علمی، تعیین كننده است. دانستن و ساختن، نیازهایی هستند كه میتوان آنها را فینفسه مشخص و تعریف كرد، بیآنكه پیوند دادنشان به ارادهی معطوف به قدرت ضرور باشد. در انسان ارادهی فهم و ادراك، به راستی وجود دارد. وقتی كه نیاز فهمیدن و ادراك را، آنچنانكه مذهب اصالت صلاح عملی (پراگماتیسم) و برگسونیسم كردهاند، به طور مطلق وابسته به اصل نفع عملی یا سودمندی میكنند، درواقع از ارزش و اعتبار آن میكاهند. بنابراین پیشنهاد ما اینست كه همهی گرایشهایی را كه مشوق ما به دانستناند، به همان اندازه كه استادان و پدران ما میدانستند و بیش از آنان نیز، زیر عنوان عقدهی پرومته از روی نظم و ترتیب، ردیف كنیم. چونكه با به كار بردن و كار زدن شیء و تكمیل شناسایی و دانستههای عینی خویش، میتوانیم امیدوار باشیم كه با روشنی و بصیرت بیشتر پایگاه هوشی را كه والدین و استادان ما داشتند و مورد تحسین و ستایش ما بوده، دریابیم. البته تفوق خواهی و برتری جویی به یاری غرایز قدرتمندتر، طبیعتاً عدهی بیشتری از افراد را به خود میكشد. اما اذهان نادرالوجودتر نیز میباید مورد بررسی روانشناس قرار گیرند. قابلیت فهم و شناسایی ناب، گرچه امری استثنائی است، اما با اینهمه و به رغم این كمیابی كاملاً مشخصهی تحولی بویژه انسانی است. عقدهی پرومته، به منزلهی عقدهی ادیپ حیات فكری و عقلانی است.
پینوشتها:
1. «آتش از چهارگونه است: یكی اینست كه به كار میدارند در مصالح خویش و این طعام و علف خورد و آب نخورد؛ و دیگر آنست كه در سنگ باشد نه طعام خواهد و نه آب؛ سیوم آنست كه اندر نباتست كه آن را برویاند و از سرما نگاهش دارد و طعام نخواهد و آب خواهد؛ چهارم حرارت غریزیست كه در حیوان باشد، هم طعام خواهد و هم شراب.» شهمردان بن ابی الخیر (قرن پنجم هجری)، نزهت نامهی علائی، به تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران، 1362، ص288.
«بدانك آتش همه عالم را گرفته است و هیچ سنگی و چوبی از آتش خالی نیست. اگر جاهلی چوبی بردارد، گوید آتش كجاست؟ گوئیم طریق استخراج هر چیزی ظاهر است، چنانك دو چوب را بر هم زنند از مرخ و عفار، آتش ظاهر گردد، یا سنگ بر آهن زنند، و آتش به نزدیك چوب صنوبر بدارند، حرارت به وی رسد، قطران و زفت از آن روان شود و شیر را بجنبانند، روغن از آن پدید آید، و اگر خواهند كی زر و سیم را از یكدیگر جدا كنند، به تحریك و دق جدا نشود و سبیل تفریق آن سباك داند. پس آتش در اجزاها پنهانست، چنانك عسل در شكم زنبور و اگر هزار زنبور را بكشی، در شكم وی عسل نبینی و اگر هزار درخت خرما بشكافی، خرما نیابی، پس آتش در اجزاء جمادات پنهانست و آفریدگار آنرا به سببی ظاهر گرداند. و بدانك در عالم هیچ جسمی نیست كه آفریدگار عزوجل آفرید نیكوتر از آتش. صورتی است مطلق نه محصور و نه مركب و اكال و ممتنع و كس را تمكین ندهد تا وی را امساك كنند یا قبض كنند و مطیع كس نگردد. و از آن عالم علوی است، به اكراه وی را بدین عالم آوردهاند و آفریدگار از بهر منافع بندگان وی را در جمادات محبوس كرده و در هر چه آویزد، وی را نیست كند تا چون خلاص یابد، قصد مركز علوی كند و مركز وی بالاء همه علویات است، زیرا كی آب بالاء زمین است و هواء بالاء آبست و آتش بالاء هواست و در آتش نهیبی و غلبهی عظیم است و چنان دانی كی آتش عظیم كی در كوزهی آهنگرست، اگر قدری آب در آن ریزند، آوازی منكر و هایل از آن پدید آید و اگر بپرسند كی آن چیست كی ذره از آن شهری را بس كند؟ بگو كی آتش است كی ذرهی جهانی را بسوزد. و بدانك آتش همهی حیوانات دوست دارند. و اگر كسی خواهد عجایب بیند، در صحرا به شب آتشی برافروزد و صبر كند تا جانوران مختلف را بیند كی به نظارهی آتش آیند. و ازین سبب چراغ را در پیش طفل دارند تا با وی مناغات كنند و نشاط در دل وی آورد و زبانش بگشاید. و باشد كی طفل را رنجی بود خفی و نالد و گرید و پستان در نگیرد و خوابش نگیرد در شب، چون مادر چراغ باز گیرد بدان بیارامد و ساكن گردد. و صیاد به شب در زورقی مینشیند و چراغی در آبگینه نهد و بر لب زورق نهد، مرغان آبی میآیند از اجناس و در آن نگاه میكنند، و صیاد چوبی بر طشت میزند، حیوانات بحری بدان آرام گیرند و در آن چراغ مینگرند و صیاد آهنی مغتّف دارد ایشان را به خود میكشد و در زورق میاندازد تا كشتی را پر كند. و بدانك منافع آتش ظاهر است، اگر مردی نان خمیر خورد ناپخته، معدهی وی تباه گردد و یا گوشت خام بخورد، هیچ لذتی ندهد، چون حرارت آتش به وی رسد، بوی لذیذ و طعمی شهی در آن پدید آید. آفریدگار این نعمت را از كس دریغ نداشت نه از ملوك و نه از مسكین و كس را بر آن قدرتی نباشد تا خزینه كند و مرد در سرای بود، چون شب در آید، ظلمتی حاصل آید كی هیچ چیز را نبیند، ماه را از ماهی نبشناسد، میش را از گرگ نداند، چراغی برافروزد، از آن شب روزی پدید آید، انسی حاصل گردد، و این از عدل آفریدگار است كی در حق بندگان كرد تا گدا و امیر در آن یكسانند.» محمد بن محمود بن احمد طوسی، قرن ششم هجری، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، به تصحیح منوچهر ستوده، تهران 1345، ص71-73 (مترجم).
2. شیخ كبری در فوایح الجمال و فواتح الجلال میگوید: «شیطان آتشی است ناپالوده، غیرصافی و آمیخته به ظلمات كفر... با این همه هر آتش هم كه در چشم سالك جلوه كند، نشان شیطان نیست از آنكه ذكر حق نیز گاه به شكل آتش جلوه میكند و ذكر حق مثل آتش است، به هر چیز كه پیش آید درمیگیرد و آن را فنا میكند و میسوزاند... مع هذا البته فرق است بین آن آتش كه ذكر حق است با آتشی كه جز شیطان نیست. آنكه مربوط به ذكر حق است، پاك و تیز پوی و گرم سیر است و به بالا میگراید، اما آنكه به شیطان مربوط است، تیره و دود آلوده است و به كندی حركت میكند.» عبدالحسین زرین كوب، دنبالهی جستجو در تصوف ایران، تهران 1362، ص91-92 (مترجم).
3.از علائم ظهور حضرت صاحب (علیه السلام) «ظاهر شدن آتشی است در سمت مشرق زمین كه تا سه روز یا هفت روز در میان زمین و آسمان افروخته میشود كه محلّ تعجب و خوف باشد.» منتهی الآمال، حاج شیخ عباس قمی، چاپ علمی جلد دوم، ص572.
«در تاریخ یافعی مذكور است كه در اواخر عهد معتصم در جمادی الاخر سنه 654، سنه اربع و خمسین و ستمأه، در مدینهی طیبه، در وادی كه آن را جلین گویند، آتشی پیدا شد كه خلائق در اضطراب بودند و آن را از علامات آخرالزمان پنداشتند، چون در این باب حدیثی نقل شده كه «لا یقوم الساعة الا تظهر نار بالحجارة یضربها اعناق الابل المصری. یافعی گوید كه درواقع گردن شتری از مصر تا شام مینمود، و زنان مدینه در پشت بام به روشنی آن، چرخ میرشتهاند. و آن مدتی بود، و از غرائب آنكه سنگ و آهن را میگداخت و چوب و خس و خاشاك را نمیسوخت، چنانكه شریف آنجا منیف بن سنجه، غلامی و شخصی دیگر را به تفتیش آن روان داشت و هر دو به حوالی آتش آمده تیری از جانب پیكان به درون آتش فرستادند، پیكان گداخت و چوب به حال خود بود و باز از جانب سوفار آن را در آتش كرده، تمام پر سوخته و چوب همچنان به حال خود بود، و این آتش در آن سنگستان به طریق مورچه از جنوب شرق به جانب شمال میرفت، اما حرارتش چندانی نبود...» قاضی احمد بن محمد غفاری كاشانی (900-975) تاریخ نگارستان، به تصحیح مرتضی مدرسی گیلانی، 1404هجری، ص87. (مترجم)
4.A.Roy-Desjoncades,Les Lois de la Nature,applicables aux lois physiques de la mèdecine,et au bien général de l`Humanité,2 vol. Paris,1788, t. II, P.144.
5. «خاصیت روغن بلسان: در رنجهای سرد و علت صرع و رنج جگر و معده و درد پای و مفاصل كه از سردی بود، نافع باشد.» عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، ابوالقاسم عبدالله كاشانی، تألیف در سال 700 هجری، به كوشش ایرج افشار، 1345، ص280 (مترجم).
6.Ducarla,Du Feu complet,p,307
7.آتش از آتش گل میكند. امثال و حكم علی اكبر دهخدا. باشلار اشاره به این معنی دارد كه وقتی دو تن كه آتش عشق در جانشان زبانه میكشد، در كنار هم بنشینند، به وجد میآیند و شادی و سرور میآفرینند. (مترجم)
8. Promethee
باشلار، گاستون، (1366)، روانكاوی آتش، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر توس، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}