وضع اجتماعی و فرهنگی عصر پهلوی دوم
اوضاع طبقه مرفه در پهلوی دوم
طبقهی مرفّه جدید به عنوان یک گروه برجسته اجتماعی - اقتصادی شامل صدها تن از صنعتگران بزرگ و بانکداران و صاحبان سرمایه و صادر کنندگان و واردکنندگان و پیمانکاران و مهندسان مشاور توسعه یافت. این طبقه از اواخر دههی 1330 ش رشد خود را شروع کرد و بعد از اصلاحات ارضی 1341ش بر آهنگ رشد آن افزوده شد و صدها تن از زمین داران بزرگ که به کشاورزی مکانیزه کشانده شده بودند، به این جرگه پیوستند گروه اجتماعی جدید آن چنان با عناصر درونیِ اقتدارِ سنّتی (نظام سلطنت) ترکیب شده بود که به آن بورژوازی سلطنتی نیز میگفتند و تا پایان عصر پهلوی دوم همچنان به ساختار قدرت وابسته ماند و به ندرت سیاستهای دولت را به چالش کشید.اوضاع طبقه متوسط در پهلوی دوم
رشد طبقهی متوسط جدید از دیگر پیامدهای فرایند نوسازی محمدرضاشاه بود. تقاضای روزافزون برای فن آگاهان و مدیران در سطوح گوناگون بخشهای عمومی و خصوصی و گسترش سریع آموزش به سبک غربی، به پیدایی این طبقهی متشکل از متخصصان آزاد و کارمندان و نیروهای نظامی و فن آگاهان در بخش خصوصی و روشنفکران منجر شد. در حالی که نسلِ قبلی طبقهی متوسط جدید تا مقدار زیادی پیوند خود را با فرهنگ سنّتی حفظ کرده بود، نسل بعد از دورهی رضاشاه به طور فزایندهای غربی شد و از فرهنگ بومی، به ویژه از ارزشها وشیوههای رفتاری اسلامی، فاصله گرفت.این روی گردانی، که مجموعهی ارکان دولت در فضاسازی برای آن سهم مؤثری داشتند، به حاشیه رانده شدن تدریجی کسانی را به دنبال داشت که به باورها و آداب دینی ملتزم بودند، و در نتیجه به تدریج دایرهی فعالیت و حضور اداری و اجتماعی افراد این قشر تنگتر شد. در واقع، نوسازی به شیوهی غربی به گونهای، و توسط اشخاصی، طرح و اجرا شده بود که حضور متدّینان را در سطوح مختلف مدیریت کشور کم رنگ و بیتأثیر میکرد. این وضع، که با واقعیت و بافت اجتماعی سازگار نبود، در تشدید شکاف بین مردم و ارکان حکومت تأثیر گذاشت.
گفتنی است که طبقهی متوسط جدید در زمان سلطنت پهلوی از موقعیت و امکانات خوبی بهرهمند شد. با این همه، بعد از کودتای مرداد 1332 حکومت پهلوی در برخورداری از حمایت همین طبقه متوسط جدید نیز با مشکل مواجه گردید؛ شمار زیادی از نویسندگان و شاعران و استادان و وکلا و پزشکان و مهندسان و دانشجویان یا مخالف حکومت و یا نسبت به آن دلسرد بودند.
افزایش جمعیت شهرنشین و رشد آموزش عالی از مهمترین عوامل افزایش طبقهی متوسط جدید بود. افزایش درآمد و مصرف در شهر و زوال کشاورزی و روستانشینی و زندگی عشایری و ایلی، به مهاجرت جمعیِ روستاییان به شهرها انجامید. گسترش دیوان سالاری دولتی و تمرکز بیش از پیش تصمیمات اجرایی در تهران و مراکز استانها، موجب سیل مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ شد؛ مهاجرت از روستا به شهر از 30 هزار تن در 1310ش به سالی 330 هزار تن در 1346-1355ش رسید و در اواخر دههی 1350ش حدود 3 میلیون مهاجر روستایی در شهرها به سر میبردند.
طی ده سال از 1345 تا 1355 ش تعداد شهرهای با بیش از 5 هزار نفوس از 249 شهر به 373 شهر و شمار شهرهای با بیش از 50 هزار تن از 29 شهر به 45 شهر رسید. (6) این حجم رو به افزایش جمعیت شهری که عمدتاً از 1341ش به بعد صورت گرفت، موجب پیدایی مشکلات گوناگون منطقهای و زیستی از حیث کار و مسکن و حمل و نقل شهری و سایر خدمات عمومی شد. (7)
علاوه بر افزایش جمعیت شهرنشین، گسترش مراکز آموزشی و توسعهی آموزش از دیگر عوامل مؤثر در رشد طبقهی متوسط جدید بود.
تحولات اساسی در این زمینه از 1341ش به بعد صورت پذیرفت. در 1343ش محمدرضا شاه وزاری فرهنگ کلیهی کشورها را برای برگزاری کنگرهی جهانی مبارزه با بیسوادی به تهران دعوت کرد و هزینهی یک روز از بودجهی نظامی ارتش ایران را برای مبارزه با بیسوادی در اختیار یونسکو گذارد. تشکیل سپاه دانش برای ریشهکن کردن بیسوادی و گسترش تحصیل در روستاهای کشور، تشکیل کمیتهی ملی پیکار با بیسوادی به منظور بسیج تمام نیروهای مالی و معنوی در راه ریشهکن کردن بیسوادی و اضافه کردن اصل «انقلاب اداری و آموزشی» به اصول نه گانهی انقلاب در 14 مهر 1346 همه از برنامههای حکومت محمدرضا پهلوی برای گسترش سواد در جامعه بود.
در 1347 ش کنفرانس «انقلاب آموزشی» رامسر تشکیل شد و منشور انقلاب آموزشی را مدون ساخت. اجرای قانون خدمات اجتماعی بانوان، نظام تعلیمات عشایری، طرح تغذیهی رایگان در مدارس و تأسیس مراکز دانشسراهای راهنمایی در استانها به منظور تربیت معلم مورد نیاز برای مدارس از مهمترین طرحها جهت اجرای این انقلاب آموزشی بود.
مراکز آموزشی در دوره پهلوی
به رغم تمام این تلاشها، که با تبلیغات فراوان صورت میگرفت، آمار افراد با سواد کل کشور در 1347ش و 1350ش به ترتیب 4/33% و 9/36% کل جمعیت را نشان میداد و طبعاً میزان بیسوادی در روستاها بسیار بیشتر از شهرها بود؛ در گزارش رسمی حزب رستاخیز به محمدرضا شاه آمار بیسوادی 60% جمعیت ایران اعلام شد و تأکید گردید که ریشهکن شدن بیسوادی در زمانی بسیار دور صورت خواهد پذیرفت.افزایش مراکز تحصیلات عالی، بستر مناسبی برای رشد طبقهی متوسط جدید بود. از آغاز دههی 1340ش تحولاتی اساسی، چه در رشد تعداد مراکز آموزش عالی و چه در کیفیت آموزش، پدید آمد و به منظور تأمین نیروی لازم برای انجام برنامههای توسعهای، دانشگاهها و سایر مراکز آموزشی رشد چشمگیری یافت
سال |
1320ش |
1330ش |
1340ش |
1350ش |
دانشجویان |
2395 |
5624 |
19800 |
60000 |
اعضای هیئت علمی |
566 |
650 |
1370 |
3700 |
دانشجویان ایرانی خارج از کشور |
1200 |
3500 |
17000 |
32000 |
ح. ادیبی، طبقه متوسط جدید در ایران، تهران 1358، ص 91
از 1340ش نظام آموزش دانشگاهها نیز تغییر کرد و نظام فرانسوی جای خود را به نظام امریکایی داد. به این ترتیب، شهرنشینی و سواد و آموزش و نیز وسایل ارتباط جمعی، که بر اثر بالا رفتن درآمدهای نفتی به ویژه در اواخر دورهی پهلوی گسترش پیدا کرده بود، صورت نوینی به زندگی اجتماعی بخشید و طبقهی متوسط جدید شهری را افزایش داد.
دیوان سالاران و متخصصان جدید از دیگر قشرهای رو به رشد دورهی پهلوی بودند. این دو گروه که در توسعهی اقتصادی و اجتماعی نقش محوری ایفا میکردند، سمتهای کلیدی را در درون دستگاه حکومتی در اختیار داشتند. در فاصلهی 1320 تا 1357ش، اعضای این دو قشر هیئت دولت و مجلس و مناصب اصلی در احزاب سیاسیِ تحت حمایت دولت و صنایع دولتی را اشغال کردند. این افراد غالباً با رویکرد کلی حکومت در فاصله گرفتن از ارزشها و نهادهای دینی و بومی همراهی داشتند.
جابهجایی قدرت از اعیان زمیندار به عناصر متخصص و دیوان سالار رو به رشد از ترکیب در حال تغییر نخبگان سیاسی بین اواسط دههی 1300 ش تا اواخر دههی 1350ش مشهود است؛ در 1304-1340ش 70-80% از کل نمایندگان مجلس به ترتیب از زمین داران (30-40%)، دیوان سالاران (30%) و متخصصان (9-13%) بود، در حالی که در آخرین دورهی مجلسی در حکومت پهلوی (1354-1357ش) تقریباً نمایندگان از گروههای متخصص و دیوان سالار و کارفرما بودند.
سطح آموزش در میان نخبگان سیاسی نیز بر اساس بررسیهای انجام شده در دهههای 1340 و 1350ش نسبتاً بالا بود. حدود 90% از مدیران مراکز دولتی و بیش از 70% از نمایندگان مجلس و تقریباً تمام اعضای کابینه حداقل مدرک کارشناسی داشتند.
نخبگان دیوان سالار، که به منظور اجرای برنامههای نوسازی غرب گرای شاه برگزیده شده بودند، مستقیماً در معرض خودکامگی روزافزون حکومت قرار داشتند. وزرا و مقامات و مدیران آزاداندیش جای خود را به افرادی ضعیف و مطیع دادند. مقامات جدید اغلب بیتجربه و عاجز از تصمیم گیری مستقل بودند. به علاوه، نه پایگاه سیاسی قدرتمند داشتند و نه با فرهنگ سیاسی مردم آشنا بودند، همچنان که با بسیاری از جنبههای دیگر فرهنگ جامعه نیز بیگانه بودند.
اوضاع اجتماعی طبقه کارگر در دوره پهلوی دوم
قشر کارگر صنعتی از دیگر قشرهایی بود که در این عصر رشدی سریع کرد؛ در فاصلهی 1320-1335ش، تعداد کارگران تأسیسات صنعتی بزرگ از 40 هزار به 70 هزار تن افزایش یافت. بیست و پنج سال بعد یک گام شتابان در جهت صنعتی شدن برداشته شد و تعداد کارگران شاغل در تأسیسات صنعتی بزرگ از 70 هزار تن به 400 هزار تن افزایش یافت.از مجموع نیروی کارگری 6/10 میلیونی در 1355ش، نزدیک به 8/6 میلیون تن در بخشهای غیر کشاورزی و از این تعداد بیش از 5/2 میلیون تن، یعنی نزدیک به یک چهارم کل نیروی کار، در استخدام انواع مختلف فعالیتهای صنعتی بودند.
گسترش قشر کارگر صنعتی در درجهی اول ناشی از روند نوسازی و توسعهی اقتصادی شاه بود که با افزایش درآمدهای نفتی و برنامههای صنعتی کلان بر تعداد آنان نیز افزوده شد.
از نظر منزلت اجتماعی و امنیت شغلی و میزان دستمزد، همهی افراد طبقهی کارگر یکسان نبودند؛ در بالای هرم، گروهی از کارگران صنعتی قرار داشتند که تقریباً یک سوم نیروی کار را در 1355 ش تشکیل میدادند و از دستمزدی حدود پنج برابر میانگین دستمزد اکثریت کارگران صنعتی بهرهمند بودند.
این گروه در تأسیسات بزرگ صنعتی جدید کار میکردند و در واقع «اریستوکراسی نیروی کار» به شمار میرفتند؛ دوسوم باقی ماندهی نیروی کار را کارگران غیرماهر و نیمه ماهر در ساختمان، معدن، صنایع کوچک و خدمات شهری تشکیل میدادند.
در ردههای پایینتر نیروی کار، بخش به اصطلاح غیررسمی و خدمات با دستمزد پایین، نزدیک به نیم میلیون کارگر تهیدست وجود داشتند که در مناطق آسیب پذیر و حاشیهی شهرها، در کنار مهاجران بسیار کم درآمد زندگی میکردند.
شاه در کنار پیش بردن برنامههای اقتصادی خود طبقهی کارگر را تحت نظارت درآورد و از 1343ش اتحادیههای کارگری، با نظارت وزارت کار مجاز به فعالیت شدند. دولت برای تسلط بر اتحادیههای کارگری سازمانی به نام سازمان کارگری ایران تشکیل داد که این اتحادیهها را زیر پوشش خود داشت.
در این بین گروههای مخالف همچنان به فعالیت خود علیه دولت در مراکز کارگری ادامه دادند؛ برای مثال 140 اعتصاب کارگری در فاصلهی 1349 تا 1356ش انجام شد که 83% آن در تأسیسات بزرگ صنعتی با بیش از صد کارگر بود. 70% این اعتصابها مسالمت آمیز بود و در بیش از نیمی از آنها تقاضاهای کارگران برآورده شد .
فرایند نوسازی، به ویژه بعد از اجرای اصلاحات ارضی، ملّاکان و زمین داران بزرگ را که تا اواخر دههی 1330 ش نقش فعالی در سیاست گذاریهای ملّی و محلی ایفا میکردند، از جایگاه و کارکرد دیرین خود دور کرد و به تبع آن مناسبات سنّتی را در روستاها حذف نمود.
نابودی طبقهی سنّتی زمیندار تحولات وسیعی در ساختار اجتماعی به وجود آورد. در واقع، گرایش جامعه به سوی صنعتی شدن و حمایتهای مالی و سیاسی دولت از نوسازی صنعتی موجب شد که نقش صاحبان سرمایه و نخبگان مالی صنعتی افزایش یابد و جانشین نقش زمین داران بزرگ شود.
بازار و بازاریان نیز از دو جهت اقتصادی و اجتماعی، در عصر پهلوی دوم با مشکل روبرو شدند؛ تا ا واخر دههی 1330 ش شاه سعی داشت آنها را جذب و مهار نماید، اما از اوایل دههی 1340ش به بعد این سیاست، بر اثر ناکامی، تغییر کرد و آنان به شدت تحت فشار قرار گرفتند و با تشکیل حزب رستاخیز فشار دولت بر بازاریان چند برابر شد، فشاری که در تاریخ ایران بیسابقه بود.
سیاستهای نوسازی و تأکید شدید دولت بر جنبههای مختلف آن، از جمله دگرگونی در نظامهای بازرگانی، بازاریان را در حوزهی اقتصادی به حاشیه راند. ایجاد فروشگاههای زنجیرهای و تصمیم شهرداری بر تخریب بازار تهران، دخالت دولت در بازرگانی و ایجاد مجاری توزیع دولتی همگی حکایت از سیاست کلی دولت در محدود نگاه داشتن و تضعیف نظام سنّتی بازار داشت، هر چند اجرای این سیاستها موجب از هم پاشیدن کلی بازار نشد.
از نظر اجتماعی نیز پیوند دیرین بازار با نهادهای دینی، عملاً آنها را در جبههی مخالف دولت قرار داد؛ پافشاری بازاریان بر حفظ مظاهر مذهبی و مقابله با حرکتها و اقدامات فرهنگی حکومت، این گروه اجتماعی را به تشکّل به هم پیوستهای تبدیل کرد که دگرگونیهای حاصل از اقدامات اجتماعی دولت بر آن کمترین اثر را گذاشت و بازار همچنان به عنوان مرکز اشاعه و ترویج فرهنگ دینی باقی ماند به نحوی که مستقل از مراکز قدرت حکومتی و به صورت خودمختار عمل میکرد.
برای مثال، تعطیلات رسمی بازار رنگ کاملاً دینی داشت و غالباً با تقویت تعطیلات حوزهی علمیه هماهنگ بود که هنوز نیز همین سنّت استمرار دارد. تظاهرات و اعتصابات و اقدامات مشابه که در مقاطع حساس از جمله در وقایعی که به نخست وزیر شدن دکتر مصدّق منتهی شد و در اعتراض به برکناری دکتر مصدّق و ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی و رفراندم انقلاب سفید و پانزده خرداد، نشانههای آشکار این استقلال رأی در برابر ابلاغیهها و حتی تهدیدهای حکومت شاه بوده است.
اوضاع اجتماعی روحانیت در دوره پهلوی دوم
روحانیت، که در سالهای پایانی عصر پهلوی اول از چند جهت در تنگنا قرار گرفته بود و، به ویژه حوزهی نوپای علمیهی قم با درگذشت مؤسس آن، آیت الله عبدالکریم حائری یزدی (1315ش) در معرض خطر از هم گسیختگی بود، با سقوط رضاشاه فرصتی نو به دست آورد.روحانیان بار دیگر از آزارهای مأموران حکومت و سخت گیریهای آنان نسبت به لباس رسمی دینی رستند و جز قضاوت و نظارت بر اوقاف، که عملاً از اختیار آنان خارج شده و زیر نظر دولت قرار گرفته بود، بار دیگر فعالیتهای تبلیغی و ارشادی را از سر گرفتند. در آغاز عصر پهلوی دوم، که تبلیغات ضد دینیِ جریانهای طرفدار یا وابسته به کمونیسم و نیز فعالیتهای فرقهی ضالّه و برخی حکومتهای دیگر رونق و رواج داشت، حضور اجتماعی برای روحانیان بسیار مهم و ضروری بود.
در هر حال، حوزهی قم و حوزههای برخی شهرهای بزرگ (مشهد، تبریز، تهران، اصفهان) فعالیت آموزشی و تربیتی و اِفتایی خود را با تلاش بیشتر ادامه دادند. در قم سه مرجع تقلیدِ جانشینِ آیت الله حائری، با تدبیر و شکیبایی، به تقویت بنیهی حوزه و حمایت از طلاب علوم دینی پرداختند، اما روند رو به رشد این حوزه با ورود آیت الله حاج آقا حسین بروجردی به این شهر سرعت بیشتری گرفت. آیت الله بروجردی، که از مراجع منتفّذ تقلید در ناحیهی غرب ایران و از بزرگترین فقهای عصر خود بود، به دعوت و پافشاری فضلا و علمای قم، که آیت الله حاج آقا روح الله خمینی از مؤثرترین آنان در این دعوت بود، از بروجرد به این شهر آمد (1323ش) و با توجه به نفوذ و اعتبار فوق العادهی علمی، ریاست حوزه به او انتقال یافت و در پی درگذشت مراجع بزرگ تقلید نجف به مرجعیّت علی الاطلاق شیعیان رسید (1326ش).
این نخستین بار بود که در دورهی اخیرِ مرجعیت شیعه قم چنین منزلتی مییافت. به این ترتیب، بر اقتدار و اعتبار دینی قم افزوده شد و در پرتو این اقتدار، روحانیان، به ویژه در برابر مأموران و مقامات حکومت، موقعیت بهتری کسب کردند و دامنهی فعالیت آنان گسترش یافت.
آیت الله بروجردی حتی نمایندگانی به کشورهای اروپایی و امریکا برای ادارهی امور شیعیان گسیل کرد و طرح تقویت بین مذاهب اسلامی با ابتکار ایشان سامان یافت؛ شماری از روحانیان، با احساس ضرورت نسبت به مقتضیات اجتماعی، به جمع تحصیل کردگان و دانشگاهیان برای تحصیل و تدریس و تبلیغ پیوستند (از افراد شاخص این گروه سید محمود طالقانی، محمدتقی شریعتی، مرتضی مطهری، محمدتقی جعفری، محمد مفتح، محمد بهشتی و محمدجواد باهنر بودند؛ تألیف کتابهای دینی برای نسل جدید و با زبان مناسب، به ویژه در دفاع از باورهای دینی در برابر تبلیغات ضد اسلام، رواج یافت؛ چند نشریهی علمی و تبلیغی دینی (از جمله نشریهی ماهانهی مکتب اسلام و فصلنامهی مکتب تشیع) منتشر شد و مؤسسات جدید، به ویژه مدارس ابتدایی و متوسطه، به همت برخی روحانیان تأسیس گردید.
از سوی دیگر، شخص شاه و ارکان دولت، در برابر آیت الله بروجردی با نگرانی نسبت به نفوذ معنوی وی، سلوکی محتاطانه و احترام آمیز داشتند.
با درگذشت آیت الله بروجردی در فروردین 1340، حوزهی علمیه قم همچنان در یکی از بالاترین جایگاههای مرجعیت شیعه ماند و چند مرجع تقلید طراز اول در این حوزه به ادارهی امور دینی پرداختند، همچنان که مراجع طراز اول دیگری نیز در تهران و مشهد و شیراز و اصفهان حضور داشتند. گفته میشود که شاه و اطرافیان او بعد از درگذشت آیت الله بروجردی، درصدد تضعیف حوزهی قم برآمدند ولی توفیق نیافتند.
گرایش به تحصیل در حوزههای علمیه و پیوستن به روحانیان روندی رو به رشد داشت و برای نمونه رقم کمتر از 800 تن روحانی در حوزهی علمیهی قم در 1320 ش به حدود 7000 تن در 1354 ش تغییر کرد. به طور کلی، مجموعهی روحانیت، گذشته از جهت گیریهای سیاسی که با فراز و فرود و در مواردی با برخی اختلاف روشها همراه بود، از نظر کارکرد تبلیغی – دینی در عصر پهلوی دوم به صورت کلِّ به هم پیوسته و مستقل فعالیت میکرد و به دلیل عملکرد غیردینی دولت در عرصهی فرهنگ، کمترین ارتباط را با دستگاه حکومت داشت؛ این ارتباط نیز فقط در جهت حفظ مصالح دینی جامعه و پیشگیری از برخی اقدامات مخالف دینِ مقامات دولتی بود. به همین سبب، به موازات فاصله گرفتن حکومت از شاخصهای دینی، به ویژه بعد از 1342ش، این ارتباط قطع شد.
روحانیت در این دوره، با حفظ نظام آموزشی و ساختاری خود، به اصلاحاتی درونی نیز دست زد و برخی روشهای نوین آموزشی را به کار بست. بر اساس همین رهیافت چند مدرسهی علمی به سبکی نو و با مدیریت متناسب با زمان تأسیس شد. در این مدارس، علوم و مسائل جدید مورد توجه قرار گرفت و بر آشنایی طلاب با مباحث فلسفی نوین و دانش روز و روشهای عرضه و تبادل آرا تأکید گردید. حاصل این اقدامات اصلاحی، حضور شماری در خور توجه از روحانیان فاضل و جوان در مساجد و مدارس و نهادهای دیگر بود که در رویکرد نسل جدید به دین تأثیری جدی داشت.
پیوند عمیق و ناگسستنی مردم با دین، و از رهگذر آن با روحانیت، شکل حضور اجتماعی افراد این طبقه را به تبع تحولات ساختاری جامعه دگرگون کرد. با افزایش جمعیت شهرها، که غالباً مهاجرانی از روستاها یا شهرهای کوچک بودند، تعداد مساجد و تشکّلهای صرفاً دینی در شهرهای بزرگ رو به رشد نهاد و افراد روحانی در این مراکز به فعالیت پرداختند. این حضور و ارتباط عمیق فرهنگی، یکی از عوامل عدم موفقیت حکومت در وابسته کردن طبقهی جدید شهری، اعم از کارگران و فن سالاران و جز آنها، به خود بود.
روحانیان که ظاهراً در مناصب رسمی نقشی نداشتند و فقط تعداد اندکی از آنان جذب آموزش و پرورش و بعضاً دانشگاهها شده بودند، در یک ارتباط سازمان یافتهی سنّتی پیوند خود را با قشرهای مختلف حفظ کردند که در تقویت گرایش مذهبی مردم و مقابله با دین گریزی و دین ستیزی، چه اقدامات غیر رسمی حکومت و چه جریانهای ضد دین، سهم مؤثری داشت. علاوه بر این، حضور و نفوذ برخی روحانیون، در سالهای دههی پنجاه، در بخش برنامه ریزی و تألیف کتابهای دینی درسی، در سطح وسیعی از نظر آشنایی نسل جوان با اندیشههای اسلامی مؤثر بود.
این نکته را نیز باید افزود که به موازات رشد مراکز آموزش عالی و افزایش تعداد دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهها، مراکز نوین تبلیغ دینی نیز به پایمردی شماری از روحانیان و دانشگاهیان تأسیس شد که برنامههای فرهنگی و علمی آن با توجه به مخاطبان تنظیم گردیده بود (برای مثال: حسینیهی ارشاد، کانون نشر حقایق اسلامی، مسجد هدایت و مسجد الجواد). حاصل این اقدامات، احیا و تقویت شروح دینی دانشجویان و دانشگاهیان و رشد قشر جدید «روشنفکران مذهبی» بود که افرادی چون مهدی بازرگان و علی شریعتی از شاخصترین آنان بودند. بدین ترتیب، هر چه بر تعداد مراکز آموزش عالی افزوده میشد فعالیتها و تشکّلهای دینی نیز در مراکز دانشگاهی، در قالب انجمنهای اسلامی دانشجویی، توسعه مییافت.
سیاست فرهنگی
برنامهی فرهنگی شاه از دو عنصر کاملاً متضاد تشکیل میشد: از یک سو، احیای فرهنگ کهن ایرانی و تلاش همه جانبه در بزرگ نمایی آن در دورانهای گذشتهی تاریخ این سرزمین و معرفی آن به عنوان «زیباترین بخش فرهنگِ منحصراً ایرانی» و همچنین ترویج ایدئولوژی «بازگشت به خویشتن باستانی»؛ از سوی دیگر، اقبال شدید اولیای امور به ترویج مظاهر و ظواهر فرهنگی غربی. به رغم شاه و متولیان حکومت و مشاوران او، «شاهنشاهی» یکی از ارکان اصلی این مملکت و «شاهنشاهی گرایی آرمان ایرانیان» بود که اینک به دست آنان با جنبههای ظاهری تجدّد غرب ترکیب میشد و حاصل آن فرهنگی بود که «با مردم ایران چسبندگی نداشت».این رویکرد در نخستین دههی حکومت پهلوی دوم، با توجه به اوضاع اجتماعی و سیاسی و واکنش منفی مردم به سیاست ایرانی گرایی افراطی رضاشاه، چندان بروز و ظهور نداشت، اما پس از کودتای 1332 ش اقدامات تجدّدخواهانهی غربی حکومت همراه با نمادهایی از فرهنگ کهن سال اسبتداد ایرانی به جامعه تحمیل و «ایران، طی 25 سال، با روحیه و فرهنگ غیر ایرانی اداره شد».
به تعبیر دیگر، حکومتگران از دو جنبهی نظری و عملی در تقابل با فرهنگ جامعهی ایرانی، که عنصر دین از بارزترین و عمومیترین وجهههای آن است، قرار گرفتند و «بیگانگی میان دستگاه حاکمه و مردم» به حد اعلی رسید.
تأکید بر سنن و هنجارهای پیش از اسلام، به مثابهی تقابل اعلام نشده با فرهنگ دیرپای اسلامی جامعهی ایرانی و نادیده گرفتن و پشت کردن به فرهنگ مردم ایران بود؛ همچنان که پذیرش عناصر و نمادهای فرهنگ غربی و ترویج جنبههایی از ابتذال و بیبند و باری، مانند اشاعهی فیلمهای غیر اخلاقی، آزادی فروش و مصرف مشروبات الکلی، تأیید ( و در مواردی تشویق و حمایت ) از مراکز فساد و غیره، با مجموعهی تعالیم و تربیتهای دینی واخلاقی مردم ایران ناسازگار بود. این دو، اساس سیاست فرهنگی شاه را تشکیل میداد.
از آغاز دههی 1340ش و در پی واقعهی پانزدهم خردادِ همان سال، حکومت پهلوی در مقابلهی آشکار با مرجعیت و روحانیت و عموم متدّینان قرار گرفت و از همان تاریخ دامنهی فعالیتهای فرهنگی آن حکومت در تبلیغ و ترویج فرهنگ شاهنشاهی شدت و قوت یافت. برگزاری جشنهای مختلف به مناسبتهای گوناگون (جشن بیست و پنجمین سال سلطنت محمدرضا پهلوی در شهریور 1345، جشن تاج گذاری در آبان 1346، جشن پنجاهمین سال سلطنت در فروردین 1355 و ...) حول محور شاه و شاهنشاهی نمودی از این سیاست بود که در جشنهای 2500 سالهی شاهنشاهی به اوج خود رسید.
کوششی نافرجام به کار بسته شد تا نهادهای شاهنشاهی در کانون توجه مردم قرار گیرد و مجد و عظمت باستانی ایران احیا شود. شاه در عطف توجه به ایران باستان، که رویهی دیگر آن نادیده انگاشتن چهارده قرن فرهنگ دورهی اسلامی بود، تا آنجا پیش رفت که خود را حافظ میراث کوروش خواند؛ هر چند در منش و رفتار او آنچه بیشتر جلوه داشت خودباختگی و ضعف در برابر قدرتهای بزرگ جهانی و شیفتگی نسبت به ظواهر فرهنگ غرب بود.
شکستن حریمهای اخلاقی جامعه، از رهگذر ترویج فرآوردههای فرهنگ غربی، که وزارت فرهنگ و هنر متولی و مجری آن بود، به بهانهی «آشنا کردن مردم ایران با آخرین تحولات هنری جهان»، از آن دست که در جشن هنر شیراز در 1356ش به نمایش گذاشته شد، برای عموم مردم ایران پذیرفتنی نبود و نه تنها شکاف میان مردم و حکومت را بیشتر میکرد، که ادعای احیای عظمت ایران را نیز غیرواقعی و پوششی برای فاصله گرفتن از فرهنگ اسلامی مینمایاند.
شاه با اجرای برنامههای نوسازی غرب گرایانه و شاهنشاهی خود، سامانههای زندگی فرهنگی را از بین برد و سبب نابودسازی فضای فرهنگی و گستردهتر شدن جوّ استبداد در این عرصه شد، مطبوعات آزادی خود را از دست دادند و امتیازات مطبوعاتی بر حسب صلاحدید دولت صادر میشد. تعداد نشریات دولتی پس از 1332 ش تا پایان 1356ش به حدود 463 عنوان رسید که بیش از 63% همهی عناوین این دوره بود و غالباً از مباحث سیاسی و اقتصادی فاصله گرفته فقط به برخی جنبههای خبری و اجتماعی میپرداخت.
سانسور کتب و جراید نیز در طول این دوره به شدت انجام میگرفت؛ در فاصلهی 1342 تا 1357ش شدیدترین سانسورها اعمال شد و انتشار کتاب که تا 1349ش رشد کمّی مثبت داشت، از این سال سیر نزولی پیدا کرد به طوری که عدد 4215 کتاب در 1349ش به 2000 کتاب در هر یک از سالهای 1353 تا 1357 ش تقلیل یافت. این عدد حتی از تعداد کتب منتشره در 1345ش نیز کمتر است
ادارهی نگارش مهمترین مرجع سانسور (ممیّزی) پیش از انتشار بود و هر کتاب قبل از انتشار به بهانهی گرفتن شمارهی ثبت کتابخانهی ملی به ادارهی نگارش تحویل داده میشد و ساواک تنها سازمانی بود که رسماً کار سانسور بعد از انتشار را بر عهده داشت.
آنچه در این میان بیش از همه موجب ایجاد نفرت عمومی از حکومت پهلوی شد، تغییر تقویم از هجری به شاهنشاهی بود. بسیاری از مردم، این اقدام را صرفاً یک جابه جایی در مبدأ تقویم نمیدانستند، بلکه آن را به منزلهی حذف یکی از شاخصهای اصلی جامعهی اسلامی ایران تلقی میکردند.
از این رو، وقتی در روزهای پایانی 1354ش در روزنامهها خواندند و از رسانههای جمعی شنیدند که از آغاز 1355 شمسی به جای تاریخ هجری شمسی، تاریخ شاهنشاهی به کار خواهد رفت، به رغم کارهای گوناگونی که برای تثبیت آن به کار گرفته شده بود، آن را بر نتافتند و حتی در اوراق رسمی که چارهای جز نوشتن تاریخ شاهنشاهی نبود، غالباً تاریخ هجری را نیز در کنار آن نگاشتند.
شاه نه تنها از این اقدام، که از مدتها پیش اندیشهی اجرای آن را داشت و حتی برخی مشاوران به او توصیه کرده بودند که تاریخ بیگانه (تاریخ هجری) را حذف کند، سودی نبرد، بلکه بر تزلزل سلطنتش افزوده شد و در آخرین سال حکومت، آن هنگام که نخستین بارقههای قیام مردم زده شد، در مقام جبران خطای گذشته، از نخستین کارهایش بازگرداندن تقویم به همان صورت پیشین بود.
پینوشتها
1. آبراهامیان، ص 527-531؛ بشریه، ص 157.
2. مشیرزاده، ص 29-57.
3. اشرف و بنوعزیزی، ص 108-109.
4. کاتوزیان، ص 322.
5. فوران، ص 500-504.
6. سعید برزین، ص 19.
7. کاتوزیان، ص 304.
8. خاقانی، ص 39.
9. محمدرضا پهلوی، 1343ش، ص 144.
10. حکیم الهی، ص 349-355.
11. مرزبان، ص 65.
12. ر.ک. ایران. وزارت آموزش و پرورش، ص 8-15.
13. کنفرانس ارزشیابی انقلاب آموزشی، ص 70-72؛ مرکز آمار ایران، ص 1.
14. بهنام، ص 102.
15. اشرف و بنوعزیزی، ص 104.
16. همان، ص 104-105.
17. همان، ص 107.
18. همان، ص 115.
19. هالیدی، ص 173-175.
20. اشرف و بنوعزیزی، ص 115.
21. همان، ص 103.
22. آبراهامیان، ص 518، 545-546.
23. نیز ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بازار»، بخش 7.
24. ر.ک. نامهی امام خمینی که در همان روزها علما را به اغتنام فرصت از اوضاع و احوال موجود فراخوانده است؛ صحیفهی نور، ج 1، ص 24-26.
25. دربارهی او ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «جعفری، محمدتقی».
26. دربارهی او ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بهشتی، محمد».
27. دربارهی او ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «باهنر، محمدجواد».
28. ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بروجردی، حاج آقا حسین»؛ ذیل «جامعهی تعلیمات اسلامی».
29. اشرف و بنوعزیزی، ص 111.
30. دربارهی او ر.ک. دانشنامهی جهان اسلام ، ذیل «بازرگان، مهدی».
31. ستاری، ص 236.
32. علم، ج 2، ص 707.
33. حدیدی، ص 105.
34. اسلامی ندوشن، ص 5.
35. همان جا.
36. همان جا.
37. محمدرضا پهلوی، 1355ش، ج 9، ص 8412.
38. برای آشنایی با جنبههای مختلف این جشنها و جشنوارههای فرهنگی و هنری ر.ک. ستاری، ص 178-219.
39. آشتیانی، ص 695.
40. مسعود برزین، ص 22.
41. برای تفصیل بیشتر ر.ک. ستاری، ص 132-151.
42. خسروی، ص 166-170.
43. ر.ک. اطلاعات، ش 15696، 5 شهریور 1357، ص 4.
منابع:
یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمهی ا حمد گل محمدی و محمدابراهیم فتّاحی ولی لایی، تهران 1377ش.علی آشتیانی، «جامعه شناسی سه دوره در تاریخ روشنفکری ایران معاصر»، در ایرانیان خارج از کشور، ج 2: سنت و تجدد، تهیه و تنظیم از اکبر گنجی، تهران 1373ش.
محمدعلی اسلامی ندوشن، «بر ایران چه گذشت (3): اداره ایران با فرهنگ غیر ایرانی»، اطلاعات، ش 15771، 9 بهمن 1357.
احمد اشرف و علی بنوعزیزی، «طبقات اجتماعی در دوره پهلوی»، ترجمهی عماد افروغ، راهبرد، ش 2 (زمستان 1372).
ایران، وزارت آموزش و پرورش، پیشرفتهای وزارت آموزش و پرورش سالهای بعد از انقلاب سفید ایران، [تهران] 1351ش.
سعید برزین، «ساختار سیاسی – طبقاتی و جمعیتی در ایران»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، سال 8، ش 9 و 10 (خرداد و تیر 1373).
مسعود برزین، تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران: 1357-1215ش، تهران 1370ش.
حسین بشیریه، جامعه شناسی سیاسی: نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران 1374ش.
جمشید بهنام، «نگاهی به تجربهی شصت سالهی نظام دانشگاهی در ایران» گفتگو، ش 5 (زمستان 1373).
مختار حدیدی، «پهلویِ دوم و نمونهی اندیشههای باستانگرایانه»، تاریخ معاصر ایران: سال 2، ش 5 (بهار 1377).
نصرت الله حکیم الهی، عصر پهلوی و تحولات ایران، [تهران، بیتا].
عباس خاقانی، بررسی تحولات آموزش و پرورش ایران، تهیه شده در دانشکدهی علوم اجتماعی و تعاون دانشگاه تهران، 1352 ش (منتشر نشده).
فریبرز خسروی، سانسور: تحلیلی بر سانسور کتاب در دورهی پهلوی دوم، تهران 1378ش.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375ش.
جلال ستاری، دربی دولتی فرهنگ: نگاهی به برخی فعالیتهای فرهنگی و هنری در بازپسین سالهای نظام پیشین، تهران 1379ش.
امیراسدالله علم، گفتگوی من با شاه: خاطرات محرمانه امیراسدالله علم، ترجمهی گروه مترجمان، انتشارات طرح نو، تهران 1371ش.
جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران از سال 15500 میلادی مطابق با 879 شمسی تا انقلاب، ترجمهی احمد تدین، تهران 1377ش.
محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمهی محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران 1372ش.
کنفرانس ارزشیابی انقلاب آموزشی (هشتمین: 1354: رامسر)، هشتمین کنفرانس ارزشیابی انقلاب آموزشی، [تهران] 1354ش.
محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، فرمایشات تاریخی شاهنشاه، گردآوری عبدالله میرزاصفی، [تهران 1343ش].
ــــ ، مجموعهی تألیفات، نطقها، پیامها، مصاحبهها و ... بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، ج 9، تهران [؟ 1355ش].
رضامرزبان، تحول آموزش عالی در پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، تهران 1355ش.
مرکز آمار ایران، پیش بینی جمعیت لازم التعلیم در شهر و روستا تا سال 1370، [تهران 1354ش].
حمیرا مشیرزاده، «ساختار استبدادی حکومت پادشاهی و عدم رشد بورژوازی در ایران»، راهبرد، ش 6 (بهار 1374).
Fred Halliday, Iran: dictatorship and development, Middlesex, England 1979
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}