نویسنده: محمود رامیار




 

قرآن خود بر درستی وحی محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگترین گواه و شاهد است. البته از شهادات قرآن كنه و ماهیّتِ وحی فهمیده نمی‌شود، اما شهادت برتری است بر صدق رسول و درستیِ وحی.
صداقت رسول خدا را در محكمترین موضعی خدای تعالی خود شهادت می‌دهد: «ما همچنان كه به پیامبران پیش از تو وحی می‌كردیم، پیامبرانی كه قصه‌شان را گفته‌ایم و یا نگفته‌ایم، رسولانی كه مُبشّر و مُنْذِر (نویدآور و بیم رسان) بوده‌اند، تا پس از این پیامبران، مردم را دیگر دستاویزی نماند. به همان سان بر تو نیز وحی كردیم.»
«لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً (4: 166)
لیكن خدا بدانچه برای تو فرستاد گواهی دهد، كه به علم (ازلی) خود فرستاد، و فرشتگان نیز گواهی دهند، ولی گواهی خدا بس است.»
كدام گواهی و شهادتی از این والاتر؟ «بگو ای پیامبر چه گواهی بزرگتر (از گواهی خدا) ست. بگو خدا میان من و شما گواه است و او این آیات قرآن را به من وحی می‌كند تا بدان (آیات) شما و هركه را كه خبر قرآن بدو برسد، انذار دهم.» (6: 19)
...« قسم به ستاره چون فرود آید كه صاحبِ شما در گمراهی نبوده و هرگز به هوای نفس سخن نمی‌گوید، سخن او جز وحی الهی نیست...» (53: 1 به بعد)... «این چنین، روحی از فرمان خود بر تو وحی كردیم.» (42: 52)
گاهی هم هست كه كلمه‌ی «وحی» در آیه نیامده، اما خود آیه دلالت بر نزول بر قلب پیامبراكرم را دارد: «بگو بدانها كه با جبرئیل دشمنی می‌ورزند كه او به فرمان خداوند (قرآن را) بر دلِ تو فرود می‌آورد.» (2: 97 ایضاً 16: 102 و 26: 193-194 و نیز 16: 2 و 25: 1)
در واقع موضع اساسی وحی در قرآن شخص رسول خداست: «ترا میان امتی به رسالت فرستادیم كه پیش از آن پیغمبران و امت‌های دیگری بجای ایشان بوده‌اند و درگذشته‌اند، تا آنچه ما بر تو وحی كنیم بر امت تلاوت كنی.» (13: 30)
مردم معاصر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از اینكه فردی از آنها مورد وحی قرار گرفته شگفت زده بودند كه قرآن شگفتی آنها را رد می‌كند (10: 2). راستی هم چه جای شگفتی دارد انسانی كه همچون دیگران در كوچه و بازار راه می‌رود مهبطِ وحی الهی گردد؟ و یا اینكه فرمان می‌رسد: «... بگو ای پیامبر كه من نمی‌گویم كه گنج‌های خدا نزدِ من است و نه آنكه از غیبِ (الهی) آگاهم و نمی‌گویم كه من فرشته‌ام. من پیروی نمی‌كنم جز از آنچه به من وحی می‌شود» (6: 50 و نیز 3:3 و 43:43) خصیصه‌ی الهی وحی محمدی در این آیه تأیید می‌شود كه«سخنِ او جز وحی الهی نیست.» (53: 4)
كلمات الهی كه بدو وحی شده، او هیچ‌یك از آنها را نمی‌تواند تغییر دهد: «و آنچه از كتاب خدا بر تو وحی شده (بر خلق) تلاوت كن كه هیچكس نتواند كلمات خدا را تغییر دهد» (18: 27). صداقتش با چه تأكیدی بیان می‌شود: «و كیست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد و یا وحی به او نرسیده گوید به من وحی می‌رسد و نیز گوید من هم محققاً مانند آن كتاب كه خدا فرستاده خواهم آورد». (6: 93)
گاهی قرآن موضع دفاع از رسول را در برابر تهمت های كافران اتخاذ می‌كند و صداقت و شعور و امانت نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأكید می‌كند (81: 15-27 و 53: 1-12). ارتباط او را با شیطان رد می‌نماید (26: 210-211 و 221-223 و 81: 25) و به سختی بر كافران می تازد. تكیه‌ی سختی بر صدق شعور نبی می‌كند (6: 19، 50 و 7: 203 و 10: 15 و 42: 24 و 46: 8 و 20: 114 و 75: 16-19) و بدو دلداری می‌دهد: «ما رسولان و فرشتگان خدا جز به امر خدای تو هرگز از عالم بالا نازل نخواهیم شد. همه‌ی جهان‌های پیش‌ِ رو و پشت سر و میان آنها (هرچه هست) از آنِ اوست و هرگز چیزی را فراموش نكند.» (19: 64) و این نشان آن است كه تا چه حد پروردگار به پیامبر عنایت دارد كه پیام می‌دهد هرگز او را فراموش نكند. داستان دلداری‌ها و تسلی‌ها در قرآن مفصل است و ذكرش بدرازا می‌كشد. (1)
شهادت عالی و والای دیگری در قرآن وجود دارد كه با ظرافت و لطافت دقیقی بیان شده است. بیش از سیصد آیه در قرآن هست كه با «قُلْ» «بگو» شروع می شود.
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ (18: 110)
بگو من بشری چون شما هستم كه به من وحی می‌شود.»
«قُلْ لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مَا مَسَّنِیَ السُّوءُ (7: 188)
بگو كه من مالك نفع و ضرر خویش نیستم مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غیب آگاه بودم بر خیر خود می‌افزودم و هیچگاه زیان و رنج نمی‌دیدم.»
«قُلْ لاَ أَقُولُ لَکُمْ: عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ (6: 50)
بگو من نمی‌گویم كه گنج‌های خدا نزد من است و نه آنكه از غیب آگاهم.»
این «قُلْ» این بگوبگوها، هزار نكته‌ی لطیف در بردارد. این خطاب به رسول است كه «بگو!» بگو كه چنین است و چنان نیست. بگو كه این وحی الهی است. بگو كه از پیش خود نمی‌گویم. این گفته‌ی پیغمبر نیست. این فرمان الهی است. پیامبر از خود نمی‌گوید. مأمور به گفتن است. در این گفتن، در این ابلاغ، برای پیامبر موضعی نیست. موضع فقط ابلاغ وحی الهی است و بس. با این «قُل» خواننده خوب درك می‌كند كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دخل و تصرفی در كار ندارد. گفته گفته‌ی خداست و خود همین «قُل»«بگو» چه شكوه و صلابتی دارد! البته تنها «قل» نیست كه این معنی را می رساند. كلمات دیگری هم چون «اتْلُ» «تلاوت كن» «إقْرَء» «بخوان» و امثال آن نیز همین معنی لطیف را در بردارند.
نكته‌ی دیگری را هم این «قُل» می‌رساند و آن اینكه وحی بیشتر سمعی بوده، پیامبر می‌شنیده، با همه‌ی وجود درك می‌كرده و بعد همان سان كه شنیده، مو به مو و كلمه به كلمه بازگو می‌كرده و ابلاغ می‌فرموده است. این مسأله بخصوص در سیره‌ها و احادیث بخوبی یاد شده است. موارد بسیار معدودی است كه رسول خدا (6: 105، 110 و 27: 91 و 42: 7) و یا فرشتگان (19: 64 و 37: 104 به بعد) به صورت اول شخص سخن می‌گویند و قبل از گفته‌ی ایشان «گفت» و «می‌گوید» و «بگو» قرار ندارد.
بدین ترتیب برای رسول خدا در ابلاغِ وحی راهی نبوده و به شهادت قرآن، هرچه بوده و هست از وحی الهی نشأت گرفته است. داستان‌ها و اخباری كه گفته شده از آگاهی و اطلاع پیامبر نبوده و او پیش از نزول وحی از آنها بی‌خبر بوده است. این قصه‌ی نوح است كه خداوند بر او حكایت می‌كند و می‌گوید: «این از خبرهای غیبی است و پیش از آن كه ما به تو وحی كنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبوده‌ای» (11: 49) و داستان موسی را در مدیَن بیان می‌كند و می‌فرماید: «تو آن هنگام كه ما به موسی نبوت و فرمان الهی عطاء كردیم به جانب غربی «كوه طور» نبودی و حضور نداشتی. ولیكن ما نسل‌ها بیافریدیم كه عمر دراز یافتند و تو میان اهل مدین نبودی تا آیات ما را بر آنان بخوانی، ولی ما بودیم كه فرستنده بودیم» (28: 44-45). قصه‌ی آل عمران از اخبار غیب بدو وحی شده، در داستان یوسف برای او گفته شده: «ما بهترین داستانها را به وحی این قرآن برای تو می‌گوئیم، هرچند پیش از این وحی، تو از آن آگاه نبودی» (12: 3) «و یا در مجلس مكر و حیله‌ی برادران یوسف حضور نداشتی» (12: 102)
پیروی از «ملت ابراهیم حنیف» به او ابلاغ شده (16: 123)، همچنانكه آگاهی او از این كه جنیّان قرائت قرآن را گوش كرده‌اند از وحی بوده (72: 1) و همان طور كه او از فرشتگان عالم بالا خبر نداشت (كه در قضیه‌ی خلقت آدم و یا غیر از آن) با هم خصومت و گفتگو داشته‌اند، مگر اینكه وحی شده باشد (38: 67 به بعد) و یا او در نزاع و گفتگو بر سر قرعه كشی برای نگهبانی و كفالت مریم كه حضور نداشت، و این از اخبار غیب بود كه بدو وحی شد (3: 44).
با این شهادتها، تصویر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن، صورت بنده‌ی مطیعی را دارد كه در برابر آفریدگار با عظمت قرارگرفته كه از عذاب پروردگارش می‌ترسد، به رحمت خداوند امیدوار است، حدودِ خودش را می‌شناسد، به عجز خودش در تبدیل حرفی از حروف قرآن معترف است (10: 16-15). عبدی است مثل سایر عباد بشر (18: 110) كه نفع و ضرر خود را هم مالك نیست (7: 188) نه غیب می‌داند و نه كلیددار خزائن خداوندی است.
این سخن به درازا می‌كشد. كافی است نگاهی بدین آیات بیندازید تا آنچه گذشت محكم‌تر و عیان‌تر شود: (7: 101 و11: 100، 120 و 12: 102، 111 و13: 36، 43 و 17: 85 و 18: 13، 83 و 19: 34 و 20: 99 و 23: 68، 69 و 26: 196، 197 و 27: 6و 28: 86 و 29: 48 و 42: 52 و 46: 10).
قرآن به صراحت هرچه تمامتر انتساب خود را به هر بشری رد می‌كند و می‌گوید: اگر این سخن بشر است همانند آن بیاورند و از هرجا و هركه می‌خواهند یاری بگیرند، وقتی نتوانستند بدانند كه سخن خداست (10: 38 و 11: 13) اگر جن و انس هم دست در دست هم نهند و بدین كار قیام كنند هرگز نخواهند توانست نظیر قرآن را بیاورند (17: 88 و نیز 2: 23) چرا در آیات قران كه طی 23 سال نزول هیچگونه اختلافی در لفظ و معنی نیافته تدبر نمی‌كنید؟ و اگر سخن بشر بود نه كلام الهی، قطعاً در آن اختلاف دیده می‌شود (4: 82).

پی‌نوشت‌ها:

1.از جمله ببینید: 3: 176 و 5: 41، 68 و 6: 10، 33-35 و 10: 65 و 11:‌ 12، 120 و 12: 110 و 13: 19، 32 و 15: 88، 97-99 و 16: 127-128 و 18: 6 و 20: 130 و 21: 41)، 109 و 22: 42-44 و 25: 31 و 26: 3 و 27: 70 و 28: 85 و 30: 60 و 31: 23 و 34: 43-50 و 35: 4، 8، 25 و 36: 7-11، 76 و 37: 171-175، 178-179 و 38: 17 و 39: 36 و 40: 55، 77 و 41: 43 و 43: 6، 43، 45، 83...

منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم