نویسنده: محمّدتقی دیاری




 

1- عناصر اصلی پیدایش اسرائیلیّات

با بررسی تفاسیر روایی به خصوص تفاسیر اهل سنّت، به خوبی می‌توان دریافت که بیش‌ترین روایات اسرائیلی در آن‌ها انباشته شده است. چنان که گذشت، بسیاری از این روایات از طریق ارتباط صحابه و تابعین با دانشمندان اهل کتاب و به خاطر اعتماد به گفته‌های آنان، به تدریج در میان مردم شایع گردیده و بعداً به دست افراد بی‌احتیاط و خوش‌باور در کتاب‌های حدیثی و تفسیری وارد شده است. عمده‌ی این روایات اسرائیلی از چند نفر از دانشمندان یهودی و نصرانی نظیر عبداللّه‌بن سلام، کعب‌الأحبار، وهب‌بن منبِّه، تمیم‌داری و ابن‌جُرَیج نقل شده است. البته میزان اعتماد محدّثان و مفسّران و نیز عالمان رجال به عالمان اهل کتاب و راویان احادیث آنان، متفاوت است. برخی بر این عقیده‌اند که اینان در ایمان خود راست‌گو و در نقل روایات مورد وثوقند (1) و بعضی، آنان را به دروغ‌پردازی و تدلیس و جعلِ در حدیث متهم کرده‌اند. (2) ابن‌خلدون در مقدّمه کتابش به سه تن از چهره‌های برجسته یهود اشاره می‌کند و احمد امین چهارنفر از چهره‌های شاخص آنان را معرّفی می‌کند. وی در این‌باره می‌گوید:
برخی از صحابه، با وهب‌بن منبه، کعب‌الأحبار و عبدالله بن‌سلام و برخی از تابعین، با ابن‌جُرَیج ارتباط پیدا کردند. و اینان کسانی بودند که اطّلاعاتی از تورات و انجیل و شرح‌ها و حاشیه‌های آن‌ها در اختیار داشتند و آن‌ها را نقل می‌کردند، و مسلمانان نیز هیچ مانعی نمی‌دیدند. که سخنان آنان را در کنار آیات قرآن نقل نمایند، و این امر، زمینه‌ای مناسب برای گسترش روایات تفسیری و زیاد حجم آن‌ها شد. (3)
محمّدرشیدرضا، صاحب تفسیر المَنار، نیز می‌گوید:
از میان کسانی که اسرائیلیّات را روایت می‌کنند، وهب‌بن‌منبه و کعب‌الأحبار بدترین افراد و ریاکارترین و نیرنگ‌بازترین آنان هستند؛ به طوری که هیچ خرافه‌ای نیست که در کتاب‌های تفسیری و تاریخی پیرامون آفرینش، پیامبران الهی و اقوام آنان، فتنه‌ها، رستاخیز و عالَم آخرت آمده باشد، مگر این که از این دو نفر اثری در آن وجود دارد. آری، در هر بیانی ردّ پایی از روباهی هست و کسی نباید از فریب بعضی از صحابه و تابعین نسبت به اخبار این دو، و یا امثال آنان، دچار دهشت و سرگردانی شود؛ زیرا هیچ یک از افراد بشر، حتّی پیامبران معصوم، از تصدیق شخص دروغ‌گو ایمن نیستند. (4)
در این‌جا، به برخی از چهره‌های شاخصی که در پیدایش روایات اسرائیلی نقش مؤثّری ایفا کرده‌اند، اشاره می‌کنیم:

1-1- عبدالله بن سلام

وی ابویوسف عبدالله بن سلام حارث اسرائیلی انصاری (؟ - 43 هـ.ق)، از صحابه‌ی پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و از دانشمندان یهودی است که هنگام ورود پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به مدینه، به آیین اسلام گرویده است. نام وی قبل از این که اسلام بیاورد، الحُصَین بوده و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) او را عبدالله نام نهاده است. (5) ابن‌حجر می‌گوید: وی از یهودیان بنی‌قینقاع بود و در سال هشتم هجری اسلام آورد. (6) عبدالله بن سلام در مدینه نزد پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) آمد و سؤالاتی از حضرت پرسید و پاسخ کامل آن‌ها را دریافت کرد و آن‌گاه، اسلام را برگزید. (7) شمس‌الدین ذهبی داستان اسلام آوردن را چنین آورده است:
وی خطاب به پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) گفت: ای پیامبر خدا، یهودیان گروهی عیب‌جو و اهل‌بهتان و افتراء هستند و مسلّماً اگر آنان از اسلام آوردن من آگاهی یابند، هر چه بخواهند به من نسبت خواهند داد. کسی را به سوی ایشان روانه کن و درباره‌ی من از آنان سؤال نما، پیش از آن که بدانند من مسلمان شده‌ام. رسول خدا (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به آنان فرمود: ای یهودیان! وای بر شما؛ از خدا بترسید. به خدا سوگند که جز خدای یگانه خدایی نیست. بدانید که من فرستاده‌ی بر حق خدایم و به حقّ، بر شما برگزیده شده‌ام. از شما می‌خواهم که مسلمان شوید و ایمان آورید. آنان گفتند: چگونه بدانیم که شما پیامبر خدایید؟ حضرت فرمود: عبدالله‌بن سلام که در میان شماست، چگونه مردی است؟ گفتند: او آگاه‌ترین ما و سرور ما و فرزند آگاه‌ترین ما و سرور ماست. پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) فرمود: آیا نمی‌دانید که به آیین اسلام گرویده است؟ گفتند: ممکن نیست او مسلمان شده باشد. آن‌گاه پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) فرمود: ای ابن‌سلام برخیز و اسلام خود را بر آنان آشکار ساز. ابن‌سلام به آنان گفت: ای یهودیان! از خدا بترسید؛ جز خدای یکتا، خدایی نیست؛ بدانید که محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) پیامبر خدا و بر حقّ است. آنان گفتند: دروغ می‌گویی. بدین ترتیب، یهودیان در برابر گفته‌های ابن‌سلام تسلیم نشده، او را دروغ‌گو نامیدند. (8)
مجاهد، ضحّاک و سعدبن ابی‌وقّاص از پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) نقل کرده‌اند که آیه‌ی شریفه‌ی: «وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ ». (9) و نیز آیه‌ی «وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» (10) در شأن ابن‌سلام نازل شده است. (11) و نیز از ابن‌عبّاس و دیگران نقل کرده‌اند که آیه «لَیْسُواْ سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ» (12) در مورد اسلام آوردن ابن سلام نازل شده است. (13)
از مسروق بن اجدع کوفی (م: 63 ه.ق) و عامر شعبی کوفی (م: 104-109 ه.ق.) نقل شده که آیه‌ی «وَ شَهِدَ شَاهِدٌ...» درباره‌ی ابن‌سلام نازل نشده است؛ چون آیه مکّی است و وی در مدینه اسلام آورده است. طبری در تفسیر خود همین قول را برگزیده شده است. (14) گفته شده این که ابن‌سلام نزد پیامبر آمد و گفت: من قرآن و تورات را با هم خوانده‌ام. حضرت فرمود: یک شب این را بخوان و یک شب آن را. (15) شمس‌الدین ذهبی می‌گوید: سند این حدیث ضعیف است؛ زیرا در سند آن ابراهیم‌بن أبی‌یحیی قرار دارد، و او متروک‌الحدیث و متّهم است. (16) بلکه گفته‌اند این حدیث ساختگی است، چون با حدیث جابربن عبدالله انصاری مخالف است. جابر می‌گوید:
عمربن خطاب نزد پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) آمد و گفت: ما سخنانی از یهودیان می‌شنویم که مایه‌ی شگفتی ما می‌شود؛ آیا برخی از آن‌ها را بنویسیم؟ حضرت (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) فرمود: آیا شما در دین خود سرگردانید، همچنان که یهود و نصارا در دین خود متحیّر و سرگردانند؟ من برای شما شریعتی روشن و پاکیزه آورده‌ام. اگر موسی زنده بود، جز پیروی از من راه دیگری نداشت. (17)
برخی پس از نقل این داستان، تلاش کرده‌اند تا به نحوی عمل خلیفه را توجیه کرده، وی را تبرئه کنند. (18) عبدالله بن سلام، در سال 43 هجری در زمان خلافت معاویه در مدینه درگذشت. (19) به هر حال، نقش وی را در نشر و گسترس روایات اسرائیلی نمی‌توان از نظر دور داشت. (20) روایاتی نیز در فضیلت وی ساخته‌اند که موهون و ضعیف است.

1 -2- کعب‌الأحبار

ابواسحاق کعب‌بن ماتع حِمیری، معروف به کعب‌الأحبار (؟-34 هـ.ق) (21)، در عهد جاهلیّت، از دانشمندان بزرگ یهود در یمن بود. وی 32 سال قبل از هجرت به دنیا آمد و پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) در زمان ابوبکر و یا اوایل خلافت عمر به اسلام گروید، و سپس وارد مدینه شد. پس از آن، از خلیفه اجازه گرفت و عازم شام شد. کعب‌الأحبار یک سال قبل از مرگ عثمان در سال 34 هجری در شهر حِمص (22) درگذشت. (23)
درباره‌ی گرویدن کعب به اسلام، مطالب فراوانی نقل کرده‌اند؛ از جمله این‌که، وی در زمان خلافت خلیفه‌ی دوّم و به دعوت او اسلام آورده است. سیوطی در الدُّر المنثور حکایت می‌کند که خلیفه‌ی دوّم به استقبال کعب‌الأحبار رفته و از وی خواسته است تا به آیین اسلام بگرود و کعب با استشهاد به آیه‌ای از قرآن (24) از این امر سرباز زده، تا این که در سرزمین حمص آیه‌ی دیگری از قرآن (25) را می‌شنود و از ترس این که مبادا مشمول عذاب الهی گردد، ایمان می‌آورد. (26) ابن‌حجر عسقلانی درباره‌ی علّت اسلام آوردن کعب می‌نویسد:
عبّاس‌بن عبدالمطّلب از کعب پرسید: چه شد که در زمان پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و ابوبکر به آیین اسلام نگرویدی و در زمان خلافت عمر مسلمان شدی؟ کعب گفت: پدرم از تورات مطلبی را برایم نوشت و گفت: به آن عمل کن و بر همه‌ی کتاب‌هایش مُهر نهاد و به عنوان فرزند از من پیمان گرفت که مُهر آن‌ها را باز نکنم. هنگامی که اسلام ظهور کرد، گفتم که شاید پدرم دانشی را از من پنهان داشته است. پس، مُهر کتاب‌ها را باز کردم؛ ناگهان اوصاف پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و امّت او را در آن‌ها مشاهده کردم و بدین ترتیب، مسلمان شدم. (27)
علّامه عسکری در این زمینه می‌نویسد:
از روایات موجود به دست می‌آید که کعب‌الأحبار به مدینه آمده بود تا از آنجا به بیت‌المقدّس برود و در آنجا سکونت نماید. مسیحیان در طول تاریخِ اقتدار خویش، یهودیان را شکنجه و آزار می‌کردند؛ بدین جهت، یهودیان در بیت‌المقدّس، که برای ایشان نیز سرزمین مقدّسی بود، نمی‌توانستند به راحتی زندگی کنند. امّا با آمدن اسلام و خارج شدن این سرزمین از دست حکومت مسیحیان، کعب‌الأحبار می‌خواست به سرزمین موعود یهود، یعنی شام و بیت‌المقدّس برود و در آنجا بماند.
ابن‌عساکر نویسنده‌ی تاریخ بزرگ دمشق می‌گوید: عمربن الخطاب به کعب گفت: اینک که اسلام آورده‌ای، چرا در مدینه که محلّ هجرت پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) و محل قبر او است، نمی‌مانی؟ کعب در جواب گفت: من در کتاب تازه‌ی خدا دیده‌ام که شام را گنج خداوند در زمین نامیده است که در آن گنج، بندگانش جمع هستند. (28)
کعب‌الأحبار پس از گرویدن به اسلام، با اصحاب پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) نشست و برخاست داشت و برای آنان از کتاب‌های اسرائیلی و اخبار امّت‌های گذشته حدیث نقل می‌کرد و صحابه و گروهی از تابعین، از جمله خلیفه‌ی دومّ، مطالبی را از او اقتباس کرده‌اند؛ وی نیز قرآن و سنّت را از صحابه فرا گرفته است. در صحیح بخاری، سنن ابی‌داود، سنن ترمذی و سنن نسائی از وی روایاتی آمده است. (29) ابن‌کثیر می‌گوید:
کعب در زمان خلافت عمر اسلام آورد و عمر از کتاب‌های پیشین، از وی نقل حدیث می‌کرد؛ چه بسا عمر سخنان وی را می‌شنید و به مردم اجازه می‌داد تا حرف‌های او را بشنوند یا سخنان او را، راست یا دروغ، نقل کنند؛ در حالی که این امّت، حتّی به یک حرف از سخنان کعب احتیاج نداشتند. (30)
خلیفه دوّم در موارد بسیاری، از کعب‌الأحبار درخواست می‌کرد تا او را موعظه کند، بشارت دهد و معانی آیات قرآنی را برای او تشریح نماید. تعابیری نظیر «حَدِّثنَا»، «خَوِّفنَا»، «بَشِّرنَا» خطاب به کعب، در کلمات عمر دیده می‌شود. (31) و نیز آمده است که صحابه، هنگامی که درباره‌ی قرائت یا تفسیر آیات قرآنی با یکدیگر اختلاف داشتند، به کعب‌الأحبار مراجعه می‌کرده‌اند. (32)
روایات بسیاری از کعب در توجیه عملکردها و تأیید اندیشه‌های خلیفه دوّم و نیز درباره‌ی پیش‌گویی تورات درباره‌ی برخی از صفات، خلقیات و فضایل و حتّی زمان شهادتِ! (33) او نقل شده است که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:
1-کعب‌الأحبار در ملاقاتی با خلیفه‌ی دوّم به وی گفت: سوگند به آن کس که جانم در دست او است، ما نام تو را در کتاب خدا می‌یافتیم، که تو بر دری از درهای جهنم قرار گرفته، مردم را از وارد شدن به آن باز می‌داری؛ امّا آن‌گاه که از دنیا بروی، تا روز قیامت، همواره مردم به دوزخ وارد خواهند شد. (34)
2- در گزارش دیگر آمده است که عمر دستور داد شخصی را تازیانه (حدّ) زنند؛ زمانی که بر او تازیانه می‌زدند، می‌گفت: «سبحان‌الله»؛ عمر دستور داد از اجرای حدّ بر او خودداری کنند. کعب‌الأحبار خندید؛ عمر گفت: برای چه خندیدی؟ کعب گفت: به خدا سوگند که «سبحان‌الله» موجب تخفیف عذاب الهی است. (35)

1-2-1- تهدید خلیفه‌ی دوّم نسبت به کعب‌الأحبار

به نظر می‌رسد صحابه در آغاز، به کعب‌الأحبار اطمینان داشته‌اند، امّا پس از مدتی، برخی از آنان با پی‌بردن به دروغ‌پردازی و ماهیّت یهودی وی، به سخنان او با دیده‌ی شک و تردید نگریسته او را تکذیب کردند. (36) شخص عمر نیز کعب را از نقل حدیث منع کرد و او را تهدید به تبعید به سرزمین خود نمود و به او گفت: یا باید نقل حدیث را رها کنی، یا این که تو را به سرزمین بوزینه‌ها تبعید خواهم کرد. (37) طبری می‌گوید:
چون عمربن‌الخطاب از جابیه به سوی ایلیا بازگشت و به درِ مسجد نزدیک شد، گفت: مراقب کعب باشید. در روز بعد، پس از این‌که عمر نماز صبح را با مردم بجا آورد، بازگشت و گفت: کعب را نزد من آورید. کعب را نزد او آوردند؛ عمر به او گفت: به نظر تو مصلا را کجا قرار دهیم؟ کعب گفت: به سوی صخره (قبله یهودیان). عمر به او گفت: ای کعب به خدا سوگند تو تمایل به آیین یهود داری. ما قبله را در صدر مسجد قرار می‌دهیم. آن‌گاه که تو کفش‌هایت را بیرون آوردی، من ترا دیدم. کعب گفت: من دوست داشتم که قدمم را بر آن گذارم. سپس وقتی که عمر به سوی ویرانه‌ای رفت که رومیانِ بیت‌المقدّس را در آنجا دفن کرده بودند، از پشت سرخود صدای تکبیر شنید و چون همیشه از سوء قصد دیگران نگران بود، پرسید: این تکبیر چیست؟ به او گفتند: کعب تکبیر گفت و مردم نیز به دنبال آن تکبیر گفتند. عمر گفت: کعب را نزد من آورید. چون کعب را آوردند. گفت: ای امیرالمؤمنین، کاری را که تو امروز انجام دادی، همان کاری است که پانصد سال قبل، یکی از پیامبران بدان خبر داده است. (38)
چنان که قبلاً نیز یادآور شدیم، کعب‌الأحبار در دستگاه خلافت عثمان و معاویه نیز ارج فراوانی داشته است. برخورد ابوذر غفّاری با کعب در زمان خلافت عثمان، گویای این حقیقت است که کعب به دستور خلیفه، احکام شرعی را بیان می‌کرده است. و نیز گفتیم که کعب در عهد عثمان، به شام آمد و تحت حمایت معاویه قرار گرفت و او وی را یار مخلص خود قرار داد تا به جعل داستان‌هایی در تأیید دستگاه خلافت بپردازد. روایات فراوانی که در فضیلت شام و بیت‌المقدّس از او نقل شده، همه مؤید این مطلب است.

1 -2-2- کعب‌الأحبار و جسمانیّت و رؤیت خداوند

روایاتی که در جوامع حدیثی و تفاسیر اهل سنّت از کعب‌الأحبار نقل شده است، چهره‌ی وی را چهره‌ای دینی و آشنا به مسائل گوناگون تاریخی، آفرینش عالم، سرگذشت پیامبران الهی، آخرت و آینده جهان و امّت اسلامی، تفسیر قرآن کریم و احکام شرعی مطرح ساخته است. علاوه بر روایاتی که در فضیلت خلفا و برتری بیت‌المقدّس و شام از وی نقل شده، احادیثی از او نقل گردیده است که اندیشه‌ی «جسم‌انگاری» و «انسان‌وارگی» خداوند را آشکارا مطرح می‌نماید. (39) این روایت مورد قبول اهل‌الحدیث و حنابله واقع شده است و آنان عقاید دینی خود را بر اساس آن مطالب پایه‌ریزی کرده‌اند. در این‌جا، به نقل دو نمونه از آن‌ها بسنده می‌کنیم:
1) ابونعیم اصفهانی می‌گوید کعب‌الأحبار گفته است:
خداوند متعال، به زمین نگریست و آن‌گاه گفت: من به قسمتی از تو قدم می‌گذارم آن‌گاه، کوه‌ها سر برآوردند و صخره (مرکز بیت‌المقدّس) به خود لرزید و شکوه کرد. خداوند بر آن قدم گذاشت و گفت: این‌جا، جای‌گاه‌ من، محل برانگیخته شدن و جمع شدن مخلوقات من و مکان بهشت و دوزخ من و جای‌گاهِ میزانِ من (وسیله سنجش اعمال انسان‌ها) است و من مالک و پاداش دهنده‌ی روز جزا هستم (40)
2) ابن ابی‌الحدید می‌گوید که کعب‌الأحبار گفته است: خداوند متعال، کلام و رؤیت خود را میان حضرت موسی (علیه‌السلام) و حضرت محمّد (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) تقسیم کرده است. (41)

1 -3- وَهب بن مُنبِّه

ابوعبدالله وَهب بن منبِّه صنعانی (34 - 114 ه.ق)، از دانشمندان بزرگ اهل کتاب در یمن بوده که در سال 34 هجری در زمان خلافت عثمان تولّد یافته است. وی مورّخ بوده و از علوم اهل کتاب بهره‌ی فراوان برده و به داستان‌های پیشینیان به ویژه «اسرائیلیّات» آگاهی و عنایت زیادی داشته است. (42) از خود وهب نقل شده است که گفت: عبدالله بن سلام و کعب‌الأحبار اعلم اهل زمان خود بوده‌اند، پس چگونه می‌بینی کسی را که به علوم هر دوی این‌ها آگاه است؟ (43) ذهبی درباره‌ی وهب‌بن منبِّه می‌گوید: او فردی مورد وثوق و راست‌گو بود و بسیار از کتاب‌های اسرائیلی نقل می‌کرد و ابوحفص فلّاس وی را تضعیف کرده است. (44) احادیث وهب از طریق برادرش همام در صحیح مسلم و بخاری آمده است. (45) ظاهراً در صحیح بخاری و صحیح مسلم، جز یک حدیث از وی چیزی نقل نشده است. بخاری از طریق برادرش، همام، و وی نیز از ابوهریره چنین نقل کرده است: (46) هیچ‌کس بیش از من از پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) حدیث نقل نکرده است، به جز عبدالله‌بن عمرو؛ زیرا وی احادیث را می‌نوشت، ولی من نمی‌نوشتم. از وهب نقل شده که او سی کتاب از سی‌ پیامبر الهی را خوانده است. (47) ابن‌حجر عسقلانی درباره‌ی پدر وهب می‌نویسد:
منبِّه اصالتاً اهل خراسان (هرات) بوده است و کسری او را از هرات به سرزمین یمن رانده و او در زمان پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به اسلام روی آورده است؛ فرزند وهب، در یمن سکنی گزیده و به هرات رفت و آمد کرده و بدانجا توجّه داشته است. (48)
از جمله‌ی کتاب‌های وی، ذکر الملوک المتوجّه من حمیر و أخبارهم و قصصهم و قبورهم و اشعارهم است. وی کتاب مبسوط دیگری با نام قصص الانبیاء و قصص الأخیار نوشته که صاحب کشف‌الظنون آن را یادآور شده است (49). وهب علاوه بر پرداختن به داستان‌ها و اخبار پیامبران، از طرف عمربن عبدالعزیز منصب قضاوت را نیز در صنعا بر عهده داشته است. (50)
پس از گذشت سال‌ها، وهب در فرهنگ اهل سنّت جایگاه بلندی پیدا کرده است، تا جایی که از پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) نقل کرده‌اند: مردی به نام وهب در میان امّت من وجود دارد که خداوند حکمت را به او ارزانی می‌کند. (51) البته او نیز به پاس خدمات جلفا، نسبت به بنی‌امیه بی‌اعتنا نبوده و عمربن عبدالعزیز را مهدی موعود می‌دانسته است. (52)
از مطالعه‌ی تاریخ زندگی وهب به دست می‌آید که وی یکی از منابع اصلی نشر و گسترش اندیشه‌ی جبرگرایی و نفی اختیارِ انسان بوده است. احمدبن حنبل گفته است که وی متّهم به «قَدَر» بوده، ولی بعدها از آن دست برداشته است. (53) همچنین سلمه از ابی‌سنان روایت می‌کند که ما از وهب بن منبِّه شنیدیم که می‌گفت:
من قبلاً به «قَدَر» (54) اعتقاد داشتم، تا اینکه هفتاد و چند کتاب از کتاب‌های پیامبران را خواندم که در همه‌ی آن‌ها آمده بود: کسی که حتّی اندکی به اختیار و اراده برای خودش معتقد باشد، کافر شده است. بدین ترتیب، از اعتقادم دست برداشتم. (55)
در گزارش دیگری آمده است که او نود و دو کتاب از کتاب‌های آسمانی را - هفتاد و دو کتاب در کنیسه‌ها و بیست کتاب در دست مردم - را مطالعه کرده و در همه‌ی آن‌ها این مطلب را یافته است. (56)
چنان که اشاره شد، وهب‌بن منبه همانند سایر دانشمندان اهل کتاب در پیدایش و نشر اندیشه‌های خرافی و داستان‌های اسرائیلی نقش به سزایی داشته است و سخنان وی در کتاب‌های تاریخی، حدیثی و تفسیری، فراوان دیده می‌شود. داستان فریب خوردن آدم در بهشت یک نمونه از آن‌هاست که ابن‌جریر طبری در تاریخ خود نقل نموده است. (57)
وهب در سال 110 تا 116 در اثر ضربات یوسف بن‌عمر، والی یمن و عراق، در سنّ هشتاد سالگی درگذشت. (58)

1 -4- تمیم بن اَوس داری

تمیم بن أوس داری، مکنّی به ابورقیّة (؟ - 40 هـ . ق)، عالم مسیحی تازه مسلمانی بوده است که قصّه‌های فراوانی درباره‌ی زهد وی نقل کرده‌اند. تمیم را در زمره‌ی صحابه‌ی پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) دانسته‌اند، که در سال نهم هجری، یعنی در آخرین سال عمرِ پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به مدینه آمده و مسلمان شده است. وی در مدینه سکونت داشته، سپس پس از قتل عثمان به شام منتقل گردیده، و وارد بیت‌المقدّس شده است. (59) ابن‌حجر می‌نویسد: تمیم، راهب اهل زمان خود وعابد مردم فلسطین بوده است. (60) او را اوّلین کسی دانسته‌اند که قصّه‌خوانی را بنیان نهاده است. (61) وی سال‌ها از عمر، خلیفه دوّم، اجازه‌ی قصّه‌خوانی می‌خواست، ولی عمر اجازه نمی‌داد. او بر این امر پافشاری کرد، تا این که عمر گفت: چه می‌گویی؟ گفت: بر مردم قرآن می‌خوانم و آنان را امر به کارهای خیر و نهی از کارهای بد می‌نمایم. عمر گفت: این سودمند است. سپس اضافه کرد: قبل از اقامه‌ی نماز جمعه مردم را موعظه کن. تمیم به این‌امر اقدام ورزید، تا این که عهد عثمان فرا رسید. وی از عثمان خواست تا به او مجال بیش‌تری دهد. عثمان اجازه داد تا او هفته‌ای دو روز به قصه‌خوانی بپردازد. (62) بدین ترتیب، قصّه‌خوانی رسماً از خلافت عمر آغاز گردید و بعد از او گسترش یافت.
در سن ابن‌ماجة از قول ابوسعید خُدری آمده است: نخستین کسی که در مساجد چراغ روشن کرد. تمیم ‌داری بود. آن‌گاه داستان روشن کردن چراغ مسجد و تمجید پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) از وی را یادآور شده است. (63) گفته‌اند تمیم و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) از یکدیگر حدیث نقل کرده‌اند. (64) بخاری و مسلم، 18 حدیث از او ثبت کرده‌اند. البتّه تنها یک حدیث، یعنی حدیث جسّاسة، در صحیح مسلم آمده است. (65)

1-4-1- اسلام آوردن تمیم

تمیم در عصر جاهلیّت وپیش از پذیرش اسلام، علاوه بر این که راهب بود، به تجارت نیز می‌پرداخت. بخاری در صحیح خود چنین نقل می‌کند:
تمیم ‌داری و عدیّ بن بدأء با مردی از طایفه‌ی بنی سهم به مسافرت تجاری رفتند. این مرد در بین راه، در سرزمینی که در آنجا هیچ مسلمانی وجود نداشت، مرد. اموال او به دست تمیم و عدیّ افتاد؛ در اموال آن مرد، جامی از نقره وجود داشت که ارزش‌مندترین بخش اموال صاحبش بود و نام و نشان آن، در شمار اموال او ثبت شده بود. تمیم و عدّی این‌جام را فروختند و پول آن را تصاحب کردند و بقیه‌ی مال‌التجارة را به خانواده‌ی شریک مسلمان خود بازگرداندند. چون بازماندگان اطّلاع یافتند که جام نقره‌ای در میان اموال نیست، به دو شریک پدرشان مراجعه کرده، آن را طلب نمودند؛ آن دو انکار کردند. آنان برای حلّ اختلاف به نزد پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) رفتند. حضرت دستور داد تا این دو، پس از نماز، در مسجد نزدیک منبر به خداوند سوگند بخورند که ما خیانت نکرده‌ایم و هرچه بوده است، آورده‌ایم. آن دو سوگند خوردند. بعدها، جام در نزد آنان پیدا شد. از تمیم در این مورد سؤال شد؛ او گفت که این را از مرد سهمی (شریک خود) خریده بودیم، امّا در آن هنگام فراموش کردیم که واقعه را برای شما بازگو کنیم. در این‌جا بود که این آیه نازل شد:
«یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَیْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِی بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الآثِمِینَ» (66)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد، باید در موقع وصیّت از میان خود، دو نفر عادل را به شهادت بطلبید. یا اگر در حال مسافرت هستید و مصیب مرگِ شما فرا رسید [و در آنجا مسلمانی نیافتید]، دو نفر از غیرخودتان را گواه بگیرید، و اگر به هنگام ادای گواهی، در صدق آنان شک کردید، آنان را پس از نماز نگاه دارید تا سوگند یاد کنند که ما حاضر نیستیم حق را به چیزی بفروشیم؛ هر چند در مورد خویشان ما باشد، و شهادت الهی را کتمان نمی‌کنیم، که [در غیر این‌صورت] از گنه‌گاران خواهیم بود. و اگر اطلاعی حاصل شود که آن دو، مرتکب گناهی شده‌اند [و حق را کتمان می‌کنند]، دو نفر از کسانی که نسبت به میّت، اولی هستند، به جای آنان قرار می‌گیرند و به خدا سوگند یاد می‌کنند که گواهیِ ما، از آن گواهیِ آن دو به حق نزدیک‌تر است و تجاوزی نکرده‌ایم، که اگر چنین کرده باشیم، از ستم‌گران خواهیم بود.
طبق دستور این آیات، دو تن از وابستگان آن مرد در پای منبر پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) سوگند خوردند که ما راست می‌گوییم و آن جام از جمله‌ی میراث او بوده است و این دو دروغ می‌گویند. بدین ترتیب، پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) حکم کرد که آن جام و یا پول آن را به وارثان مرد سهمی بازگردانند. (67)
پس از این حادثه، پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) به تمیم نصرانی فرمود: اسلام بیاور؛ زیرا اسلام تمام گناهان گذشته را می‌پوشاند. تمیم در این‌جا، به آیین اسلام گروید. احادیثی که وی نقل می‌کرد، عمدتاً داستان‌های اسرائیلی بود که از استادان خود فرا گرفته بود؛ زیرا او بخشی از زندگی خود را در میان احبار و رهبان سپری کرده بود. از جمله‌ی این داستان‌ها، حدیث جسّاسه و دجّال و ابلیس است، که در کتاب‌های تاریخی و تفسیری آمده است. (68)

1 -4 -2- داستان جسّاسه و تمیم‌ داری

مشهورترین حدیثی که از تمیم داری نقل شده، حدیث جسّاسه است که مسلم آن را در کتاب صحیح خود نقل کرده است:
حسین‌بن ذکوان از ابن‌بریدة و او از شعبی نقل می‌کند که فاطمه بنت‌قیس که از نخستین زنان مهاجر است، می‌گوید: صدای منادی پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) را شنیدم که ندا می‌داد: به نماز جماعت بیایید». من از خانه بیرون آمده، در مسجد همراه پیامبر نماز خواندم. من در صف جلوی زنان نشسته بودم. پیامبر پس از نماز، با چهره‌ای خندان بر روی منبر نشست و فرمود: هر کس بر جای خودش بماند. سپس اضافه کرد: آیا می‌دانید که چرا شما را به این اجتماع فرا خواندم؟ مردم گفتند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود. برای این شما را گرد آوردم که تمیم‌داری که مردی نصرانی بوده، بیعت کرده و اسلام آورده است، و او همچنین برای من حدیثی نقل کرده که با آن‌چه من برای شما می‌گفتم موافقت دارد، و این حدیث در مورد مسیح دجّال است. او برای من نقل کرده که من با سی تن از مردان قبیله‌ی لَحم و جُذام بر یک کشتی سوار شدیم؛ دریا طوفانی شد؛ یک ماه تمام گرفتار امواج بودیم؛ پس از آن، امواج ما را به جزیره‌ای راهنمایی کرد. ما در ساحل آن پیاده شدیم. در جزیره حیوان عجیبی مشاهده کردیم که بسیار پرمو بود؛ به حدّی که از زیادی مو، سر او از دمش شناخته نمی‌شد. ما به طرف این حیوان آمده، از او پرسیدیم: تو چه هستی؟ جواب داد: من جسّاسة هستم! ما گفتیم: جسّاسة چیست؟ گفت: به این دیر بروید؛ زیرا مردی در آن دیر است که به خبر شما علاقه‌مند است. ما از این سخنان ترسیدیم و فکر کردیم ممکن است که او شیطان باشد. به سرعت به سوی دیر روانه و به آن وارد شدیم. در این هنگام ناگهان مردی را دیدیم که قوی‌تر و بزرگ‌تر از او تاکنون ندیده بودیم؛ دست و پای او در زنجیر بود. پرسیدیم: تو کیستی؟ گفت: خبر من را خواهید شنید. اوّل شما بگویید که چه کسانی هستید؟ گفتیم: ما عرب هستیم و به تفصیل داستان کشتی و سرگذشت خودمان را برای او بازگو کردیم. سپس سؤالاتی از ما کرد؛ او پرسید: نخل بِیسان (69) در چه حال است؟ آیا ثمر می‌دهد؟ گفتیم: آری. گفت: به زودی ثمره‌اش تمام خواهد شد. گفت: از دریاچه‌ی طَبَریّه (70) چه خبر؟ گفتیم: در چه موردی؟ گفت: آب دارد یا نه؟ گفتیم: آب فراوان دارد. گفت: به زودی از بین خواهد رفت. گفت: از چشمه زُغَر (71) چه خبر؟ آیا آب دارد؟ گفتیم: آب فراوان دارد. گفت: آیا مردم آن جا از آب چشمه کشاورزی می‌کنند؟ گفتیم: آری، اهالی آنجا از آب چشمه زراعت می‌کنند. گفت: از پیامبر مردم امّی خبر دهید. گفتیم: او در مکّه ظهور کرده و اینک در یثرب (مدینه) ساکن است. گفت: آیا عرب‌ها با او جنگ کردند؟ گفتیم: آری. گفت: این جنگ‌ها به چه شکل بوده است؟ گفتیم: او بر عرب‌های نزدیک خود غالب شده و آنان از او اطاعت نمودند. گفت: خیر و مصلحت این است که از او اطاعت کنند و من به شما خبر می‌دهم که من مسیح هستم و نزدیک است که به من اجازه‌ی ظهور داده شود؛ من در زمین راه می‌افتم و همه جا جز مکه و طَیبه (مدینه) را، تنها در چهل روز می‌پیمایم این دو شهر بر من حرام است؛ هرگاه اراده می‌کنم که به آن‌ها وارد شوم، فرشته‌ای شمشیر به دست با من روبه‌رو شده، مانع ورود من بدانجا می‌شود. و بر هر روزنی از آن، فرشتگانی‌اند که از آن پاسداری می‌کنند. فاطمه بنت قیس می‌گوید: پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) در حالی که با عصای خود بر منبر می‌کوبید، سه بار فرمود: این جا طیبة (مدینه) است. سپس فرمود: آیا من این سخن را برای شما نگفته بودم؟ مردم جواب دادند: آری! بعد فرمود: از این جهت حدیث تمیم داری برای من جالب و شگفت‌آور بود که با آن‌چه قبلاً برایتان گفته‌ام مطابقت داشت. (72)
خرافی و بی‌اساس بودن این حدیث طولانی برای صاحب‌نظران و اندیشمندان آشکار است؛ این مطالب، بیش‌تر خوراک فکری اذهان عوام مردم را تشکیل می‌دهند، هر چند گروهی از خواصِّ نیز به دام آن‌ها افتاده‌اند. مانند مسلم که حدیث جساسه را در صحیح خود جزء احادیث صحیح برشمرده و نقل کرده است و ابن‌اثیر نیز که آن را صحیح دانسته است، و حتماً دلیل صحّت آن از نظر او، وجود این حدیث در صحیح مسلم است.
گفته‌اند که سند این حدیث ضعیف است؛ زیرا آن به دو طریق نقل شده است: در صحیح مسلم و در مسند احمد. و هر دو طریق به عامل شعبی منتهی می‌شود. درباره‌ی مُجالِد بن سعید که در سلسله سند مسند احمد قرار گرفته، گفته‌اند که در نقل حدیث دروغ‌پرداز است (73) و سخنان وی قابل احتجاج نیست. (74) و درباره‌‌ی ابن‌بریدة که در سلسله سند حدیث در صحیح مسلم قرار گرفته، گفته‌اند که وی عبدالله بن بریدة است و او را تضعیف کرده‌اند، چون او از پدرش احادیث منکَری نقل کرده است. (75)
درباره‌ی حدیث جَسّاسه ده‌ها پرسش مطرح است: در چه جزیره‌‌ی ناشناخته‌ای مسیح زندانی و جسّاسه به کسب اخبار مشغول بوده است؟؛ این چه حیوانی است که سر و دم آن قابل تشخیص نیست؟ و چگونه این حیوان به زبان عربی فصیح سخن می‌گوید و استدلال می‌کند؟؛ چگونه پیامبر اکرم (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم) با شادمانی، حرف‌های بی‌پایه‌ی تمیم را می‌پذیرد؟ صاحبان اندیشه و خرد و فرهنگ چگونه به چنین پیامبری که این دروغ را از زبان تمیم نقل می‌کند، معتقد می‌شوند؟ جای بسی تعجب است که محمّد رشیدرضا به جای این که به دلیل غیرعقلانی بودن محتوای حدیث، حدیث را مردود و راوی آن را کاذب بشمارد، می‌گوید: پیامبر ممکن است در نقل سخن تمیم دچار خطا شده و ندانسته سخن دروغ تمیم را باور کرده و برای مردم بازگو کرده باشد! (76)

1 -5- عبدالملک بن جُرَیج

عبدالملک بن عبدالعزیزبن جُرَیج، مکّنی به ابوالولید یا ابوخالد (80 - 150 هـ . ق)، (77) اصالتاً رومی و معتقد به آیین نصرانی بوده است. او در زمان خویش فقیه و پیشوای اهل حجاز بوده و به تصنیف علم در مکّه پرداخته است. ابن جُرَیج روایات فراوانی در جوامع حدیث و کتاب‌های صحّاح اهل سنّت دارد. گفته‌اند که او حدود هزار حدیث مرفوع دارد و احادیث موقوف، مقطوع و روایات تفسیری وی نیز بسیار است. (78) دکتر ذهبی درباره‌ی وی می‌نویسد:
ابن‌جُرَیج محور روایات اسرائیلی در زمان تابعین است. اگر به تفسیر طبری مراجعه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که بسیاری از روایاتی را که طبری در ذیل آیات مربوط به نصارا آورده، از ابن‌جُرَیج نقل شده است. (79)
برخی از دانشمندان علم رجال ابن‌جُرَیج را اهل تدلیس و بعضی از احادیث او را ساختگی دانسته‌اند. (80) ذهبی از طریق عبدالله، فرزند احمد بن حنبل نقل می‌کند که پدرش گفت: برخی از احادیثی را که ابن‌جُرَیج به طور مرسل نقل می‌کند، احادیث موضوعه است و ابن جُرَیج اهمیّت نمی‌دهد که از چه منبعی احادیث را اقتباس می‌کند. (81) این مطلب را از امام مالک نیز نقل کرده‌اند (82) که یحیی بن سعید می‌گوید: ابن جُرَیج بسیار راستگو است؛! اگر «حَدَّثَنِی» بگوید، از طریق «سماع» و اگر «أَخبَرَنِی» بگوید، از طریق «قرائت» حدیث را دریافت کرده است و اگر «قال» بگوید، بسان «باد» است. (83) دارقطنی می‌گوید: از تدلیس ابن جُرَیج بپرهیز؛ زیرا او قبیح‌التدلیس است؛ او جز در مواردی که از یک راوی مجروح سخنی بشنود، تدلیس نمی‌کند. (84) جلال‌الدّین سیوطی درباره‌ی روش ابن‌جُرَیج در روایات تفسیری می‌گوید:
ابن‌جُرَیج تصمیم نداشته است روایات صحیح را گردآوری و نقل کند، بلکه هر روایت درست یا نادرستی را که درباره‌ی آیه‌ای بیان شده، روایت کرده است. (85)
ابوعلی حائری می‌نویسد: در خلاصة الرجال علّامه حلّی آمده است که وی از رجال عامّه است. رجال‌الکشیّ، او را همراه با گروهی دیگر یاد کرده و گفته است: اینان سنّی مذهبند، ولی گرایش و علاقه‌ی وافری به شیعه و اهل‌بیت‌ (علیهم‌السلام) دارند. در کافی آمده است:
ابن‌اُذَینه می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ی «متعه» پرسیدم، حضرت (علیه‌السلام) فرمود: برو ابن‌جُرَیج را ملاقات کن و از او بپرس؛ زیرا در این مورد آگاهی دارد. از این‌رو، نزد او رفتم و وی مطالب بسیاری در باب حلّیّت متعه بر من املا نمود؛ تا این‌که آن نوشته را نزد امام صادق (علیه‌السلام) آوردم و بر وی عرضه نمودم، آن‌گاه فرمود: راست گفته و بدان اعتراف نمود. (86)
مرحوم وحید بهبهانی با توجّه به این روایت می‌گوید: از این حدیث به دست می‌آید که وی شیعه، و از معتمدین امام صادق (علیه‌السلام) بوده است. (87) ابوعلی حائری می‌گوید: سنّی‌گری ابن‌جُرَیج از کفر ابلیس آشکار‌تر است و متعه، از مسائل اختصاصی شیعه نیست تا از این طریق بتوان گفت که وی شیعه است. (88)

پی‌نوشت‌ها

1.نظیر دکتر محمد حسین ذهبی در التفسیر و المفسّرون.
2.نظیر احمد امین و رشیدرضا و ابوریّه در فجرالإسلام، المنار، و أضواء علی السُنَّة المحمّدیَة.
3.ضُحی الإسلام، ج 2، ص 139.
4. المنار، ج 27، ص 541، به نقل از الأضواء، ص 174. البتّه باید توجّه داشت که ساحت پیامبران الهی از این که به تصدیق گفته‌های دروغ‌گویان بپردازند و در اثر خوش‌باوری تحت تأثیر آنان قرار گیرند مبرّا است.
5. الأعلام، زِرِکلی، ج 4، ص 90 و سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 413.
6.الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 118.
7. همان، ج 4، ص 118 و 119.
8.سیرأعلام النبلاء، ج 2، ص 415.
9.احقاف، آیه‌ی 10.
10. رعد، آیه‌ی 43.
11. مختصر تاریخ دمشق، ج 12، ص 250 - 251؛ الأعلام، ج 4، ص 90؛ التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 185 و مجمع‌البیان، ج 5-6، ص 462 و ج 9-10، ص 126-127 از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام روایت شده که مراد از «مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتَابِ» امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و ائمه طاهرین (علیهم‌السلام) است و این سوره مکّی است و عبدالله بن‌سلام در مدینه اسلام آورده است؛ بنابراین، نمی‌توان پذیرفت که آیه‌ی یاد شده در شأن وی نازل شده باشد. نیز. ر.ک. به: المیزان، ج 11، ص 385 - 389.
12.آل‌عمران، آیه‌ی 113 و 114.
13.سیرأعلام النبلاء، ج 2، ص 416 و مجمع‌البیان، ج 1-2، ص 815.
14. جامع البیان، ج 26، ص 9.
15.مختصر تاریخ دمشق، ج 12، ص 252.
16. سیر أعلام‌النبلاء، ج 2، ص 418 و 419.
17. همان، ج 2، ص 419، پاورقی.
18. همان، ص 419 و نیز تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 27.
19.الأعلام، ج 4، ص 90 و الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 120 و مختصر تاریخ دمشق، ج 12، ص 253.
20. به عنوان نمونه، ر.ک. به: تاریخ الطبری، ج 1، ص 47، 55 و 56، «درباره‌ی روایات آفرینش جهان در شش روز». و نیز الاختصاص، ص 42 «مسائل عبدالله‌بن سلام عن النبی (صلی ‌الله‌ علیه و آله‌ و سلم)».
21. «أَحبَار» جمع «حَبر» یا «حِبر»، عالِم یهودی را می‌گویند. از آن جهت به وی کعب‌الأحبار می‌گفتند که همه کتاب‌های مقدّس در نزد او بوده و او از بزرگ‌ترین دانشمندان یهودی به شمار می‌آمده است. ر.ک. به: النّهایة، ج 1، ص 328، مادّه‌ی «حبر».
22.شهری است بزرگ، کهن و نامور در میانه راه دمشق و حلب.
23. سال درگذشت وی را 32 و 33 و 35 و 38 هجری نیز گفته‌اند. ر.ک. به: الأعلام، ج 5، ص 228؛ الکامل، ابن‌اثیر ج3، ص 77؛ سیرأعلام النبلاء، ج 3، ص 494؛ مختصر تاریخ دمشق ج 21 و 22، ص 181؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 293؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 648؛ حلیةالاولیاء، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 20؛ تذکرة الحفّاظ، الذهبی، ج 1، ص 52؛ أضواء علی السُنَّة المحمّدیّة، ص 148 و الإسرائیلیّات، رمزی نعناعة، ص 167.
24. سوره‌ی جمعه، 5.
25.سوره‌ی نساء، آیه‌ی 64.
26. الدرّ المنثور، ج 2، ص 168 و مختصر تاریخ دمشق، ج 21 و 22، ص 182.
27.الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 648 و مختصر تاریخ دمشق، ج 21 و 22، ص 182 و أضواء علی السُنَّة المحمّدیّة، ص 148.
28. نقش ائمّه در احیای دین، ج 6، ص 104.
29. تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 52؛ سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 494 و الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 5، ص 649.
30. تفسیر ابن‌کثیر ج 4، ص 17، به نقل از أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 153 و حلیةالأولیاء، ج 5، ص 368.
31. حلیةالأولیاءص 365، 368 و 369.
32. همان، ج 5، ص 375؛ الدرّالمنثور، ج 5، ص 347 و بحارالأنوار، ج 17، ص 50 و ج 58، ص 50، 52، 126 و ج 60 ص 204.
33. شرح نهج‌البلاغه، ج 12، ص 191.
34. أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 154، به نقل از طبقاتِ ابن‌سعد، ج 3، ص 262 و حلیة الأولیاء، ج 6، ص 13 و 23.
35. أضواء علی السُنة المحمّدیّة، ص 165 و 179.
36.حلیة الأولیاء، ج 5، ص 390 و 398.
37. مختصر تاریخ دمشق، ج 21 و 22، ص 187 و أضواء علی السُنّة المحمّدیة، ص 165، به نقل از البدایة و النهایه، ج 8، ص 106.
38. تاریخ الطبری، ج 3، ص 611 و أضواء علی السُنَّة المحمّدیّة، ص 166.
39. در برخی از آیات قرآن کریم، این اندیشه‌ی یهود (قوم بنی‌اسرائیل) ذکر گردیده است؛ ر.ک. به: سوره‌ی نساء، آیه‌ی 153: «فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً» و سوره‌ی بقره، آیه‌ی 55: «وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً».
40. حلیة الأولیاء، ج 6، ص 20؛ الدرّالمنثور، ج 5، 305 در تفسیر آیه «» (سوره‌ی ص، آیه‌ی 40) و کنزالعمال، ج 2، ص 488.
41.شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج 3، ص 237.
42. الأعلام، ج 8، ص 125 و تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 100 به بعد.
43. تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 101.
44. میزان الاعتدال، ج 4، ص 352.
45. تهذیب التهذیب، ج 11، ص 148.
46. سیرأعلام النبلاء، ج 4، ص 556 و نیز تهذیب الکمال، ج 31، ص 162.
47. همان منبع، ج 4، ص 547.
48. تهذیب التهذیب، ج 11، ص 148.
49. الأعلام، ج 8، ص 126.
50. همان منبع، ص 125.
51. المجروحین، ابن‌حبّان بُستی، ج 1، ص 176.
52. تاریخ الخلفا، ص 233 تا 235، به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، تاریخ خلفا، 745.
53.تهذیب التهذیب، ج 11، ص 148.
54. باید توجّه داشت که مراد از «قَدَر» اعتقاد به تقدیر الهی نیست، بلکه منظور، اعتقاد به اختیار و آزادی اراده‌ی انسان است و این معنا از پایان سخن وهب نیز استفاده می‌شود.
55. تهذیب التهذیب، ج 11، ص 148 و میزان الاعتدال، ج 4، ص 353.
56.الأعلام، ج 8، ص 126.
57. تاریخ الطبری، ج 1، ص 108.
58. سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 556 و تهذیب التهذیب، ج 11، ص 148.
59. الأعلام، ج 2، ص 87 و تهذیب التهذیب، ج 1، ص 499.
60.الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 367 و الأضواء، ص 182.
61. أسدالغابة فی معرفة الصّحابة، ج 1، ص 256 و مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 321.
62. سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 447 و 448.
63. فضایل بیت‌المقدّس فی مخطوطات عربیّة قدیمة، ص 365 و الأعلام، ج 2، ص 87.
64. اُسد الغابة، ج 1، ص 265 و مختصر تاریخ دمشق، ج 5، ص 307.
65. سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 448، جسّاسة، یعنی کسی که بسیار جاسوسی می‌کند.
66. مائده، آیه‌ی 106 و 107.
67.صحیح البخاری، کتاب الوصایا، ج 3، ص 198؛ الکافی، ج 7، ص 5، حدیث 7؛ و مجمع‌البیان، ج 3-4، ص 395 تا 401. ابن‌حجر عسقلانی می‌نویسد: ذهبی در التجرید، ص 17، قاطعانه می‌گوید آیه‌ی 17 و 18 سوره‌ی مائده، آیه‌ی درباره‌ی تمیم نازل نشده است، بلکه آن را به مقاتل بن حیان نسبت می‌دهد، در حالی که این صحیح نیست؛ زیرا در سنن ترمذی و جز آن، از قول ابن‌عباس آمده است که مراد، تمیم‌داری است. ر.ک.به: الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 369.
68.أضواء علی السُنّة المحمّدیّة، ص 182.
69. قریه‌ای در شام.
70. دریاچه‌ای کوچک در شام.
71. سرزمینی در شام.
72. صحیح مُسلم، ج 18، ص 79 و مُسنَد أحمد، ج 6، ص 373.
73. تهذیب التهذیب، ج 10، ص 40؛ تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، ج 17، ص 438.
74. کتاب المجروحین، ج 3، ص 10.
75.تهذیب التهذیب، ج 5، ص 158؛ تهذیب الکمال، ج 10، ص 37.
76.أضواء علی السُنّة المحمّدیة، ص 174 و 183، به نقل از مجله‌ی المنار، ج 19، ص 99 و 100؛ نقش ائمّه در احیای دین، ج 6، ص 91 و الملل و النحل، ج 1، ص 86.
77.سیر أعلام النبلاء، ج 6، ص 334.
78. همان، ص 336.
79. التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 198.
80. تذکرة الحفّاظ، ج 1، ص 169 تا 171؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 659 و تهذیب التهذیب ،ج 6، ص 357.
81. میزان الاعتدال، ج 2، ص 659.
82. تهذیب التهذیب، ج 6، ص 357.
83. همان منبع، ص 359.
84. همان.
85. الإتقان، ج 4، ص 238.
86.الکافی، ج 5، ص 451، کتاب النکاح، ابواب متعه، حدیث 6.
87. تعلیقه وحید بهبهانی، ص 214، به نقل از منتهی المقال، ج 4، ص 264.
88.منتهی‌المقال فی أحوال الرجال، ج 4، ص 263 و 264.

منبع مقاله :
دیاری، محمدتقی؛ (1383)، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم