تحليل پديدارها براي درك واقعيت نهايي جهان
تحليل پديدارها براي درك واقعيت نهايي جهان
تحليل پديدارها براي درك واقعيت نهايي جهان
نويسنده: شيدا اميني
شوپنهاور و تلفيق فلسفه شرق و غرب
مهمترين اثر شوپنهاور، كتابي است با عنوان «جهان همچون اراده و نمايش».
شوپنهاور به تفكر و فلسفه شرق نيز علاقه زيادي داشت و از معدود فيلسوفان مهم فلسفه غرب است كه به شباهتهاي فلسفه غرب و شرق اشاره كرده است. او همچنين تأملات ژرفي در مورد هنر دارد و به همين دليل، نفوذ وي در هنرمندان بيش از نفوذ هر فيلسوف ديگري است.
شوپنهاور از «كانت» متأثر بود. او هم فكر مي كرد ما جهان را از دريچه انساني مي بينيم و ذهن انسان به گونه اي برنامه ريزي شده كه جهان را به گونه اي خاص ببيند. او هم تمايز ميان بود و نمود را قبول داشت. بودها اموري هستند كه ذاتاً وجود دارند و نمودها آنهايي هستند كه بر ما عرضه مي شوند. البته او هم مانند هگل از اين ايده كانت كه عقل نظري نمي تواند جهان بود را بشناسد، راضي و خشنود نبود. او معتقد بود، جهان بودها چند چيز نيست، تنها يك شيء است و تكثر را صورتهاي حس ( زمان و مكان) و صورتهاي فهم (دهگانه) نشان مي دهند. به تعبير ديگر بيرون از جهان انساني نمي توان از تغيير و تنوع سخن گفت. همين ايده است كه شباهتهايي با ديدگاه هاي عرفاني موجود در فرهنگ شرق دارد. اين عرفانها هم تنوعها و تكثرها را به ساحت پندار و تجربه نسبت مي دهند و واقعيت را تنها يك امر معرفي مي كنند. با اين همه، شوپنهاور از تأمل فرهنگ شرق به اين آرا نرسيده و كنكاش در تفكر غربي، او را بدين سمت سوق داده است. عده اي معتقدند، حتي مي توان از فلسفه كانت اين نتيجه را گرفت كه اشياي في نفسه در واقع يك شيء بيش نيستند، اما شوپنهاور اميد داشت با تحليل پديدارها، بتواند در مورد واقعيت نهايي جهان چيزي بگويد.
به نظر شوپنهاور، حركت بدني هركس نمايانگر شوق يا خواهش يا سائقه در اوست. واژه اي كه او در توصيف كلي اين معنا به كار مي برد «اراده» است. به نظر شوپنهاور، با انديشه در مورد اين اراده، مي توانيم به امر واقع - كه يكي است - برسيم. به نظر وي بالاترين نيرو و يا انرژي اراده است. او معتقد بود اگر به موجودات و اشياي غيرانساني توجه كنيم، اين نكته را بهتر درك مي كنيم. جهان، همه انرژي است و او حتي بعدها سعي مي كند از قوانين بقاي ماده و انرژي استفاده كند تا اين نكته را اثبات نمايد. او مي گويد، ذات مطلق جهان به صورت انرژي تجلي پيدا مي كند. به نظر وي، اين جهان حس و تجربه و علم، در نهايت همان انرژي است كه به آن صورت تجلي پيدا مي كند. پس اگر ما به ذات مطلق يا «نومن» دسترسي نداريم، اما اين قدر درباره اش مي دانيم كه به صورت انرژي در جهان پديدارها جلوه گر مي شود.
عده اي از پژوهشگران معتقدند آنچه مدنظر شوپنهاور است، بيش از آنكه اراده باشد، انرژي است. به نظر آنها، تأكيد بيش از اندازه بر مفهوم اراده، دستاوردهاي ناخوشايند سياسي و اجتماعي به بار آورده است. هرچند خود او اين سوء برداشتها را پيش بيني كرده و براي پرهيز از آنها، هشدار داده بود.
او مي گويد منظورش از اراده، حركتي توأم با عمد و آگاهي يا مقاصد و اهداف نيست و همان طور كه يك انسان اراده دارد، يك سنگ هم اراده دارد. همه اشيا داراي اين اراده هستند. شايد دليل آنكه وي اين واژه را انتخاب كرده، آن است كه عميق ترين انگيزه انساني، اراده بقا و زندگي است. البته او معتقد است هيچ لفظي نمي تواند معناي مورد توجه خود را بگويد. با اين همه، برخي از پژوهشگران معتقدند انرژي مفهومي مناسب براي اين معنا مي تواند قلمداد شود. شايد دليل آن نيز اين باشد كه از انرژي نمي توان بار ارزشي مثبت يا منفي برداشت كرد، درحالي كه در مورد اراده، مطلب از اين قرار نيست و اين مفهوم موافقان و مخالفان بسياري را با خود به همراه دارد.
شوپنهاور هم مانند كانت معتقد است ميان پرداختن به كارهاي شخصي با كارهاي هنري تفاوتي است و گونه اي قصديت بدون قصد در كار هنري موجود است. اين مشي در توجه به هنر بعد از شوپنهاور از سوي نيچه هم دنبال شد. البته شوپنهاور نقشي شناختي و نه صرفاً احساسي براي هنر قايل است. به نظر وي، هنر ما را نسبت به سرشت واقعيت بينا مي كند و همين ممكن است احساسات ما را با جديت تحت تأثير قرار دهد؛ يعني هنر مستقيماً با احساسات سروكار ندارد، بلكه تأثير معرفت شناسانه آن بر احساسات ما اثر مي گذارد.
شوپنهاور در جاي جاي آثارش از سرشت سوگناك هستي و واقعيت سخن به ميان مي آورد و ما را هم با اين سرشت در ارتباط مي داند. وي معتقد است، انسان بايد نسبت به همه انسانها و همچنين موجودات ديگر دلسوز باشد. به تعبير ديگر، در اين منظومه فكري ما با آسيب رساندن به ديگران، به خودمان آسيب رسانده ايم. با اين همه، اين پرسش در نظام فلسفي وي مطرح است كه اگر واقعيت شر است، چگونه نمادهاي اين شر مي توانند نسبت به هم شفقت ورزي داشته باشند. او حتي در برخي مواقع، فرمان دوري گزيدن از هستي و اراده را سر مي دهد كه تعدادي از مفسران اين آموزه را به مفهوم «نيرواناي بودايي» نزديك دانسته اند.
فرويد هم بحث و مفهوم ضمير ناخودآگاه را از شوپنهاور گرفته است. به نظر وي، اغلب انگيزه هاي ما بيرون از دايره خودآگاهي ما هستند و چون ما نمي خواهيم با آنها رو در رو شويم، آنها را سركوب مي كنيم و بخشي عمده از انرژي ما هم صرف سركوب كردن اين نيازها مي شود.
ويتگنشتاين هم در جاهاي بسياري از شوپنهاور تأثير پذيرفته كه يكي از آنها، تمايز ميان اراده نومني و اراده فنومني است كه وي آن را در كتاب «رساله» گسترش داده است.
شوپنهاور، «كانت» و عرفان شرق
مهمترين اثر شوپنهاور، كتابي است با عنوان «جهان همچون اراده و نمايش».
شوپنهاور به تفكر و فلسفه شرق نيز علاقه زيادي داشت و از معدود فيلسوفان مهم فلسفه غرب است كه به شباهتهاي فلسفه غرب و شرق اشاره كرده است. او همچنين تأملات ژرفي در مورد هنر دارد و به همين دليل، نفوذ وي در هنرمندان بيش از نفوذ هر فيلسوف ديگري است.
شوپنهاور از «كانت» متأثر بود. او هم فكر مي كرد ما جهان را از دريچه انساني مي بينيم و ذهن انسان به گونه اي برنامه ريزي شده كه جهان را به گونه اي خاص ببيند. او هم تمايز ميان بود و نمود را قبول داشت. بودها اموري هستند كه ذاتاً وجود دارند و نمودها آنهايي هستند كه بر ما عرضه مي شوند. البته او هم مانند هگل از اين ايده كانت كه عقل نظري نمي تواند جهان بود را بشناسد، راضي و خشنود نبود. او معتقد بود، جهان بودها چند چيز نيست، تنها يك شيء است و تكثر را صورتهاي حس ( زمان و مكان) و صورتهاي فهم (دهگانه) نشان مي دهند. به تعبير ديگر بيرون از جهان انساني نمي توان از تغيير و تنوع سخن گفت. همين ايده است كه شباهتهايي با ديدگاه هاي عرفاني موجود در فرهنگ شرق دارد. اين عرفانها هم تنوعها و تكثرها را به ساحت پندار و تجربه نسبت مي دهند و واقعيت را تنها يك امر معرفي مي كنند. با اين همه، شوپنهاور از تأمل فرهنگ شرق به اين آرا نرسيده و كنكاش در تفكر غربي، او را بدين سمت سوق داده است. عده اي معتقدند، حتي مي توان از فلسفه كانت اين نتيجه را گرفت كه اشياي في نفسه در واقع يك شيء بيش نيستند، اما شوپنهاور اميد داشت با تحليل پديدارها، بتواند در مورد واقعيت نهايي جهان چيزي بگويد.
* جهان و اراده
به نظر شوپنهاور، حركت بدني هركس نمايانگر شوق يا خواهش يا سائقه در اوست. واژه اي كه او در توصيف كلي اين معنا به كار مي برد «اراده» است. به نظر شوپنهاور، با انديشه در مورد اين اراده، مي توانيم به امر واقع - كه يكي است - برسيم. به نظر وي بالاترين نيرو و يا انرژي اراده است. او معتقد بود اگر به موجودات و اشياي غيرانساني توجه كنيم، اين نكته را بهتر درك مي كنيم. جهان، همه انرژي است و او حتي بعدها سعي مي كند از قوانين بقاي ماده و انرژي استفاده كند تا اين نكته را اثبات نمايد. او مي گويد، ذات مطلق جهان به صورت انرژي تجلي پيدا مي كند. به نظر وي، اين جهان حس و تجربه و علم، در نهايت همان انرژي است كه به آن صورت تجلي پيدا مي كند. پس اگر ما به ذات مطلق يا «نومن» دسترسي نداريم، اما اين قدر درباره اش مي دانيم كه به صورت انرژي در جهان پديدارها جلوه گر مي شود.
عده اي از پژوهشگران معتقدند آنچه مدنظر شوپنهاور است، بيش از آنكه اراده باشد، انرژي است. به نظر آنها، تأكيد بيش از اندازه بر مفهوم اراده، دستاوردهاي ناخوشايند سياسي و اجتماعي به بار آورده است. هرچند خود او اين سوء برداشتها را پيش بيني كرده و براي پرهيز از آنها، هشدار داده بود.
او مي گويد منظورش از اراده، حركتي توأم با عمد و آگاهي يا مقاصد و اهداف نيست و همان طور كه يك انسان اراده دارد، يك سنگ هم اراده دارد. همه اشيا داراي اين اراده هستند. شايد دليل آنكه وي اين واژه را انتخاب كرده، آن است كه عميق ترين انگيزه انساني، اراده بقا و زندگي است. البته او معتقد است هيچ لفظي نمي تواند معناي مورد توجه خود را بگويد. با اين همه، برخي از پژوهشگران معتقدند انرژي مفهومي مناسب براي اين معنا مي تواند قلمداد شود. شايد دليل آن نيز اين باشد كه از انرژي نمي توان بار ارزشي مثبت يا منفي برداشت كرد، درحالي كه در مورد اراده، مطلب از اين قرار نيست و اين مفهوم موافقان و مخالفان بسياري را با خود به همراه دارد.
* نگاه منفي نسبت به هستي و انسان
شوپنهاور هم مانند كانت معتقد است ميان پرداختن به كارهاي شخصي با كارهاي هنري تفاوتي است و گونه اي قصديت بدون قصد در كار هنري موجود است. اين مشي در توجه به هنر بعد از شوپنهاور از سوي نيچه هم دنبال شد. البته شوپنهاور نقشي شناختي و نه صرفاً احساسي براي هنر قايل است. به نظر وي، هنر ما را نسبت به سرشت واقعيت بينا مي كند و همين ممكن است احساسات ما را با جديت تحت تأثير قرار دهد؛ يعني هنر مستقيماً با احساسات سروكار ندارد، بلكه تأثير معرفت شناسانه آن بر احساسات ما اثر مي گذارد.
شوپنهاور در جاي جاي آثارش از سرشت سوگناك هستي و واقعيت سخن به ميان مي آورد و ما را هم با اين سرشت در ارتباط مي داند. وي معتقد است، انسان بايد نسبت به همه انسانها و همچنين موجودات ديگر دلسوز باشد. به تعبير ديگر، در اين منظومه فكري ما با آسيب رساندن به ديگران، به خودمان آسيب رسانده ايم. با اين همه، اين پرسش در نظام فلسفي وي مطرح است كه اگر واقعيت شر است، چگونه نمادهاي اين شر مي توانند نسبت به هم شفقت ورزي داشته باشند. او حتي در برخي مواقع، فرمان دوري گزيدن از هستي و اراده را سر مي دهد كه تعدادي از مفسران اين آموزه را به مفهوم «نيرواناي بودايي» نزديك دانسته اند.
* شوپنهاور و تفكر مدرن
فرويد هم بحث و مفهوم ضمير ناخودآگاه را از شوپنهاور گرفته است. به نظر وي، اغلب انگيزه هاي ما بيرون از دايره خودآگاهي ما هستند و چون ما نمي خواهيم با آنها رو در رو شويم، آنها را سركوب مي كنيم و بخشي عمده از انرژي ما هم صرف سركوب كردن اين نيازها مي شود.
ويتگنشتاين هم در جاهاي بسياري از شوپنهاور تأثير پذيرفته كه يكي از آنها، تمايز ميان اراده نومني و اراده فنومني است كه وي آن را در كتاب «رساله» گسترش داده است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}