اختلافِ نسخهها و قرائتها در زمان عثمان
عثمان در آغاز سال بیست و چهارم هجری، خلافت را عهدهدار شد. در آن سالها فتوحات اسلام روی به پیش داشت. هر روز هزاران تن روی به اسلام میآوردند و شهری تازه گشوده میشد. طبیعی است كه نخستین نیاز نومسلمانها دانستن قرآن بود.
اسلام با تمدنها و ادیان تازهای روبه رو گشته بود. ملل مختلفی هریك با آداب و رسوم خاص خود به اسلام رو كرده بودند. مسلمانان نیز در شهرها و ممالك تازهای متفرق شدند و نشر دعوت اسلامی را تعهد كردند. مردم نومسلمان با عادات كهنهی خود، نسل تازهی جوان بدون دانش و بصیرت لازم، با تمدنی تازه و بخصوص با قرآن و تعلیمات آن روبرو بودند. باید قرآن را میآموختند و به نماز میخواندند. اما زبانشان طی نسلها به زبان دیگری گردیده بود و یارای تلفظ كلمات عربی را نداشت. این زبانی بیگانه بود كه در تلفظ، سخت و دشوار مینمود. نیاز به فهم و تدبّر، و درك درست مفاهیم قرآن برای اجرای احكام لازم بود. میگویند برای رفع چنین نیازی، از همان روزهای صدر اسلام، سلمان «بسلمه» را به فارسی «به نام یزدان بخشاینده» ترجمه كرده بود و یا سورهی فاتحه را به فارسی برگردانده و حتی به پیامبراكرم نشان داده بود. سالها بعد كه مردم بخارا نمیتوانستند عربی را تلفظ كنند، اجازه میخواستند كه نماز به پارسی بخوانند. حتی گفتهاند كه ابوحنیفه (م150) نخست با استناد به حدیثی (لسان اهل الجنة العربیة ثم الفارسیة الدَّریه) چنین چیزی را اجازه داده بود، ولی بعد آن را رد كرده بود. (1) اما فتوای علماء در مقدمهی ترجمه تفسیر طبری (2)، حاكی از آن است كه قرآن پیش از زمان منصور بن نوح سامانی (م366) ترجمه نشده بود. به هر حال، این داستان در ارتباط با سه قرن و نیم بعد است و درست یا نادرست، آن داستان نمایانگر ناتوانی مردم در تلفظ كلمات قرآنی است.
آنها ناگزیر بودند كه قرآن را فراگیرند و به نماز بخوانند و از احكام و فرامین آن آگاه باشند. در آن سالهای نخست این دشواری به مراتب زیادتر بود. آنها چنان میخواندند كه میتوانستند، و طبیعی است كه هر روز غلط و لحن در كلام عرب رو به ازدیاد باشد.
اینجا بود كه عثمان بن عفّان به حق نگران شده بود. قرآن خواندن عجم و ناتوانی آنها در تلفظِ درست و فهم معنی، آنها را به تكلف انداخته بود و این او را سخت نگران میداشت. او در نامهای كه به فرمانداران خود نوشته تا در مجامع عمومی مسلمانان در شهرها خوانده شود، مینویسد: «قرآن خواندن عرب و عجم، كار را به بدعت میكشاند. چه، اگر كاری دشوار شد به بدعت و تكلف خواهد انجامید.» (3) حقیقت این است كه این دشواری منحصر به مردم بیگانه نبود. خود عرب نیز در این رهگذر مصون از لغزش و غلط نبود. عربِ بدوی لهجهای خاص داشت كه در همهی عمر بدان عادت كرده بود. او در فرهنگ محدود بیابان، كلمات معدودی آموخته بود كه برای زندگی او كافی بود. او هرگز در تمام زندگی خود و طی نسلها با سخن تازه و كلمات نوی روبرو نشده بود. تلفظ كلمات تازه برای او سخت دشوار مینمود. گذشته از آن، عرب بیابانی فاقد شعور عمیق در حدّ درك سلیم از مفاهیم قرآنی بود.
از طرف دیگر، قرائتها مختلف بود و هر سامان و شهر روی به قرائتی آورده بود. برخی از قاریان مثل عبدالله آسان گیر بودند و حتی به كلمات مترادف و معادل كه قابل تلفظ باشد اجازه میدادند. روشن است كه چنین اجازهای گردونهی غلط را به دَوران بیشتری میانداخت و اگر چندی بر آن میگذشت دیگر یافتن درست، حتی به مكه و مدینه دشوار مینمود.
چنین بود كه وقتی قاریان قرآن در شهرهای مختلف، در جنگها و یا مجامع اسلامی، با هم روبرو میشدند از آن همه اختلافِ در قرائت به شگفت میماندند و وقتی گفته میشد كه همهی این قرائتهای مختلف مستند به شخص پیغمبر و با اجازهی او است، ممكن بود كه شكّی به دل راه یابد و شبههای روی نماید. قرآن یكی است و از سوی «یكی» آمده و خود موجد وحدت است؛ پس این اختلاف چیست؟ همهی این اختلافات هم به پیامبر نسبت داده میشود!...
هر یك از صحابه برای خود مصحفی داشت و گاه این مصحف مثل مصحف ابوموسی نامی خاص یافته بود مثل «لباب القلوب» و آن دیگری را «دیباج» میگفتند. مصحف ابوبكر یا سالم را «سِفْر» میخواندند. (ص11)
گذشته از مصحف، هر قرائتی هم نامی و صفتی یافته بود. از قبیل: صریح و مدخول، یا عالی و نازل، و یا افصح و فصیح. (4)
مسلمانان باید كه در قرائت به یكی از صحابه اقتداء میكردند. ولی میان این صحابه نیز در بیان حروف و وجوه قرائت، اختلاف سهمگین بود. گاهی كلمات مترادف مجاز شمرده میشد و گاهی هم بر سر زیر و زبَری همه چیز زیر و زبَر میشد. پارهای همچون ابیّ بن كعب كه پیوسته در خدمت پیامبر و نویسندهی دائمی وحی بوده، قرائت درستی داشتند. ولی دستهی دیگری هم بودند كه گرچه مراتب ایمان و خلوصشان مسلم و قطعی بود، اما در علم و آگاهی و حتی توانائیشان بر خواندن و نوشتن جای سخن بسیار بود. گذشته از آن، هر یك از آنها از قبیله و عشیرهی جداگانهای آمده و تلفظ خاصی داشتند و بیشتر، از تلفظ كلمات متداول قبیلههای دیگر عاجز و ناتوان بودند و لهجهی دیگری غیر از زبان مادری خود را نمیشناختند.
چنین بود كه در همان آغاز كار، اختلاف پیش آمد و میرفت كه كار این اختلاف بالا گیرد. هر كس به حكم خود اطمینان داشت و دیگران را با اعتماد كامل تخطئه میكرد. كار این تخطئه، از مشاجره و بدگویی آغاز شده و چنان بالا گرفته بود كه گفتگو به تكفیر میكشید. (5) سُوَید بن غَفلَه (و یا عطیه) (م80) از علی (علیه السلام) نقل میكند كه فرمود:«مردم به زمان عثمان اختلاف كردند و هر كس به دیگری میگفت: «قرائتی خیرٌ من قرائتك.» (6) بكیر بن اشج (م127) میگوید: در عراق وقتی كسی آیهای میخواند دیگران او را بدان قرائت تكفیر میكردند. این سخن آنقدر شایع شده بود كه به عثمان هم رسیده بود. (7) در همانجا گفتهاند كسی از دیگری آیتی از قرآن میپرسید و چون طرف پاسخ میداد او را تكفیر میكرد. این مطلب چنان شایع شد كه به گوش عثمان هم رسید. (8) در مسجد كوفه بر سر قرائت این یا آن امام دسته بندی میشد. در مدینه علنی همدیگر را كافر میخواندند. حتی در میدان جنگ و در كشمكش با دشمن، میان خود بر سر پیروی از این قرائت یا آن قرائت، اقتدای بدین امام یا ان امام، درگیری داشتند.
محمد بن سیرین میگوید: مردی آیهای از قرآن میخواند و دیگری فریاد برمیداشت كه با آنچه گفتی كافر شدی. این حرفها به عثمان هم گفته شد و آن را بزرگ شمرد. (9)
أسلَم بردهی آزاد شدهی عمر میگفت: كار اختلاف چنان بود كه هر كس با دیگری مخاصمه میكرد، میگفت من از قرآن چیزی دارم كه تو نداری. یكی میگفت: ابیّ بن كعب به من چنین آموخته و دیگری جواب میداد كه من نزد عبدالله چنان آموختهام! (10)
حتی این اختللاف را به زمان ابوبكر و عمر هم نسبت دادهاند: «به روزگار ابوبكر و عمر رضی الله عنهما خلق یكدیگر را كافر همی خواندند از بهر این قرآن و هر یك مر دیگر را همی گفتند كه اینكه بدست تو هست نه قرآن است.» (11)
گزارشها در این باره زیاد است. اینها چند نمونه بود. این آشوب و درهمی، اندازه و مرزی برای خود نمیشناخت. از مكه و مدینه، كوفه و بصره سر برآورده و دمشق و ارمنستان و همهی بلاد اسلامی را به لهیب سوزان خود تهدید میكرد، صغیر و كبیر، برنا و پیر، آموزگار و نوآموز نمیشناخت. هم در مركز خلافت، آموزگارانی بودند كه قرآن را به قرائتی میآموختند و نوآموختگان چنانكه آموخته بودند به دیگران میگفتند و اختلاف مییافتند. كار اختلاف به معلمان باز میگشت و معلمها با هم درمیافتادند. بدین ترتیب میان همه آتش اختلاف بالا میگرفت.
ابوقُلابه (م105) این داستان را بازگفته كه از خود مدینه، مركز جهان اسلام آن روز نقل شده است (12): «خلافت كه به عثمان رسید، معلمی قرائت مردی را تعلیم میداد و معلم دیگر قرائت مرد دیگری را. جوانان چنان میآموختند و با هم اختلاف مییافتند. كار این اختلاف به معلمین میكشید. پارهای پارهی دیگر را تكفیر میكردند. این داستان به عثمان رسید. خطبهای خواند و گفت: شما نزد من چنین اختلاف میكنید و در قرائت خود لحن (لغزش) دارید. البته آنها كه در شهرهای دورند اختلافشان بیشتر است. پسای یاران محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! گِرد هم آئید و برای مردم امامی بنگارید.»
ابواسحاق نیز از اصحابش نقل میكند: عثمان شنید كه میگویند قرائت ابیّ، عبدالله، معاذ. پس خطبهای بر مردم خواند و گفت: پانزده سال است كه پیامبر شما فوت كرده و شما این چنین در قرآن اختلاف دارید. پس دستور داد كه هر كه هرچه از قرآن دارد و از رسول خدا شنیده بیاورد. (13)
البته معاذ چند سال پیش در گذشته بود و اینجا دعوا بر سر قرائتی بود كه از او مانده بود.
به هر صورت، عثمان این سخن راست میگفت. در حضور خود او بسیار بود كه در قرائت قرآن كار به اختلاف میكشید و هر كس مدعی بود كه قرائت خود را از رسول خدا دریافت كرده است. مسلماً در شهرهای دوردست كه دسترسی به یاران پیامبر كمتر بود، اختلاف و نزاع بیش از مدینه و حجاز بود. در مرزها نیز هر سپاهی به قرائتی كه معتقد بود قرآن میخواند و دیگران را بر خطا میدانست. كار بحث و مجادله و گفتگو در كلام خدا كم كم به خونریزی و قتال میكشید و چه بسا اختلافی كه در كتب یهود و نصارا پیش آمد، در كمین مذهب اسلام نیز بود. همانطور كه حُذیفه آن را پیش بینی كرد.
اضافه كنیم بر آن: حروف هفتگانهای كه میگفتند قرآن بر آن نازل شده، برای مردم این دیار و شهرهای تازه مسلمان شده روشن و شناخته شده نبود. امكان شناختنش نیز بدین آسانیها نبود تا بدان تمسك جویند و اختلاف خود را با آن توجیه نمایند. هر قرائتی منتسب به صحابئی بود و مردم تنها آن صحابی مقتدای خود را میشناختند و دیگری را باور نداشتند. مصحف جامعی نیز در میان نبود كه هنگام اختلاف و شقاق بدان مراجعه نمایند. بخصوص كه رسم الخط مصاحف نیز در وضع ابتدائی قرار داشت كه مسلماً یكدست و یكنواخت نبوده است. بدون كمك حافظه و معلم، با یك چنان خطی نمیشد به قرائتی مطمئن دست یافت. هر مصحفی طرفدارانی داشت كه در برابر سایر مصاحف میایستادند و هر كس قرائت خود را به شخص نبی اكرم انتساب میداد و به اصطلاح، خود قاضی دعوی خود بود. زمینه برای تفرقه افكنی و فرقه بازی آماده میشد و دیر یا زود باید متن معتبر ثابت غیرقابل تغییری به طور رسمی ارائه میگردید. در چنین وضعی بود كه حذیفه از آذربایجان بازگشت.
حُذیفه از آذربایجان بازگشت
حذیفه آن روزها در جنگ مَرْج (14) ارمینیه (15) (ارمنستان) شركت داشت. لشكریان مسلمان را مردم عراق و شام تشكیل میدادند. هركدام از این دستهها در قرائت قرآن پیرو یكی از صحابه بودند و چون در جنگ و یا مجامع خود و یا به نماز، گرد هم جمع میشدند، اهل شام مثلاً قرآن را به قرائت ابیّ بن كعب و یا معاذ میخواندند. مردم عراق كه چنان قرائتی نشنیده بودند شگفتی میكردند و ایشان را به باد تكفیر میگرفتند. و همین كه مردم عراق به قرائت ابن مسعود آواز برمیداشتند، مردم شام هم كه چنین قرائتی ندیده بودند آنها را تكفیر میكردند. حذیفه «لهجهی قاریان قرآن را از اصل فطرت عربی منحرف یافت. هر دستهای قرائتی برخلاف دیگری برگزیده بود و آن را وسیلهی تكفیر دیگری قرار داده بود و بدتر از همه اینكه این كار میان ایشان امری عادی مینمود (16). ابن اثیر ماجرای بازگشت حذیفه را چنین میگوید:«حذیفه در بازگشت از جنگ، سعید بن عاص را در آذربایجان دید و به او گفت: من در این سفر به چیزی آگاه شدم و آن اینكه اگر مردم به حال خود گذاشته شوند، در قرآن اختلاف خواهند كرد و نتیجهاش این خواهد بود كه به قرآن عمل نكنند. سعید پرسید: چطور؟
حذیفه گفت: من مردم حِمْص را دیدم كه ادعاء میكنند قرائت آنها از قرائت دیگران بهتر است. زیرا آنها قرآن را از مقداد فراگرفتهاند. مردم دمشق هم میگفتند: قرائت ما بهتر است. اهل كوفه هم همین ادعاء را داشتند. زیرا میگفتند: ما قرآن را از ابن مسعود آموختهایم. بَصریها هم مدعی همین امتیازند و میگویند ما قرآن را از ابوموسی فراگرفتهایم. آنها حتی مصحف او را «لباب القلوب» نام نهادهاند...
این اختلافات حذیفه را بیمناك ساخته بود. اگر مدتی بگذرد و این اختلاف ادامه یابد روزی میرسد كه دیگر چیزی جز اختلاف باقی نمیماند. این بود كه در كوفه او این اختلاف را با مردم در میان نهاد. اما اتباع ابن مسعود سخت برآشفتند به طوری كه طرفداران حذیفه فریاد زدند: شما عربید (نادانید) ساكت باشید. شما برخطائید. حذیفه وقتی با ابن مسعود روبرو شد این مطلب را با او در میان گذاشت اما او دست از تعصب برنداشت و كارشان به تندی كشید و هر دو خشمناك شدند.» (17)
بر اثر این اختلافات حذیفه را ترس عمیقی فراگرفت. سخت به فكر فرو رفت و به پایان خوفناك آن اندیشید. میگویند سوار شد و از همانجا یكسره نزد عثمان، خلیفهی وقت، رفت. پیش از اینكه وارد خانهی خود شود بر عثمان وارد شد و همینكه چشمش به عثمان افتاد فریاد برداشت: منم پیامآور تنها، منم بیم دهندهی برهنه!- عثمان پرسید: چه شده؟- او گفت: ای امیرمؤمنان! دریاب مردم را. عثمان گفت: مگر چه شده؟- حذیفه پاسخ داد: مردم در كلام خدا اختلاف كردهاند و من میترسم به ایشان همان رسد كه به یهود و نصارا از اختلافشان رسید. دریاب مردم را پیش از آنكه در كتاب خدا اختلاف كنند و كار بالا گیرد. (18)
عثمان خود از این اختلافات دیده بود و بارها به مردم تذكر داده بود و از پایان آن اندیشناك بود. چه، بیم آن میرفت كه كار این اختلافِ در لفظ به اختلاف در معنی بكشد. حال نگرانیش بیشتر از پیش شد.
پینوشتها:
1.در بحث از ترجمهی قرآن خواهد آمد.
2.ترجمهی تفسیر طبری1: 6-5.
3.الفتنة الكبری دكتر طه حسین، ترجمهی آقای دكتر سید جعفر شهیدی1: 75.
4.اعجاز القرآن رافعی 34-35.
5.مصاحف25.
6.ابوشامه 54.
7.فتح الباری9: 16.
8.مصاحف23.
9.ابن سعد3: 2/ 62، مصاحف 25، ابوشامه60.
10.ابوشامه 64.
11.ترجمهی تفسیر طبری1: 7.
12.مصاحف21، 22، اتقان1: 209 نوع 18، مقنع دانی 8، فتح الباری ابن حجر 9: 15 و 18، تفسیر طبری1: 21.
13.ابوشامه 58.
14.مرْج به معنی مرز است. اما روایات آن را به گونههای مختلفی بازگو كردهاند. بعضی گزارش كردهاند كه حذیفه در میان شامیان به همراهی مردم عراق در فتح ارمنستان آذربایجان میجنگید (بخاری: فضائل القرآن3، ابوشامه50، ذیل ابن كثیر18). در حدیث عمارة بن غزیه، زید میگوید: حذیفه از جنگی كه به مرج ارمنستان بود بازگشت (تفسیر طبری1: 21). ابن ابی داود آن را در جائی «فرج ارمنستان» و در جای دیگر «قبل ارمینیه و آذربایجان» ذكر میكند. (مصاحف 18 و19) ابن حجر نیز در روایتی همین اصطلاح «فرج ارمینیه» را به كار میبرد (فتح الباری9: 14) ولی دانی تأیید میكند كه ایشان بر مرج ارمینیه كشتار میكردند. (مقنع 4)
به هر صورت، چنانكه خواهیم دید، چون فتح ارمنستان و آذربایجان در یك تاریخ نبوده و با هم چند سالی فاصله داشتهاند، پس «فتح ارمنستان آذربایجان» كه بخاری میگوید نمیتواند باشد. مَرج هم به معنی «مرز» و فرج به معنی «مرز سرزمین كفار» آمده، و از نظر معنی در اینجا یكی هستند. پس میشود گفت در آن هنگام حذیفه در جنگهای مرز آذربایجان- ارمنستان شركت داشته است.
15.ارمینیه Arménie ارمنستان، ارمن، ارمنیه، ناحیهای در آسیای غربی كه از جانب شمال به گرجستان، از مشرق به بحر خزر، از جنوب به درهی علیای دجله و از مغرب به درهی فرات غربی یا قره سو محدود است. این ناحیه اكنون در تصرف سه دولت شوروی، تركیه و ایران است. كلمهی «ارمن» از كلمهی عبری «اَرَم» آمده است. ارمنیان خود را هایگ و سرزمین خویش را «هایسدان» نامند.
16.ترجمهی اعجاز قرآن رافعی 21.
17.كامل ابن اثیر، حوادث سال 30، ح3، ص85 تورنبرگ.
18.این روایت از زید بن ثابت و انس بن مالك رسیده، بعد ابوعبید قاسم بن سلام (م224) از سه طریق در فضائل القرآن خود از این دو نفر نقل میكند. سپس بخاری (م256) از یك طریق از انس میآورد. (فضائل القرآن3، (الفتح9: 14)؛ ترمذی (م279) از یك طریق (تفسیر سورهی توبه 19)؛ طبری (م310) در تفسیر (1: 21) و تاریخ (1: 2856) از یك طریق از انس؛ ابن ابی داود از چهار طریق از انس (مصاحف20-21)؛ ابن ندیم از قول یك نفر ثقه (فهرست 27 تجدد 43 مصر) نقل میكنند. بدین ترتیب از ده طریق نقل شده كه بیشتر به انس بن مالك میرسد. دانی (م444) (مقنع 4) و ابن ابی داود كاملتر از بخاری نقل كردهاند. طبری جزئیات بیشتری از كار زید میدهد. بعدیها نیز تكرار همانهاست. مثلاً ابوشامه نقل خود بخاری است (المرشد الوجیز 49-51)، سخاوی حدیث سوم ابن ابی داود (مصاحف 19-20) را به خلاصه آورده و اختلاف قرائتی را كه حذیفه در میان لشكریان دیده بود یكی از علل اقدام عثمان میشمارد. (جمال القراء 64) در صورتی كه ابن كثیر تنها علت اقدام عثمان را حركت حذیفه میداند (فضائل القرآن 19) و خبر را به اختصار نقل میكند. این روایت از نظر تاریخ گردآوری و انگیزهی عثمان اهمیت خاصی دارد كه باز مورد بحث قرار میگیرد.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}