نویسنده: مولوی عبدالصمد کریم زائی (1)




 

چکیده

با مطالعه قرآن کریم و روایات نبی گرامی اسلام پی می‌بریم که تکفیر مسلمانان، مخالف آیات قرآن کریم، روایت نبوی، سیره پیامبر اکرم و صحابه و نظریات علمای اسلام می‌باشد و هیچ مدرک عقلی و شرعی ندارد و نباید به راحتی مسلمانان را تکفیر و با آبروی آنان بازی کرد. اولین و کمترین درجه مسلمانی اقرار و گواهی به وحدانیت خداوند تبارک و تعالی و رسالت پیامبر اکرم است. بنابر سخنان عموم مفسران، فقیهان و دانشمندان، خون و مال چنین شخصی محفوظ است و هیچ کس حق تعرض به او را ندارد، زیرا تکفیر مسلمان، پیامدهای سنگینی دارد؛ مانند مباح شدن مال و جان شخص تکفیر شده، حرام شدن زن او، ارث نبردن وی از خویشاوندانش و ... این مقاله با بیان مهم‌ترین مبانی اعتقادی وهابیون تکفیری چون توحید و شرک، ایمان و کفر، بدعت و سنت، سماع موتی، و بررسی تطبیقی آنها با دیگر مذاهب اسلامی در پی نقد اندیشه تکفیری است.

مقدمه

در عصر کنونی، بزرگ‌ترین معضل جهان اسلام، اختلاف و تفرقه، بویژه در اثر اقدامات گروه‌های تکفیری است که با اعمال وحشیانه خود، ضربه سنگینی بر پیکر اسلام و آبروی مسلمانان وارد می‌کنند. آنان اسلام را که دین رحمت و مودت است به عنوان آیین سرشار از خشونت و خون ریزی معرفی می‌کنند، درحالی که اسلام آیینی است که حتی با غیر مسلمانان نیز دستور مدارا می‌دهد. این جریان با چهره‌ای که از اسلام ارائه می‌دهد، نه تنها آموزه‌های ارزشمند و نورانی اسلام را در برابر چشم جهانیان زشت جلوه می‌دهد، بلکه همه مسلمانان را از دایره ایمان خارج می‌شمرد. و برخلاف سایر مذاهب اسلامی، آنان را مشرک و کافر می‌خواند. خطر این جریان، کمتر از دشمنان خارجی نست؛ جریانی که همچون غده سرطانی، در پیکر اسلام و مسلمانان رشد کرده است و در این مسیر، هر روز قربانیان بی‌گناه زیادی را از عالم اسلام به خاک و خون می‌کشد و نیز بر طبل ویرانی آثار هویت ساز و مقدس مسلمانان می‌کوبد. البته ناگفته نماند که نباید نقش استعمار و استکبار و مسلمانان فریب خورده را نادیده گرفت، زیرا دشمنان اسلام به خوبی دریافته‌اند که یکی از راه‌های تضعیف بنیه مسلمانان ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است. به همین دلیل با روش‌های گوناگون از این گرایش‌های افراطی و گروه‌های تکفیری حمایت می‌کنند. کاش لبه تیغ تکفیر بجای آن که بر جان مسلمانان فرود می‌آید، بر تن دشمنان اسلام فرود می‌آمد.

بررسی تطبیقی توحید و شرک از دیدگاه مذهب‌های اسلامی و جریان‌های تکفیری

توحید از مصدر فعل «وَحَّدَ یُوَحِّدُ» و به معنای یکتا قرار دادن چیزی است. (2) در اصطلاح عبارت است از ایمان و اعتقاد به وجود الله، و وحدانیت او در الوهیت و ربوبیت و اسما و صفاتش. پس توحید با سه امر متحقق می‌شود:
الف. اعتقاد به وحدانیت الله در ربوبیت؛ یعنی اعتقاد به وجود الله و یگانه بودن او در تمام افعالش؛ مثل آفریدن، روزی دادن، زنده کردن، میراندن و تصرف در امور و تدبیر برای همه: (أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ‌)؛ (3) بدان که آفریدن و فرمانروایی برای اوست. فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌)؛ (4) ستایش برای خدای است، پروردگار عالم‌ها. اکثر مردم و حتی مشرکان عرب در طول تاریخ به توحید و ربوبیت خداوند اقرار کرده‌اند، چنان که خدای تعالی از آنها خبر می‌دهد: (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ)؛ (5) بگو چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی می‌دهد یا چه کسی مالک گوش و چشم‌هاست و کیست که زنده را از مرده بیرون می‌آورد و مرده را از زنده بیرون می‌آورد و کیست که امور را تدبیر می‌کند؟ خواهند گفت: او خداست. (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمـواتِ وَالأَرْضَ وَسَـخَّرَ الشَّـمْسَ وَالقَمَرَ لَیَقُولُـنَّ اللّهُ)؛ و اگر از ایشان بپرسی که چه کسی آسمان و زمین را آفرید، حتماً می‌گویند: خدا آفریده است. (6)
ب. اعتقاد به وحدانیت الله در الوهیت؛ یعنی یگانه قراردادن خداوند در عبادت؛ مثل نماز، روزه، زکات، حج، نذر، قربانی و طلب کمک. خداوند متعال می‌فرمایند: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»؛ (7) «پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست». (قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیَایَ وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ)؛‌ (8) «بگو همانا نماز من و (سایر) عبادات من و زندگانی من و مرگ من، برای خدا، پروردگار جهانیان است (که) او را شریکی نیست و بر این (کار) دستور یافته‌ام و من نخستین مسلمانم. (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ‌)؛ (9) تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم. (وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ)؛ (10) و امر نشدند، مگر آن که خدا را بپرستند و در حالی که به توحید گراییده‌اند دین (خود) را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بپردازند و دین (ثابت و) پایدار همین است. (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ)؛‌ (11) در آیات متعدد (12) از زبان انبیای مختلف (نوح، هود، صالح، و شعیب) آمده است: (اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ)؛ خدا را عبادت کنید. شما را هیچ معبود (برحقی) غیر از او نیست.
ج. اعتقاد به یگانگی الله در اسما و صفات؛ یعنی تسمیه و توصیف خدا به آنچه خود را متصف کرده یا در احادیث صحیح به آن متصف و تسمیه شده است، آن چنانکه شایسته شأن اوست؛ بدون ثابت کردن مشابه و مثال برای او و بدون تأویل و بیان کردن کیفیت برای صفات خدا و بدون نفی کردن صفات او. خداوند می‌فرمایند: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ)؛ (13) «مانند او چیزی نیست و او شنوای بیناست. (وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ‌)؛ (14) «و نام‌های نیکو به خدا اختصاص دارد. نام‌های نیک است؛ پس او را به آن نام‌ها بخوانید؛ و کسانی را که در مورد نام‌های او به کژی می‌گرایند، رها کنید زود است که به (سزای) آنچه انجام می‌دادند، کیفر خواهند یافت. (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ)؛ (15)؛ «و هیچ کس همتای او نبوده و نیست.» (وَ لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً)؛ (16) «و (آدمیان، خدا را) از روی دانش، احاطه نکنند.» (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیّاً)؛ (17)؛ «آیا می‌دانی برای او همنامی (مانندی)».
«ابن ابوالعز حنفی» (رحمة الله) توحید را در دو قسم خلاصه کرده است. او از دو قسم «توحید در ربوبیت» و «توحید در اسماء و صفات» به توحید در اثبات و معرفت، و از «توحید در الوهیت» به توحید در طلب و قصد تعبیر کرده است. (18)

اقسام توحید نزد متکلمان

اهل کلام، سه قسم توحید را این گونه بیان می‌کنند:
1. توحید در ذات؛ یعنی به اعتبار ذاتش قابل تقسیم نیست.
2. توحید در صفات؛ یعنی در صفاتش مشابهی ندارد.
3. توحید در افعال؛ یعنی در افعالش کسی با او شریک نیست. (19)
همان تقسیم اول، ارجح است به دلیل آن که متکلمان توحید الوهیت را جزو مراتب توحید ذکر نکرده‌اند و دقیق‌تر از تقسیم اول، تقسیم «شاه ولی الله» است که حاوی مراتب توحید از دیدگاه هر دو گروه می‌باشد.

مراتب توحید از دیدگاه شاه ولی الله دهلوی

شاه ولی الله (رحمة) مراتب توحید را چهار مورد دانسته و چهارمین را توحید درالوهیت ذکر کرده است:
«باید دانست که توحید بر چهار قسم است:
1. حصر وجوب وجود در ذات الله تبارک و تعالی. پس غیر از او واجب الوجود نیست؛ 2. حصر خلقت عرش، آسمان‌ها، زمین و سایر موجودات و تمامی کائنات در ذات الله تعالی. و در مورد این دو قسم از اقسام توحید در کتاب‌های الهی مورد بحث شده است و هیچ کس از مشرکان، یهودیان و مسیحیان در خصوص آن اختلافی ندارند، بلکه قرآن عظیم به صورت نص قطعی آن را از مقدمات مسلم نزد آنان به حساب آورده است، چنان که می‌فرماید: (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ‌)؛ (20) و اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است؟ حتماً می‌گویند: خداوند قادر و دانا آنها را آفریده است. 3. حصر تدبیر آسمان‌ها، زمین و آنچه بین آنهاست در ذات الله تعالی. 4. کسی جز او شایسته و سزاوار عبادت نیست، این دو قسم از اقسام توحید نیز به مقتضای ارتباط طبیعی که با هم دارند، لازم و ملزوم یکدیگرند. (21)
شرک در لغت به معنای شراکت، حصه و نصیب و انباز است: (مَا لَهُمْ فِیهِمَا مِنْ شِرْکٍ)؛ (22) «ما» اصطلاحاً درست متضاد و مقابل توحید است. ساده‌ترین و بهترین راه برای شناختن و فهمیدن معنی شرک، مقایسه آن با توحید می‌باشد که هم توحید و هم شرک را به این طریق بهتر می‌توان شناخت. از این رو با عنایت به آنچه در قبل ذکر شد که توحید بر دو نوع نظری و عملی است که عقیده ما درباره خدا خارج از محور توحید باشد و به اصطلاح، شرک نظری شناخت نادرست از خداست. چون شرک نظری در جایگاه متضاد با توحید نظری قرار گرفته است، مانند او ابعاد گوناگونی دارد که به جهت اختصار، تنها به بیان شرک ذاتی، شرک صفاتی و شرک افعالی اکتفا می‌کنیم.
شرک ذاتی، معتقد بودن به وجود دو یا سه یا چند خدای مستقل از یکدیگر است که آن را به ترتیب به ثنویت، تثلیث و غیره عنوان می‌کنند. شرک ذاتی کاملاً نقطه مقابل توحید ذاتی است. شرک افعالی عبارت است از اعتقاد بر این که غیر از خدا، موجود یا موجودات دیگری نیز در آفرینش و اداره جهان مؤثرند؛ مانند زرتشتیان که معتقد بودند خوبی‌ها را خدا و بدی‌ها را موجود دیگری آفریده است. به عبارت دیگر: «یزدان» را خالق خیر و نور و «اهریمن» را آفریننده شر و تاریکی می‌دانند. آنان همچون فرقه «قدریه»، قضا و قدر الهی را منکر شدند و خیر و شر را به خود منسوب کردند، بر خلاف «جبریان» که خود را در مقابل قضا و قدر مجبور مطلق دانستند. در روایتی فرموده‌اند: «القدریه مجوس هذه الامة» همچنین ستاره پرستان که به عقیده بعضی، مراد از «صابئون» در قرآن آنها هستند و یا کسانی که مخلوقات خدا مانند خورشید، ماه و سایر اجرام فلکی را شریک خداوند در اداره امور جهان می‌دانستند. شرک عملی نیز همان شرک در عبادات (پرستش)؛ به این معنا که انسان تن به عبادت و پرستش خدا می‌دهد. این نوع شرک در مقابل توحید عملی قرار دارد.
به همین دلیل، عنایت به گستردگی مفهوم عبادت و بندگی در منطق قرآن مجید، ما را به وسعت دامنه شرک عملی بیشتر آگاه می‌کند. بندگی و عبادت و پرستش، در قرآن صرفاً در این معنا محدود نیست که انسان در مقابل کسی یا چیزی به سجده درآید و او را خالق و پروردگار خویش شمارد، بلکه بندگی و عبادت در مفاهیم قرآنی عبارت است از تذلل و کرنش و رام شدن و در برابر چیزی، اطاعت از او. بنابراین هرگاه در مقابل کسی یا چیزی تسلیم می‌شویم، گویی این را عبادت یا بندگی کرده‌ایم و آن گاه ما عبد اوییم و وی معبود و اله ما قرار گرفته است. با نگاهی به آیات فراوان در این مورد، مطلب به خوبی روشن می‌شود. قرآن می‌فرماید:
(أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)؛ (23) (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ)؛ (24) و آیه (وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (25) در خطاب حضرت کلیم خدا موسی (علیه السلام) به فرعون و نیز آیه (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ) (26) و غیره.
آیا کسی شیطان را سجده کرده یا طاغوت را خالق کائنات دانسته است و یا همه بنی اسرائیل، فرعون را سجده می‌کردند که چنین آیاتی نازل شده است؟ خیر، بلکه منظور از آنها، خود را تسلیم آنان کردن است. بر این اساس در جهان بینی اسلامی، هر اطاعت و تسلیمی عبادت است که اگر برای خدا باشد، عبادت او و توحید عملی است و اگر برای خدا نباشد، شرک به خداست. پس لازمه توحید این است که اولاً: انسان خود را از سلطه و اطاعت غیر الله آزاد نماید و از هرگونه خودپرستی، پول پرستی، شکم پرستی، طاغوت پرستی، و شخصی پرستی دور کند؛ ثانیاً: در برابر آنچه خدا به آن امر می‌کند، تسلیم شود و فرمان هرکس دیگر را با هر پست و مقامی باشد، چون در مقام معارضه و خلاف رب العالمین قرار بگیرد، به دیوار بزند که فرمان مصطفوی «لاطاعه لمخلوق فی معصیه الخالق» (27) نص صریح بر آن است.

شرک جلی و خفی

اگر شرک کاملاً صریح و آشکار باشد، مثل معتقد بودن به ثنویت یا تثلیث، آن را شرک آشکار و جلی می‌نامند و این باعث خروج حتمی انسان از دایره توحید و محدوده اسلام می‌شود، اما باید توجه داشته باشیم که مراتب ضعیف‌تری برای شرک نیز وجود دارد که شرک صریح و آشکار نیست و به همین دلیل که نوعی خفا در آن وجود دارد و آشکار نیست، دین مبین اسلام با آن در تمام منابع، اعم از آیات و روایات از باب «سدالذرائع» و بالاخره به شرک جلی منجر نشود، مخالفت کرده و آن «شرک خفی» نامیده است، مثلاً در احادیث، سوگند خوردن به غیر خدا شرک دانسته شده است: «من حلف بغیر الله فقد کفر او اشرک» (28) به «ریا» نیز شرک گفته شده است: «الشرک اخفی فی امتی من دبیب المنته» (29): راه یافتن شرک در فکر و دل انسان از راه رفتن مورچه کوچکی که در تاریکی شب بر سنگ صاف می‌گذرد، مخفی‌تر است. در نظر قرآن کریم، کسی که برخلاف امر خدا از هوای نفس خود پیروی می‌کند یا به جاه طلبی و شهوت پرستی و مال اندوزی می‌پردازد، گرفتار شرک خفی است: (أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ) (30)
شرک از دیدگاه تکفیری‌ها عبارت است از شریک قائل شدن برای خداوند و استقلال دادن به غیر او، هم چنین آنان استمداد و توسل را نیز شرک می‌دانند.

بررسی تطبیقی ایمان و کفر از دیدگاه مذهب‌های اسلامی و جریان‌های تکفیری

ایمان در لغت به معنای تصدیق و باور داشتن است، هرچند گاهی به معنای وثوق و اطمینان نیز به کار می‌رود، اما در اصلاح شرعی عبارت است از تصدیق و جزم به مسائل ضروری دین. از این رو تصدیق مسائل ظنی و اجتهادی که موجب علم ضروری در این مسئله دیدگاه‌های مختلف مطرح شده است؛ گروهی ایمان را مرکب از سه رکن دانسته‌اند:
1. تصدیق قلبی؛
2. اقرار زبانی؛
3. عمل جوارح.
محدثان می‌گویند: عمل صالح، رکن ایمان است، اما رکن از دو قسم تشکیل می‌گردد: اصلی و فرعی، و عمل از ارکان فرعی به شمار می‌آید. نظیر شاخه درخت که با جدا شدن، نام درخت بر او صدق می‌کند. معتزله و خوارج نیز از کسانی هستند که ایمان را از سه امر فوق مرکب دانسته‌اند، به گونه‌ای که با فقدان یکی از آنها ایمان نیز از بین می‌رود، زیرا قاعده عقلی بر آن است که مرکب با بعضی از اجزا منتفی می‌شود.
البته بین معتزله و خوارج در یک نکته اختلاف است و آن هم این که معتزله می‌گویند: با ترک عمل صالح یا ارتکاب گناه کبیره، نه مؤمن بر او صدق می‌کند و نه کافر، بلکه فرد سومی است؛ یعنی فاسق، اما خوارج می‌گویند: چنین شخصی از ایمان بیرون رفته و کافر می‌شود.
محققان و متکلمان، ایمان را بسیط دانسته و می‌گویند: ایمان تصدیق قلبی است، اما اقرار زبانی و عمل جوارحی شرط لازم آن می‌باشد. اقرار زبانی را از آن جهت شرط دانسته‌اند تا کسانی را که در دل، یقین و معرفت دارند، اما در ظاهر و با زبان شهادت نمی‌دهند، خارج کنند. از این رو اقرار را در برابر جحود قرارداده‌اند (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً) (31)؛ یا آنکه در پیش خود یقین داشتند؛ از کبر و نخوت و ستمگری انکار کردند.
البته اقرار درصورتی شرط است که عذر و مانعی وجود نداشته باشد، زیرا اقرار زبانی در موارد ترس و اکراه، ساقط می‌شود، چنان که قرآن کریم می‌فرماید: (إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ) (32)؛ جز آن که از روی اجبار به زبان کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد.
بنابراین اگر کسی در غیر موارد ضرورت، شهادتین را به زبان نگوید، کافر است، چنان که اگر کسی به اسلام التزام نداشته باشد و از کفر برائت نجوید (مانند هرقل) نیز مسلمان نیست. در این مسئله نیز علما دیدگاه‌های مختلف دارند. کسانی که ایمان را مرکب دانسته‌اند، زیاده و نقیصه ایمان را پذیرفته‌اند، در برابر کسانی که به بساطت ایمان معتقد هستند. محدثان برای ایمان دو مرتبه ذکر کرده‌اند:
1. مرتبه‌ی نخست، تصدیق قلبی: اثر این مرتبه، نجات از آتش دوزخ است، هرچند مدتی در آتش بماند.
2. تصدیق به قلب، اقرار به زبان و عمل به جوارح: نتیجه این مرتبه، ورود به بهشت می‌باشد. براین اساس، اگر عمل صالح نباشد، ایمان محفوظ است.
از این رو منافق چون از مرتبه نخست، یعنی تصدیق قلبی بی‌بهره می‌باشد، جزو مؤمنین به شمار نمی‌آید، چنان که در قرآن می‌فرماید (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ‌) (33)
فقیهان و متکلمان که ایمان را بسیط دانسته‌اند، عمل صالح را شرط اجرای احکام و باعث زینت و انبساط و نور می‌دانند.

کفر و اقسام آن

کفر بر دو قسم است: حقیقی و حکمی. کفر حقیقی عبارت است از: انکار یکی از ضروریات دین و چهار قسم دارد (صاحب تاج العروس نیز این چهار قسم را ذکر کرده است):
1. کفر انکاری؛ یعنی انکار توحید به قلب و زبان؛
2. کفر جحودی؛ یعنی خدا را می‌شناسد، اما با زبان اقرار نمی‌کند؛ نظیر شیطان؛
3. کفر عناد و لجاجت؛ یعنی خداوند بزرگ را شناخته و اقرار زبانی نیز دارد، اما از پذیرش ایمان سرباز می‌زند؛ مانند هرقل؛
4. کفر نفاق؛ یعنی در ظاهر اقرار دارد، اما در دل کفر می‌روزد؛ مانند منافقان.
«حصکفی» می‌گوید: کافران به پنج صنف تقسیم می‌شوند: 1. کسی که خالق هستی را انکار می‌کند، مانند «دهری» 2. کسی که وحدانیت خدا را انکار می‌کند، مانند «ثنویه»؛ 3. کسی که بعثت رسول خدا را انکار می‌کند؛ 4. کسی که خدا، وحدانیت و رسالت رسول خدا را نپذیرفته است؛ 5. کسی که همه مراحل قلبی را پذیرفته است، اما عمومیت رسالت مصطفی را قبول ندارد.
کفر حکمی، کفری است که یکی از شعارها و نشانه‌های کافران را ملتزم باشد، زیرا التزام داشتن به شعارهای کفر، نشانه تکذیب اسلام است، چنان که در شرح مواقف بدین مطلب اشاره شده است. در حاشیه فیض الباری درباره اقسام کفر چنین آمده است: «اگر کسی اقرار و اذعان ظاهری و باطنی به اسلام نداشته باشد، کافر است و اگر اعتراف زبانی دارد، اما در قلب، کفر را پنهان نماید، منافق است. اگر اعتراف زبانی و قلبی داشته باشد، اما بعضی از ضروریات دین را برخلاف اجماع امت تفسیر کند، این شخص زندیق است؛ نظیر این که بگوید: آنچه در قرآن در مورد بهشت و دوزخ آمده، حق است، اما بهشت و دوزخ در خارج وجود ندارد، بلکه مقصود از بهشت، ابتهاج و خوش حالی است که در پرتو ملکات پسندیده پیدا می‌شود و مقصود از آتش، ندامت و پشیمانی است که به وسیله ملکات ناپسند حاصل می‌شود.»

مراتب کفر از دیدگاه شیعه

در روایتی از امام صادق (علیه السلام) کفر به پنج مرحله تقسیم شده است: مرحله اول، انکار ربوبیت است؛ مرحله بعدی حق را می‌داند و انکار می‌کند؛ مرحله سوم، کفران نعمت می‌باشد؛ مرحله چهارم، ترک دستورهای خداوند است؛ آخرین مرحله نیز کفر برائه یا بیزاری جستن می‌باشد.

تکفیر در نگاه شیعه

تردید و انکار الوهیت، توحید، رسالت پیامبر، قیامت و انکار ضروری اسلام، موجب کفر است، هرچند از روی جهالت باشد. علاوه بر اینها غلو کسی که برای غیر خدا ربوبیت قائل باشد و نیز کافر محسوب می‌شود. اعتقاد به جسمانیت خداوند (حدوث و نیاز به مکان)، استخفاف نماز، انکار واجبات، (انکار حرمت شراب و زنا، اهانت و دشنام دادن به اهل بیت کسانی که علی (علیه السلام) را کافر می‌دانند و از آن حضرت اطاعت نکردند و بغض او و اهل بیت را به دل داشتند، از مصداق‌های کفر شمرده شده است.
تکفیری‌ها با توجه به قرائتی که از دو محور «ایمان» و «کفر» یا «توحید» و «شرک» دارند تمام مسلمانان را کافر می‌دانند. آنان چون ظاهرگرا هستند و عبادت را صرفاً به خضوع و خشوع معنا می‌کنند، خوارج فکر می‌کنند و کسی را که مرتکب گناه کبیره می‌شود، از اسلام خارج می‌دانند.

حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت

نصوص شرعی، شتابزدگی در تکفیر کردن را منع کرده‌اند. حضرت «عبدالله بن عمر» (رضی الله عنها) می‌گوید: رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «أیما رجل قال لأخیه: یا کافر فقد باء بها أحدهما متفق علیه»؛ هرکس به برادر مسلمانش خطاب کند: ‌ای کافر! یکی از آن دو نفر قطعاً کافر خواهد بود.
سبب به اهمیت فوق العاده این مسئله، الله متعال به تثبت و خویشتن داری دستور داده و فرموده است: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا). (34)
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «من صلی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا، فذلک المسلم الذی له ذمة الله و ذمة رسوله فلا تحقر والله فی ذمته» فرمودند: «ثلاث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا الله، لاتکفره بذنب ولاتخرجه من الاسلام بعمل...»
«عن ابی هریرة، قال: کان النبی بارزا یوما للناس فاتاه رجل فقال: ماالایمان؟ قال (صلی الله علیه و آله و سلم): الایمان ان تؤمن بالله و ملائکته و تؤمن بالبعث، قال: و ما الاسلام؟ قال (صلی الله علیه و آله و سلم): الاسلام ان تعبدالله و لاتشر-ک به شیئا و تقیم الصلاة و توتی الزکاة المفروضة و تصوم رمضان». (35)
در حدیث دیگری که در صحیح بخاری و مسلم آمده است نیز معیار ایمان همین امور معرفی شده است:
«عن طلحة بن عبیدالله، قال: جاء رجل الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من اهل تجد ناثرالراس تسمع دوی صوته و لانفقه مایقول حتی دنی فاذا هو یسئل عن الاسلام، فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): خمس صلوات فی الیوم واللیله، قال: هل علی غیرها؟ قال: لا الا ان تطوع، قال: و ذکر له الزکاة، قال: هل علیّ غیرها؟ قال: لا الا ان تطوع، قال: فادبر الرجل و هو یقول و الله لاازید ولاانقص: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): افلح ان صدق». (36)
در سنن نسائی از «انس بن مالک» چنین نقل شده است:
«من شهد ان لااله الاالله و استقبل قبلتنا و صلی صلاتنا و اکل ذبیحتنا فذلک مسلم، له ما للمسلم و علیه ما علی المسلم.» (37)

حرمت تکفیر اهل قبله در اندیشه علمای اسلام

شریعت اسلامی بر همین مبنا برای تکفیر، وجود شرطها و انتفای موانع را معتبر دانسته است. بنابراین پیش از تکفیر، وجود و انتفای موانع را باید بدون هرگونه تعصب و هواخواهی بررسی کرد و فقط کسانی که شایستگی چنین حکمی را دارند، یعنی مجتهد و قاضیان باید به این مسئله بپردازند و کسانی که در مسائل فقهی، مثلاً شکستن وضو، نماز، روزه و ..صاحب نظر نیستند و خود برای تشخیص حلال و حرام و جایز و ناجایز، نیازمند دیگرانند، به هیچ عنوان چنین حقی ندارند.
یکی از قواعدی که اهل سنت بدان معتقدند، عدم جواز تکفیر اهل قبله است: «و من قواعد اهل السنه و الجماعه ان لایکفر واحد من اهل القبله، عن ابی حنیفه (رضی الله عنه) لا تکفر اهل القبله بذنب». در روایات زیادی به این اصل اشاره شده است. رسول خدا فرمودند: «ثلاث من اصل الایمان: الکفّ عمن قال لااله الاالله و لا تکفر و لا تخرجه من السلام بعمل»؛ سه چیز از پایه‌های ایمان است: یکی از آنها جلوگیری از کشتن کسی که به «توحید» شهادت دهد. چنین فردی تکفیر نمی‌شود و با عمل ناپسند و گناه از اسلام بیرون نمی‌رود. (38) امام ابوجعفر طحاوی از ابوحنیفه روایت می‌کند: «انا لانکفر احدا من اهل القبیله بذنب، مالم یستحله ولا نقول لایضر مع الایمان ذنب لمن عمله». (39) البته مراد از اهل قبله، کسانی هستند که به ضروریات دین، روز قیامت و خداوند بزرگ باور داشته باشند.
ملا علی قاری می‌نویسد: «فمن واظب طل عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم و نفی الحشر او نفی علمه سبحانه و تعالی بالجزئیات لایکون من اهل القبله عند اهل السنة»؛ اگر کسی تمام عمرش مشغول عبادت و طاعت باشد، اما یکی از ضروریات را انکار کند، کافر است و از اهل قبله به شمار نمی‌آید. (40)
متأسفانه امروزه جامعه اسلامی به درد بسیار بزرگی گرفتار شده که آن افراط و تفریط در تکفیر است، به گونه‌ای که برخی از گروه‌ها به مجرد کوچک‌ترین حرکت ناشایست، فرد مسلمان را از دین اسلام خارج می‌دانند. پس اگر از مسلمانی عمل خلاف دیده شود و در آن عمل یا گفتار، احتمال ضعیفی وجود داشته باشد که بتوان آن را بر کفر حمل کرد و یا در آن عمل و گفتار بین مجتهدان اختلاف است، به طوری که برخی از آنان بر کفر فتوا نداده‌اند، در این صورت، مفتی مسلمانان نمی‌توانند به کفر آن شخص حکم نماید، مگر آن که خودش تصریح کند که مقصود من، معنای ضعیف نمی‌باشد. بنابراین نسبت دادن کفر به مسلمانان بسیار خطرناک است. چنان که مسلمان دانستن کافر نیز کمتر از آن نیست. از این رو باید با کسانی که به صراحت با اسلام مخالفت می‌کنند، برخورد شود، زیرا برخورد نکردن با چنین افرادی، ضررهایی برای اسلام دارد؛ مانند «مسیلمه کذاب» و کسانی که پس از وفات رسول خدا مرتد شدند و خلیفه اول با آنان جهاد کرد. تا زمانی که در کلام یا عمل مسلمانی احتمال تأویل وجود داشته باشد یا در میان فقیهان و مجتهدان، کوچک‌ترین اختلافی در آن مسئله دیده شود و از سویی، ضروریات دین انکار نشود، قطعا فرد مسلمان است و نباید او را کافر دانست.
ملاعلی قاری در شرح فقه اکبر از امام اعظم ابوحنیفه (رضی الله عنه) نقل کرده است؛
«لا نکفّر احداً من اهل القبلة». آن گاه افزوده است: «این عقیده اکثر فقهاست.» (41) فخرالدین رازی گفته است: «کفر عبارت است از انکار آنچه بالضروره‌ی معلوم است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند آورده است. بنابراین هیچ یک از اهل قبله تکفیر نمی‌شوند.» (42) قاضی عضدالدین ایجی نیز در این باره چنین گفته است: «اکثر متکلمان و فقیهان معتقدند که هیچ یک از اهل قبله تکفیر نمی‌شوند». (43)
ابن حزم اندلسی می‌گوید: «هیچ مسلمانی را به علت فتوای یا سخنی در باب یک اعتقاد نمی‌توان تکفیر کرد». وی سپس می‌گوید: رأی کسانی مانند امام ابوحنیفه، شافعی و ... نیز همین است. «و ذهبت طائفة لایکفر و لایفسق مسلم بقول قاله فی اعتقاد او فتیا و ان کل من اجتهد فی شیء من ذل فبأن بما رأی انه الحق فانه مأجور علی کل حال ان اصاب فاجران و ان اخطا فاجر واحد، و هذا قول ابن ابی لیلی و ابی حنیفة و الشافعی و سفیان الثوری و داود بن علی و هو قول کل من عرفنا له قولا فی هذه المسئلة من الصحابة (رضی الله عنهم) لانعلم منهم خلافا فی ذل اصلاً»؛ (44) گروهی از علما معتقدند که هیچ مسلمانی به سبب عقیده یا فتوایی تکفیر و تفسیق نمی‌شود هرکس در مورد چیزی اجتهاد کند و معتقد باشد که آنچه او بدان رسیده، حق می‌باشد، مأجور است که اگر در واقع هم به حق رسیده باشد، دو اجر و اگر از حق خطا کرده باشد، یک اجر برای او خواهد بود. این نظر ابن ابی لیلی، امام ابوحنیفه، شافعی، سفیان ثوری و داود بن علی است و این نظر هر صاحب نظری می‌باشد که تاکنون شناخته‌ام از صحابه (رضی الله عنه) و مخالف آن را تاکنون ندیده‌‎ام.
در الیواقیت و الجواهر، اثر یکی از نویسندگان بزرگ اهل سنت از قول شیخ تقی الدین السبکی در فتوایی چنین آمده است: «اعلم یا اخی ان الاقدام عی تکفیر المؤمنین عسرٌ جدّا و کل من فی قلبه ایمان یستعظم القول بتکفیر اهل الاهواء و البدع مع قولهم لااله الاالله، محمد رسول الله، فان التکفیر امر‌ هائل عظیم». (45) غزالی نیز با این که فلاسفه را به دلیل اعتقاد به قدیم بودن عالم و انکار معاد جسمانی و علم خداوند به جزئیات، مستحق تکفیر قطعی می‌داند، (46) ولی در مورد تکفیر فرقه‌های کلامی معتقد است: «تا وقتی می‌توان برای دیدگاه‌های فرقه‌های مسلمان محملی در شرع یافت، باید از تکفیر دوری جست. مباح دانستن ریختن خون کسانی که رو به قبله نماز می‌گذارند و شهادتین را بر زبان جاری می‌کنند، خطا خواهد بود. ترک قتال با هزار کافر واجب القتل آسان‌تر است از ریختن خون یک مسلمان. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: من با مردم تا وقت ادای شهادتین مأمور به جهاد بودم، اما با ادای آن خون و مال آنها جز در موارد خاص در امان ماند.» (47)

بررسی شباهت‌های ظاهری، اعتقادی و عملی جریان‌های تکفیری با خوارج

از شباهت‌های تکفیری با خوارج می‌توان به مسئله «تکفیر» اشاره کرد. هردو گروه در طول تاریخ اسلام، خون و مال مسلمانان را به بهانه‌های واهی مباح اعلام کرده و می‌کنند، اما تکفیری‌ها، گوی سبقت را از خوارج ربوده‌اند، چرا که خوارج، افراد مرتکب کبیره را تکفیر می‌کردند، اما تکفیرها مسلمانانی را که به مناسک شرعی خود عمل می‌کنند (زیارت، توسل به اولیای الهی و غیره)، کافر و مهدور الدم و المال می‌دانند.
با نگاهی گذرا به اندیشه‌های خوارج و تکفیری‌ها، به خوبی می‌توان میان آن‌ها شباهت‌های بسیاری یافت. خوارج مسلمانان را کافر شمردند و بر آنها تیغ کشیدند و نه تنها مردان، بلکه کودکان و زنان مسلمان را نیز کشتند و در میان قربانیان خوارج، کمتر کافر اصلی، همچون یهود و نصاری دیده می‌شد. آنان سرزمین اسلامی را «دارالحرب» و «دارالکفر» نام نهادند و به کشتار گسترده مسلمانان پرداختند. تکفیری‌ها نیز همه مسلمانان را کافر فرض و تنها خود را مسلمان و موحد معرفی کردند و به همین بهانه، به کشتار مسلمانان می‌پردازند. آنان نیز سرزمین‌های مسلمانان را «دارالکفر» تقلی می‌کنند. تفاوت تکفیری‌ها با خوارج این است که خوارج هرچند خون مسلمانان را مباح شمردند، اما برای کشتار مسلمانان به کفر متوسل نشدند، درحالی که تکفیری‌ها با کمک عناصر انگلیسی و آمریکایی به کشتار مسلمانان می‌پردازند مسلمانان را به کفر و شرک متهم می‌کنند، در تعامل با کافران و دشمنان اصلی اسلام، لحظه‌ای کوتاهی نمی‌کنند.
خوارج با استفاده از کلمات حق، اراده باطل می‌کردند ان الحکم الا الله و تکفیری‌ها نیز با تکیه بر معنی ظاهری آیات و تفسیر باطل از آنها، به بی‌راهه گام نهادند.
هم چنین همانگونه که تلازم میان ایمان و عمل، مبنای فکری خوارج را تشکیل می‌داد و مرتکب کبیره در نگاه آنان، خارج از دین بود، در نگاه تکفیری‌ها نیز مسائلی که مستلزم شرک نیست، شرک شمرده شد و فاعل آن، از نگاه آنان کافر و مهدور الدم و المال تلقی گردید. با این حال، تکفیری‌ها در تلاوت قرآن، بر نمازهای پنجگانه و در مجموع، انجام دادن ظاهری مناسک دینی، تقید و تأکید زیادی دارند، تا آنجا که گاه عبادات مسلمانان دیگر را بر نمی‌تابند و خود را در این زمینه پیش گام می‌شمارند. چنین وضعیتی در میان خوارج نیز کاملاً وجود داشت. آنان بسیار به ظواهر دین مقید بودند، پیشانی‌هایشان از شدت سجود پینه بسته بود. قرآن را به زیبایی تلاوت می‌کردند و نمازهایشان بسیار طولانی بود: «گروهی در میان شما پدیدار می‌شوند که با نمازهایشان نماز شما، با روزه‌هایشان روزه شما و با اعمالشان اعمال شما را تحقیر می‌کنند! قرآن می‌خوانند، اما از حنجره‌هاشان پایین‌تر نمی‌رود. آنان از دین خارج می‌شوند، همانگونه که تیر از چله کمان می‌جهد.»
شباهت‌های تکفیری‌ها با خوارج، تنها به روحیه خشن و جنگ طلب آنها در ریختن خون مسلمانان بی‌گناه خلاصه نمی‌شود، بلکه میان پیروان این دو فرقه، شباهت‌های بسیار دیگری نیز وجود دارد که در این جا تنها به برخی از آنها اشاره می‌شود.

1. شباهت در شعار

شعار خوارج «لاحم الا لله» و برگرفته از آیه شریفه (ان الحکم الا لله) حکم از آن خداست شعارهایی که اگرچه ظاهر این سخنان حق است اما از آنها اراده باطل می‌شود.

2. شباهت در مقدس مآبی

خوارج، مردمانی متعصب و سخت پای بند به ظواهر دین بودند و آن قدر در عبادات جدیت به خرج می‌دادند که جبین‌هایشان سیاه شده بود. آنها فوق العاده از گناه دوری می‌کردند و در ظاهر به انجام دادن عبادات اصرار می‌ورزیدند. وهابی‌ها نیز مانند خوارج متعصب و سخت پای بند به دین هستند و کاملاً ظواهر را رعایت می‌کنند. پارسایی آنها به قدری است که به غلط از بسیاری از ابزار و امکانات جدید روز نیز اجتناب می‌کنند.

3. شباهت در اعتقادات فاسد

خوارج غیر از خود، همه مسلمانان را کار می‌دانستند و معتقد بودند که هرکس گناه کبیره انجام دهد، کافر است و خالد در جهنم. تکفیری‌ها نیز مسلمانی را که با عقایدشان مخالف باشند، مشرک و خون و مالشان را حلال می‌دانند.

4. شباهت در استدلال به ظواهر

خوارج برای اثبات عقاید فاسد خود به ظواهر آیات و روایات استدلال می‌کردند و چنین می‌پنداشتند که هرگناه کبیره‌ای موجب کفر است. تکفیری‌ها نیز همین عقیده و فکر را دارند.

5. شباهت در جنگ با سلاطین اسلامی

خوارج، جنگ با سلاطین اسلامی را جایز می‌دانستند، زیرا معتقد بودند که این پادشاهان، پیشوایان ضلالت و گمکراهی‌اند. تکفیری‌ها هم مانند خوارج، جنگ با سلاطین اسلامی را جایز می‌دانند، زیرا معتقدند که این پادشاهان، پیشوایان ضلالت و گمراهی و یاوران شرکت و بدعت می‌باشند.

6. شباهت در روحیه جنگ طلبی

خوارج از مرگ هراسی نداشند و همیشه در جنگ‌ها پیش قدم بودند، چرا که گمان می‌کردند به سوی بهشت می‌روند. تکفیری‌ها نیز اظهار شجاعت می‌کنند و به جنگ‌های بسیاری اقدام کرده‌اند و از مرگ باکی ندارند، چون به خیال خود به بهشت می‌روند.

7. شباهت در جمود فکری

خوارج در نهایت جمود فکری و خشک مقدسی بودند، خون و مال مسلمانی که شفاعت بخواهد و توسلی بجوید، آن هم از کسی که خدا چنین مقامی را برای او قرار داده است، به او حمله کرده و او را می‌کشند.

8. شباهت در خروج از دین

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خوارج فرموده‌اند: اینان از دین بیرون می‌روند، همان گونه که تیر از کمان بیرون می‌رود. «یخرج فیکم قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم و صیامکم مع صیامهم و عملکم مع عملهم، یقرئون القرآن لا یجاوز حناجرهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیة» (48) «گروهی در میان شما پدیدار می‌شوند که با نمازهایشان نماز شما، با روزه‌هایشان روزه شما، و با اعمالشان اعمال شما را تحقیر می‌کنند! قرآن می‌خوانند اما از حنجره‌شان پایین‌تر نمی‌رود. آنان از دین خارج می‌شوند، همان گونه که تیر از چله کمان می‌جهد.» (49)

9. شباهت در استفاده ابزاری از قرآن

همان طور که خوارج آیاتی را که درباره مشرکان در قرآن نازل شده است به مسلمانان نسبت می‌دادند، تکفیری‌ها نیز چنین می‌کنند.

10. شباهت در شمایل ظاهری تکفیری‌ها

تکفیری‌ها در ظاهر نیز مانند خوارج هستند. خوارج موهای خود را می‌تراشیدند. در کتاب نهایة در لغت «تسبید»، حدیثی نقل کرده که در خوارج آشکار است. سپس به تراشیدن سر و مو از بیخ و بن کندن معنا می‌کند.

بررسی تطبیقی سنت و بدعت در اندیشه اسلامی و جریان‌های تکفیری

نوآوری و بدعت باید مستند به شرع باشد و به شرع نسبت بدهد و الا اگر نوآوری باشد و به شرع نسبت ندهد درست نیست و چیزی که نوآوری شمرده شود که در دین مقدس اسلام ریشه و اصلی نداشته باشد، و صورتش نو باشد، ولی ریشه و اصلش در قرآن و حدیث نداشته باشد به آن بدعت می‌گویند.
درحالی که تکفیری‌ها به بهانه بدعت در دین، خون و مال مسلمانان را مباح شمرده‌اند و در طول تاریخ به کشتار آنان پرداخته‌اند که چنین رویکردی، در میان هیچ یک از مذهب‌های اسلامی دیده نمی‌شود.

بررسی تطبیقی حیات برزخی (سماعی موتی) از دیدگاه مذاهب اسلامی و جریان‌های تکفیری

این مسئله از اعتقادات ضروری نیست که نفی و اثبات آن، مدار کفر و اسلام کسی باشد، بلکه یکی از بحث‌های علمی و تحقیقی است. عده‌ای بر این قائلند که مرده صدای زنده را می‌شنود و برای آن ذکر کرده‌اند و عده‌ای معتقدند که مرده صدای زنده را نمی‌شنود. دلایل کسانی که می‌گویند مرده می‌شنود، روایت امام بخاری در کتاب المغازی است: «ففی الصحیحین عن انس عن ابی طلحة قال لما کان یوم بدر و ظهر علیهم نبی الله (صلی الله علیه و آله و سلم) امر ببضعه و عشرین و فی روایت اربعه و عشرین رجل من صنادید قریش فالقوا فی طوی من اطواء بدر – فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قال یا اباجهل یا امیه یا شبیه الیس قد وجدتم ما وعد ربکم حقا فانی وجدت ما وعد ربی حقا فقال عمر – رسول الله ما تکلم من اجساد لا ارواح فیها فقال و الذی نفسی بیده ما انتم باسمع لما اقول منه و فی صحیحین عن ابن عمر قال: اطلع النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) علی اهل القلیب فقال وجدتم ماوعد ربکم حقا قیل له اتدعوا امواتا قال ما انتم باسمع منهم ولکن لایجیبون و فی روایت قال انهم الان یسمعون ما اقول». (50)
دلایل کسانی که می‌گویند مرده نمی‌شنود، حدیثی است که حضرت عایشه (رضی الله عنه) می‌گوید: «عن عروه عن عایشه انها قال (ما) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انهم لیسمعون الان ما اقول و قد وهم یعنی ابن عمر (انما) قال انهم لیعلمون الا ما کنت اقول لهم – انه حق- ثم قرات قوله تعالی (انک لاتسمع الموتی و ما انت بمسمع من فی القبور) (51) علاوه بر حضرت عایشه (رضی الله عنها) گروه کثیری از علما با بحث «نفی سماع موتی» موافق هستند؛ مانند قاضی ابو یعلی که در کتاب جامع اکبر گفته است: «واحتجوا بما احتجت به عایشه و بانه یجوز ان یکون ذلک معجزه مختصه بالنبی صل الله علیه و آله و سلم دون غیره و هو سماع الموته کلامه و فی صحیح البخاری قال قتاده –احیاهم الله تعالی (یعنی اهل القلیب) حتی اسمعهم قوله توبیخا و تصغیر او نقمه و حسره و ندما (52) و ذهب طوایف من اهل العلم (و هم اکثرون) و هو اختیار الطبری و غیره و کذلک ذکره ابن قتیبه و غیره من العلما و هولاء یحتجون بحدیث القلیب کما سبق و لیس هو بوهم ممن رواه فان ابن عمر و ابا طلحه و غیرهما ممن شهد القصه حکیاه عن النبی صل الله علیه و آله و سلم و عایشه لم تشهد ذالک (قال الحافظ ابن حجر فی فتح الباری (53)، قال السهیلی عایشه لم تحضر قول النبی صلی الله علیه و آله و سلم فغیرها ممن حضر- احفظ للفظ النبی صلی الله علیه و آله و سلمثم تعقبه ابن حجر فقال لکن لایقدح ذلک فی روایتهما لانه مرسل صحابی و هو محمول علی انها سمعت ذلک ممن حضره او من النبی صلی الله علیه وآله و سلم بعد و لو کان ذلک قادحا فی روایتها لقدح فی روایت ابن عمر فانه لم یحضر ایضا- و لامانع ان یکون النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) قال اللفظین معا فانه لا تعارض بینهما – روایتهما عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) انه قال انهم لیعلمون الان ان ما کنت اقول لهم حق – یوید روایت من روی انهم لیسمعون و لاینافیه فان المیت اذا جاز ان یعلم جاز ان یسمع لان الموت ینافی العلم کما ینافی السمع و البصر فلو کان مانعا من البعض لکان مانعا من الجمیع، خلاصه این که قول معتمد و معتدل این است که در هر جایی که بحث شنیدن مرده منصوص است و یا بحث نفی سماع می‌باشد، بدون تأمل باید یقین کرد که اگر خداوند متعال بخواهد می‌شنواند و اگر نخواهند نمی‌شنوند؛ البته مثل حال زنده نیست که به طریق عادت حتماً بشنود.»
گفتنی است که از ظاهر الفاظ آیات قرآن نفی شنیدن مردگان کاملاً مشهود می‌باشد، ولی به علت آن که احادیث سماع موتی، احادیث صحیحی هستند و بحث نیز عقیدتی نیست، بعضی علما بین آیات قرآن و احادیث صحیحه تطبیقی انجام داده و فرموده‌اند که از نفی اِسماع، نفی سماع نمی‌تواند مراد باشد. با وجود این جریان‌های تکفیری با استناد به آیات قائل به عدم سماع هستند. ناصرالدین البانی کتابی در همین زمینه با عنوان الآیات البینات فی عدم سماع الاموات تألیف کرده و کوشیده است که با تکیه بر آرا و نظریات متفکران اسلامی، منکر شنیدن مردگان شود.
در مورد حیات برزخی از منظر قرآن و حدیث بحث کردیم و گفته شد که مردگان صدای زندگان را می‌شنوند. در این میان تکفیری‌ها با تمسک به ظاهر برخی آیات و روایات، منکر شنیدن مردگان شده‌اند که در ادامه، دلایل ایشان بررسی و نقد خواهد شد:

آیات سماع موتی

یکی از آیاتی که تکفیری‌ها برای عدم قدرت مردگان برای شنیدن صدای زندگان به آن استدلال می‌کنند آیه زیر است:
(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‌). (54) تو نمی‌توانی سخن خود را به مردگان بشنوانی (و آنان را هدایت کنی). آنان ناشنوایانی هستند که تو از شنواندن و رساندن دعوتت به آنان ناتوانی؛ به ویژه آن گاه که از تو روی برمی‌تابند و پشت می‌کنند.»
همین آیه با همین عبارات، در سوره روم، آیه 52 تکرار شده است. و تکفیری‌ها با استناد به این آیه شریفه که خداوند فرموده است تو نمی‌توانی سخن خود را به مردگان بشنوانی، کوشیده‌اند که دیدگاه خود را تأیید کنند. نخستین گمراهی تکفیری‌ها در استدلال به این آیه، در مبنای معناشناسی آنان ریشه دارد، چون آنها «موتی» را بر معنی ظاهری آن، یعنی کسانی که روح از بدنشان مفارقت کرده است، حمل می‌کنند، اما در گذشته بیان شد که تکیه بر معنی ظاهری آیات، بدون توجه به قرائن و شواهد، موجب انحراف و گمراهی است و پی آمدهای بسیار ناگواری دارد و هرگز با منطق قرآن و دیدگاه مسلمانان سازگار نیست. این درحالی است که قرائن و شواهد در این آیه و آیات نزدیک به آن، به خوبی نشان می‌دهد که مراد قرآن از «موتی» هرگز معنای ظاهری نیست، بلکه کافرانی هستند که قلب‌های آنان مرده و بر چشم‌ها و گوشهایشان مهر زده شده است. به همین سبب نیز پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‌تواند به آنان چیزی بشنواند. آیه بعد قرینه محکمی بر این تفسیر است:
(وَ مَا أَنْتَ بِهَادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ‌)؛ (55) ای پیامبر! اینان کورند و به بی‌راهه می‌روند و تو نمی‌توانی کوران را راه بنمایی و آنان را از گمراهی بازداری. تو فقط می‌توانی سخنت را به کسانی بشنوانی و آنان را هدایت کنی که در آیات ما (که همه بیان گر توحید است) بیندیشند و تصدیق کنند. اینان‌اند که در برابر ما تسیم می‌شوند و ایمان می‌آورند.
خداوند در این آیه شریفه کافران را به نابینایان تشبیه کرده است. در مجموع، آیات 80 و 81 سوره نمل، مردم را به چهار گروه تقسیم می‌کنند.
1. گروه مردگان که هیچ حقیقتی را درک نمی‌کنند، هرچند در ظاهر زنده‌اند: (فَإِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى)؛ (56)
2. گروه ناشنوایان که آمادگی شنیدن سخن حق را ندارند: (وَلاتُسمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ)؛
3. گروهی که از دیدن چهره‌ی حق محرومند: (وَ مَا أَنْتَ بِهَادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ)؛ (57)
4. مؤمنان واقعی که دل‌هایی دانا، گوش‌هایی شنوا و چشمانی بینا دارند: (إلاّ مَن یُؤمِنُ بِآیاتِنا فَهُم مُسلِموُنَ).
چنان که دیده می‌شود، قرآن برای فهم بیش‌تر مخاطب، از روش تشبیه معقول به محسوس استفاده کرده است. در این آیات، کافران در عدم پذیرش حق، به مردگان تشبیه شده‌اند تا برای انسان‌ها بهتر قابل فهم باشد. البته شکی نیست که مراد از شنواندن (سماع) در این آیات، پذیرفتن است، چرا که مشرکان و کافران از نظر ظاهری، قدرت شنیدن دارند و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌تواند صدای خود را به گوش آنان برسانند، اما شنیدن غیر از از پذیرفتن است و خداوند در این آیه شریفه به پیامبر خود می‌فرماید: «کفار، در ظاهر می‌شنوند، اما سخن تو را نمی‌پذیرند.»
قرینه دیگری که نشان می‌دهد مراد از «موتی» در این آیه شریفه، و منظور از شنیدن، پذیرفتن است، بخش دیگری از آیه می‌باشد که شنیدن را صرفاً مخصوص مؤمنان می‌داند. در این آیه، خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: تو نمی‌توانی به مردگان (کافران) سخنی بشنوانی، اما در ادامه آیه، بیان می‌کند که تنها مؤمنان صدای تو را می‌شنوند. بنابراین، در این آیه نه تنها مراد از شنیدن، پذیرفتن است، بلکه مراد از «موتی» نیز کافران می‌باشد و سماع هم به مؤمنان اختصاص یافته است. چنین تقابلی، نشان دهنده این واقعیت است که مراد خداوند از «موتی» در این آیه شریفه، کافران و مشرکانند که نمی‌توانند بشنوند و کسانی که قدرت شنیدن و پذیرفتن سخن پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارند، مؤمنان می‌باشند. بیش‌تر مفسران نیز با توجه به قرائن قرآنی، چنین تفسیری را پذیرفته‌اند، کسانی مانند قرطبی، طبری و فخر رازی.
در این میان، برخی مانند ناصرالدین البانی که در برابر اتقان دلیل ناتوان شده‌اند، شبهه‌ای را مطرح کرده‌اند و آن هم این که هرچند مراد از «موتی» در این آیه کفارند، اما در این آیه کافران از جهت عدم قدرت در شنیدن به اموات تشبه شده‌اند و بنابراین، اموات به طریق اولی چنین قدرتی ندارند. پاسخ این شبهه را ابن قیم گفته است: «آیه بر کافری دلالت دارد که قلبش مرده است، به گونه‌ای که نمی‌توانی حقایق را به او برسانی تا از آن بهره مند شود؛ همان گونه که نمی‌توانی به کسانی که در قبرند، چیزی بشنوانی، به گونه‌ای که نفع برند.»
بنابراین، وجه شبه (علت شباهت) میان مردگان و کافران در این است: همان گونه که موعظه‌ها و هدایت‌های پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مردگان اثری ندارد و آنان پس از مرگ نمی‌توانند هدایت شوند یا از سخنان پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برای تشخیص مسیر درست استفاده کنند و فرصتشان پایان یافته است، کافران نیز از این نظر شبیه به مردگان‌اند؛ یعنی هرچه بر آنان پند و موعظه و به پذیرش راه حق دعوت کنی نمی‌پذیرند.
مشکل دیگر البانی در این شبهه، ظاهرگرایی است. وی «سماع» را بر معنای لغوی «شنیدن» حمل کرده است درحالی که وجه شبه، هرگز معن ظاهری «شنیدن» نیست، زیرا اگر مراد از شنیدن، معنی لغوی (ظاهری) باشد، بی‌شک هیچ شباهتی میان مردگان و کافران وجود ندارد؛ چون کافران اندام حسی شنوایی داشتند و بنابراین صدای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از طریق ارتعاشات پرده گوش می‌شنیدند، درحالی که اندام حسی شنوایی مردگان، از کار افتاده است و آنان قدرت شنیدن ظاهری ندارند.

اسلام، آیین صلح و دوستی و رأفت و رحمت

از مهم‌ترین آموزه‌های دینی، تأکید بر صلح و همزیستی می‌باشد و اسلام به عنوان مبنای ایجاد صلح جهانی به طور کامل به آن پرداخته است. اسلام آیینی است تعصب گریز و خشونت ستیز و صلح محور و نیز بالنده و حاضر در هر زمان و آزادی بخش به انسان می‌باشد.
اگر ارشادهای قرآنی و دستورات پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور دقیق و همه جانبه، بی‌طرفانه و منصفانه تحلیل و ارزیابی شود به روشنی درخواهیم یافت که دین اسلام دین صلح و رحمت بوده است و در هیچ زمانی دین جنگ و کشتار نبوده و نخواهد بود. پیامبر ما حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای گسترش صلح، آرامش و رحمت مبعوث شده است. طبیعتاً دینی که اساس آن رحمت باشد، پیامبر آن نیز باید پیام آور رحمت و صلح باشد. (وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ‌)؛ (58) و ما تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستاده‌ایم. هم چنین پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در این مورد می‌فرمایند: «و أنا نبی الرحمة»، (59) «و انما انا رحمة مهداة» (60) صحابه کرام بعد از همه تجاوزها و اهانت‌هایی که مشرکان مکه علیه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابش روا داشتند، نزد پیامبر اسلام عرض کردند: یا رسول الله! در حق این قوم نفرین بفرست تا از شر آن نجات یابیم، ولی پیامبر اسلام در جواب صحابه کرام فرمودند: «انی لم ابعث لعانآ و انما بعثت رحمة» (61) من برای نفرین کردن فرستاده نشدم، بلکه برای رحمت فرستاده شده‌ام. واقعاً هم روش پیامبر اسلام، روش عفو و گذشت و رحمت و مرحمت بود. واقعه شهادت حضرت حمزه (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط وحشی و قصه عفو و بخشش وی توسط آن حضرت، یکی از مصداق‌های بارز رحمت و بخشش این پیامبر و دین الهی است. پایه و ستون شریعت اسلام را صلح، رحمت و عدم خشونت تشکیل می‌دهد، قرآن عظیم الشان و سنت پیامبر اسلام بر اصل صلح و رفتار مسالمت آمیز تأکید دارد و همه احکام اسلامی و الهی نیز بر این اصل استوار می‌باشد. قرآن عظیم الشأن، اعراب جاهلیت را که به جنگ و خون ریزی عادت کرده بودند، در اولین پیام خویش آنان را به صلح دعوت کرده و خطاب به آنان فرموده است: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ)؛ (62) چنانچه برای صلح آغوش گشودند تو نیز برای صلح آغوش بگشای. دین اسلام حتی در میدان جنگ و نبرد هم خواهان صلح و آشتی است: (ولاتقولو لمن القی الیکم السلم لست مؤمنا) (63)؛ به آن که با شما از در آشتی و تسلیم درآید، مگویید که بی‌ایمان است.
مفسران معتقدند که اگر کسی که با مسلمانان در حال نبرد، اقدامی صلح جویانه انجام دهد، بر مسلمانان واجب است تا به آن به جواب مثبت بپردازد و از جنگ دست بردارند. (64) سلام (صلح) یکی از نام‌های پروردگار می‌باشد (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ) (65)؛ اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، فرمانروای قدوس سلامت (بخش). قرآن عظیم الشأن 1400 سال قبل شعار صلح جهانی را برای عالم بشریت مژده داده و فرموده است (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ)؛ (66)
اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، همگى در صلح درآیید و از پیروی راه شیطان بپرهیزید. قرآن کریم، التزام مسلمانان را به صلح و امنیت با زیبایی خاص خویش چنین بیان می‌کند (فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیل)؛ (67) یعنی وقتی که از شما دست بردارند و با شما سرجنگ نداشته باشند و بخواهند از در آشتی با شما پیش آیند، خداوند راهی را برای شما علیه آنان قرار نداده است.
بر اساس همین دلایل و حکمت است که آیاتی که بر صلح و آشتی دلالت دارند، نسخ نشده‌اند و جنگ و مبارزه، زمانی رواست که صلح خواهی وجود نداشته باشد. اصطلاح «سلام» و مشتقات آن در بیش از صد آیه از قرآن عظیم الشان به کار رفته است. وبالعکس اصطلاح «جنگ» یا «حرب» و مشتقات آن به جز در شش آیه از قرآن کریم ذکر نشده است.
پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اولین شخصیتی در عالم بشریت است که دیپلماسی واقعی صلح جویانه را به کار گرفت. سفیران و هیئت‌های سیاسی و دیپلماتیک خویش را برای برقراری روابط مسالمت آمیز نزد دولت‌ها و امپراتوری‌های زمان خویش گسیل داشت که از آن جمله می‌توان به ارسال نامه‌های صلح آمیز به پادشاهان مصر، بیزانس، حبشه و فارس و غیره اشاره کرد.
«سلام» مشتق از «سلم» است. اصطلاح السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» و «علیکم السلام و رحمة الله و برکاته» کلماتی هستند که روزانه میلیون‌ها مسلمان از ته قلب آنها را بر زبان جاری می‌کنند که در این اصطلاحات، عالی‌ترین مفاهیم صلح و دوستی و محبت و آشتی نهفته است. هم چنین مسلمانان همه روزه نمازهای پنج گانه خویش را به عالی‌ترین شعار صلح، دوستی، محبت و رحمت، یعنی با شعار «السلام علیکم و رحمة الله» به پایان می‌رسانند. مورخان می‌نویسند: «پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از هجرت، زمانیکه در مکه زندگی می‌کرد، هیچ وقت به عملیات نظامی و امور جنگی نپرداخت، ولی زمانی که به مدینه منوره هجرت کرد و در آن دیار، مسلمانان مورد آزار و تجاوز متعدد کافران و دشمنان اسلام قرار گرفتند، لذا جهت حفظ و صیانت این دین الهی، جهاد از سوی پروردگار بر مسلمانان فرض گردید. همین بود که مسلمانان به علت دفاع از خود و دین و عقایدشان و به سبب دفاع از ناموس خود و در نهایت از حکومت و زندگی خویش، دست به مبارزه مسلحانه زدند.
همانگونه که ما شاهد هستیم، اکثر جهادهای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگ‌های تدافعی بود، نه تهاجمی. در احادیث متبرکه ذکر شده است که پیامبر اسلام زمانی که گروه‌های نظامی خویش را به سوی جبهه‌ها اعزام می‌کردند، اکیدا به ایشان می‌فرمودند: «ولاتقتلوا شیخا فانیا و لاطفلا صغیراً و لاامراة ولاتغلوا و اصلحوا و احسنوا ان الله یحب المحسنین» (68)؛ سالمندان، پیر مردان، اطفال و زنان را به قتل نرسانید، خیانت نکنید، صلح را در پیش گیرد و نیکی کنید که پروردگار، نیکوکاران را دوست می‌دارد. این است عظمت اسلام و زعامت پیامبر عالم بشریت که همه فرموده‌هایش بر مفاهیم صلح، مرحمت و عطوفت استوار می‌باشد و پیروان خویش را به امر مقدس صلح دعوت کرده است.
تاریخ دعوت اسلامی ثابت کرده است که مسلمانان پیش از آن که قادر باشند آزار و شکنجه مشرکان را از سر راه خویش بردارند، خود قربانی خشونتها و شکنجه مشرکان قرار گرفته‌اند، از خانه و کاشانه خویش بیرون رانده شدند و راه حبشه را در پیش گرفتند و در نهایت به آن سرزمین پناه بردند. مسلمانان هیچ گاه به زور متوسل نشدند، مگر در برابر زور که منطق نمی‌پذیرد. تا زمانی که به مسلمانان تعرض نشده، هیچ بدی از آنان سر نزده است. برخورد مسلمانان با دولت حبشه مبین چنین واقعیت است. در جزیرة العرب، جنگی میان مسلمانان و قبیله‌های عرب درنگرفت، جز آن که ماهیت دفاعی داشت یا هدفی پیش گیرانه در میان بود. حق شمشیر برابر با حق زندگی است. هرجا اسلام دست گرفتن شمشیر را لازم دانسته، از باب اضطرار و برای حق حیات خویش بوده است. حق زندگی در اسلام، یعنی حق آزادی در دعوت و عقیده. اگر به نقشه فعلی جهان نظر بیندازیم، درخواهیم یافت که شمشیر جز در اندک مواردی، موجب نفوذ اسلام در جهان نشده است. سرزمین‌هایی که جنگ در آنها کمتر روی داده است، بیش‌ترین عوامل آن مسلمان‌اند. نمونه بارز آن، کشورهایی چون اندونزی، هند و چین و غیره هستند. براین اساس، طبق حقوق اساسی اسلام، رابطه میان ملت‌ها بر روابط مسالمت آمیز مبتنی است و توسل به جنگ در اسلام به واقع دفاع در برابر جنگی است که آتش آن را دیگران روشن کرده‌اند.
مشهورترین آیه قرآن عظیم الشأن درباره جنگ، آیه 26 سوره توبه می‌باشد. (و قاتلوا الشرکین کافة کما یقاتلوکم کافة و اعلموا ان الله مع المتقین). مفسیرن در تفسیر این آیه متبرکه چنین نوشته‌اند:
1.هدف این آیه متبرکه، حفظ حق حیات انسانی است. بر این اساس، چنان چه دشمنان اسلام همگی قصد سلب حیات مسلمانان را کنند، ضروری است که مسلمانان نیز از حق خویش دفاع کنند، زیرا حق مشروع است که در برابر دشمنان آنان بایستند و مقاومت کنند. برای همه معلوم است که چنین دفاعی با فطرت انسانی نیز سازگار می‌باشد.
2.در آیه متبرکه آمده است: چون آنان قصد جنگ با همه شما داشتند، شما نیز با آنان کارزار کنید. بنابراین آنان هستند که به مسلمانان تعرض می‌کنند و مسلمانان نیز در جواب اقدام تجاوزکارانه دشمن با تمام توان با آنان مقابله می‌نمایند. اگر غزوات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دقیقاً تحلیل و مطالعه شوند، درخواهیم یافت که همه آنها ماهیت دفاعی و با اصل صلح و مرحمت سازگاری دارد. غزوه‌های اسلام با هدف اجبار مردم برای پذیرفتن دین جدید نبوده است، زیرا دین در ماهیت خود اجبار را نمی‌پذیرد، بلکه همه درگیری‌هایی که در عصر رسالت صورت گرفته، در جهت مقاومت بوده و هرکدام از آنها طبق شرایط و اقتضای خاص، با قصد دفاع از هویت اسلامی انجام داده شده است.
این مشرکان بودند که محمد صلی الله علیه و سلم و یارانش را از دیارشان بیرون کردند. اگر کافران یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را از خانه و کاشانه شان بیرون نمی‌راندند و باز در مدینه علیه‌شان جنگ و تجاوز را روا نمی‌داشتند، به هیچ وجه جنگی صورت نمی‌پذیرفت، ولی همین مشرکان مکه بودند که علیه مسلمانان در مدینه هجوم بردند و می‌خواستند که پایتخت مسلمانان را در مدینه با جنگ‌های «احد» و «احزاب» نابود کنند. ما می‌توانیم از روابط حسنه و مسالمت آمیزی یاد کنیم که مسلمانان و دولت اسلامی با دولت حبشه در صدر اسلام داشتند که نمادی از روابط صلح آمیز اسلام و مسلمانان با دیگر دولت‌ها می‌باشد.
در دوران اخیر، دشمنان اسلام با وسایل ارتباط جمعی و با سبک و آهنگ جدیدی، شبهه‌ها و القائات واهی به سمع جهانیان بدین عنوان می‌رسانند که جهاد به معنای جنگ مسلحانه است و این که حتی در قاموس‌های معتبر جهان به مفهوم جنگ مسلحانه تعریف شده است، در حالی که جهاد انواع مختلف دارد که تنها یک نوع آن مبارزه مسلحانه است. بله باید گفت که هدف از جهاد که دین مقدس اسلام بدان تأکید می‌کند، تأمین امنیت و تضمین حاکمیت و استقلال و دفاع از امت اسلامی است. جهاد برای استقرار صلح و حمایت از ادیان آسمانی فرض شده است. قرآن عظیم الشأن این مطلب را با زیبایی خاص چنین تعریف می‌کند: (وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ) (69)؛ و اگر خداوند بعضی از مردم را به دست بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، هم صومعه‌های راهبان و معبدهای مسیحیان و عبادتگاه‌های یهودیان و مسلمانان که نام خداوند در آنها بسیار یاد می‌شود، ویران می‌گردید و خداوند توانای پیروزمند است.
جهاد هیچ گاه مفهوم جنگی دینی برای وادار کردن دیگران برای پذیرش دین اسلام نداشته است و ندارد. چنین برداشتی با ماهیت، روح و جوهر دین مقدس اسلام و روح هدایت قرآن عظیم الشأن (70) که برای آزادی عقیده اعلام شده است، ناسازگار و متضاد می‌باشد.
در تاریخ زندگی پیامبر اسلام، هیچ گاه دیده نشده است که شخص مسیحی را به این دلیل که اسلام، را قبول نکرده است به قتل رسانیده باشد، بلکه بالعکس، پیامبر اسلام با مسیحیان نجران با اکرام برخورد کرده و حتی به آنان اجازه داده است تا در مسجدهای مسلمانان به عبادت خویش بپردازند. مورخان، بهترین دوران را مرحله دو ساله صلح حدیبیه می‌دانند؛ صلحی که بین مسلمانان و قریش صورت گرفت. در این دو سال، افراد زیادی به دین اسلام مشرف شدند که تعداشان بیش از کسانی است که از آغاز اسلام تا زمان عقد این پیمان (نزدیک بیست سال) مسلمان شده بودند.
چنانچه گفتیم، روابط میان جهان اسلام با غیر مسلمانان بر اصل متین صلح مبتنی است که درصورت تعرض نظامی به سرزمین اسلامی، در قالب حق دفاع مشروع و قانونی توجیه می‌شود. دفاع مشروع نیز حقی می‌باشد که در حقوق بین الملل نیز پذیرفته شده و ماده 51 منشور سازمان ملل متحد نیز بدان تصریح کرده است. هم چنین اگر دین اسلام را دین کامل بدانیم، منطقی است که در کنار مجموع مقررات اخلاقی و قواعد مورد نیاز زندگی، به قواعد جنگی و صلح و روابط خارجی نیز پرداخته است، زیرا زندگی بشر، همواره از جنگ‌ها و صلح‌ها متشکل شده که این‌ها امری اجتناب ناپذیر است.
مگر موجودیت چنین قواعد و مقرراتی در نظام حقوقی، نمی‌تواند دلیلی بر دائمی بودن وضعیت در آن نظام باشد؟ چون در اسلام، جهاد فرض گردیده است پس مسلمانان همواره در جنگ دائمی با غیرمسلمانان به سر می‌برند؟ هم چنین قابل ذکر است که آیا ادیان دیگر همیشه در صلح زندگی کرده‌اند و هرگز جنگ نکرده‌اند؟ مگر در تاریخ مسیحیت، جنگ‌های متعددی برای مسیحی کردن دیگران صورت نگرفته است؟ آیا می‌توان جنگ‌هایی را که مسیحیان به راه انداخته‌اند به حساب دین حضرت عیسی (علیه السلام) گذاشت که از آن با عنوان «دین صلح» یاد می‌شود؟
آنان که می‌گویند اسلام دین شمشیر است، اگر هدفشان از دین شمشیر، آن باشد که این، دین جهاد و به خصوص جهاد نظامی را بر پیروان خویش فرض گردانیده است و مفهوم جهاد را وسیع‌تر از جنگ با شمشیر می‌دانند، در آن صورت سخن بجایی گفته‌اند، ولی اگر هدفشان این باشد که دین اسلام به زور شمشیر گسترش یافته است، سخت در اشتباه‌اند، زیرا دین اسلام، دین عقل و منطق، صلح، ترحم، گذشت و شفقت است. دین اسلام، از راه عقل و منطق جهانشمول شده است. پیروان خویش را همیشه به استدلال، منطق و برهان دعوت می‌کند، آن جا که می‌فرماید: (ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ) (71)؛ به راه پروردگارت با حکمت و پندهای نیکو فراخوان و با آنان به شیوه‌ای که بهتر است، مجادله و مقابله کن.
دین اسلام دین اعتقاد و باور قلبی است که با اراده و اختیار باید آنرا پذیرفت، نه با قهر و غلبه و شمشیر. دعوت اسلام به زبان منحصر نیست، بلکه در عمل نیز باید نشان داد که دین اسلام صلح، صفا، دین رحمت و مرحمت است. بله، مسلمانان شمشیر دارند، ولی برای دفاع و رفع موانع مشروع و با حفظ و صیانت از اصول و قواعد اسلامی و انسانی، دفاع و اشاعه دین مبین اسلام براساس دعوت است، نه برای هجوم و غلبه بر دیگران.

نتیجه گیری

هرچند در بین امت اسلامی افراد جاهل و گروه‌های تکفیری هستند که به نام اسلام، سایر برادران مسلمان خود را تکفیر می‌کنند ولی این را نباید به حساب آموزه‌های دینی یا اهل سنت گذاشت، چرا که دامن این آیین از این دستورهای غیرالهی و انسانی مبراست و این رفتارهای غیرانسانی را باید برخواسته از افکار آلوده و غیردینی و غیرعقلی افراد مسلمان نما به حساب آورد. لذا عالمان و اندیشه وران جهان اسلام باید به میدان مبارزه آیند و با تمام قوا با فتنه تکفیر مقابله کنند و چهره زشت و سخیف آنان را آشکار نمایند و مبانی اعتقادی آنان را تبیین کنند و مسلمانان را آگاه نمایند و ندای وحدت را در جهان اسلام طنین اندازند و به نفی افراط و تفریط و انحراف اقدام کنند.

پی‌نوشت‌ها:

1. امام جمعه مسجد فاطمه الزهرای ایرانشهر، مدیر مدرسه خدیجه الکبری (ایرانشهر).
2. لسان العرب، ماده «وحد» والقاموس المحیط، ج1، ص343.
3. اعراف، آیه 54.
4. فاتحه، آیه 1.
5. یونس، آیه 31.
6. لقمان، آیه 25 و نیز مؤمنون، آیات 84-89.
7. محد، آیه 19.
8. انعام، آیات 162و163.
9. فاتحه، آیه 4.
10. بینه، آیه 5.
11. الذاریات، آیه 56.
12. اعراف، آیات 59 ،73 ،65 و 85، هود، آیات 50 و 60 و 84 و مؤمنون آیات 23 و 32.
13. شوری، آیه 11.
14. اعراف، آیه 180.
15. اخلاص، آیه 4.
16. طه، آیه 110.
17. مریم، آیه 65 نک شرح العقیدة الطحاویة، ص76 و تسهیل العقیدة الاسلامیة، ص37.
18. شرح الحدیقة العقیدة، ص88.
19. مجموع الفتاوی، ج3، ص98.
20. زخرف، آیه 9.
21. ترجمه حجة الله البالغة، ج1، ص 170 و 171 با اندکی تغییر.
22. سبا، آیه 22.
23. نحل، آیه 36.
24. یس، آیه 60.
25. شعرا، آیه 22.
26. نساء، آیه 60.
27. فتح الباری، ج13،ص105.
28. سنن ابوداود.
29. سنن ترمذی.
30. فرقان، آیه 43.
31. نحل، آیه 14.
32. همان، آیه 106.
33. بقره، آیه 8.
34. نساء، آیه 94.
35. صحیح مسلم، ج1، ص33.
36. صحیح بخاری، ج3، ص162.
37. سنن نسائی، ج7، ص75.
38. شرح مقاصد، ص52.
39. عقیدة الطحاویة، ص20.
40. شرح فقه اکبر، ص188.
41. شرح فقه اکبر، ص189.
42. تلخیص المحصل، ص405.
43. شرح المواقف، ج8،ص339.
44. ابن حزم، ص274.
45. به نقل از الفصول المهمة، ص34.
46. غزالی، ص268.
47. همان، ص269، 270.
48. صحیح بخاری کتاب الفتن.
49. همان.
50. صحیح بخاری، کتاب الجنائز.
51. فاطر، آیه 22.
52. صحیح بخاری، حدیث شماریه 3976.
53. همان، ج3، ص234.
54. نمل، آیه 80.
55. همان، آیه 81.
56. روم، آیه 51.
57. همان، آیه 52.
58. انبیاء، آیه 107.
59. سنن ترمذی، ص106.
60. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص221.
61. همان، ج3، ص211.
62. انفال، آیه 61.
63. نساء، آیه 63.
64. قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ج5، ص140 و 236.
65. الحشر، آیه 23.
66. بقره، آیه 208.
67. نساء ، آیه 90.
68. الشامی، ج7، ص 6 یا ج6، ص7.
69. حج، آیه 40.
70. لااکراه فی الدین.
71. نحل، آیه 125.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، قم: دارالاعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، چاپ اول