تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1)
تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1)
اما يک تفاوت اساسي ميان موجوديت اجتماعي انسان و موجوديت اجتماعي آن جانداران وجود دار د و آن اين است که زندگي اجتماعي آن جانداران ثابت و يکنواخت است، تحول و تطوري در نظام زندگي آنها، و به تعبير موريس مترلينگ، در تمدن آنها- اگر اين تعبير صحيح باشد- رخ نمي دهد، برخلاف زندگي اجتماعي انسان که متحول و متطور است، بلکه داراي شتاب است، يعني تدريجا بر سرعت آن افزوده مي شود؛ لهذا تاريخ زندگي اجتماعي انسان دوره ها دارد که از نظرگاههاي مختلف اين دوره ها با يکديگر متفاوت اند.
مثلا از نظر لوازم معيشت: دوره ي صيد و شکار، دوره ي کشاورزي، دوره ي صنعتي.
از نظر نظام اقتصادي: دوره ي اشتراکي، دوره ي برده داري، دوره ي فئوداليسم، دوره ي سرمايه داري، دوره ي سوسياليزم.
از نظر نظام سياسي: دوره ي ملوک الطوايفي، دوره ي استبدادي، دوره ي آريستوکراسي، دوره ي دموکراسي.
از نظر جنسي: دوره ي زن سالاري، دوره ي مرد سالاري. و هم چنين از جنبه هاي دگير.
چرا اين تطور در زندگي ساير جانداران اجتماعي ديده نمي شود؟ راز اين تطور و عامل اساسي که موجب مي شود انسان از يک دوره ي اجتماعي به دوره ي اجتماعي ديگر منتقل شود، چيست؟ به عبارت ديگر، آنچه در انسان هست که زندگي را به جلو مي برد و در حيوان نيست، چيست و اين انتقال و اين جلو بردن چگونه و تحت چه قوانيني و به اصطلاح با چه مکانيسمي صورت مي گيرد؟
البته اينجا معمولا يک پرسش از طرف فيلسوفان تاريخ مطرح مي شود و آن اين است که آيا پيشرفت و تکامل واقعيت دارد؟ يعني واقعا تغييراتي که در طول تاريخ در زندگي اجتماعي بشر رخ داده در جهت پيشرفت و تکامل بوده است؟ ملاک و معيار تکامل چيست؟
برخي در اين که اين تغييرات پيشرفت و تکامل شمرده مي شود ترديد دارند و در کتب مربوطه مطرح است(3) و بعضي حرکت تاريخ را دوري مي دانند؛ مدعي شده اند که تاريخ از يک نقطه حرکت مي کند و پس از طي مراحلي بار ديگر به نقطه ي اول مي رسد و شعار تاريخ اين است: از سر.
مثلا يک نظام قبايلي خشن [به] وسيله ي مردمي بيابانگرد که شجاعت و اراده دارند تأسيس مي شود. اين حکومت به طبيعت خود منجر به اشرافيت و آريستوکراسي مي گردد. انحصار طلبي در حکومت اشرافيت به انقلاب عامه و حکومت دموکراسي منتهي مي شود. هرج و مرج و بي سرپرستي و افراط در آزادي در نظام دموکراسي بار ديگر سبب روي کار آمدن استبداد خشن [به] وسيله ي يک روحيه ي قبايلي مي گردد.
ما فعلا وارد اين بحث نمي شويم و به ... صورت «اصل موضوع» بنابراين مي گذاريم که حرکت و سير تاريخ در مجموع، در جهت پيشرفت است.
البته لازم به يادآوري است که همه ي کساني که تاريخ را در جهت پيشرفت مي بينند، اعتراف دارند که چنين نيست که همه ي جامعه ها در همه ي شرايط، آينده شان از گذشته شان بهتر است و جامعه ها همواره و بدون وقفه در جهت اعتلا سير مي کنند و انحطاطي در کار نيست. بدون شک جامعه ها توقف دارند، انحطاط و قهقرا دارند، تمايل به راست يا چپ دارند و بلأخره سقوط و زوال دارند. مقصود اين است که جوامع بشري در مجموع خود يک سير متعالي را طي مي کند.
عوامل محرک تاريخ(4)
طبق اين نظريه، عامل اساسي پيش برنده ي تاريخ، برخي نژادها هستند. بعضي نژادها استعداد تمدن آفر يني و فرهنگ آفريني دارند و بعضي ديگر ندارند؛ بعضي مي توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و غيره توليد کنند، برخي ديگر صرفا مصرف کننده هستند نه توليد کننده.
از اينجا نتيجه گرفته مي شود که نوعي تقسيم کار ميان نژادها بايد صورت گيرد:
نژادهايي که استعداد سياست و تعليم و تربيت و توليد فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسؤول چنين کارهاي انساني و ظريف و عالي باشند.
و اما نژادهايي که چنين استعدادي ندارند از اين گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهاي زمخت بدني و شبه حيواني که ظرافت فکر و ذوق و انديشه نمي خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنين نظريه اي داشت، به همين دليل، برخي نژادها را مستحق برده داشتن و برخي ديگر را مستحق برده شدن مي دانست.
عقيده ي بعضي اين است که عامل جلو بردن تاريخ، نژادهاي خاصي است. مثلا نژاد شمالي بر نژاد جنوبي برتري دارد؛ آن نژاد بوده که تمدنها را پيش برده است. «کنت گوبينو» فيلسوف معروف فرانسوي که در حدود صد سال پيش سه سال به عنوان وزير مختار فرانسه در ايران بوده است طرفدار اين نظريه است.
طبق اين نظريه، عامل سازنده ي تمدن و بوجود آورنده ي فرهنگ و توليد کننده ي صنعت، محيط طبيعي است. در مناطق معتدل، مزاجهاي معتدل و مغزهاي نيرومند به وجود مي آيد.«بوعلي» در اوليل کتاب قانون شرحي مبسوط در تأثير محيط طبيعي روي شخصيت فکري، ذوقي و احساسي انسانها بحث مي کند.
بنابر اين نظريه، آنچه انسانها را آماده ي جلو بردن تاريخ مي کند نژاد و خون يعني عامل وراثت نيست، که يک نژاد معين در هر محيط و منطقه اي که باشد سازنده و پيش برنده ي تاريخ است و نژاد ديگر در هر محيطي که زيست کند فاقد چنان استعدادي است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محيط هاست؛ با جابجا شدن نژادها تدريجا استعدادها هم جابجا مي شوند. پس در حقيقت، اين اقليمهاي خاص و منطقه هاي خاص مي باشند که پيش برنده و نوآفرين مي باشند. «منتسکيو» دانشمند جامعه شناس فرانسوي قرن هفدهم در کتاب معروف روح القوانين طرفدار اين نظريه است.
طبق اين نظريه، تاريخ را- يعني تحولات و تطورات تاريخ را- چه از نظر علمي و چه از نظر سياسي يا اقتصادي يا فني يا اخلاقي، نوابغي به وجود مي آورند.
تفاوت انسانها با ساير جانداران در اين است که ساير جاندارها از نظر زيست شناسي يعني از نظر استعدادهاي طبيعي در يک درجه اند؛ تفاوتي- لااقل تفاوت قابل ملاحظه اي- در ميان افراد از اين نظر ديده نمي شود، برخلاف افراد انسان که احيانا از نظر استعدادها تفاوتهايي از زمين تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنايي هر جامعه اند. افراد استثنايي که از قدرت خارق العاده اي از نظر عقل يا ذوق يا اراده و ابتکار برخوردارند، هر گاه در جامعه اي پديد آيند آن جامعه را از نظر علمي و فني يا از نظر اخلاقي يا از نظر سياسي يا از نظر نظامي جلو مي برند.
طبق اين نظريه، اکثريت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده ي انديشه و صنعت ديگران اند؛ اما همواره کم و بيش در هر جامعه اي يک اقليت مبتکر، ابداعگر، پيشرو و پيشتاز، توليد کننده ي انديشه و آفريننده ي صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاريخ را به جلو مي رانند و وارد مرحله ي جديدي مي کنند.
«کارلايل» فيلسوف معروف انگليسي که کتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم آغاز کرد، چنين نظريه اي دارد. از نظر کارلايل در هر قومي يک يا چند شخصيت تاريخي جلوگاه تمام تاريخ آن قوم است. و به عبارت صحيح تر، تاريخ هر قوم جلوگاه شخصيت و نبوغ يک يا چند قهرمان است. مثلا تاريخ اسلام جلوگاه شخصيت رسول اکرم است و تاريخ جديد فرانسه جلوگاه شخصيت ناپلئون و چند نفر ديگر و تاريخ شصت ساله ي اخير شوروي جلوگاه شخصيت لنين.
بعضي(8) ادعا کرده اند که: «تاريخ جنگ ميان نبوغ و حد عادي است» يعني همواره افراد عادي و متوسط، طرفدار وضعي هستند که به آن خو گرفته اند و نابغه، خواهان تغيير و تبديل وضع موجود به وضع عالي تر است. «کارلايل» مدعي است که تاريخ با نوابغ و قهرمانان آغاز مي شود. اين نظريه در حقيقت مبتني بر دو فرض است:
اول اين که جامعه فاقد طبيعت و شخصيت است. ترکيب جامعه از افراد ترکيب حقيقي نيست. افراد همه مستقل از يکديگرند. از تأثير و تأثر افراد از يکديگر يک روح جمعي و يک مرکب واقعي که از خود شخصيت و طبيعت و قوانين ويژه داشته باشد به وجود نمي آيد. پس افرادند و روان شناسي هاي فردي و بس. رابطه ي افراد بشر در يک جامعه از نظر استقلال از يکديگر نظير رابطه ي درختان يک جنگل است. حوادث اجتماعي چيزي جز مجموع حوادث جزئي و فردي نيست؛ از اين رو بر جامعه بيشتر «اتفاقات» و «تصادفات» که نتيجه ي برخورد علل جزئي است حاکم است نه علل کلي و عمومي.
فرض دوم اين است که افراد بشر بسيار مختلف و متفاوت آفريده شده اند. با اين که افراد بشر عموما موجودات فرهنگي و به اصطلاح فلاسفه حيوان ناطق اند، در عين حال، اکثريت قريب به اتفاق انسانها فاقد ابتکار و خلاقيت و آفرينندگي مي باشند؛ اکثريت مصرف کننده ي فرهنگ و تمدن اند نه توليد کننده ي آنها، فرقشان با حيوانات اين است که حيوانات حتي مصرف کننده هم نمي توانند باشند. روح اين اکثريت روح تقليد و دنباله روي و قهرمان پرستي است. اما اقليتي بسيار معدود از انسانها قهرمان اند، نابغه اند، فوق حد عادي و متوسط اند. مستقل الفکر، مبدع و مبتکر و داراي اراده ي قويه اند، از اکثريت متمايزند؛ گويي «از آب و خاک دگر و شهر و ديار دگرند». اگر نوابغ و قهرمانان علمي، فلسفي، ذوقي، سياسي، اجتماعي، اخلاقي، هنري و فني ظهور نکرده بودند بشريت به همان حال باقي مي ماند که روز اول بود، يک قدم به جلو نمي آمد.
از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت که قبلا (9) در بحث «جامعه»ثابت کرديم که جامعه از خود شخصيت و طبيعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلي جريان مي يابد و آن سنتها در ذات خود پيشرونده و تکاملي مي باشند. پس اين فرض را بايد به کناري نهيم و آنگاه مي بينيم با وجود اين که جامعه داراي شخصيت و طبيعت و سنت است و بر وفق همان سنن جريان مي يابد، شخصيت فرد مي تواند نقش داشته باشد يا نه؟ درباره ي اين مطلب بعدا سخن خواهيم راند.
و اما فرض دوم از آن جهت است که هر چند اين مطلب جاي انکار نيست که افراد بشر مختلف آفريده شده اند ولي اين نظر هم صحيح نيست که تنها قهرمانان و نوابغ، قدرت خلاقه دارند و اکثريت قريب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده ي فرهنگ و تمدن اند. در تمام افر اد بشر بيش و کم استعداد خلاقيت و ابتکار هست و بنابراين همه ي افراد و لااقل اکثريت افراد مي توانند در خلق و توليد و ابتکار سهيم باشند گو اين که سهمشان نسبت به سم نابغه ناچيز است.
نقطه ي مقابل اين نظريه که مدعي است «تاريخ را شخصيتها به وجود مي آورند» نظريه ي ديگري است که درست عکس آن را مي گويد، مدعي است تاريخ شخصيها را به وجود مي آورد نه شخصيتها تاريخ را؛ يعني نيازهاي عيني اجتماعي است که شخصيت خلق مي کند.
از زبان منتسکيو گفته شده است: «اشخاص بزرگ و حوادث مهم، نشانه ها و نتايج جرينهاي وسيع تر و طولاني تري هستند» و از زبان هگل: «مردان بزرگ آفريننده ي تاريخ نيستند، قابله اند». مردان بزرگ «علامت»اند نه «عامل». از نظر منطق افرادي که مانند دورکهايم «اصاله الجمعي» مي انديشند و معتقدند افراد انسان مطلقا در ذات خود فاقد شخصيت اند و تمام شخصيت خود را از جامعه مي گيرند، افراد و شخصيتها جز تجليگاه روح جمعي و به قول محمود شبستري «مشبکهاي مشکوه» روح جمعي نيستند.
و کساني که مانند مارکس علاوه بر آنکه جامعه شناسي انسان را کار اجتماعي او مي شمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعي اش تلقي مي کنند، يعني شعور افراد را مظاهر و جلوه گاه هاي نيازهاي مادي اجتماعي مي دانند، از نظر اين گروه، شخصيتها مظاهر نيازهاي مادي و اقتصادي جامعه اند، نيازهاي مادي... (10)
طبق اين نظريه، محرک تاريخ، اقتصاد است. تمام شؤون اجتماعي و تاريخي هر قوم و ملت- اعم از شؤون فرهنگي و مذهبي و سياسي و نظامي و اجتماعي- جلوه گاه شيوه ي توليدي و روابط توليدي آن جامعه است. تغيير و تحول در بنياد اقتصادي جامعه است که جامعه را از بيخ و بن زير و رو مي کند و جلو مي برد. نوابغ که در نظريه ي پيش سخنشان به ميان آمد جز مظاهر نيازهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه نيستند و آن نيازها به نوبه ي خود معلول دگرگوني ابزار توليد است. «کارل مارکس» و به طور کلي مارکسيستها و احيانا عده اي از غير مارکسيستها، طرفدار اين نظريه اند. شايد در عصر ما همين نظريه باشد.
طبقه اين نظريه آنچه در زمين پديد مي آيد، امر آسماني است که طبق حکمت بالغه بر زمين فرود آمده است. تحولات و تطورت تاريخ، جلوگاه مشيت حکيمانه و حکمت بالغه ي الهي است. پس آنچه را جلو مي برد و دگرگون مي سازد اراده ي خداوند است. تاريخ پهنه ي بازي اراده ي مقدس الهي است.
«بوسوئه» مور خ و اسقف معروف که ضمنا معلم و مربي لويي پانزدهم بوده است طرفدار اين نظريه است.
اينهاست نظرياتي که معمولا در کتب فلسفه ي تاريخ به عنوان علل محرکه ي تاريخ طرح مي شود.
بررسي نظريه ها
هم چنين نظريه ي جغرافيايي. اين نظريه ي نيز به نوبه ي خود مربوط به يک مسأله ي جامعه شناسي مفيدي است که محيطها در رشد عقلي و فکري و ذوقي و جسمي انسانها مؤثرند. بعضي محيطها انسانها را در حد حيوان و يا نزديک به حيوان نگه مي دارد، ولي بعضي محيط هاي ديگر فاصله و تمايز انسان را از حيوانات بيشتر مي کند. طبق اين نظريه، تاريخ تنها در ميان انسانهاي برخي اقليمها و منطقه ها تحرک دارد؛ در محيطها و منطقه هاي ديگر، ثابت و يکنواخت و شبيه سرگذشت حيوان است. اما پرسش اصلي سر جاي خود باقي است که مثلا زنبور عسل يا ساير جانداران اجتماعي در همان اقليمها و منطقه ها نيز فاقد تحرک تاريخ اند. پس عامل اصلي که سبب اختلاف اين دو نوع جاندار مي شود که يکي ثابت مي ماند و ديگري دائما از مرحله اي به مرحله ي ديگر انتقال پيدا مي کند، چيست؟
از اينها بي ربط تر نظريه الهي است. مگر تنها تاريخ است که جلوگاه مشيت الهي است؟ همه ي عالم، از آغاز تا انجام با همه ي اسباب و علل و موجبات و موانع، جلوگاه مشيت الهي است. نسبت مشيت الهي با همه ي اسباب و علل جهان علي السويه است. هم چنان که زندگي و متحول و متطور انسان جلوه گاه مشيت الهي است، زندگي ثابت و يکنواخت زنبور عسل هم جلوه گاه مشيت الهي است. پس سخن در اين است که مشيت الهي، زندگي انسان را با چه نظامي آفريده و چه رازي در آن نهاده است که متحول و متطور شده، در صورتي که زندگي جانداران ديگر فاقد آن راز است؟
نظريه ي اقتصادي تاريخ نيز فاقد جنبه ي فني و اصولي است؛ يعني به صورت اصولي طرح نشده است. نظريه ي اقتصادي تاريخ به اين صورت که طرح شده فقط ماهيت و هويت تاريخ را روشن مي کند که مادي و اقتصادي است و همه ي شؤون ديگر به منزله ي اعراض اين جوهر تاريخي است. روشن مي کند که اگر در بنياد اقتصادي جامعه دگرگوني رخ دهد، جبرا در همه شؤون جامعه دگرگون رخ مي دهد. اما اينها همه «اگر» است. پرسش اصلي سرجاي خود باقي است و آن اين که فرض مي کنيم اقتصاد زيربناي جامعه است و «اگر» زير بنا تغيير کند همه ي جامعه تغيير مي کند. اما چرا و تحت نفوذ چه عامل يا عواملي زيربنا تغيير مي کند و به دنبال آن، همه ي روبناها؟
به عبارت ديگر، زيربنا بودن اقتصاد براي تحرک داشتن و محرک بودن آن کافي نسيت. آري، اگر طرفداران اين نظريه به جاي اين که اقتصاد را که زيربناي جامعه است (به عقيده ي آنها) محرک تاريخ معرفي کنند و ماديت تاريخ را براي حرکت تاريخ کافي بشمارند، مسأله ي تضاد دروني جامعه، يعني زيربنا و روبنا را طرح کنند و بگويند عامل محرک تاريخ تضاد زيربنا و روبنا يا تضاد دو وجهه ي زيربنا (ابزار توليد و روابط توليدي) است، مسأله به صورت صحيح طرح مي شود. شک نيست که مقصود اصلي طرح کننده مسأله ي فوق به صورت فوق (اقتصاد محرک تاريخ است) همين است که علت اصلي همه ي حرکتها تضادهاي دروني است و تضاد دروني ميان ابزار توليد و روابط توليد محرک تاريخ است. اما سخن ما در خوب و صحيح طرح کردن است نه در اين که مقصود و ما في الضمير طرح کنندگان چه بوده است.
نظريه ي قهرمانان، اعم از اين که درست باشد يا نادرست، مستقيما به فلسفه ي تاريخ يعني به عامل محرک تاريخ مربوط مي شود.
علي هذا تا اينجا درباره ي نيروي محرک تاريخ، دو نظريه به دست آورديم:
يکي نظريه ي قهرمانان که تاريخ را مخلوق افراد مي داند، و در حقيقت، اين نظريه مدعي است که اکثريت قريبت به اتفاق افراد جامعه فاقد ابتکار و قدرت پيشروي و پيشتازي اند. چنانچه افراد جامعه همه از اين دست باشند هرگز کوچکترين تحولي در جامعه پديد نمي آيد. ولي يک اقليت، با نبوغي خدادادي که در جامعه پديد مي آيند ابتکار مي کنند و طرح مي ريزند و تصميم مي گيرند و سخت مقاومت مي کنند و مردم عادي را در پي خود مي کشانند و به اين وسيله دگرگوني به وجود مي آورند. شخصيت اين قهرمانان صرفا معلول جريانهاي طبيعي و موروثي استثنايي است؛ شرايط اجتماعي و نيازهاي مادي جامعه، نقشي در آفرينش اين شخصيتها ندارد.
دوم نظريه ي تضاد ميان زيربنا و روبناي جامعه که تعبير صحيح نظريه ي محرکيت اقتصاد است و به آن اشاره کرديم.(13)
سوم نظريه ي فطرت، انسان خصايصي دارد که به موجب ان خصايص ، زندگي اجتماعي اش متکامل است. يکي از آن خصايص و استعدادها حفظ و جمع تجارب است؛ آنچه را که [به] وسيله ي تجربه و اکتساب به دست مي آورد آن را نگهداري مي کند و پايه ي تجارب بعدي قرار مي دهد.
يکي ديگر استعداد يادگيري از راه بيان و قلم است. تجارب و مکتسبات ديگران را نيز از راه زبان و در مرحله ي عالي تر، از راه خط به خود منتقل مي کند. تجارب يک نسل از طريق مکالمه و از طريق نوشتن براي نسلهاي بعد باقي مي ماند و روي هم انباشته مي شود. بدين جهت است که قرآن نعمت بيان و نعمت قلم و نوشتن را با اهميت ويژه اي ياد مي کند:
الرحمن. علم القرآن. خلق الانسان. علمه البيان.(14)
خداي بسيار مهربان قرآن را تعليم داد، انسان را آفريد و به انسان بيان (و بهره برداري از ما في الضمير براي ديگران) را آموخت.
اقرأ باسم ربک الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرم. الذي علم بالقلم.(15)
بخوان به نام پروردگارت که آفريده است، انسان را از خون بسته آفريده است. بخوان و پروردگار کريم ترت آن است که تعليم قلم داد.
ويژگي سوم مجهز بودن انسان به نيروي عقل و ابتکار است. انسان به واسطه ي اين نيروي مرموز، قدرت آفرينندگي و ابداع دارد؛ مظهر خلاقيت و ابداع الهي است.
چهارمين ويژگي او ميل ذاتي و علاقه ي فطري به نوآوري است؛ يعني انسان تنها استعداد ابداع و خلاقيت ندارد که هرگاه ضرورت پيدا کند به خلق و ابداع بپرازد، بلکه بالذات ميل به خلاقيت و ابداع در او نهاده شده است.
استعداد حفظ و نگهداري تجارب، به علاوه ي استعداد نقل و انتقال تجارب به يکديگر، به علاوه ي استعداد ابداع و ميل ذاتي به خلاقيت و ابداع، نيرويي است که انسان را همواره به جلو مي راند. در حيوانات ديگر نه استعداد حفظ تجارب و نه استعداد نقل وانتقال مکتسبات(16) و نه استعداد خلق و ابتکار که خاصيت قو ه ي عاقله است و نه ميل شديد به نوآوري، هيچ کدام وجود ندارد. اين است که حيوان در جا مي زند و انسان پيش مي رود. اکنون به نقد اين نظريات بپردازيم.
حساب منظم و قطعي اجتماع و تاريخ(17)
اگر بپرسيد آيا ما از آن جهت که مسلمان و موحد و خداشناس هيتسم و پيرو قرآن مي باشيم، بايد تاريخ را داراي يک قوانين و قواعدي بشناسيم، آن هم قواعدي قطعي و تخلف ناپذير، يا خير؟ (پاسخ اين است که) ما از نظر اين که مسلمان و موحد هستيم و تابع قرآن مي باشيم، بايد بپذيريم که تاريخ بشر، تاريخ امتها و اقوامها و جمعيتها يک حساب منظم و قطعي و مشخصي دارد و ما بايد آن حسابها را بشناسيم و خودمان را با آن حسابها تطبيق بدهيم و اتفاقا قرآن مجديد راجع به اين که تاريخ بشر حساب قطعي و منظمي دارد، چون بيشتر با زندگي مردم سر و کار دارد، با صراحت بيشتري اين مطلب را بيان کرده است.
در آيات زيادي از قرآن با کلمه ي «سنت»يا «سنن» برخورد مي کنيم، يعني قرآن مجيد سرگذشت و سرنوشت يک قومي را که ذکر مي کند تحت عنوان «سنه الله» ذکر مي کند: سنت الهي اين است، روش الهي و قانون الهي اين است که ملتها اگر چنين و چنان باشند يک همچو سرنوشتي داشته باشند، و اگر نه، طور ديگري باشند، باز سرنوشت ديگري داشته باشند. مثلا اين آيه که مي فرمايد: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم»(18) يک قانون مسلم و قطعي را در تاريخ بشر و زندگي بشر ذکر مي کند.
ما مي بينيم قرآن کريم سرگذشت فرعون و فرعونيان را ذکر مي کند، ستمگريها، استکبارها، استعلاها و تبعيضهاي اينها را بيان مي کند، کفرورزي و کفران ورزيهاي اينها را ذکر مي فرمايد تا منتهي مي شود به هلاکت آنها. پشت سرش اين چنين مي فرمايد:
ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمه انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم.(19)
يعني اين بدان سبب و موجب است که هرگز خداوند نعمتي را که به قومي ارزاني مي فرمايد از آنها پس نمي گيرد مگر پس از آنکه آنها خودشان در آنچه که مربوط به شخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگوني به وجود آورند، فاسد گردند.
کلمه ي «لم يک» افاده ي ختميت و ضرورت مي کند، يعني خداوند هرگز چنين نبوده است که بي جهت نعمتي را از قومي سلب کند، لازمه ي خدائي خدا اين است که اين چنين نباشد.
هرگاه تعبيري به اين شکل در قرآن آمده است، علما قطعيت و ابديت و عموميت را از آن استفاده مي کنند، مثل آن آيه اي که علماء علم اصول به آن استناد مي کنند:
ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا .(20)
ما چنين نبوده ايم که قومي را عذاب کنيم قبل از اين که پيغمبري در ميان آنها بفرستيم و اتمام حجت به طور کافي شده باشد.
يعني ما هيچ ملتي و فردي ا قبل از اين که به او اتمام حجت شده باشد و حقيقت براي او بيان و روشن شده باشد معذب نخواهيم کرد. علماي اصول مي گويند: اين آيه تأييد مي کند قاعده ي «قبح عقاب بلابيان» را ببينيد، اگر در اين آيه اين طور آمده بود که: ما عذبنا هم قبل ان نبعث رسولا ، فقط حکايت مي کرد که ما در گذشته قبل از اين که پيغمبري را مبعوث بکنيم قومي را عذاب نکرديم. در آن وقت مي گفتيم که خدا از گذشته خبر داده است و نمي گويد که در آينده اين چنين است، نمي گويد: ما هميشه اين جور هستيم. ولي وقتي که با اين تعبير بيان مي کند که: «ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا » هرگز چنين نبوده ايم، يعني خلاف مقام الوهيت و ربوبيت است که قومي را معذب بکند قبل از آنکه اتمام حجت به آن قوم شده باشد.
اين آيه هم که مي فرمايد:
ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمه أنعمها علي قوم.(21)
يعني اراده خدا و سنت قطعيه ي اين چنين نيست که نعمتي را که قومي دارند از آنها بگيرد بدون اين که خود آنها موجبات زوال آن نعمت را فراهم آورده باشند.
يعني بدون آنکه خود آن قوم در خودشان تغيير ايجاد کرده باشند، اخلاقشان فاسد شده باشد، روحيه ي آنها از بين رفته باشد، ايمانشان فاسد شده باشد. پس خدا در ميان مردم سنتهاي خلاف ناپذير دارد: «فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا».(22) اين آيات را هم که ذکر کرده است پس از حوادث تاريخي ذکر کرده است. پس اجمالا در اين مطلب که در تاريخ بشر يک سلسله سنن و قوانين حتمي و خلاف ناپذير حکومت مي کند بحثي نيست.
يک آيه ي ديگر براي شما شاهد عرض بکنم و باور بفرمائيد که اين مطلب براي اولين بار در قرآن ذکر شده است. راجع به همين، به بني اسرائيل، در سوره ي بني اسرائيل [سوره ي اسراء] اين طور مي فرمايد:
و قضينا الي بني اسرائيل في الکتاب لتفسدون في الأرض مرتين و لتعلن علوا کبيرا .(23)
ما در کتاب (تورات يا لوح محفوظ، اغلب گفته اند تورات است) حکم کرده ايم و نوشته ايم که شما در روي زمين دو بار فساد خواهيد کرد، و فساد و استکبار زيادي.
بار اول که فساد بکنيد، به دنبال آن ما قومي را بر شما مسلط خواهيم کرد بسيار نيرومند:
«فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليکم عبادا لنا اولي بأس شديد فجاسوا خلال الديار و کان وعدا مفعولا ».(24) ملت قوي و نيرومندي را ما بر شما مسلط خواهيم کرد که در داخله ي زندگي شما نفوذ پيدا کنند: «فجاسوا خلال الديار» در خلال خانه هاي شما اينها نفوذ کنند، و اين وعده اي که ما داديم خلاف ناپذير است: «و کان وعدا مفعولا .» بعد شما وضعتان عوض مي شود، توبه مي کنيد و آدمهاي خوبي مي شويد، ما هم وضعتان را عوض مي کنيم:
ثم رددنا لکم الکره عليهم و امددناکم باموال و بنين و جعلناکم اکثر نفيرا .(25)
ما پشت سر اين، باز نعمتهاي خودمان را به شما باز مي گردانيم، عددتان را زياد مي کنيم، مال و قدرت و نيروهاي شما را زياد مي کنيم.
ان احسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها.(26)
بدانيد که اگر نيکي بکنيد به نفع خودتان است چون بعد از نيکي کردن و نيک شدن، نعمت است؛ و اگر بدي بکنيد به خودتان بدي کرده ايد، زيرا بعد از بدي کردن خسارت و ذلت و نکبت است.
«فإذا جاء وعد الآخره» تا نوبت دوم باز شما فيلتان ياد هندوستان خواهد کرد و در فساد فرو خواهيد رفت:
فإذا جاء وعد الاخره ليسوؤا وجوهکم و ليدخلوا المسجد کما دخلوه أول مره و ليتبروا ما علوا تتبيرا . عسي ربکم أن يرحمکم، و إن عدتم عدنا. (27)
بار دوم مي رسد باز شما فساد مي کنيد باز قوم ديگري مي آيند و بر شما مسلط مي شوند، شما را بيچاره و بدبخت مي کنند. در اين بار دوم هم باز اگر شما توبه بکنيد و آدمهاي خوبي بشويد اميد هست که رحمت الهي شامل حال شما بشود.
اما «و ان عدتم عدنا». عمده اين جمله است. اين جمله است که يک سنت و قاعده ي قطعي و عمومي را مي رساند: «و ان عدتم عدنا» هر وقت شما به فساد برگرديد ما هم به مسلط کردن قومي ديگر بر شما برمي گرديم، هر وقت هم شما به سوي خدا بازگشت کنيد رحمت ما هم به سوي شما بازگشت مي کند. اين جمله: «و ان عدتم عدنا» يعني يک حساب کلي دائمي هميشگي. اين حساب کلي فقط مال بني اسرائيل نيست بلکه مال همه ي دنيا است.
قرآن مجيد راجع به تاريخ بشر و اين که تاريخ بشر از يک سنن خاصي پيروي مي کند اصرار عجيبي دارد. البته قرآن يک تفاوت منطقي با ديگران دارد و آن اين است که ديگران به اين نکته که «فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملتها مؤثر است» يا توجه ندارند و يا کمتر توجه دارند، قرآن وقتي که فلسفه ي تاريخ بشر را ذکر مي کند اين طور هم تفسير مي کند، مي فرمايد:
سعادت اقوام و ملتها بستگي دارد به علم و اخلاق پاک و معنويت آنها.
قرآن راجع به اين که معنويت يک قوم در سرنوشت آنها تأثير فراوان دارد اصرار عجيب دارد. يعني آن چيزي که بيشتر از مختصات قرآن است، گذشته از اين که آن فلسفه ي کلي را قبول مي کند و بلکه براي اولين بار در دنيا بيان مي کند، اين جهت است.
و لو ان اهل القري آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الأرض.(28)
پس اگر ما جبر تاريخ را به طور کلي رسيدگي کنيم، مي بينيم حرف راست و درستي است، به همين معني که تاريخ بشر روي يک سلسله قوانين و نواميس منظم حرکت مي کند.
پي نوشت :
1- مجموعه ي آثار، ج2، صص 492-488 و جامعه و تاريخ، صص 243-238.
2- از مجموع بحث هايي که استاد شهيد در کتاب جامعه و تاريخ از صفحه ي 80تا صفحه ي 120 بيان فرمودند اولا مشخص مي شود که استنباط قوانين و قواعد کلي از وقايع و حوادث تاريخي موقوف به اين است که قانون «عليت» و «جبر علي و معلولي» در حوزه ي مسائل انساني، يعني مسائل وابسته به اراده و اختيار انسان، و از آن جمله حوادث تاريخي، حکمفرما است، ثانيا تاريخ طبيعت مادي ندارد. [گردآورنده]
3- رجوع شود به تاريخ چيست، تأليف اي. اچ. کار. ترجمه ي حسن کامشاد، و درسهاي تاريخ، ويل دورانت، و لذات فلسفه، تأليف ويل دورانت، صص 312-291.
4- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک: اسلام و مقتضيات زمان، ج2، صص 201-93.
5- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: فلسفه ي تاريخ، صص 35-32.
6- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: همان، صص73-60.
7- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: همان، صص 55-48.
8- مجموعه ي آثار، ج2، صص 498-496 و جامعه و تاريخ، صص 252-249.
9- شهيد مطهري در کتاب جامعه و تاريخ اين مطلب را کاملا ثابت نموده اند علاقمندان مي توانند به آن رجوع کنند. (گردآورنده)
10- (با تأسف بسيار نسخه ي دست نويس استاد شهيد در اينجا به پايان مي رسد. پيداست که مطالب بسيار ديگري را در نظر داشته اند که فرصت تحرير آن را نيافته اند).
11- مجموعه ي آثار، ج2، صص 496-492و جامعه و تاريخ، صص 249-243 و همچنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: فلسفه ي تاريخ، صص 100-74.
12- هم چنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک: فلسفه ي تاريخ، صص 27-21.
13- استاد مطهري در کتاب جامعه و تاريخ، تحت عنوان «آيا طبيت تاريخ مادي است» به اين مطلب اشاره دارند. (گردآورنده)
14- سوره ي الرحمن، آيات 4-1.
15-سوره ي الق، آيات 4-1.
16- در برخي حيوانات، در سطح حوادث روزمره نه تجارب علمي، نقل و انتقال مکتسبات وجود دارد، مانند آنچه در مورد مورچه گفته مي شود که در قرآن کريم هم به آن اشاره شده است: «قالت نمله يا أيها النمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنکم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» (سوره ي نمل، آيه ي 18).
17- خاتميت، صص 98-93.
18- سوره ي رعد، آيه ي 11.
19- سوره ي انفال، آيه ي 53.
20- سوره ي اسراء، آيه ي 15.
21- سوره ي انفال، آيه ي 53.
22- سوره ي فاطر، آيه ي 43.
23- سوره ي اسراء، آيه ي 4.
24- سوره ي اسراء، آيه ي 5.
25- سوره ي اسراء، آيه ي 6.
26- سوره ي اسراء، آيه ي 7.
27- سوره ي اسراء، آيات 8-7.
28- سوره ي اعراف، آيه ي 96.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}